روزشمارِ تحول زندگیِ من | فصل 2 - صفحه 32

771 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    سعیده گیلانی گفته:
    مدت عضویت: 2488 روز

    سلام

    روز سی و چهارم از سفرم

    خدا رو هزاران بار شاکرم که همیشه بنده اش بودم و همیشه توکلم به اون بوده. من هم مثل استاد از سالهای کم زندگیم متوجه شدم که روی هیچ کس نباید حساب کنم و همیشه باید توکلم به خدا باشه. هروقت که فراموش کردم و خواستم که به یک نفر به جز پروردگارم حساب کنم خیلی سریع ضربه خوردم و فهمیدم که راه رو کج رفتم. من وقتی شش سالم بود و پدرم رو از دست دادم و به دلیل مسایلی که برام پیش می اومد. برای خودم و مادرم متوجه شدم که تنها حامی ما فقط و فقط خدا هست. شاید روزها و سال های سختی رو سپری کردم اما تو این زمینه می تونم بگم خیلی توحیدی عمل کردم وبا این که اشتباهاتی داشتم اما به خودم افتخار می کنم و خودم رو ادم توحیدی می دونم. و از خدا می خوام ایمانم رو روز به روز به خودش بیشتر و بیشتر کنه. چون می دونه دستهایم فقط تو دستهای خودشه. از کوچیکی.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  2. -
    معصومه صبوری گفته:
    مدت عضویت: 1986 روز

    بنام تنها فرمانروای جهان که تمام قدرت از آن اوست.

    سلام استاد ارزشمندم و بانو مریم جان عزیزم بینهایت ارتون بابت این سفرنامه تشکر میکنم .

    وسپاسگزار خداوندم که مرا به این مسیر سعادت و خوشبختی هدایت کرد .

    من از هدایت شدگانم واین بالاترین افتخار بندگیم است.

    رفتن به یک مدار بالاتر را با تمام وجودم درک میکنم استاد جان برای همه این اگاهیی ها ممنونتم .

    خداوند برایم معجزه کرده راهی برایم گشوده که پر از سعادت و خوشبختیه

    وقتی در فصل اول سفرنامه بود به تضادهایی زیادی برخوردم هر تضاد یه باور شرک الودی که تو وجودم بود رو برام اشکار کرد خیلی سعی میکرد نجواهای ذهنمو کنترل کنم ولی اونقدر قدرتمند بودن که مرا به نقطه ی ناامیدی میکشوندن ولی خداوند وقتی با اعماق وجود خواستم که توی کنترل این نجواها کمکم کنه و اون خدایی که دیگر باور و اعتمادم بهش بیشتر شده و هر روز این باور و اعتماد رو باید تو وجودم قوی ترش کنم به کمکم اومد خیلی سعی میکنم که تمرکز کنم که چه نجواهایی توی ذهنم از کدوم جنس از باورهاست وقتی نجوایی میاد که نگرانم میکنه ناامیدم میکنه میترسوندم سریع میفهمم که شرکه که توی وجودم رشد میکنه ولی با این سفرنامه یاد گرفتم چطوری شاخ و برگ این شرکارو بچینم سریع با خودم میگم این همون جهاد اکبر درونیه که استاد میگه باید اینجا قدرت داشته باشم که اینارو کنترل کنم اینجاست که اعتماد به خداوند رو توی وجودم حس میکنم که تا چه حدیه وهی با خودم تکرار میکنم خداوند وعده فزونی میدهد خدا‌وند راه میگشاید خداوند داره کمکم میکنه که منی بهتر از من بسازه تا بهم گوشزد کنه تا چه حد توانایی دارم تا از پس نجواهای شیطانی ذهنم بر بیام .

    بانو جان وقتی که میگین روند رشد خودت را اول در احساس خوب و ارامشی که داری و سپس در افزایش کیفیتی که در هر جنبه ای از زندگی ات رخ داده به خوبی میبینی باید هم ببینی .این قانون خداوند است

    واقعا این قانون امروز بهتر و بهتر درک میکنم

    من در فصل اول سفرنامه شناختم نجواهای ذهنمو الهامات الهی رو و قوی تر شدم خیلی عزت نفسم بهتر شده خیلی فایلهای رایگان رو گوش میدادم و امیدم خیلی بیشتر میشد ولی بودن در این سفرنامه به صورت ریشه ای یه منه بهتر البته زره زره و اروم داره از من میسازه اینوکاملا خودم احساس میکنم تا قبل از این سفرنامه والبته با بودن در این سفرنامه هم همش با خودم میگفتم تا دوره هارو تهیه نکنم نمیتونم تغییراتی تو وجودم بدم وتصمیمم تهیه دوره عزت نفس بود ولی توان خرید نداشتم ولی از وقتی فهمیدم معنی تکامل رو و احساسش میکنم که بعد از تکاملم حتما این دوره روبراححتی و با کلی احساس خوب تهیه میکنم و وقتی درک کردم که این سفزنامه چقدر عزت نفسمو بهبود میده یقین پیدا کردم .که بعد از این سفرنامه چه کن فیکونی شود👍👍👍👍

    خدای قدرتمندم یاریم کن در این مسیر پایدار بمانم

    بینهایت سپاس گزارت هستم

    از خانواده فوق العاده عالی عباسمنشیم ممنونم بابت کامنت های فوق العاده ای که میزارین و با مطالعه اونها بهتر و عالیتر قانون رو میفهمم بینهایت از تون سپاسگزارم و دوستتون دارم

    در پناه الله یکتا شاد خوشبخت و ثروتمند و سعادتمند در این دنیا و اخرت باشید .♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    سعیده گیلانی گفته:
    مدت عضویت: 2488 روز

    سلام

    روز سی و سوم از سفرم

    خدا رو هزاران بار سپاسگزارم به خاطر راهی که توش قدم گذاشتم. راهی که سراسر آرامش هست. برای منی که پر از اضطراب و دلواپسی بودم روز به روز بیشتر دارم طعم آرامش رو می چشم. من که سال ها بود که روی خوش زندگی رو از دست داده بودم و هر روزم رو با استرس چشم باز می کردم دارم آروم آروم روی آرامش از دست رفته ام رو می بینم. البته که هنوز قدم های اول هستم . البته که هنوز ذهن موذی ام می یاد بالا و غیر قابل کنترل میشه انا مسیله ای که هست اینه که من آگاه شدم من نقاط ضعفم رو شناسایی کردم و توانا شدم در کنترل احساسات منفی ام و می دونم با ادامه دادن در این راه و مسیر روز به روز قوی تر و آرام تر خواهم بود.

    خدایا شکرت. دوستت دارم می دونی که دستانم فقط تو دستهای تو هست.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  4. -
    سید اصغر باغبان گفته:
    مدت عضویت: 2117 روز

    سلام خدمت استاد عباسمنش و خانم شایسته نازنین

    من به شدت عملگرایی شما رو در این مسیر و باور کردن این مسیر رو تحسین میکنم که نتیجه ش شده این نتایج بزرگ

    این فایل خیلی برای من هم خاطره انگیزه هم چراغ راهم بوده هم اولین فایلی که من با استاد اشنا شدم،یادم میاد خرداد ۹۶ که غرق در باورهای منفی و کمبود و هر چیزی که حدس بزنید،بودم و خواهرم و دامادمون چندین سال از فایلهای استاد استفاده کرده بودن و در سمینارهای استاد شرکت کرده بودن و همش میگفتن که یه نفر راننده تاکسی بوده تو بندر عباس بعد حالا فلوریدای امریکاست،اگر بخوام یه جمله بگم که تمام حسم رو از شنیدن این جمله گفته باشم این بود که همیشه میگفتم بنده خدا این خواهر و دامادمون چقدر ساده ن ،هر کی هر چی بگه باور میکنن،یارو معلوم نیست چکارست الکی گفته من راننده تاکسی بودم و حالا به اینجا رسیدم،خلاصه این خنده دار ترین جک برای من توی اون روزا بود،تا اینکه خواهرم این فایل رو فرستاد گفت اگه دوست داشتی گوش بده و گفت که شعر پروین اعتصامی رو توش میخونه،منم که به شدت عاشق شعر و حافظ و سعدی و مولانا و کلا هر شعری که حس اصالت داشت و قلبم میپذیرفتش رو حفظ بودم،فایل رو گوش کردم هنوز یادمه این بیتش زان به تاریکی گذارد بنده را تا ببیند ان رخ تابنده را،کلی گریه میکردم و بغض گلوم‌ رو میگرفت،دل من‌ نرم شد نسبت به استاد و انگار بهمنی از عشق سمتم اومد از اون‌لحظه یادم نمیاد روزی رو‌که فایلهای استاد رو نشنوم یا توی سایت نباشم،من در تاریکی بودم در ته ته ته تاریکی که منتظر کسی بود منتظر حسی بود که تسلیم بشه،و من تسلیم شدم،اما این تسلیم شدن مرحله به مرحله کاملتر میشه من اول در این حد تسلیم بودم که فقط گوش کنم و ارامش بگیرم از حرفهای استاد،بعد گوش میدادم که برم به بقیه بگم اینجوریه و منم حرف جدیدی داشته باشم.بعد گوش کردم و گوش کردم تا فهمیدم من توی کویر میخوام‌برنج بکارم میخوام حرفهای استاد رو‌گوش کنم ولی کار خودمو بکنم میخوام قانون طبق خواسته من و اونجوری که من میخوام عمل کنه ،گوش کردم تا الان اندازه یه قطره از دریا دارم حس میکنم که میخوام تسلیم تسلیم بشم و بگم خدایا من دیگه خسته شدم منو‌ رها کن از دست ذهنم از دست تسلیم نبودنم من نمیتونم بدون تو باشم و قلبم میگیره بدون تو،من بدم میاد کارهام رو‌خودم انجام بدم تو باید انجام بدی،اینکه تسلیم بشیم و بگیم الخیر فی ما وقع مرحله به مرحله بزرگتر میشه،شک ندارم شما استاد و مریم خانم هنوز هم برای تسلیم بودن بیشتر میتونید پیشرفت کنید چون ته نداره این تسلیم بودن،درست دیدن و درست تصمیم گرفتن و راه درست رو انتخاب کردن دقیقا مثل این میمونه داری یک کتاب رو به زبان غیر فارسی میخونی و تو به اون زبان تسلط داری و راحت و روان متوجه میشی چی نوشته و ترجمه میکنی و ارتباط برقرار میکنی با کتاب،حالا ببینیم وقتی اتفاقی به ظاهر بد پیش میاد چقدر میتونیم عین اون مترجم مسلط اصل موضوع‌رو درک کنیم و بگیم این دقیقا همون چیزیه که من نیاز دارم و برای من خیره،اگه در مدار پایینی باشیم میشیم و اتفاقی برای ما بیفته میشیم مثل کسی که ترجمه بلد نیست و اون زبان رو بلد نیست و تا کتاب رو باز میکنه میبینه چیزی ازش نمیفهمه و درجا کتاب رو میندازه همونطور که میگفتیم بابا این دیگه چه مشکلیه منو نابود کرد و گله و شکایت میشه نتیجه ش و اصل رو نمیفهمیم ،اگر در مدار کمی بالاتر بشیم و اتفاقی بیفته میشیم مثل کسی که تا حدودی به اون‌زبان تسلط داره و یه مقدار از کتاب رو درک میکنیم و میبینیم که عه چه چیزای باحالی نوشته علاقه مند میشیم و هر طور شده ادامه میدیم تا بفهمیم موضوع کتاب چیه همونطور که میگیم این حتما خیره و تا حدودی خیرش رو درک کنیم و تسلیم مشکل نمیشیم و اعتماد بیشتر میشه چون نتیجه ش رو دیدیم ،اگر در مدار بالایی باشیم میشیم مثل مترجم که تسلط کامل داره کتاب رو به راحتی میخونیم و ازش لذت میبریم و میریم سراغ کتابهای بهتر در همون زمینه همونطور که اگه اتفاقی بیفته در جا میگیم خدایا شکرت خوشحال میشیم و میگیم داریم میریم به سمت مدار بالاتر،این زبان همون زبان خداست که باید تسلیم بشیم،و من شک ندارم همه ما روزی به نقطه تسلیم کامل میرسیم چون هر وقت بر خلاف موجودیت خودمون وروحمون جلو بریم خسته میشیم قلب ما داد میزنه نمیخوام،و زخمی میشه و به قول مولانا که میگه نور از محل زخم ها وارد میشه از همونجا مسیر درست رو میفهمیم،زان به تاریکی گذارد بنده را تا ببیند ان رخ تابنده‌ را،عاشقتونم❤️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  5. -
    فهیمه و علی دوست داشتنی گفته:
    مدت عضویت: 2236 روز

    به نام الله یکتا

    ممنونم از خداجونم که همیشه هدایتگرم هست و هیچ وقت تنهام نمیزاره خداجونم با تو چقدر ارامش دارم وقتی میدانم همیشه و همه وقت کنارم هستی و نیروی هدایتگرت همیشه در جریان است و وقتی چیزی را به تو میسپارم چقدر دلم قرص میشود که از زیر سنگ هم شده برایم جور میکنی و وقتی تمرکزم روی تو بیشتر بوده و اعتماد و ایمانم به تو وصف ناپذیر بوده از جایی که به فکرم نمیرسید برایم همه چیز را جور میکردی و فقط من باید بنویسم و به بسپارم و اینکه چگونه انجام خواهد پذیرفت کاری نداشته باشم کامپیوترم چندین دفعه خراب شد و هر کاریش میکردم روشن نمیشد اون موقع اومدم توی دفترم نوشتم خدایا ازت ممنونم که کامپیوترم درست شده است و از قانون رهایی استفاده کردم بعد نیم ساعت یا یک ساعت میرفتم میزدم دیدم روشن شد و چقدر اون موقع اشک شوق ریختم و هرجایی به خدا سپردم خدا از جایی به من رسونده که فکرش نمیکردم اما وقتی شرک ورزیدم کارم اصلا برو نداشته. الانا باید بیشتر بیشتر روی خودم کار کنم یه مدت که خیلی با خدا اونس گرفته بودم همه چیز رو برام درست میکرد یادمه یه مشکلی که برا خواهرام پیش میومد وقتی بهشون میگفتم نگران نباشین همه چیز درست میشه و اون احساس ارامشم هم به اونها منتقل میشد و من تنها کاری که میکردم میومدم تو دفتر سپاسگذاریم مینوشتم خداجونم هم چین مسئله ای هست ممنونم که همه چیز رو خودت سروسامان میدی من به تو میسپارمش و بیخیال اون مسئله میشم و باورتون نمیشه اینقدر خدا برام خیلی جاها درست کرده مثلا تو به جمعی میرفتیم که غیبت میکردن فقط خودم رو به خدا میسپردم و مطمئن میشدم که خودش درست میکنه شاید باورتون نشه اون دو نفری که همیشه جلوی من داشتن صحبت میکردن داشتن درگوشی با هم صحبت میکردن که من نشنوم چقدر من خوشحال میشدم خدایا شکرت خداجونم ممنونم ازت سپاسگذارم یا برای لباس های عید پارسالم هیچی پول نداشتیم اما من نوشتم خداجونم بهترین لباس ها رو میخوام دیگه بقیش با تو اصلا نمیفهمیدم پولش چجوری جور میشد. خدایا شکرت . خداجونم میخوام الانم مثل اون موقع باشم خودم دربست بسپارم به تو و فقط من احساسم رو خوب نگه دارم و شادی کنم و به زیبایی ها توجه کنم و اون چیزی رو که میخوام فقط ازت بخوام دیگه به اینکه چجوری از کجا میخواد جور بشه کاری نداشته باشم خدایا شکرت. خدایا مچکرم همه رو به دستان پر توان تو میسپارم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  6. -
    سعیده گیلانی گفته:
    مدت عضویت: 2488 روز

    سلام به همگی

    روز سی و دوم از سفرم

    امروز داشتم به کراوات هام و طراحی هاشون فکر می کردم داشتم فکر می کردم اصلا کار درستی کردم با این همه مَشغله این بیزینس رو برای خودم شروع کردم یا اشتباه کردم. هزینه کردم وقت گذاشتم آبا بشه آیا نشه؟ امروز فایلی که گوش دادم این بود. و این یک نشانه بزرگ و محکم از طرف خدا هست که کار درستی کردم و باید با قدرت و بدون هرگونه شک و تردیدی ببرمش جلو.

    خدایا خیلی شاکرم خیلی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  7. -
    سعیده گیلانی گفته:
    مدت عضویت: 2488 روز

    سلام به همه دوستان

    روز سی و یکم از سفرم

    امروز روز اول از فصل دوم سفرنامه ام هست. این فصل رو به خودم قول دادم که با همت و پشتکار و تعهد بیشتر جلو برم. اهدافی دارم که باید قبل لز سال نو بهشون برسم. البته این هدف ها روحی هستند چون باید از نظر روحی خودم رو قدی کنم که بتونن نتایج بهتر و شرایط بهتری رو که می خوام در سال حدید به دست بیارم عملی کنم. برای همین این فصل رو به تقویت روحیه ام می پردازم و تلاشم و همتم رو بیشتر می کنم البته به امید خدای عزیزم.

    از دستاوردهای فصل قبل باید بگم که تونستم تمام نجواهای شیطانی ذهنم رو تشخیص بدم الان دیگه می دونم کی و چه موقع شروع به خرف زدن نی کنه. نقطه ضعف های شخصیتی ام رو شناختم و در این دوره یک ماهه پیش رو می خوام نجواهای ذهنم رو به کنترل خودم در بیارم و ساکتش کنم و روی نقاط ضعفم کار کنم.

    حالا نقاط ضعفم چیا هستند. اول اینکه حسودم البته زیر پوستی از اینکه دیگران در شادی و آرامش هستند و من این آرامش رو ندارم خیلی ناراحتم و حسودی میکنم. دوم اینکه از اینکه خانواده من حمایتم نمی کنند و راز زندگیم رو نمی دونن و درواقع در یک دروغ دارم زندگی می کنم حالم داره به هم می خوره. پس تصمیم گرفتن که در سال جدید پرده از این راز بردارم و افشا گری کنم. برای همین دارم روی خودم کار می کنم که خیلی ضربه نخورم چون دیگه دوست ندارم تو استرس و ناراحتی و دلشوره زندگی کنم. واین شرط اساسی برای رسیدن به آرامشم هست . تا وقتی دارم با دروغ زندگی نی کنم رنگ آرامش رو نخواهم دید. فعلا این دوتا غول رو بشکونم خیلی خوشحال خواهم بود.

    پس خدایا با قدرت دستم رو بگیر و من رو هدایت کن.

    آمین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  8. -
    زهرا کهدویی گفته:
    مدت عضویت: 1910 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    شروع میکنم سفرنامه پر هیاهو و پر ماجرای خودم رو.

    میخوام از تجربیاتم از سفرنامه اول بگم براتون.

    از کارکردن و نتیجه دادن قانون در هرجهتی که ازش استفاده کنیم،چه منفی و چه مثبت،تحت هر شرایطی جواب میده…

    اولین روز سفرنامه ام را که شروع کردم ۱۸ مهر بود و اما امروز ۴ بهمن است که میخوام فصل دوم را شروع کنم،

    توی اون ۳۰ روز چه بر من گذشت…

    بگذار اول از قبل عملم بگم،

    کلا از وقتی توی سایت ثبت نام کرده بودم شاید ۵ بار اومده بودم تو سایت، اونم وقتی میومدم از بس سرگردون بودم که چیکار کنم،صفحه رو میبستم و میرفتم دنبال زندگیم!

    تقریبا یک ماه،بیست روز بود که به صورت جدی توی سایت میومدم و فایل گوش میدادم ولی از اینکه کامنت بذارم میترسیدم!عزت نفسم به شدت پایین بود..بلد نبودم چی بنویسم و از کجا بنویسیم و اصلا چرا من باید بنویسم؟ کامنت من که قرار نیست به هرحال لایک بخوره یا امتیاز بالایی بگیره، پس چرا اصلا بنویسم؟

    اونقدر ترس توی دلم بود که…نسبت به همه چی..

    نزدیک یه سال بود که استرسم شدت گرفته بود،قبلا خیلی کم بود ولی نسبت به افراد عادی زیاد تر بود،کم بود وزن شدید داشتم،سال ها بود رنگ عدد ۴۶ رو روی وزنه نمیدیدم با اینکه نه  سنم و نه قدم به این وزن میخورد،نرمال وزن برای من حداقل ۵۰ بود! با دکتر رژیمم نه تنها خوب نشد بلکه یه کیلو هم کم شدم،اون زمان ها مینداختم گردن اون دکتر به درد نخور مثلا!

    اگه چند روز از مامانی جونم جدا میشدم که دیگه هیچی!

    همش بخاطر استرس حالت تهوع داشتم و نمی تونستم تو جامعه باشم!بخاطر استرس زیاد کنکورمو خراب کردم با اینکه خونده بودم!

    خلاصه از اخرای شهریور بود که فهمیدم با این وضع زندگی تنها خواستم مرگه!

    اولین کامنتی که گذاشتم ۶ مهر بود،اونم از مدیر فنی دوست داشتنی بابت کیفیت سایت تشکر کردم،هنوز جرئت نظر دادن نمیکردم،

    خلاصه گذشت و گذشت چون مامانم چندتا از محصولات رو خریده بودند،منم یکم گوش میکردم،

    تا اینکه سفرنامه رو  شروع کردم۱۸ مهر بود،۴ ماه پیش!

    هرروز تو نوت گوشیم مینوشتم، حدودا تا الان بیشتر از۲۰۰صفحه نوشتم،

    هرروز خواسته هامو،ارزو هامو،کوچکترین نشانه هامو،مثل کد تخفیف،چیزی سفارش میدادم ارسالش رایگان میشد،یه لبخند از طرف دوستی،ثبتش میکردم و تایید میکردم.

    اون روز ها بود که نتایج کنکورم اومد،خیلی دوست داشتم تهران قبول بشم ولی نشدم،

    خب…خیلی ناراحت شدم،ولی چون داشتم یاد میگرفتم نذاشتم ناراحتیم از حد نرمال تجاوز کنه،اون روزا با استفاده از اهرم رنج و لذت صبحا زود پا میشدم و چون رشتمم زبان هست ساعات زیادی رو صرف خواندن میکردم، یه روز که البته اتفاقی هم نبود، داشتم فایلارو زیرو رو میکردم که خواستم کشف قوانین قسمت۷ رو گوش کنم،پلی کردم،یه تا بلو فرش کوچیک دارم که میبافم،در حین بافتن بجای اهنگ،اونو گوش دادم،اخراش داشتم دیوانه میشدم،دقیقا همون حرفایی که باید میشنیدم،

    اینکه یه مکان فیزیکی خاص خوشبختی تورو تضمین نمیکنه،اینکه اول بپذیر این شرایط تو خالقش بودی،بعد عوض شو،اونم باهات عوض میشه،

    فک میکنم بیش از ۲۰،۳۰ بار در طول ماه گوشش دادم،باورش داشتم،درعین حال همشم منتظر نبودم که همین الان جام عوض بشه یا معجزه ای رخ بده،یه چیز و خیلی خوب یادگرفتم،اونم تکامله و رها کردن…

    وقت رفتن به دانشگاه بود،چون اون مورد دلخواهم نبود(البته رشتم همونیه که میخوام ولی دانشگاه نه)،ذهنم مدام بازی در می اورد و از زمین و زمان و استادا و دانشجو هاو طرز درس دادن و خلاصه همه چی عیب میگرفت!

    منم ساکت ننشستم!

    یروز قلم و کاغذ برداشتم و شروع کردن به نوشتن خوبی های دانشگامون و بچه هامون،چقدر توی اینترنت راجب خوبی های دانشگاهمون چیزی پیدا کردم،در کنارش نوشتم که هنوز تازه وارد این محیط شدم،ادم های مثل من و هم فرکانس من کم کم دور و برم پیداشون میشن،کم کم منم دوست خوبمو پیدا میکنم،و یه عالمه چیز دیگه…

    این فایلو با صدای خودم ضبط کردم،فک کنم حدود ۲۱ روز یا چند روز کمتر هرروز گوش میدادم،دیگه انقدر حالم خوب شده بود و محتویات اون جزوی از وجودم شده بود که ذهنم نمی تونست دهن باز کنه!و واقعا هم دانشگاهمون و استادامون و بجه هارو دوسشون داشتم

    همون روز ها بود که داداشم که ازدواج کرده بود باید میرفت سر خونه زندگیش،تهران زندگی میکنه ،چون اونجا درس میخونه…

    باید برای جهازیه و اسباب کشی کمکش میرفتیم تهران،این اولین نشونه برام بود که فهمیدم دارم روی باورام کار میکردم!

    خلاصه اون سفر بینظیری بود..

    علاوه بر اون چقد استرسم کم شده بود و من خیلی وقتا فراموشش میکردم که یروزی بخاطر همین استرس از وقتی میخواستم سوار قطار بشم،بجای خوشحالی سفر،بی دلیل اظطراب داشتم،همون روز ها بود که شدم ۴۶ کیلو! ۴ کیلو اضافه وزن برای من از مدال طلای المپیک ارزشش بیشتر بود!

    چقدر سفر خوبی بود،

    خونه ایی ‌که داداشم خرید نقطه ای عالی از شهر بود و خداروشکر!

    برگشتیم شهرمون..ما یزد زندگی میکنیم، خیلی دلم میخواست دست از وابسته بودن نسبت به مامانم بردارم و یه سفر تنها برم تهران،.هفته ی بعدش بلیط توی دستم بود،اونم تنها فقط با بابام، درحالی که من برام مهم نبود مامانم الان اینجا نیست!

    اصلا باورم نمیشه چجوری رفتم!

    منکه یه بانک میخواستم برم حالت تهوع از استرس داشتم اونم بی دلیل!

    دقیقا یکی از بهترین زمان های دنیا استاد فایل اصل بقا رو قرار داد و من هم صوتی و هم تصویریشو بیش از ۵۰ بار دیدم! چقد به من قدرت میداد..به منی که چون زن بودم دوست داشتم بهم ترحم بشه….تا بهم رحم کنن و تاییدم کنن که کارم درسته…قوی شدن رو یاد گرفتم…چقدر این فایل به من کمک کرد،خدایا شکرت..استاد از محکم حرف زدنت خوشم میاد..بعضی وقتا روم نمیشه حتی بعضی حرفاتو بشنوم،ازت میترسم و یه جورایی خجالت میکشم و فک میکنم یه معلمی هستی که داری منو میبینی وجنگم میکنی و میگی محکم باش! صاف واسا!

    قوز نکن!

    اون شبی که با بابام رفتم تهران،واقعا انتظار حالت تهوع و اظطراب داشتم ولی هرچی صبر کردم نیومد! برام جالب بود! خوشحال بودم! همیشه بی دلیل دلهره داشتم و اونروز فقط به رفتن و خوش گذروندن فکر میکردم،دست خودم نبود که استرس نداشتم،واقعا نبودش!

    جالبش اینجاست من هیچ فایلی تحت عنوان چگونه از اظطراب خود بکاهیم گوش ندادم!

    فهمیدم مهم نیس چی گوش بدی،اگه در مسیر درست باشی..همه مشکلات خود به خود به صورت کاملا طبیعی درمان میشن!

    رفتم تهران،همون شهری که میخواستم دانشگاه‌ رو اونجا قبول بشم،این نشون میده  تنها راه رفتن به یه جای خوب حتما از طریق  کنکور نیست!با ساک قرمز نرفتم ،بلکه قهوه ای!

    چه کارهایی که نکردم!

    خودم تنهای تنها یه سبد خرید دستم گرفتم و رفتم بازارچه خرید اونم پیاده توی کوچه خیابون هایی که نمی شناختم، قبلا از اینکه از کسی ادرس بپرسم خجالت میکشیدم،اما اون زمان با اینکه ادرسو هم میدونستم،بازم میپرسیدم،تازه مردم از اینکه روشون یه جورایی حساب باز میکنی و اعتماد میکنی و در یه جمله ادم حسابشون کنی خیلی هم خوشحال میشن!

    خودم تنهای تنها خط واحد سوار شدم و یه مسیر طولانی رو رفتم تا کتاب فروشی که میخواستم،مودبانه و با صدای بلند با فروشنده ها صحبت کردم،درخواست کردم و تمامش انجام شد! ندانسته به فروشگاهایی رفتم که همیشه تخفیف بودن! و چقدر سود کردم من..

    نه از شب ترسیدم نه از تاریکی! نه از مردایی ‌که فکر میکردم همشون هرزن و خاکبرسر!

    ۱۰ روز تهران موندم ‌ هرروز یه عالمه تجربه کسب کردم!خیلی ها از اینکه لهجه تهرانی ندارن خجالت میکشن صحبت کنن! درحالی که من انقدر اعتماد به نفس پیدا کرده بودم ‌‌که فقط یزدی صحبت میکردم،تازه انقدر خوششون میومد فروشنده ها که نگو! سر همین قضیه چقدر تخفیف گرفتم!

    بعد از اون سفر پربار برگشتم خونه، درحالی که پدرم فقط چندروز موندن و من تنها شدم!

    بعد از اون جای همگی مخصوصا استاد خالی،رفتیم بندرعباس،خونه ی چندتا از عموهام اونجاست، برنامه این بود که بریم قشم گردی، هروقک میرفتیم بندر من از ترس قایق و کشی روی اب میترسیدم و قشم نمیترسیدم،

    اندفعه هم خواستم بهانه بیارم و نرم و بازی درارم

    ولی گفتم باید روی ترس هام پا بذارم،رفتم خیلی هم خوش گذشت!

    میخوای بزرگی خدا رو ببینی برو دریا، عمیق! بزرگ!

    همیشه خومو از خیلی از سرگرمی ها بخاطر ترس،محروم میکردم،

    اونجا شتر بود که سواری میداد!

    با اینکه یه پا میگفتم نرم یهو میوفته

    اما گفتم نهههه! باس رفت!

    خیلی هم حال داد!

    بعد از اون سفر فهمیدم منشا خیلی از ترس های ما واقعا ترس نیست،چون ناشناخته هستن ترسناک بنظر میرسن وگرنه میتونن خیلی جذاب هم باشن!

    فهمیدم چرا خدا توی قران به سفر سفارش میکنه!

    چون ادم باز میشه،ادمای جدید میبینه،یه عالمه ترس هاش میریزه، بزرگ تر میشه!

    واقعا سفر خاصیتش اینه.

    تا اینجا گفتم از موفقیت هام،اگه سر و تهشو بزنی و بخوای زمان مفید حساب کنی میشه ۲ ماه مفید که من انقدر تغییر کردم و عوض شدم!

    ولی خب یه جاهاییم کوتاهی کردم..

    بذارین بگم براتون…

    از وقتی رفتم تهران اخرای اذر بود تا وقتی از بندر برگشتم که اخرای دی ماه بود من به شدت کم و یا اصلا فایل گوش نمیکردم، اون نوشتنا و توی سایت اومدنا تعطیل شده بود، درسته که ادم میره مسافرت سرش شلوغ میشه،گرم کارای دیگه میشه،ولی ایا میشه گفت یادمش بره توی مسافرت نفس بکشه؟ یا غذا بخوره؟ باور کنید خداشاهده ارزش این فایلا و اهمیتش مثل غذا خوردن و نفس کشیدنه!

    باور کنید اغراق نمیکنم!

    اون دوماه کارکردن مفید و خوب تونست من رو یک ماه سیر نگه داره،یه ماه سرپاه و پر انرژی نگه داره،اما کم کم هضم شد و تمام!

    نمیدونم باور میکنید یا نه الان که ۴ بهمنه،من درست شدم مثل چند ماه پیشم،۲ کیلو وزن کم کردم،استرسم و دلهر و حالت تهوع های بیجا و بی دلیل برگشتن و دارن من رو دیوونه میکنن!

    تنها چیزی که میدونم و خیالم بابتش راحته اینه که میدونم اگه دوباه سفر نامه رو شروع کنم،نوشتن رو شروع کنم حالم عالی خواهد شد،

    دیشب میخواستم برم  کتاب بخرم،از فکر اینکه تنها باید برم و مامانم نیست چه حال بدی بهم دست داد…

    منی که دوماه پیشش تنها توی شهر غریب باحال خوب و ارامش رفته بودم خرید…

    از هردو حالت قانون استفاده کردم..

    اول اینکه مطمئن شدم جواب میده و این حرفا حقیقت داره

    دوما اینکه هرجور بخوای دنیا برات پیش میبره

    اصلا نگاه نمیکنه ایا به ضرر توعه یا به نفع تو،ایا حال تو با این خوب میشه یا بد،ایا تو دوستش داری یا نه!

    توجهمون رو در هر لحظه روی موارد دلخواه و خواستمون بذاریم و با این فایلا و این جنس صحبت ها و هرروز گفتن و نوشتن ها حتی دوسه خط یا صحبتش با خودمون زندگی کنیم..مثل غذا خوردن واجب بدونیم!

    الانم اومد سفرنامه فصل ۲ رو شروع کنم تا خوشبختی   ارامش رو به زندگیم برگردونم..

    به راستی ما خالق شرایط خود هستیم!

    ۴/۱۱/۹۹

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
    • -
      رضا زمانی گفته:
      مدت عضویت: 1935 روز

      سلام بر همسفر عزیز و استاد عباس منش عزیز و خانم شایسته عزیز که منو دقیقا یاد یکی از دوستام میندازه.

      خیلی خوشحالم زهرا خانم تو مسیر درستی هستی و واقعا آرزوی بهترین ها را برای شما دارم.

      این چیزی که در مورد کار نکردن رو باوراتون و ول کردن،من هم تجربه داشتم و خدا را شکر میکنم که این اتفاق افتاد که کاملا متوجه کارکردن قانون بشم.

      اوایل ، کارکردن روی خودم گوش دادن فایل های استاد و تمرکز بر روی نکات مثبت و … قشنگ یادمه.

      منی که همش صبح بیدار نمیشدم برای اینکه تا اخر شب کسل بودم ولی اون موقع فقط میخواستم شب سریع تر بخوابم که صبح بشه و اتفاقات جدید تجربه کنم.انرژی ایی درون من بود، یک حس خوبی درونم بود که واقعا قابل توصیف نیست.نمیدونم چجوری بگم،یک حس دوباره متولد شدن و اینکه تمام قدرت و امکانات تو این لحظه داری تا هر چیزی بخواهی خلق کنی،انگار فقط من بودم،به قول استاد عباس منش خدا کار و بارش رو ول کرده بود فقط به من رسیدگی کنه.به هر حال دقیقا درک میکنم حستو و دقیقا یک تایمی رها کردم و خدارا هزاران بار شکر میکنم که این اتفاق افتاد،الان از این جایگاه به قضیه نگاه میکنم،بهترین اتفاق بود.

      خداراشکر الان باز داره اون حس قشنگ و پر نشاط ،ذوق برای تجربه تک تک لحظات زندگی ،پر رنگ تر میشه.خوردن غذام با لذته و واقعا خیلی خوبه.

      مطمئنن اون حس رو تجربه کردی و دوباره میرسی بهش.

      خداراشاکرم برای این همه زیبایی

      شاد و پر انرژی،سالم و ثروتمند باشی دوست عزیز.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      هلن گفته:
      مدت عضویت: 4006 روز

      سلام دوست موفق وپر تلاشم.

      تحسینتون میکنم که اینقدر در مدت کوتاه تونستید قوانین رو اجرا کنید ومطمئن باشید که دوباره هم‌میتونید.

      و منتظر نتایج خوب وزیباتون هستم.

      سفرنامه رو شروع کنید و هر روز فایلای استاد رو گوش کنید صد در صد پیشرفت میکنید.

      لایک سبز استاد هم گوارای وجودتون.

      هر روز بهتر از دیروز……

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      " لیلا شیرزاد " گفته:
      مدت عضویت: 2286 روز

      سلام دوست خوبم

      دیدگاهت بینظیر بود

      کلی ازش درسهای ارزشمند گرفتم …

      ✅ نکته اول

      – مسئولیت پذیری در برابر هررر اتفاق و شرایطی که دارم تجربه میکنم ..

      این من هستم ، فقططط من که دارم زندگی خودمو شکل میدم

      و شرایط و افراد دیگه فقط ابزارهایی هستند که من با باورهام بهشون شکل میدم ..

      ✅ نکته دوم :

      – حال خوب و خوشبختی ما ، به هیییچ چیزی جز باورهای ما بستگی نداره ،

      نقطه جغرافیایی ، جنسیت ، شرایط جامعه ووو …

      اینا فقططط فریبهای ذهنِ ما هستند …

      ✅ نکته سوم :

      یکبار دیگه میگم : همهههه چیز باوره ولاغیررر

      تمام اونچه داریم تجربه میکنیم ، خواسته یا ناخواسته

      از چهره و اندام و فرم بدنی گرفته

      تا شرایط روحی و روانی

      تا شرایط جغرافیایی

      تا وضعیت اقتصادی

      تاااا وضعیت روابط

      ووو …

      همه و همه محصولِ باورهای ماست …

      ✅ نکته چهارم :

      – جهان جهانِ قدرتمندهاست ،

      خداوند به شجاعان پاسخ میده

      قانون اصل بقا هم تایید همینه

      اینکه یا قوی میشی

      یا زیر چرخ دنده های جهان له خواهی شد …

      قدرتِ ما از قبل از تولد تایید و شروع شده

      همونجا که یک اسپرم قدرتمند از بین میلیاردها اسپرم ، تونسته خودشو به تخمک برسونه و بارورش کنه

      و خودش رو به شکل ارزشمندترین موجود جهان ، تجربه کنه …

      ✅ نکته پنجم :

      – قانون در هررر صورت جواب میده

      چه بدونیش ، چه ندونیش

      چه در جهت مثبت و چه در جهت منفی

      از اَزل تا ابد …

      ✅ نکته ششم :

      کار روی باورها ، یه پروسه حیاتی و همیشگیه

      خوراک ذهن و روح ، از خوراک جسم مهمتر و ضروری تره

      این جهان یک سطح شیبداره همیشگیه

      در هر لحظه ، یا داری میری پایین ، یا داری میری بالا

      چیزی به نام ایستا بودن و در جا زدن در جهان معنایی نداره

      اگه خودت حرکت کردی که فبها …

      وگرنه جهان از طریق تضادهایی که وارد زندگیت میکنه ، تو رو مجبوررر به حرکت میکنه …

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  9. -
    الهام گفته:
    مدت عضویت: 2791 روز

    بنام اوکه آرامبخش قلبهاست

    روز ۶۰

    سلام

    به یاری خدا وهدایتهایش این فصل هم به پایان رسید ولی کارکردن روی قوانین وکنترل ذهن تمامی ندارد وباید همیشه این مسیر زیبا را ادامه داد.

    وقتی من باقوانین واین سایت وآموزشهای استادآشناشدم آن اتفاق ناجالب برایم رخ داد. من ازنزدیکترین وعزیزترین افرادزندگی ام ضربه ی بدی خوردم . آن موقعه ها دلیلش رانمی دانستم ولی کمی که پیش رفتم به این درک رسیدم که خدا بااین تضاد می خواست به نشان دهد که اولا فقط وفقط روی خودش حساب کنم و قدم اول توحید است و

    ایجاد یکسری تضادها خواسته هایم مشخص وواضح ترشد. خدایاسپاسگذارتوهستم برای هدایت هایت .

    وقتی درراین مسیر زیبا شگفت انگیز قدم گذاشتم حمایت های خداوند را درک کردم اینکه چقدر هوای منوداره و

    خداازمن مشتاق تر برای اینکه من رشد کنم وبه خواسته هایم برسم .

    خداراسپاسگذارم برای اینکه به خوبی این فصل راباتعهد به پایان رساندم .

    استادعباس منش وخانم شایسته ازشما هم سپاسگذارم .

    درپناه الله یکتا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  10. -
    الهام گفته:
    مدت عضویت: 2791 روز

    بنام خدایی که به شدت کافی است

    روز۵۹

    سلام

    روزهای پایانی فصل دوم روزشمار تحول زندگی است . خداراشکرمی کنم که توانستم روزهای زندگی ام را بادیدن وشنیدن این فایل ها زیباترسازم . چقدر خوب است که این کاررا همیشه انجام دهم مثل دوره ۱۲ قدم که یک پروسه ی مدت دار ی است برای گرفتن نتایج پایدار.

    من دردوره ۱۲ قدم و وارد شدن به فایل های روزشمارتحول زندگی ۱و۲و۳ درک کردم که باید همیشه روی خودم

    کارکنم . باید همیشه ذهنم راکنترل کنم . من قبلا پیوسته روی خودم کار نمی کردم ونتایجی هم نمی گرفتم ولی

    الان نتایج عالی که از ۱۲ قدم واین فایل های دانلودی گرفتم درک کردم باید همیشه روی خودم کارکنم .

    نتایج وقتی پایدار می شود که من همیشه باید ذهنم راکنترل کنم وبرای زندگی بهترهزینه وسرمایه گذاری کنم .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: