«الگوهای موفق» در خانواده صمیمی عباس منش - صفحه 12

3987 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    حضور مثبت گفته:
    مدت عضویت: 3496 روز

    آقای ابراراهیمی گرامی

    ممنون از نظرت منظورم پاکسازی معنوی بود براساس کتاب حضور در وضعیت صفر نوشته جو وایتلی است. کتابش معجزه میکنه هیچ کتابی من به اندازه این کتاب هدایت نکرد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  2. -
    پروانه پرستویی گفته:
    مدت عضویت: 3285 روز

    در ادامه نظر اولم باید بگم با خدا باش پادشاهی کن باخلق باش هر چه خواهی کن

    خدا بی نظیره. وعالیه فایلهای روابط رو هفت تاشو گوش کردم والآنه که میفهمم وقتی خدارو میفهمی عشق زمینی رو برای آرامش وپاکدامنی میخوای نه برای هیچ چیز دیگه ای وابستگی از وجود من حتی نسبت به بچم رخت بسته فقط بخاطر احساس ق‌شنگ مادری دوستش دارم برای اینکه موجودی از روح خداوند با باورهایی تقریبا دست نخورده میبینم بیشتر میفهمم اول وجود ما چی بوده خدایا شکرت که اینهمه نعمت بهم دادی وبیشتر وبیشتر وبینهایت بیشتر خواهی خدایا ممنونم که معنی صبر جمیلو فهمیدم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  3. -
    سپیده حاتمی گفته:
    مدت عضویت: 3693 روز

    سلام خدمت استاد عزیزم و همه دوستان موفق عباسمنشی;-)

    قبل از بازگو کردن داستان زندگی خوودم از استاد و همه گروه تحقیقاتیشوون تشکر میکنم و خیلی خوشحالم که جوی فراهم شد که بیاییم اینجا از تغییراتمون بنویسیم و امیدمون برای ادامه مسیر بیشتر بشه.

    اما داستان زندگی من:-)من یه خانم 28ساله هستم در یکی از روستاهای کشور در یک خانواده پر جمعیت سطح متوسط و مذهبی به دنیاا امدم؛اختلاف سنی زیادی هم با پدر و مادرم دارم. پدر و مادر من با اینکه سواد نداشتن خیلی دوست داشتن که بچه هاشون درس بخونن و ادم های موفقی باشن و پدر من بخاطر اینکه خیلی به شهر های اطراف روستامون میرفت و کارهای اداری انجام میداد همیشه میامد میگفت فلان خانم اونجا بود خیلی خانم خوبی بود و کارش عالی بوود و من هم دوست دارم دخترهام کارمند بشن ادمهای مفیدی بشن و کار مردم راه بندازن جالبش این بود که نگاه پدرم فقط به دخترهاش اینطور بود و به برادرهای من کاری نداشت؛خلاصه پدر من با کار کشاورزی خرج خونه و درس و مشق مارو در میاورد وخیلی مواقع هم پول کم میاورد و همین موضوع باعث میشد با مادرم بحث کنن دیگه اواخر بحث و مساجره زیاد شده بود و ما کلافه شده بودیم تا اینکه خواهرام گفتن ما میخواهیم بریم تهران و هم ادامه تحصیل بدیم و هم کار کنیم که مطرح کردن این موضوع هم با مقاومت شدید از طرف پدر و مادرم مواجه شد اما اصرار خواهرام باعث شد که پدرم با این شرط بپذیره که مادر بزرگم هم باهاشون بیاد تهران.خلاصه با کلی زحمت و این در بزن و اون در بزن پول اجاره خونه جور شد و یکی از اشناها گفت طبقه پایین خونش که 45متری و قدیمی هستش به خواهرام میده سه تا از خواهرام امدن تهران من موندم و یه خواهر بزرگتر از خودم که دوم راهنمایی بود روستای ما فقط مقطع ابتدایی و راهنمایی داشت.یکسال به همین روال گذشت و خواهر من درسش تموم شد حالا یا باید ترک تحصیل میکرد یا باید میرفت تهران که اصرار پدرم که باید درس بخونی باعث شد که اونم بره؛ من موندم و پدر و مادرم ناراحت بودم تنها شدم و اختلاف سنی زیادی هم با پدر و مادرم داشتم اما کاری نمیشد کرد منم درسم تا سوم راهنمایی خوندم حالا به من که رسید پدرم و مادرم گفتن اجازه نمیدیم بری تهران چون ما تنها میشیم تو باید همینجا بمونی و برات سرویس میگیریم برو شهر درس بخوون و عصرها برگرد خب این برای من خیلی وحشتناک بود بخاطر نداشتن اعتماد بنفس سختی راه؛شهر و ادمهای جدید خلاصه هرچقدر اصرار کردم نشد من رفتم شهر نزدیک روستامون ثبت نام کردم و هر روز ساعت 5:30از خواب بیدار میشدم با مینی بوس میرفتم شهر و ساعت 2یا سه بر میگشتم خب سختی راه اذیتم میکرد اما چاره نبوود؛ کم کم دوستان جدید پیدا کردم و بیشتر باهاشون اشنا شدم شروع کردم به مقایسه خودم و خانوادم و شرایط زندگیم با دوستام و ناشکری ها و دعوا های من با پدر و مادرم شروع شد که ما چرا تو روستا هستیم؛چرا منو به دنیا اوردی؛چرا ما پول زیاد نداریم من نمیتونم به دوستام بگم دهاتیم و از این چیزهاا که بعضی وقتا اینقدر دعوا شدید میشد که هم من گریه میکردم هم مادرم و بعدش عذاب وجدان میگرفتم ولی راهی پیدا نمیکردم و روز به روز حالم بدتر میشد به اصرار مادرم نماز میخومدم ولی اصلا لذت نمیبردم از این کار بخصوص دوست داشتم به خودم برسم موهام درست کنم لاک بزنم اما همش ادمهای اطرافم میگفتم خدا اتیشت میزنه میری جهنم و از این حرفا که باعث میشد من حالم بدتر بشه و ترسم از خدا بیشتر بشه این حال بد به جایی رسید که جا نماز باز میکردم نماز نمیخوندم ولی فقط میگفتم خدا کمکم کن منو هدایت کن من نمیتوونم این شرایط و این زندگی بپذیرم اما هیچ خبری از هدایت خدا نبوود و شرایط بدتر میشد تا اینکه مادرم دیسک کمر گرفت جراحی شد و یکسال نتونست کاری انجام بده کاراش افتاد کردن ما بعد از خوب شدن مادرم پدرم سکته کرد و کل بدنش لمس شد و نتونست کاری انجام بده و شرایط برای من و خانوادم از هر نظر بدتر و بدتر میشد تا اینکه من کنکور دادم به اصرار مادرم و دانشگاه شهر خودمون قبول شدم تصمیم نداشتم برم ولی پدرم با ایما و اشاره میگفت باید بری(الان که دارم مینویسم حالت چهره پدرم جلوی چشمم خدا رحمتت کنه پدر عزیزم)من رفتم ثبت نام کردم و کلاسهام همش دیر وقت بود نمیتونستم برگردم روستا مامانم گفت خوابگاه بگیر من خوابگاه گرفت و مشکلات جدید برام شروع شد که گفتنش زمان میبره بهتره نگم من از شنبه تا سه شنبه خوابگاه بودم و روزهای دیگه میرفتم خونه به مادرم کمک میکردم اما ناراحت بودم ناشکری میکردم دعوا میکردم سر کوچیکترین موضوع گریه میکردم همش میگفتم بی عدالتی تا چه حد خواهرام ز میزدن میگفتم گذاشتید ر گذ فتیدمن دارم عذاب میکشم وقتی مامان و بابارو میبینم اون بنده خداها هم ناراحت میشدن و بلند میشدن میامدن خلاصه این روال گذشت حال پدرم کم کم رو به بهبودی پیش رفت یکم ناراحتی ها بخاطر مریضی کم شد ولی من باز اونطور شاد نبوودم ترم سوم بودم که با یه اقایی اشنا شدم و ایشون به من پیشنهاد دوستی داد اول میترسیدم ولی چون خلا و نیاز عاطفی داشتم قبول کردم پسر خوبی بود دو هفته با هم بودیم بعد اون شروع کردم به بهانه گیری بخاطر باورهای اشتباهی که داششتم فکر میکردم که با هر پسری اشنا میشم باید باهام ازدواج کنه یا اینکه اون وظیفه داره که منو شاد کنه باید طبق خواسته من عمل کنه خدا منو دوست نداره دارم با یه پسر حرف میزنم که این افکار بد باعث شد من شروع کنم به تقلا کردن به گیر دادن همش بهش میگفتم تو منو دوست نداری هر روز بهم ز نمیزنی بیرون نمیایی و و و خیلی چیزهای دیگه که این گیر دادنها باعث شد دعوای شدید بکنیم با بد و بیراه گفتن به هم دیگه این رابطه تموم بشه وقتی که این اقا رفت انگار دنیا به اخر رسیده بود من شروع کردم به خود خوری کردن به تخریب کردن خوودم با افکار بد اینقدر حالم بد شد ز زدم به اون اقا التماس کردم که برگرد(حقارت تا چه حد واقعا:-() اون هی گفت نه من گفتم اره تا اینکه قبول کرد ولی همش تو رابطه منو خرد میکرد ادم قبلی نبوود ولی من فکر میکردم بره میمیرمم با خفت ادامه میدادم این رابطه رو تا اینکه بعد چند ماه فهمیدم این اقا با کس دیگه جز من هم هست و تصمیم به ازدواج داره که خانمش به من ز زد گفت پات از زندگی نامزد من بکش بیرون و از این حرفاا این رابطه رو من تموم کردم باز کوله باری از غم و ناشکری رو دلم بوود پرخاشگرتر شده بوودم همش گریه میکردم دوستام میگفتن ول کن بابا همه پسرها همینن؛من خودم زمان برد تا جمع و جور کردم تااینکه سر وکله یه اقای دیگه پیدا شدپولدار بوود ویژگی های خوب زیادی داشت و دقیقا چیزی بود که میخواستم اولش مقاومت داشتم که نه باز شروع نکن یادت رفت اینم مثل قبلی میشه ولی اصرار این اقا باعث شد من قبول کنم باوهم اشنا شدیم دیدم واقعا کیس خوبیه تو دلم میگفتم باید به هر قیمتی شده به دستش بیارم بماند که به اصرار دوستام کار به دعا و این چیزهاا هم کشید ولی متاسفانه وابستگی من به این اقا باعث شد اون روز به روز دورتر بشه همش فکر خیال بد میکردم به حدی این افکار زیاد شد که فکر میکردم چون پولداره به جز من با چند نفر دیگه هم هست و داره خیانت میکنه که در نهایت این اتفاق افتاد و بعد از یکسال این رابطه هم به صورت تکراری تموم شد بعد دو ماه من دوباره بهش اس دادم با اینکه میدونستم با کس دیگست اونم ج داد بهش گفتم برگرد که اون اقا برای من شرط گذاشت که شرطش غیر اخلاقی بوود من راضی نشدم و دیگم سراغش نگرفتم هر چند بعد از تغییراتم بهم پیام داد اما من ج ندادم.

    دوستام میدیدم که دوست پسر دارن میرن میان میگن میخندن هدیه میخرن عین خاک بر سرها حسرت میخوردم:-)من با این نگاه با این افکار بد وارد چندتا رابطه بد دیگه شدم با داستانهای تکراری تاواینکه درسم تموم شد و باید برمیگشتم پیش پدر و مادرم اما نمیخواستم این اتفاق بیافته دنبال کار گشتم شروع کردم به نماز خوندن چون کارم افتاده بود به خدا:-)و خداهم کمک کرد تونستم راحت کار پیدا کنم

    همکارای خیلی خوبی داشتم که الان هم باهم دوستیم خب محیط جدید بود نیروی تازه کار بوودم ولی همش میگفتم میتووونم اما اعتماد به نفسم پایین بوود مثلا یه سوال میپرسیدم دیگه روم نمیشد بپرسم چیکار کنم که همین موضوع باعث شد چندتا گند بزنم که به خیر گذشت و خداباهام بوود دوستی من باهمکارام ادامه پیدا کرد تا اینکه من از تنهاییم با یکی از همکارام حرف زدم این خانم یه کتاب به من داد چهار اثر از فلورانس اسکاور شین من این کتاب خوندم خیلی به دلم نشست یه حس عالی داشتم تموم شد کتاب باز خوندم تموم شد باز خوندم نکته برداری کردم ولی یه چیزی نمیفهمیدم احساس خووبم پایدار نبود بعد از یک ساعت میرفت و حال بد به سراغم میامد من با چیزهای کمی که یاد گرفته بوودم تونستم یه اقای دیگه رو جذب کنم همش فکر میکردم ازدواج کنم حالم خوب میشه این اقا هم خیلی خووب بود خدایی کیس های خوبی جذب میکردم ولی بعد از یه مدت کوتاه الکی همه چیز به هم میخورد من نمیفهمیدم چرا!!!! از هم دور بودیم ولی هم اون به من حس خوب داشت هم من به ایشون رابطه دو ماه خووب بود دیدم باز کم کم داره داستان تکراری شروع میشه نجواها تو وجودم داره شروع میشه گفتم نه اجازه نمیدم اینطور بشه از خودم سوال میکردم چیکار کنم نمیخوام این رابطه خراب بشه خدا کمک کن اونهارو گرفتی اینو دیگه نگیر:-)باز رفتم سراغ کتاب خوندمش حالم خوب بود میگفتم رابطه ختم به خیر میشه ولی این تغییرات من لحظه ی بوود و وابستگی بیشتر شد و این رابطه هم به صورت افتضاح تموم شد.

    حالم بدتر شد افسرده شده بودم مدیرم شروع کرد به ساز مخالف زدن کم کردن حقوقم دیدم وضع داره بدتر میشه به خودم گفتم باید به فکر چاره باشم اینطور نمیشه رفتم خونه با پدر و مادرم به صورت جدی حرف زدم و گفتم منم میخوام برم تهران اولش یکم مامانم احساساتی شد گریه کرد ولی گفتم من اینده دارم میخوام برم برا خودم کار کنم امدم تهران مونده بودم چیکار کنم شب قدر بود همش میگفتم خدا کمکم کن دستم بگر هدایتم کن بابا تو خدایی دیگه کمکم کن صبح با صدای تلفن از خواب بیدار شدم دیدم خواهرم گفت با یکی از همکاراش که استاد صحبت کرده راضی شده من کلاس حسابداری برم اونم به صورت رایگان خب من خیلی خوشحال شدم برای اولین بار از ته دلم گفتم خدایا شکرت رفتم کلاس تو دوره با یه پسر دیگه اشنا شدم اینم موقعیت عالی داشت ولی میترسیدم بخاطر رابطه های قبلی که تجربه کرده بودم جواب رد دادم؛ کار برام به صورت خاصی جور شد همش با خودم میگفتم چرا همه کارهای من خوب پیش میره ولی تو روابطم مشکل دارم؟جواب براش پیدا نمیکردم!! تا اینکه یه روز گفتم تا کی ترس تا کی رابطه بد چرا اخه من همش ادمهای خوب جذب میکنم ولی طرف میره شروع کردم به پرسوجو در مورد اموزش قانون جذب میخواستم با این کار این اقارو که باهاش بودم دیگه نگه دارم هیچ کس از این کلاسها خبر نداشت خودم تو نت زدم اموزش قانون جذب یهو زد گروه تحقیقاتی عباس منش وارد شدم یکم خوندم گفتم چرت بابا:-)ولی یهو امدم ببندم فایل حزن در قران استاد به چشمم خور دانلود کردم باور نمیکنید تو یک روز ده بار گوشش دادم اشک ریختم یه حالی داشتم که قابل وصف نیست فرداش امدم تو سایت فایل خدا را بهتر بشناسید دانلود کردم دیدم بابا این اقا حرفایی میزنه که برخلاف چیزیه که به من گفتن با وجود مقاومتهای شدید تو وجودم همه فایلهارو دانلود کردم فیلم راز دانلود کردم هر روز از صبح تا شب گووششون دادم شاد بودم اخلاقم یکم تغییر کرده بوود ولی خیلی چیزهارو نمیفهمیدم شروع کردم به خریدن دوره های افرینش هر ماه یک جلسه میخردیم تازه با گوش دادن فهمیدم که زندگی قانون داره خدا کیه من کیم زندگی چیه جلسه نه و ده قانون افرینش سه ماه گووش دادم تازه فهمیدم اشتباه روابطم گذشتم وابستگی بوده شروع کردم رو خودم کار کردن سخت بود ولی تلاش کردم و میکنم هنوز کامل از بین نرفته ولی خیلی کم شده وابستگی من به همه چیز.

    بعد از این دوره معجزه سپاسگزاری خریدم تمریناتش انجام دادم عالی بوود با این دوره چندتا خواسته داشتم مثل یادگیری زبان انگلیسی و ترکی استانبولی ارتقا شغلی که دو سال دنبالش بودم که خیلی عالی با شرایط خوب برام فراهم شد.پولم برای خرید ماشین مورد علاقم جور شده ولی هنوز نخریدم منتظرم خدا بهترین شرایط بیاره برام:-)هر روز از صبح که بیدار میشم سپاسگزاری میکنم و همین کار باعث شده هر روز اتفاقات عالی بیافته.شبها راحت میخوابم.به اینده امیدوارم.

    بعد از این دوره عشق و مودت در روابط که بینظیررر بود هرچی بگم کم گفتم با این دوره من قانون بهتر درک کردم شخصیتم زیر و رو شده مهربون شدم بیخیال شدم دوستای خوبی دارم با انجام تمریناتش دوستان خوب پیدا کردم شادترم یکی از اون اقایونی که گفتم با چه حقارتی منو ترک کرده بود ازم حلالیت خواست؛رابطه دارم بدون وابستگی بدون اینکه هدفی برای ازدواج داشته باشیم الان دیدم به همه چیز عوض شده دیگه برام مهم نیست ازدواج کنم یا نکنم چون همینجوریم شادم.با خانوادم خوب برخورد میکنم نگرانیام از بین نرفته ولی کمتر شده حالم بد میشه ولی سعی میکنم حالم زود با تغییر نگاه خووب کنم.رابطم با خدا عالی شده نمازم سر وقت میهونم قبلا گردنمم میزدن نماز صبح بیدار نمیشدم الان با اشتیاق بیدار میشم.

    بعد از این دوره دوره اعتماد به نفس که عالی بوود دارم کار میکنم رو خوودم خیلی بهتر از قبل شدم دیگه حسرت گذشته رو نمیخوورم خودم بخاطر رنجوندن پدر و مادرم بخشیدم برا خودم ارزش قایل هستم خودم برا هیچ پسری خار نمیکنم. سپاسگذارترم به خودم به خانوادم به دهاتی بودنم افتخار میکنم پدرم از دست دادم ولی دست مادرم میبوسم دارم تلاش میکنم از نظر خودم عالی و موفق باشم.قبلا هر کی میپرسیدم کجایی هستم نمیگفتم الان با اعتماد به نفس میگم.

    دوره هدف گذاری که تهیه کردم ولی واقعیت هنوز گوش ندادم تو برنامم هست بعد از اعتماد به نفس رو هدف گزاری کار کنم.

    دوره ثروت را هم میخواام تهیه کنم چون یکی از اهداف بزرگم پولدار شدن.

    دوستان ازتون خواهش میکنم ادامه بدید ناامید نشید باور کنید برای من همه کارها خوب پیش میرفت و میره اما من تو روابطم واقعا مشکل داشتم خلا داشتم ادامه دادم دارم تلاش میکنم بهترین باشم همه چیز درست میشه منم خیلی وقتا مقاومت دارم ناامید میشم به ناخواسته برمیخورم قانون یادم میره رجوع میکنم به احساسم سعی میکنم کاری کنم یکم حالم خووب بشه ولی ادامه میدم صبح تا شب سعی میکنم به فایلها گووش بدم همه چیز بستگی به خودمون داره خودتون باارزش بدونید ما همه لایق بهترینها هستیم.

    ببخشید متنم خیلی طولانی شد ولی نوشتم بدونید من از بد بودن روابطم به کجا رسیدم.شاد باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 55 رای:
  4. -
    پروانه پرستویی گفته:
    مدت عضویت: 3285 روز

    سلام دوستای گلم از خدا برا همتون موفقیت بیشترو میخوام من تازه با این سایت آشنا شدم ولی توی یکماه بسته دوره افرینش وعشق ومودتش رو خریدم اولش با دانلود چند فایل رایگان شروع واقعا استاد عباس منش به همه سوالایی که از بچگی تو ذهنم درمورد قرآن وخدا ومذهب بود جواب دادن و الان دارم خودم تو قرآن تحقیق میکنم وترجمه های با تعصب رو کنار گذاشتم وچون عربیم تقریبا بد نیست با تحقیق وموشکافی در قرآن به نتایج خوبی دارم میرسم من از خدا خواسته بودم هدایتم کنه واون اینکارو کرد اون فوقا العاده زیبای زندگی منه باورکنید دوستان من دنبال حقایق که میگردم قبل ا. درخواست از خدا به نتیجه نمیرسم همین که ولعم برای خواستن زیاد میشه خیلی راحت جلوی راهم راه حل میاد خیلی راحتتر از اونیکه فکرشو بکنم ومن افسردگی داشتم ولی طی یکماه حالم فوقالعاده عالی شده من قبلا خوابم زیاد بود ولی الآن دلم میخواد تا جایی که میتونم بیدار باشم پوستمم سه سال درگیر یه مشکل خاص بود هیچ کس وهیچ چیز به درمانم جواب نمیداد ولی الآن فوقالعاده داره روند بهبودش رو طی میکنه ومطمنم روز به روز دارم بهتر میشم از استاد عزیزم آقای عباسمنش خیلی سپاسگزارم که خدا با کلام شیرینش منو هدایت کرد وبه لطف خدا تو این راه دارم پیش میرم هدفهای بزرگی برا خودم تعیین کردم وامید زیادی به خدای خودم دارم که منو تو رسیدن به همشون یاری میکنه مطمئنم که براستی به قول خودش اون برای ما کافیه وکفی بالله وکیلا

    بخدا بچه ها دیگه منتظرنیستم وقتی کار خوبی برا کسی انجام میدم کسی برام دعاکنه چون میدونم با نیت خیرم دعای خودم از بی همتایی که از رگ گردن به ما نزدیکتره. بسه و من قبلا تو حرم امام رضا یا امامزاده ها میرفتم دوست داشتم فقط بخاطر خوب بودنشون بهشون سلام ودرود بفرستم وحاجت رو ترجیح میدادم از خدا بخوام یا اگه دارم بهشون حاجتمو میگم بهشون بگم برامن از خدا بخواین ولی الآن زیارتشونو فقط وفقط برای سلام فرستادن به انسانهای بزرگوار میخوام چون میدونم طبق قانون جذب درود وسلام من بر بنده های خوب خدا برای من خوبی بیشتری رو جذب میکنه من از غیبت نمیتونستم با هیچ باور مذهبیی دست بکشم ولی الآن که فهمیدم چقدر برام بدیها رو جذب میکرده از غیبت وهر چی غیبته فراریم تو بعضی موارد حسادت داشتم ولی حالا رو خودم دارم کار میکنم که برا بقیه موفقیت بیشترو بخوام وتحسینشون کنم خدایا شکرت که منو تو مسیر مستقیم هدایت قراردادی

    بچه ها کتاب استر هیکس موجود درسایت وکتاب از خدا بخواه به تو میدهد که بازم از استر هیکسه حتما کنار فایلهای استاد بخونید فوق العاده مؤثره.

    براهمتون آرزوی موفقیت روز افزون میکنم

    برا استاد عزیزمم آقای عباسمنش آرزوی شادی، ثروت وموفقیت بیشتر وبیشتر میکنم الهی پولا برکت بشه به جونتون وعمرتون خدا خیرتون بده که تعصب رو از ذهن ها دور میکنید به نظر من همین امر به معروف مؤثر ونهی از منکره که قرآن کارو بهش دعوت میکنه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 24 رای:
  5. -
    میلاد صمیمی گفته:
    مدت عضویت: 3725 روز

    به نام خداوندِ عاشقم.

    دوستای عزیز من هم داستان زندگی خودم رو براتون مینویسم به امید اینکه نکته ای توش برای کسی راه گشا باشه.

    من داستان دوستان زیادی رو خوندم و خیلی خیلی نکات مهم و همون چیزایی که دنبالشون بودم رو دریافت کردم جا داره یه تشکر حساااااابی بکنم از استاد عباسمنش عزیز که اینقدر ایده فوق العاده ای به ذهنش رسیده و این اجتماع رو شکل داده که بتونیم اااااینقدر از تجربیات هم استفاده کنیم. واقعا فوق العاده بود. مرسی استاد واقعا مرسی.

    نکته دیگه ای که قبل از شروع حرفام میخوام بهش اشاره کنم اینه که کار کردن با استاد عباسمنش عزیز به من یاد داده که همیشه طوری تو زندگی رفتار کنم و مخصوصا کار و بیزینس کنم که اون کار هم خیلی خیلی به نفع خودم باشه و برام سود داشته باشه و هم خیلی خیلی برا کسی که براش کار انجام میدم هم سود و نفع داشته باشه و من همیشه این معادله رو در تمام محصولات استاد دیدم و وقتی میبینم که دیگران از قیمتهای بالای محصولات شاکی میشن به خودم میگم آخی ی ی حیوونکیا نمیدونن که یه معامله با کیفیت اصلا باید برای هر دو طرف سود داشته باشه. اینو گفتم شاید بعضی از دوستان چیزی دستگیرشون بشه. هر چی ازت خرید کردم استاد نوش جونت من بسته روانشناسی ثروت شما رو تقریبا یک سال پیش با کلی ی ی کلنجار رفتن با خودم خریدم گرچه هنوز ذهنم در بعضی جاهاش خیلی مقاومت نشون میده ولی با استفاده از صحبتها محصولات و پیدا کردن خدای درونم دیگه مثل روز برام روشنه که هر چی سرم اومده تا امروز از طرف خودم بوده و هر چی بدست میارم به واسطه لطف خداوند و از طرف خودم بهم میرسه. من بعضی از تمرینای بسته روانشناسی ثروت رو انجام دادم و به خداوند قسم یاد میکنم که وقتی پاشنه آشیلام رو پیدا میکردم و تمرینشو انجام میدادم تاثیر رو حس میکردم ولی از اونجایی که این ذهن من پر شده بود از ترس و احساس عدم لیاقت به شدت زیادی مقاومت داشتم برای انجام تمرینات ولی وقتب به ضرب و زور تمرینای مثلا بخش احساس لیاقت رو انجام میدادم تاثیرشو میدیدم و همون تاثیره باعث شده که قلبم گواهی بده که اگه تمرین کردم نتیجه میبینم و من هر روز با خودم کلنجار میرم برا انجان تمرینایی که خیلی سختمه انجامشون بدم. ولی راه برام روشنه ینی میدونم باید چیکار کنم. ولی تنبلم.

    من توی یه خونواده ای به دنیا اومدم که پدرم خیلی از کودکی ما رو تحقیر میکرد و همیشه ما رو بی لیاقت خطاب میکرد و با دیگران مقایسه میکرد خب تو چنین شرایطی معلومه که من احساس عدم لیاقت و شایستگی زیادی در درونم حس میکردم و هنوز هم تا حدودی حس میکنم و دارم باهاش مبارزه میکنم. من پدرم رو بخشیدم و صحبتهای استاد رو آویزه گوشم قرار دادم. از اونجایی که درونم به شدت با اشعار مولانا و آموزه هاش احساس نزدیکی میکرد قبل از اینکه با استاد آشنا بشم با آقای پرویز شهبازی آشنا شدم و بسیاز زیاد از صحبتهای ایشون در شبکه گنج حضور استفاده کردم و آرامش بی نظیری که هرگز در گذشته نداشتم بدست آوردم. چون طرز تفکرم عمض شده بود در صحبت با یکی از دوستان خلاصه کتاب صوتی 4 اثر رو که مال سایت بود اتفاقی بدست آوردم و سایت رو پیدا کردم و با استاد عزیز آشنا شدم. اوایل خیلی با شک و تردید به صحبتهاشون گوش میدادم خب طبیعی بود ذهنم خیلی مقاومت میکرد. کم کم قلبم گواهی داد که تا حال اینقدر آدم درستی تو زندگی ندیدم که اینطور علمی و صادقانه منو نصیحت کنه باور کردم که استادم رو دوست دارم. و تکرار میکنم یاد گرفتم که بیزینس با کیفیت یعنی سود برای هر دو طرف دوستان به این نکته خیلی دقت کنید خیلیا انتظار دارن فایل مجانی گیرشون بیاد هدایت بشن هرگز چنین اتفاقی نمی‌افته چون وقتی برای چیزی ارزش قائل نشید و بهاش رو نپردازید اون چیز هم برای شما ارزشی نخواهد داشت و میندازیدش دور. این از مهمترین چیزایی بود که از استاد یاد گرفتم از همین تضاد ذهنی در مورد قیمت محصولات. ولی دل شیر میخواد این جور بیزینس کردن دمت گرم استاد.

    از تغییرات قبل از اشنایی با استاد که بگذریم مثل این که من خیلی مذهبی (به ظاهر) بودم ولی مولانا یادم داد مذهب ینی چی. و الا هرگز شبیه گذشتم نیستم. آشنایی با استاد بهم اینا رو یاد داد.

    1 – همون طور که گفتم بیزینس با کیفیتی که هر دو طرف توش سود عالی میبرن

    2 – خداوند همیشه برام یه چیز مجهول بود تو این سایت یاد گرفتم که خدا چیه و کیه (لازمه بازم از خانم لیلا شبخیز تشکر کنم چون ایشون راهنمایی بسیار ارزنده ای در بخش عقل کل به من کردن که باید بگم قبل از استاد من از ایشون طرز درخواست از خداوند و صحبت کردن باهاشون رو یاد گرفتم) الان خدا رو عشقم، عزیزم، همه کسم عاشقترینم خطاب قرار میدم و حس میکنم هر لحظه که میخوامش منتظره بگه جونم عزیزم بگو.(دوست دارم خدا کیه نزدیکتر از تو به من عشقم؟؟؟)

    3 – قوانین دنیا که اساس همش بحث فرکانس هست رو خیلی زیاد درک کردم به طوری که میتونم با بداخلاقترین افراد از دی دیگران رابطه ی کاملا ارام و حقیقتا بی درد سر رو تجربه کنم این درک بهم آرامش فووووق العاده ای داده که هرگز در گذشته نداشتم و آرامش مادر همه اتفاقات خوبه مخصوصا سلامتی که نعمت بسیار بزرگیه. هر کدوم از شما بفهمه منظور استاد از فرکانس چیه دیگه بار خودشو بسته همین رو بگم فقط.

    4 – از مهمترین دستاوردهای بودنم با گروه تحقیقاتی عباسمنش امید هست چون میدونم هر موقع که تصمی بگیرم پا بزارم رو ترسام و تغییر کنم آغوش دنیا برام بازه و تمام تغیراتی رو هم که گفتم با تغییر افکارم بدست آوردم پس امید بسیار زیادی دارم.

    5- حس میکنم یه کسیو دارم که پدرانه بسیار با کیفیت همیشه هست و داره نصیحتم میکنه و امیدوارم همه چنین کسیو تو زندگی داشته باشن. بازم ممنونم استاد عزیز.

    6 – من کسی بودم که تقریبا هفته ای یک بار رو با مشتریم( من مغازه چاپ دارم) درگیری لفظی داشتم سر کار ولی الان به ندرت 6 ماه یه بار یه درگیری بوجود بیاد که اونم چون قانون فرکانس رو میدونم بیشتر از 2 دقیقه نمیزارم طول بکشه و خوب بلدم چطوری همه چیزو فراموش کنم.

    7 – اعتماد به نفسم فوق العاده شده و واقعا خیلی کم دیگه نظر دیگران برام مهمه و واقعا خودمم و این آرامش عجیبی بهم میده.

    8 -آخرین دستاوردم هم همین دیروز بود که با خوندن نظرات دوستان تو همین صفحه یاد گرفتم که عملا دوستان به اون مقداری که قضیه رو باور میکنن و تمرین میکنن نتیجه میگیرن چیزی که استاد بارها و بارها گفته بودن و بخونید نظر دوستان رو تا این موضوع رو بفهمید بخونید نظر دوستس مثل خانم انرژی مثبت رو تا تفاوت رو با نتیجه دیگر دوستان متوجه بشید. من تصمیم گرفتم یا تو نتیجه گرفتن و تمرین کردن یا شبیه این دوستان و استاد عمل کنم یا کلا قید همه چیو بزنم چون من با کیفیتترین نتیجه رو میخوام میدونید چرا؟؟؟؟ چون یه بار بیشتر زندگی نمیکنم.

    دوستتون دارم و عشقمی استاد.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 50 رای:
    • -
      مهر م گفته:
      مدت عضویت: 3669 روز

      آقای صمیمی عزیز، خیلی گشتم تا دیدگاه شما را پیدا کنم و بخوانم. دقیقا به دلیلی که خودتون هم بهش اشاره کردین! من با خواندن سوال شما که هنوز عنوان سوالتون یادم هست ” سوال کلیدی درباره خدا و چگونگی درخواست از او” و جوابی که خانم شبخیز داده بودند به شدت متحول شدم و احساس کردم اون شب یک قفل سنگینی در قلبم شکست به طوری که تا مدتی اشک می ریختم، سجده می کردم و با خدای خودم حرف می زدم. من هم دقیقا مثل شما خدا رو از اون شب یک طور دیگه شناختم. ممنون از مطرح کردن اون سوال و ممنون از خانم شبخیز عزیز بابت اون جواب استثنایی :)

      برایتان آرزوی شادی، سلامتی، ثروت و هر آنچه خوبی در دینا و آخرت هست دارم.

      موفق و پیروز باشید.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
      • -
        میلاد صمیمی گفته:
        مدت عضویت: 3725 روز

        خانم یا آقای منفرد عزیز سلام.

        بسیار خوشحالم و سپاسگزار از خداوند بزرگ که خودش رو به من هر روز بیشتر و بیشتر نشون میده خیلی خوشحال شدم که شما پیگیری کردین این مطلب رو و احساس خیلی خوبی دارم امیدوارم خداوند هممون رو روز به روز با خودش بیشتر آشنا کنه سپاسگزارم از خداوند از خانم شبخیز و از شما دوست گرامی.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      آینا راداکبری گفته:
      مدت عضویت: 3361 روز

      سلام

      آقای صمیمی مرسی از متنتون عالی بود

      چقدر خوشحالم که در این سایت هستم و این همه دوست عالی دارم و این همه با سرگذشتهایی عالی دارن و این قدر روی باورهای خود کار می کنند واین انگیزه ای عالی برای من است

      شادباشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  6. -
    یاسر عمادآبادی گفته:
    مدت عضویت: 4017 روز

    درود بر استاد و گروه عباسمنش .که مثل فانوس دریایی زندگی من هستند.

    من میخاستم چند صفحه از زندگینامه مو با جزییات کامل بنویسم. اما فکر کردم از حوصله جمع . خارج هست.

    سال 83 من به شرکت هرمی دعوت شدم و چند روز فعالیتها و کتابهاشون دیدم خیلی مجذوبشون شدم اما ادامه ندادم و رفتم سر کار کارمندی.اما همیشه این ته ذهنم بود که اصول که از اوناج یاد گرفته بودم . مثل: برنامه ریزی برای کارهام رو انجام بدم .

    خلاصه در زمان کارمندیم اصلا کارمند خوبی نبودم.و دقیقا هر سال یک ماه شو قهر میکردم و میزدم بیرون و برام خودم کار میکردم

    اینم بگم که من یک دفتر نقشه کشی داشتم که عصرها اونجا کار میکردم.ودرآمد خوبی داشت.

    یادمه سال دوم که کارمند بودم و قهر کردم و رفتم نشستم تو دفتر خودمو کار کردم سودی که در یک ماه برای من داشت معادل دو برابر حقوق کارمندی بود.

    اما باز با حرف نزدیکان و نصیحتهاشون منو برمیگردوند سرکار.

    تا اینکه اواخر سال 92 با فایلهای رایگان استاد آشنا شدم و تصمیم رو قطعی گرفتم که کارمندی رو رها کنم و برا خودم کار کنم.

    خلاصه من سال 92 حقوقی حدود 2 میلیون تومن داشتم( که خیلیها همین الان آرزوشو دارند ) رو رها کردم و از شهر فسا به شیراز اومدم.

    بدون هیچگونه هماهنگی با کسی و یا اینکه قول همکاری از کسی گرفته باشم.

    در عرض دو هفته خونه پیداکردیم و اسبابکشی و اومدم شیراز . اینقدر دلم روشن بود و امید داشتم که لحظه ای از تصویری که در ذهنم ساخته بودم غافل نمیشدم.

    حدود یک هفته اول که خونه رو مرتب کردیم و داشتم کم کم بیکاری رو حس میکردم که یکی از دوستانم که چندسال قبل از من اومده بود شیراز بهم زنگ زد برای احوالپرسی . که فهمید اومدم شیراز برا کار آزاد و پیمانکاری . بهم گفت اتفاقا من چندساله یک زمین خریدم که نزدیک خونه خودتونه و دنبال یک ادم مطمئن میگشتم برام بسازه. و چند روز بعدش بدون هیچ قراردادی .مبلغ 15 میلیون رو ریخت بحسابم و گفت شروع کن.(اینم بگم که برادر کوچکترم و یکی از دایی هام پیمانکار شهرداری بودن) منم پر توان شروع کردم.بدون کمک از بقیه.

    یک ماهی گذشت که برادرم اومد گفت: یکی از پیمانکارهای شهرداری یک قرارداد با 25% پلوس( پیمانکارها میدونند) بسته .اما خودش میخاد بره یزد یک کار بزرگتر انجام بده . میخاد این قرارداد رو واگذار کنه. تو میخواهیش؟ منم گفتم : آره و کار ما شروع شد.

    تا اینکه محصولات استاد رو خریدم و سمینار دبی رو گذاشتن.

    من اینجا اشتباه بزرگی کردم.

    اول تصیم نداشتم که برم دبی. چون دو تا کار جدید قرارداد بسته بودم و باید خودم استارتشو میزدم و پروژه رو راه مینداختم.

    تا روز آخر که قبل از پرواز بود. دودل بودم

    یهویی تصمیم گرفتم که برم و کارهامو ول کنم( ول ول که نه یک آدم ناشی گذاشتم رو کارهام) که وقتی از دبی برگشتم کاملا من رو زمین زد.

    ماشین وطلا و هرچه فروختنی بود و فروختم.

    شب عید 94 من 45 میلیون تومن بدهی داشتم. و طلبکارهایی که می اومدن در خونه مون و آبرو ریزی و باقی قضایا.

    حدود 4 ماه من احساسم خراب بود( دبی رو زهر خودم کردم) اما دائم داشتم کتاب صوتی گوش میدادم و کتاب میخوندم.

    همش بخودم میگفتم تو کلی برای موفقیتت هزینه کردی حق نداری ناامید بشی . وگرنه انگار همه پولهاتو ریختی دور!!!!!

    اینقدر کتابها و دوره های استاد رو گوش دادم که بدون اغراق میتونم بگم 90% از حفظم.

    تا اینکه دو ماه از سال 94 گذشته بود.

    من پیش برادرم .سرکارش بودم یک تماس باهاش گرفتن که دو استعلام هست بیایید بگیرید و قیمت بدهید.اونم گفت دوست ندارم اینکار رو انجام بدم.

    و رفت و یک قیمت 130% بهشون داد که کار رو بهش ندن.(بعد فهمیدم که به دایی ام هم زنگ زده بودن و اونم قیمت 150% داده بود که کار رو نگیره)

    خلاصه این دو نفر با قیمت زیاد باز برنده استعلام شدن.

    ولی هر دوشون گفتن ما اینکار رو نمیخواهیم و برای تو .

    تو برو انجامش بده.

    من گفتم: منکه پول ندارم.

    دایی م گفت: تو برو مصالحش با من

    برادرم گفت: دو تا کارگر هم با من.

    این شد که من با دو تا کارگر دوباره شروع کردم. و چون خیلی استراحت کرده بودم و واقعا از بیکاری خسته شده بودم. مثل فرفره کار میکردم. هرجاش که کارگر کم داشتم خودم کار میکردم.باز روی خودم کار میکردم و فایلهای صوتی رو گوش میدادم.

    من سالی 3 یا 4 تا هندزفری میخرم. :)

    کم کم یکی از دوستان خوبم و آوردم کمکی چون دیگه حدود 10 تا کارگر و سه تا پروژه داشتم.اول امسال باز یکی از دوستان قدیمیم اومد پیشم واساد و داره پرانرژی کار میکنه که اونم 8 سال کارمند بوده و حالا زده بیرون و پیش خودمه.

    و الهی شکر امسال بیش از 25 تا کارگر دارم و همین الان 4 تا پروژه فعال که مجموع قرادادهاشون حدود 500 تومنه و دنبال چندتا قرارداد دیگه هم هستم که امسال ردامدم رو ببرم بالای 1 میلیارد.

    چون تو کار من بالا و پایین زیاد کشیدم. خیلی از درسها رو من با تمام وجودم یادگرفتم.

    و چند ماه اخیر خیلی جالب میتونم باورهای غلطم رو پیدا کنم.

    مثلا :

    چند وقت پیش . پول کم داشتم.یکی از نیروهام پول خواست ازم.

    من از دهنم در رفت گفتم : ندارم.

    اونم گفت: من دو ماهه اجاره ندادم.

    من گفتم: اینکه چیزی نیست من….( همینجا واسادم) حرفم عوض کردم . گفتم برات جور میکنم و برو!!!!

    فوری بخودم گفتم : داری چی میگی؟؟؟ این جمله رو از کجا آوردی؟ مگه تو باور نداری که خوشبختی؟ فراروانی رو باور نکردی؟

    و برای اینجور موقعهام یک کار میکنم.

    چندتا جمله که مربوط به این باور میشه رو میسازم یا پیدامیکنم . و دایم چند روز مثل ذکر تکرار میکنم.کار کردن روی خودم رو خیلی دوست دارم.

    مخصوصا وقتهایی که جملات تاکیدی ها رو چند روز میگم. و بعد قطعش میکنم. یهویی حواسم نیستا ولی تو ماشین شروع میکنم و دوباره همونها رو گفتن.

    انگار خیلی حرف زدم.

    امیدوارم تجربیاتم بدرد دوستان خورده باشه.

    من خیلی تجارب دیگه هم دارم

    شاید باز نوشتم.از استاد باز تشکر میکنم.منو تحمل کردن.براشون فراوانی و سلامت در نظر گرفتم.

    موفق و پایدار باشید.

    یاسر عمادآبادی از شیراز

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 57 رای:
  7. -
    بهروز فنایی گفته:
    مدت عضویت: 3380 روز

    داستان تحول من واینکه چگونه راه بهشت را از دل جهنم پیدا کردم.

    .با سلام حضور همه کسانی که درمدارموفقیت قرار گرفته اید.

    من بهروز فنایی هستم،39 ساله از اصفهان ومهندس عمران هستم.

    قبل از هرچیز از خداوند سپاسگزارم که آقای عباس منش را وسیله رحمت خودش برای من قرار داد و ایشان را مهر تاییدی زد برای اینکه در مسیر درست

    زندگی کردن قرار گرفته ام.

    من کسی بودم که راه بهشت را از وسط جهنمی که برای خودم ساخته بودم پیدا کردم اما چرا میگم جهنم.لطفا بقیه مطالب را بخونید…..

    من ازبچگی و دوران جوانی همیشه رویاهای بزرگی توسرم داشتم، همیشه دلم میخواست ادم معروف و پولداری باشم،مورد تایید همه قراربگیرم،اما این رویاها با

    باورهایی که داشتم در تضاد بودند و این امر همیشه در من تولید احساسات ناخوشایندی می کرد،یواش یواش از رویاهام فاصله گرفتم چون باورم این بود که من

    به اندازه کافی لیاقت و شایستگی انها را ندارم و رسیدن به آنها نیاز به عوامل بیرونی قدرتمندی مثل پول،پارتی و شانس داره .انقدر مضطرب و نارام بودم که

    راهی جز پناه آوردن به مواد مخدر پیدا نکردم و بدنبال یه چیزی میگشتم که منو بی حس کنه تا این درد درونیمو بتونم تحمل کنم و …..القصه خیلی سریع یک

    جهنمی با دست خودم برا خودم ساختم که پر از ترس ،یاس و ناامیدی،اضطراب،وابستگی شدید به مصرف مواد مخدر، بود وتا مرز ورشکستگی کامل اقتصادی

    وشخصیتی پیش رفتم تا اینکه در یکی از آن روزها به خدا گفتم که خدایا یا منو بکش یا نجاتم بده و درعین ناباوری تصمیم گرفتم که خودم را از این شرایط

    نجات بدم و به طرز شگفت انگیزی خداوند بر مبنای این تدبیر و تصمیم من برام مقدر کرد تا پاک بشم و بهبود پیداکنم و این شد ورود من به مسیر بهشت و الان

    که دارم سرگذشتم را مینویسم نزدیک 12 سال است که هیچگونه ماده مخدری،سیگارومشروبات الکلی و حتی قرص کدئین دار هم مصرف نکرده ام.این مسیر رشد

    روحانی من ادامه داشت تا اینکه دوباره رویاهایم زنده شدند .دوست داشتم ثروتمند بشم ومثل ثروتمندان خودساخته ای بشم که در همه جنبه های زندگیشون

    ثروتمند بودند.من در قسمت های معنوی و روحانی خوب رشد کرده بودم اما در قسمت مادی خیر وبا وجود این همه تخصص کاری ،تجربه و حتی تعریف هایی که

    دوستان از تیزهوشی و استعدادو پشتکارم از من می کردند همچنان در گیر مسائل و هزینه های اولیه زندگیم بودم.یک روز پاییزی در سال 94 برای یک لحظه دوباره نگاهی به جهنمی

    که توش بودم انداختم و به خودم گفتم بهروز اگه تو تونستی از این بحران ها موفق و پیروز بیرون بیایی و خداوند تو رو حمایت کرده پس چرا یه بار دیگه یک

    تصمیم جدی نمی گیری تا ثروتمند بشی و حتما خدایی که تونسته تو را نجات بده پس حتما به خواسته هاتم میرسوندت.خیلی برام جالب بود که به محض اینکه تصمیم گرفتم و تصمیم را به خدا واگذار کردم مسیر خودشو بهم نشون داد و با

    قانون جدب از طریق یک کتاب پی دی اف اینترنتی آشنا شدم و شروع کردم به مطالعه کردن و تحقیق کردن در مورد این قانون و از آن تاریخ که حدود 9 ماه

    می گذره چنان اتفاقات شگفت انگیزی برام افتاده که اگه بخوام بگم از حوصله خوانندگان عزیزم خارجه.به هر حال آخرین چیزی که تا این لحظه قانون به من

    نشون داده ودر اختیارم گداشته اقای عباس منش ،سایت و محصولات ایشون بوده که دارم به این باور می رسم که خداوند بهترین وسیله اش را برام فرستاده تا

    من برسم به تمام خواسته هایم.از طریق اپارات بطور اتفاقی در خردادماه 95 با اقای عباس منش آشنا شدم و عضو سایت ایشون شدم. اولین نفر و اولین گروه

    تحقیقاتی که تونست جواب سوال بی جواب من را این همه سال بدهد اقای عباس منش بود و اونم درباره خداوند و اینکه اگه خداوند عدالت داره پس چرا اینهمه

    بلا سر من اومده(یاداور میشم که در زندگی گذشتم ، من همه تقصیرات را گردن خانواده،اجتماع،دولت و فرهنگ و حتی خدا میانداختم) وبه جرات میتونم اقرار

    کنم که خواندن کتاب چگونه فکر خدا را بخونیم اقای عباس منش نقطه عطفی شد در زندگی من که بتونم بهتر خدا رابشناسم و جواب سوالاتم را بگیرم .بعد از

    خواندن این کتاب بسیار علاقمند شدم که شروع کنم قران را از دیدگاه قوانین حاکم بر جهان هستی بخونم و هنوز هم در حال خواندن آن هستم.هرروز ساعت ها

    وقت میزارم وسایت ایشون را زیرورو می کنم و مطالبی را که خیلی با گوش دادن و خواندنشون درک میکنم و احساس خوبی در من ایجاد می کند را یادداشت و

    برخی از آنها را با صدای خودم ضبط میکنم.دو فصل اول کتاب رویاهایی که دیگه رویا نیستند را تهیه کردم و در این مدت کوتاهی که سایت عباس منش را

    بررسی می کنم متوجه شدم که آقای عباس منش بسیار زیبا با پرسیدن سوالاتی که دوست دارم اسمشون را بزارم سوالات طلایی بسیار عالی روی باورهای

    هنرجوهاشون کار می کنند و بدون انکه حتی ما متوجه بشیم ضمیر ناخوداگاهمون در حال پروگرام شدن برای باورهای جدید و قرار گرفتن در مدارها و فرکانس

    های جدید می باشد و بزرگترین درس و بیشترین بهره ای که تاکنون از گروه تحقیقاتی و محصولات اقای عباس منش گرفتم را در یک جمله خلاصه می

    کنم:کیفیت سوالاتی که از خودم می کنم کیفیت باورها و در نتیجه کیفیت زندگی من را تعیین می کنند.یکی دیگه از تکنیک های منحصر بفرد اقای عباس منش را

    در حال انجام دادنش هستم و ان این است: قبل از آشنایی با اقای عباس منش من از 5 فروردین 95تقریبا هر شب زیبایی ها و موفقیت هایی را که در طی روز

    کسب می کردم می نوشتم تا اینکه متوجه شدم که اگر مطابق راهکار اقای عباس منش بصورت صوتی این وقایع را ضبط کنم اثر بسیار بیشتری دارد چونکه صدا

    دارای احساس هم می باشد.(این تکنیک را از فصل دوم کتاب رویاهایی که دیگر رویا نیستند فرا گرفتم). در آخر میخوام به این نکته اشاره کنم که حرفی که از

    دل براید لاجرم بر دل نشیند و این علتی است که صحبت ها و تکنیک هایی که اقای عباس منش اراده میدهند را می پسندم چون به دلم می نشینه و ایمان دارم که

    مرا به نتیجه دلخواه می رسونه.در حال حاضرروحیه و احساس بسیار عالی دارم و با امید و پرانرژی در حال حرکت به سمت ارزو هام هستم و بابتش از خداوند سپاسگزارم .

    باسپاسگزاری از وقت و توجه ای که برای داستان تحول زندگی من گذاشتید.

    فراوانی پول و امکانات همواره بر گروه تحقیقاتی عباس منش و هنرجوهای آنها جاری باد. خداوند یار و نگهدارتان باشد.

    دوست دار همه شما بهروز فنایی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 45 رای:
  8. -
    نگین کریمی گفته:
    مدت عضویت: 3523 روز

    خدمت همه دوستان و بویژه آقای عباسمنش سلام عرض میکنم. امیدوارم اتفاقاتی که برای من پیش اومد برای بقیه الهام بخش باشه تا خودشون و این قانون زیبای الهی رو باور کنن و از این نعمت های زیبا برای تحقق رویاهاشون استفاده کنند.بذارید داستان زندگیم رو اینطور شروع کنم که من پارسال با قانون حذب و سایت عباسمنش آشنا شدم در شرایطی که اوضاع روحیم بسیار بد بود 31 ساله بودم منفی نگر و غرق در گرداب ناامیدی و متاسفانه گرفتار در گناه کبیره ای که عذابم میداد اما نمیتونستم ترکش کنم. اعتماد بنفسم فوق العاده پایین بود…خواستگارهای خوبی که داشتم و به دلم مینشستند به طرز عجیبی منو رها میکردند و برعکس کسانی که دلخواه من نبودند و سعی میکردم ازشون فرار کنم به من میچسبیدند. خانوادم هرروز بهم فشار میاوردند که چرا نمیتونی یه تصمیم بگیری و خلاصه خودتون بقیه اش رو حدس بزنید که هرروز تشنج و درگیری و احساس گناه و تنهایی و پشیمانی و…حتی از خدا و دعا کردنم خسته شده بودم. هرروز از خدا میخواستم یه راهی نشونم بده….تا اینکه یه روز خدا جوابم رو داد و من رو با قانون جذب و بعد سایت عباسمنش آشنا کرد…کلام استاد اینقدر گیرا و دلنشین بود که شیفته شدم که بیشتر و بیشتر بدونم…طوری که شب و روز فایلهاشون روگوش میکردم.بعد از یه مدتی تغییر رو در روحیاتم احساس کردم حالم خوب شده بود و آرام شده بودم. تا اینکه تصمیم گرفتم جلسه دهم قانون آفرینش رو که راجب روابط بود تهیه کنم. پول کمی داشتم از طرفی اون رو برای کار دیگه ای لازم داشتم ولی من فایل رو خریدم باخودم گفتم زندگی من ارزشش بیشتره و حتما خدا برای اون کارهم پولشو فراهم میکنه این اتفاق هم افتاد و دقیقا همون روز پولی رو به حسابم ریختن که طلب چندماه پیش بود…این اتفاق باعث شد ایمانم محکمتر بشه و با اشتیاق تمرینات فایل رو انحام دادم…فوق العاده احساس خوبی داشتم اعتمادبنفسم خیلی بالا اومده بود .همه جیز رو زیبا میدیدم صبحها با اشتیاق بیدارمیشدم و شبها با تجسم رویاهام میخوابیدم. شاید باور نکنید اما دوسه روز بعد از خریدن فایلها یه اتفاق جالب افتاد و یه فردی بهتر از اونی که من تجسم میکردم به زندگیم اومد. اون قبلا خواستکار من بود یه پسر باشخصیت خوش قیافه دانشجوی دکترا و…. ولی قبلا به طرز عجیبی از زندگیم بیرون رفته بود,(چون ما قبلا باهم هم فرکانس نبودیم) ازم خواستگاری کرد و….جالبش اینه که خودشم میگفت نمیدونم چی شدیهو تصمیم گرفتم بهت پیام بدم و ازت خواستگاری کنم!!!!

    یکی دیگه از لطفهای خدا در حق من قبولی من در کنکور ارشد با رتبه 9بود. من سالها تصمیم داشتم ادامه تحصیل بدم اما بخاطر اعتمادبنفس پایین و باورهای اشتباهی که خودم و اطرافیانم در من ایجاد کرده بودند فکر میکردم من استعدادشو ندارم که در دانشگاه روزانه قبول بشم اما همین که به خود باوری رسیدم و تصمیم گرفتم, قسم میخورم بدون اینکه خیلی زیاد ذرس بخونم موفق شدم رتبه 9بیارم و علوم پزشکی تهران قبول بشم.

    تو این مدت که یاد گرفتم چطور باید زندگی کرد اتفاقات زیادی برام پیش اومده که هر کدوم برام یه درس داشته و ایمانم رو محکمتر کرده و هرکدومش برای من یه معجزه است ولی چون نخواستم خیلی طولانی بشه و خستتون کنم بقیه رو نگفتم…فقط به عنوان کسی که از این قانون زیبای الهی استفاده کرده و نتیجه گرفته میگم که دوستان عزیزم مهمترین عامل موفقیت درهر زمینه ای تغییر باورهای اشتباه درباره خودمون خدا و جهان, داشتن احساس خوب, ایمان, امید و خودباوریه… برای همه آرزوی خوشبختی و کامیابی دارم و خدای عزیزم رو بخاطر تک تک نعمتهای زیبایی که به من عطا کرده سپاسگذارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 36 رای: