عادتی که زندگی شما را برای همیشه تغییر می دهد | قسمت 1 - صفحه 1

1469 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «سعیده شهریاری» در این صفحه: 20
  1. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1299 روز

    به نام فرمانروای جهانیان

    رَبُّ الْمَشْرِقَیْنِ وَرَبُّ الْمَغْرِبَیْنِ ﴿١٧﴾ فَبِأَیِّ آلَاءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ ﴿١٨﴾ مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ یَلْتَقِیَانِ ﴿١٩﴾ بَیْنَهُمَا بَرْزَخٌ لَا یَبْغِیَانِ ﴿٢٠﴾ فَبِأَیِّ آلَاءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ ﴿٢١﴾ یَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَالْمَرْجَانُ ﴿٢٢﴾ فَبِأَیِّ آلَاءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ ﴿٢٣﴾ وَلَهُ الْجَوَارِ الْمُنْشَآتُ فِی الْبَحْرِ کَالْأَعْلَامِ ﴿٢4﴾ فَبِأَیِّ آلَاءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ ﴿٢5﴾

    پروردگار دو مشرق و پروردگار دو مغرب است‌ (١٧) پس کدامیک از نعمت‌های پروردگارتان را انکار می‌کنید؟ (١٨) دو دریا [ی شیرین و شور] را به هم درآمیخت، درحالی‌که همواره به هم پیوسته و تلاقی دارند‌ (١٩) [ولی] میان آن دو حایلی است که [به هم] تجاوز نمی‌کنند (٢٠) پس کدامیک از نعمت‌های پروردگارتان را انکار می‌کنید؟(٢١)

    _شما اذیت نمیشی اگر همینجوری راه بریم صحبت کنیم؟

    _نه!

    _مطمئنی؟

    _کاملا!

    سلام به همه،سلام به تموم تکه های ارزشمند روح خدا

    قبلنا فکر میکردم جنون ی چیز عجیب غریبه ….من امروز تجربه ش کردم،من امروز دیوونه شدم،مجنون شدم،مدهوش شدم و دارم با صورت خیس اشک براتون مینویسم

    نشستم روبه روی آبی بیکران دریای خزر و مست زیباییش …به قدرت پرودرگار فکر میکنم ولی فکرم،عقلم،ذهنم بیشتر ازین قد نمیده …باید روحم به پرواز دربیاد …تا جرعه جرعه این زیبایی های رو بنوشم ….

    خدایا داری با من چیکار میکنی ….؟

    امروز تو ستاره قطبیم از خدا خواسته م تو نشانه ی روزانه م باهام واضح و روشن حرف بزنه …

    استاد این فایل رو که دیدم،بعدش زدم روی نشونه ی روزانه م

    خدایا تو داری با من چیکار میکنی؟

    نشانه ی امروزمن :سریال سفر به دور آمریکا،قسمت 109

    استاد عباسمنش!با همین کلاه!سریال با تصاویر درون از دریای شهرکپتیوا شروع میشه و آهنگ ملکا ذکر تو گویمم که تو پاکیی و خداییی….

    خدایا تو داری با من چیکار میکنی؟

    من از درک این همه هماهنگی عاجزم من از درک همزمانی هات عاجزم،خدایا من نمیدونم تو میدونی …من بلد نیستم …تو بلدی …خدایا من محدودم تو نامحدودی ….من ضعیفم،تو قدرت مطلقی

    صبح تو دفترم نوشتم خدایا برای تک تک سلول های بدنم ازت سپاسگزارم

    نوشتن جمله م تموم نشده بود خدایا تصویری اورد توی ذهنم که یک تک سلول توی دل مادرم بودم …

    الان چند میلیون سلولم ؟

    چند میلیون سلول شده قلبم و داره بی منت هر دقیقه چندین بار خون رو به تموم سلول های دیگه میرسونه …؟

    چند میلیون سلول شده چشم وشبکه ش و داره تصاویر براحتی میبینه و میفرسته برای چند میلیون مغزم که این تصاویر رو درک کنه ؟

    من چه زحمتی برای تشکیل این همه سلول کشیدم ؟هیچی؟چقدر بابتشون از خدا تشکر کردم؟هیچی….هیچی…

    سبحانک انی کنت من الظالمین….

    اونایی که علم پزشکی خوندن میدونن حتی تو هر سلول یک میلیون اتفاق میفته …تا کار درست انجام بشه …

    اینا کار کیه ؟کار کدوم قدرت بی انتهاست ….؟

    فَبِأَیِّ آلَاءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ

    پس کدامیک از نعمت‌های پروردگارتان را انکار می‌کنید؟

    الان میفهمم …الان درک میکنم مناجات امام علی رو …الان میفهمم چرا گفت خدایا گیرم منو انداختی توی جهنم، من آتیش جهنم رو تحمل میکنم ولی دوری از شمارو نه …خدایا انقدر صدات میزنم تا صدامو بشنوی …

    خدایا صدامو میشنوی؟

    منو ببخش سی سال نشناختمت …. توی سوی چشم هام بودی،تو ضربان منظم قلبم بودی تو حرکت انگشتای دستم بودی وقتی برای اولین بار داشت نوشتن رو یاد میگرفت

    خدایا تو همه چیزی…تو نوری…تو عشقی….تو ثروتی….تو سلامتی …

    منم که نشناختمت …هر کمبودی هست از منه …از من …. تو بی نهایتی…

    تصاویر درون تموم میشه …صدای استاد میاد که داره درمورد تحسین کردن زیبایی ها صحبت میکنه …از شکرگزاری …از صدق بالحسنی بودن …

    این همه هماهنگی …؟چطور دیوونه ت نشم خدا ….؟

    استاد شما فوق العاده ای ….شما برحقی….یک انسان توحیدی همیشه برحقه ….

    چند سال اصل رو پیدا کردی و زندگیت رو براساسش چیدی …

    واسه همینه خدا بهت عزت داده،بهت شهرت داده،بهت ثروت داده،بهت سلامتی داده،بهت عشق داده …

    این نتیجه ی طبیعی این مسیره ….

    هر روز بهتر از دیروز …اون قسمت سفر به دور امریکا رو هرکی ببینه میگه اززین بهتر دیگه نمیشه …

    حالا بیا این فایل جدید رو ببین ….میبینی نه … بهتر شده …عالیتر شده …

    استاد فوق العاده زیباتر …فوق العاده خوش اندام تر،سلامتر،با انرژی تر …

    حتی این دریا بسیار بسیار زیباتر از دریای قسمت 109 هست

    اینکه استاد میگه عادتی که زندگی شما را برای همیشه تغییر میدهد

    چشم هاتون رو ببندید و تصور کنید استاد عباسمنش رو ،توی یک تاکسی پیکان ،بدون کولر درحالیکه خودش خیس عرقه،دنده ی پیکان به سختی جا میره،چندکیلومتر عقبتر پلیس جریمه ش کرده و حالا یک مسافر نمیخواد حق کرایه ش رو درست بده !!!!

    بچه ها میتونید تصور کنید ….؟

    میتونید مقایسه ش کنید با این استادی که توی تصویر میبینید؟

    زندگی استاد برای همیشه در تموم جنبه ها تغییر کرد

    چرا؟

    قرآن جواب میده:

    یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا آمِنُوا

    ایمان بیارید ….ایمان بیارید…مسلمان زاده نباشید ….تسلیم باشید …

    سعیده …سعیده …ایمان بیار به این راه … ایمان بیار به این انرژی …

    تسلیم باش … شکرگزار باش…توحید رو عمل کن …

    سعیده صدای خدارو بشنو … بنده های فوق العاده ی خدا …صدای خدارو بشنوید

    مسیر درسته …توی مسیر بمون …اوضاع روز به روز بهتر میشه …

    ایمانت رو حفظ کن …تسلیم باش …من قدم هارو بهت میگم …من مسیر هارو بهت نشون میدم …

    تو نمیدونی!من میدونم!

    تو بلد نیستی!من بلدم!

    تو محدودی،من نامحدودم!

    از جایی که فکرش رو نمیکنی،اوضاع رو برات تغییر میدم

    تو بیا بغل من،تو بیا روی دوش من بشین

    بقیه ش با من

    استاد …استاد عباسمنش …خانم شایسته ..استاد شایسته …

    شما نمیدونید با قلب من چیکار کردید …

    چشم هامو میبندم و تجسم میکنم هردوتون رومحکم در آغوش گرفتم

    اشکام دیگه نمیزاره صفحه رو درست ببینم …

    امروز میخواستیم با همسر بریم باغ توت فرنگی دوستمون

    ی اتفاقی افتاد من نتونستم برم وهمسرم رو فرستادم…

    این خیر ماجرا بود …من باید تنها میبودم …باید تنهایی اشک میریختم و مینوشتم و غرق عشق خدا میشدم ….

    خدایا تو خیر مطلقی ….

    خدایا مارو به راه راست …به راه کسانی که به آنها نعمت داده ای هدایت کن …

    استاد قلب های فراوان رنگی رو با احساس عمیق خوشبختیم کادو پیج میکنم و میدم به دست باد تا بیاد آمریکا که دور سرتون بچرخه ….

    منم میام …بالاخره خودمم میام حضوری میبینمتون …و دستتون رو میبوسم که دست قدرتمند خدا روی زمینی ….

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 186 رای:
  2. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1299 روز

    آقا اسدالله ،برادر عزیز توحیدی من

    من از شما سپاسگزارم که برام نوشتید ،امشب شبکارم،هنوز وقت نکردم کامنت های فوق العاده ی بچه هارو بخونم، اما چندتا اسم همیشه برای من آشنان،صمیمی ان،بوی رفیق بهشتی میدن ،من نخونده کامنتشون رو لایک میکنم،ایمان دارم به نوشته هاشون

    کامنت شما ازون کامنت هاست

    ممنونم ازتون ،بی نهایت،هربار پاسخی از شما دارم،به پهنای صورتم لبخندی از ذوووق میشینه …. :)))))))))))

    مرسی که هستید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  3. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1299 روز

    سلام آقا مهدی ،برادر عزیزم

    من ازتون ممنونم که وقت گذاشتید و برام نوشتید

    از لطفتون ممنونم ولی آقا مهدی ،من نیستم که اینارو نوشته…باور‌ کنید حرکت انگشتام و تایپ روی کیبورد دست من نبود…اون میگفت بنویس…میگفت اینو بگو،اینو پر رنگ کن،اینو اضافه کن،اینو پاک کن و….

    نمیدونید خودم تا الان چندبار کامنت خودمو خوندم …

    خدایا آنی و‌کمتر از آنی مارو به خودمون وانگذار …خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  4. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1299 روز

    نجمه جانم سلام بروی ماهت

    ممنونم از لطفت بینهایت

    واقعا این خداست که با ما حرف میزنه هربار از طریق یک دست

    اینبار اگر افتخارش نصیب من شده،باید سجده ی شکر بجا بیارم

    دوستت دارم رفیق

    همیشه غرق احساس عمیق خوشبختی باشی

    ممنون که برام نوشتی ،خیلی زیاد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  5. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1299 روز

    اقای کاظمی ، بینهایت سپاسگزارم که برام نوشتی ، چه جاااالب چه باااحااال ، عجب تعبیری

    سعیده شهریاری،شهر یار رو‌ پیدا کرده :)))))

    عجب شهر با صفاییه ….عجب آب و هوای بهشتی ….

    عجب رفیق های بهشتی … :)

    اره …خدا کارهارو خیلی ساده انجام میده …کاش کله شقی نکنم …کاش هیچ وقت از بغلش پایین‌نیام …کاش هیچ وقت‌دستشو ول نکنم ….

    الهی آمین ….الهی آمین ….

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  6. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1299 روز

    الهه قشنگم ، الهه بهشتی

    سلام بروی ماهت ، کامنت قشنگت رو توی یک تیکه از بهشت خوندم

    امشب شبکارم ، کارم تو بخش تموم شد، مریضامو سپردم به همکارم ، ی چایی داغ ریختم اومدم تو حیاط بیمارستان

    نشستم زیر درخت های پر از بهارنارنج…هوای خنک اردبیبهشتی ….آسمون پر از ستاره ….

    لذت خوندن کامنتت رو چند برابر کرد …

    تو فوق العاده ای رفیق …

    آره …تو عزیزی…خدا عزیزت کرده …

    دوستت دارم خیلی زیاد …

    دلم میخواد هرچه زودتر ببینمت …

    هرچه زودتر ….

    بوس به صورت قشنگت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  7. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1299 روز

    سلام به برادر فوق العاده ی من حمید

    سلامی چو بوی خوش آشنایی

    سلامی به دلچسبی استراحت بعد شیفت شب

    با اینکه لذت پخش شدن روی رخت خوابت بعد کشیک اصلا قابل تعویض با هیچ چیز نیست ولی می‌خوام بایستم و برات ایستاده دست بزنم

    پسر دمت گرم ،چه جوری میتونی تو همه زمینه ها انقدر فوق العاده باشی ؟

    یک کامنت نوشتی از مسئله هایی که حل کردی تو کارت ،ببییییین من اونو خوندم اصلا گفتم باااابااااا من در مقابل حمید هیییچ کار تو زندگیم نکردم ،این بشر فوق العاده ست

    داشتم افسردگی می‌گرفتم اصلا :))))

    این کامنتت چقدر فوق العاده بود ؟ انقدر که من رو از خوابیدن پشیمون کرد و می‌خوام فقط بنویسم

    بنویسم داداش نمیدونی این روز ها چقدر عمیقا احساس خوشحالی و خوشبختی میکنم

    ی وقتایی به خودم میام و با تعجب از خودم میپرسم من الان چرا انقدر حالم خوبه ؟ این ذووق ته دلم برای چیه ؟؟؟؟ :))))

    میبینم من همون آدمماااااا ،اما جهان اطرافم نه

    همه چیز به طرز جادویی قشنگ و دلنشینه

    اولش اینجوری نبود ،به قول رضوان اولش باید ادا درمیاوردم ،اما الان ؟ تا صدای جیک جیک پرنده ها رو میشنوم مست میشم ،بلند بلند میخندم و باهاشون حرف میزنم میگم چی میگین شما کوچولوها ؟ شما هم دارید خداروشکر می‌کنید نه ؟

    ی حیاط داریم ته بیمارستانمون،به قول خودت شده خلوتگاه من

    هروقت دستم ازاد میشه میرم اونجا گشت میزنم

    نزدیک به ٨سال تو این بیمارستانم،٨ ساله این حیاط و این گل ها و درخت های و پرنده ها بودن ،من نبودم حمید ،من نبودم

    یک ساله که من هستم ،یک ساله پیداشون کردم و نمیدونی …نمیدونی چه لذتی داره گشت زدن تو یک تیکه از بهشت

    یکی‌دوروز پیش،دم غروب رفتم تو حیاط،اسمون صورتی،هوای خنک ،چندتا پرنده داشتن توی آسمون بازی می‌کردن باهم ،بوی بهار نارنج … اصلا نمیدونی ….

    تو حال خودم بودم یهو پزشک بیهوشیمون درومد جلوم

    گفت اتاق ما اینترنت آنتن نمیده،تو اینجا چیکار می‌کنی

    خنده م گرفت :))))

    گفتم اومدم قدم بزنم ،اینجا همه چیز شبیه بهشته،دکتر نکنه من مردم خودم خبر ندارم ؟:)))

    می‌دونم گذاشت روی حساب شوخی های همیشگیمون ولی من واقعا بهشت رو اون روز تجربه کردم حمید

    دیگه الان سخت نیست توجه به زیبایی ها ،اتفاقا توجه کردن به ناخواسته ها سخت شده برام ،ذهنم خود به خود ایگنورش می‌کنه ،خیلی وقت ها نمی‌بینم یا نمیشنوم واقعا ، بدون اینکه خودم تلاشی کرده باشم

    دارم حرافی میکنم ، ولی دست خودم نیست ،دلم میخواد فقط بنویسم

    قبلنا همسرم یک ماهواره نصب کرده بود میگفتن دیش گردونه ، رو هر sat بزنی خودش میچرخه تنظیمش می‌کنه منو یاد ذهنم انداخت الان ،میدونی از دیشب تا الان چقدر دیشِ کانون توجهم خود به خود از زشتی و ناخواسته خودش چرخید سمت قشنگی ها ؟

    می‌خوام بنویسم ،برای خودم مینویسم ، هرجا خسته شدی با انگشت صفحه رو بده بالا نخون (شکلک خیلی خنده )

    دیشب قبل شیفت ،مادرم زنگ زد گفت دخترا تب شدید دارند دارم میبرمشون دکتر ،کد ملیشون رو میخواستم برای بیمه

    منطقی این بود بهم بریزم ،غصه بخورم ،نگران بشم

    و اما با خودم گفتم بچه ها حتما باید الان پیش مادرم میبودن ،حتما مادرم ازمن بهتر نگهشون میداره،حتما این بیماری قراره بدنشون رو قویتر کنه ،من هرچقدر نگران باشم اوضاع رو خرابتر کردم،ابراهیم بچه شیرخوارشو گذاشت رفت دنبال الهامش،اون نگران نبود مریضی بچه ش نبود؟

    این همه میگی خدایا من ابراهیمت باشم ، بسم الله ،الان وقتشه

    و نمیدونی غرق چه آرامشی شدم

    و نشستم خدارو‌سپاسگزاری کردم بابت پدر و مادر فوق العاده ای که دارم که نوه هاشون رو از جونشون بیشتر دوست دارند

    همین چقدر نعمته؟

    من چقدر باید ناسپاس‌باشم که بجای تمرکز کردن روی لطف خداوند ،روی مریضی بچه هام تمرکز کنم ؟

    دیشب ی مریض داشتم ،الزایمری ،ساعت ١٢شب به بعد هر ٢دقیقه با اسم های مختلف منو صدا میزد،با صدای بلند ،پرت و پلامی‌گفت

    منطقی این بود اعصابم خورد بشه ،خستگیم بیشتر شه، ولی سعی کردم بزنم به در شوخی و خنده ،خودمو جای کسایی که میگفت جا میزدم ،کلی باهاش حرف زدم

    هم وقتم گذشت ،هم کلی فان بود ،اینجوری ذهنم کنترل کرد اوضاع رو

    یا بین تموم مریض های بد حال ، ی جوون ٢١ ساله تصادفی داریم ،گفتن کارایی مغزش دیگه از بین رفته ،و اگر زنده بمونه زندگیش نباتیه

    حالا امیر بیدار شده ،با چشم های ارتباط میگیره، دیشب حتی میخواست چند کلمه باهام حرف بزنه ،تو سیتی اسکن جدیدش هم کانتوژن های مغزیش از بین رفته !!!!!

    من آگاهانه توجه م رو میزارم روی این مریض ها !

    دیشب بحث همکاران شد روی اخبار اخیر بابلسر ،ی چایی داغ ریختم رفتم توی حیاط ،اسمون پر ستاره ،کنار درختای پر از بهارنارنج نشستم، کامنت الهه رشیدی رو خوندم و کیف کردم …کیف …

    کاش می‌توانستم عکس اون لحظه رو اتچ کنم ببینی،شایدم گذاشتم روی پروفایلم :)

    واقعا لذت بخش بود برام

    مگه دیوونه م این لذتارو از دست بدم افسار ذهنم رو بدم به دست بقیه ؟ :) نه باااابااااا :)

    امروز بعد شیفت شب ،از فریدونکنار رفتم ساری بابت پیگیری های انتقالی ، خانمه قیافه ی خسته ی خواب آلودم رو دید گفت این همه راه برای چی اومدی ؟اون رئیس اداری بیمارستان کارشو بلد نیست،وگرنه اینا وظیفه ی اونه انجام بده

    اما ذهن من گفت نه ، اینا اتفاقی نیست،اینکه اون آقا رییس اداری ما شده و کارشو بلد نیست ،و سرجای درستش نیست و به من گفت خودت حضوری باید بری کاراتو انجام بدی ، برای من خیر بوده

    من حتما باید میومدم ،حتما اینجا باید چیزهایی رو می‌شنیدم که اونجا نمی‌شده ، حتی کارنابلدی بقیه برای من خیره ، چون من تو مدار درستی ام

    خانمه گفت درخواستت باید آخر اردیبهشت توی کمیته دانشگاه مطرح بشه ،شاید هم موافقت نشه !

    شیطان ذهنم گفت اگر نشه چی ؟

    گفتم مگه من تموم این مسیر تا اینجا اومدم که بگم اگر نشه چی ؟مگه من جایگزین پیدا کردم ؟ مگه من کاری کردم که مسئولین بیمارستان موافقت کردن؟ خدا کارها رو انجام داد،خدا دل هارو نرم کرد

    موافقت شد ؟من انتقالی گرفتم ؟حتما برام خیره

    موافقت نشد؟ گفتن نه ؟ بازم برام خیره

    من نمیدونم، خدا می‌دونه

    من بلد نیستم ،خدا بلده

    کل مسیر برگشت رو آهنگ شاد گذاشتم و تمرکز گذاشتم روی قشنگی های جاده …روی زمین های برنج …روی عطر بهار نارنج …

    کی می‌دونه فردا زنده ست یا نه ؟ یا اصلا کسی هست بتونه ثابت کنه حتما فردا فرصت دیدن و شنیدن و حرف زدن داره؟

    چه چیزی توی این دنیا هست که مهم تر و قشنگتر از توجه به خدا و قشنگی هاش باشه ؟ هیچی …. هیچی ….

    از ٢4ساعت پیش تا الان دو ساعتم نخوابیدم ….اما سرحالم ،فِرِش….

    مرسی که هستی داداش ….

    اگر تموم کامنت رو خوندی که سرت رو به درد آوردم منو ببخش

    ولی من واقعا از نوشتن زیبایی های اطرافم تو همین یک روز اخیر ،یکبار دیگه خون تو رگ هام جاری شد ….

    دوستت دارم برادر توحیدی من

    همیشه غرق احساس عمیق خوشبختی باشی

    قلب فراوانِ فراوانِ فراوان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 23 رای:
  8. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1299 روز

    بازم سلام :)

    این روز ها ی جوری مقیم سایت استادم که قشنگ حس میکنم تا استاد یک جواب کامنتم رو تایید می‌کنه ،تق! من ر‌وی هوا میگیرمش!

    عین وسط بازی ،کامنت هارو توی هوا گل میگیرم :)

    خداروشکر میکنم بی نهایت برای این آزادی زمانی که قبلا نداشتم و الان صدها برابر شده

    ممنونم ازت که تموم کامنتم رو خوندی ، یعنی من هر بند کامنتت رو خوندم ی نگاه زیر چشمی به پایین صفحه میکردم می‌دیدم هنوز کلی از کامنتت مونده :) تو دلم ی آخ جون کشیده میگفتم ، همیشه بنویس ،و همیشه زیاد بنویس ….

    لذت هم صحبتی با بچه های سایت حتی توی کامنت ها ، به اندازه نشستن دور آتیش فایرپیت پرادایس شیرینه …بوی بهشت میده … بوی خدا …

    حمید در مورد فوق العاده بودنت اینو بهت بگم بلکه یکم قانع بشی ،ی وقتایی ی جوری درمورد ریزترین قطعات یا اطلاعات دقیق یک موضوع،یک وسیله ،یک موقعیت توی محل کارت می‌نویسی که مثلاً در مورد هواپیماها ،حس میکنم روحت وسط موتور اون هواپیما به پرواز درومده :)))))) به خدا :))))

    به قول کامنت خودت که از تجربه ی افرادی که از روحشون جداشدند و برگشتند نوشتی ،که انگار تیکه از درخت یا هرچیز دیگه ای بودن ،تو ی جوری حرفه ای از همه چیز سردرمیاری آدم همین حس رو بهش دست میده :))))) انکار توهم یک تیکه از همون وسایل،ازون مسئله ،یا اتفاقی ،باور کن:))))))

    اصلا عادی و طبیعی نیست این همه اطلاعات که عملی هم ازش استفاده میتونی بکنی ،هرجا ایده دادی ولی عمل نکردن بدون ایده ی تو خیییییلی بالاتر از درک و مدار اونا بوده !

    ایده های شما،باید تو جلسات تسلا و اسپیس اکس مطرح بشه باباااا ،واسه عوام هدرشون نده ….:)

    امروز یک اتفاق فوق العاده ی دیگه افتاد ،هنوز هنگشم،بعد کامنتی که برات نوشتم

    زدم روی نشانه ی روزانه م

    این فایل اومد !

    «حذف» ترمزهای مخفی ذهن درباره ثروت

    ده دقیقه اول رو گوش کردم دیدم چشام دیگه باز نمیشه

    غذامو خوردم ساعت ٢و نیم بعدازظهر درحالیکه طبق معمول داشتم توی ذهنم جملات مثبت و تاکیدی رو میگفتم درمورد ثروت …. بیهوش شدم …

    روی حساب خودم ،ساعتم رو 6غروب تنظیم کردم که بیدار شم به کارام برسم …

    اما فکر می‌کنی چی شد؟

    تو میدونی خواب عمیق بعد شبکاری چیه!تو درک می‌کنی !

    تو میدونی وقتی توپ کنار گوشِت میترکونن دیگه بیدار نمیشی یعنی چی!

    شاید باورت نشه حمید ….

    قبل ازینکه ساعت 4بشه من وسط یک خواب ، با شنیدن یک آیه از قرآن از خواب پریدم….

    چند ثانیه هنگ بودم نفهمیدم چی شد ،بعد یاد آقای عطارروشن افتادم که تو خواب با آیه قرآن بهش الهام شد …سریع توی نت گوشی نوشتمش …

    دیگه نخوابیدم…اصلا مگه خوابم میبرد… نمی‌دونم تا الان چندبار نشانه ی امروزم رو گوش دادم،ولی هرچی بیشتر گوش میکنم حس میکنم هربار چیزای جدید دارم میشنوم ….

    دارم توی ذهنم ، خواب امروز ،ایه ای که شنیدم،نشانه ی روزانه رو هلاجی میکنم ،فردا به امید خدا زیر همون فایل کامنتم رو میزارم ،امیدوارم هروقت تایید شد بخونیش …

    راستی …جاتون خالی …جای شما جای رضوان ،جای محمد حسین و….

    امروز رفتم لب دریا …تشعشع نارنجی صورتی خورشید دریا رو ی رنگی کرده بود که هیچ اسمی نداشت ….

    غرق دیدن موج ها بودم …غرق … من میفهمم چی میگی …میفهمم مناجاتتو با خدا …گاها انقدر غرق انرژیش میشم میگم خدا اگر همین الان منو ببری پیش خودت راضیم ازت ….

    ی بار به الهه گفتم… به شما هم میگم …یکم عجیب غریب و باور نکردنیه ولی من بارها و بارها وقتی خیلی تونستم نزدیک بشم به فرکانس منبع ،من شماها رو،خودمو،استاد رو،خانم شایسته رو میبینم توی یک دشت سبز بزرگ،دور یک نور خیلی قشنگ ….داریم میزنیم و میرقصیم و میخندیدم و صدای قهقهمون همه جارو برداشته :)

    اینارو کسی که تو مدار نباشه بشنوه ،منو حتما به یک بیمارستانی روانی معرفی می‌کنه :))))))))))))))))))))

    حمید …برادر عزیزم…امیدوارم بزودی ماهم رسالت خودمون رو پیدا کنیم …این بزرگترین مسئله و معمای زندگیمه و میخوام بازم از هدایت خدا کمک بخوام

    که بی هیچ مسیر فرعی مارو برداره بزاره سر جامون…

    مگه کاری داره براش …؟

    فقط باید باورش رو برای خودمون بسازیم

    سخترین کاری که باید ما انجام بدیم اینه …همین …

    خدایا من هرچقدر سپاسگزاریتو کنم که جبران یک سلول از میلیارد سلولم نمیشه چه برسه این حجم از اتفاقات و احساسات خوب ….

    به بزرگی خودت ببخش وسپاسگزاری مارو بپذیر

    خدایا تنها تورو میپرستیم وتنها از تو کمک میخوایم

    مارو به راه راست ،به راه کسانی که به آنها نعمت دادی هدایت کن

    آمین …یا رب العالمین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 21 رای:
  9. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1299 روز

    سحر قشنگم سلام بروی ماهت،من ازت بی نهایت سپاسگزارم بابت تموم لطفی که به من داشتی

    درواقع که من نیستم..این انرژی که از انگشتان من سرازیر میشه …وگرنه من کجا و توحید کجا…؟من کجا و الله کجا…؟

    هرروز قبل شکرگزاری ازش اجازه میگیرم..میگم الله اجازه بده ازت بنویسم …اجازه بده شکرگزارت باشم …اجازه بده بیام به درگاهت سجده بزنم …

    سحر …تاج بندگی روی سرمون قشنگترین تاج دنیاست …

    بزرگترین سرمایه ی زندگیمه …

    از خدا میخوام کمکمون کنه همیشه بنده ی تسلیم امرش بمونیم …

    مارو حفاظت کنه از نجواهای شیطان …

    آنی و کمتر ازآنی مارو به خودمون وانگذاره …

    الهی آمین ..الهی آمین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  10. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1299 روز

    روژینای عزیزم ..سلام بروی ماهت …ممنونم از قلب مهربونت که مثل عکس پروفایلت…مثل آسمون بزرگ و بی نهایته …

    مرسی دوست قشنگم …

    خداروشکر میکنم اگر منت روی سرم گذاشت و از دست من با بنده های قشنگش حرف زد…

    روژینا …نمیدونم چرا …ولی حتی وقتی دارم جواب کامنت هارو میدم …صورتم خیس اشک میشه …

    این چه انرژیه…؟این چه سایتیه؟این چه جهانیه؟

    شما چقدر رفیق های بهشتی هستید که انقدر دلنشینید …که انقدر ادم رو به انرژی منبع نزدیک میکنید …دوستون دارم …خیلی زیاد …مرسی که برام نوشتی …مرسی رفیق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای: