«الگوهای موفق» در خانواده صمیمی عباس منش - صفحه 2
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2016/08/عکس-سایت-2.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2016-08-21 12:20:202020-08-22 21:46:45«الگوهای موفق» در خانواده صمیمی عباس منششاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام به خانواده عزیزم
این مسابقه از این نظر برام جالب بود که مسابقه خودمون با خودمون بود، برنده شدن دیروزمون بود نسبت به امروزمون و آینده مون نسبت به دیروزمون. خیلی ممنونم از این خانواده ی برنده. دوست تون دارم و از تمام وجود بهترین ها رو برای همه تون می خوام.
یکی از شماها
محمدحسین
لطیف جان، یک چیزی بعد از خوندن نظرت به ذهنم رسید که بهت بگم اونجا که گفتی که گله بزها رو می بردی چرا، می خواستم یک چیز رو یاد آوری کنم که محمد رسول الله و بسیاری از پیامبران و رسولان هم در قسمتی از زندگی شون گله داری می کردند اما همونجور که خودت هم دیدی باورهاشون اونها رو در جهان به موفقیت رسوند. بازم از خدا برات بهترین ها رو می خوام. دمت گرم
محمدرضای عزیز
خیلی عالیه ، منم از بهمن 93 شروع کردم وقتی داشتم نظرت رو می خوندم مشابهت های زیادی دیدم با تفاوت هایی که اون هم تفاوت خواسته های ما است. موفق باشی مرد.
نیما جان خیلی نوشته ات مینیمال و دلچسب بود. آدم احساس می کنه که چقدر موفقیت رو می شه به سادگی به دست آورد.
شاد باشی دوست من
بازم مجدد سلام خانم شب خیز.می خوام براتون خاطره ای بگم ، در زمان زلزله بم من تو اردبیل دانشجو بودم و هم خونه ی من بمی بود، و دو تا دیگه از بچه های دانشگاه از دوستانم هم بمی بودند. نیما هم خونه ی بمی من رفته بود دانشگاه تحویل پروژه و منم رفته بودم از خونه بیرون وقتی اومدم یکی دیگه از هم خونه ای هام بهم گفت که بم زلزله اومده، خلاصه همون موقع تصمیم گرفتیم یک جوری بهش خبر بدیم که شکه نشه، رفتم طرف دانشگاه، نزدیکی دانشگاه دیدم با حالت بی جون و با ناراحتی داره راه می ره از خونوده اش هیچ خبری نبود. بالاخره با اینکه امتحان داشتم تصمیمم رو گرفتم و همون شب به همراهشون به سمت تهران با اتوبوس حرکت کردیم. صبح که رسیدیم تهران یک راست رفتیم فرودگاه، عجیب تو کار خیر پول جور می شه، خیلی ها به حسابم پول ریخته بودند و من تونستم این سه هم دانشگاهی بمی ام و خودم بلیط هواپیما بگیرم. رفتیم کرمان و از کرمان به بم، خوشبختانه پدر و مادرش آسیبی ندیده بودند. اما یکی از دایی هاش به همراه خونواده اش توی زلزله از بین رفته بود. اون دو نفر دیگه هم یکی شون متأسفانه همه خونواده ش رو از دست داده بود. توی اون اوضاع شرایطی رو می دیدم که هیچ وقت ندیده بودم. انگار محشر کبری بود، همین جور وانت وانت این جنازه ها بودند که داشتند می بردند اطراف قبرستون و حتی توی بلوارهاش خاک کنند. اما باز توی اون شرایط دنبال زندگی بودم. رفتم که اگه بتونم کمکی کنم، نیروهای سپاه داشتند آوار یک خونه رو با لودر برمی داشتند، سگشون ناگهان شروع به هاپ هاپ کرد و یکی از اون ها گفت انگار یکی این زیر زنده است. به راننده لودر دستور داد، دست نگه داره و ماشین رو خاموش کنه، حالا یکی دو نفر رفته بودند داشتند یکسری توری و چادر رو از زیر خاک در می آوردند، اگه اشتباه نکنم روز دوم بعد از زلزله بود. به محض اینکه اون توری و ملافه یا چادری که اونجا بود رو برداشتند یک مرغه پرید بیرون شروع کرد به قد قد کردن . همه مون توی اون شرایط لبخند روی لبمون اومد. اون مرغ زندگی بود و منم توی اون شرایط فقط زندگی رو می دیدم.
ذبیح الله جان، فقط می تونم بگم که محمد رسول الله در کودکی پدر و مادر خودش رو از دست داد و از دامداری گرفته تا تجارت به کارهای زیادی پرداخت اما باورهای توحیدی او ، او را به موفقیت رساند. موفق باشی دوست من
خانم صادقی عزیز
به قول مارگوت بیکل آلمانی با ترجمه احمد شاملو: گاه آنکه ما را به حقیقت می رساند خود از آن عاری است . زیرا تنها حقیقت است که رهایی می بخشد . پیروز و شاد و سربلند باشید.
خانم مدنی از لابه لای فراز و نشیب های زندگی تون چیزی که به خوبی می شد دید اینکه باور دارید که هر اتفاقی هم که براتون پیش بیاد بالاخره موفق می شید و بی تردید موفقیت های بیشتری نصیبتون می شه. برای شما و پسر گلتون و همسرتون آرزوی بهترین ها رو دارم. شاد و پیروز باشید.
خانم ریحانه
واقعاً خیلی لذت بخشه که آدم با خودش و خداشو و جهانش در صلح باشه، فکر نمی کنم معنی آرامش چیزی به غیر از احساس خوب باشه. همیشه سفرهای خوبی داشته باشید. الله نگهدارتان
فرشید جان
نوشته هات شکل موج دریا رو داشت ، نوشته ای با طعم آب پرتغال با یخ گیلاسی. با یک دنیا رنگ و مداد رنگی. هر جا هستی شاد و پیروز باشی .