روزشمارِ تحول زندگیِ من | فصل 2 - صفحه 49

سلام خدمت استاد جان و خانم شایسته عزیز

بگذارید از اینجا شروع کنم دیروز به صورت اتفاقی به فایل روز شمار تغییر و تحول من برخورد کردم وحرفهای استاد رو در اون فضای بی نظیرکه خیلی دوست دارم بدونم کجاس شنیدم وقتی میخواستم بخوابم دوباره فایل صوتی فصل اول رو گوش میدادم یادمه که استاد گفتن کامنت ها رو بخونید و سعی کنید که تغییر هاتون رو بنویسید این تو گوش من موند تا اینکه صبح به وقتی بیدار شدم سعی کردم که مطالب سایت رو بخونم چون اکثرا عادت داشتم که فقط فایلهای استاد رو گوش بدم به صورت هدایتی به 32 امین روز شمار تغییر و تحول خانم شایسته برخوردم باور نمیکنیدکه چقدر روی من تاثیر گذار بود نوشتشون انگار داشت دقیقا منو میگفت من خیلی وقت بود که دنبال شغل مورد علاقه ام بودم ولی انگار اصلا هیچ شناختی از خودم نداشتم انقدر تایید گرفتن از دیگران توسط شغل و افکار محدود کننده که الان هم هستن من رو احاطه کرده بودن که من اصلا حرف دلم رو نمیشنیدم و همش نجواهای ذهن من رو به کارهایی وادار می کرد که ذره ای به انها علاقه نداشتم و علارغم تلاشهای بسیار زیاد و بقول استاد خوردن به در و دیوار ذره ای پیشرفت مالی در من ایجاد نکرده بود که هیچ انرژی زیادی هم از من گرفته بود که باعث به خطر افتادن سلامتی ام شده بود به دلیل علاقه شدید به خودرو و باورهایی که عمدتا مربوط می شد به کمبود عزت نفس من در دانشگاه در رشته مکانیک تحصیل کردم که بعدا متوجه شدم چیزی که من فکر میکردم نبود و من براساس عدم اگاهی و شنیده های دیگران به مسیر اشتباه سوق پیدا کرده بودم که بعدا در دوره کار اموزی متوجه شدم که این رشته اصلا اون چیزی نبود که من میخواستم در ارشد تغییر رشته دادم و به رشته مدیریت رفتم و علیرغم گرایش دیگری که داشتم به دنبال دانش بازرگانی بودم تا کسب و کار خودم رو داشته باشم دوستان این رو هم بگم که من از کودکی عاشق سفر بودم و دوست داشتم همه دنیا رو ببینم فرهنگ ها و جاهای مختلف رو تجربه کنم و انگار سفر روح من رو سیقل می داد دوستان من میخواستم ثروتمندانه دنیا رو بگردم و هرکجا رو که دلم میخواست بدون توجه به جنبه های مالی تجربه کنم از انجایی که نیاز به پول داشتم و باور های محدود کننده به جای اینکه من رو به سمت علایق و کاری که عاشقش هستم سوق بده به سمت پول دراوردن بیشتر از کاری که دوست نداشتم سوق داد و باور نمی کنید که چه بلاهایی سرم امد بعد از فارغ التحصیل شدن سعی میکردم درشرکت های بازرگانی که با خارج ارتباط دارند کار کنم و بعد از سعی بسیار دریک شرکت مشغول بکار شدم و چون شغلی نبود که عاشقش باشم فشار های کاری ان باعث شد که من دوام نیاورده و با فشار عصبی بسیار زیادی که تحمل کرده بودم از ان شرکت خارج شوم وبعد از یک مدت بیکاری و مشکلی که برایم پیش امد سعی میکردم که تجارت خارجی رو خودم انجام بدهم ولی به دلایلی که خانم شایسته گفتندبه دلیل باورهای محدودکننده به سعی به انجام شغلی داشتم که نه علاقه و نه سرمایه و نه تجربه انچنانی داشتم بعد از یک مدت که خودم هم از کارم نتیجه نگرفته بودم دوباره در یک شرکت اینبار حمل ونقل بین المللی مشغول بکار شدم در اینجا تا حدودی ارضا میشدم چون همش با مسیر های سفر سروکار داشتم ولی کارهای دیگر اداری این شغل مرا اذیت میکرد و علاقه نداشتم در نهایت به دلیل عدم تمرکز و از شغل خارج شدم و درطی این مدت همش به این فکر بودم که خدایا علاقه من چیست میدیدم که در کارهایی که من میل به انها داشتم وجه مشترکشون ارتباط با دنیا و به نوعی سفر بود ولی به دلایل باورهای اشتباه مالی نمیتوانستم حرف دلم را بشنوم یا میشنیدم ولی جنبه ی مالی و پولی انقدر برایم بزرگ جلوه میکرد که نمیگذاشت حتی در مورد علایقم فکر کنم تا اینکه با مطلبی که خانم شایسته عزیز گذاشته بودند برخورد کردم وانگار شرح حال من بود الان که این مطلب رو مینویسم میدانم که این باور های غلط باز در من وجود دارند و منتظرند که من تعلل کنم و من باید با تعهد بیشتر به این مسیر ادامه دهم خدا رو شکر میکنم که با تلنگر خانم شایسته بیشتر متوجه انچه میخواهم شدم و منتظر دریافت ها و نشانه های الهی هستم تا مرا در مسیر رسالتم قرار دهد ممنون از استاد عباسمنش و خانم شایسته عزیر