«الگوهای موفق» در خانواده صمیمی عباس منش - صفحه 29
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2016/08/عکس-سایت-2.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2016-08-21 12:20:202020-08-22 21:46:45«الگوهای موفق» در خانواده صمیمی عباس منششاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام استاد عباس منش عزیز و دوست داشتنی؛ سلام دوستان گرانقدر و دانا
الهام فرزانه هستم. 33 بهار رو تاکنون در زندگیم تجربه کردم. تحصیلاتم رو هم تا کارشناسی ارشد رشته ریاضی ادامه دادم.
از یک هفته قبل، روز یکشنبه که استاد عباس منش این فایل رو روی سایت گذاشتن و راجع بع این مسابقه، صحبت کردن تا حالا که کمتر از 2 ساعت به انتهای زمان مسابقه هست ذهنم درگیر بود. مدام از خودم می پرسیدم آیا من هم انسان موفقی بودم؟ آیا داستان زندگی من هم قابل بیان کردنه؟ آیا داستان اتفاقاتی که از یک سال پیش تا حالا برای من اتفاق افتاده می تونه مطلب قابل خوندنی برای دوستام در این سایت فوق العاده باشه؟ ذهنم مدام اتفاقات یک سال اخیر رو مثل سکانس های یک فیلم از جلوی چشمام می گذروند. حتی چند بار هم اومدم پای کامپیوتر و خاستم بنویسم اما یه چیزی در درونم نمی گذاشت. تا اینکه بالاخره همون چیز بهم گفت بشینم پای کامپیوتر و شروع کنم ره تایپ ماجرای تغییرات خوم.
تا قبل از 25 مرداد سال 94 زندگی من در تاریکی به سر می برد که به تدریج از 15 سالگی شروع شده بود و به میزان تاریکی اون، روز به روز افزوده می شد. تا اینکه بعد از عید پارسال و تجربه شکست عاطفی دیگه هیچ انگیزه ای برای ادامه زندگی نداشتم.
با اینکه در دانشگاه و در دوران ارشد، شاگرد اول بودم و بعدش تونستم در 3 تا دانشگاه شروع به تدریس کنم اصلا خوشحال نبودم. یکی از اساتید همکارم در دانشگاه می گفت تو هیچ وقت از اینکه شاگرد اول بودی خوشحال نبودی و کیف نمی کردی. راست می گفت. انگار یک چیزی در درون من خالی بود و زمانی که درس می خوندم تمام انرژیم رو پای درس خوندن می گذاشتم تا اون خلا یادم بره.
هر روز انگیزم برای ادامه زندگی کمتر می شد. این به ویژه برای مادرم که عاشق منه بسیار دردناک بود. خواهرم هم به اصطلاح می خواست با نصیحت هاش منو راهنمایی کنه. ولی حرفهاش سبب می شد من بیشتر از او دور بشم. انگار هیچ کس حرف منو نمی فهمید. با خودم، خدا و کل دنیا قهر بودم. دلم می خواست با یکی صحبت کنم که حرف هام رو بفهمه. اما تا شروع به صحبت می کردم همه می گفتن کفر نگو! و این باعث می شد بیشتر ازشون بدم بیاد.
زمان داشت بدون هیچ معنی خاصی برای من می گذشت که یک کلیپ از استاد عباس منش عزیز برای من بلوتوث شد که با این جمله شروع می شد: “باید از خودمون سوال کنیم که آیا زندگیمون دقیقا همون چیزیه که می خواستیم؟” چه جمله بی معنایی برای من بود. به گوینده اون جمله ها می خندیدم و می گفتم چه دل خوشی داره. اون موقع، استاد رو نمی شناختم. با اینکه با جملاتی که در کلیپ گفته می شد بیگانه بودم اما دلم می خواست مدام بشنومش.
شب ها که می شد می رفتم زیر پتو و گریه می کردم و می گفتم خدایا پس کی نوبت میشه. می گفتم خدایا بسه دیگه. منو از یادت بردی. من پیشت آبرویی ندارم اما چرا جواب مادرم که این همه نماز و دعا می خونه رو نمی دی؟ کجایی خدا؟ اصلا هستی؟ صدام رو می شنوی؟
هر شب اون کلیپ رو می دیدم و همه این جملات رو با خودم تکرار می کردم.
تمام این جریانات ادامه داشت تا اینکه برای گذر زمان، تلگرام رو روی گوشیم نصب کردم. گروه های مختلفی عضو شدم. یکی از اونها گروهی بود با نام “معجزه شکرگذاری”. برام عجیب بود که آدم های مختلفی بودن که برای مسائل مختلف زندگیشون از خدا تشکر می کردن. با خودم می گفتم من که با این زندگی مسخره ای که دارم چیزی برای شکر کردن ندارم.
تا اینکه در روز 25 مرداد 94 پیامی در اون گروه گذاشتم که افراد اون گروه برای من دعا کنن تا مشکلات زندگیم حل بشه. یکی از افراد اون گروه، در خصوصی به من پیام داد که امیدم به خدا باشه و بعد از حل مشکلاتم در گروه پیام بگذارم که بقیه هم از حل مشکلاتم خوشحال بشن. جواب دادم که دوست عزیز، مشکلات من اونقدر زیاده که قابل حل نیست. خدا هم بیاد نمی تونه مشکلاتم رو حل کنه.
و این سرآغاز تحولات من بود. اولین چالشی که به اون برخوردم، مفهومی بود به نام خدا. از خودم می پرسیدم واقعا خدا چیه؟ کجاست؟ از طریق همون دوست با سایت استاد عباس منش آشنا شدم. اولین فایلی که از سایت دانلود کردم “خدا را بهتر بشناسیم” بود. حرف هایی رو داشتم می شنیدم که هم تازه بود و به عمق اطلاعات مغزم حمله کرده بود. ذهنم میخواست منو از دوباره دیدن این کلیپ، منصرف کنه. اما یک نیروی قویتر نمی گذاشت. شاید بالای 30 بار اون کلیپ رو دیدم. هنوز هم باورشون نکرده بودم. بقیه کلیپ های رایگان استاد عباس منش رو هم دانلود و بارها گوش کردم. اما هنوز هم در مرز تردید مطلق به سر می بردم. با خودم می گفتم مگه میشه؟ مگه امکان داره؟ خدایی که من می شناختم منتظر بود آدم ها بمیرن تا از پل صراط بیفتن تو آتش جهنم. اون خدایی که من می شناختم فقر و گریه و زاری رو دوست داشت و حق هیچ گونه اعتراضی هم نسبت بهش نداشتم.
اونقدر این کلیپ رو شنیدم که به وجود خدا شک کردم. یک بار هم اصلا منکر وجود مفهومی به نام خدا شدم. اما الآن که دارم فکر می کنم می بینم من باید به اون مرز می رسیدم تا خدای واقعی رو بشناسم.
حالا که صحبت های استاد عباس منش به گوش جانم نشسته بود نوبت رسیده بود به امتحان کردن اونها. چندین و چند بار، با خودم پیمان بستم که برای 1 ماه فقط و فقط به اون حرفها گوش و عمل کنم. اما هر بار، همون روز اول، پیمانم رو می شکستم. اما باز دوباره برمی گشتم.
تا شش ماه بعد از آشنایی با سایت استاد عباس منش، چند تا سررسید از آرزوها و رویاهای مبهم خودم رو پر کرده بودم. اما تغییر خاصی رخ نداده بود. نمی دونستم ادامه بدم یا برگردم به راه سابق زندگیم. یک نیرویی به من می گفت این دفعه هم امتحان کن. چیزی رو که از دست نمیدی. در این مدت، آنچه تونست به من انرژی فوق العاده ای بده، کلیپ استاد بود که در مورد نامه 31 حضرت علی به امام حسن بود.
گذشت تا اینکه یک روز که سایت می گشتم به محصولی برخوردم به نام “قانون آفرینش”. برای من به 2 دلیل، خوب بود. اولا اینکه ده تا قسمت جدا داشت. دوما اینکه هزینه اون با درآمد من مناسب بود که بتونم حداقل یک شماره از اون رو تهیه کنم.
قسمت اول رو که دیدم انگار تمامی اتفاقات این شش ماهه کنار هم ردیف شد و قطعه تکمیل کننده اش هم همین قسمت اول قانون آفرینش بود. بعد از دیدن قسمت اول، انگار، ورق برگشت. جای من و سایرین عوض شد. مادر و خواهرم که تا قبل از این، مدام به فکر نصیحت من و هدایتم به راه راست بودن شده بودن افرادی که در مورد مسائلشون از من، راهنمایی می خواستن. جالب و خیلی هم فوق العاده بود برام.
یکی از مهمترین اتفاقاتی که برام افتاد این بود که علاوه بر کار تدریس در دانشگاه با کار فروش اینترنتی هم آشنا شدم که این خودش سبب شد درآمدم اضافه بشه.
اون موقع، بهترین رابطه رو در کلاس های دانشگاه با دانشجوها داشتم. به دلیل اینکه در دانشگاه های مختلفی تدریس می کنم سن دانشجوهام از 18 تا 50 سال، متغیره. معمولا اول کلاسها سعی می کردم که یک نکته با انرژی مثبت رو بگم.
یکی از کارهایی که کردم این بود که در کلاس هایی که داشتم از دانشجوها خواستم ده دقیقه فکر کنن و 5 تا از خواسته هاشون رو بنویسن. جالب بود که تقریبا به جز یکی دو نفر که نصفه نیمه و با تردید رویاهاشون رو روی کاغذ آورده بودن هیچ دانشجویی از 18 سال تا 50 سال، چیزی برای نوشتن نداشتن. و من اون موقع بود که به یاد این گفته استاد رسیدم که در کتاب “رویاهایی که رویا نیستند” افتادم که اونها نمی دونن چی می خوان اما تعجب می کنن که چرا زندگیشون تغییر نمی کنه. همون جا بود که خدا را شکر کردم که آشنایی با اون دوست سبب شد تا با استاد عباس منش آشنا بشم تا روی باورهام کار کنم. تا منم به آرزوهام جامه عمل بپوشونم.
یکی از مهمترین اتفاقاتی که در این راستا برای من رخ داد در مورد زندگی یکی از دوستانم بود. برای او از استاد و آموزش ها می گفتم و او هم استقبال می کرد. تا اینکه یک روز به من گفت، عاشق پسری شده. او متاهله و یک دختر داره. تمام سعیم رو کردم که قضاوتی نکنم و تا جای ممکن بهش کمک کنم. خوشبختانه، تونستم کمکش کنم نگرشش رو نسبت به همسرش تغییر بده و برگرده به زندگیش. امیدوارم همیشه خوشبخت باشه.
بعد از این اتفاقات، به ترتیب، جلسات قانون آفرینش را تا حالا که شده 6 قسمت، تهیه کردم. هر جلسه، فوق العاده تر از جلسه قبله. هر جلسه رو تهیه می کنم و ذهنم مانع من برای دیدن اون جلسه میشه یک نیرویی به من میگه فقط همین یکی. همین رو امتحان کن. نخواستی برگرد. و من با انرژی مضاعفی ادامه میدم. به امید خدای مهربان به پیش میرم تا به تمامی اهدافم برسم. وقتی یک نفر تونسته من هم می تونم.
حالا تمام روزهای من پر شده از صحبت های استاد عباس منش عزیز و گرانقدر.
ممنونم دوستان خوبم که داستان منو خوندین. برای استاد عزیزم، استاد عباس منش و شما عزیزان آرزوی شادی، ثروت، سلامتی و عمر باعزت دارم.
سلام…خداراشکرکه باشمااشناشدم استاد عزیز
اززمانی که من شروع به استفاده ازمحصولات شما شدم جدی جدی اوضاع عوض شد…
باید تاکید کنم که دیدن کلیپ های شما اونچنان کارخاصی نمیکنه بلکه عمل به اونها باعث معجزه میشه
بنده ازمحصول افرینش شما استفاده کردم و درماه بعدش درامدم6برابر شد وچیزی که دوسال بود ارزوش راداشتم بالاخره خریدم
هیچ وقت اینقدر پول درنیورده بودم
وواقعا همش رامیدون شمام استادعزیز
ممنون که باعث شدین خیییییییییییییلیییییییییییی
درامدم زیاد بشه
مشتاقانه منتظرم ازمحصولات دیگتون استفاده کنم و درامدم صدمیلیاردی بشه وقطعامیشه
سلام احترامأ اینجانب مسعود ملک متولد سال 45 دارای حدود 28 سال سابقه مالی هستم.من قبلا هم بدون استفاده از درسهای شما گاها موفقیتهایی داشتم ولی دارای فراز و نشیبهایی بودم. علتها را نمیدانستم ولی به راهم ادامه میدادم.گاهاً موفق هم نمیشدم ولی همیشه میدانستم باید توکل کنم.زندگی من دارای فراز و نشیبهأیی بود و بعضی وقتها خیلی خوب و بعضی وقتها خیلی بد بود.مدتها بود که حس میکردم در جاهایی اشتباه میکنم ولی نمیدانستم کجاست.احساس سردرگمی داشتم .فیلم راز را نگاه کردم ولی بر به نتیجه ای نرسیدم.بعد از مدتها از طریق دخترم با سایت عباس منش آشنا شدم .در ابتدا فکر میکردم این بحثها مثل سایر سایتهاست. ولی بعد از مدتی تصمیم گرفتم از بحثهای سایت استفاده کنم تا ببینم چه خواهد شد.ابتدا از درسهای روانشناسی ثروت استفاده کردم.سعی کردم در کار اعتماد به نسفم را بالا ببرم.خودم را باور کنم.توانأییهایم را باور کنم.ابتدا به خودم تعهد دادم که در این سال درآمدم را سه برابر کنم.در کمتر از چند ماه و با راههایی که فکر نمیکردم درآمدم بیش از پنج برابر شد و از اون لحظه تصمیم گرفتم با تمرکزبهتر ادامه بدم.من میخواستم یه راهی رو برای زندگی بهتر و ثروت بیشتر پیداکنم.حس میکردم هر لحظه ایده ی جدیدی به ذهنم میاد.من به این باور رسیدم که خیلی ایده های خوب و زیادی دارم.تصمیم گرفتم وارد کار کشاورزی و تولید یک کالایی بروم که سود زیادی داشته باشد. نمیدونستم چه باید بکنم ولی میدانیستم یه راهی هست.با راهش کاری نداشتم وباور داشتم با توکل به خدا قطعا موفق خواهم شد.نمیدانم از کجا یک ایده خیلی خوب به ذهنم رسیده.ولی هیچ پولی برای کار کردن نداشتم.باور داشتم که خدا من را کمک خواهد کرد .فقط همیشه حس میکردم در مزرعهام هستم.بعد از مدتی نمیدانم چگونه کسانی آمدند و پیشنهاد همکاری و سرمایه گذاری دادند.کسی که نهال داشت میگفت نمیدانم چرا شما را بااینکه نمیشناسم ولی حاضرم به شما به صورت یک ساله بدم.من کار را شروع کردم و آدمهایی با من همکای کردند که به ذهنم هم خطور نمیکرد.حالا بعد از گذشت فقط سه ماه آدمهایی پیشنهاد سرمایه گذاری میدهند که اصلا باورم نمیشود.فقط با باور اینکه باید به خدا توکل کرد و فقط به نتیجه کار نگاه کرد.من الان با سرعت به سوی ثروت زیاد و پایدار و حلال در حرکت هستم و باور دارم که خدا من را کمک خواهد کرد.من در زندگی هم به آرامش رسیدهام.چون فقط خوبیها را در دنیا میبینم و هر چیزی که حالم را بد میکند را سریع فراموش میکنم و سعی میکنم به چیزهائی فکر کنم که حالم را بهتر کند.من مدیون آقای عباس منش هستم که نگاه من را به دنیا عوض کرد و طرز فکر کردن من را عوض کرد.من یاد گرفتم که باید اعتماد به نفس داشته باشم .
اینم اضافه کنم من محصولاتی که استفاده کردم
کتاب رویاهایی که رویا نیستن باعث شد من خدای خودم باورهای غلطی که داشتم ارامش بهتر برسم
برای گذشته و گناهانی که خودمو سرزنش میکردم از محصول رایگان قانون بخشش و عفو استفاده کردم و کلی اشک ریختم
من اصلا نمیتونستم قبول کنم خدا چطوری میشه انرژی باشه تا اینکه کتاب فکر خدا را میخوام بخونم رو تهیه کردم و تونستم این موضوع رو درک کنم و به خدای خودم نزدیک تر بشم
فایل جهان مانند ایینه هستش این فایل باعث شد من مواظب رفتار گفتار کارهایم باشم چه افکاری به جهان ساته میکنم و همچی نسبت به خودمان هست که جهان اطرافمان مینگیریم با کوچکترین موضوع مثل حسرت صحبت های مثل غیبت باید مراقب بود
فایل خدارو بیشتر بشناسیم همش گوش میدادم تا قشنگ قابل درک بشه همچی برام از خدا و از خودم
فایل های رایگان ثروت رو مدام گوش دادم که نتیجه اش این بود که باز من برم تو شرکت نت ورک و اومدن دنبالم
فایل های اعتماد به نفس که هنوزم گوش میدم و خیلی عالی هستش نتیجه اش فقط اینجور بگم باید مدام گوش بدی و تمریناتشو انجام بدی تا درک کنی موضوع رو
فایل های که استاد با استادپاکزاد صحبت کردن و موضوع ان ال پی یک تمرین دادن که سر یک هفته باورهای غلط ما حذف میشه خیلی عالی بودش حتما گوشش کنید
فایل های انگیزشی استاد که من تو سمینارها هم گوش میکردم و اون باعث شد که من به استاد نزدیک بشم ببینم چه کسی هست این فرد
فایل رایگان قسمتی از جلسه 10 قانون افرینش تمرینی که تجسم کن فردی که تو زندگی داری الان کجا هستی بیدار میشی چه کسی بیدارت کنه با اهنگ های تجسمی تو سایت امتحان میکردم و تاثیر و ارامش فوق العاده ای داشت ولی بخاطر گذشته ای که داشتم مجبور شدم اول روی خودم کار کنم چون یادم مینداخت
قسمتی از فایل توضیح روابط رایگان که هرشخصی با ویژگی هایی که میاد بخاطر خودمان هستش و اینو من قبول کردم و هنوزم دارم میبینم نتیجه هاش در زندگیم
فایل 10 درس از انیشتن که واقعا عالی بود ویکسری باورهای منو تغییر داد ودوسداشتم الگو برداری کنم که کنجکاو باشم تمرکزمو رو یک موضوع ببرم بالا و به چیزی جز اون فکر نکنم ….
فایل انیمیشن لگو که خیلی زیبا و تاثیر گذار بودش حتما ببینید یک باور قویی و پشتکار عالی رو میرسونه و هیچوقت ناامید نباش رو فریاد میزنه واین داستان واقعی
منرو به حیرت انداخت
کتاب معجزه سپاس گذاری که نتیجه اش این بود احساس خوبی که به من داده بودش باعث شد به من تماس بگیرن واسه کار توی هتل که یکماه بیشتر اونجا نموندم ولی تجربه های زیادی کسب کردم الانم که نت ورکم و ایشالله یک کاره دیگ هم کنارش میخوام اغاز کنم
فایل هدف گذاری راستش چون هدف خاصی نداشتم همش ناامید بودم زیاد به این موضوع توجه نمیکردم وبیشتر رو خودم کار میکردم شرایط روحیم بهتر بشه
بعد برم سراغش که میخوام شروع کنم به گوش کردن مدام روش
فایل که درمورد پروین شاعرایرانی استاد صحبت میکنن و منم مثل استاد به شعرهای این شاعر گرامی ارامش بخش و لذت بخش بود برام
داستان توبه نصوح
من انسانی بودم که مدام خودارضایی میکردم و با کمک دوستان تونستم باورمو قویی کنم و دیگ نرم سمتش همینطور من افکارم منفی بود وبه هیچکسی اعتماد نداشتم میگفتم دختر پاکی وجود نداره ولی انقدر که سوال میپرسیدم و همگی پاسخ میدادن کمک میکردم واقعا ممنونم از تک تکشون اسم نمیبرم چون نمیخوام حق کسی خورده بشه یکوقت اسمی جا بمونه همشون فوق العاد هستن باور منو نسبت به همچی خوبو عالی میکردم همیشه تو خونه اهنگ میذارم ورزش میکنم
و پر انرژی داد میکشم وبالا پایین میپرم
دوستان خیلی از فایلها دیگ هم هستش درمورد مسائل دینی من گوش کردم مخصوصا حضرت ابراهیم فقط بگم استادباعث شد نه تنها تغییر کنم و باورم قویی بشه
کاری کرد من زندگیم عقایدم افکارم روحیم احساسم به خدا نیز بهتر بشه و عالی دوستون دارممممممممممم :) ببخشید طولانی شدش ممنونم از اینکه تا اینجا همراهم بودید
سلام وخداقوت به تیم قدرتمند عباس منش
وسلام خاص به دوستان و نازنینان عزیز جان
من علی شعبانی هستم ساکن شهرستان رزن از استان همدان 35 سال سن دارم دیپلمه هستم آشنایی من با استاد فوق العاده جالب بود بقول خودشون جهان هستی من رو در مدار استاد قرار داد حدود هفت سال دقیقا یادم نمیاد تو میدان ولیعصر تهران با استاد آشنا شدم تبلیغاتی با عنوان سمینار با عنوان جوانترین سخنران انگیزشی درجهان حسین عباس منش به دستم رسید خیلی دوست داشتم برم ولی نمیشد باید برمیگشتم به شهرستانم باورکنید انگاری باید ارتباطتم باید حفظ میشد چون هنگام برگشتن تو میدان انقلاب کتاب استاد با نام رویاهایی که رویا نیستند رو به قیمت4400 تومان خریدم خیلی خوشحال بودم اهنگام برگشتن کتاب رو خوندم انگاری دنیام داشت عوض میشد وقتی کتاب رو خوندم به این نتیجه رسیدم که واقعا همه چیز واقعیته ما اونا رو رویا میبینیم تا الانم 80 درصد از کتابهای صوتی استاد رو از سایتشون خریدم و اما داستان من
راستش من فروشنده هستم یکسال پیش به اون چیزی که تو ذهنم همیشه میگذشت رسیدم حدودا هفت سال در یک مغازه مستاجر بودم و روبروی مغازه من یک مغازه با دکوراسیون شیک قرار داشت همیشه وقتی سرم خلوت میشد به اون مغازه نگاه میکردم و به خودم میگفتم یک روز اونجا رو اجاره میکنم خیلی از اون مغازه خوشم اومده بود تا اینکه قراردادم با مغازه ای که هفت سال باهاش قرارداد داشتم داشت تمام میشد به امید اینکه بازم با صاحب مغازه که (خیلی هم بهش اعتماد داشتم) مثل هر سال قراردادم رو تمدید میکنم رفتم پیشش تا باهاش برای سال بعد صحبت کنم وقتی قضیه رو بهش گفتم در جواب گفت دیگه نمیتونم بهت اجاره بدم (قولش رو داده بود به برادر خانومش) یک لحظه دنیا رو سرم خراب شد مغازه ای که هفت سال توش بودم و مشتریانم همه اونجا رو بلد بودن نمیدونستم چیکار باید میکردم (آخه اون خیابانی که مغازه ام اونجا بود خیلی شلوغ بود وهیچ مغازه خالی وجود نداشت) بعد از چند روز کلنجار رفتن با خودم تصمیم گرفتم تا یکسال مغازه رو جمع کنم تا به امید روزی که یک مغازه تو اون خیابان خالی بشه تا برم اونجا تا اینکه جهان هستی بهم رو کرد و بقول معروف شانس در خونه امو زد و باید در رو باز میکردم..آره اون مغازه ای که روبروی مغازه ام بود با دکوراسیون زیباش که همیشه بهش فکر میکردم صاحبش اومد بهم گفت شنیدم میخوای مغازه رو خالی کنی گفتم درسته باید مغازه رو خالی کنم بهم گفت میخوای بیا مغازه من رو اجاره کن من اول فکر کردم داره شوخی میکنه بهش گفتم داری بهم دلداری میدی در جواب گفت نه کاملا جدی میگم ولی یک شرط داره گفتم چه شرطی گفت چون مغازه رو میخوام جمع کنم دکوراسیون مغازه رو نمیخوام بهش دست بخوره من گفتم از خدامه که اون دکوراسیون هم سرجاش بمونه تا روز قرارداد (به اون مغازه ای که همیشه بهش فکر میکردم) باورم نمیشد که دارم میرم به اون مغازه الانم یکسال تو اون مغازه مشغول بکار هستم…دوستان وهمراهان عزیزم باور کنید همیشه به خودم میگفتم که یک روز میرم اونجا طوری که دیگه جز باورام شده بود واین اتفاق افتاد والان پشیمانم که چرا نگفتم میخرمش باور دارم اگه میگفتم میخرمش تا الان خریده بودم… والانم این رو به خودم میگم که اون مغازه یک روز مال خودم میشه و همیشه به خودم تکرار میکنم تا بازم باورم بشه ویکروز اون مغازه رو بخرم.. دوستان زیبایم من به این نتیجه رسیدم تا وقتیکه چیزی رو باور نکنیم بهش نخواهیم رسید پس بیایید روی باورهایمان کارکنیم باورکنیم که میشه میتونیم انجام شدنی…دوستدار همیشگی شما علی شعبانی….شادی همیشه همراهتون..دوستتون دارم زیاد
سلام خدمت استاد عزیز و دوستان و همراهان سایت
براینکه به فرمت نحوه پاسخ گویی عملکرده باشم اول مختصری می نویسم .
نحوه آشنایی با سایت یک روز که مثل همیشه نا امید و از دست خداوند ناراحت و ورشکسته کامل روحی و روانی در افکارم و اینترنت سرچ میکردم تایپ کردم چطور میتوانم ثروتمند شوم که با سایت آشنا شدم .البته معنای ثروتمند را میدانستم .
بنده 34 سالمه دوتا فرزند نازنین دارم لیسانس حقوق و در دفتر اسناد رسمی مشغول بکار هستم .
کلا” که ذهن بیمار داشتم بوسیله پکیج ها و اهرم رنج و لذت 12 کیلو وزن کردم من که مشکل شدید کمر درد داشتم
و هر دکتری میرفتم کمرم و گردن را میخواست عمل کنه با باور مثبت و تلقین به خود الان هفته ای دوجلسه فوتبال در زمین چمن بازی میکنم چیزی که علاقه دارم و سالها به خاطر ترس و حرفهای دکترهای محترم اسمشم نمی آوردم .
من یک آدم فوق العاده ترسو و وابسته به یکی و دوتا از دوستانم بودم ولی الان هیچ وابستگی ندارم و هر مشکلی یا مسئله باشه از خودم و درون خودم جوابشو پیدا میکنم . احساس حقارت و بی ارزشی تمام وجودم را گرفته بود ولی الان احساس قدرت و رهایی کامل و بی نیازی کامل میکنم – درآمدم دوبرابر شده و هر روز فرصتها بیشتر داره میشه – ذهن بیمار همش نجوا میکنه ولی من باهاش بحثی ندارم و به فایل هام گوش میکنم چون در گذشته خیلب بهش گوش کردم نتیجه اش شد همان زندگی قبلی ام – کاملا” در لحظه زندگی میکنم و چیزی که استاد میفرماید در بهشت واقعی زندگی میکنم برای من هم 90 درصد به بالا اتفاق افتاده .
نوع نگاه من در مواقع برخورد با مانع اینه که این مسئله یا مشکل چه حرف و پیامی برا من دارد و از قانون رهایی استفاده میکنم و می فهمم و در بالا هم گفتم بهترین الگوی و مسیر رشدی که پایین باهاش جلو میرم اهرم رنج و لذت و باز کردن مسیر عصبی جدید در ذهنم است و گوش نکردن به اشغال های ذهنی ام همانطور که در فیلم جنگجوی درون میگه من عاشقشم و واقعا خیلی از جملات را باید با طلا نوشت و من فکر میکنم به گنجینه بزرگ طلای درونم دست پیدا کردم
ضمن اینکه خیلی از باورها با باورهای من مغایر بود و همش میگفت ول کن این حرفها درست نیست ولی خوشبختانه چون صحبتها با اصل وجودی و ذات خدادادی من همراستا و هم فرکانس بود نمیشد از آنها گذر کنی
و توضیحی درباره سایر باورهای بیمارگونه ام نوشتم امیداوارم کمک کننده باشد
مقاومت در مقابل مطلب گذاشتن داشتم و بخودم میگفتم کدام نتیجه را بنویسم . نتیجه ای در کار نیست یکسال فایل رایگان گوش کردم و نه ماه از بسته تندخوانی شروع کردم و خیلی از محصولات صوتی را خریدم و الان هم 4 ماهه شبانه روز بسته روانشاسی ثروت و قانون آفرینش را گوش میکنم چه اتفاقی افتاده ولی با باورهای جدیدم جور در نمی آمد که نتیجه ای در کار نیست .
آره انقلابی در درونم رخ داده و بعضی نتایج هم در بیرون رخ داده ولی ذهن بیمار من انتظار داره یک شبه مولتی میلیاردر بشوم و بزرگترین سمینارها و شرکتها را داشته باشم ولی خوب اینصوری نیست اطرافیان و خداوند میداند چقدر تغییر کرده ام و برای اینکه به خودم کمک کرده باشم شروع کردم به مطلب نوشتن .
من زمستان نود و سه با سایت از طریق سرچ در اینترنت و پیدا کردن راهی برای ثروتمند شدن آشنا شدم و همه فایلهای رایگان را دانلود کردم و بارها و بارها گوش دادم تمرینات بخشش ، مصاحبه ، اخبار گوش نکردن ، ترس ، هدف گذاری ، تندخوانی و اکثر تمرینها را گوش میکردم و انجام میدادم خیلی از صحبتها بسیار برام تازگی داشت و آرامش و قوت قلب خاصی در زندگیم ایجاد شد و تقریبا” خیالم راحت شد که من به آرزوها ورویاهای بچگی و جوانی خودم میرسم .
حدود نه ماه فایل رایگان گوش میکردم چون خود استاد گفته بود اول مدارتو با فایل های رایگان تغییر بده بعد محصولات دیگر را بخر ولی خوب از طرفی هم مقاومت میکردم و ذهن بیمار و فقرآفرین من اجازه نمی داد و باور نداشت پول به بسته تندخوانی و روانشناسی ثروت بدم طاقت اینکه پول بدم و بره تو جیب استاد و هر روز پولدار تر بشه را نداشتم و حس بدی داشتم و حسادت میکردم و گفتم جزء همان بارهای فقر آفرین من بود و شدیدا” جلوی رشد من را گرفته بود که بعدا” که بسته تندخوانی و روانشناسی ثروت و سایر محصولات را خریدم به خودم و ذهن بیمار فحش میدادم که چرا وقت کشی کردم و پولی که از بابت هزینه کردم صدها برابرش را معنوی و چند برابرش را فعلا” از لحاظ مادی بدست آوردم و این تازه شروع کاره و این چند روزه هم میگفتم بزار دوستان بنویسن بخونم و کپی برداری کنم و یه مطلب بترکون بنویسم ولی تا الان هیچ نظری نخوندم و شروع کردم به نوشتن واقعیت ها و اتفاقات هرچند ریز ولی واقعا” سرنوشت ساز و آرامش بخش .
اما در مورد تغییرات که اینو فهمیدم که باید کلا” خراب بشم و از نود دوباره چیده بشم چون به نظر خودم و نتایجی که در این سالها گرفتم نشون میده پازل وجودم کلا” درهم برهم و اشتباه چیده شده و از نو باید بچینمش
ولی لیست تغییرات بنده و باورهایی که تاحالا شناسایی کردم
– اخبار گوش نمیکنم و باعث شده استرس جنگ . داعش . تورم . دزدیده شدن بچه ام و سایر خبرهای بد و ویران کننده رو دیگه ندارم 2- دنبال تغییر آدمها نیستم قبلا” فکر میکردم من مسئولم 3-توجه خودم رو از روی ناخواسته ها بر میدارم میزارم روی خواسته هایم 3-خیلی مهمه با ترس پول خرج نمیکنم براحتی و با ایمان اینکه ده ها برابر بدست میارم 4-ناراحت فقیر ها بدبختها جرم و جنایت و پولدارها و شکایت و گله کردن به عدالت خدا نیستم 5- ترس ندارم هرکی پولدار بشه دیگه فرصت برای من نیست یا فرصت من از دست رفت 6-دوست نداشتم رشد کسی رو ببینم یا کسی از نزدیکانم با استاد آشنا بشه رشد کنه 7- یکی از باورهای من که راه ثروت و خوشبختی را بسته این باور بود که اگه پولدار بشم آدم بدی میشم و زندگی خانوادگی ام روز از دست میده ولش کن آرامش بهتره از پول و ثروت ، اصلا” نمیدونستم ثروت یعنی چه 8- ضمیر ناخودآگاه و باورهای بنیادین خودم را به این صورت که در مواقع و شرایط سخت و تفکر شروع به صحبت میکنه شناختم و از این طریق میفهمم چه باوری دارم که مانع رشده و همان را تقویت میکنم 9-اصلا” جرات دعا برای کسی که رشد مالی یا غیره داشتم نمیتونستم بکنم قلب درد میگرفت الان 95 درصد حل شده و احساس خوبی دارم 10-راز زندگی که احساسات خوب مساوی با اتفاقات خوب و احساسات بعد اتفاقات بد را رعایت میکنم و حس قدرت بهم میده و روزانه این را تمرین میکنم 11-تمام آدمهای اطرافم که چیزی برای یاد دادن به من ندارند از زندگیم حذف کرده ام و شروع کردم با آدمهایی که قبلا” میترسیدم و میگفتم اینها من را آدم حساب نمیکنند و جایگاه مادی و معنوی خوبی دارند رابطه برقرارکردم و چقدر خوبه حتی راه رفتن باهاشون آدم درس زندگی میگیره این باور خطرناک باعث شده بود که من در گذشته با اینکه خانواده خیلی خوبی داشتم ولی همش با آدمهای خیلی سطح پایین مراوده داشته باشم و احساس تاسف به حال دیگران و اینکه من مسئولم که حس حقارت و بدبختی رو از اون ادم رفع کنم که خوب نتایجشم این بود که زندگیم هر روز بدتر میشد 12-از مشتریانم با ترس پول میگرفتم و همش نگران از دست دادنشون بودم ولی الان راحت و محترمانه توی چشمانشون نگاه میکنم و مبلغ را اعلام میکنم و میگیرم و تازه خیلی بهتر و بیشتر هم شده اند 13-تنفرم از پولدارها حل شده و قبلا” فکر میکردم اینها باعث بدبختی و مشکلات جامعه و فساد هستند 14-همش دنبال عامل بیرونی برای بهتر شدنه اوضاع وشرایطم میگشتم و یا دنبال شریک و سرمایه گذار بودم ولی الان فقط در درون خودم دنبال رشد و پیشرفت و شکوفائی هستم 15-شبانه روز در توهم این بود که یکی بیاد به من بگه چیکار کنم و کدام راه درسته ، منتظر بودم خدا بیاد تو خواب به من وحی کنه چه راهی درسته تا خیالم راحت بشه و شروع کنم ولی الان خیالم کاملا” راحته و فقط پیش میرم گاهی ترس دارم ولی شوق و تجسم لحظه رسیدن باعث میشه ادامه میدم 16-ثروتمندان را آدمهای بدی میدونستم و همیشه در مسافرتهام دنبال آدمهای پولدار بی بندو بار میگشتم تا حرفهای ضمیر ناخودآگاهم را تایید کنم حالا بی بند و بار کی بود مثلا کسی که کمی راحت تر لباس پوشیده بود 17-شدیدا” باور کمبود و اینکه گذشته خوب بود و فرصتها بیشتر در زندگی من موج میزد و من مسئول صرفه جویی ایران بودم البته من مصرف نکردن را با صرفه جوبی اشتباه گرفته بودم 18-باور مخرب چشم خوردن که از این بابت با همه در اشتباه بودن این باور درگیر بودم ولی حرفی هم برای گفتن نداشتم و ضمن اینکه در ته افکارم من هم مثل دیگران بودم 19-باور فوق العاده مخربی که فکر میکردم در دنیا هر فقری و بدبختی وجود داره من هم مقصر هستم و از درون من را میخورد 20-همیشه عصبی بودم از دست اجتماع ، همکارانم ، خواهر و برادرم و زمین و زمان که چرا اینا اینجوری هستند همه باید مثل من باشند ببین من چقدر خوبم ولی الان قانون توجه که عاشقش هستم را رعایت میکنم و جالب اینه که همه خوب شدند ولی فکر کنم خودم خوب شدم و آزاد و رها هستم البته لیستی از نقاط مثبتشان تهیه کردم ناگفته نماند که در موقع نوشتن کلی میخندیدم آخه این آدمها مگه نقاط مثبت هم دارند ولی بهش توجه نکردم و الان نتیجه خوبی گرفتم 21-شبانه روز در حال انتقاد کردن و گوش زد کردن ضعف های دیگران از سر دلسوزی بودم و بعد به خودم میگفتم چرا زبانم تلخ و ارتباطات خوبی ندارم و از این بابت زجر میکشیدم بعد فهمیدم خواسته هام با باورهام هم راستا نیست الان عوضش کردم حسن اخلاقی طرف را میگم خیلی دوستانم بیشتر شده و تولید عشق میکنم و حال و احساس بسیار فوق العاده ای از این بابت نصیب خودم میشه 22-تمام دلخوریها و حساب و کتابهایم و احساس گناه هایم را حل کردم البته با مشورت و فکر کردن 23-عاشق صحبت کردن در رابطه با اهدافم هستم و هرجا بنشینم از معجزه کلام استفاده میکنم و در جمعهایی که شروع به حرفهای بیهوده میکنن با سوال حافظه ای جو را عوض میکنم 24- من آدمی بودم که همش این شاخه اون شاخه میکردم و دوباره بعد چندماه انرژی و وقت صرف کردن برمیگشتم سرخونه اولم ولی الان چند ماهه حتی اجازه باز شدن پرونده در ذهنم هم نمیده بهش میگم اول همین کار رو به سرمنزل برسونم بعد انشاء الله میریم سراغ کارها و سرمایه گذاریهای دیگر . حال میکنم با این نوع فکر انگار تازه راحت شده ام چون در هر رفت و برگشتی هم تجربه کاریم از دست میرفت و هم از نظر روحی شکست بزرگی متحمل میشدم فکر میکردم کار خودم ظرفیت پولدار شدن نداره ولی کارهای دیگه دارند البته مشکل اصلی من این بود که دوست داشتم یه شبه ره صد ساله برم 25-از مهمترین تغییرات من اینکه هر اتفاقی پیرامونم میافته علتش را در درون خودم جستجو میکنم نه در دیگران و اجتماع و غیره و جالب اینه که همیشه علتش رو هم پیدا میکنم 26- احساس بی لیاقتی و پوچی با من همیشه بود و من برای خودم ارزش قائل نبودم و خودم را اینطوری توجیه میکردم که سرنوشته دیگه از قبل نوشته شده ولی وقتی میگفتم هم احساس خوبی نداشتم پذیرفتنش برام خیلی سخت بود ولی باورم بود که این دنیا هرچی بیشتر آزمایش بشی اون دنیا خوشبختر هستی ولی نمیتونستم بنز و بی ام و و ماشین جهانگردی رو فراموش کنم ولی بازهم زورم بهش نمیرسید و میگفتم ولش کن حتما” خدا صلاح ندانسته 27-باور پول زیر پای فیله یا پول قرون به قرون بدست می آید رنجی به من تحمیل میکرد که کلا” بیخیال پول دراوردن میشدم 28-شبانه روز در حال غر زدن و ناله و شکایت بودم ولی الان اصلا” درباره اتفاقات بد صحبت نمیکنم معجزه شده دیگه کلا اتفاق نمی افته اگر هم بیافته فقط خوبه 29-تلویزیون کلا” جمع شده خانواده ام هم نگاه نمیکنن 30-دیگه دنبال گرفتن حقم نیستم اون دنباله من 31-ایده ها و فرصتهای زیادی به ذهنم خطور میکنه و درامدم دوبرابر شده 32- حوزه روابطم خیلی بهتر شده و با مشتریان سرجنگ ندارم و به زور براشون کارنمیکنم با عشق و علاقه و احساس میکنم خدمت میکنم و اصلا” طوری شده که در 95 درصد موارد هرچی آدم خوبه به سراغ من میاد 33-قانون درخواست برای من یه آدم فوق العاده بی اعتماد بنفس و خجالتی بودم معجزه کرده و پاشنه آشیل بنده بودو هر روز انجام میدم بعضی جاها خیس عرق میشم ولی انجام میدم و همش هم جواب مثبته خدا روشکر زندگیم مثل بهشته شده ، باور کنید بجز چند لحظه مابقی زندگی مثل بهشت میگذره 34-باور من که خلاق نیستم و استعداد خاصی ندارم شدیدا” جلوی من را گرفته الان روزی چند بار تکرار میکنم خیلی بهم قدرت میده ضمن اینکه خلاقیتم هم به سراغم اومده .35- سالها دوست داشتم من هم به کسی کمک کنم ولی جرات نداشتم ولی الان 10 درصد از درآمدم رو میبخشم و احساس فوق العاده خوبی رو تجربه میکنم علت نبخشیدن هم این بود من که ندارم هر وقت پولدار شدم میبخشم ولی الان هم درآمدم کاملا” ساپورت نمیکنه ولی میبخشم و کیف میکنم 36-من همیشه استرس داشتم و باور این بود که از دنیا عقبم و تند تند غذا میخوردم ، تند تند دوش میگرفتم ، میخوابیدم بلند میشدم فکر میکردم دنیا رفت و من موندم ، مسافرت ، مهمانی و غیره لذتی برای من نداشت و من با همین یک جمله که من در زمان و مکان درست قرار دارم بهترین شرایط برام جور میشه و لذت میبرم 37-از مهمترین ایرادات و موانع رشد من و پاشنه آشیلهای من حسادت بود و چشم رشد هیچکس را نداشتم چه برسد براش دعای خیر و برکت بکنم ولی از وقتی این تمرین رو میکنم ثروت وارد زندگیم شده درسته بعضی وقتها قلبم درد میگیره ولی بهش توجه نمیکنم ضمن اینکه بخاطر این حسادت حاضر نبودم با آدمهایی که موجب رشد من میشوند رابطه برقرار کنم و نتایج خوب بگیرم و همیشه دنبال از خودم پایین تر میگشتم 38- قبلا” همیشه چشمم دنبال سرمایه دیگران ، مجوز دیگران ، یا کمک پدر و مادرم بود و هیچ پیشرفتی حاصل نمیشد چون روی توانیهایم کار نمیکردم و ولی الان برای خودم کارت ویزیت حرفه ای که بلدم را چاپ کردم و با اعتمادبنفس به مردم ارائه میکنم چندتا کار هم گرفتم 39 – باور خطرناک که همیشه مایه دردسر من بود باور تنها کارکردن که باعث میشد هیچ وقت مشورت نگیرم و علاقه داشتم همه رو سورپرایز کنم وقتی کار تمام شد و معمولا همیشه برعکس سورپرایزشان میکردم و کار تیمی بلد نبودم یا ساعتها دنبال یک آدرس میچرخیدم ولی نمی پرسیدم و خیلی تغییرات دیگر که اگه بخواهم بنوبسیم یک کتاب میشه و خیلی خیلی باورهای مخرب دیگه رو شناسائی کردم و دارم روی آنها کار میکنم و خدارا رو شکر این گنج رو پیدا کردم . با سپاس فراوان از همه .
????به نام آنکه معبودی جز او نیست????
سلام.سلامی به گرمی وحرارت عشق ومحبت موجود بین قلوب تک تک اعضای خانواده صمیمی گروه تحقیقانی عباس منش.سلام استاد عزیزم.سلام دوستان گلم.وهم مداران گرانقدر.خداروشکر میکنم بابت همه داده ها ونداده هایش.واین بار شکر به درگاهش چرا که این فرصت فراهم شد تا برای هیچکس بلکه برای خودم دوباره زندگی ام مرور شود.به نام نامی خودش داستان زندگی ام رو آغاز میکنم.توکل به خودت:
من مرتضی مکرمی هستم.تو یه روز گرم بهاری ساعت 10صبح 15 خرداد سال 66 در شهر مشهد به دنیااومدم.((همیشه خوشحالم چون هرسال روز تولدم تعطیل رسمی هست.از این پرانتزها زیاد میبینید توی داستان زندگیم.از الان گزاشتم که عادت کنید:-).))تا 5,6سالگی که فقط کودکی بود وچیز خاصی از زندگی متوجه نشدیم فقط بازی کردن ملاک بود برام.پدرومادرم وضعیت متوسطی داشتند.زندگی سختی نداشتیم.نمیگم همه چی برام فراهم بود چون پدرم با رنج وزحمت فراوون خودشو جمع وجور کرده بود وهمیشه قدر زندگیشو میدونست وبه ماهم میگفت ومی گه که قدر چیزهایی که براش رنج وزحمت وعرق ریختید بدونید.((این یکی از باورهای پدرم))مفت از دست ندید.خوب باطبع پول هم زیاد خرج نمیکرد برای چیزهای بی مورد.ولی خدا وکیلی چیزی کم نداشت زندگیمون.من بودم وخواهربزرگترم وبرادر کوچیکترم.دوران مدرسه شروع شد با تمام شور واشتیاق برای وارد شدن به مرحله دیگه ای از زندگی.سال اول ودوم دبستان به خوبی سپری کردم تا اینکه وسط های سال سوم دبستان یک اتفاق زندگی مارو دچار چالش کرد.پدرومادرم از هم جداشدن.((اینو بهتون بگم من هیچ ترس و واهمه ای ندارموهیچ خجالتی از کسی نمیکشم می خوام کل زندگیمو برای همتون بگم چی شده وچی نشده))ما 3تا بچه موندیم وپدرم که حضانت مارو به عهده گرفته بود.مثلا روی حساب اینکه دچار خلأ عاطفی نشیم بلافاصله بعد از 5ماه با دبیر ریاضی خواهرم که اتفاقا همسر ایشون هم فوت کرده بودند آشنا شد ودرنهایت ازدواج کردند.مادر جدیدم((از این به بعد مادر میگم چون واقعا مادری کرد برامون))هم 3تا فرزند داشت دوپسر ویک دختر.جمعمون به عدد 8 رسیده بود.((شهرمشهد,عدد8؟؟؟امام رضا؟؟؟؟نمیدونم این مسئله اعداد وراز ورمزهاش سر درنمیارم))حدود 5,6 ماه گذشت تا ما با هم اخت شیم.اونوقتا برادر بزرگم 21سالش بودوسخت بود براش ولی با درایت پدرومادرم همه چیز خوب پیشرفت.مادرم از نظر مالی وخانوادگی جزوه ثروتمندان حساب میشد((بعدا فهمیدم پدرم شاید از روی ترس واینکه میخواست بقیه عمرما بچه ها خوب باشه این ازدواج انجام داده که یک باور فوق اشتباه داشت.چون الان هیچ ربطی خانواده مادرم وحتی ثروت مادرم به ما وحتی پدرم نداره))دوران جدید زندگی من ادامه داشت تا مرحله کنکور.سال اول کنکور شرکت کردم خیلی امیدوار بودم.البته به حداعلا تلاش نکرده بودم وهدفی نداشتم از ادامه تحصیل,فقط میخواستم دانشگاه برم.سال اول نشد.سال دوم پدرم ناخواسته از اهرم رنج ولذت برای هل دادن من استفاده کرد.یادمه دست منو گرفت وبرد پیش دوشتانش در سطح شهر وشغل های مختلفی رو که همه فیزیکی بودند نشونم داد.از تراشکاری وبنائی ونجاری بگیرتا هرچی که تونظرتون بیاد.میگفت ببین اگه درس نخونی باید این کارارو بکنی.بیای وایسی شاگردی کنی با یه حقوق کم وزندگی کنی.اما اگه تلاش کنی 1سال دیگه بخونی و1رشته خوب قبول شی مثلا دندانپزشکی آیندت تأمینه.خونه وماشین وشغل ودرامد وهمسر خوب همه چس پشت به پشت هم برات مهیا میشه.گفتم اوکی و1سال دیگه شروع کردم به درس خوندن.احساسم بهتر شده بود.امید داشتم که رتبه خوبی میارم.کنکور شرکت کردم اما به یکباره سیستم متفاوت شد وشرط معدل مانع ورود من به دانشگاه شد و شکستی دیگر.خیلی ناراحت بودم.از اینکه مایه سرافکندگی پدرومادرم بودم.آخه برادر بزرگم مهندس عمران.برادر دیگم مهندس زمین شناسی.خواهر بزرگم مهندس میکروبیولوژی وخواهر کوچیکم دکتر داروسازو وقتی نوبت به من رسید هیچ شد.چاره ای نداشتم حس وحالم خراب بود.تو اون سالها خدا برام معنای واقعی نداشت.خدابود ولی فقط بود.مثل یک دوربین مداربسته که همیشه هست.خداهم اینجوری بود برام.خودمو جمع وجور کردم ورفتم سربازی.بعد از 20 ماه خدمت سال 87 وارد عرصه بازار آزاد وکار شدم.ابتدا 6ماه در یک شیرینی فروشی به عنوان همکار شیرینی پز در قسمت شیرینی های تر وخامه ای مشغول به کار شدم.چرا شیرینی پزی حالا؟؟؟بازهم باورهای پدرم دخیل بود.میگفت باید یه هنر یادبگیری تا نیازی به پول وسرمایه نداشته باشه وپول هنرتو دربیاری.من هم فقط اون شغلو به خاطر هنرش انتخاب کردم.وهیچ علاقه ای نداشتم.با وجود ناملایمتی ها وجنگ های اعصاب وروانی که اونجا داشتم بدون اطلاع پدرم تسویه کردم وبا خودم عهد کردم برم دنبال شغل مورد علاقه ام.((همیشه دوست داشتم تو یه بوتیک لباس فروشی کار کنم)) روزنامه هاروباز کردم وصفحه های نیازمندی هارو میخوندم وزنگ میزدم.اما گویا اینجوری کار پیدا نمیشد.بلاخره پدرم فهمید وبا یک جلسه فوق سنگین سرزنش آلود قرار شد با یکی از دوستانش صحبت کنه ومن درشغل مورد علاقم مشغول به کار بشم.مهرماه سال 87 بود که بلاخره در یک بوتیک مشغول کار شدم.بازم اون زمان از شکرگزاری خبری نبود.خدا همچنان برای من همان خدا بود.بمدت 2سال که به عنوان فروشنده کارمیکردم چیزهای خوبی یادگرفتم.منی که ازصفر وهیچ شروع کرده بودم بعد از 2سال توانایی های خاص خودم رو داشتم پیدا میکردم.در یک برهه از زمان وقتی دیدم مقدار کاری که انجام میدم با حقوق دریافتیم برابر نیست بازهم به صورت ناخودأگاه از قانون درخواست استفاده کردم.((مدیر فروشگاه بردم یه گوشه وباهاش صحبت کردم ودرخواست کردم حقوقم اضافه کنه))مدیرفروشمون خیلی راحت گفت;بیشتر از 300هزارتومان نمیتونیم پرداخت کنیم.تشکر کردم وبعد از 1هفته تسویه حساب کردم.بعد از 10 روز وقتی بقیه بوتیک ها متوجه شدن که مرتضی دنبال کار میگرده پیشنهادات خودشونو میدادن.از بین همه اونها مردی که هم اسم خودم بود توجه منو به خودش جلب کرد.آقا مرتضی کاملا مذهبی بود اما بوتیک مردونه داشت ومشتری هاشم جوون بودن وفشن.((یجورایی مذهب وقاطی کارش نکرده بودولباسای فشن هم میاورد))بمدت 2سال الفبای مغازه داری وکاسبی رو از ایشون آموختم.برادر کوچیکم هم وضع بهتر از منو پیدا نکرد وچون دیده بود من نتونستم دانشگاه برم کلا تلاشی هم برای کنکور نکرد ومستقیم بعد از سربازی به من ملحق شد.توی این مدت 2سال خیلی خوب نکات جالبی دستگیرم شد.اول اینکه بازم ناخواداگاه آقا مرتضی از قانون شکر گزاری خیلی خوب استفاده میکرد.بازار خوب بود خراب بود همیشه شاکر خدا بود.با اینکه مذهبی بود اما غم واندوه اهل بیت رومختص زمان هایی میکرد که درمجالس عزاداری میرفت وشرکت میکرد وخارج از اون فضا حالش خوب وبد ونشاط وشادی داشت.((همیشه دعاش میکنم چون مارو ترغیب کرد تا از طریق همین مجالس دیدمون بهتر شه.یادمه تاقبل از اینکه پیش ایشون کار کنمتمام شادیم ودلخوشیم تاسوعا وعاشورا بود که تعطیل بودم.همه ناراحت وعزادار من خوشحال چون تعطیل بودم واستراحت میکردم.کلا شب تاسوعا عاشورا اون وقتا میشستم سریال جومونگ زبون اصلی نگا میکردم تا صبح))با این رویه واحساسات من وبرادرم مجذوب ایشون شدیم وبا اندکی تلنگر ناخودآگاه به سمت شناخت بیشتر خدا وامام حسین سوق داده شدیم.وااای که بیست واندی سال چه چیزهایی رواز دست داده بودم وهیچ چیز بدست نیاوردخ بودم.زمان گذشت وبعد از پیداشدن یک موقعیت عالی تصمیم گرفتم مستقل عمل کنیم ومن وبرادرم شروع به کار مستقل کنیم.اما سرمایه ما فقط یک اتومبیل 5میلیون تومامی بود.از پدرم درخواست سرمایت کردیم.((اشاره به اصل سیرتکامل وصحبت های استاد که میگن اینطور نیست که هرکسی سرمایه زیاد داشته باشه ثروتمند میشه))پدرم نا آگاه تر از ما پول رو براحتی در اختیار ما گذاشت وما شروع به کار کردیم.با اشتباهات فاحشی که داشتیم بعد از 2سال ورشکست شدیم.دیگه واقعا بریده بودم.3ماه قبل از اینکه کلا جمع کنیم بوتیک از خدا خواستم نجاتم بده از این حال و روز بد.((یک شب رفته بودیم حرم امام رضا با دوستام.داشتیم برمیگشتیم دوستم گفت هرکسی یه دعایی که دوس داره بکنه.یکی یکی دعا کردن تا رسید بمن.منم نمیدونم از کجا گفتم ولی اون لحظه از ته دلم این حرف اومد وخواستمش.گفتم یا امام رضا کربلا رو ببینم))کاری ندارم 3ماه بعد سفرکربلا جورشدوچه سفری هم شد وزیر قبه ضریح امام حسین همونجا از خدا خواستم ثروتمندم کنه.برگشتم مشهد.1هفته بعد پیشنهاد کار از یه شرکت نتورک به من شد.این یه نشونه بود.کم کم داشتم با قانون جذب آشنا میشدم.وتکه های پاذل کنار هم میچسبوندم.از اون موقع ها یه خورده بیشتر خداروشکر میکردم.بعد از ورشکست شدن توی کاسبی حالا پا به عرصه شغل دیگه گزاشته بودم.عرصه ای که بین المللی بود.ماه های اول پرانرزی شروع کردم.جنس حرفها وآموزش های شرکت نشون ونوید از آینده فوق العاده دی می داد.اونجا بود که برای اولین بار با فیلم راز آشنا شدم.تازه درک کردم قانون جذب چجوری کار میکنه.اونقدر خوب تمرین میکردم که حتی برای رسیدن به موقع به اتوبوس خط واحد هم از قانون جذب اشتفاده میکردم.گذشت وگذشت ودرآمدم از 600 هزارتومان به ماهی150 هزارتومان رسیده بود یعنی پس رفت.اواخر سال دوم نتورک بدلایلی انرژی اولیه رو نداشتیم.این دلایل فقط برای من نبود بلکه برای تیم قدرتمند مشهد اتفاق افتاده بود.یک شب که با دوست خوبم شهاب جلسه کوچیکی داشتیم طبق معمول میخواست منو آن ننه وانرژی بده تا های بشم.حرف حرف حرف تا یه جایی از صحبت هاش از یه نفری نام برد.گفت این آدم فوق العادس.کسیه که تونسته فقط با تغییر باورهاش وفکرش زندگیشو عوض کنه.گفتم کیه ازکجا میشناسیش.گفت اسمش سید حسین عباسمنش هست.یه سری از فایل هاشو دارم بریزم رو فلشت؟؟؟منم گفتم بریز مثل رندی گیج واستاد فلانی وجوفابرگاس که نگاه کردیم وفقط قشنگ بودن اینو هم گوش میکنیم.اون وقتا اصلا احساس خوبی نداشتم.ترس از آینده.بیکاری وقت تلف شدن.ترس از نگاه دیگران به ما دو نفر که بعد از ورشکست شدن ورفتن به اون سیستم که همه مخالفش بودن حال بدی به من میداد.فایل های استاد رو از شهاب گرفتم وریختم روی هارد کامپیوتر وگوشیم.اولین فایل صوتی بود((چگونه درآمد خود را 3برابر افزایش دهیم))یک کم از فایل گوش دادم .تمرکز نداشتم وهیچ توجهی به حرف های استاد نمیکردم.واسه همین بعداز 5 دقیقه خسته شدم وگفتم ای بابا دلت خوشه مگه میشه؟؟؟گزاشتم کنار وبه زندگی خودم ادامه دادم.بعداز 6ماه بیکاری بالاخره از روی اجبار واینکه بیکار نباشیم در یک شرکت بازاریابی به عنوان بازاریاب موادغذایی استخدام شدم.علاقه ای نداشتپ واقعا از روی اجبار فقط کار میکردم.درهمین حین در یک شرکت بیمه ای هم از طریق یکی از دوستان استخدام شدم.با این کار کمی حس وحال خوب به من برگشت.با اینکه درآمد خوبی نداشت.اما حداقل علاقه واشتیاق داشتم.بعداز 4ماه با کلی ضرر وحال بد ودعوا وجنجال از شرکت بازاریابی کنارکشیدم وتمرکز اصلی روی بیمه گزاشتم.اما بی انگیه وبی هدف.فقط برای اینکه کاری انجام داده باشم کار میکردم.خسته بودم از خودم .به هردری زده بودم هیچ بود.توی اون لحظات یه رابطه عاطفی هم برام پیش اومد که به خاطر نداشتم موقعیت کاری خوب ودرامد متاسفانه شکست عاطفی هم خوردم.روزها از پی هم میگذشت.یه روز که منتظر دوستم بودم تا باهام جایی بریم یه حسی بهم گفت یادته شهاب میگفت یه نفر هست فوق العادس.گوش کن یبار ببین چی میگه.هندزفری گذاشتم تو گوشم وشروع کردم به گوش دادن.فایل صوتی بود.وقتی 20 دقیقه از فایل گذشت ومن با دقت گوش کردم خندم گرفت انگار یه در جدید از درهای رحمت خدا بروم باز شده بود.با خودم گفتم من باید حتما این آدمو ببینم صداش که خیلی باحاله ودل نشین.مثل بقیه کتابی حرف نمیزنه وخیلی تخصصی.ولی تست کنیم ببینیم واقعا اضافه میشه درآمدم یا نه؟؟؟همونجا وقتی روی فایل آدرس سایت معرفی شد با گوشیم رفتم توی سایت.چیزی سردرنیاوردم واومدم بیرون.شب رفتم خونه سریع کامپیوتر روشن کردم تا فایل تصویری نگا کنم.تو اولین نگاه یه لبخند زدم وگفنپ ببین این آدم تونسته.پس توهم میتونی.نمیدونم چی تو وجود استاد دیدم همونجا ولی باخودم گفتم این آدم میتونه کمکم کنه.از اون شب بود که مدار من شروع به تغییر وتحول اساسی کرد.ته دلم فوق العاده حس خوبی پیدا کردم.روز بعد وروزهای بعد دیگه روزی نبود که بدون صدای استادویا تصویر استاد باشه.درسته شرایط کاریم بهتر نشد ولی شروع کردم به دانلود کردن تمام فایل های رایگان استاد.اول از همه فایل های انگیزشی1و2و3 استادرو هر روز صبح بلااستثنا گوش میکردم.تا برسم شرکت.روزی یه فایل صوتی گوش میکردم یا تصویری.تا برسم سر قرار کاری.هندزفری از گوشم نمیفتاد.حالم خیلی خوب بود.باورهام داشت عوض میشد دیدگاهم نسبت به محیط پیرامونم واتفاقات فرق کرده بود .جور دیگه ای دنیارو میدیدم.دیگه نا امید نبودم.به بقیه امید وآرامش میدادم.بداخلاقترین وعصبانی ترین فرد شرکت وقتی میومد پیش من آروم میشد ومیگفت تو چی داری میام پیشت آروم میشم.خیلی حال وروز خوبی بود.تصمیم گرفتم دوره هدف گذاری استاد خریداری کنم.جلسه اول تهیه کردم.وتمریناشو انجام دادم.پول نداشتم برای هفته های بعدش.وضعیت مالی بد بود.تا اینکه اتفاق بزرگتری برام افتاد اتفاقی که شاید بگم در عرض 5ساعت ویک شبه مجبور به ترک شهر وخونه وخونواده شدم.به منزل خواهر بزگترم دریکی از شهرهای شمالی رفتم.بازهم اشتباه جبران ناپذیر از طرف خودم بود.بعداز 4ماه که اونجا زندگی کردم چشم باز کردم دیدم با شوهر خواهرم به اختلاف خوردیم و در شب اولین روز سال 95 من با یک کوله پشتی که حاوی لباس هایم بود از خانه زدم بیرون وآواره خیابان ها شدم.اون لحظات فقط وفقط هیچی برام مهم نبود خدارو یادم میاوردم.اما از خودم متنفر بودم که چرا هروقت گرفتار میشی یادش میفتی خجالت نمیکشی.((پازل دوباره بهم ریخت))وقتی وارد اون شهرشده بودم باید از یه جایی شروع میکردم.دوباره از صفر.بنابراین دنبال کار گشتم وخوب اول شغل مورد علاقم دنبالش بودم.یعنی بوتیک.بطرز معجزه آسایی((که بعدا استاد روشن کرد موضوع برام که معجزه وجود نداره))در یکی از مجتمع های معروف شهر وباز هم در یکی از بوتیک های معروف شهرصاحب مغازه کاغذی مبنی بر نیاز به فروشنده چسبانده بود.((این قضیه خودش داستان داره درحد 10 صفحه بازم فهمیدم اون اتفاق ها برای اون بنده خدا باید میفتاد تا من بهش برسم)).بلافاصله باهم دست همکاری دادیم ومشغول بکار شدم.همین دوستم که الان مثل برادرم حتی بیشتر دوسش دارم در اون شب من رو به مانند فرزند دیگه خونوادش در منزل خودشون راه دادند.دیگه نگم از محبت ها والطاف خونوادگی همشون.چه مادر وچه خواهر های هادی و همه خونوادش.واقعا فکر نمیکردن من غریبه ام.بازم بخوام از این خونواده بگم یه کتاب جداگانه باید بنویسم.بمدت 1ماه در خونه ایشون بودم((آره همین الان خداروشکر کن.تویی که داری این متنو میخونی وخونه وخانواده داری خداروشکر کن.تویی که حساب بانکیت از یک میلیون به بالاهست خداروشکر کن.تویی که پدر ومادر داری خداروشکر کن))بعد از 1ماه با حال وروز فوق العاده خراب جوری که همه چی رو فراموش کرده بودم.خبری از سایت واستاد نداشتم.با خاک کوچه یکسان شده بودم.دوباره تصمیم گرفتم از صفر شروع کنم واینبار یه تفاوت بزرگ داشت.این دفعه وجود خدارو حس میکردم.دیگه خداوجود داشت وبود اما نبود بلکه همه چیز بود.یه سوئیت به لطف خدا پیدا کردیموبا ماهی 250 هزارتومان اجاره و1 میلیون پول پیش شروع کردم زندگیمو.درآمدم به لطف خدا از ماهی 200هزارتومان در ماه به ماهی 500هزارتومان در اینجا رسیده بود.همون هفته اول توخونه جدیدم وتو زندگی جدیدم که تازه متولد شده بودم هرثانیه از فایل های استاد استفاده میکردم وگوش میکردم.تفاوت اساسی وتغییر بزرگی که در زندگی مستقلم بوجود اومده این بود که کلا وسیله ای بنام تلویزیون جایی تو خونه نداشت.خیلی راضیم خداروشکر که این وسیله رو حذف کردم خیلی خیلی.ارتباطم باخدا وقتی بیشتر شد که فایل فقط روی خدا حساب باز کن استاد گوش کردم.خیلی گریه کردم پای این فایل.چرا تا حالا که 28 سال سن دارم باید الان بشناسمش.دیگه ایمانم بخدا واستاد وراه استاد از 100درصد گذشت.همه چی گذاشتم کنار وفقط همین راه ادامه دادم.با استفاده از قانون جذب وتصویر سازی ذهنی کمتر از 1ماه از اون خونه به خونه مورد علاقم که رویام بود نزدیک دریا باشه نقل مکان کردم.شب ها قبل از خواب عکس های خونه هی کنار ساحل تو گوشیم میدیدم وحس خوبی داشتم.یا در طی روز توی مسیری که میرفتم محل کارم وقتی از کوچه های نزدیک دریا میگذشتم میگفتم خدایا شکرت چقدر قشنگ وزیبا.منم بلاخره تو یکی از این خونه ها زندگی میکنم مطمئنم.ونتیجه داد.حس خوبی که داشتم وآدم هایی که من نمیدونم از کجا اومدن تا من به اون خونه برسم.حالا من واین خونه.جالبه بدونید شبا با صدای موج های دریا به خواب میرم.آخه 20 قدم با دریا فاصلست.با استفاده از فایل های چگونه درآمد خود را افزایش دهیم وتعهدی که دادم میانگین درأمد سال 94 من 240 هزارتومن درماه بود که تعهد دادم تا آخر سال 95 درآمد خودم حداقل 3برابر کنم.ولی الان که دارم این متن مینویسم درآمد من نه تنها 3بلکه 4برابرافزایش پیدا کرده((آره بازم خداروشکر کن بازم به سجده شکر بیفت من دارم با ماهی 800 یا900 هزارتومان زندگی میکنم.که 300 هزارتومان اجاره میدم و3میلیون بدهی دارم که به لطف خدا بدون هیچ نگرانی تسویه میکنم بزودی))روز به روز زندگیم داره بهتر میشه.ایده ها وافرادی رو سرراهم میبینم که به من کمک میکنند سیرتکاملی داشته باشم واینا همرو مدیون خدای خوبم واستاد عزیزم هستم.توی کلمات نمیگنجی آخه چجوری توصیفت کنم استاد.آینده رو خیلی خیلی روشن میبینم.هدف هام ورویاهام مکتوب کردم وخوشحالم که خدارو عاشقانه میپرستمش وشاگرد بد استاد هستم;-)وقتی فکر میکنم به اتفاقاتی که برام افتاده بازهم پازل جورمیشه ومیبینم که این اتفاقات افتاد تا از یه شهر با باورهای محدود کننده بیامدبه جایی که میتونم بگم یکی از لوکس ترین شهرهای ایران هست از لحاظ وجود ثروت وفراوانی زیبایی وهرچه نعمت خداوند هست.لوکس ترین خودروها ,رستوران های مجلل مکانوهای تفریحی وهمه همه توی این شهر به وفور دیده میشن.اینجا جائی که خدا بهم ثابت کرد ثروت زیاد هست.زیبایی زیاد هست همه چیز به وفور هست اما تازمانی که تو بخوای .وبخوای باورهات تغییر بدی وزندگی خودت رو تغییر کنی..ومن خواستم .خواستم که تغییر کنم وبی اطلاع از قوانین جهان بودم تا استاد رو پیدا کردم وکائنات وجهان منو تو مدار استاد قرار داد.درحال حاضر شاید موفقیت بزرگی کسب نکرده باشم از لحاظ مالی اما خداروشکر که دراین مدت 1سال به موفقیت های دیگه ای رسیدم.نمونش سلامتی.پارسال اواخر مهرماه تصمیم گرفتم وهدف قرار دارم تا 25 بهمن 94 از وزن 94 کیلویی خودم به حد نرمال برسم.والان بعد از گذشت 6ماه با بدنی ورزیده وسلامت بیشتر خدارو شاکرم.
دوستون.دارم وبازهم خداروشکر که هم مدار با شما خانواده گرم گروه تحقیقاتی عباس منش هستم.روزهای خوبی رو براتون آرزو مندم.
Morteza mokaramy
سلام به برادر گلم مرتضی مکرم
از سرگذشت زندگیت که با جزئیات کامل تعریف کردید خیلی لذت بردم انشالا که بعد از این سالها حتماً به موفقیت های بیشتری رسیدین خوشحالم راه زندگیتان خیلی خوب پیدا کردین
امیدوارم به نعمتهای بیشتری در زندگیتان برسید
ممنونم از شما خانم لیلا شبخیر عزیزم و آقای محترم علی جوان و همه کسانی که مطلب منو خوندن سپاس. آرزوی آرامش دارم برای همه
سلام دوستان واقعا دوباره خواستم بنویسم ساختار فکریم اگاهیم سلامتیم با حرفهای دوستان و نظراتی که میخونم حتی گذشته دیگ برام معنی نداره
من خیلی به خدای خودم نزدیک شدم ایمانم قویی شده با افتخار میتونم بگم من دارم به درج های بالایی میرسم حالت روحیم خوب شده
ارامشی که دارم وای استاد واقعا ازتون ممنونم
میخوام دوباره ورزشمو ادامه بدم دوباره برم دانشگاه برنامه ریزی کنم صبح ها ورزش کنم و الانم دوباره شرکت دارم میرم و ادمهای موفق و با باورهایی قویی درمورد ثروت صحبت میکنن دورم هستن و نت ورک رو شروع کنم و سربازیمو بخرم
عاشقتونم یک هدف خیلی مهمم دارم وقتی بهش برسم میام تو سایت داد میزنمممممممممممم به همه میگم اگ راهنمایی و کمک شماها نبود من به اینجا نمیرسیدم
هر روز دارم افکارمو تغییر میدم با گوش کردن به معنی قران و صدای ضبط شده خودم فایلهای استاد نمیذارم افکار منفی دیگ احاطه ام کنن وقتی میام میبینم چه کسایی از چه جاهایی به موفقیت رسیدن باورهای من صد برابر شد دنیارو جای زیبا میبینم و میخوام جای زیبایی برای کسانی که دوسدارم تمام دنیا بکنم
میخوام انسانی باشم که با دیدنم روحیه بگیرن شاد بشن خیلی ممنونم از همتون خیلی کمکم کردید تک تکتون فرشته های خدا هستید برای من خدایااااااااااااا ممنونم سپاسگذارم از همتون
با سلام خدمت خانواده بزرگ وواقعا صمیمی عباسمنش
بنده امروزو باید بگم کل وقتم تا الان گذاشتم و دلنوشته های خانواده دوست داشتنی خودم رو مطالعه کردم بسیاربسیار روم تاثیر گذاشت وخیلی خیلی منقلبم کرد تا جایی که حتی با خوندن مطالب بعضی از دوستان بابت تاثیراتشون در زندگی گریه ام گرفت که خیلی از نکات رو برای خودم یادداشت کردم تا نیرویی بشه برای ادامه راه من که از اسفند ماه سال 93 با گروه آشنا شدم و بزرگترین جرکت رو به جلوی من بود که تا سه الی چهار ماه شکه شده بودم که خدای من من در یه روستای دور افتاده با باورهای فوق کهن دست وپنجه نرم میکردم بدون اینکه حتی متوجه بشوم که عمر خودم رو که الان 43 سال از آن میگذره واقعا در غارهای تو در توی افکار و باورهای کاملا دمده به بطالت بوده و خداوند چقدر منو دوست داشته که یه راهنما گذاشته برا ادامه مسیری که فقط آسفالته اگه واقعا بخوام …ومنی که دراین سالهای پشت سر افکارهاوباورهام جوری ساخته شده که تغییر آن به تلاشهای مضاعف نیاز داره ومثل این میمونه که دیواری از بتون آرمه ومیلگردهای بسیار ضخیم ساخته اند که برای تخریب اون باید از ابزار بسیار خشن استفاده نمود ومانند دیوارهای گلی یا گجی نیست که با لرزشی فرو بریزند من دراین دوسال واندی که میگذره از نظر روحی که میدونم لازمه جهش در هر کاریه بسیار روی خودم کار کردم وامیدوارم که این حرکت به جسم وزندگیم هم تنشی داشته باشه با وجود اینکه تابحال لمس هم کرده ام ووقتی فایلهای صوتی رایگان استاد گوش میکنم بسیار پر انگیزه میشم وحالا هم که نشستم و به یکی یکی دیدگاههای خانواده ام نظر کردم و با جان ودل خواندم بسسسسسیییییار انرزی گرفتم در این مدت زمانی که من با گروه آشناه شدم طعم زندگی رو چشیدم وانگار تازه متولد شدم وزندگی دوبار آغاز کردم از خدای خودم بسیار شاکر و سپاسگزارم که به من لطف کرد ومنو با استاد بزرگوار با آن حرفای دلیشون آشنا کرد و توی خانواده ای قرار داد که میدونم هر کدومشون روز ی از بهترین افراد جامعه جهانی خواهند شد
من می خواستم زندگی خودمو شرح بدم ولی فکرش کردم اگه بخوام توضیح بدم توی این سالهای مشقت بار 43 ساله واینکه چگونه بهبود یافتم خانواده و گروهم خسته میشدند وببخشید اگه چشمای خداییتون رو آزردم
به امید بهروزی و پیروزی و سرفرازی یکایک شما عزیزان
سلام جناب بهاری
انشالا تا به امروز که این پیام برای شما می نویسم حتماً به موفقیت های زیادی دست پیدا کردین
انشالا که از موفقیت های چشمگیری که داشتین بیشتر بنوسید تا باعث روحیه دادن به افرادی مثل من که تازه با این خانواده صمیمی و پرانگیزه آشنا شدم بشوید
سپاسگزارم