«الگوهای موفق» در خانواده صمیمی عباس منش - صفحه 31
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2016/08/عکس-سایت-2.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2016-08-21 12:20:202020-08-22 21:46:45«الگوهای موفق» در خانواده صمیمی عباس منششاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام دوست خوبم انرژی مثبت ……..که واقعا هم انرژی مثبت هستید………از نظرات ارزشمند وخوبتون استفاده کردم ونظراتتون براهمه ما انگیزه بخش و مفید بوده…..سپاسگزارم
اما درمورد تاثیر گذاری کتابها واساتید دیگه هم من با شما کاملا موافقم ولی منظورم این نبود که مطالعه کتابها ویا گوش دادن به سخنرانی دیگر اساتید موثر نبوده بلکه منظورم این بود که ما درآن مرحله به ثبات فرکانسی که نتیجه اش ملموس باشد نرسیدیم واین پروسه نهایی تحول درونی وتحت تاثیر قرار گرفتن با گوش دادن به فایل های استاد اتفاق افتاد وکامل شد والامطالعه کتابها واساتید دیگه شروع یه پروسه تکاملی بوده که با رسیدن به استاد تکامل یافته وآن تحول درونی شکل گرفت………….البته نظرم این هست که استاد عباس منش برای ما همانند آخرین عدد از یک شماره موبایل بودند که اگر این شماره یا این کد درکنار دیگر اعداد وکدها قرار نمیگرفت مشترک مورد نظر گوشی رو بر نمیداشت واون تحول نهایی که باعث شد درمسیر اهدافمون قرار بگیریم شکل نمی گرفت وشاید به این راحتی به مقصد ومقصود نمیرسیدیم درواقع استاد عباس منش هم دستی درکنار دست های دیگر خدا بودند وهستند که همه این دست ها درکنار هم نشانه هایی هستند که مارا به سمت گسترش اهداف الهی وتحقق اهداف خودمان راهنمایی میکند. ودرنهایت همه ما قطعاتی ازیک پازل بزرگ بنام زندگی هستیم.موفق وپایدار باشید
با سلام وقت بخیر
18سالمه رشته حسابداری
واقعا افتخار میکنم عضو چنین سایتیم و از خدا خیلی ممنونم که منو هدایت کرد و هر لحظه هدایتم میکنه.
دو سه سال پیش بود که دنبال کتاب برای موفقیت بودم و کتاب خوندو اصلا دوست نداشتم ، یکه کتابی رو دانلود کردم تو گوشیم به اسم قانون جذب اصلا نمیدونستم که چی هس بعد از خوندن کتاب تغییراتی دیدم و فقط کتابای pdf میخوندم و عمل نمیکردم یه روز نشسته بودم از وایبر یه پیامی اومد که نوشته بود فایل انگیزشی حتمن گوش کنید و من اون فایلو دانلود کردم و گوش دادم (فایل انگیزشی 3 استاد عباسمنش) و خیلی مشتاق شدم که به سایت سر بزنم و فایل قانون جذب رو دیدم تو سایت و فوری ثبت نام کردم ودانلود کردم و چندین بار دیدمش و بعد از اون تمام فایلا رو دانلود کردمو گوش کردم واقعا احساس کردم دارم مسیر خوشبختی و سعادت رو پیدا میکنم.
نتایج زندگیم :
من اصلن تو درس ریاضی نمره خوبی نمی اوردم یه روز با خودم جدی شدم و گفتم که من نمره بالای 15 میگیرم و رفتم امتحان رو نوشتم وخیلیم فوق العاده نوشتم ترم اول بود که تو درس ریاضی فقط سه نفر نمره قبولی گرفته بودن که من با نمره 18 نفر دوم بودم و با خودم گفتم که من چرا از این قانون استفاده نمیکردم و باورش نداشتم.
* سال آخر هنرستان بود که تو یکی از درسام نمره قبولی نیاورده بودم دائمن عصبی بودم و از معلم درخواست نمره میکردم ولی قبول نمیکردن و چند روز بعد به خودم گفتم بیخیال بابا زندگی ارزشه این همه غصه رو نداره ولش کن ترم دوم جبران میکنم و گفتم توکل به خدا و گفتم خدایا شکرت که من با این مشکل روبرو کردی که بتونم تو این درس حرفه ای شم و هفته بعدش بود که من تو کلاس نبودم دوستم زنگ زدو گف نمره قبولی رو داده بهت و واقعا حیرت زده شده بودم. (عمل به فایل سپاسگزاری ، و رهایی )
دو سه ماه پیش بود که میخواستم دوره کارآموزی رو در بیمارستان بگذرونم واحد حسابداریش خیلی خیلی علاقه داشتم برم اونجا و شنیده بودم که فقط دانشجو ها میتونن برن و من این حرفو قبول نکردم به خودم گفتم من با لطف خدا دورمو اونجا میگذرونم و باور عجیب داشتم و 10 روز اول بود گفتند باید از هنرستان برای بیمارستان معرفی بیاری و قبلن به مدیرت درمان داده بودم و گفتند باید به اینجا یکی دیگی باید بیاری و من رفتم مدرسه و اونجا گفتن که مسئول رفته سفر یک هفته بعد مراجعه کن بعد از یک هفته که میخواستم برم یه کار ی پیش اومد که دیر رسیدم و دیدم که مسئول رفته و دوباره موند واسه چند روز بعد خلاصه کاغذ رو گرفتم برردم دو سه روز تو بیمارستان موند و نتوستم ببرم و آخر ماه بود که دادم مدیرت آموزش بیمارستان امضا کنه تا نمرمو بدن و ایشون گفتند که شما نمیتونید اینجا دورتونرو بگذرونین برو ی جای دیگه و من گفتم من یه ماهه اینجام و کار میکنم و بعد امضا کرد و رفتم واقعا خشکم زده بود که این همه رفتم مدرسه نبودن و دریافتم که این همون عشقو علاقه ای داشتم وباوری که داشتم منو به این سمت کشوند واقعا از خدا ممنونم.
خیلی معجزات تو زندگیم دیدم و بع علت کمبود وقت نمیتونم بنویسم و از خدا ممنونم که منو با گروه تحقیاتی عباسمنش آشنا کرد و از استاد و دوستانم ممنونم.
آقای فتحی
مممنونم که تجربیات خوبتو اینجا گذاشتی
دوست خوبم امیر فتحی سلام و سپاس
برایت بهترین ها و افق های طلایی و پر از انرژی را آرزومندم .
هر چی آرزوی خوبه مال تو …
آقای فتحی دوست بزرگوار درود بر شما ، امیدوارم همیشه موفق و برقرار باشید
با سلام به همه دوستان گروه ، کارکنان سایت و استاد عزیز سید حسین عباسمنش . راستش من حدود یک ما پیش پیشنهادی توی ذهنم جرقه زد که بر اساس تجربیات و مطالعات خودم به اون رسیده بودم . چندین بار میخواستم متنی بنویسم و با توجیهات و تفضیلات و اون رو به نشانی سایت یا ایمیل استاد بفرستم اما فرصتی برای این کارنشد . دو روز پیش که بحث الگوهای موفق و فایل استاد و درخواست ثبت تجربیات دوستان موفق را در این صفحه دیدم یاد اون پیشنهاد خودم افتادم چراکه تقریبا همون پیشنهادی بود که من به ضرورت بودن اون رسیده بودم و حالا به شکلی دیگر توسط استاد بیان شده بود . البته پیشنهاد من این بود که توی خود سایت صفحه ای با عنوان تجربه های موفق راه اندازی شود تا همه اعضا گروه بتوانند پیشرفت های خودشون رو مثلا هر شش ماه یا یکسال در اون صفحه ثبت کنند و بدیهی است که این صفحه پس از مدتی دنیایی از تجارب عالی و کارساز برای سایر اعضا و دوستان جدید میشد . علت اصلی اون پیشنهادی هم که به ذهنم رسید یکی بخواطر تجربه خودم در مطالعه مباحث عرفانی خصوصا زندگی عرفا و بزرگان بوده که هر گاه احساسات بد و کسالت آور بسراغم می آمد موتور علاقه ام را با خواندن چند داستان و تجربه عرفانی آن بزرگان روشن میکردم و اساسا علاقه من به این مباحث از مطالعه همین داستانها و تجارت آن بزرگان شروع شد بنابراین بودن چنین صفحه ای درسایت هم میتواند اعتماد تازه واردین را جلب کند و آنها را برای ورود به این وادی قانع و مصمم کند و هم عزم دوستانی را که در میانه راه هستند و گاهی دچار تردید و کسالت در باورهای خود میشوند را جزم نماید چرا که من به مرور منوجه شدم اکثر کسانی که برای اولین بار در وادی موفقیت یا مباحث عرفانی ورود میکنند بخاطر باورهای گذشته خود با تردیدهای فراوان و نفسگیری روبرو میشوند و بسیاری با تمسخر و ناباوری از خیر آن میگذرند در حالی که خواندن تجربیات دیگران خصوصا کسانی در ردیف و توانایی خودمان هستند میتواند رفته رفته یخهای ذهنی آنها را آب کند. در هر حال باعث خوشحالی است که این کار زیبا و بسیار بسیار موثر در حال انجام است فقط امیدوارم در تدوین چنین مرجعی عجله نشود و با راه اندازی چنین صفحه ایی و در فرصتی مناسب کاری در خور و شان این سایت و به عنوان یک مرجع ملی ارائه شود .
در مورد تجربه خودم باید عرض کنم که من تقریبا یک سال ونیم است که با سایت و بطور کاملا اتفاقی آشنا شدم از فایلهای رایگان آن بسیار آموختم . از این جهت برخودم لازم میبینم که کمال سپاسگزاری را از استاد بزرگوار جناب آقای عباسمنش و همکارانشان داشته باشم . البته من قبل از وارد شدن در این سایت با برخی از مباحث آن تاحدودی آشنایی مختصری داشتم ولی صمیمیت گفتار و صداقت در بیان استاد و تاثیرگزار تجربیات ایشان همچون مغناطیسی من را بخود جلب کرد وپس از استفاده از خیلی از اون فایل ها تغییراتی در زندگی من بوجود آمد که میتوانم از آن به معجزه و یا باز شده درهای زندگی تعبیر کنم . راستش با وجود آن مطالعات سابق و این مراجعه به سایت تا یک سال اخیر من با وجود مشکلات مالی و روابط در زندگی همتی برای انجام آن تغییرات نداشتم اما در پاییز سال گذشته به یکباره و در شرایطی که فشارهای گوناگونی را تجربه میکردم مصمم به عملی نمودن تجربیات خود شدم و حاصل آن این شد که پس از گذشت حدود یک ماه پولی در حسابم واریز شد که تا کنون چنین دریافتی ای را تجربه نکرده بودم و الان پس از گذشت حدود یک سال از آن تقریبا دریافتی های من 10 برابر گذشته شده است . هرچند که این مبالغ اکثرا مطالبات گذشته من بوده و من به عنوان کارمند یک شرکت خصوصی درامدی مشخص و ثابت دارم اما تفاوت آن در این است که پیش از آن هر پولی که به حسابم واریز میشد گویی که اصلا برکتی نداشت و بعد از چند روز هیچی ته حسابم باقی نمیماند حتی اگر حقوق دو سه ماه را با هم دریافت میکردم باز هم در اندک زمانی دستم خالی میشد و این مشکل چنان بود که گاهی برای دریافت مطالباتم کار به مشاجره و تندی میرسید اما بعد از آن تصمیم و شروع به اجرای عملی اصول موفقیت ، گویی این پول برکت پیدا کرد . حالا هر چه خرج میکنیم مبلغ آن کم نمیشود چونکه بعد از مدتی باز حسابمان توسط شرکتمان شارژ میشود و من چنان از این افزایش خشنودم که گاه وسوسه سرمایه گذاری یا کارو کسب کوچک و گاه خرید خانه را توی ذهنم میپرورانم و از این تعجب میکنم که من سال گذشته برای مسافرت چند روزه چقدر مشکل مالی داشتم ولی حالا با این پس انداز توی حسابم میتوانم یک مسافرت خارج از کشور بروم . جالب اینجاست که چنانچه دوستان میدانند در دو سه سال اخیر رکود بی سابقه ای کار و کسب کشور را فرا گرفته که هنوز امیدی به بهبودی آن نمیرود ولی این اتفاق یعنی رشد مالی من دقیقا در همین رکود و در زمانی که شرکت ما در دو سه سال اخیر به تبع آن رکود ، زمینگیر شده است برای من افتاد در حالی که ما سالهای بسیار پر رونق و پر کاری هم داشتیم که در آن سال ها همیشه در بر همان پاشنه گذشته میچرخید و همیشه مشکلات مالی ما پابرجا بود . در زمینه روابط هم همه چیز به شکل معجزه آسایی و البته به مرور رو به بهبودی گذاشت . راستش من قبل از شروع دوره تغییراتم با بن بستی عجیب در ادامه زندگی خانوادگی روبرو شده بودم بطوری که عنقریب همه چیز در حال از هم پاشیدن بود اما پس از آن و به مرور رنگ بد زندگی عوض شد و من امروز میتوان بگویم که درصد بالایی از مشکل روابط در زندگی حل شده و امیدروارم با ادامه این روند همه چیز به حالتی نیکو و پسندیده برگردد . اما دوستان مهمترین راهها و تکنیک هایی که برای من بسیار کارساز بود یکی اصل شکرگزاری و دیگری تکنیک رهایی بود . درباره اصل شکرگزاری که همه دوستان به اندازه کافی شنیده و خوانده اند . اصل شکرگزاری را من چند سال پیش با مطالعه کتاب معجزه شکرگزاری خانم راندا برن دریافتم و البته چون پیشتر در قران و کتابهای بزرگان نیز دیده بودم به اهمیت آن پی بردم ولی متاسفانه در آن زمان خیلی جدی آن را دنبال نکردم بلکه گاه گاه به آن میپرداختم اما زمانی که مصمم به انجام جدی آن شدم معجزه آن رخ داد . شاید به دلیل آنکه من تازه نعمتهای بیشمار خداوند را که در دستها و در کنارمن قرار داشته دیده بودم و وقتی به شمارش و سپاسگزاری از نعمتها پرداختم خودم را در محاصره آن نعمتها یافتم که با سپاس از خداوند هم روزبروز بر آن افزوده شد و هم دوام و ماندگاری نعمتها برایم تضمین گردید . در مرحله مالی همانطور که گفتم به یکبار بخش قابل توجه ای از مطالبات من پرداخت شد و در ماههای بعد که اندکی کاهش می یافت دوباره افزایش چشمگیری پیدا میکرد تا جایی که من امروز با خیال راحت و بدون دغدغه هزینه میکنم و برای مسافرت تصمیم میگیرم بدون آنکه نگران هزینه آن باشم . در مورد روابط و سلامتی هم تاثیرات آن بسیار نمایان بوده است . مثلا من در سالهای گذشته بچه های کوچکم را مرتب بخاطر بیمارهایی که شایع میشد دکتر میبردم و هر ساله حداقل دو سه با دفترچه های بیمه درمانی آنها را تعویض میکردم من چند روز پیش که بفکر تمدید دفترچه هایمان افتادم متوجه شدم که امسال حتی یک برگ هم از دفترچه های آنها کنده نشده و من بخاطر سلامتی آنها در این مدت حتی بفکر تمدید آنها هم نبودم . از طرفی در روابط هم باید بگویم که خوشبختانه ابرهای تیره گذشته تا حدود زیادی از اسمان خانه ما رخت بربسته و امروز آرامش و توافق بیشتری بر زندگی ما حاکم است زیرا با وجود اختلافات من با همسرم حتی من برای سلامتی و بودن او هم مدام شکرگزاری میکردم . اما تکنیک دومی که برای من بسیار کار کرد اصل رهایی بود که من سالهای گذشته مباحث آن را از طریق یکی از شبکه هایی که برنامه آن تفسیر اشعار مولا بود پیگیری میکردم . اصل این قانون میگوید که دردهایی که در زندگی وجود دارند آمده اند تا به ما چیزی بگویند و هشداری بدهند . این درد نشان دهنده آن است که ما به چیزی بیش از حد چسبیده ایم و باید که آن را رها کنیم تا درد هم به تبع آن رفع شود والا آن درد تا پایان عمر با ماست . من البته برای نشستن آن اصل در وجودم با خود کلنجار بسیار رفتم چرا که چسبندگی هایی بسیاری را در روح خودم پیدا کرده بودم و تازه فهمیده بودم که بقول معروف از کجا چوب میخورم . رها شدن از آن باورها و خلقیات چسبنده مدتهای طولانی ذهنم را مشغول کرد تا پس از آشنایی با سایت و تاثیرات هیجان آنگیز و صمیمی کلام استاد من را بران داشت تا مصمم و مردانه خود را رها کنم و وقتی که این اتفاق افتاد جهان پیرامون برای من تغییرات زیادی کرد . اولا من متوجه شدم که بیش از حد به پول چسبیده ام و همیشه ترس از خرج کردن و تهیدست شدن دارم و به همین علت هیچ وقت پول توی دستم دوامی ندارد . بخودم گفتم تو مشتت را سفت گرفته ای و اجازه خارج شدن پول را نمیدهی چطور انتظار داری که از آن طرف به تو پولی بدهند . پس دستم را باز کردم و بدون ترس و واهمه خرید میکردم در حالی که قبلا برای خرید مایحتاج منزل بسیار اجناس را پایین بالا و سبک و سنگین میکردم . نتیجه آن شد که وقتی سخاوتمندانه خرج کردم و دستهایم را رها کردم و ترسهایم را هم رها کردم وضعیت مالی من چنانکه گفتم تغییر بسیار خوبی کرد ومن امروز هیچ ترسی برای هزینه های جاری خودم ندارم . اما در مورد روابط من احساس کردم که روابط بد ما در خانه ناشی از حساسیتهایی است که من تا کنون در مورد همسرم روا داشته ام و در مواردی او را محدود نموده ام . در واقع من به باورهایی نادرست از همسر داری چسبیده بودم که خود را به نحوی مالک او میدانست و من حس کردم که هر نوع مالکیت میتواند با دردی همراه باشد و این شد که این باورها را در ذهنم رها کردم و به لطف خداوند و به مرور رایط به سوی بهبودی و حس خوب پیش رفت و آن ابرهای تیره و حسرت جای خود را به آرامش و توافق بیشتر داد . همین مشکل در روابط را من با بعضی از بستگان همسرم هم داشتم و جالب اینکه هر چه کلنجاهای ذهنی من با آنها بیشتر میشد و من بیشتر در ذهن و روحم با آنها میجنگیدم و از آنها بیشتر فاصله میگرفتم ، آنها بیشتر به من تحمیل میشدند و مدام سر راهم سبز میشدند . اما زمانی که باورهای بد در مورد آنها را رها کردم و به درگیرهای ذهنی در مورد آنها پایان دادم بشکلی عجیب سایه آنها از زندگی من دور شد و به تعبیری آنها از زندگی ناپدید شدند . البته بعد ها متوجه شدم که کاربرد این تکنیک رها سازی بسیار وسیع است چرا که چسبندگی ما به زندگی و به تبع آن دردهای بسیاری در ابعاد مختلف روح و روان ما وجود دارد و بعد از آن من مهمتر کارم را ادامه روند پروژه رها سازی خودم فرض کردم و به جستجوی دردهای پیدا و پنهان روحی خودم ادامه دادم . جالب اینکه یکی از ترسهای من از کودکی ترس از مرگ و باور ناکافی از زندگی و مفهوم مرگ بود . بعدا روی این بحث بیشتر کار کردم تا از ترس ناشی از آن رها شوم و خوشبختانه فایلها و کتابهایی در مورد تجربه مرگ و نیز پرواز روح بدستم رسید که من را از ترس ناشی از مرگ تا حدودی رها کرد . هرچند رهایی از این باورها و ترسها بطور کامل زمان بر است و باید که اهسته و پیوسته آن را ادامه دهم . اینها خلاصه تجربیات من در این تقریبا یک سالی که برای تغییرات اساسی در خودم همت نمودم بود که بدلیل تنگی فرصت بطور فشرده بیان کردم . امیدوارم که این تجربه اندک مایه دلگرمی دوستان و نوری هر چند کم سو برای تازه واردان به این وادی ملکوتی باشد . باز هم بر خودم لازم میدانم از کارکنان محترم این سایت عزیز خصوصا از استاد صمیمی و فرهیخته آقای عباسمنش که سخاوتمندانه فایلهای رایگان بسیاری را که هر کدام برای من درسی بزرگ و مهم بود و هر کدام همچون مهره های تسبیح ؛ سیستم فکری جدیدی را در من شکل داد و هیجان ادامه کار معنوی و خودسازی را در من شکل داد سپاسگزاری فراوان داشته باشم .
دوست گرامی پیشرفتاتون عالی بوده. امیدوارم همواره موفق باشید
معشوقه چو آفتاب تابان گردد
عاشق به مثال ذره گردان گردد
چون باد بهار عشق جنبان گردد
هر شاخ که خشک نیست رقصان گردد (مولوی ، رباعیات)
دوست من آفتاب تابان
سپاسگذارم از پیشنهاد خیلی مفید و مؤثرتون. انشاالله عملیاتی می شود. وقتی داشتید راجع به دفترچه بیمه می گفتید منم یاد دفترچه بیمه خودم و پسرم وهمسرم افتادم که مدت زیادی ازش استفاده نکردم و وقتی که برای تمدیدش داشتم اقدام می کردم. یکی دو ماه از زمان اتمامش گذشته بود و فقط می تونم بگم خدا رو شکر که این ها توهم نیست این ها واقعیته و هیچ تردیدی درش نیست. به قول قرآن کریم” لاریب فیه هدی للمتقین”
دوست خوبم آفتاب تابان سلام و سپاس
« رهرو آن نیست که گه تند و گهی خسته رود… رهرو آنست که آهسته و پیوسته رود »
بسیار خوب و عالی. موفق باشید.
هر چی آرزوی خوبه مال تو …
خانم آفتاب تابان دوست عزیزم سلام ، به حقیقت سپاسگزاری برکات خداوند را افزایش می دهد تبریک می گویم
سلام به همه دوستان صمیمی واستاد عزیزمن 30سالمه ودارای مدرک تحصیلی کاردانی در رشته مکانیزاسیون ماشینهای کشاورزی فارغ التحصیل شدم اما اصلا علاقه ای به رشته ام نداشتم وفعالیتم رو در زمینه کاری که انجام میدادم دنبال کردم کار در خدمات منازل البته بگم قبلش تو2تا شرکت هم کار کردم که موقتی بود همیشه توذهنم این بود که برا خودم کار داشته باشم خودم اقای خودم باشم درکل ازاد باشم .یادم اومد که شرایط قبلمم باید بگم سال 86بود اگه اشتباه نکنم که سی دی راز رو به طور اتفاقی خریدم وقتی دیدمش بارها تو ذهنم این مرور میشد که واقعا درست هست مطالب سی دی اگه درست باشه اخه چجوری؟خیلی ذوق داشتم از شنیدن مطالب وشروع کردم به گفتن مطالب با دوستان و از اونجایی که مذهبی بودم یکی از دوستانمن شروع کرد به گفتن اینکه تمام اینا دروغ وکار اسراییل وامریکاس بخاطر اینکه ما رو از راه به در کنن منم ساده بعد اون بیخیال شدم از پیگیری این سی دی و اینکه بعدها که فهمیدم به خودم گفتم چرا ادامه ندادی که ادمه دادنت باعث رشدت میشدبه هر حال کشش ندم درسته که دیگه گوش ندادم اما هراز گاهی تو ذهنم مرور میشد مطالب سی دی ترم اخر دانشگاه بود که خواستگاری کردم از دختری که دوسش داشتم اونم با اقتدار بااینکه مادر خانمم راضی به وصلت نبود بخاطر شرایط سنی خانمم و شرایط درس وباقی خدمتم اما باقدرت حرفامو به پدرخانمم گفتم وقرارخواستگاری رو گرفتم وبعد همه چی اوکی شد خدمتم رفتم بعد5ماه باپیگیری کسری خدمت برگشتم وسریع مشغول بکار شدم بعد مدتی کارکرد تصمیم به ساختن بالا خونه پدری کردم به طوری که موقع جهاز برون من لباس کارگری تنم بود وبرا خیلیا شوکه کننده بود عروسی کردم بعد4ماه زندگی به مشکلات خانوادگی برخوردیم وتصمیم گرفتم خالی کنم وهمه وسایلای خونه رو توخونه پدرخانم گذاشتم بماند که همونم مساله سازشد تا اینکه خانمم یه کوچولو طلایی هم که داشت روفروخت وکمی هم من پول جور کردم و یه خونه زیرزمینی رو اجاره کردیم بابت طلا هم بگم خانمم تمام سرویس طلاشو برا ساخت خونه فروخته بود وتو عروسی سرویس بدل داشت با خانم هم قسم شدیم وتو یکسال پولامونو جمع کردیم وبا دراومدن قرعه کشیا که پشت سر هم شد صاحبخونه شدیم اما بخاطر اینکه م.ستاجر داشت مجبور شدیم 8ماه دوباره با پدر ومادرم زندگی کنیم اینم بگم تو همون شرایط تصمیم گرفتم برا خودم کار کنم وبا پول پیش وکمی از اینور اونور جور کردن شرکتمو تاسیس کردم در همین شرایط شروع کارم قسمت پدر شدن نصیبم شد که اونم قصه های خودشو داشت با همه مبارکیش چون برا هزینه شم به مشکل خورده بودم تو همین روزا بود که بااستاد در کرج اشنا شدم با دوره روانشناسی ثروت وبعد با استادان دیگه وکتابتای دیگه اما نیروی که استاد بهم میداد باعث شد با همه نداریم دور دوم دوره ایشونم ثبت نام کنم واسه اسه قدم گذاشتم تو مسیر رشد وعبور از ترسها .تودوره افرینش استاد یاد گرفتم که احساس خوب اتفاقات خوب همین تازگیا رو باورم کار کردم که مشتری زیاد هست واسه من تماسام بیشتر از قبل شده بود چون روزنامه که همون روزنامه بود چرا تو اوج کارم که اخر سال بود کار کم بود اما الان همون تبلیغ اما تفاوت برام چشمگیر بود
آقای جباری
عالی بود
دوست خوبم حمید جباری سلام و سپاس
خیلی خوب بود موفقیت های بس بزرگ در انتظار شما است.
واقعا استاد با همه تفاوت دارد.
هر چی آرزوی خوبه مال تو …
با سلام خدمت استاد عزیز و همکارانشان و تمامی دوستان هم فرکانسی
نحوه آشنایی من با سایت از اسفند سال 92 از طریق یکی از دوستان بود.خیلی بخاطر نمیاورم که دقیقا آن روز چه پیامی را آن دوستم ،که او نیز از طریق یکی دیگر از دوستانش برایش اس ام اس شده بود به من نشان داد.فقط کلیات موضوع قطعا راجب به موفقیت و اینگونه مسایل بوده که باعث توجه من گردید.
از دوستم خواستم تا پیام را برایم بفرستتد.اس ام اس در گوشی من بود تا اینکه یک روز در فروردین ماه برای جستجو وارد سایت شدم و متوجه شدم که کارگاه هدفگذاری در آخر فروردین ماه قرار است تا برگزار شود.
با دوستم که آن روز پیام را برایم فرستاده بود تماس گرفتم تا با هم در آن کارگاه شرکت کنیم.اما او خیلی رغبتی نشان نداد.چون احساس کردم به خاطر مبلغ ثبت نام از خودش بی میلی نشان داده ،تصمیم گرفتم کار ثبت نام برای دو نفر را انجام دهم و او را به همراهی و حضور در کنار خودم دعوت کنم.
ما هر دو به کارگاه آمدیم و از حضور در آن دوره نیز فوق العاده لذت بردیم.و تا چند روز نیز با هم مدام راجب مسائلی که در آن جا آموزش دیده بودیم صحبت میکردیم.
تا مدتی شرایط خوب بود اما با توجه به این موضوع که من متاسفانه در گذشته از نظر روابط همیشه دچار مشکل بودم و به قولی به روابط خود وابسته میشدم و همونطور که میدونیم براساس قوانین حاکم بر جهان وقتی به چیزی وابسته میشویم ،آن چیز به طور عجیب از ما فاصله میگیرد…من نیز به دلیل وابستگی بیش از حد، آن دوست را از زندگی خود دور کردم.(البته لازم است که بگویم من الان این قوانین را درک کرده ام و در آن زمانها اطلاعی از این قوانین نداشتم)
من در گذشته همیشه بدترین روابط را تجربه میکردم.طوری که من حتی زندگی مشترکم را نیز از دست دادم و از همسرم جدا شدم.من همیشه در هر رابطه ای که وارد میشدم از نظر احساسی کاملا به طرف مقابل وابسته بودم.یعنی هر زمان که تو رابطه بودم به تنهایی مسافرت نمیرفتم.حتی اگر به اصرار والدین در جمعی حضور داشتم چه مهمانی و چه مسافرت ، تمام تمرکز و حواس من خارج از آن جمع بود.و به هیچ عنوان از بودن در آن مکان لذت نمیبردم به این دلیل که من فقط و فقط لذتها را به هنگام حضور آن فردی که با او در رابطه بودم میدیدم.(الان واقعا به نحوه تفکرات قدیمم خنده ام میگیرد…بهترین روزهای عمر من در گذشته به دلیل داشتن این دیدگاه و بدون لذت از بین رفت)
من به دلیل باورهایی که درونم وجود داشت همیشه در رابطه دچار شک و ظن بودم که مبادا الان به من خیانت کنه یا الان کجاست و با دوستانش داره چکار میکنه و کلی از این دسته باورهای مشکل دار که به دلیل وضعیت جامعه و صحبت اطرافیان در من شکل گرفته بود و باعث بوجود آمدن مشکلات فراوانی در ذهن و جسم و روح و رابطه هایم میشد.(الان روی تمامی این باورها کار کرده و میکنم چون هنوز هم صد در صد نیستم)
خوب برمیگردم به ادامه صحبتهایم …من از اون رابطه جدا شدم و کل زندگیم تحت تاثیر قرار گرفت…زیرا قبل از اینکه با اون فرد به مشکل بخورم ،از شغلم استعفا داده بودم و تصمیم داشتیم هر کدام با پس اندازی که داشتیم در بورس سرمایه گذاری کنیم و الی آخر….
حال اون آدم رفته بود بخاطر ذهن غلط من و وابستگی هایم به او و ذهن بیمارگونه ام که همیشه پر از شک و خیانت بود.سال 93 من کلا زندگی نکردم و تا آخر سال درگیر مشکلات آن رابطه بودم…و همیشه به دلیل وابستگی بیش از حد من در روابط که دیگه واقعا به حد اعتیاد من نسبت به یک فرد ایجاد میشد،اون سال رو از دست دادم.بدون هیچ پیشرفتی و دستیابی به هدفهایی که در ابتدای سال پس از حضور در کارگاه هدف گذاری و با هزار شور و شوق تعیین کرده بودم.
متاسفانه تا وقتی باورها رو تغییر ندیم باز هم هر رابطه جدیدی رو که اختیار کنیم با همان مشکلات قبل درگیر خواهیم بود..و من در سال 94 و با شروع یک رابطه دیگر…دوباره درگیر همان مسایل(وابستگی یا بهتر بگم اعتیاد به حضور اون آدمها در لحظه به لحظه زندگیم،شک، خیانت،….) که در روابط قبل داشتم شدم…و الان میدانم و فهمیده ام که من در گدشته چقدر اشتباه رفتار میکردم.و دوستان این رفتارها فقط و فقط به خاطر باورهای غلطی بود که در ذهن من از گذشته نهادینه شده بود.
اواخر سال 94 بود که مثله همیشه به سایت سر زدم و متوجه شدم که استاد عزیز قرار هست یک محصولی با نام عشق و مودت تهیه کنند…با توجه به این که من همیشه در روابطم دچار شکست میشدم و این شکست متاسفانه تمام جوانب زندگی من رو تحت تاثیر خودش قرار میداد تصمیم گرفتم این محصول رو تهیه کنم تا بتونم خودم رو واقعا از وضعیت زندگی که داشتم نجات بدم.چون واقعا به احساس پوچی میرسیدم…من فوق العاده تو روابط احساساتی رفالر میکردم و خودم رو تمام و کمال غرق در اون رابطه میکردم و وقتی اون فرد میرفت من واقعا نابود میشدم و اشک و التماس تا اون آدم بمونه و خلاصه کلی مشکلات از این دسته.
بعد از اینکه من محصول رو تهیه کردم شروع به انجام تمرینهایی که استاد در آن میگفتن که بیشتر آنها از بین بردن باورهای غلط و نادرست گذشته و ساختن باورهای جدید کردم.
البته ناگفته نماند که استاد گفته بودن تا پایان این محصول و زمانی که استاد اعلام نکردن این محصول به اتمام رسیده، وارد رابطه جدید نشویم…اما من از سر کنجکاوی و این که بفهمم آیا باورهای جدیدکه ساختم جواب داده و من آیا بخش وابستگی و مسایل از این دست رو تونستم در خودم درست کنم یا نه،وارد یه رابطه جدید شدم.که اینجا از استاد عزیز که قطعا دارن الان این داستانم رو میخونن عذر خواهی میکنم.اما بله من موفق شدم و با توجه به حرفهای استادم که گفتن حتی اگه وارد رابطه جدید بشیم بخاطر افکار نادرستی که هنوز کامل نشدن اون رابطه قطعا باز هم رابطه غلطی خواهد بود…و بدلیل فرکانس فعلی ومشکل دار من هر آدمی الان وارد زندگیم بشه آدم اشتباهی خواهد بود…همین اتفاق افتاد و اون آدم ،آدم درستی نبود و رفت…ولی فهمیدم اون بخش در من جواب داد و اینبار من بدون وابستگی به اون فرد و اینکه زندگیم تحت تاثیر رفتنش قرار بگیره به زندگیم ادامه دادم و همچنان در حال درست کردن باقی افکار غلط خود در این بخش هستم.
من هر روز بارها و بارها به فایلهای استاد گوش میدم و سعی در انجامشون دارم.
من محصولات دیگر از جمله قانون آفرینش؛قانون تضاد،کتابهای معجزه سپاسگذاری،تند خوانی،و… تهیه کردم . اما تا زمانی که این مشکل بزرگ در من حل نشه سراغ باقی محصولات نمیروم.
چون در گذشته این مشکل تمام جوانب زندگی من را تحت تاثیر قرار میداد و بنظزم با حل این موضوع تمام جوانب دیگر زندگی من تحت تاثیر فرار خواهد گرفت و رو به رشد خواهد بود.
در پایان از تمام دوستانی که فرصت میگذارند و نوشته من را میخوانند سپاسگذارم
ضمنا از همه عزیزانی که تجارب خودشون رو در این صفحه نوشتن و باعث کمک به دیگران و من شدند تشکر میکنم
و در انتها نیز از استاد عزیز که این فرصت را برای ما بوجود آوردند ممنونم
استاد عزیز بخاطر همه ی اطلاعات و کمکهایی که در سایت به ما روا داشتید،من همیشه و در همه لحظات زندگی برای شما و عزیزاتتان از خداوند خواهان سلامتی و شادی و موفقیت هستم
به امید موفقیت تک تک اعضا
خانوم محمودی
امیدوارم همیشه موفق باشید
سلام دوست عزیز
بسیار از شما سپاسگذارم.
با آرزوی بهترینها برای شما
دوست خوبم فاطمه محمودی سلام و سپاس
احساس خوب = اتفاقات خوب در زندگی
هر چی آرزوی خوبه مال تو …
سلام دوست عزیز
باسپاس از شما
آرزومند احساس خوب و زیبا در تمام لحظات شما
سلام
به نام خدای عواطف
خیلیییییییییییییییییییییی ممنونم از به اشتراک گذاشتن تجربه لحظه لحظه زندگیتون که مجانی در اختیار دوستان قرار دادید این مورد مشکل شما در خیلیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی از دوستان وجود داره و این تجربه شما نشون دهنده اینه که واقعاً این باورها چقدر میتونه زندگیهارو بدون اینکه بدونیم چرا و چرا و چرا متزلزل و نابود میکنه در صورتی که با 3 ماه یا 6 ماه کار کردن روی اون باورها میشه عاشقانه تا آخر عمر زندگی کرد
خدا رو هزاران مرتبه شکر که فهموند بهمون که توی این دنیا قانون چیه و چه کار باید بکنیم و مثل یه کلاف در هم پیچیده دور خودمون نمیچرخیم
خیلیییییییییییییییی از صمیم قلب خوشحالم مشکلتون در حال رفع و رجوع هست و با تمام وجودم از خدای مهربونم جبران گذشته تون رو بهتر از چیزی که تصور میکنید براتون درخواست کردم انشاالله عاشقانه تا آخر عمر طوری زندگی کنید که اگه خدا گفت بیا برو بهشت جواب بدی که همن زندگی که توی دنیا بهم عطا کردی از بهشت زیباتر بود برام
میسپارمتون به خدای نازنینم و فرشته های مهربونش
سلام دوست عزیز
ممنون از شما و پیامتان
برایتان از خداوند بزرگ بهترینها را خواستارم
سلام…
عالی بود…
از خداوند برایتان آرزوی بهترین ها را دارم.
و از شما متشکرم که من را با استاد عباسمنش آشنا کردید…
اون موقع درکی نداشتم چون در فرکانس نبودم ولی الان همان فرکانس باعث شد متن شما را پیدا کنم و بخوانم.
تقریبا 3 سال از متن شما در سایت می گذرد. امیدوارم مطلب من را بخوانید.
سلام دوست عزیز
ممنون از شما که زمان گذاشتید و این متن رو خوندید
من هم برای شما و همه همراهان سایت استاد عزیزم آرزوی یک زندگی فوق العاده رو دارم.
من فقط دستی از دستان خداوند بودم تا با این سایت آشنا بشید
خداروشکر که در این مسیر و فرکانس قرار گرفتید و قطعا روزهای عالی در انتظار شماست
ممنونم فاطمه جان…
واقعا نمیدونم ازت چطوری تشکر کنم که منو با استاد عباسمنش آشنا کردی… و از استاد عزیز سپاسگزارم که منو با خدای مهربان آشنا کرد و آن عقاید پوچ و محدود کننده را در من از بین برد و باورهای مثبت در من ایجاد کرد.
خدایا شکرت
سلام/من فقط30 دقیقه زمان دارم برای شرکت در مسابقه! امیدوارم بشه همه چی رو بگم.راستش من دوره هدفگذاری و عزت نفس+ دو کتاب صوتی راهنمای درون و قانون جذب ثروت + دو فایل عقل کل تسلط ذهن بر جسو و چگونه با مخالفت اطرافیان تغییر کنیم رو تهیه کردم. قبلا خیلی حساس بودم رو بهداشتی بودن همه چی نه اینکه وسواس باشم ولی الان با فایل عقل کل چنان آرامشی بهم دست داده که نگو و نپرس اصلا باورتون نمیشه نه اینکه پچول شده باشما نه ذهنم دیگه درگیر تمیزی و کثیفی و سلامتی و بیماری نیست.آزادی آرامش نمیدونم چجوری بگم وقت داره تموم میشه دلم میخواد مفصل بگم اما زمان ندارم! من ساکن قمم 4سال تو خ سمیه نشستم باورتون نمیشه اینقد آشپزخونم کوچیک بود مث قفس کابینت نداشتم وسایلم رو زمین اصلا یه وضعی بود!همش گریه میکردم.حمام و توالت تو حیاط تو زمستون نمیدونید.من خانوادم تو خ مفتح میشینن بالای شهر.هر وقت میرفتم اونجا و تو کوچه خیابوناش قدم میزدم به خودمو خدا و مامانم میگفتم من بالاخره میام اینجا خونه میگیرم لیاقت من اینجاس نه اون وضعیت اسفبار من باید بیام تو این منطقه زندگی کنم و مدام تصویر سازی ذهنی میکردم که دست بچمو گرفتم و داریم با هم قدم میزنیم و خوشحالیم. بعد از آشنایی با این سایت واستفاده ازین محصولات اصلا به آرامش رسیدم و حق خودم میدونستم رفاه و آرامش و زندگی محترمانه داشتن رو. باورتون نمیشه فروردین امسال بعد 4 سال زندگی با اعمال شاقه در خونه ای که نشد کامل وصفش کنم اومدم در خ مفتح البته اجاره ای. یه زیرزمین بزرگ اما دلباز با دو تا خواب و یه آشپزخونه ی بزرگ پر از کابینت حالا دیگه زندگیم نظم داره و من خوشحالم چون دست بچمو میگیرم و با هم تو کوچه خیابونای خلوت و دلباز قدم میزنیمو…حیف که وقت نیست وگرنه مفصل زندگیمو سختیاشو اتفاقاتی که برام افتاده رو براتون شرح میدادممحصولات استاد به من افق دید تازه داد.آرامش داد.خود باوری داد.اطمینان قلبی داد.من هر روز گوش میدم تا ملکه ذهنم بشه یعنی مدام داره تکرار میشه و دیگه جزئی از باورهای قلبیم شده دیگه غیر ممکنی در زندگیم وجود نداره. میدونید بهترین دستاورد و هدیه برای من از این محصولات آرامش و خود باوری و اطمینان و اعتماد بود به خدا و خود.من خالق زندگی خودم هستم و لا غیر. حیف ساعت داره 11 میشه ومن نتونستم مفصل شرح بدم از اتفاقات زندگیم و جواب به سوالات خواسته شده استاد. ممنونم از شما و استاد که با حرفهاش که با اطمینان میزد باعث رسیدن من به آرامش و خودباوری شد .سپاس
خانوم صادقی
قطعا با پیگیری تمرینات پیشرفتهای عالی در انتظارتونه
سلام انرژی مثبت.ممنونم از محبتتون.موفق باشید و شادکام.
دوست خوبم صهبا صادقی سلام و سپاس
آزادی از بند اسارت باورهای نادرست و رهایی در آسمان آرامش، مبارک وجود پر مهرتان باد.
هر چی آرزوی خوبه مال تو …
با سلام خدمت دوستان و استاد بزرگوار
من علی رضا از قم 32 ساله و کارشناس معماری هستم.
بنده در یک خانواده ای که از نظر بنیه علمی ضعیف و بنیه مالی متوسط بود متولد شدم.(معتقدم که بنیه علمی و مالی خانواده در موفقیت زود هنگام فرزندان تاثیر بسزایی دارد)
من تا دیپلم را به صورت عادی و با روندی متوسط و گاهی ضعیف طی کردم، ودر این سالها تفریح من در کودکی بازیهای توی کوچه و سینما و فیلمهای ابگوشتی اون موقع و بازیهای کامپیوتری بود که با برادرم کلوپ بازی هم داشتیم.
در کنار اینها درس هم می خواندم، بعد از دیپلم مقطعی رو کار کردم تا رفتم خدمت و بعد از ان کاردانی را طی کردم .
باز یه 2 سالی در گیر درس و کنکور بودم و مدتی کار متفرقه کردم تا کارشناسی قبول شدم، در طول تحصیل در دانشگاه هم متوسط و ضعیف بودم .
تا اینجای کار و جلوتر من از نظر دهنی به زعم خودم یک گوسفند بودم که فقط زنده بود و نفس می کشید.
اوج اسفناک من از اینجا شروع میشه، من که به صورت کاملا متوسط به پایین از نظر ذهنی و درسی تا اینجا رشد کرده بودم وقتی وارد دانشگاه شدم روند مضخرف خود را در رشته معماری ادامه دادم تا رسیدم به پایان نامه،البته من از دانشگاه اراک در دانشگاه قم مهمان بودم.
حالا من باید با درس ضعیف وفن بیان ضعیف وروحیه و خود باوری و اعتماد به نفس و ذهنیت ضعیف جلوی 3 تا استاد که یکی مدیر گروه بود و بسیار گیرو بقیه بچه ها ، از رساله ام دفاع می کردم.
خلاصه اقای که شما باشید من که مرد این کار نبودم شروع به عقب انداختن دفاع کردم .
از اون موقع بود که چرا چرا های من شروع شد و زمین و زمان را به غیر خودم محکوم می کردم و گذشته و حال خود را ماخذه می کردم و با اجازتون سقوط کردم درون چاه و چیزی حدود 2 سال دچار افسردگی و وسواس فکری و عملی شدم انگار که به کما رفته باشم و کامل دانشگاه را رها کردم و در این مدت دچار قفل ذهنی شده بودم چه گذشت بر من بماند،
اون اواخر دیگه بریده بودم و در حال غرق شدن بودم بعد کمی در مورد افسردگی تحقیق کردم .
من که قبل از این که دچار افسردگی بشم کلی معضل داشتم و حالا قوزه بالاقوزشده بود .
نمی دانم اتفاق بود یا کار خدا که یک سری افکار به ذهنم خطور کرد و افسردگی را ظرف چند لحظه خاک کردم، و این هیولای ضعیف یک تجربه بزرگ در زندگی من رقم زد( نگران نباش به استاد هم می رسیم)
خلاصه بعد از امدن به خونه اول رفتم دانشگاه و دیدم مدیر گروه عوض شده دفاع را هم برداشته بودن من هم از خدا خواسته و البته کمی مکافات از دانشگاه خلاص شدم.
من تا این جا کمی از ذهن و حافظه می دانستم ، به هر حال بین دانستن و فهمیدن فاصله هست.
سال 93 شد و من هنوز همان ادم قبلی بودم.
اوایل این سال در جستجوی کار بودم و برای رسیدن به حداقل کار در حوزه معماری خدا خدا می کردم.
تا این که رفتم پیش یکی از دوستام که پیمانکار بود و بعد از مدتی کار خوابید و من هم اواره شدم و بدون هیچ هدف و برنامه ای دور خودم می چرخیدم، تا این که هوای اینترنت به سرم زد و رفتم خط گرفتم و اخرین حماقت زندگی ام را مرتکب شدم و نزدیک به 2 ماه شبانه روز توی نت بودم و حدود 200 گیگ فیلم دان کردم.(الان من دشمن سرسخت 90 درصد فیلمهای دنیام)
بنده تا این جای کار حق گوسفندی را به نحو شایسته به جای اورده بودم در زندگی ام
اواخر حجمم بود که قید فیلم را زدم و سرچ کردم موفقیت و اولین فایلی که در این رابطه دان کردم سمینار یادگیری و تندخوانی استاد بود و به زعم خودم همین سمینار به تمام فیلمهای دنیا می ارزید.
وقتی این فایل را گوش کردم برج 10 سال 93 بود و من تازه فهمیده بودم که یه من ماست چقدر کره روشه.
دوران طلایی من از اینجا شروع شد.
وقتی سرنخ را به کمک استاد به دست گرفتم تا الان دارم می کشم و تا اخر عمر هم از ان خسته نمی شم و خوشبختانه این کلاف تمام شدنی نیست مگر این که خودم متوقف شوم.
به هر حال من متوجه شدم با این ذهنیت هیچ موفقیتی نخواهم داشت.
اواخر سال 93 بود که تصمیم گرفتم خودم را بازسازی کنم و برای موفقیت در تمام ابعاد زندگی نیازبه تغییر برنامه ریزی ذهنی ام داشتم و از فایل های رایگان استاد عزیز نهایت استفاده را کردم.
علاوه بر استاد که بنده را از مرداب نجات داد به واسطه شناخت ایشون توانستم با استاد ازمندیان هم اشنا بشم دیگر نور علی نور شده بود .
به هر حال تصمیم گرفتم سال 94 را روی ذهنم سرمایه گذاری کنم و با توجه به این که همین جوری هم سالها از زندگی عقب بودم تمام سال را روی باورها و برنامه ذهنی ام کار کردم که علاوه بر کمک اساتید محترم کتابهای زیادی هم در حوزه موفقیت بلعیدم .
چون به خلا در زندگی برای تحول رسیده بودم به دنبال 5 اصل موفقیت در زندگی و کنکور رفتم.
خلا-هدفگذاری-برنامه ریزی-روشهای مطالعه و بهداشت روان
علاوه بر موارد فوق من در این سال روی بهترین روش یاد گیری زبان و تقویت دروس ضعیف و راهکارهای موفقیت در ارشد تحقیقات بسیاری کردم.
و به یک باره چنان خودم را عاشق
خدا-زندگی-اینده-معماری-روانشناسی موفقیت-هوش مالی-هوش های چند گانه (خصوصا هوش درون فردی)-زبان –ریاضی-ادامه تحصیل- خلاقیت-مطالعه-سفر – روابط اجتماعی-هدف –برنامه-تند خوانی- یادگیری- انگیزه – تلاش – اراده و….. یافتم که متحیر شدم.
و در اخر من در سال 95 رقتم پیش همون دوستم و مشغول به کار شدم .
درسته از نظر مالی و زندگی عقب هستم ولی از نظر ذهنی و روحی چنان پیشرفتی کردم و عمق دیدی پیدا کردم و برای اینده ای خارق العاده چنان هدف گذاری و برنامه ریزی کردم و به قول معروف چنان امپراطوری در ذهنم ساخته ام که وقتی خود را با گذشته ام مقایسه می کنم مبهوت می شم.
و این پیشرفت ذهنی و روحی و این خود باوری و خود شناسی را بعد از خدا مدیون استاد عباس منش و استاد ازمندیان هستم.
شاد و ثروتمند و پاینده باشید.
علی رضای گرامی
ممنون از داستان تاثیرگذارتون
دوست خوبم علی رضا سلام و سپاس
خودباوری شما قابل تحسین است. پیروز و موفق باشید.
هر چی آرزوی خوبه مال تو …
علی رضای عزیز
دیدگاهت رو خوندم کلی چاشنی طنز داشت و کلی لذت بردم. و این هم یکی از همون نعمت هایی که که خدا به تو داده که جهت موفقیت ات خیلی می تونی ازش استفاده کنی هرجا هستی شاد و پیروز باشی
یکی از شماها
محمدحسین
بسم الله الرَّحمن الرَّحیم
سلام و خداقوت خدمت استاد عباس منش و دوستان آگاه
شکر خدا که فرصتی پیش آمد تا داستانی در مورد خود بنویسم.
من هم مثل خیلی از جوان¬های دور و اطرافمون یک زندگی عادی داشتم درس خوندم و کنکور دادم و به دانشگاه رفتم ولی نکته اینجاست که بی هدف درس میخواندم و حتی خودم هم انتخاب رشته دانشگاهی ام را انجام ندادم و حتی در دوران کارشناسی با اینکه دانشگاه تهران درس می خوندم ولی تا 3 سال رشته خودمو دوست نداشتم و میخواستم تغییر رشته بدم. از این وضع خسته شده بودم از اینکه زندگی بی هدف داشتم و نمیدونستم که برای چی دارم درس میخونم خسته شده بودم تا اینکه یک روز در حال برگشتن از دانشگاه به سمت خوابگاه دانشجویی بودم که یک پوستر نظر منو جلب کرد. آن پوستر گارگاه تندخوانی و تقویت حافظه استاد عباس منش بود. به اتفاق دو تن از دوستانم در آن کارگاه شرکت کردم. به غیر از تمرینات باید بگم که فقط حضور فیزیکی در فضای کارگاه اعتماد به نفسی به من داد که باعث شد سرعت مطالعه من دو برابر شود. حضور در این کارگاه و آشنایی من با استاد عباس منش و محصولات ایشان شروع تغییرات عمیق در من بود. البته استاد در اون موقع هنوز سایت عباس منش را راه اندازی نکرده بودند و در شرکت ایرانیان موفق درخشان فعالیت داشتند. در آن کارگاه من 4 محصول دوبله شده تو میتوانی زندگی ات را رویایی کنی، قطعه شاهکار، راز متا، قطب نما را تهیه کردم و همچنین سی دی راز ثروت و توانگری استاد را گرفتم تا در تابستان آنها را ببینم. جوّی که در آن بزرگ شده بودم و سیستم ذهنی من بر آن مبنا بنا شده بود کاملا با چیزی که الآن هستم فرق می کرد. پس از دیدن آن محصولات درگیری و جنگ عقایدی در ذهن من ایجاد شد که مدت ها در حال جنگ با عقاید قبلی و فعلی خود بودم. شاید باورتون نشه، این قضیه تا جایی پیش رفت که یکدفعه دیدم در اوج جوانی یک تار موی سرم سفید شد. دیگر تا چند روز به هیچ چیز گوش ندادم و در واقع استراحت ذهنی به خودم دادم تا آرام شوم ولی دیگر کار از کار گذشته بود و چراغ امیدی در من روشن شده بود و مسیری را در رو به روی خود می دیدم که به من انگیزه حرکت میداد، اعتماد به نفسم را بالا برد، زندگیم را هدفمند کرد، شوق ادامه تحصیل را در من بالا برد و امید به حقیقت داشتن آرزوها را در من زنده کرد. از خداوند متعال متشکرم که راه را به من نشان داد و یاری ام کرد که در این مسیر قدم بردارم و با قوانین خودش که در این جهان قرار داد آشنا شوم تا حالم خوب باشد و از استاد گرانقدرم هم متشکرم که واسطه این حال خوب قرار گرفت و مرا در ساختن بهشت در همین دنیا یاری کرد و این محبتشان ادامه دارد…
سامان اقراری
24 ساله
کارشناس ارشد مهندسی منابع طبیعی – جنگلشناسی
آقا سامان گرامی ممنون از داستانت
دوست خوبم سامان اِقراری سلام و سپاس
خیلی عالی و مصمم.
خوش به سعادتتان که استاد را زیارت کرده اید.
هر چی آرزوی خوبه مال تو …
سلام به شما دوستان خوبم. خیلی خوشحالم که همه با هم در رودخانه موفقیت شنا می کنیم و شاهد امواج ثروت و آرامش و سلامتی در این راه هستیم.
شاد و پیروز باشید.
به نام خداوند بخشنده و بخشایشگر
خدمت استاد عزیزم و تمامی دوستان هم فرکانسم در سایت عباس منش سلام عرض میکنم. در حالی که فقط چند دقیقه تا پایان مهلت شرکت در مسابقه زمان باقی مونده، میخوام از تغییرات شگرفی که در این دو سال اخیر برام اتفاق افتاده توضیحی بدم و از خودم ردپایی برای موفقیت کسانی که مشتاق به حرکت در این مسیرند ، برجای بذارم. هر چند هنوز هم خیلی اهداف بزرگتری دارم و باید خیلی بیشتر از گذشته روی خودم کار کنم تا به نقاط بالاتری از هر لحاظی در زندگیم برسم.
من، مسعود محمدی، 22ساله، مشهدی و دانشجوی ترم 7 رشته عمران در یک دانشگاه غیر انتفاعی در مشهد هستم و حدود دو ساله که با استاد عباس منش و سایت وزینشون اشنا شدم و تصمیم گرفتم منم مثل خیلی از افرادی که تونستن با تغییر باور ها و فرکانس های ذهنیشون ، زندگیشون رو از بدترین شرایط به بهترین شرایط تغییر بدن ، زندگیمو تغییر بدم و نپذیرم اتفاقاتی رو که در اطرافم می بینم.برای اشنایی با گذشته من بهتره که توضیحات مفصلی از اون موقع ها بدم.
اگه بخوام به گذشته خودم برگردم ، باید اعتراف کنم که من اصلا و ابدا زندگی خوبی نداشتم. در سال 93 و قبل از آشنایی با استاد، من یه جوون 20 ساله بودم که از هر لحاظی که فکر کنید در شرایط بدی قرار داشتم. از لحاظ عاطفی من یک شکست بد رو تجربه کرده بودم که شاید تا حدودی با بقیه شکست های عاطفی فرق داشت. اون هم بدلیل خیانت دوست صمیمی خودم به من و دوست شدن با دختری بود که من به دلیل باور های غلط و اشتباهی که داشتم، همه ی خوشحالی و خوشبختی خودمو در زندگی با اون می دیدم و یک جورایی بشدت وابسته اون دختر شده بودم. در اثر اون اتفاق، من برای اروم شدن خودم دست به کار هایی زدم که نباید میزدم. سیگاری شدم. گوشه گیر و پرخاشگر شدم. و به حدی از لاقیدی و بی بند و باری رسیدم که برای ارضای تمایلات جنسی خودم دست به هر کثافت کاری ای میزدم. منی که زمانی نفر ششم از لحاظ هوش و استعداد در مشهد بودم، 3 ترم پشت سر هم در دانشگاه مشروط شدم و تا مرز اخراج شدن پیش رفتم. خب من فوتبال هم بازی میکردم و خیلی علاقه شدیدی به فوتبالیست شدن داشتم، فوتبال رو در اثر این اتفاق ول کردم و به ورطه ی سیگاری شدن افتادم و تا استانه ی اعتیاد هم پیش رفتم. از لحاظ مذهبی هم کلا یه ضد دین و ضد خدای حرفه ای شدم و در هر جمعی که می نشستم شروع به بد گویی از دین و خدا میکردم. از لحاظ مالی هم در اون دوران در شرایط خیلی بدی قرار داشتم و اصلا هیچ پولی که نداشتم بماند، همون پولی رو هم که پس انداز کرده بودم خرج الواتی میکردم و همیشه با پدر و مخصوصا مادر خودم که بسختی زندگیمون رو اداره میکردن برای پول دعوا میکردم.
از لحاظ خانوادگی من خانواده ارومی نداشتم. پدرم، با وجود احترامی که براش قائلم، یک انسان بی نهایت شکاک، بدبین، بددهن ،پرخاشگر ، بی اعصاب و بدور از منش انسان های عادی بود. طوری که به من و مادرم و بقیه فامیل همیشه شک داشت. در هر هفته، حداقل 5 شب در خونه ی ما دعوا بود. دعواهای شدید! و اون 2شبی هم که دعوا نبود با هم قهر بودن. این جو متشنج روی ذهن من و برادر کوچیکم تاثیر گذاشته بود و ما هم همیشه با هم دعوایی بودیم و این اخری ها من دست بزن هم پیدا کرده بودم و برادر 13 ساله خودمو بشدت میزدم.
پدر من 20 سال بود ک هیچ کاری نداشت. قدیم تر ها با یک پیکان قراضه و از سال 87 به بعد با یک پراید تو خیابونا مسافرکشی میکرد و دنده صد تا یه غاز میزد و هرشبم بساط اه و نالش برای بی پولی و قسط و قرض به راه بود. مادرم هم یه مغازه کوچیک پوشاک کوچیک داشت که بیشتر مخارج خونه روی دوش خودش بود.
شرایط زندگی ما جوری بود که بخاطر رفتار بد پدرم من تاحالا یک عموم رو یک بار بیشتر ندیدم و اون عموی دیگمو هم اصلا ندیدم. دو تا عمه هم دارم که اونارو هم هر کدوم یه بار دیدم. همه ی اینا در حالیه که پدربزرگ پدری من در زمان انقلاب از معدود ثروتمندان مشهد بود.
و بعد خیلی برام جالب بود که استاد حرف هایی مخالف چیزهایی که شنیده بودم میزدن، میگفتن زندگی تو دست خودته و این چیزی بود که من برای اولین بار میشنیدم و خیلی به دلم نشست. یادمه اون موقع همه کلیپ ها رو دانلود کردم و با هندزفری گوش میکردمشون. اون موقع استاد سایت دیگه ای به اسم رادیو موفقیت هم داشتن که من تمام فایل های اونو هم دانلود میکردم.
در گذر زمان، اروح اروم شروع کردم به تغییر باورام و حس کردم دارم یه جور دیگه فکر میکنم. عمل به تغییر باور ها اولین تاثیرشو روی من گذاشته بود: من کم کم داشتم ارامشی رو پیدا میکردم که همیشه ارزوم بود.
ولی خب بازم در ادامه مسیر با هر اتفاق ناگواری که میافتاد دست از تمرین و تلاش برای تغییر باور هام می کشیدم و به وضعیت ناگوار گذشتم بر میگشتم. ولی یه اتفاق در زندگیم افتاد که فهمیدم اگه بخوای زندگیتو تغییر بدی، کائنات هم کمکت میکنه.
مادرم با کلی وام و قرض یه پراید مدل 78 قراضه برام خرید تا باهاش مثل شغل پر افتخار پدرم، مسافرکشی کنم. بماند که عرضه اون کارم نداشتم. شهریور 94 بود که با یکی از خاله هام و پسر خالم و مادرم و برادرم میخواستیم بریم نیشابور برای دیدن خاله ی دیگم. من رانندگی میکردم. ساعت 22:45 بود . با 120 تا سرعت می رفتم که بخاطر یک سهل انگاری در کسری از ثانیه، فرمون ماشین از دستم در رفت و ماشین رفت سمت جاده خاکی که با 2 متر ارتفاع نسبت به جاده اصلی قرار داشت. تا اومدم فرمونو جمع کنم ماشین چهار پنج تا معلق خورد و رفت پایین و بعد از معلق هایی که خورد بطوری معجزه وار صاف ایستاد. طوری که من تونستم از ماشین بیام بیرون و شنیدم یکی یکی بقیه میگن ک سالمن و نگرانشون نباشم و یکی یکی از ماشین میومدن بیرون. همه بطوری معجزه وار از پرایدی که با کوچکترین تصادف همه سرنشیناشو میکشه سالم اومدن بیرون. نمیگم اون شب بهم چی گذشت و چه خسارت هایی بهم وارد شد، ولی همین قد بگم که من فهمیدم خدا گوشمو گرفته و داره می پیچونه… بیشتر از اینم توضیح نمیدم چون واقعا برام وحشتناکه…
یه جورایی توبه کردم و تصمیم گرفتم واقعا دست به تغییر زندگیم بزنم. تو این یه سال با اینکه در این مسیر بازم خیلی جاها کم کاری کردم ولی خب نتایجم واقعا چشمگیر بوده.
تونستم به ارامشی که مدنظرم بود اروم اروم دست پیدا کنم و از خیلی از قیل و قال های درونم راحت بشم. از لحاظ معنوی رابطم خیلی خوبه با خدا. نمازامو کامل میخونم و الان به جایی رسیدم که خدا رو هر لحظه شاهد خودم می بینم. از لحاظ درسی 2 ترم خوب رو با نمراتی قابل قبول گذروندم.
تونستم اون مسئله ی عاطفی ای برام بوجود اومده بود رو فراموش کنم و هر دو نفر اونا رو ببخشم و رها بشم. الان حدود دو سالی هست که با وجود اینکه از لحاظ فیزیکی تنها هستم، از لحاظ معنوی نزدیکی شدیدی رو با خدا احساس میکنم. جو خونوادمون تو این مدت رو به بهبودی گذاشت. بطوری که پدرم الان واقعا اخلاقش بهتر شده و خبری از جنگ های همیشگی نیست. جوری که تو خونه هممون تعجب کردیم و جالب اینجاست که اون خودشم الان میگه از زندگی لذت بیشتری میبره و از اشتباهات گذشته پشیمونه.
تو این مدت خدارو شکر تونستم به فوتبال برگردم. این بار در کسوت مربیگری و جای شما خالی این چند روز برای مسابقات تیم، توی سفر بودم و علت اینکه دیر در این مسابقه شرکت کردم هم همین بود. الان واقعا راضیم ازینکه به کاری ک واقعا دوسش دارم مشغولم.
از لحاظ مالی شاید تا به الان پیشرفت چشمگیری نداشتم ولی جدیدا بهم پیشنهاد شد با شرکت دوستم یه مغازه فروش روغن های گیاهی بزنیم که با تمام وجود مطمئنم این شروع پیشرفت های چشمگیر من خواهد بود.
تو این مدت اتفاقات خوبی هم افتاد. مثل برگزیده شدنم در بخش عقل کل توسط استاد عزیزم که با هدیه ای که بهم لطف کردن تونستم به ارزوم برای شرکت در دوره تندخوانی برسم. و میدونم بزودی دوره ی روانشناسی ثروت یک رو هم تهیه خواهم کرد.
من این همه تغییر رو با عمل نصفه و نیمه به فایل های رایگان استاد و کلیپ های اعضای ویژه و فقط در مدت یک سال کار روی باورام، پدید اوردم. از اونجایی ک استاد میگن سرعت رشد بصورت نمایی بیشتر میشه ، خیلی منتظرم تا یک زمانی مثل شهریور 96، از رشد فوق العادم تو این یه سال هم ساعت ها براتون بنویسم.
خیلی عذر میخوام از این ک طولانی شد. کاش استاد و دوستان بخش فنی سایت یک سیستمی رو پیاده کنن که ما بتونیم صدای خودمون رو ضبط کنیم و قرار بدیم تا هم گفتنش راحت تر باشه و هم شنیدنش…
شاد و سلامت و ثروتمند باشید…خدا نگهدار
سلام دوست گرامی عزیز من
خیلی دوسداشتم نظرتو بخونم خداروشکر که نوشتی تو عقل کل سوالهای منو بسیار زیبا جواب میدادی
سپاس فرااوان ازت :)درپناه الله
آقای محمدی
خداروشکر که در مار موفقیت قرار گرفتین
آقای محمدی به حقیقت آرامش سهم کسانی است مثل شما که طالب تغییر و تحولند
سلام سلامی به لطافت گلها ی بهاری به گرمی آفتاب زمستان بعد از یک روز بارانی به بوی خوش خاک بعد از نم نم بارون. ..
وعرض خدا قوت خدمت تمامی دوستان عزیز در خانواده ی صمیمی عباسمنش. ..
جا داره موفقیت تمامی دوستان راتبریک بگویم واز استاد عزیزم یک تشکر ویژه برای کمک به دوستان برای این همه رشد وپیشرفت را داشته باشم.
دوستان واستاد مبارکتان باد این همه موفقیت که لایقش بوده ایم.
استاد گرامی می دانم که چه حس وصف ناپذیریست وقتی نظرات دوستان را می خوانید واز اینکه توانسته آید به این همه آدم کمک کنید به وجد می آیید ومطمئنم این روزها برای همه ی مان به یاد ماندنیست مخصوصا شما که مثل باغبانی هستید که باغتان ثمر داده آن هم چه میوه هایی!!!!!!!
من خانمی دیپلمه 36 ساله هستم.
وقتی نتایج دوستان را میخواندم ومیخوانم میبینم نتایجی که دوستان از صفر یاحتی زیر صفر گرفته اند در مقابل نتیجه ای که من گرفته ام بسیار بزرگ است قصد اینکه داستان پیشرفت خودم را بنویسم نداشتم ولی به قول دوستان حیفم آمد در این کتاب بزرگ سهمی نداشته باشم….
من سال 93 در کلاسهای قانون جذب در شهر خودم شرکت کردم و از شنیدن حرفهایی که الان میبینم چقدر کم و ناقص در مورد قانون جذب صحبت میکردند به وجد می آمدم و میدیدم زندگی من چقدر باقانون پیش میرفته بدون اینکه این قانون را بلد باشم …بعد از شرکت در آن کلاسها دچار تضاد شدید شدم مثلا :من میگفتم وقتی اتفاق بدی برایمان پیش می آید حتما میخواسته جلو ی اتفاق بزرگتری را بگیرد وحال خودم را خوب میکردم ولی در انجا به من گفتند مگر خدا نمیتواند با اتفاق خوب جلوی اتفاق بد را بگیرد واین ذهن مرا بسیار درگیر کرده بود و حالم را هم بد.در صورتی که استاد همان فکری که من داشتم بیان میکنند تغییر نگاه برای داشتن احساس خوب..ویا سوالات دیگه ای که با جوابشان ابهامات من بیشتر میشد. از طرفی یقین داشتم قانون جواب میدهد واز طرف دیگر ترس اینکه مبادا مغایر با دین و خدا باشد و من خودم را همه کاره بدانم. نتایجی که از قانون میگرفتم خیلی جالب بود ولی به خاطر ترس غرور بین دو راهی استفاده ی آگاهانه از قانون ویا کنار گذاشتن آن بودم واز خدا می خواستم اگر این قانون از طرف اوست که هست واز آنجا که همه چیز در قرآن گفته شده پس از این قانون هم باید نشانه ای باشد.
حس میکردم این همان راهی که مدتها به دنبالش میگشتم.تا اینکه هر روز وشب در اینترنت به دنبال سایتی ،فایلی،نمیدانم چیزی که جواب سوالم را بدهد میگشتم خیلی از سایتهایی که قانون جذب رابیان میکردند را گشتم ولی باز جواب سوال من نبود تااینکه شب 5شنبه ای بود نمیدانم کجا ولی فکر میکنم اپارات بود فایل قانون جذب وقران استاد را دانلود کردم از خوشحالی در پوست خودم نمی گنجید که خدایاشکرت چه خوب جواب سوالم را دادی وصبح جمعه آن فایل را به همراه شوهرم گوش کردیم وکم کم تمام فایلهای رایگان را دانلود میکردم وگوش میدادیم وهر روز در خانه ی ما صحبت از استاد بود و قانون فرزند 3 ساله ام راه میرفت و میگفت عباسمنش دات آی آر. ما برای شنیدن فایلهای استاد یک تلوزیون ال ای دی هوشمند خریدیم همچنین یک پیرینتر که بتوانیم مقالات را چاپ کنیم و پول هرکدام به راحتی جور شد واین به دلیل استفاده از قانون و لطف خدا بود….آرامشم بیشتر شده بود اعتمادم به خدا بیشتر شده بود تااینکه دوره ی افرینش شروع شد و چون پول خرید فایلها را نداشتیم فقط به خلاصه ی جلسات اکتفا میکردم وخیلی از باورها ی غلط خودم را میشناختم تااینکه با شرکت در مسابقه ای که سر کار شوهرم بود نفر اول استان شدم وبا جایزه ی آن توانستم دوتا از فایلهای افرینش رابخرم پول بقیه ی فایلها هم به راحتی برایمان جور میشد واین نتیجه ی تغییر باورهایم بود ولی هنوز بااینکه نتایج را میدیدم باز مردد بودم تااینکه بایک استاد اخلاق صحبت کردم وقتی تایید کرد که تمامی کاینات دارای فرکانس هستند جواب بسیاری از سوالهایم را گرفتم دلم قرص تر شد و مصمم تر برای ادامه ی مسیر..به قدری از استاد وحرفهایش میگفتم که همه مشتاق شنیدن بودند( البته ناگفته نماند فن بیان خیلی خوبی دارم )واین خصوصیت باعث میشد سخنان استاد را جذاب تر بیان کنم.بعد از مدتی برای فامیل 5 جلسه از قانون آفرینش را گذاشتم البته 15 جلسه ی 4 ساعته.ونتایجی که میگرفتند بسیار عالی بود.آرامشم به حدی شده بود که در سفرها دیگر ترس نداشتم چون خودم وخانواده وماشینمان را به دستان امن خداوند سپرده بودم. در یکی از سفرهایم به کردستان و مریوان و پاوه مااز زیبایی مسیر میگفتیم وخواهرم از وحشتناک بودن مسیر کوهستانی حرف میزد تفاوت از کجاتا کجا واین آرامش وصف ناپذیر است ..خلاصه تر کنم سال 94 در دوره ی آنلاین هدفگذاری شرکت کردیم اهداف من :کیف پر از تراوال..خانه ی بزرگ …داشتن کارخانه ی طلا سازی..هدفگذاری را تمام کردیم شوهرم بدنبال شغل دوم بود تا درآمدمان بیشتر شود معاملات ماشین..خرید وفروش قراضه.ولی هیچکدام حتی یک معامله هم نشد تااینکه به پیشنهاد یکی از همکارانش مغازه ی طلا فروشی شراکتی راه بیندازند ولی من اولا با مغازه ی طلا فروشی و دوما شراکت مخالف بودم ولی شوهرم بامشورت یکی از اقوام که در بوشهر طلافروشی داشت وتشویق ایشان در تصمیم خود مصمم شد ولی من همچنان مخالف در همین حین بود که سر دفترم قسمت هدفگذاری رفتم در کمال تعجب دیدم به کیف پر از تراوال هر چند یکبار رسیده ام.و هدف دیگرم داشتن کارخانه ی طلا! !!!!!!!! خدایا چه میبینم چطور کائنات را رهبری کردی تامارا به هدفمان برسانند بدون اینکه ما یادمان باشد هزاران مرتبه شکرت پس بنویس تااتفاق بیفتد.مقاومتها را کنار گذاشتم وشروع به تشویق شوهرم کردم تمام کارهایی اداری را خودم انجام میدادم در طی مسیر تمام کارها خیلی جالب وشگفت انگیز انجام میشد که مجالی برای بیان آن نیست مثال:آماده شدن شیشه ی ضد گلوله نزدیک عیدروز جمعه که تعجب فروشنده را هم برانگیخت.وخیلی اتفاقات دیگر که انگار همه چیز دست در دست هم داده بود تارا به هدفمان برساند ..تا. 94٫12٫5 مغازه را باز کردیم به لطف خدا.در ضمن ماهیچ سابقه ی کاری نداشتیم.فقط باتوکل وایمان به خدا و قوانینش شروع وادامه میدهیم..خدایاهزاران مرتبه شکرت..
مهمترین چیزی که من در این مسیر بدست اوردم خانواده ی صمیمی وبزرگ به سرپرستی استاد عباسمنش است که با خواندن نظرات تک تک آنها انرژی میگیرم.
ممنون از تمامی دوستانی که باچشمان زیبایشآن نظر مرا خواندند هر چند خلاصه بود ولی تغییر باورهای زیادی مرا در این مسیر کمک کرد که آن را مدیون تمرینها ی استاد عزیزم هستم. برای همه ی شما آرزوی خوشبختی میکنم در پناه خداوند مهربان.
مریم جان
خدارو شکر که با این قانون اینهمه پیشرفت کردید
سلام دوست عزیز
با آرزوی موفقیت های روز افزون برای شما و خانواده تان
مریم جان ما هم از خواندن نظر شما انرژی مضاعف گرفتیم
سلام دوست عزیز ، چه جذب های جالب و هیجان انگیزی بهت تبریک می گمممممممممممممممم