حالا که فهمیدیم طبق قانون، اگر به زیبایی ها و نکات مثبت توجه کنیم، اساس آن زیبایی ها و نکات مثبت را در زندگی خود گسترش می دهیم، در قسمت نظرات این فایل بنویسید:
چه راهکاری دارید برای اینکه ذهن خود را شکارچی دیدن زیبایی ها کنید؟
فارغ از اینکه در چه شرایطی قرار می گیرید، چه راهکاری بیشتر به شما کمک می کند تا تمرکز خود را بهتر بر زیبایی ها معطوف کنید؟
آیا نوشتن به شما بیشتر کمک می کند؟
آیا صحبت کردن بیشتر به شما کمک می کند؟
اگر در شرایطی قرار بگیرید، که زیبایی های کمی باشد، چطور می توانید همان زیبایی های کم را ببینیدو به نازیبایی ها توجه نکنید؟
چه راهکاری دارید برای اینکه ذهن خود را برای دیدن زیبایی ها تربیت کنید؟
قبلا از چه شیوه هایی، قانون تمرکز بر زیبایی ها را اجرا کرده اید؟
چه پیشنهاداتی در این باره برای بقیه دوستان خود دارید؟ یا چه ایده هایی بهتری برای استفاده ی دقیق تر از این قانون، می توانید داشته باشید؟
همچنین می توانید درباره نتایجی بنویسید که هر کجا توانسته اید ذهن خود را کنترل کنید و تمرکز خود را بر نکات مثبت و زیبایی ها بگذارید، به خاطر استفاده درست از این قانون، ورق برگشته و اوضاع به نفع شما تغییر کرده است یا به تجربیاتی مشابه با همان زیبایی ها هدایت شده اید.
بعنوان مثال، دوستان زیادی در قسمت نظرات سریال سفر به دور آمریکا یا سریال زندگی در بهشت، درباره تجربیاتی نوشته اند که به خاطر توجه بر زیبایی ها و نکات مثبت این سریال ها، به مکان ها و تجربه هایی مشابه با اتفاقات موجود در این سریال ها، هدایت شده اند.
از سفر به نقاط زیبا در اقصی نقاط جهان گرفته تا مهاجرت کردن به یک مکان یا کشور زیبا و …
فکر کردن و پاسخ دادن به این سوالاتو مهم تر از همه، اجرای این جواب ها و ایده ها در زندگی، می تواند عادتی را در شخصیت ما ایجاد کند که زندگی ما را برای همیشه، تغییر بدهد.
از میان جواب هایی که شما دوستان عزیز در پاسخ به این سوالات می نویسید، نظرات تعدادی از دوستان انتخاب می شود و در فایل بعدی استاد عباس منش درباره آنها توضیح می دهد.
این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/04/abasmanesh-8.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2023-04-28 07:34:452023-05-02 13:37:01عادتی که زندگی شما را برای همیشه تغییر می دهد | قسمت 1
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
که نمونه ی واقعی یه یک الگوی عملگرا در ذهن من هستید و به خانم شایستهی دوست داشتنی و عزیز و به دوستانِ خاص و یکتاپرستم
امروز صبح دیدنه این فایل ارزشمند، حس نشاط و شادابی منو بیشتر کرد، من عاشقه زییاییهام و دیدن زیباییها منو سرمست میکنه،
بارها و بارها افراد نزدیکی در خونواده که حاله خودشون رو با خوردنِ مشروب “” مثلا”” خوب میکردن،
در جوابِ من که هرگز حاضر نشدم این نوشیدنی رو امتحان کنم و همراهیشون نمیکردم،
میگفتن تو که اینهمه انرژی و شادی داری، اگه مشروب بخوری چی میشی!!!!!؟؟؟
ولی من میدونستم که هیچ کسی این حس و حال رو با هزاران بطر مشروب هم نمیتونه بدست بیاره،
اون طفلکا نمیدونن
اونهمه انرژیِ
از توجه به زیباییهاست
از لذت بردن با خدایی هست که بالاخره بعد از سالها دوری و تنهایی، پیداش کردم،
خدایی که از چهار سالگی دنبالش میگشتم،
و از همه میپرسیدم که چه جوری میشه با خدا صحبت کنم؟! و میگفتن با نماز خوندن!
و روزی که با التماس و اصرارِ خودم، که زودتر از نُه سالگی، نماز رو یاد بگیرم، مامان شروع کرد به یاد دادنه نماز به من و من فقط گریه میکردمو میگفتم، نه، این درست نیست، به من یاد بدید که یا خدا حرف بزنم!!
و مامان میگفت که خوب همینه دیگه!
منم فقط اشک میریختم و میگفتم نه، اینجوری نیست! و اونروز فکر میکردم دیگه هیچ وقت نمیتونم با خدا صحبت کنم ولی از روزی که درک کردم اصلا اساسِ صحبتهای شما درمورد چیه و اصل قضیه چیه، تونستم با خدا صحبت کنم و این موضوع انرژی زیادی از شادی و لذت رو به همراه داره، یعنی لحظه لحظه هایی که دارم به زییاییها توجه میکنم، همون لحظه هایی هست که خدا رو حس میکنم و کنارمه و بهم لبخند میزنه،
و این مُیسر نمیشد مگر با توجه به زیباییها و نکات مثبت،و تمرین ستاره ی قطبی برای من مثله یه دستگاه عضله سازه، که عضله های زیبابین منو قوی تر کرده، هنوز با توجه به میزانی مه باهاش کار کردم، جواب داده و کلی باورهام قوی تر شده،
روزای اول مینوشتم میخوام تمام چراغ های راهنمایی برام سبز باشن!
و
وقتی میرفتم بیرون و مثلا دوبار چراغ برام سبز میشد کلی میگفتم
وااااای خدااای من
ببییییین قانون داره جواب میده
ببییییین چراغ برام سبز شد، خدااااایا شکرررت و کلی ذوق میکردم
و تازه یه شعرم برام ساختم که با ذوق میخونم و تازه بچه ها هم حفظش شدن،
و وقتی چراغ سبزه با هم میخونیم و کلی میخندیم و همینطور هر روز بیشتر و بیشتر و یه روز دقیفا پنج تا چراغ پشت سر هم سبز بود و ما کلی جیغ و دست زدیم و هورا کشیدیم و ذوق کردیم، حتی مینوشتم میخوام هر جا میرم، بهترین جا برام جای پارک آماده باشه و الان در حد باورنکردنی جای پارک حتی جلوی اون مغازه ویا جایی که من کار دارم، آماده اس،
و مینویسم که میخوام بهترین انسان ها توی مسیرم قرار بگیرن و با اشتیاق و انگیزه کارامو انجام بدن، و چند روز پیش برای یه چکاپ، میباس یه سونو بگیرم و دکتر گفتن پیش فلان دکتر بهترین جاست ولی متاسفانه ایشون وقتاشون چند ماهه اس!!! منم هیچی نگفتم و اصلا به این حرفش توجه نکردم، و همون شب با حس خوب رفتم مطب اون دکتر که وقتاشون چند ماهه اس. و به منشی گفتم برای سونو وقت میخوام، و
منشی گفت فردا ساعتِ شیش عصر اینجا باشین!
منم فرداش رفتم و با نیم ساعتی تاخیر کارم انجام شد،و توی مطب که رفتم یه بوی عطر فوق العاده دلچسب بود مه مدهوشم مرده بود و گراز گیاهان زیبا و سرسبز، و به خانم دمتر گفتم چه بوی عطر دلنشینی میاد وخیلی زیبا ازم تشکر کردو بعد که کارمو انجام داد، دیدم پشت کامپیوترش نشسته،وفکر کردم داره کارشو انجام میده، دیدم بعد چند لحظه مانیتور رو به سمتِ من چرخوند و گفت عزیزم این عطره! و دیدم داشت توی گوگل عطر رو برای من سرچ میکرد که بهم نشون بده، عطر ریچی ریچی! و چند لحظه گَپ دوستانه ای زدیم و اومدم بیرون،چقددر عزیز و دوست داشتنی بود،
و راستش با خودم گفتم دکتر یه چیزی گفتکه اینجا چند ماهه وقت میدن! مگه میشه! (یعنی ذهن همه جا خودشو قاطی میکنه و میخواد بگه این اتفاق خاصی نبود و حالت رو جا بیاره) و روز بعد که نتیجه ی سونو رو بردم برای دکتر، فقط برای چند لحظه خشکش زده بود، و با تعجب به من نگاه کرد و گفت فقط میشه بگید که چه جوری وقت گرفتید ازشون!!!
و منم گفتم حالاااا!!!!
ولی بازم باور نمیکردم تا اینکه یکی از دوستام گفت که از دکتر سونو وقت میخواسته و رفته برای دوماه دیگه بهش وقت دادن و گفت همه میدونن که فلان دکتر وقتاش ماهیانه اس!!! و من تازه اونجا بود که باور کردم، اتفاقی که برای من افتاد، خاص بوده! با تمامه این اتفاقات دارم هر روز بیشتر باور میکنم که خودم هستم که با توجه کردن به زیباییها، زیباییهای بیشتر رو به زندگیم جذب میکنم و به قوله شما چرخ زندگیم داره، رَوون تر میچرخه،
یه اتفاق دیگه هم افتاد
که تجربه ی فوق العاده ای بود برام
اول بگم که همیشه وقتی پسرم فصل امتحاناتش میرسید، من کلی میباس حرص بخورم و کمکش کنم و در نهایت از نتیجه هم زیاد راضی نبودیم.یه جورایی پسرم روباید حُل میدادم برای درس خوندن. و اصلا این حس رو دوست نداشتم.
من یه مدت شروع کردم به توجه به نکات مثبت پسرم وبه تواناییهاش، سلامتیش، ظاهرش، قد بلندش،قلب مهربونش، آروم بودنش، باهوش و استعداد بودنش، خلاق بودنش، نقاشیهای فوق العاده ش، توجه میکردم و از اونطرف یه فیلم بود از کُشتی حسن یزدانی با دیوید تیلور که حسن برنده شد، عاشقه اون قسمتش بودم و تقریبا روزی یه بار نگاه میکردم و پراز حس افتخار میشدم و حتی از ذوق گریه میکردم و کلی از اون فایل لذت میبرم و اتفاق جالبی که افتاد
شرایطی پیش اومد که در شروع امتحانات پسرم، من بایستی میرفتم سفر و پسرم رفت خونه ی مادر بزرگش(البته مادر بزرگش بود، چون اکثرا اوقات اینجا نیستن و یه شهر دیگه هستن) و عموش هم که معلم هستن، بودن و توی زمان امتحاناتش کلی کار کرده بود و اونها هم باهاش کار کرده بودن و اون فصل نمرانش عالی شد بدون اینکه من کوچکترین کاری برای درسهاش بکنم، به حدی که وقتی کارنامه شو بهم دادن پر از حس افتخار شدم(شبیه اون حسی که از دیدنه فیلم حسن یزدانی داشتم و تحسینش میکردم وبغضِ شادی میکردم و لذت میبردم) و بغض کردم که خدای من قانون چه زیبا داره کار میکنه، اگه ما ازش درست استفاده کنیم.
من عاشقه طبیعت و زیباییهاش هستم و عاشقه تنوع و برای همینه هر روز دیدنه آسمون و هر لحظه ش منو به وجد میاره، و توی این مدت که در دوره ی حل مسائل خودمو بررسی کردم، دیدم به اندازه ی چند تا آدم، من توی همین چند سالِ عمرم اتفاقهای خوب رو تجربه کردم، و تجربه هایی از کار و بیزینس داشتم که شاید درصد کمی از آدمها، تونسته باشن به این واضحی تجربه شون کنن، چون همیشه یه جورایی سعی من بر این بوده که دانسته یا نادانسته، به خوبیها توجه کنم و الان که قانون رو بهتر درک کردم و دارم یاد میگیرم، با قدرت و ایمانی عمیق تر میدونم که اتفاقهای شگفت انگیزتری توی راهه،
و چقدددر لذت میبرم وقتی میبینم شما اینقددر زیبا و واقعی، زیباییها رو میبینید و تحسینشون میکنید، همیشه یه جاهای خاصی هست که میرم و دوستشون دارم و وقتی دوستی مهمونم میشد، خیلی با ذوق و اشتیاق اونا رو هم به اون جاها میبردم و میدیدم که اونها هیچ لذتی نمیبرن!!!!
وااای خدای من
گیج میشدم
که یعنی چی!؟
من وقتی میام اینجا و اینهمه زیبایی و طبیعت رو میبینم سرمست میشم، و غروبش منو دیوانه میکنه ولی اونها میگفتن، خوب اون جای جادویی که میگفتی، کجاست!؟
منم بُهت زده میگفتم، همینجاست!!
و عکس العمل اونها، خنده دار بود.
برای همین دیگه با خودم گفتم هیچ کسی رو به خلوتگاههای خودم نمیبرم، و الان که میبینم عزیزانی دارم، که اونها هم مثله من از دیدنه رنگها به وجد و شادی میان و میتونن ساعتها درباره ی زیباییهای این منطقه صحبت کنن، دلم پروانه ای میشه و حالم خوب میشه که توی این دنیا، تنها نیستم و حسش مثله دیدنه یه هم وطن و یه هم زبون، توی یه کشورِ غریبه،
خیلی دلچسبه.
خیلی دوسش دارم
مرررسی استاد خوبم که هستین و هر روز به من و ما یادآوری میکنید که چقدددر دنیا قشنگه و پراز زیبایی، و یاد میدید به ما که توجه بیشتر به زیبایی ها، ما رو به زیبایی های بیشتری هدایت میکنه،
خوشحالم که نخورده مِی مستیم همه در این خانواده ی دوست داشتنی
خوشحالم که دارم قدم به قدم به زیبایی های بیشتری هدایت میشم
دیروز یه جای زیبا و فوقالعاده بودم و ایستاده بودم و داشتم عکس میگرفتم که یه گنجیشک چند سانتیمتری ما داشت از یه تیکه نون که توی آب بارون افتاده بود و خیس خورده بود، میخورد، من اینقددر از دیدنه این صحنه لذت بردم و تعجب کردم که چرا گنجیشک اینقدر اومده نزدیک ما، و نمیترسه و چه با مزه داشت از نون میکَند و میخورد، و به دخترم گفتم شاید نمیتونه پرواز کنه!! ولی چند بار آروم رفتیم نزدیک تر، بازم داشت راحت غذاشو میخورد، و بعدش که غذاش تموم شد پرواز کرد و رفت، دیدم اینقدر حالم با خودم خوبه که گنجیشکه احساس ناامنی نمیکنه که بخواد فرار کنه،
چون شنیده بودم حیوانها از فرکانس شما، احساس خطر میکنن، ومیفهمن که نباید نزدیکتون شن!
و این اتفاق دیروز خیلی برام قشنگ بود و درس داشت،
هر چند که یه لحظه هایی شاید درگیر مسائل منفی بشیم ولی موضوع اینه که سریع مُچِ خودمون رو بگیریم، مثلا با یه مسئله من قبلاً یه هفته غرغر میکردم و الان شده ده دقیقه و این نشونه ی پیشرفته برای من و من باید با همین قدرت ادامه بدم به تمریناتم.
چون قبلا ناامید میشدم، مثلا میگفتم منی که اینهمه روی خودم کار کردم چرا میباس در فلان موقعیت، از کوره در برم، و میگفتم دیدی این کارا فایده ای نداره! ولی الان فهمیدم اگه قبلا یه هفته بوده، الان شده یه ساعت و این عاااااالیه و من باید پرقدرت تر ادامه بدم چون من در مسیر رشد و پیشرفتم. این ویدیو ی فوق العاده و زیبا و پراز زیبایی و پراز حرفهای زیبای شما و قدمهای زیبای خانم شایستهی عزیزم باعث شد این کامنتِ دوست داشتنی به دنیا بیاد. از شما و مریم جان بی نهایت سپاسگزارم برای اینهمه عشق و یه دنیا پروانه ی رنگارنگ برای دنیای زیباتون میفرستم
سلام به استاد بی نظیرم
که نمونه ی واقعی یه یک الگوی عملگرا در ذهن من هستید و به خانم شایستهی دوست داشتنی و عزیز و به دوستانِ خاص و یکتاپرستم
امروز صبح دیدنه این فایل ارزشمند، حس نشاط و شادابی منو بیشتر کرد، من عاشقه زییاییهام و دیدن زیباییها منو سرمست میکنه،
بارها و بارها افراد نزدیکی در خونواده که حاله خودشون رو با خوردنِ مشروب “” مثلا”” خوب میکردن،
در جوابِ من که هرگز حاضر نشدم این نوشیدنی رو امتحان کنم و همراهیشون نمیکردم،
میگفتن تو که اینهمه انرژی و شادی داری، اگه مشروب بخوری چی میشی!!!!!؟؟؟
ولی من میدونستم که هیچ کسی این حس و حال رو با هزاران بطر مشروب هم نمیتونه بدست بیاره،
اون طفلکا نمیدونن
اونهمه انرژیِ
از توجه به زیباییهاست
از لذت بردن با خدایی هست که بالاخره بعد از سالها دوری و تنهایی، پیداش کردم،
خدایی که از چهار سالگی دنبالش میگشتم،
و از همه میپرسیدم که چه جوری میشه با خدا صحبت کنم؟! و میگفتن با نماز خوندن!
و روزی که با التماس و اصرارِ خودم، که زودتر از نُه سالگی، نماز رو یاد بگیرم، مامان شروع کرد به یاد دادنه نماز به من و من فقط گریه میکردمو میگفتم، نه، این درست نیست، به من یاد بدید که یا خدا حرف بزنم!!
و مامان میگفت که خوب همینه دیگه!
منم فقط اشک میریختم و میگفتم نه، اینجوری نیست! و اونروز فکر میکردم دیگه هیچ وقت نمیتونم با خدا صحبت کنم ولی از روزی که درک کردم اصلا اساسِ صحبتهای شما درمورد چیه و اصل قضیه چیه، تونستم با خدا صحبت کنم و این موضوع انرژی زیادی از شادی و لذت رو به همراه داره، یعنی لحظه لحظه هایی که دارم به زییاییها توجه میکنم، همون لحظه هایی هست که خدا رو حس میکنم و کنارمه و بهم لبخند میزنه،
و این مُیسر نمیشد مگر با توجه به زیباییها و نکات مثبت،و تمرین ستاره ی قطبی برای من مثله یه دستگاه عضله سازه، که عضله های زیبابین منو قوی تر کرده، هنوز با توجه به میزانی مه باهاش کار کردم، جواب داده و کلی باورهام قوی تر شده،
روزای اول مینوشتم میخوام تمام چراغ های راهنمایی برام سبز باشن!
و
وقتی میرفتم بیرون و مثلا دوبار چراغ برام سبز میشد کلی میگفتم
وااااای خدااای من
ببییییین قانون داره جواب میده
ببییییین چراغ برام سبز شد، خدااااایا شکرررت و کلی ذوق میکردم
و تازه یه شعرم برام ساختم که با ذوق میخونم و تازه بچه ها هم حفظش شدن،
و وقتی چراغ سبزه با هم میخونیم و کلی میخندیم و همینطور هر روز بیشتر و بیشتر و یه روز دقیفا پنج تا چراغ پشت سر هم سبز بود و ما کلی جیغ و دست زدیم و هورا کشیدیم و ذوق کردیم، حتی مینوشتم میخوام هر جا میرم، بهترین جا برام جای پارک آماده باشه و الان در حد باورنکردنی جای پارک حتی جلوی اون مغازه ویا جایی که من کار دارم، آماده اس،
و مینویسم که میخوام بهترین انسان ها توی مسیرم قرار بگیرن و با اشتیاق و انگیزه کارامو انجام بدن، و چند روز پیش برای یه چکاپ، میباس یه سونو بگیرم و دکتر گفتن پیش فلان دکتر بهترین جاست ولی متاسفانه ایشون وقتاشون چند ماهه اس!!! منم هیچی نگفتم و اصلا به این حرفش توجه نکردم، و همون شب با حس خوب رفتم مطب اون دکتر که وقتاشون چند ماهه اس. و به منشی گفتم برای سونو وقت میخوام، و
منشی گفت فردا ساعتِ شیش عصر اینجا باشین!
منم فرداش رفتم و با نیم ساعتی تاخیر کارم انجام شد،و توی مطب که رفتم یه بوی عطر فوق العاده دلچسب بود مه مدهوشم مرده بود و گراز گیاهان زیبا و سرسبز، و به خانم دمتر گفتم چه بوی عطر دلنشینی میاد وخیلی زیبا ازم تشکر کردو بعد که کارمو انجام داد، دیدم پشت کامپیوترش نشسته،وفکر کردم داره کارشو انجام میده، دیدم بعد چند لحظه مانیتور رو به سمتِ من چرخوند و گفت عزیزم این عطره! و دیدم داشت توی گوگل عطر رو برای من سرچ میکرد که بهم نشون بده، عطر ریچی ریچی! و چند لحظه گَپ دوستانه ای زدیم و اومدم بیرون،چقددر عزیز و دوست داشتنی بود،
و راستش با خودم گفتم دکتر یه چیزی گفتکه اینجا چند ماهه وقت میدن! مگه میشه! (یعنی ذهن همه جا خودشو قاطی میکنه و میخواد بگه این اتفاق خاصی نبود و حالت رو جا بیاره) و روز بعد که نتیجه ی سونو رو بردم برای دکتر، فقط برای چند لحظه خشکش زده بود، و با تعجب به من نگاه کرد و گفت فقط میشه بگید که چه جوری وقت گرفتید ازشون!!!
و منم گفتم حالاااا!!!!
ولی بازم باور نمیکردم تا اینکه یکی از دوستام گفت که از دکتر سونو وقت میخواسته و رفته برای دوماه دیگه بهش وقت دادن و گفت همه میدونن که فلان دکتر وقتاش ماهیانه اس!!! و من تازه اونجا بود که باور کردم، اتفاقی که برای من افتاد، خاص بوده! با تمامه این اتفاقات دارم هر روز بیشتر باور میکنم که خودم هستم که با توجه کردن به زیباییها، زیباییهای بیشتر رو به زندگیم جذب میکنم و به قوله شما چرخ زندگیم داره، رَوون تر میچرخه،
یه اتفاق دیگه هم افتاد
که تجربه ی فوق العاده ای بود برام
اول بگم که همیشه وقتی پسرم فصل امتحاناتش میرسید، من کلی میباس حرص بخورم و کمکش کنم و در نهایت از نتیجه هم زیاد راضی نبودیم.یه جورایی پسرم روباید حُل میدادم برای درس خوندن. و اصلا این حس رو دوست نداشتم.
من یه مدت شروع کردم به توجه به نکات مثبت پسرم وبه تواناییهاش، سلامتیش، ظاهرش، قد بلندش،قلب مهربونش، آروم بودنش، باهوش و استعداد بودنش، خلاق بودنش، نقاشیهای فوق العاده ش، توجه میکردم و از اونطرف یه فیلم بود از کُشتی حسن یزدانی با دیوید تیلور که حسن برنده شد، عاشقه اون قسمتش بودم و تقریبا روزی یه بار نگاه میکردم و پراز حس افتخار میشدم و حتی از ذوق گریه میکردم و کلی از اون فایل لذت میبرم و اتفاق جالبی که افتاد
شرایطی پیش اومد که در شروع امتحانات پسرم، من بایستی میرفتم سفر و پسرم رفت خونه ی مادر بزرگش(البته مادر بزرگش بود، چون اکثرا اوقات اینجا نیستن و یه شهر دیگه هستن) و عموش هم که معلم هستن، بودن و توی زمان امتحاناتش کلی کار کرده بود و اونها هم باهاش کار کرده بودن و اون فصل نمرانش عالی شد بدون اینکه من کوچکترین کاری برای درسهاش بکنم، به حدی که وقتی کارنامه شو بهم دادن پر از حس افتخار شدم(شبیه اون حسی که از دیدنه فیلم حسن یزدانی داشتم و تحسینش میکردم وبغضِ شادی میکردم و لذت میبردم) و بغض کردم که خدای من قانون چه زیبا داره کار میکنه، اگه ما ازش درست استفاده کنیم.
من عاشقه طبیعت و زیباییهاش هستم و عاشقه تنوع و برای همینه هر روز دیدنه آسمون و هر لحظه ش منو به وجد میاره، و توی این مدت که در دوره ی حل مسائل خودمو بررسی کردم، دیدم به اندازه ی چند تا آدم، من توی همین چند سالِ عمرم اتفاقهای خوب رو تجربه کردم، و تجربه هایی از کار و بیزینس داشتم که شاید درصد کمی از آدمها، تونسته باشن به این واضحی تجربه شون کنن، چون همیشه یه جورایی سعی من بر این بوده که دانسته یا نادانسته، به خوبیها توجه کنم و الان که قانون رو بهتر درک کردم و دارم یاد میگیرم، با قدرت و ایمانی عمیق تر میدونم که اتفاقهای شگفت انگیزتری توی راهه،
و چقدددر لذت میبرم وقتی میبینم شما اینقددر زیبا و واقعی، زیباییها رو میبینید و تحسینشون میکنید، همیشه یه جاهای خاصی هست که میرم و دوستشون دارم و وقتی دوستی مهمونم میشد، خیلی با ذوق و اشتیاق اونا رو هم به اون جاها میبردم و میدیدم که اونها هیچ لذتی نمیبرن!!!!
وااای خدای من
گیج میشدم
که یعنی چی!؟
من وقتی میام اینجا و اینهمه زیبایی و طبیعت رو میبینم سرمست میشم، و غروبش منو دیوانه میکنه ولی اونها میگفتن، خوب اون جای جادویی که میگفتی، کجاست!؟
منم بُهت زده میگفتم، همینجاست!!
و عکس العمل اونها، خنده دار بود.
برای همین دیگه با خودم گفتم هیچ کسی رو به خلوتگاههای خودم نمیبرم، و الان که میبینم عزیزانی دارم، که اونها هم مثله من از دیدنه رنگها به وجد و شادی میان و میتونن ساعتها درباره ی زیباییهای این منطقه صحبت کنن، دلم پروانه ای میشه و حالم خوب میشه که توی این دنیا، تنها نیستم و حسش مثله دیدنه یه هم وطن و یه هم زبون، توی یه کشورِ غریبه،
خیلی دلچسبه.
خیلی دوسش دارم
مرررسی استاد خوبم که هستین و هر روز به من و ما یادآوری میکنید که چقدددر دنیا قشنگه و پراز زیبایی، و یاد میدید به ما که توجه بیشتر به زیبایی ها، ما رو به زیبایی های بیشتری هدایت میکنه،
خوشحالم که نخورده مِی مستیم همه در این خانواده ی دوست داشتنی
خوشحالم که دارم قدم به قدم به زیبایی های بیشتری هدایت میشم
دیروز یه جای زیبا و فوقالعاده بودم و ایستاده بودم و داشتم عکس میگرفتم که یه گنجیشک چند سانتیمتری ما داشت از یه تیکه نون که توی آب بارون افتاده بود و خیس خورده بود، میخورد، من اینقددر از دیدنه این صحنه لذت بردم و تعجب کردم که چرا گنجیشک اینقدر اومده نزدیک ما، و نمیترسه و چه با مزه داشت از نون میکَند و میخورد، و به دخترم گفتم شاید نمیتونه پرواز کنه!! ولی چند بار آروم رفتیم نزدیک تر، بازم داشت راحت غذاشو میخورد، و بعدش که غذاش تموم شد پرواز کرد و رفت، دیدم اینقدر حالم با خودم خوبه که گنجیشکه احساس ناامنی نمیکنه که بخواد فرار کنه،
چون شنیده بودم حیوانها از فرکانس شما، احساس خطر میکنن، ومیفهمن که نباید نزدیکتون شن!
و این اتفاق دیروز خیلی برام قشنگ بود و درس داشت،
هر چند که یه لحظه هایی شاید درگیر مسائل منفی بشیم ولی موضوع اینه که سریع مُچِ خودمون رو بگیریم، مثلا با یه مسئله من قبلاً یه هفته غرغر میکردم و الان شده ده دقیقه و این نشونه ی پیشرفته برای من و من باید با همین قدرت ادامه بدم به تمریناتم.
چون قبلا ناامید میشدم، مثلا میگفتم منی که اینهمه روی خودم کار کردم چرا میباس در فلان موقعیت، از کوره در برم، و میگفتم دیدی این کارا فایده ای نداره! ولی الان فهمیدم اگه قبلا یه هفته بوده، الان شده یه ساعت و این عاااااالیه و من باید پرقدرت تر ادامه بدم چون من در مسیر رشد و پیشرفتم. این ویدیو ی فوق العاده و زیبا و پراز زیبایی و پراز حرفهای زیبای شما و قدمهای زیبای خانم شایستهی عزیزم باعث شد این کامنتِ دوست داشتنی به دنیا بیاد. از شما و مریم جان بی نهایت سپاسگزارم برای اینهمه عشق و یه دنیا پروانه ی رنگارنگ برای دنیای زیباتون میفرستم
عاشقانه دوستتون دارم
بهترین ها براتون
و برای همه مون