روزشمارِ تحول زندگیِ من | فصل 5 - صفحه 1

476 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «صفاگنجی» در این صفحه: 11
  1. -
    صفاگنجی گفته:
    مدت عضویت: 1751 روز

    به نام خدای بخشنده ی روزی گستر

    درودبی پایان به استادان عزیزم

    سپاسگزاره لطف بی کران خداوندم که دوالگوی فوق العاده وارزشمند درمسیرزندگیم قرار داد تا هروقت ذهنم چموشی کرد و منو به بیراهه کشوند،از روش زندگی دوزوج موفق وتوحیدی و متمرکز برزیبایی ها استفاده کنم برای یک زندگی بهتر و پربرکت تر

    فایل روز128

    چقدرازین دست آگاهی های ناب لذت میبرم،قسم میخورم این چند باری که فایل رو گوش دادم هربار یه چیزه جدید میشنیدم،الان اگه دوباره بخوام اون رو گوش کنم انگار نه انگار که من چندین بار گوشش دادم

    یکی از عجیب ترین چیزی که این چندسال درمسیربودن تجربه کردم،همین گوش دادن به فایلهاست که هربار چیزه جدیدی ازفایل دریافت میکنم

    اصلا هرچی بادقت گوش میکنم بازم دفعه ی بعد انگار که فایل عوض شده و دارم موضوع جدیدیو ازون فایل یادمیگیرم،بخدا اغراق نمیکنم این یک حقیقتیه که ازهمون سال اولم اینو فهمیدم

    این دست از آگاهی ها انقدر پرمحتواهستن که دست کمی از محصولات ندارن

    چقدر انرژی شمارو تواین فضای زیبای کنارساحل دوست داشتم

    شمابسیارتحسین برانگیزید که هیچوقت زیبایی های این کشور براتون تکراری نمیشه

    من هنوز که هنوزه بااینحال که سه سال توی مسیرم نمیتونم ادعاکنم که تمرکزبرزیباییهای زندگیم شده عادت شخصیتم

    انقدر هنوز ذهنم توبعضی ازموضوعات زندگیم مقاومت میورزه که اگه بخوام حرف حقیقت رو درمورد تغییرشخصیتم بزنم،سی درصد این عادت دروجودم ریشه بسته که بخوام در موردناخواسته هام حرف نزنم و ذهنم رو مشغول به موضوعی کنم که احساس بهتری بهم بده

    چقدرشما ذهنتون رو خوب تربیت کردید که خیلی ریزبینانه میاد اون دست ازکلیپهایی که به ظاهر خنده دار به نظرمیان،رو جوره دیگه ای تفسیرمیکنه و اونقدر افسارشو خوب درمسیردرست قراردادید که ذهنتون ناخواگاه میفهمه چه موضوعی براش خوبه و چه موضوعی اون رو ازمسیردرست دورمیکنه

    واقعاوقتی شمارومیبینم انقدر شش دنگ حواستون به هرموضوعی هست که چه احساسی رو به شمامیده،میفهمم که دلیل بودن شما دراین نقطه ازجهان به همین خاطره

    یک موضوعی که میفهمم منو از توجه کردن به زیباییها دورمیکنه ومدام درگیر حواشی میشه همین صرف کردن انرژی ووقت خود برای تأییددیگران هست

    متأسفانه ماایرانیا اونقدر درگیر تأیید ورضایت دیگران مخصوصا فامیل هستیم،که وقتی بااونها همنشین میشیم یادمون میره که ما داریم چه مسیریو طی میکنیم

    چون اونقدر غرق ترحم وهمدردی با مشکلات دورواطرافیان میشیم،بعد یلحظه که به خودمون میایم میبینیم چقدر تو حالواحساس ناخوبی قرارگرفتیم

    اونوقت هی ازخودمون میپرسیم چرااینقد رمق شدیم

    خوب وقتی که برای خودمون ارزش قائل نمیشیم و توی هرجمعی حضورپیدامیکنیم بخاطر اینکه بگیم ماهم جزوی از این جمع بودیم،گوشو چشممون رو به هر موضوع ناخواسته ای بازمیکنیم…

    استادمن بارهاوبارها باهمین توی جمع بودن خودمو گمراه کردم و گول زدم و گفتم خوب حالا دوتافایل گوش میکنم دوباره همه چیو درست میکنم

    اینجوری گاهی وقتا سو سو پیش میرم و بعد که نتیجه ی دوستانم رو میخونم غبطه میخورم و میگم چرا برای من هنوز فلان پولوخونه ووماشین اتفاق نیوفتاده

    این ازون اعترافات هست که دارم ازخودم میکنم،که خواستم سفتوسخت تومسیربمونم ولی نتونستم،ولی هنوز حرف یکسری افرادخاص برام مهمه که اگه جویای حالش نشم،اگه به عیادتش نرم،اگه کارهاشوانجام ندم،اگه احساس واقعیمو بهش نگم چی میشه

    همین موضوعات باعث شده کلی از انرژی روزانمو بگیره و درگیر حواشی زندگی بشم و خیلی نتونم عادتی که باعث تغییرشخصیتم میشه و منو بهبود میده رو به صورت بنیادین دروجودم ریشه دارکنم

    خیلی از قبلم بهترشدم،خیلی بهترمیتونم زیبایی های اطرافمو ببینم،حالاهربار به یک طریقی اون زیباییهارو به ذهنم یاداوری میکنم

    هربار ازیک طریق احساسمو بهترمیکنم

    یکی از روشهایی که خیلی کمک میکنه احساسم بهتربشه،نگاه کردن به آسمونه

    یعنی هرموقع به آسمون نگاه میکنم و نقاشی های خدارو توآسمون میبینم،ناخوداگاه یه حس رهایی و آرامش بهم دست میده و شروع میکنم باخودم وخدای خودم صحبت میکنم و اونقدر غرق در احساس خوب میشم که فقط اشک میریزم،اشک شوق اشکی که ازسر عشق به خدا و زیبایی های بی حدوحصرش سرازیرمیشه

    خیلی امتحان کردم این نگاه به آسمون بیشترازهرچیز بهم کمک کرده

    اینو میتونم بگم یکی از عادتهای من شده

    تامیبینم داره حالم از یک موضوع توذهنم گرفته میشه،ناخوداگاه میرم پشت پنحره ی اتاقمون و چشمامو چیره به آسمون میکنم و‌چقدر هربار این زیبایی آسمون توصیف نشدنی بوده

    یکبارنشده به آسمون نگاه کنم و یه نقاشی تکراری توآسمون ببینم

    اصلا اونقدر فراوونی تونقاشیِ خدا توآسمونش دیدم که اگه میخواستم همین نقاشی هارو ازش پولسازی کنم به ثروت خوبی دست پیدامیکردم

    باخودم میگم چققدر خدابخشندگیش فراوونه که حتی نقاشهای هنرمند جهان هم میتونن بایک نگاه به آسمون ایده بگیرن و بهترین نقاشیِ خدارو کپی کنن وازش پول بسازن

    خیلی دوست دارم که حداقل تواین مورد مهمترین عادت شخیصیتم توجه به زیباییها باشه،خیلی خیلی هنوز راه دارم که خودمو بهبودبدم

    استادجان ان شالله برسه یروزی دقیقا همون ردپای شمارودنبال کنم و دیدن زیبایی های اطرافم هیچوقت برام تکراری نشه

    چون میفهمم این یکی ازپاشنه های آشیل منه که خیلی زود زیبایی هرچیزی برام‌تکراری میشه و انگار فکرمیکنم خوب این باید میبود

    خداروصدهزارمرتبه شکر تنهاچیزی که فکرمیکنم هییییچ وقت برام تکراری نخواهدبود صحبتهای گرم و‌پراز عشق شماست،که سرشاراز انرژی الهی هست و حتی موقع خواب هم مثل یک قرص آرامبخش آدم رو به خواب عمیق فرومیبره

    این موضوع رو حتی دختره شش سالم هم بهش پی برده و تا میبینه خوابش نمیره میگه مامان از استاد یه فایل بذار تامن راحت خوابم بره،وجالب اینجاست که هیچ وقت نشده با قصه های کودکان خوابش بره،،همیشه میگه مامان دلیلش چیه من باحرفای استادعباسمنش خوابم میره

    منم درجواب بهش میگم چون هرحرفی میزنه پراز عشقوصداقت و پرازانرژی خداونده،وجودت ازشنیدن این حرفابه آرامش میرسه

    استاددرحال حاضر هیچ چیز به اندازه ی صحبتهای گرموپرازعشق شما نتونسته منو به احساس خوب برسونه،میدونم که باید ذهنم رو جوری تربیت کنم که به دنیای اطرافم هم اززاویه ای نگاه کنم که به احساس بهتربرسم

    اما بخداقسم این سایت فعلا برای من بهترین جایگاه برای تمرکزبرزیباییهاست،و فقط اینجا جای امنی هست برای اینکه ذهنم رو عادت بدم برای دیدن زیباییها

    چون اینجا درگیر هیچ حاشیه ای نیست،اینجا هیچ کس کسیو قضاوت نمیکنه،اینجا همه اومدن رشد کنن،اینجا محل رشدوبهبود شخصیته

    اینجا پراز حسوحال ناب الهیه،اینحا همون جاییه که هیچوقت برام تکراری نمیشه….

    عاشقتونم هرکجاهستید درپناه خداوند بزرگ میسپارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 35 رای:
  2. -
    صفاگنجی گفته:
    مدت عضویت: 1751 روز

    به نام خداوندبخشنده ی رحمت گستر برخاص‌وعام

    سلام وعرض ادب به استادعزیزم و تمومی دوستان بامحبتم

    فایل روز127

    وقتی اززبان استادم سیستمی بودن خداوندرو درک کردم،تازه جواب تموم سوالاتمو گرفتم که چرا بعضی افراد انقدر درکمال بیخیالی همه چیز هم بر وفق مرادشون میشه

    درکمال خونسردی همه ی اتفاقات زندگیشون جوری پیش میره که اخرش به نفعش تموم میشه

    واینکه افرادیکه برای کسی دلسوزی نمیکردن و اتفاقا خیلی هم جدی احساسشون رو به طرف مقابلشون بیان میکردن اون افرادهمیشه سالم تر و باعزت واحترام بیشتری دربین مردم بودن

    چقدر سالها غرق دراین سوالات بودم،و همیشه توکل زندگیم جوری رفتارمیکردم که انگار خدا یه آدم بزرگوار و دلسوزه که اگه منو ببینه به اطرافیانم جونمو بدم،درحده مرگ براشون دلسوزی کنم،و احساس ترحم بهشون بدم،خداهم میگه آفرین به این بنده ی پاکو دلسوزو خدمتکارم بذار منم بهش یه پاداش خوب بدم

    درصورتیکه همیشه هم برعکس جواب میداد،و همیشه دربین اطرافیان یک آدم قربانی،مظلوم،توسری خور،بی عزتواحترام بودم و گمراه شده بودم،فکرمیکردم خوب این دنیا خدا نمیخواد پاداشمو بده و قراره درسرای باقی پاداش اینهمه دلسوزیو ترحمو مظلوم نمایی رو بهم بده

    اونقدر غرق در عقاید گذشتگانم شده بودم که هیچ وقت نخواستم بدون تعصب قران رو بادرک معنا بخونم و ببینم اصل ماجرا چیه

    من که ادعام میشد نمازمو سروقت میخونم،وضوم درست انجام میشه،تمومِ زیارتودعاهام به جاهست،ختم قرانم هرماه انجام میشه،لاکی روی ناخنم زده نمیشه،حجابم تاپیشونی پوشیده هست

    میدونی غرق در فرعیات و در لجنزار گمراهی رفته بودم و بااین همه میوه های گندیده ای که به خورد آب میوه گیری میدادم انتظارداشتم اون دستگاه آب میوه گیری یک اب انبه ی خنک و گوارا وشیرین بهم تحویل بده

    انتظارداشتم زحر به خورد این دستگاه بدم و یک آب آناناس شیرین ولذتبخش رو تحویل بگیرم

    یکبار نخواستم مثل اون افرادیکه علی بی غم بودن،دلسوزی نمیکردن رفتارکنم،چون فکرمیکردم اگه مثل اونا باشم جایگاهمو خداتوی جهنم قرارمیده

    آخ که چقدر گمراه بودم و به خیال باطل خودم فکرمیکردم تموم ابن بلاوومصیبتها قراره برام بشه شیرِ شیرین تر ازعسل درآخرت،قراره بشه شرابِ نابی که بهشت ازش یادمیکنه،قراره اون گرفتاریهام بشه هم نشینی باحوریان بهشتی و مؤمنینومصلحین…

    استادبااینکه باایمان صددرصدقبول دارم که کل اتفاقات زندگیم برگرفته از افکارغالب من هست،و خداوند هم طبق همون افکارم داره بهم بازخوردمیده،اما هنوز اون رگه های شرک مثل دُم چسبیده بهم و گاهی وقتا اگه ذره ای سهل انگاری درشنیدن این آگاهی ها کنم تموم اون روزا میخواد سراغم بیاد

    واقعا آزارم میده این نجواهای ذهنی که چرا من انقدر چشموگوش بسته داشتم جوری رفتارمیکردم که ظلموستم رو برای خودم خلق میکردم و احساس میکردم خدا داره ازین ماجراهای زندگیم ناراحت میشه ولی داره عوضش اون دنیامو تأمین میکنه

    وقتی میخوام سیستمی بودن خدارو درک کنم برای خودم مثال میزنم میگم وقتی دخترم برای یه موضوعی زیادی اشک میریزه و مثلاگریه ووزاری میکنه ومیگه فلان دخترتوی کلاسمون بهم این حرفو زد،توبیا اونو دعواکن، خوب من عصبانی میشم و بهش میگم زبون که داری میتونی ازخودت دفاع کنی،دخترم انتظارش اینه که من ازون دفاع کنم و خودش حس مظلوم نمایی کنه ومن بجاش حرف بزنم…

    خوب خداهم همینطوره،اگه بخواییم برا هرموضوعی مظلوم نمایی کنیم،و بگیم خدا خودش ازمون دفاع میکنه که‌نمیشه

    خدامیگه بنده ی عزیزم من بتو اختیار همه چیو دادم،اگه مظلوم نمایی کنی ظلم میبینی،اگه برعکس نخوای مورد ظلم واقع بشی و‌جوری رفتارنکنی که دیگران بهت ظلم کنن خوب این اتفاق هم برای تو نخواهد افتاد

    اگه حس بی لیاقتی کنی خوب شرایط زندگیت هم جوری پیش میره که هیچکس حتی جهان هم برات ارزشی قائل نیست و جوری باهات رفتارمیشه که احساس بی لیاقتی بیشتری کنی

    وبرعکس اگه به جانشینی خدای خودت برروی زمین احترام بذاری وبرای خودت ارزش قائل باشی جهان هم لاجرم به تو احترام خواهد گذاشت

    وو….

    خوب وقتی خودم رفتارم بافرزندم به این شکل پیش میره که اگه اروم باشه بهونه نیاره گریه ووزاری بیجا نکنه اتفاقا مهربونیو لطفومحبت من هم بهش بیشتره

    دقیقا خداهم باکل بنده هاش به همین شکل رفتارمیکنه،اگه قانونشو درست عمل کنن نتیجه ی خوبی از رفتارسیستمی خداوند خواهندگرفت

    استادبایک مثال ساده از دستگاه آبمیوه گیری،بخدا باتک تک سلولهای بدنم این موضوعو درک کردم،واقعا چه مثال به جا و درستی زدید،هررر میوه ای به دستگاه داده بشه،آبِ همون میوه تحویل میگیریم

    اگه من سپاسگزاری ازنعمتهام رو به جهان ارسال کنم لاجرم نعمتهای بیشتری دریافت میکنم

    اگه من احساس قربانی شدن و مظلوم نمایی رو دروجودم ریشه کن کنم،لاجرم جهان من رو به موقعیتی درزندگی هدایت خواهد کرد که مورد ظلم کسی واقع نمیشم

    میدونی استاد یکی از بزرگترین معظلاتی که جامعه ی ما گرفتارشه همین موضوعه

    یعنی میبینه که خودش هیچ خیری ازین همه ظلم واقع شدن و مظلوم نمایی بهش نرسیده،تازه دیگرانم دعوت میکنن که بیاید درمقابل ظلم بایستیم و باظلم بجنگیم و هربار بایک موضوعی جوری میخوان احساس ترحم جهانیان رو بخودشون جلب کنن که جهان داره هربار اونارو دسته جمعی به یک ظلم جدید دعوت میکنه

    و ازهمه بدتر فکرمیکنن امام زمان ظهورکنه دیگه باظلمو بیدادگری خواهدجنگید و اونه که فقط قدرت داره و خدا دستشو زده زیرِ چونه و داره کِیف میکنه ازینهمه ظلمی که به بنده هاش میشه و مسلمونا رو توخماری گذاشته تایروزی بلاخره امام زمان ظهورکنه و باگنجهای زیرزمینی عدالتو برپاکنه و ظلموبیدادگری رو ریشه کن کنه

    ازت ممنونم بهترین استادوالگوی توحیدی،که من رو از مرداب خرافات بیرون کشیدی،منو باخدای حقیقی آشناکردی

    به من یاددادی که کسیو جز خودم مقصر اتفاقات زندگیم ندونم

    به من یاددادی جوره دیگه رفتارکنم تا خدای من بامن عوض بشه

    چندروزپیش اتفاقاهدایت شدم به فایلهای آقای عطارروشن عزیز که گفتن وقتی من داشتم عوض میشدم اون خدا هم داشت رفتارش بامن عوض میشد

    من هنوز ادعام نمیشه که خیلی خوب تغییرکردم ولی به نسبتی که سپاسگزارتر شدم،غیبت نمیکنم،زیرآب کسیو نمیزنم،قضاوت نمیکنم،تأییددیگران وترحم من تو مشکلاتشون برام مهم نیست،دلسوزی نمیکنم،بامظلوم نماییم جلب توجه نمیکنم،به همون نسبت شکل زندگیم هم تغییرکرد

    اون آدمی که باید اززندگیم فاصله میگرفت به راحتی بدون هیچ بحثودعوایی فاصله گرفت

    شرایطی پیش نمیاد که من احساس قربانی شدن کنم

    باخدا راحتتر خواستمومیگم،،انقدر راحت میگم ومیشه که خودم تعجب میکنم

    مثلا یه گوشه ای ازدفترم مینویسم خداجون خودت فلان چیز رو ردیف کن،همون درخواستی که یه گوشه کناردفترم مینویسم اتفاقا زودتراز بقیه ی خواسته هام بهم پاسخ داده میشه

    چون همون درخواستو نوشتمورهاکردم تابه وقتش جواب بده،وهمون رهابودنم باعث میشه خیلی نرم و راحت همه چیز برام پیش بره

    قبلااگه بود به زجه ووزاریو قران توسر گرفتن میخواستم جواب بگیرم،و اگه هم جواب نمیداد میگفتم خوب به خیروصلاحم نبود

    چقدرگمراه بودم من چقدر چقدر….

    ربنا لاتزغ قلبونا بعدازهدیتنا وهب لنا من لدنک رحمه انک انت الوهاب

    خدایابه حق بخشندگیت و بزرگواریت قسمت میدم منو ازون تعصبات گذشته ای که داشتم ببخش و بیامرز و قلبم رو بعداز هدایت درست اطمینان بخش که توقطعا بهترین خدای وهاب هستی

    خداوند یاروهدایتگرهممون به سمت خوبیها باشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 36 رای:
  3. -
    صفاگنجی گفته:
    مدت عضویت: 1751 روز

    به نام خداوندی که مهربانی اش همه چیز را فراگرفته وبه نیرویش که همه ی موجودات را احاطه کرده

    سلام عرض میکنم خدمت استادعزیزم و تمومی دوستان توحیدی ام

    سپاسگزارم از شمااستادبالیاقتم که بعدازسالهای سال ازطریق شماتازه معناومفهوم توحیدرو درک کردم

    این فایل رو سه روزه که بارهاوبارها بهش گوش فرادادم،چقدر باورهای خوبی تواین دعای زیبای توحیدی کمیل هست،بخدااگه فقط و فقط بخوایم تواین همه فایل دانلودی ارزشمند،فقط به همین فایل اکتفاکنیم و ازاون باورهای توحیدی برای خودمون بسازیم،تااخر عمرمون زندگیمون پرازخیروبرکت خواهدشد

    چقدر این دعا ایمانمو به خداوند بیشترکرد،چقدر بیشتر درک کردم که فقط اونه که میتونه باقدرتش منو به عرش اعلا برسونه یااینکه همون خدایی که منو میتونه به عرش ببره،میتونه با شرک‌ورزیدن خودم خاروخاکسارم کنه

    همه چیز تحت سیطره ی ربم هست،و هیچ عاملی بغیراز قدرت فرمانروای کل موجودات هستی قدرتی درزندگی من نخواهد داشت

    چقدر زیبا علی (ع)داره از خداش طلب مغفرت میکنه و داره ازون گناهانی طلب عفو میکنه که باعث دریدن پرده ی پاکدامنی و ازبین رفتن نعمتها وبازداشتن اجابت دعاوقطع امیدمیشه

    واقعا اگه بخوام ذره بینی به کل زندگیم نگاه کنم میبینم که هنوز خیلی جای کاردارم تا بخوام بدون شرک و بدون حساب کشیدن رو خیلی از عوامل بیرونی زندگیمو بسازم

    یعنی مااونقدر توزندگی گمراه میشیم که مثلا برای یه پول توجیبی فقط ذهنمون محدودمون میکنه به دست همسر و فکرمیکنیم فقط اونه که میتونه رزق مارو بده وگرنه کی دیگه میاد به من پول خوراکوپوشاکومسکن رو بده

    درسته همسرم یکی از دستان بی نظیر خداونده که تابه امروز ازهمه لحاظ من رو دررفاه کامل گذاشته ولی نباید تاآخر عمرم چشممو به دست همسرم بدوزم

    این فقط یه مثال کوچیکه برای ماخانمای خانه دار که خودمونو وابسته به جیب همسر نکنیم

    خدای علی(ع)خدای هر زنو مرددیکری توی جهان هست،همون خدایی که برای علی بی نهایت ثروت و باغوبوستان میشه،همون خدارو من میتونم همانند علی ازش مانند درخواست کننده ای که سخت تهی دست شده،خواسته ام رو به خاطر هجوم دشواری ها نزد خودش ببرم نه یک مدیرعامل یارئیس جمهور یا هر کسی دیگه ای که قدرتش صفره…

    چقدر این دعارو من تحسین کردم،وچقدر باهاش اشک ریختم،واقعاچرا من تابه الان نخواستم که اینقدر بادقت دعای کمیل رو بامعنی بخونم و باورای توحیدی رو اززبان علی بفهمم

    خیلی زیبا به خدای خودش میگه کارهارو برمن آسان گیر،و چقدر زیبا ازش درخواست میکنه که درهمه حال فروتنش نماید

    ازخط به خط معنی این دعامیشه ساعتها حرف زد وبرای هرموضوعی تو زندگی ازش باورخوبی ساخت

    چقدر احساس امیدم بامعانی این دعا بیشترشد،که خدا منو میتونه به هرررر خواسته ای که دارم به راحتی برسونه

    حضرت علی بااون همه قدرتی که توی جنگهاداشت،به این خاطربوده‌که خودشو درمقابل عظمت و قدرت فرمانروایش ناتوان و خاروخردوبینوا ودرمانده میدیده،اونقدر به درگاه خداوند متواضع بوده و خوب بندگی خداشومیکرده که خداهم درجواب این بندگی کردنش،ارباب خوبی براش میشه و توی جنگها براش میشه زوربازو،براش میشه نخلستانهای عظیم،براش میشه عزتواحترام دربین مردمان عرب…

    خدایا به حق ارجمندیت قسمت میدهم که من هم همانند علی بتونم درهمه حال تورو صاحب و مالکواختیازخودم بدونم

    خدایا به من لطفی عنایت کن که همیشه تورو دانای به پریشانی و بینوای ام بدونم،وآگاه به فقرونداریم…

    خدایا به حق بزرگواریت قسمت میدهم که من هم بتونم مثل علی(ع)فقط روی خودت حساب بازکنم،وروزوشبم رو به یادخودت آبادکنم،وهمیشه اعمالموگفتارم همه دریک جهت باشن

    خدایا ایمانی همچون علی دردلم بینداز که بتونم یکتاپرست حقیقی باشم،نه اینکه فقط ادعاکنم تواین مسیرم و در دشواری های زندگیم،روی غیرتو حساب بازکنم

    استاداونقدر این دعا پرمعنابود که ازته قلبم این جمله رو میگم واقعا ناتوانم به اینکه بخوام درموردش کامل صحبت کنم،یعنی کم میارم ازین همه قدرتو بزرگی خدا،واین همه سهل انگاری من و حساب کشیدن روی غیرخدا وقدرتش…

    فهمیدم که من هنوز هیچی نمیدونم،من هنوز یکتاپرست حقیقی نیستم،من هنوز باکوچکترین انتقادی ازدیگران دلخورمیشم،من هنوز نتونستم بگم تنها خدا برایم کافیست و هنوز حرف دیگران برام مهمه،تأییدگرفتنشون،راضی کردنشون هنوز برام مهمه

    حتی غذایی که توی خونه میپزم بیشتر برای جلب رضایت همسرم اون غذارومیپزم،هنوز نتونستم برای دل خودم اونجور که میخوام زندگی کنم

    باباهنوز خیییلی مونده تا مثل علی بتونم باعششق بزرگی و ارجمندی خدارو درک کنم و فقط روی اون حساب بکشم

    چقدر این دعامنو ازخودبیخود کرد،چقدر منو بفکر فروبرد،و چه داستانهایی اززندگیم برام مرورشد،وانگارخدا بازبان تصاویر توی ذهنم بهم میگفت ببین اینجاوواونجا درست رومن حساب بازنکردی که دچار فلان بلاووگرفتاری شدی

    انکارباهرجمله ازین دعا خدا کل زندگیمو بهم یاداوری کرد،که چقدر بعضی جاها کثیف رفتارکردم،و چه شرکهایی تو زندگیم ورزیدم و انتظارداشتم خدا لطفشو بهم نشون بده

    پروردگارا…

    همانگونه که علی(ع)دردعای کمیل باتو رازونیازکرد و‌پوزش طلبید ازناتوانی پیکرش،ازنازکی پوست و باریکی استخوانش،به منِ بنده ی خاروزبون هم رحم کن واینک مرا به همان بزرگواری ونیکی پیشین خود که برمن رواداشتی ببخش وبیامرز

    الهی آمین

    همه ی دوستانم درپناه خدای بلندمرتبه و توبه پذیر میسپارم

    امیدوارم که ههمون هم دردنیاوهم درآخرت بامومنین ومصلحین محشوربشیم

    آمین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 29 رای:
  4. -
    صفاگنجی گفته:
    مدت عضویت: 1751 روز

    به نام خداوند بخشنده ی بخشایشگر

    سلام عرض میکنم خدمت استادگرانقدر ومریم عزیز وتمومی دوستان ارزشمندم

    سپاسگزاره خداوندم که باری دیگر به من فرصتی داد تا بتوانم از آگاهی های ناب بهترین استاددنیا درمسیررشدوپیشرفتم استفاده کنم

    خیلی سخته که آدم بپذیره تضادها دوستمونن و اومدن که مارو رشد بدن،اونقدر ایمان میخواد که اولا آدم بتونه تواون شرایط ذهنشو کنترل کنه و بتونه به اون تضاد اززوایه ای نگاه کنه که نه تنها احساسشو خوب نگه داره وخیریت اون تضاددرو ازدلش بیرون بکشه بلکه بتونه ازون تضاد به نفع خودش استفاده کنه برای رشدوپیشرفتش…

    من هنوز که هنوزه بااینحال که سه سال تواین مسیرم اما نمیتونم ادعا کنم که باهرتضادی تواین چندسال برخوردم تونستم خیریت اون تضادررو ازدلش بیرون بکشم و صددرصد ایمانمو حفظ کنم

    یروزایی ازعمرم رو که درگذشته بهش یه نگاهی میندازم میبینم بااینکه هیچ اطلاعی ازقانون و خیریت یک تضاد نمیدونستم،ولی خدا اونقدر در دل من ایمان انداخته بود که اون تضاد نه تنها منو ازپا درنیورد بلکه ازلحاظ روحی هم شده بودم الگوواسوه ی خیلیا توفامیل

    دیگه الان باید خیلی فکر کنم به گذشتم تا درست یادم بیاد،چون اونقدر دارم خودمو غرق در زندگی درلحظه میکنم که باید زوربزنم تااون روزای سختم رو به یادبیارم،اماآبشخور خیلی ازویژگی های خوبم هم میدونم بخاطر سختی کشیدن اون روزام بوده،چون باعث شد بیشتر بفهمم چی برام خوبه و چی خوب نیست

    یادمه دوران نوجوانیم که دوازده سیزده سال سن بیشتر نداشتم،درگیر یک بیماری شدم که یکسال تحت درمان بودم،یک سال تحت درمان برای یک دختر نوجوانی که خیلی هم از لحاظ جُسه،چاقو چله نبودخیلی تحملش حداقل ازدید خیلیا سخت بود،و هریک ازفامیل بااین درمان سفتوسختی که روی من انجام میشد درموردم فکرای جالبی نمیکرد و دقیقا بارفتاراشون انگار داشتن به من میفهموندن که اونقدر بیماری من جدیه که حتی ممکنه به مرگ هم منجر بشه

    من فقط یادمه چقدر اون روزا روحیه ی خوبی داشتم،هیچوقت احساس نمیکردم بیماریم جدی باشه،یعنی اونقدر خدا به من ایمان داده بود که قراره زندگیمو جوره دیگه ای بسازم،که هرجلسه از درمانم چنان با قدرت وباروحیه ی عالی میرفتم که هیچکس تو اون بیمارستان فکرنمیکرد من هم دارم درمان میشم

    یادمه همیشه فکرمیکردم این یک سرماخوردگیه که حالا داروهاش یکم قوی تره و برام هیچ مشکلی نداشت که بخوادتااون حد رو ریزش موهام هم به این شدت اثربذاره

    (اینم توپرانتزبگم حالاکه فکرشو میکنم طبق این قانونی که ازاستادم آموزش دیدم فهمیدم که همین بیماری هم خودم درستش کردم،این نبود که بخوام ربطش بدم به خدا و بگم اون منو بیمارکرد،احساس میکنم من یک ویژگی جلب توجه دروجودم اونقدر برانگیخته شده بود که شرایط جوری پیش رفت که من دچاراین بیماری شدم تا توجه بیشتری ازپدرمادرمو بخودم جلب کنم)و هنوز که هنوزه اون رگه های جلب توجه رو تووجودم میبینم که بایک حال بد انگار میخوام توجه پدرمادرمو بخودم جلب کنم

    البته خیلی خیلی بهترشدم و از صد میتونم بخودم نمره ی هشتاد رو بدم

    اون زمان همه ی فامیل بااحساس ترحم به من نگاه میکردن،اماانگارخدا اونقدر به من شادیونشاط بخشیده بود که جوری بااونا رفتارمیکردم که اگه قراربود به من ترحم کنن،اون ترحم کردنه یادشون میرفت،همیشه مثل یک آدمی که سالمه سالمه خودم رو نشون میدادم

    اتفاقی که افتاد این بود که بعدازیکسال درمان،من اونقدر به خدا نزدیک شده بودم که یک دقیقه نمازم جلوعقب نمیشد،و اونقدر ارتباطم باخدا قوی شده بود که الان خودم تعجب میکنم،اون زمان هم سنوسالیام هیچ اهمیتی به نمازوروزه وو ارتباط درست باخدانمیدادن،و کارشون شیطنت بازیو این جور چیزابود،ولی انگار اون تضاد منو خیلی زیرورو کرده بود،انقدر غرق در عشق باخدا بودم که اون عشق بازیای حاشیه ای که دوستام باهرپسری داشتن،برای من هیچ معنایی نداشت

    اونقد سربه زیرشده بودم که فقط به این فکرمیکردم چجوری نمازمو باحواس جمعی بیشتر بخونم،واقعا چقدر حالواحساس اون روزارو دوست داشتم،که حتی تو سخت ترین حالم موقع درمانم باخدا حرف میزدم و فقط به خدا میگفتم خدایا منو مثل حضرت ایوب پیروزم کن

    فکر میکنم ازون زمان تاحالا اون ویژگی غروری که خیلیا تازمان پیریشون درگیرشن و خیلی خودشونو بهترازبقیه میدونن،من دیگه اون غرور رو ندارم،چون بااین تضاد فهمیدم آدم هرآن ممکنه توشرایطی بیوفته که غرورشو باید زیرپا بذاره

    اون تضاد برای من خیلی درسهاداشت،که اونقدرم آدم نباید رو خودش حساب بازکنه،چون همین خوده آدم آخرش یروز شرایطی رو تجربه میکنه که میفهمه ناتوانه به هرچیزی

    سخت ترین سخت ترین تضادی که میتونم ازش یادکنم همین دوران بود،اما میتونم به جد بگم باایمان ترین آدم تواون زمان تو رده ی هم سنوسالیام هم خودم بودم،چون هیچوقت احساس نکردم قراره من بااین بیماری زمین گیربشم و ازدنیا برم

    خوب بااین تضاد باعث شد که درحال حاضر که هفده سال ازون ماجرامیگذره، بیشتر سپاسگزار سلامتیم باشم،بیشتر خودمو درگیر این کنم که چه چیزی برای سلامتی و عمر طولانی مفیدتره،وقتی سبک غذایی به روش قانون سلامتیو اجرامیکنم و یکم لاغرتر از دید بعضیا دیده میشم،اونهافکرمیکنن من قدر سلامتیمو نمیدونم که دارم به این شکل پیش میرم،وفکرمیکنن دارم دوباره ضعیف میشم

    وازهمه بدترفکرمیکنن خودشون باوزن صدکیلو سالم ترین آدم روزمینن،به چه دلیل…به دلیل اینکه طبق باورگذشته هاشون فکرمیکنن چارکیلو گوشت بیشتر به بدن هزارتا عیب رو میپوشونه وآدم دربرابربیماری قوی تره!!

    اونهاخبرندارن که من اونقدر برای سلامتیم ارزش قائل شدم که حاضرم به روش قانون سلامتی پیش برم،ولی یک دقیقه ی اون روزای قبل رو تجربه نکنم

    واقعاسلامتی بزرگترین نعمتیه که هرآدمی این نعمت رو داشته باشه ثروتمندواقعیه،من بیماری وتحت درمان بودن رو تجربه کردم،سلامتی به روش قانون سلامتی هم تجربه کردم

    تفاوت اون روزا بااین روزای جدیدم زمین تاآسمونه

    روزی نیست که من بخاطرسلامتیم سپاسگزاری نکنم،نمیگم قانون سلامتی رو صد درصد اجرامیکنم،اما حدااقل اون چیزایی که میدونم برام مضره یا اصلانمیخورم یا به ندرت درحد نیم درصد میخورم،وچقدر احساس خوبی نسبت بخودم دارم وقتی میبینم سلامتیم بااین سبک غذایی تضمین شده است

    استادجان قسمت بعدی این لایو رو هم خیلی دوست داشتم،اینکه خیلیا بادیدگاه روشنفکری توی خیابونا میریزن شعارمیدن و فکرمیکنن باشعاردادن اونهاست که تحولات عظیمی توجامعشون رخ میده،،تو لایو دوازده بود فکر کنم که میگید اون ادمایی که همیشه شاکی ان،همیشه هم این حرفو میزنن که دوره ی فلان رئیس جمهور بهتربود

    دقیقا جامعه ی ما درگیر این صحبتا شده،چندسالی تو دروان رئیس جمهوری روحانی اعتراض داشتن که تخم مرغ گرون شد،روغن اینقد بالاتر رفت،الان تو دوران رئیس جمهوری جدید هم همون حرفارو میزنن و میگن روحانی بهتر از رئیسی بود،وهمیشه دارن یکسری حرفای تکراری رو به هم ردوبدل میکنن،وهیچوقت نخواستن یه عاملیو درون خودشون بهبود بدن و نخوان اینقد خودشونو درگیر شرایط حساس کنونی کنن

    خداروشکر که من ازون دسته آدما بیرون کشیدم و دارم نهالی رو درون خودم رشدوپرورش میدم تابتونم دنیایی رو برای خودم خلق کنم که بهترین نعمتهای خدارو شامل حالم کنم،وکمک کنم جهان جای بهتری برای زندگی کردن بشه

    من بایدباایمان پیش برم،و ازهرتضادی استفاده کنم برای رشدوپیشرفت خودم،حتی میتونم از تضادهایی که دیگران باهاشون برمیخورن درس بگیرم و ببینم من واقعا چی میخوام،و چجوری میتونم خودمو رشد بدم که بااون تضادها برخوردنکنم

    خدایا درهرشرایطی اززندگیم به من ایمانی عطاکن تابتونم سربلندوپیروز ازون شرایط بیرون بیام

    نه درزمان خوشیم اونقدر غرق کبروغروربشم که فکر کنم من دیگه ته خوشیو خوشبختیم،و نه درزمان ناخوشیم اونقدر غرق ناامیدیو نگرانی بشم که فکر کنم خدا منو ازیادش برده

    خدادرهرلحظه بامنه ومن رو دوست داره و یاریم میکنه و دوست داره من یکی از دستانش باشم برای رشدوپیشرفت جهانش

    واقعااگه همه ی انسانهای روی زمین دستی از دستان خدا بشن برای رشدوپیرفت جهان،چقدر جهان گسترش پیدامیکنه،اما متأسفانه بعضی ازما آدما اونقدر اجازه میدیم زیر چکولگد جهان له بشیم که دیگه شاید فرصت زیادی باقی نمونه تا بتونیم به رشدوپیشرفتش کمک کنیم

    خدایا به حق لطف و بزرگواریت قسمت میدم به من ایمانی بده که توهیچ یک از شرایط زندگیم نخواسته باشم چکو لگد جهانت رو لمس کنم،و باثابت قدم بودنم درمسیررشدوپیشرفت،فقط الگو واسوه ی خوب برای سایرجهانیان شوم

    الهی آمین

    هرکجاهستید درپناه خدای بزرگ موفق وسربلندباشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 22 رای:
  5. -
    صفاگنجی گفته:
    مدت عضویت: 1751 روز

    به نام خدای مهربان

    سلام وعرض ادب واحترام به استادعزیزومریم جان وتمومی دوستان ارزشمندم

    استادجان سپاسگزارم ازشما بابت توضیح دادن داستان های هدایتتون که اینقدر واضح میشه ایمان به غیب رو تو همه ی موضوعات زندگیتون درک کرد

    الله اکبر ازینهمه ایمانی که نشون دادید،بابا دمت گرم

    چرااین داستان هدایت شما رو هربار گوش میدم بیشتر اشک من سرازیر میشه که چقدر خوب تونستید ذهنتون رو کنترل کنید و تسلیم این مشکلات نشدید،واتفاقا بیشتر خیریت اون مسئله رو توش ببینید و تسلیم خدامیشید و اون خدای قدرتمند به هرکاری انقدر عالی پاداش شمارو تواین مسیر میده

    مغزم سوت میکشه وقتی بااین همه بن بست برمیخورید و دوباره یه راهیو پیدامیکنید که راه بازه و به جلو حرکت میکنید،بااینکه نجواهای ذهن هم داشته کاری میکرده که تو رو تسلیم کنه اما تو تسلیم ذهنت نمیشی وصدای خدارو باایمان به این که درا بازمیشه بالا میبری

    چقدر به این آیه بیشتر ایمان اووردم که هرنفر باایمانش بر دویست نفر پیروز میشه،بابا دویست نفر که هیچی شما به کارت غیرفعالو،هندل کردن کار توایران بادرامد میلیاردی،به زبان انگلیسی که توسفارت متوجش نمیشی،به سایتی که کل کاروبارت باهمین سایت میچرخید هم پیروز میشید

    الله اکبر به این همه ایمان،شجاعت وجسارت و این همه تقواپیشگی دراین مسیر بسیار تحسین برانگیزه

    همه ی ماواقعا درمسیرجریان هدایت قرارداریم،اما کو چشم بصیرت که بخوایم ازداستانهای هدایتمون برای رشدوپیشرفت زندگیمون استفاده کنیم

    اصلاهمینکه مابچه های سایت یکم به داستان هدایتمون به این سایت واین مسیر فکرکنیم،میفهمیم که بابا هدایت این نیست که فقط برای استادعباسمنش رخ بده،ایشون فقط ایمانشون رو باهدایتهای کوچیک کوچیک زیادتر کردن،بند کفشاشون رو تومسیر سفت تر کردن،و این شد که خدا چنان ایمان وشجاعتی تو دلشون میندازه که بعداز مهاجرتشون ازقم به بندروبعدبه تهران دیگه اونقدر مسیرهای بالاوپایین رو تجربه کردن و تواین مسیر هدایت خدارو بهش عمل کردن که بایک منطق درستوحسابی که ازقبل تومسیرپیشرفتش قدم برداشته به خودش میفهمونه که اگه تونسته توایران دوبار دست خالی مهاجرت کنه بدون اینکه درست ازقانون خبرداشته باشه،وخدا هدایتش کرده،الان اون خداهه همون خدایه فقط کافیه ایمانش رو بیشتر نشون بده،نه اینکه یه شاخ غول جدیدی رو بشکنه تا خدا هدایتش کنه

    ازهمون منطق های قبلی استفاده میکنه و به مسیرش ادامه میده

    خوب منِ نوعی اگه هرروز به یاده خودم بیارم که توشرایطی اززندگیم چقدر خدا به موقع هدایتم کرده به این مسیر،پس دیگه نباید هیچ ترسی ازیک لحظه ی بعدم داشته باشم و بگم که خدا خودش همه چیو ردیف میکنه،و به وقتش هدایتم میکنه به مسیرخواسته هام،من باید باایمان وبا احساس خوب به زندگیم ادامه بدم،واز تک تک لحظات زندگیم لذت ببرم،جوری که انگار مثل روز روشن دارم میبینم خدا داره تموم شرایط رو برام جوری ردیف میکنه و منو به سمتشون هدایت میکنه که هرباردارم به خواستم نزدیکو نزدیکتر میشم

    امااگه نگرانی به دل راه بدم و بگم خوب این هدایت شدنم به سایت یه چیز شانسی بوده،اجازه نمیدم که هدایت خدارو خوب درک کنم و حتی ممکنه به گمراهی هم کشیده بشم

    فقط منِ فراموشکار میتونم همین هدایت شدنم به سایت رو حداقل توشه ی راهم کنم برای رسیدن به خواسته های دیگم،که به خودم بگم اون خدایی که منو به جایی هدایت کرد که الان سالهاست هیچ سوالی ازکل اتفاقات زندگیم توذهنم باقی نمونده وجواب تموم سوالاتم رو به صورت مفصل و یکجا بهم داد،همون خداهه میتونه منو به هرخواسته ای که دارم به صورت کاملا بدیهی هدایت کنه

    بشرط ایمان بشرط پاکی دل،بشرط اینکه خودم رو صد دردصد بسپارم به جریان هدایت ونخوام الکی هولو ولا کنم و درجهت مخالف جریان زندگیم تقلا کنم و اجازه بدم که اون منو ببره به مسیر راست به مسیردرست به مسیری که پرازنعمتو برکته

    وای که چقدر همین دوتافایل ایمان منو هربار باشنیدنش زیادترمیکنه،که آدم وقتی خودشو بسپره به خدا،وچنان ایمانی داشته باشه که بگه خدا همه چیو حل میکنه،من میشینم رو دوش خدا و اون ازبالا نقشه ی گنج رو بلده،خودش میبردم هرجادلش خواست به هرجابرد دیگه مطمئن باشم ساحل همونجاست

    اونقدر ذهن من فراموشکاروچموشه که تایک ساعت دیگه دوباره افسارش کنده میشه ودوباره میگه اخه چجوری میخوای بخواستت برسی تو به من بگو…

    بعضی وقتا وقتی میخوام به رابطه ی خودموخدا فکرکنم،،یلحظه به رابطه ی خودمو فرزندم فکرمیکنم

    وقتی فرزندم ازمن توشرایطی درخواست میکنه که مثلا فلان اسباب بازیو براش بخرم و من اصلا شرایطش رو چه ازلحاظ زمانی و یا ازلحاظ اقتصادی ندارم فقط بهش میگم اون اسباب بازیو برات میخرم فقط یکم حوصله کن تاموقعیتش فراهم بشه

    تازمانیکه فرزندم اصرارمیکنه که باید زودتر فلان اسباب بازیو برام تهیه کنی،انگار که به منم اجازه نمیده که درزمان مناسبش اونو تهیه کنم،وگاهی وقتا دیگه اونقدر عصبانیم میکنه که مجبورم میکنه بایک برخورد بد به اون بفهمونم که حالا وقتش نیست

    بعدکه دیگه اون دست ازاصراربرمیداره و انگار دیگه یجورایی رهامیکنه،من اون موقه دلم نرم میشه که براش اون وسیله رو تهیه کنم و اتفاقا همه جوره شرایطش فراهم میشه

    بعدباخودم میگم،خوب رابطه ی منوخداهم دقیقا به همین شکله،شایدمن زمانی یه خواسته ای ازخدادارم،که زمانش نیست من بهش برسم،نباید اونقد به خواستم بچسبم واصرارکنم که خدایا همین الان منو هدایت کن به سمت خواستم

    خداکه یادش نمیره من چه خواسته ای دارم،همینکه بهش‌ گفتم، اون دیگه ازیک‌پدرومادرِ مهربونتر یادش میمونه

    نخوام زیادی زجه بزنم،گریه ووزاری بکنم،اجازه بدم که اون درزمان مناسبش منو هدایت کنه ازون طریقی که خودش صلاح میدونه نه اون زمان واون روشی که به عقل پوک من رسیده

    بخدابعضی وقتا وقتی یه چیزیو توی خونه گم میکنم و فقط میگم خدایا منو هدایت کن تاپیداش کنم،اصلاخودبخود پاهام راه میگیره به اون سمتی که اون وسیله گم شده بود و انگار صاف میبرم همون قسمتی که اون وسیله افتاده،همون موقع چون باایمان صددرصد ازخداهدایت خواستم اشکم سرازیرمیشه،میگم خدایا تواینجوری راحت جواب خواسته هامونو میدی و بازهم ما اصرارداریم جوری باعقل پوکمون حرکت کنیم که انگار فقط خودمونیم که بلدیم و فکرمیکنیم خدا دستشو زده زیر چونش و گوشش به حرفای بندش بدهکار نیست…

    خدایا منو همیشه درزمان مناسب وموقعیت مناسب به بهترین تجربیات دنیا هدایت کن

    خدایامنو به مسیری هدایت کن که سرشاراز ایمانو نعمتو ثروتو برکته

    خدایاازتو طلب عفو میکنم اگه مثل یک بچه به یک خواسته اصرار میورزم و اجازه نمیدم منو درزمانوموقعیت مناسبش هدایت کنی

    خدایا منو ببخش اگه خوب خودمو نمیسپارم به جریان هدایت زندگیم،و هی با عقل پوکم دودوتا چارتا میکنم

    ازخدا برای همه ی دوستانم بهترین جریان هدایت الهی رو آرزومندم

    امیدوارم که هرکجاهستید شاد،سالم،خوشبخت،ثروتمند،هدایتگروسعادتمند دردنیاووآخرت باشید

    خدایاروهدایتگرتون به سمت بهترین خواسته هاباشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  6. -
    صفاگنجی گفته:
    مدت عضویت: 1751 روز

    به نام خدای مهربان

    سلام وعرض ادب خدمت استادعزیز و گرامی و همه ی دوستانم درمسیررشدوپیشرفت الهی

    سپاسگزاره خداوندم که من رو لایق مسیری از رشد پیشرفت شخصیتی قرارداد تا بتونم جوری زندگی کنم که هم دردنیا و هم درآخرت سرم بالا باشه

    این روزهااحساس میکنم بیشتر تومدار عملکرد به قانو افتادم،یعنی قشنگ میفهمم دارم جوره دیگه ای نسبت به همه ی مسائل زندگیم نگاه میکنم وعمل میکنم

    تاچندوقت پیش انگار بیشتر زورمیزدم تا همه ی مسائل زندگیم رو اززوایه ای بهش نگاه کنم که بهم احساس بهتری بده،وهمین زور زدنه یجایی دیگه کم میورد و اجازه نمیداد که حالواحساسم خوب باشه و مثل یک بمب یجایی میترکید و واقعا ذهنم کم میورد ومثل دیوونه ها میشدم

    اگه آدم زیادی منم منم کنه و بگه مننن خودم میدونم،خودم حالیمه،تسلیم به جریان هدایت هم نمیشه و هی میخواد خودش درجهت مخالف دریا تقلاکنه و پارو بزنه،درصورتیکه اگه هراتفاقی توی زندگی براش میوفته خودشو تسلیم کنه و نخواد با کبروغرور جوری رفتارکنه که انگار دیگران جذام دارن اون وقته که خداهم هدایتش میکنه به یک رفتاروگفتارمناسب

    من از خودم وفرزندم مثال میزنم،دخترم که شش سالونیم سن داره،توبعضی موارد زیادی کله شقی میکنه،و من هم ناخوداگاه طبق عادت گذشتگانم جوری کله شق تر از دخترم بااون رفتارمیکنم که انگار دوتا دشمن میوفتن به جون هم وتو هرموردی من باااید پیروز میشدم،چون از گذشته یادگرفته بودم که بچه نباید رو حرف بزرگترش حرف بزنه

    خوب تا مدتی این مدلی پیش رفتم،دیدم نه تنها فرزندم توی رفتارش بهتر عمل نکرد،بلکه هربار بایک بهانه ی جدیدتر منو وادار به رفتار واکنش گرا تری میکرد،و همین باعث شده بود که روز به روز رابطه ی منوفرزندم پر تنش تر بشه

    این رفتارهامون واقعامنو خیلی آزارمیداد،و هی خودمو گول میزدم که دارم فایل گوش میدم وچرا هروز فرزندم جوری رفتارمیکنه که من عصبانی تربشم

    تااینکه چندروزپیش نشستم کلی ازخودم سوال پرسیدم،که دلیل اینهمه تنش و رفتارنامناسب ما بخاطرچیه،که هربارهم داره بیشتروبیشترمیشه

    گفتم طبق آموزشهایی که دارم میبینم دلیل صددرصد هررفتاری که هرآدمی بامن داره خودمم،دارم زیادی خودمو تبرئه میکنم که مشکل از رفتار فرزندمه،چون من تو اکثرموضوعات پوچ وبیهوده انتظار رفتار عاقلانه ای ازفرزندم دارم،انگار دارم بارفتارام بهش میفهمونم که مثلا توموضوع نظافت مثل من عمل کنه،واگه مثلا لباسشو بی حواسی سرجاش قرارنداد یک جنجالی به پامیکردم

    یامثلا یه شب دوست داشت توتختش نخوابه و پیش من باشه،یه جنجالی به پامیکردم که نه توباید ازهمین الان استقلال رو یادبگیری

    یعنی یک انتظارایی از فرزندشش سالم دارم که هنوز نتونسته درست استقلال رو درک کنه،هنوز نتونسته بفهمه تمیزی ونظافتی که من انتظاردارم یعنی چه

    خوب چون درگذشته بامن اینجور رفتارشده،و بااینکه یادمه چقدر آرزوداشتم یشب توبغل مامانم بخوابم ولی چون جوری رفتارمیکرد که انگار یشب توبغلش خوابیدن جرم بود،منم ناخوداگاه دارم بافرزندم اینگونه رفتارمیکنم،و آرزوی یه شب خوابیدن تپبغلم رو به دل فرزندم میذارم و اگه یشب بامقاومت اون بلاخره پیشم بخوابه انگار فکرمیکنم دارم اونو وابسته بارمیارم

    درصورتیکه وقتی مدتی زیاد این موضوعو سخت نگیرم،اتفاقا فرزندم هم زیادسخت نمیگیره وفقط بایک شب خوابیدن پیشم بهونش تموم میشه و دوباره شب بعد سرجای خودش میخوابه

    میخوام بگم این الگو که آدم اگه توکوچکترین مسئله ی زندگی هم زیادی سخت نگیره و نخواد فقط خودش حرف اولو بزنه وادای آدم بلدا رو دربیاره،بخدا کل شرایط زندگی هم جوری پیش میره که حالواحساس ادم هم خوب پیش میره

    یعنی قشنگ میفهمیدم دارم سرموضوعات پوچ بافرزندم سروکله میزنم،یعنی اونقدر بخاطر چیزای الکی بهش گیرمیدادم که چشمم مدتی کورشده بود دست خط زیباش رو که امسال سال اول خوندنو نوشتنشه ببینم،انگار روی قلبم مُهر خورده بود که مهربونی دخترمو ببینم که چقدر توی جمع کلاسشون ساکته وبه حرف معلمش خوب گوش میکنه و شاگرداول کلاسشونه،و وقتی معلمشون بهم میگفت دخترت بی نظیره،اونقدر درگیر رفتارای قبلش میشدم که فکرمیکردم معلمشون داره به من دروغ میگه

    واقعا آدم وقتی تومداری باشه که یک موضوعو نفهمه و درک نکنه،هیچوقت نمیتونه حالواحساسشو خوب نگهداره،اگه آدم دلیل صددرصد رفتاردیگران باخودش رو خودش ندونه بخدا نمیتونه احساسش رو هم خوب نگهداره

    من اگه زیادی توموضوع رفتاربافرزندم کله شقی نمیکردم و یکم بیشتر ویژگیهای خوبش رو میدیدم،و ازاون انتظار رفتار عاقلانه ای نداشتم اینقدر رفتارای دوتامون به تنش نمیکشید

    یعنی صب که ازخواب پامیشدیم دوتامون منتظر بودیم یه کلام حرف ازدهنمون بیرون بیاد انگار همین یک کلام کافی بود تا این یک کلام به بحث کشیده بشه

    اون من بودم که یبار نخواستم سکوت کنم و بذارم فرزندم اونجور که دوست داره رفتارکنه و حرف بزنه و یبار بهش حق بدم که اون هنوز شش سال بیشتر سن نداره

    ومیفهمم که دلیل تموم رفتارهام بخاطراینه که گذشته بامن اینجوری رفتارشده،و انگار بااینکه میدونم خیلی هم لازم نبود مادرم درگذشته تااین حد بهم سخت بگیره و بلاخره من یک ادم مستقل میشدم،اما انگار ناخوداگاه بازهم دارم اون رفتارهای گذشته رو به پاهام غلوزنجیر میکنم و همون انتظاری که درگذشته مادرم ازمن داشته رو الان از فرزندم دارم

    بخداهرموقع اجازه دادم بچگیشو بکنه و هرجور دوست داره رفتارکنه و تجربه کسب کنه اتفاقا اون روز هم جوری رفتارکرده که به تنش کشیده نشده

    تاوقتی خودم سمت خودم رو درست نکردم،اون هم رفتارش بامن تغییری نکرد،تا وقتی من ازش انتظار داشتم مثل خودم تومسئله نظافت و ترتمیزی رفتارکنه همیشه جوری رفتارمیکرد که منو به عصبانیت بیشتر وادارمیکرد

    الان چندوقتیه اگه هم میخوام بهش یادبدم که لباسشو سرجای خودش قراربده،به جای اینکه سرش دادوبیداد کنم که این چه وضعشه لباساتو میندازی وسط اتاقت،بهش میگم بیا باهمدیگه اتاقتو تمیزکنیم تاانرژی خوبی به اتاقت بدیم

    وقتی اینجوری کلامم رو تغییردادم اتفاقا اون هم بیشترازمن استقبال میکنه که باهمدیگه شروع کنیم به مرتب کردن وسایل خونه

    بخدا من از طریق فرزندم تازه دارم درک میکنم که دلیل همه ی رفتارای اطرافیان باما خودمونیم

    یعنی جهان بلاخره ازیه طریقی به آدم میفهمونه که دلیل صددرصد اتفاقات خودشه

    البته اگه تومدارشنیدن این اگاهی ها بوده باشه،وگرنه هستن آدمایی که تااخره عمرشون دلیل تموم بدبختیاشون روهمسرو فرزندودولتو دیگرعوامل میدونن

    من واقعا تورفتارم بافرزندم تسلیم شدم و ازخودم شروع کردم به تغییرکردن،و چقدر دارم چندروزه طعم آرامش واقعی بافرزندم رو حس میکنم،چقدر دارم رها تر رفتارمیکنم نسبت به رفتارش،و هرموقع واکنش جالبی نشون نمیده،من سکوت میکنم و اجازه میدم خودشو خالی کنه،و وقتی دربرابر رفتارش سکوت نیکنم و هیچ واکنشی نشون نمیدم،بخدا چند دقیقه بعدش ازم عذرخواهی میکنه

    من اگه بافرزندم درست رفتارنکنم،فرزند فرزندم هم بافرزندم همیشه رفتارهاشون به تنش کشیده میشه،من اگه نتونم کلامم رو کنترل کنم،فرزندم هم درآینده بافرزندش نمیتونه کلامش رو کنترل کنه

    وای برمن اگه خواسته باشم دوباره مثل قبلم بااون رفتارکنم،و خواسته باشم الگوی بدی برای فرزندم باشم

    خدایا من تسلیم به درگاه تو هستم،کمکم کن تاهمیشه خوب رفتارکنم و کمک کنم به فرزندم تا حداقل من به عنوان یک مادر درزندگیش الگوی خوبی براش باشم

    الهی آمین

    هرکجا هستید درپناه خدای رب العالمین میسپارمتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 89 رای:
  7. -
    صفاگنجی گفته:
    مدت عضویت: 1751 روز

    به نام خداوند بخشنده ی روزی گستر

    سلام عرض میکنم خدمت استادعزیزم وسپاسگزارم ازشما بابت این آگاهی های ناب

    این فایل رو از روزی که روی سایت اومد من بالای پنجاه بار گوش دادم،اگه فقط به آگاهی های همین فایل با ایمان صددرصد به اینکه همین اصل است،عمل کنیم بخدا قسم نعمتهای خداوند خودبخود و به صورت طبیعی روانه ی زندگیمون خواهد شد

    ازوقتی که سعی کردم به آگاهیهای ای فایل به صورت عملی درزندگیم اجراکنم،خیلی مورد سرزنش مامانم قرارگرفتم

    چون مامانم اصولا یک فرد بسیار احساساتیه،و یجورایی تأیید وحرف دیگران بسیار توزندگیش براش مهمه،بخاطرهمین وقتی توی فامیل کسی دچار بیماری،تصادف یا هرمشکلی که مواجه میشه،تلفن به زنگ میشه تا منو خواهرم هم باایشون خونه ی فلانی بریم و با طرف همدرد بشیم

    واگه کوچکترین مقاومتی باایشون کردیم یابحث به دعوا کشیده میشه یااینکه باناراحتی تلفن رو قطع میکنه

    و دیدگاهش اینه که آدم باید همدرد دیگران بشه تا موقع مشکلات خودمون دیگران هم همدردمون باشن،وگرنه اگه همدردشون نشیم و یروزی اونا بخوان باما همدرد بشن مایه ی خجالت مامیشه!

    حساب کنید اینجوری پدرمادرما ازگذشتگان دارن این بار سنگین دیدگاه رو با یک گاری زهوار رفته بردوش میکشند

    اونها همیشه درانتظار یک اتفاق ناخوشایند برای خودشونن که حتتتما بادیگران همدرد بشن،تادیگران هم درآینده بااونها همدرد…..

    این مدتی که همسرم زانوش بامشکل برخورده بوده،از اولین ساعتی که وارد خونه شد و گفت زانوم توبازی آسیب دیده،انقدر ریلکس بهش نگاه کردم که خودم از خودم تعجب کردم

    بااینکه واقعامشکلش جدی بود و یک هفته تمام ازین دکتر به اون دکتر میرفت،و هردکتری یک نظری برای زانوش داشت

    اما واکنش من چی بود،،انگار که اصلا هیچ اتفاقی نیوفتاده بود،و برای اینکه تماس تلفنی ایشون زیاد شده بود و دیگران زیادبهش تماس میگرفتند تاجویای حالش باشن،من آگاهانه تصمیم گرفتم که به مغازه ی همسرم برم تا هم ازین حرفهای منفیی که همسرم پشت تلفن به دوستو رفیقش تکرارمیکرد به دورباشم،همین که توی مغازه ی ایشون کلی خودمو از لحاظ عزت نفس و اعتمادبنفس رشد بدم و چقدر این روزها واقعا من ازهمه لحاظ رشد کردم

    وقتی مامانم بهم زنگ میزد که جویای حال همسرم بشه،من درجوابش میگفتم مامان من خبرندارم اگه میخوای دقیق بدونی چی بهش میگذره ازخودش بپرس…

    یعنی منتظربود من این حرفو بزنم،چنان دادوبیدادی بامن به راه انداخت،به من گفت تو یک آدم بی احساس و بیخیالی واینکه همسرت برات مهم نیست که این حرفو میزنی

    یلحظه تحت تأثیرحرفش داشتم قرارمیگرفتم و باخودم گفتم نکنه واقعا کارمن اشتباه باشه،فوری اومدم این فایل رو گوش دادم بارها گوشش دادم،بایک فایل دیگه به نام صحبت نکردن درمورد مشکلات که من عاااشق اون فایلم…

    بعد دیدم نه من واقعا تغییرکردم،من آدمی بودم که همسرم هرموقه درگیر یک سرماخوردگی خفیف میشد،باورتون نمیشه ساعتها گریه میکردم و هزاران فکر نازیبا به سرم میخورد که نکنه سرماخوردگیش دچار مشکل بزرگی بشه

    ولی الانِ خودم رو‌که باگذشتم مقایسه میکنم میبینم واقعا نمیتونم دلسوز عزیزترین کسم هم باشم،اصلا انگار با شخصیتِ الانم درتضاده دلسوزی کردن،یا ترحم دیگران رو به خودم جلب کردن…

    من واقعادوست ندارم حتی اتفاقی هم که برای عزیزترین فرد خانوادم میوفته بخوام اون رو مورد قضاوت قراربدم،اما واقعا بایک نگاه گذرا به رفتارهاشون کاملا میفهمم دلیل اتفاقات زندگیشون رو…

    مثلا همسرم که دچار این آسیب دیدگی زانوشد،مدتها بود که همسرم وقتی ازمغازه به خونه میومد به من میگفت فلانی اومد از زندگیش برام دردودل کرد چقدر دلم براش سوخت،فلانی اومد مغازه پاش فلان مشکلو داشت،نمیدونم فلانی اومد گفت میخوام ازهمسرم طلاق بگیرم،توخونه نشسته وکار نمیکنه،و همسره من یجورایی دایه ی دلسوز تر ازمادر برای مشتریهاش شده بود و هرموقه میخواست سره حرف رو برای‌من هم باز کنه جوری خودمو به اون راه میزدم که میفهمید من علاقه ای به شنیدن مشکلات دیگران ندارم

    خلاصه که نتیجش این شد که خودش توشرایطی افتاد که پاش کاردستش داد وتوی خونه به مدت بیست روز نشست،و کارهای مغازش رو من انجام میدادم

    استاد هنوز نتونستم خیلی دقیق عمل کنم به اینکه اعراض کنم از هرناخواسته ای،ولی واقعا وقتی اعراض کردم ازناخواسته هام و نخواستم جویای مشکل کسی بشم واقعا آرامشم فوق العاده بوده

    انقدر چک‌ولگد از توجه به نازیباییها خوردم که دوست دارم به یک منطقه ای از دنیا برم که فقط خودم باشمو خدای خودم،ازبس که گاهی وقتها از مشکلات دورواطرافم خسسته میشم و انرژی سنگینی سراسروجودم فرامیگیره

    اصلا این مدت که همسرم پشت تلفن به این واون درباره ی مشکلش حرف میزد،وقتی ازمغازه به خونه میومدم احساس میکردم یک انرژی سنگینی کل خونه رو احاطه کرده…

    اما نمیذاشتم که حالم گرفته بشه،تا زبانم میخواست به گله ووشکایت دهان بازکنه وبگه این چه وضعشه که تو ایجادکردی،خودمو مشغول به یک کاری توی خونه میکردم که فقط سکوت کنم و حرفی نزنم

    ودوباره وقت مغازه رفتن میشد و آماده ی رفتن میشدم

    خیلی واقعا اعراض کردن ازناخواسته ها توی بزنگاه سخت میشه،ولی اگه بااهرم رنجولذت بتونیم ادامه بدیم نتیجش فوق العاده خواهدبود

    هنوز که هنوزه من به طور دقیق نمیدونم همسرم مشکلش چی بوده،چون نخواستم پیگیرش بشم،نخواستم ادای همسر دلسوز رو براش دربیارم،چون اگه قراربود درحقش دلسوزی کنم حالاحالاها میخواست توی خونه بشینه و از زانوش برام بگه…

    استاداونقدر خدا دقیق به توجهاتمون پاسخ میده که واقعاهربار ازین پاسخ دقیق تنم به لرزه درمیاد

    یک ماه پیش بود خواهر همسرم به من تماس گرفت و گفت که یک آمپول تقویتی دارم برام تزریقش کن

    خوب من درخواستش رو قبول کردم و رفتم که آمپولش رو تزریق کنم،دیدم که دستش رو بالاگرفته و داره ازدردمیناله،یعنی همینو دیدم گفتم خدابخیرکنه من به اون توجه کردم…

    ویجورایی هم تو رودروایسی افتادم و مجبورشدم باحالت رودروایسی آمپولشو بزنم و فوری خونه اومدم

    حالا بعداز یک ماه همون دستی که ایشون بالاگرفته بود و ازدردمینالید،دست من هم خودبخود با یک شیشه پاک کردن جوری شد که دقیقا مثل اون دستمو ازدردبالامیگرفتم.

    یادم افتاد گفتم من اون روز به درد ایشون توجه کردم،و بهش پیشنهاد دادم که فیزیوتراپی انجام بده تابهتربشه.

    والان دارم خودم اون اتفاق رو تجربه میکنم!

    الان که این اگاهی ها رو میدونم بیشتر حسرت میخورم که چرا من میدونستم و عمل نکردم و به فلان موضوع ناخواسته توجه کردم

    خیلی خیلی نسبت به گذشتم بهترشدم اما انتظارم ازخودم خیلی بالاتررفته،بخاطراینکه بالای پنجاه بار به این آگاهی ها گوش دادم،و اگه بخوام مثل گذشتم رفتارکنم واقعا خفت داره برای من که بخوام مثل اکثریت جامعه و مثل شخصیت گذشتم باشم

    همسرم هم که ماشالله بااین اعتقادات بسیار خودشو هماهنگ کرده،و این مدت کسی که به عیادتش میومد که قبلا همسرم به عیادت اون نرفته بود،کلی خودشو سرزنش میکرد،و میگفت آدم باید تو مشکلات همدیگه همدردبشه که تواین موقعیتها آدم روش بشه به چشم اون طرف نگاه کنه!

    مامانم هم که تا کسی فوت میکنه فوراً حاضریشو تو مراسم اون فرد فوت شده میزنه،و اگه به ایشون گفتم که حداقل این مراسمو بیخیالش‌…چنان مقاومتی نشون میده که چرا تو از دین برگشتی!

    آدم باید ترحمش رو به دیگران نشون بده تاخدا بهش رحم کنه

    اصلا بحث ترحم رو جامعه ی ما نمیدونن کجاباید ازش استفاده کنن،فکرمیکنن ترحم کردن به دیگران فقط باید تو شرایط مشکلات همدیگه باشه

    همین موضوعات رو هم من باید یک روزی به جایی خودمو برسونم که حتی درموردشون هم توی سایت صحبت نکنم،ولی همین ردپا رو هم میذارم که بفهمم ازکجا به کجا رسیدم

    و خودمو به جایی برسونم که فارغ از مشکلات و دیدگاه های که حتی عزیرترین کسانم دارند،به من هیچ ربطی ندارد،و هرکسی از لحاظ فرکانسی دریک دنیای مجزایی زندگی میکنه

    و هرکسی باهردیدگاهی اون رو میپذیرم،ودوستش میدارم،نه این که دیدگاهش رو دوست داشته باشم،بلکه برای وجودش ارزش قائل باشم و باهردیدگاهی قابل احترامه

    بخداقسم که اگه بتونیم توجهاتمون رو درست تنظیم کنیم به چیزهایی که بهمون احساس خوبی بده همین توجه میتونه مارو ازفرش به عرش برسونه

    مردم ایران که ماشالله منتظر کوچکترین اتفاقه تا تو اینستا جنجال به پا کنن وکلی کلیپهای مسخره،و طعنه کنایه به دولت درست کن

    و برام خیلی سواله که فکرمیکنن اون کلیپ چقدر خنده داره و برای همدیگه شر میکنن

    من قبل ازین آگاهی ها واقعا این خلأ رو نداشتم که خواسته باشم ازین دست کلیپهای طعنه کنایه و خنده دار به دیگران ارسال کنم

    خداروصدهزارمرتبه شکر که تونستم این مدت از این آگاهی ها توی زندگیم اجراکنم،و همین اعراض و توجه نکردن به مشکل همسرم باعث شد همسرم بیشتر رو پای خودش باشه و خداروشکر دو روزه که خودش مغازه میره و دیگه ازون صحبتهای منفی درمورد زانوش نمیزنه،و فهمید که من آدمی نیستم که خواسته باشم ادای همسرای دلسوز رو دربیارم

    نه خواستم کسی به من دلرحمی کنه و نه درحق کسی دلرحمی میکنم

    فرزندم هم ازوقتی این رفتارمن رو دیده،انگار خداروشکر کمتر دچار سرماخوردگی میشه،ومیبینه وقتی سلامته بیشتر بهش توجه میکنم،دیگه سعی نکرده برای هرموضوعی جلوی من نالش کنه…

    ازتون بی نهایت سپاسگزارم و امیدوارم که حداقل توموضوع اعراض از ناخواسته ها بتونم شاگرد خوبی باشم

    ازدوستان عزیزم هم سپاسگزارم بابت تجربیات عالیشون که با مابه اشتراک میگذارن

    هرکجاهستید درپناه فرمانروای کل کیهان محفوظ باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 29 رای:
  8. -
    صفاگنجی گفته:
    مدت عضویت: 1751 روز

    سلام دوست عزیزم طیبه جان

    خداروشکر که من یکی از دستان خداوند شدم تا هدایت بشید به سمت کامنتم و بیشتر درک کنید دلیل تموم اتفاقات زندگیمون خودمونیم

    من هم درمورد رفتار دیگران اتفاقی شبیه شمارو تجربه کردم

    یه فردی توی فامیل ما بود و هنوزم هست که ایشون رفتارهاشون برای همه ثابت شده بود که توی جمع خیلی رفتارمناسبی ازخودش بروز نمیده،یعنی یجورایی برای همه شناخته شده بود

    ومن یجورایی ازین موضوع سواستفاده کرده بودم و همیشه خودمو تبرئه میکردم که این آدم خودش مشکل داره و اونه که باید خودشو اصلاح کنه

    این بود که من هربار ایشون رو توجمعی میدیدم چنان رفتار بی ادبانه ای بامن داشت که خودم تعجب میکردم چجور بخودش اجازه داد اینجور رفتار رو بامن داشته باشه

    تااینکه بااستفاده از این آگاهی ها یک روز خودم رو مجبور کردم بشینم اول ازهمه از خودم سوال کنم که چرااین هربار داره رفتارش بامن پرخاشگرانه تر میشه و اینکه من چرا یبار نخواستم به نکات مثبتش توجه کنم

    بخداقسم اون روز نشستم ریزترین نکات مثبتش رو روی کاغذ اووردم ونوشتم،و چندین بار اون نکات مثبت رو میخوندم،بااینکه خیلی زورم میومد و رفتار ناپسندش واقعا نه تنهابرای من بلکه برای همه رو شده بود،اما من نخواستم مثل بقیه فقط اون ادم رو مقصر بدونم و نشستم ازخودم شروع به تغییر دادم

    وقتی اون نکات مثبتش رو چندین بار خوندم و هنوزهم اون کاغذ رو دارم و چندوقت یبار اونها رو میخونم،بخدا باورت میشه بااینکه خونشون تکیه به خونه ی ماهست،ولی الان نزدیکه به هفت ماهه که شرایط جوری پیش رفته که اصلا ما همدیگه رو ندیدیم

    انگار مدار ما ازهمدیگه جداشد

    من تاموقعی که داشتم به نکات منفیش توجه میکردم اتفاقا تومداری هم بودم که هرچندروز یکبار باید رفتاری ازاون رو برانگیخته میکردم که واقعا تحملش کاره حضرت فیل بود،انقدر که واضح رفتارناپسندانه ای ازخودش بروز میداد

    الان مدتهاست اون رو ندیدم ولی اون نکات مثبت حتی به ظاهر ریزی هم که داره من به خودم زیاد یاداور میشم،و همین که احساسم خوب میشه و ذهنم فروکش میکنه برام کافیه،و هرشب تا میخواد رفتارای گذشته ی این آدم بهم یاداوری بشه،شروع میکنم به حرف زدن باخودم و میگم من اون ادمو بخشیدم و نیازی نیست رفتارای گذشتش رو یاداوری کنم،ازخداهم میخوام که اونو هدایتش کنه

    بخدا هروقت میگم خداهدایتش کنه،اتفاقا همین دعا بیشتر برای خودم تأثیرگذاشته و فردای اون روز خدا منو توی سایت به یه کامنتی هدایت میکنه که ازون کامنت هزاران درس یادگرفتم و تو زندگیم بهش عمل کردم

    به همین سادگی و پرخیروبرکتی میشه همین دعای به ظاهرساده

    بنظرم ما آدما زیادی رفتارای دیگران رو سخت میگیریم،اگه یکم ریزبینانه تر به موضوع نگاه کنیم،وشرایط طرف مقابلمون رو هم درنظرداشته باشیم،و بخودمون بفهمونیم که آقا همه ی آدما فقط سرشارازبدی نیستن،حداققل یه نصفه خوبی هم دارن که میشه به اون اشاره کرد

    خوب من تجربش کردم،فقط برای حال خوب خودم ویژگیهای خوبش رو به خودم یاداوری کردم،والان جهان مارو ماه هاست که ازلحاظ فرکانسی جداکرده،بااینکه ازلحاظ فیزیکی خونه هامون تکیه به همدیگست،اما چون داریم ازلحاظ فرکانسی ازهمدیگه فاصله میگیریم،جهان هم اجازه نداده که چشممون توچشم همدیگه بیوفته

    اتفاقادیروز هم داشتم اون نکات مثبتش رو باصدای بلندبرای خودم میخوندم،اولش برام خیلی سخت بود،اماحالا باذوق میخونمشون

    چون یادگرفتم بپذیرم هرآدمی باهردیدگاهی اومده خودشو تجربه میکنه،حالا میخواد خوبی رو تجربه کنه یا بدی رو اون دیگه به من ربطی نداره

    اگه من خوبیِ آدمارو میخوام برانگیخته کنم،پس بسم الله باید ازخودم شروع کنم و باخودم به صلح برسم،خودمو دوست داشته باشم،فارغ ازینکه دیگران بامن درصلحن یا نه یادوستم دارن یا نه

    تازمانیکه خودم باخودم درست نشم،دیگران هم بامن درست نخواهند شد

    براتون آرزوی بهترینها رو دارم

    خدایاروهدایتگرتون به سمت خوبی ها باشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  9. -
    صفاگنجی گفته:
    مدت عضویت: 1751 روز

    سلام به شما سمانه جان عزیز

    سپاسگزارم ازشما که به کامنت هم هدایت شدید

    عززززییزم بهتون تبریک میگم که داری مامان میشی،ان شالله تاآخر بارداریتون یک بارداری سالم وشیرینولذت بخش همراه نی نی عزیزتون به سر ببرید

    مامان شدن خیلی حسش بی نظیره،واقعا براتون ازخدای بزرگ میخوام که ازهمین الان الگوی خوبی برای فرزندتون باشید

    وان شالله بهترین الگو برای فرزندتون و فرزندان فرزندتون باشید

    امیدوارم که من هم بتونم درعملکرد بارفتاروگفتاربافرزندم ثابت قدم باشم و همیشه یک قدم بهتر برای بهبود خودم بردارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  10. -
    صفاگنجی گفته:
    مدت عضویت: 1751 روز

    به نام خدای مهربان

    سلام خدمت دوست ارزشمندم آقای عظیم

    سپاسگزارم از تک تک جمله هات که مینویسی

    اشک منو درورد این کامنتتون،،،دقیقا همین لحظه ای که نیازداشتم به این صحبتها،خدا منو هدایت کرد به سمت کامنت شما

    چقدر خدا زود باتک تک جملات شما آرومم کرد

    چقدر زود بهم فهموند که روی من حساب بازکن،که بی حساب بهت میتونم روزی بدم

    چقدر خوب گفتی که پیامبران باایمانشون ازکجا به کجا رسیدن بخاطراینکه روی خدای خودشون حساب باز کردن،و ایمانشون رو حفظ کردن و نتیجه ی ایمانشون میشه

    تبدیل آتش به گلستان

    تیروکمان وشمشیرمیشه برای دشمن

    ازقعرچاه میشه عزیز مصر

    دریارو به راحتی میشکافه برای فرار از دشمن

    چقدر یلحظه خدا باجملاتتون بهم گفت به کجاچنین شتابان و این همه عصبانیت و حساب بازکردن روی بنده ی من

    روی ممممننن حساب بازکن،بیخیال بنده هام،خودم ازجایی که فکرشو نکنی به ثروت میرسونمت

    فقط کافیه ایمانتو حفظ کنی عجله نکنی ثابت قدم تواین مسیرباشی،بی نیازت میکنم از هرچی آدم دورواطرافته،فقط روی من حساب بازکن و این حساب بازکردنه رو حفظ کن،خیلی زود نتیجشو بهت میدم….

    سپاسگزارم دوست خوبم که به من کمک کردی تا خودم رو نبازم و اجازه بدم خدا کارهاشو درست انجام بده،مثل همون خلبان و اسنپی که بهش اعتمادمیکنم و اجازه میدم که اون منو به مقصد برسونه

    ممنونم ازت و سپاسگزارم امیدوارم درتک تک لحظات زندگیت نور خدارو روشنی بخش مسیرت کنی وبهترینهارو برات آرزومندم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای: