گفت آسان گیر کارها...

این فایل در مرداد ماه 1399 بروزرسانی شده است

«آسان گرفتن» نه به معنای بها ندادن‌، بلکه به معنای تمیز دادنِ آنچه که ارزشِ بها دادن دارد از آنچه است که باید نادیده گرفته شود.

زیرا وقتی مسائل بی اهمیت را تشخیص می‌دهی و به آنها بها نمی‌دهی‌، یعنی به کانون توجه‌ات و نقش آن در هدایت تو به سمت آنچه ارزشمند است‌، بها می‌دهی و سپس آسان می‌شوی برای آسانی‌ها؛

«آسان گرفتن» نه به معنای بی‌تفاوت بودن‌، بلکه به معنای جدی نگرفتن مسائل بیش از اندازه‌ی واقعی‌شان است؛ زیرا کار ذهن همواره بزرگ‌تر‌، جدّی‌تر و مهم‌تر نشان دادنِ مسائل از آنچه است که واقعاً هستند.

«آسان گرفتن» به معنای فرار از مسائل نیست‌، بلکه به معنای اراده کردن برای روبرو شدن با مسائل و آسان گرفتنِ این فرایند به خودمان به وسیله‌ی «عجله نداشتن» و «برداشتنِ قدم‌هایی کوچک اما پیوسته» است و نتیجه‌ همواره احساس خوب است؛

«آسان گرفتن» نه به معنای تصمیم نگرفتن‌، بلکه به معنای پیچیده نکردنِ فرایند تصمیم گیری به وسیله‌ی به تعویق نینداختن‌‌های پی در پی است و نتیجه همواره احساس خوب است؛

«آسان گرفتن» به معنای‌، کم کردنِ فاصله‌ی میانِ تصمیم گیری و اجرای آن تصمیمات به وسیله‌ی‌، اجرای توکل در عمل است. زیرا هرچه این فاصله بیشتر بشود‌، کار را برای خود سخت‌تر کرده‌ایم؛

«آسان گرفتن» یعنی نبستنِ هر مسئله کوچک و بزرگی به اساسی ترین موضوعاتِ زندگی‌ات؛

«آسان گرفتن» یعنی پرسیدن این سوال که:

آیا در یک سال آینده هم این موضوع تا همین حدِّ آلان‌، برایم بغرنج و بزرگ و جدّی است؟!

«آسان گرفتن» یعنی توانایی نگاه کردن به مسائلی که ما را به اضطرار می‌اندازد‌، از این زاویه که:

«این موضوع آنقدرها هم که به نظر می‌رسد‌، مهم نیست»

«آسان گرفتن» یعنی:

مسائل را از دیدگاه وسیع‌تر دیدن به وسیله‌ی زوم بک کردن از آنها تا سرحدِّ ممکن و سپس «راه حل یافتن برای آنها به جای غصه خوردن به خاطر آنها» و نتیجه همواره احساس خوب است؛

«آسان گرفتن» یعنی برداشتن تمرکزت از مشکل و گذاشتن تمرکزت بر راه حلّ و نتیجه همواره احساس خوب است؛

«آسان گرفتن» یعنی منعطف بودن‌؛ یعنی خودت را به اضطرار نینداختن برای رسیدن‌ به نتیجه‌ی از پیش تعیین شده‌ات آنهم به شیو‌ه‌ منطقِ پیچیده‌ی ذهنت؛

«آسان گرفتن» یعنی منعطف بودن؛ یعنی دستان خداوند را درباره «چگونگی» باز گذاشتن. یعنی بینا شدن درباره‌ی همه‌ی گزینه‌های ممکن و تشخیص نشانه‌های هدایتگرِ طولِ مسیر؛

«آسان گرفتن» یعنی به خاطر داشتنِ رابطه‌ی همیشگی‌ات با نیروی هدایتگری که همواره در دسترس‌مان است‌، راه حل مسائل را می‌داند و هدایت ما به سمت آن راهکارها را به عهده دارد و سپس نگران نشدن درباره‌ی حضور آن مسائل‌- به خاطر این یاد آوری- و حساب کردن روی این رابطه؛

«آسان گرفتن» یعنی‌، نگاه گذرا داشتن درباره‌ی کلیّتی به نام زندگی با تمام وجوه دلخواه و نادلخواهش. یعنی هیچ چیز را دائمی نپنداشتن؛

«آسان گرفتن» یعنی اول به احساسِ بهتر رسیدن‌، سپس با آن احساسِ بهتر‌، به سراغ حل مسائل رفتن؛ و نتیجه همواره احساسِ خوب است؛

«آسان گرفتن» یعنی‌، ذهن و عجله و اضطرارهایش را از مدار خارج کردن و قلب و الهاماتش را وارد ماجرا کردن و به این شکل زندگی را آسان گرفتن؛ و نتیجه همواره احساس خوب است؛

«آسان گرفتن» یعنی «بیش از حدِّ تصورات‌، منطق‌ و دو دوتا چهارتاهای ذهنت» روی حمایت‌ها و هدایت‌های خداوند حساب کردن‌، به این نیرو اعتماد داشتن و «این اعتماد را در عمل و نه در حرف نشان دادن» و آن را همواره قابل دسترس دانستن و با این جنس از اطمینان‌، در مسیر زندگی و مسائلش قدم برداشتن.

توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

569 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «زکیه لرستانی» در این صفحه: 1
  1. -
    زکیه لرستانی گفته:
    مدت عضویت: 1783 روز

    بنام الله یکتا بهترین مدیر ،رئیس و برنامه ریز هستی

    سلااام ب تک تک عزیزان دلم

    خانواده ی قشنگم

    پاره های وجودم

    42ومین برگ سفرنامه

    خداروصدهزار بار شکرت بابت این قانون فرکانس وهمزمانی هایی ک این روزها هرروز اتفاق میفته

    چقد کامنت یزدان عزیز عالی بود دقیقا همین اتفاق برای منم افتاد درمورد فایل های سفر ب دور امریکا

    این چن روز ک عموم ب رحمت خدا رفت

    قسمت های 212و213و214 اومده بود روسایت

    چون تعهد داده بودم ب خودم ک حتما حتما باید روزشمار زندگی رو هرروز انجام بدم خداروشکر هم دیدم و هم کامنت نوشتم با چشمای خواب آلود هم

    ولی قسمت های سفر ب دور امریکا رو ی کم تاخیر افتاد

    برای قستتمت 212کامنت نوشتم ولی همه ش پرید گفتم حتما دلیلی داره

    رفتم قسمت213و ببینم دیشب، دیدم

    214هم اومده موندم سر دوراهی ک کدومو ببینم حسم گفت 214و ببین

    اگه قسمت قبلو نگاه کنی این فکر ک عقب موندی از دیدن قسمت ها جدید

    حست بد میشه و نمیتونی هم متمرکز بشی رو زیبایها فقط میخوایی بری سراغ بدی برای اینکه جا نمونی

    و چقد قشنگه این همزمانی ک یزدان عزیزهم بهش اشاره کرده بود درمورد فایل های سفرنامه

    و خداروشکر متوجه شدم تصمیم درست وگرفتم و ب حرف ندای درونم گوش دادم

    واین نشونه ی خییلی خوبی برای منه ک دارم الهامات و دریافت میکنم

    خییلی خوشحالم بابتش الحمدلله

    امروز روز سوم و سرهفته عموم بود (ب قول ما لرها)

    هوا گرم بود و منم میخواستم برم البته با لباس راحت

    حسم میگفت شومیز شلوار آزاد وخنک و بپوش چون راحتی خودت ازهمه چی مهم تره

    ولی ذهنم میگفت نننن مردم چی میگن روی آستین و قسمت بالای لباست رنگ روشنه توچشمه ،نخواد بپوشی

    کارخوبی نیست ،الان همه میگن نگا زکیه چی پوشیده اومده سر قبرا

    خلاصه درحالی ک حسم بد بود نسبت ب افکار ذهنم و غر غرهاش ک اینو نپووووش

    قلبم میگفت بپوش کاری ب حرف بقیه نداشته باش مگه مهمه بقیه چی فک میکنن

    ک بالا فاصله بلند شدم و از توکمد لباس های مد نظرو درآوردم و گفتم اگه پوشیدم پدر گفت مناسب نیست عوضش میکنم

    نشونه قرار دادم حرف پدر رو

    خلاصه پوشیدم و رفتم جلو آینه

    دیدم پدر ن تنها چیزی نگفت حس کردم ک خییلیم راضی هست

    گفتم پدر آفتاب گیرم گل گلی هست میخوام بپوشم، گفت چ اشکالی داره

    مگه آخر دنیاست

    بعد ک ی کم فک کردم دیدم این ذهن عجب چیزای بی اهمیت و بزرگ و مهم جلوه میده پس باخیال راحت رفتم بیرون

    چون کسی نبود باهاش برم امامزاده روستا ک قبرستان مون هست تصمیم گرفتم برم خونه عموم ک تا با ماشین هایی اقوام ک برای مراسم اومدن اونجا برم سرمزار

    خلاصه تو مسیر ک پیاده میرفتم خونه عمو ذهنم گفت اگه میموندی دم در خونه

    راحتتر میتونستی سوار ماشین بشی ک بری چون ماشینا از درخونه مون میگذشتن

    حسم گفت تو فقط برو خونه عمو کاری ب چیزی نداشته باش پس با حس خوب رفتم وقتی رسبدم درخونه شون دیدم دارن میان بیرون ک برن

    و دختر عموم و دیدم ک دست خدا شد برام گفت با من بیا بریم

    وقتی دنبالش رفتم رسبدم ب ماشین نوه عموم با شوهرش ک چن ساله ازدواج کردن

    چقد حس خوبی گرفتم ازشون و چقد احوال پرسی گرمی کرد باهام درصورتی ک من فقط شب عروسی شون دیده بودم شوهر شبنم و

    تو مسیر محمد از شبنم پرسبد حوله م رو طناب بود برش داشتی ،ک شبنم گفت اره

    و چقد قشنگ محمد تشکر کرد از همسرش بخاطر برداشتن حوله ش

    چقد حس خوبی گرفتم

    ی اتفاق جالب ک افتاد سر مزار دوتا بچه خوشمل ناز و گوگولی ک بغل مامان هاشون بود دوطرف من قرار گرفتن

    یعنی خداوند منو همفرکانس با دیدن این فرشته های زیبا کرد تا بهم بگه ببین من حواسم بهت هستااا همیشه کنارتم :))

    و چقدددد دوستدارم

    چقد لذت بردم امروز برعکس همه ی مراسم هایی ک تاحالا رفتم

    الهی صدهزار بارشکرت

    برای برگشت هم هیچ استرسی نداشتم میدونستم ب راحتی اومدنم بر میگردم

    اینبار درخواست دادم و ب زیبایی اجابت شد وبا ماشبن پسرعمه م و همسر و بچه هاش وعمه م برگشتم

    عمه م جلو بود ونوه ی عمه م میخواست بیاد عقب گفتم بیا بغل من و با لبخند اومد چقد انرژی گرفتم ازش

    کلاس اول بود درصورتی ک من نوزاد بوده دیدمش خخخخخ

    پس اونم انرژی و حس خوب منو دریافت کرده انگار ک خییلی وقته همو میشناسیم

    اینجاست ک یاد این آگاهی افتادم

    اون پاره ای از من است پاره ای از خدا

    ما دوقطره از دریاییم

    خود دریا

    ما خود خدایم

    آگاهی هستیم

    پاره ای از کیهان

    پاره ای ازاین جهان

    الهی صدهزار بارشکرت بابت حس نابی ک الان دارمممم

    سپاسگزارم از استاد عزبزم و مربم نازنین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای: