سریال تمرکز بر نکات مثبت | قسمت 10 - صفحه 1
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2018/11/abasmanesh-2.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2018-11-16 07:31:172024-07-17 16:10:09سریال تمرکز بر نکات مثبت | قسمت 10شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلاااااااااااااااام
امروز رفتم که جویای نوبت دکتر بشم
با یه تصاویری روبرو شدم که خیلی حس خوبی بهم داد
وقتی وارد مطب دکتر شدم دیدم پر از ادمِ
بعدش پرسیدم نوبت میخوام
منشی گفت تا 9 اردیبهشت
همه روزها پره
البته اقای دکتر. یک هفته درمیون اینجا هست
و هفته ی بعد میرن تهران اونجا هم مطب دارن
منشی گفت اقای دکتر از بعدظهر میان تا ساعت 1 شب
وقتشون کامل پره
با خودم گفتم که عجب چه باوری داره که این همه ادم میان پیشش
اخه یه دکتر و دو دکتر که نیست توی این شهر
بهم گفت ساعت 8 نیم زنگ بزن ببینم برات اخر شب میتونم وقتی پیدا کنم
خدافظی کردم و اومدم
بیرون
رفتم یه مطب دیگه ،
اونجا هم گفت که کامل پر هست
و دکتر فقط شنبه تا دوشنبه هستن
بقیه روز تهران هستن
یکی از دلایلی خوشحالیم این هست که هدایت شدم به دکترهایی که هم معروف بودن توی کارشون هم مراجعه کننده زیادی داشتن
و این هدایت هم از طریق یه خانم توی داروخونه بود
که خیلی اتفاقی با خانمی برخورد کردم و کنارم نشسته بود و همون موقع بهم الهام شد که ازش ادرس دکتر بپرسم
اون 3 تا دکتر معرفی کرد که یکیش رفته بود مهارجرت کرده بود به کانادا
اصلا وقتی نشونه مهارجرت میبینم خیلی حال میکنم
خداروشششششکر
????
سلااااام به همگیییی
همین چند دقیقه پیش یه نشونه عالیییی توی زندگیم دیدم که علاوه بر نوشتنش برای خودم توی دفتر
گفتم بیام شما هم در جریان بزارم
من همین چن دقیقه پیش با شماره اموزشگاه زبان تماس گرفتم که جویا بشم که از کی کلاس شروع میشه
وقتی زنگ زدم ، گفت که این شماره مشغول هست
خب منم گفتم اشکالی نداره پس چند دقیقه دیگه صبر میکنم خطشون ازاد بشه
دقیقا همون لحظه که گوشی گذاشتم در عرض کمتر از ۵ ثانیه یه پیام از اموزشگاه زبان توی کانال اومد
به دلیل مشکل در خط تلفن ، با شماره موبایل زیر تماسسسسس بگیزید
عجبببب نشونه ای بود ، حس خلق کردن در لحظه بهم داد ، امیدم بیشتر کرد ، انگیزم بیشتر کرد ، ایمانم بیشتر کرد ، دارم کم کم درک میکنم که من هستم که لحظه به لحظه دارم خلقش میکنم و وقتی که من اینطوری شرایط و اتفاقات زندگیم میتونم خلق کنم چه اهمیتی داره که مردم و پدر و مادرم و اطرافیانم
حتی اونایی که هم فرکانس من هستنذ چه فکری درمورد من میکنند
چه حسی نسبت به من دارند
وقتی من دارم میبینم که حرف مردم و هرچی که بیرون از ضمیر ناخوداگاهم هست
هیچ تأثیری در خلق اتفاقات زندگیم ندارن
پسسسسس نگرانی و ترس و استرس و پنهان کاری کردن
هیچ دلیلی نداره که وجود داشته باشه
وقتی به نشونه هام از این زاویه نگاه میکنم ، خیلی خودم بیشتر باور میکنم
این بنظرم یعنی ایمان و یقین و اعتماد به خداوند
وقتی که خودت رو رها میکنی و هر انچه که فکر میکنی درست هست انجام میدی
بدون اینکه
ادم ها بت کنی
بزرگ ببینی
قدرتمند تر از خودت ببینی
بهتر از خودت ببنی
یعنی باور داری که خدای من اونقدر قدرت داره که مرا به فراتر از انچه فکر میکردم برسونه
یه چند روزی هست که یه نیرویی در وجودم حس میکنم که قبلا به این حد اونو حس نکرده بودم
یه چیزی حس میکنم که پر از اعتمادِ و میگه به من تکیه کن
یه توانایی وجودم میبینم که میگه روی من تکیه کن
راستی یه تصمیم دیگه هم گرفتم
به خودم قول دادم تا وقتی که نتایج توی دستم نباشه در مورد توحید و عمل و خدا برای کسی که توی این موضوعات هست نگم
حس شرم میگیرم وقتی که خودم نتیجه ای دستم نباشه
و بخوام جار بزنم که خدای من قدرتمندِ
و کمک میکنه
وقتی نتیجه دستمِ اون موقع هست که باورش کردم
خیلی دوستون دارم ?
این حس داره درونم هی قوی میشه که در اینده نزدیک میام توی سایت بهتون از نتایج خوبی که گرفتم میگم
??
خب
اول از این نشونه بگم
چند روز پیش یکی از دخترای اقواممون بهم گفت که ازت خوشم میاد کلا ادم متفاوت و خاصی هستی
که اینو بزرگترین نشونه میبینم از تغییرم نسبت به گذشته
و اینو از خودم سوال میکنم که چرا قبلا از این جور حرفا بهم نمیزدن
قبلا که بیشتر مدعی میشدم و میگفتم که علایق من خاص و متفاوتِ
نشونه دوم این هست که موقع عیدی دادن بود
که پدر پدرم (پدربزرگم ) بهم عیدی داد 15 هزارتومان
بعدش یه لحظه صبر کردم و گفتم بهش میشه بجای 15 هزار تومن 20 تومن عیدی بدی
اونم بدون هیچ مقاونت و راحت گفت بیا 5تومن بده تا بجاش 10 تومنی بهت بدم
عجب حرکتی بود
اعتماد به نفسم توی درخواست کردن و جلو رفتن قوی شد
پاداششم پول بیشتر بود
جالبِ بگم که همه میگن بابا بزرگم پول دوستِ و پول به کسی نمیده یا بزور میده
اینم بگم که امسال بیشترین عیدی بهمون داد
و موقع رفتن خیلی گرم باهام خدافطی کرد
انگار از اومدن من خیلی راضی و خشنو بود
در صورتی که ما با هم زیاد صحبت نمیکنیم
و همش بیرون بودیم با بچهاا بازی میکردیم
و یا خونه اینو و اون رفتیم
و توی این مدت که خونهشون بودم به زن عموم گفته بود که منو خیلی احترام کنن چون سالی یه بار میام
و از این خیلی حال کردم
البته بگم من قبلنا سالی یه بار نهایتا یه عروسی میشد دوبار میومدم روستا
ولی اون دفعه هاا اصلا این حرف نزده بود. ولی این سری با وجود اینکه نزدیک به 1 ماه پیشم باز اومده بودیم روستا و اونم واسه عروسی
نشونهههه دیگه ای که خیلی دوست دارم از صحبت کنم
در مورد زمین کشاورزی شوهر خالم هست که گندم کاشته
و چند وقت دیکه باید برداشت کنه توی پرانتز بگم (
من خوزستان زندگی میکنم
و این چند وقت خیلی باد و بارون بود
اینقد اب اومدبالا که بخشیش رو سرایز کردن توی بیابون
و توی جادع پر از ابِ
کانالا پر پر اب شده
و به قول شوهرم که میگفت اگر این اب میخواستن وارد کشور کنن چندین میلیارد باید خرج میکردن و عدد بالایی بود
اما خیلی جالب بود که وقتی میخواستم از ارزشمند بودن این نعمت بگم به بقیه ، که اگر این مقدار اب نمیومد باید هزاران میلیارد خرج میکردن تا این اب تأمین شه
همه خودکار ذهنشون روی سیل زده هاا بود
و مدام آخ و اوخ میکردن
ا،نجا بود که معنی حرفای استاد میفهمیدم
وقتی باورت محدود و خراب باشه
همین میشه که بارون عامل بدبختی میبینی و کفر میورزی و میگی اره دیگه بارون نحسیِ
یا بارون اومده چون گناه زیاد شاه
اخه جالب اینجاست که اگر بارون نمیومد. خشکسالی میشد میگفتن بخاطر اینه که گناه زیاد شده
)
داشتم از زمین شوهر خالم میگفتم
قبل از دوروزی که خیلی باد ببیاد و بادش شدید باشه
خلیا از گندما میشکنن ، خالم بهم گفت قبل از این باد های شدید بوده ابن اتفاق
و جالب اینجاست که گندم های هیچکسی اینطوری نشده
و جوری شد که توراه من باهاشون بودم و اونا خواستن برن سر زمین رفتیم و منم دیدمش اررره گندم ها شکست بودن و افتاده بود روی زمین
خیلیییییییی جالب بود که
زمین دختر خالمم که گندماش باریکتر و یکم شاخه و تنشون ضعیف تر بود هیچیشون نشده
و مدام شوهر خالم میکفت بیا مال هیشکی اینطوری نشده
تا اینکه خالم بهش گفتم همش تقصیر خودته
هی گفتی چشمش میزنن و چشمشون دنبالش هست و این حرفا
و تو نباید اینا بگیییی
قشنگ انگار از ربونش قانون. داشت شرح پیدا میکرد
و اون موقع بیشتر فهمیدم که شوهر خالم واقعا فرکانس فرستاده این اتفاق نتیجه فرکانساشِ
استاد
ممنونم از فیلمهاایی که توی کانال گذاشتین
وقتی گفتبن بیشتز بچهاا اونجا خوزستانی هستن انگار بال در اوراه بودم و خیلی حال کردم که اگر اونها تونستن منم میتونم
مهاجرت کنم
دیشب یکی از خاله هام برای دخترش شربت پرتقال درس کرد
و منم دیدم هوس کردم اومدم لیوان برداشتم که درس کنم و دیدم یه لیوان دست خالمِ داره همِش میزنه و گفت بیا اینو بخور
نمیدونم برا خودش بود یا یکی دیگه که نصیب من شد
و
اینم بگم چقد نشونه از شهر تهران و کشور امریکا شنیدم
مثلا یکیش این بود که داییم از روستای های امریکا صحبت میکرد که یکی از اشناهاایی که میشناخت و رفته بود براش صحبت کرده بود
و پسر دختر خاله مامانم که از بس گفت لاس وگاس
و میگفت میخوام برم اونجا
که بعدش دیدم استاد یه فایل گذاشته توی کانال از یکی از دوستان که براش فرستاده از مناظر داخل شهر
که اصلا شاخ در اوردم که قانون چه خوب جواب داد
استاد راستی من به کلی از خواسته هام دارم میرسم ک رسیدم تا حالا
بابام بهم عیدی داد 80 تومن
به جز 50 تومنی که قبلا بهم داده بود
و من 10 تومنش رو عیدی دادم به یکی از نزدیک ترین و عزیزترین ادمای نزدیکم
و خیلی بیشتر از اون وارد زندگیم شد
سلام به همگییییی
استاد و بچهاا و خانم شایستههه عیدددددددتون مبارککککککککک
واقعاااا مبارکککک همیشه خوش باشین و با حال خوب زندگی کنید
استاد جان راستییی تولدتون مبارک ، من به سهم. خودم تولدتون تبریککککک میگم البتههههههههههعههه درسته یکم دیر شده
ولی من همیسه میگم هر روز تولد ماست
اومدم چندتا نشونه خوب و عالی بنویسم
سلام به همه بچها و استاد عززیز و خانم شایسته دوست داشتنی
اومدم نشانه هایییی که حالم خوب کرد بنویسم اینجا
من چند روزی بود که خیلی توی فضای فکری سنگینی بودم
و مدام هدایت میشدم به اصل قانون ، به اون اگاهیی هایی که استاد توی جلسه 9 راهنمایی عملی داد
به فایلی که فک میکنم اسمش خالق زندگی خودت باش
و فایلهای توحید عملی 6 و 5 و چه کسی مالک توست
فقط روی خدا حساب باز کن و و یه سری فایلهای دیگه
این برای من خیلی خوشحال کننده و به شدت امید بخش هست که وقتی روی خدا حساب باز میکنم و نتیجه ش میاد
انگار تمام ارزوهام زنده شدن
انگار که حس میکنم بازوهام دارن قوی میشن
من این چند روز از طرف خانوادم تهدید هایی شدم
که خیلی ام تند بود و اگر در مسیر این قانون نبودم هرگز نمیتونستم سربلند بیرون بیام
اول صحبتم اینو بگم واقعا استاد راس میگن که ما باید همیشه نشونه ها و اتفاقاتی که حسمون که میدونیم از گوش دادن به یه فایل و یا توجه بر نکته ای مثبت و تغییر یه چیزی توی زندگیمون به وجود میاد تأکید
من وقتی یه روز کمتر از دیروز حس سپاسگزاری دارم یا تأکید کردن یادم میره
خیلی زود یه چیزی عین زنگ خظر میگه حواست باشه این،مسیر باید ادامه بدی
توی موضوعی بود که مادرم و خواهرم میخواستن برم عید دیدنی
و گفتن،توام باید بیای
از قضا پدرم نمیتونست بیا و سرکار بود
و خیلی ام اصرار میگردن
ولی من قبول نکردم
کلی تهدید و حرف که اگر نیومدی این کار و اون کار میکنیم و خبری از هیچی نیست و فلان
اما من یا حرفای استادافتادم که من خالق زندگی خودم هستم
من تابع شرایط نیستم
من اونچه که میخوام خلقش میکنم
اســـــتاد اینم بگم دوباره بزم کشته شد و گوشیم بابام گرفت
چرا؟؟؟؟ چون نتونسته بودم ذهنم کنترل کنم توی اونـموفقیت
اما دقیقا دفعه قبل که از این تهدیدا میشنیدیم
قشنگ اونـجملات فایل توحید عملی 6 میومدم توی ذهنم میگفتم “هر اتفاقی بیفته همون اتفاق خوبس ”
و چون احساسم خوب میشد اتفاقات به نفع من میشد
این بار ولی نتونستم ذهنم کنترل کنم و گوشیم رفت
اما پسش گرفتم
استاد این دفعه درسهاییی بزرگی گرفتم از این ماجرا
اون دفعه ام که گوشیم رفت توی سایت نوشتم
از اینکه گوشیم گرفتم اونم توی 3 روز
این دفعه توی 1 و یه صب گوشیم گرفتم به راحتی
یعنی اینقدر خوشحال شدم که کتترل بیشتر شد چون تجربه دفعه قبل خیلی بهم کمک کرد
و این دفعه خیلی درسا داشت
و من اگاهیی هیی بیاد اورم که مدتهاا فراموش کرده بودم
و قدرت گرفتم
و انرزئ گرفتم که خدا رو و قدرتش در زندگیم بیشتر از قبل باور کنم
دیروز رفتم بازار
خودم تنهایی تا نزدیکا شاعت 9 نیم
من یه ادمی بودم که خودم تنها توی بازار نمیومدم و حتما باید یکی باهام میبود
و ترش داشتم همیشه
البته بگم من الان 19 سالمِ
اینـبار خواستمـ برم اصلا ترسی نداشتما اما پدرم باز غر زد که کجا میخوای بری و از این حرفا
اما واقعا دیدم قدرت گرفتم و اصلا بدون مقاومتی با من خیلی راحت اومدم بیرون و رفتم بازار
اونم شب
اینمـبگم وقتی برمیگشتم خیابونا خلوت بود
ولی واقعا هیچ ترسی نداشتم
یه نفر توی زندگیم هست که هدیه خداست
و اون دست خدا شد
نزدیک به 20 خورده 30 تومن برام ریخت و گفت هرچی دوس داری برو بخور
و من دیشب به چندتا خواسته رسیدم
اول اینکه از فروشگاه رفاه خرید کردم
کلا فروشگله خیلی دوس دارم و دلم میخواد از فروشگاه مخصوصا بزرگ خرید کنم
دوم ربع کیلو خیارشور گرفتم از همون مغازه ای که مد نظرم بود
و از همون شکل خیاشورای که میخواستم
خیلی خوششششمزه
سوم نون بگت گرفتم
یه نوشابهه گرفتم تا حالا اصلا نخوراه بودم عینش و خیلی خوشمزه بود و خدا از طریق دستش هدایتم کرد
برای شامم همبر 90 درصد گرفتم
راستیییییییی من اصلا نمیدونستم که رفاه تخیف 30 تا 40 درصد داره
دیشب که رفتم همبر گرفتم مسیول اونجا گفت تخیف خورده
اصلا خبر نداشتم
با وجود اینکه من تبلیغ های رفاه دیده بودم و میگفتن تخیفیف داره در صورتب کخ اصلا توجهم جلب تخیفیشون نشده بود
و خداروشکر هدایت شدم به اونجا
یه قاش کیک شکلاتی خریدم
اخه کیک شکلاتی خیلی دوس دارم
که اون یه قاش میشد 3 خورده ـ 3 تومن حساب کرد
رفتم مغازهااا و فروشنده های خیلیییی خوب و خوش اخلاق باهام برخورد کردن
که واقعاااا همیشه لذت میبرم
اینم بگم بابامـبهم گفت. دیروز بعدظهر. من هییییییچ پولی بهت نمیدم
منم همیشه میگم مشکلی نیست
امروز صب بلند شدم 50 تومن بهم داد چون میخوام برم خونه بابابزرگمم
بهم گفت خواستی هنزفری و کابل یو اس بی بگیرییییییییییییییی زنگ بزن پولش واریز کنم
خدااایااااا واقعنننن شکرررررت واقعناااااااااا
تازه اینم بگممم بابام از سرکار اومد برام یه قوطی رانی هلووو اورد خیلیی جیگر و خوشنززززه بود
خدا منو هدایت کرد
و هم الهام شد و هم بهم از طریق دستش گفت که باید برم دکتر
پوست
دکتر اورتوپد که در اینده برای قسمت پاهام نیازی به عمل نباشه و به زیباییشون لطمه نخوره و میتونم الان خیلی سادتر خوبشونـ کنم
مسئله هم یگم پرانتزی بودن پاهامِ
که فهمیدم در اینده اگر بی اهمیت باشم مسائل خودش داره
دیگه دیگه
دکتر پوستم رفتم فقط باید داروهام بگیرم
دکتر دندونپزشک بهم الهام شده
که برم دندونام جذم گیری کنم
مسواک و خمیر دندون خیلی با کیفیت بگیرم
نشوننننه ی دیگه اینکه یهو توی بازار یکی از دوستان کلاس پنجممم دیدم
مااصلا تلفنی هم ارتباط نداشتیم چه بزسه حضوری
فقط چند وقت پیش عکس کوچکیش توی کانون هنر دیدم
و دیشب یهوو بهم گفت سلام مریم عیدت مبارکک
اصلاات انتظار نداشتممم که اون بهم سلام کنه و و باهم صحبت کنیم و حال احوال بپرسیمممممممممممممیممم
خدددددددددددددددددددا جووووووووووووووووووووووووووووووووون خیلییییییییییییییییییی دووووووستتتتت دارررررررررمممممممممممممممم
هوووراا منـرفتم دوبارهههه میاممممممم
دست پرررررر
??????????????????????????????????????????????????????????????
سلام به استاد و خانم شایسته و بچهای سایت
امروز شنبه 25 است و الان ساعت 22:14
من امروز رفتم بازار
میخوام از نشونه هام بگم که حسم خیلی خوب کرد
امروز توی راه یکی از هم کلاسی های دبیرستانم دیدم
فاطمه بهم گفت که من همه بچهاا دیدم و تورو. ندیده بودم
این توصیح بدم این دوستم خیلی فان هست کلا با شوخی هاش همرو میخندونه
و حتی اگر که گریه کرده باشه هم یادمه میتونست بخندونه
و دوستش داشتن بخاطر اینکاراش
راستش ما نزدیک بودیم بهم ولی نه اینقدر که پیگیر باشه و بخواد و یا مثلا حالم بپرسه
و کلا یه شخصیت رهایی داشت نسبت به بقیه حتی توی رابطه با دوس پسراش هم عین دوست معمولی برخورد میکرد
خودش قبلنا میگفت من اول خودم در نظر میگیرم بعد بقیه
خلاصه که گفت دوست داشتم ببینمت
من تا حالا همچین جمله ای ازش نشنیده بودم
و شمارم گرفت
این یه نشونه خیلی بزرگ برای من هست واقعا
چند روز قبل منو توی اینستا فالو کرد
در این حالی بود که اون نوقع که هم کلاسی بودیم منو فالو نکرده بود
بحث افزایش فالور نیستا ، بحث اینکه. که اون موقع چرا فالو نکرد و الان کرده ، اونم همزمان با موقعی که دارم روی خودم کار میکنم و دارم سعی میکنم با خودم خوب رفتار کنم و صفت های مثل باشخصیت ، با کمالات و دوست داشتنی و توانا و … با خودم تکرار میکنم
خدایا شکرررررررررررررت ، خدا جون خیلییی دوست دارم ،
بعد از اون رفتم دکتر و راه برگشتن سمت راستم خیابون بود و سمت چپ معازه
یه لحظه توی مسیر سمت چرخید به چپ و چشم به مغازه ارژانس هواپیمایی افتاد اولش گفتم واسه چی برم تو
بعدش گفتم بزار برم ببینم چیه
من هواپیما خیلی دوشت دارم
و الان یادم اومد که وقتی هواپیما از بالا سرم رد میشه صداش برام نشونش و سریع میرم توی حیاط و بهش نگاه میکنم
و رفتم داخل
و سلام کردم ، گفتم میشه یه توضیحاتی در مورد ارژانس هواپیمایی تون بدین
و توضیح داد و واسه هواپیما و قطار و اتوبوس براتون بلیط رزو میکنیم
من
گفتم هواپیما میخواستم گفت کجا
گفتم تهران
و گفت چه تاریخی گفتم 4 عید به بعد
بعد سرچ کردم دقیقا واسه 4 و 5 عید هوپیما داشت
بعدش ازم پرسید چه زمانی
گفتم فرقی نمیکنه
و برام چندین پرواز پیدا کرد و گفتم میخوام هواپیما وبا کیفیت بالا باشه
و اونم چندتا از پرواز های ایرباس بهم معرفی کرد و
بهم کاغذ داد و گفت بنویس
و منم مینوشتم
بعدش برام توضیح داد که وقتی میری توی فرودگاه چظوریه و باید کارت ملیت باهات باشه و توضیحای دیگ….
بعدش کارتشون گرفتم ، و تشکر کردم
اومدم بیرون
عجببببب تمرینی بود
خدا چه خوب موقع الهام میکنه
اصلا توی فکرم نبود که دفتر هواپیمایی برم
واقعا واقعا کیف کردم
شــــــــــــــــــــــــــــکرت خداجون
بعدش رفتم یه مانتو فروشی دوتا مانتو پرو کردم چقد خوب بودن بهم میومدن
یعنی دارم خیلی بیشتر باور میکنم که واقعا من خوشتیپم و بهترین لباسا باید بپوشم
چقد بهم میومدن
شکرررررررررررررت خدا جونم
بعدش داشتم میرفتم به سمت خونه از خیابون داشتم رد میشدم که الهام شد برو مغازه تعمیر موبایلی
توی پرانتز بگم ـ خدا وکیلی چقد بازار شلوغ بود توی راه واقعا راه رفتن خیلی موقع سخت میشد
خیلی شلوغ بود ، بعدش با خودم گفتم اگر واقعا اینا پول نداشتن نمیومدن مانتو و لباس و …. بگیرن و پرو کنند و بخرن حتما ثروت هست که این همه اومدن بازار
پرانتز بسته
قضیه مربوط میشه به هنزفری من
هنزفری من یه بار توسط مادرم کشیده شد و رفتم درستش کردم بار دوم بدتر شد و رفتم درستش کنم
همون روز که بردمش برام درستش کرد ولی صداش خیلی کم شده بود
و این در صورتی بود که به بقیه گوشی ها میخورد
و هیچی دیگه منم همون به پسره گفتم پس یه بار دیگه بازش کن فردا میام سراغش
اونم گفت ، باششه
منم اومدم خونه به بابام گفتم هنزفریمو بردم
گفت از پولای خودت بده از پول یارانت
منم گفتم نه
پولش بهم بده چون 15 تومن بود
بابام اصرار میکرد برو بگیرش منم گفتم از پولای خودم نمیدم
بعد از گذشت فک میکنم یه هفته ِ امشب رفتم پیشش
راستش بخواین من از خدا خواسته بودم خدا یه جوری بشه که من پولش یعنی همون پول دستمزد ندم
و یه جوری بشه که بجای دستمزد اون هنزفری برداره
رفتم و
واقعا یه حس سبکبالی کردم ، چون یه سری نجوا داشتم که اذیتم میکردن یکم
نتیجه چیشد ؟ اون هنزفری انداخته بود ، و گفت من پولی نمیگیرم بابتش
من به خواستم رسیدم ، خیلی خوشحالم
تازه چندتا هنزفری هم بهم معرفی کرد ِو گفت تخیفیم بهت میدم
و اونجا یه خلاقیت جدید بهم یاد داد
گفت با. یه کارت بردار دو تا سوراخ با پانچ یه سمت بزن
و یه سوراخ اون سمت کارت بعدش از لبه کارت تا هر کدوم سوراخ با قیچی بِبُر
و بهم نشون داد چطور هنزفری به وسبله این کارت بعد از استفاده سالم نگهدارم
توی مسیر هم یه ویتامین سی خارجی گرفتم یعنییییی اینم یکی از خواسته هام بود
خداروشکررررر
امشب بهم الهام شد که بیام اینجا اینا رو بگم ُخیلی زیاد دوستتون دارم
واقعا الان دارم طعم بهتری از زندگی میچشم
و منم یه تعهد نوشتم و بهش سفت و سخت متعهد هستم
و با این نشونه ها ایمانم بیشتر شد ولی باید بیشتر بهشون فکر کنم و تأییدشون کنم
حال دلتون خوش?
سلام به استاد و خانم شایسته و هم مسیرای خوبم
من داشتم جلسه 1 دوره راهنمای عملی نگاه کردم
که یهو وسطش این یادم اومد که چه نشونه ها و چه راه حل هایی که خدا بهم داده که زندگی کردنم رو ساده تر کرده و اگر بعد از فایل بلافاصله نیام شکر گزاری کنم در حق خودم ظلم کردم اخه یه چند باری پشت گوش مینداختم و این حس اومد که بیام توی این قسمت اثری از خودم بجا بزارم
میدونید متوجه شدم که وقتی روی خودت کار میکنی و مدارت تغییر میکنه
چیزایی میبینی که قبلا بوده ولی اصلا بهش توجهی ام نداشتی
با آدمهایی برخورد میکنی که قسم میخوری هرگز برخوردی نداشتی
مغازه هایی رو میری. بازار که توی عمرت تا حالا پاتم توشون نزاشتی ، در صورتی که این مغازه در مسیر رفت و امدت بوده
اولین چیزی که یادم میاد
من با گوشی کارام انجام میدم فایل گوش میدم و نگاه میکنم و وارد سایت میشم و ..
و یه موقع هایی کارهای خیلی مهمی داشتم یا در حال صحبت کردن بودم که گوشیم شارژش تموم میخواست بشه و مجبور بودم که بزنم به شارژ و در اون صورت خیلی اذیت بودم وقتی ادامه دادم کار کردن روی خودم
این ایده اومد به ذهنم که برم یه محافظ برق بیارم که چندتا جا داره واسه زدن پریز و من میتونم اون بیارم روی تختم چون سیمش بلنده و در هر حالتی حتی گوشیم به شارژ باشه میتونم استفاده کنم
جالبه ما دو محافظ داشتیم و در دسترس ولی اون موقع اصلا به ذهنم نمیومد که ما همچین چیزی داریم و دم دستمم هست میتونم فقط برم بیارمش و بزنم به برق
و وقتی کار کردن روی ذهنم ادامه دادم بهم گفته شد که همچین چیزی هست
خداروشکر میکنم بخاطر. اینکه توی جزئی ترین کارای زندگیمون بهترین راه حل ها رو بهمون میده
البته وقتی باهاش هماهنگ ، هماهنگ تر میشیم
دومین چیزی که یادم میاد
من مدتی درگیر حافظه گوشیم بودم
یعنی پر شده بود و من هم از طرفی میخواستم فایل های استاد یا هر چیزی که میخوام دانلود کنم و استفاده کنم که هر بار با اخطار گوشیم روبرو میشدم
مسئله این بود که گوشیم من مموری نمیخوره
کلا 32 گیگ حافظه داره
و پر بود و من
مجبور بودم هی یکی از فایلهای استا. حذف کنم اون یکی که میخوام دانلود کنم
دوباره واسه دیدن هر فایل همین آش و همین
کاسه
واقعا یه خورده تمرکزم گرفته بود
تا اینکه اول هدایت شدم
که فضای ابری پاگ کنم ، فضای ابری پاک کردم
بعدش دیدم نه هنوز حافظه خالی نشده
این ایده پیدا کردم توی اینترنت تا از کابل otg استفاده کنم
خداروشکر 2 تا فلش داشتم که میتونستم حجمی از فایلها رو توی اون انتقال بدم و
هر موقع نیاز داشتم به گوشیم از طریق این کابل otg استفاده کنم
خب من این کار انجام دادم و خیلی شرایط بهتر شد
چون من دو تا فلش 8 گیگ دارم و هر چی میریختم توشون فضای خالی داشتم
تا اینکه دیدم با کابل otg یکم احساس راحتی نمیکنم میخوام راه برم بخوابم و اگر یکم فلش تکون میخورد قطع میشد اتصال
و بعدش
همین طور که توی تنظیمات بودم قسمت Storage
وارد این قسمت شدم و همیشه اینجا چک میکردم ببینم چقد فضای خالی دارم
و چیا فضارو گرفته
تا اینکه با موردی برخوردم که بیشترین حجم رو گرفته بود
یه سری چیزایی که توی گوشیم بوده و فضای زیادی گرفته بود
و من کلش حذف کردم
یعنی یهو زدم روش
و حذف کردم و بعد دیدم کلی از گوشیم خالی شد
الان 13 گیگ و خورده فضای خالی دارم
باورتون میشه
و میتونم کل فایلها دانلود کنم بزارم توی گوشیم
تازه از هر فایل استاد کپی گذاشتم تو فلش که اونجا هم داشته باشم
یه سری پوشه ها حذف شد و الان اون قسمتی که حذف کردم نزدیک به 1 گیگ فقط فضا گرفته
حالا فهمیدم که اون قسمت چیا رو توش جا میده هر بار میام حجم هایی که گوشیم پر میکنه رو نیازی نبود خالی میکنم
با حذف اون قسمت کل حجم چیزای تلگرامم هم حذف شد ولی خوبیش اینِ همشون توی خودِ تلگرام دارم و هر کدوم بخوام میتونم دانلود کنم
خداروووووووووووووووووووووووووشکر
یه نشونه خیلی خوب این بود که دیشب به همزمان توی فاصله زمانی خیلی کوتاه 3 تا چیز همزمان شد
اخبار گفت امشب یارانه واریز میشه
ابرا شروع کردن به باریدن
و یکی انسانهایی که خیلی دوسش دارم بهم پیام داد
نشونه فراوانی و عشق همزمان شد
نشونه ی بعدی که میخوام بگم
از دیشب بود که هدایت شدم به یه عینک فروشی ، من سعی میکنم مفید و خلاصه توضیح بدم
یه عینک دودی برداشتم زدم به چشام گفتم قیمتش چندتومنِ گفت 100 تومن
توی حرف با فروشنده گفت عینک 3میلیونی داریم
واقعا یادم نمیاد که چی گفتم و چی پرسیدم که اون اینو گفت بعدش منم چون از این تمرین که میری معازه هاا و جنس های لوکس میبینی تا طبیعی بشه و ببینی و باورات قوی شه خیلی دوس دارم ، این تمرین مال فک کنم دوره ثروت باشه ولی من انجام میدم مغازه هایی که خوشگل و قیمت های بالا و با کیفیت میدن دوس دارم برم و ببینم
واکنشم این بود گفتم عههه پس 3 میلیونی رو بیارین با چه ذوقی
بعد دو تا عینک زدم با قیمت 2700 و دومی 2400 خیلی خوب بودن بعدش مارکشون پرسیدم که یادم باشه حتما پول ساختم بگیرمشون
البته الان که فکر میکنم حالا دیدم اونا رو و خواستمشون پس جهان خودش اونارو وارد زندگیم میکنه حتی اگر یادم بره مارکشون رو
بعدش. فروشنده یه مرده 50 سال به بالا بود که گفت این عینک از شرکت موریس مورل
فرانسه هست
برام داستان مورل تعریف کرد
مورل دامپرور بوده در دهکده ای کنار رودخونه
اینور رودخونه جز سوییس بوده اونور جز فرانسه
مورل یه شیشع درس میکنه یه چیز گرد عین ذره بین بعد اونو به لویی چهارم تقدیم میکنه
بعد ازون میاد و ادامه میده و به چیزای بیشتری میرسه و تا اینکه الان یه شرکت عینک سازی هست به اسم موریس مورل
و الان مدیریت اون شرکت برعهده نوه موریس مورل هست
یه ساختمون 8 طبقه داره این شرکت که پایینش تمام خودرو های بروز و مدل بالا پارک شده و اونجا کارمندایی کار میکنن که میان با استفاده از تبلت به طراحی عینک های مختلف میپردازن این شرکت چندتا مارک داره که واسه هر مارکش هزار طرح کشیده میشه واسه کوچیک تا بزرگ
این مغازه دار و دو نفر دیگه از استان ما دعوت شده بودن از طرف اون شرکت و
مجوز فروش گرفتن
و برام تعریف کرد از صداقت و خانواده دوستی فرانسوی ها
از اینکه حق خواهر و برادرها بین همه تقسیم میکنن
از سفرش گفت که دعوت شدن به موزه تا عکس های قدیمی که از سال 1880 میومد ببین دستگاه قدیمی اون زمان
و
نحوه وردشون به اروپا و چقد از این اتحادیه اروپا خوشم اومد
اینکه وقتی مجوز بگیری میتونی هرجا خواستی سفر کنی
در آخر فمیدم که این فرد اشناس
اشنا دراومدیم
انتهای این همه حرف یهو میخواست مارک هایی بهم نشون بده که دستش رفت روی یه عینک و رفت بالا
من یه لحظه گفتم اوک عینک میشه بیارین
وااای همونی بود که دنبالش بودم از اولین ثانیه ای که وارد مغازه شدم قیمت این عینک یک ملیون 700 ولی الان قیمتش خیلی رفته بالا بیش از دو ملیون خورده هست
خیلی خوشگل شدم وقتی زدم بهم میومد
خیلی کیوت و بامزه دیدم خودم تو اینههههه
بعدش مرده گفت مشخصِ خیلی دختر سر زبون داری هستی
منم گفتم لطف دارید
خیلی از این حرفش که نشونه بود خوشم اومد
میدونید اخه من واقعا دختری بود که اعتماد به نفس پایین داشتم و سر زبون که نداشتم هیچ زیاد توی ارتباط برقرار کردن هم واقعا اعتماد به نفس نداشتم
و کم حرف بودم تو جمع هااا به جز توی خونه
جلوی بقیه واقعا حرفی نداشتم بگم
یا صمیمیانه برخورد کنم
از این بابتتتتتت خیلی خوشحالممممم چون این دومین فروشنده ای هست که اینو بهم میگه
استاد این تمرین درخواست کردنییی که ازتون توی جلسه 2 قانون افرینش بیاد دارم
واقعاا اعتماد به نفسم بالا برده فرصت ها رو برام طلایی تر کرده
و ت اولین نیتم از درخواست کردن هم این بوده که شجاعت و اعتماد به تفس خودم بیشتر کنم و قوی تر بشم
و شب وقتی میخواستم برگردم ساعت 9 بود که
بابام زنگ زد
×گفت کجایی
+گفتم دارم میام
×گفت من ماشین گذاشتم توحیاط خودت بیا
+گفتم باشه
من دختری بودم که وقتی با مامانم میرفتم بازار و یادم میاد اگر مامانم میگفت تو اینجا بمون من میرم و میام کلی ترس و نجوا داشتم و عزت نفسم پایین بود
تا رسیدم 9نیم شد و اینکه تا این وقت شب بیرون بودم و خودم تنهاا یعنیی نشونهههه پیشرفت و ترقییییی یعنی ط
ظرفم داره برای زندگی توی جاهای بهتر و بزرگتر اماده میشه
جالبه مامانم پرسید نترسیدی خودت تنهاا
گفتم نه
گفت اگر من بودم واقعا میترسیدم
– یه نشونه ی خیلی خوب بود که حال کردم باهاش این بود
که یه بار شب داشتم از بازار برمیگشتم یه دختره با ماشینش که قیمتش تو اینترنت خوندم 225 یا 250 میلیون بود فک کنم اسم ماشینش چری تیگو 5بود فک کنم ،
بعدش یهو از کنارش داشتم رد میشدم دختره داشت پارک میکرد
یهو الهام شد برو ازش بپرس ماشینش چیه
منم رفتم که. بپرسم شیشه کشید پایین و من سلام کردم سوالمو پرسیدم اونم مدل ماشین گفت
بعدش گفت فکر کردم میخوای بگی اینجا پارک نکن جا پارک ماشین منِ
واااای
وقتی داشتم برمیگشتم اشک تو چشام حلقه زده بود
خداروشکرتتتتتتتت
اسمش پرسیدم گفت فاطمه هستم منم گفتم مریم هستم خوشبختم
خب اینا چیزایی بود که الان یادم اومد حسم گفت بنویسم اینجا بزارم
خیلییییییییییییییی خوشحالم از آشناییی با گروه تحقیقاتی عباسمنش?
سلام به استاد و خانم شایستهه
اینبار نشونه ای همین الان ، یعنی همین دقایق پیش توی زندگیم دیدم ، گفتم بیام اینجا بنویسم
ماجرا برمیگرده به نوشابه?
وقتی واسه میخواست پدرم نوشابه بگیره بهش میگفتم نوشابه کوچیک بگیر نه بزرگ
اون میگفت قیمت کوچیک نسبت به بزرگ زیادِ
پس بزرگ بگیریم به صرفه تره
چند سری این طور میشد که بزرگ میاورد
البته موقعی هایی که خودمون میخواستیم بگیریم کوچیک میگیرفتیم یعنی منو و خواهرم
واسه هر کدوممون یه دونه
وقتی بابام امشب میخواست بره ماست بگیره گفتم که بزاربهش بهش بگم که برام نوشابه بگیره
و اونم کوچیک
وقتی میخواستم بگم نجواگر مقاومت کرد
گفت نگو نمیگیره ، یا میگه اگر میخوای بزرگ میگیرم
ولی من بدون توجه به نجواگر گفتم باید بگم
من به بابام گفتم اون هیچی نگفت رفت
وقتی اومد و من رفتم توی یخچال باز کردم دیدم نوشابه اورده اونم کوچیکککککک
ایول واقعا این نشونه بیشتر از هر کسِ دیگری برای خودم ارزشمنده چون داره نشون میده که کار کردنام داره جواب میده
داره باور سازیم
و قدرت گرفتنام جواب میده
خیلی دوست داشتم که این خبر خوب رو به شما بدم
ممنونم که خوندید
?????
نشونه ی دیگه که دوست دارم اینجا بگم
این بود که
امروز داشتم در مورد قانون صحبت میکردیم
که من برای تأیید حرف، این مثال اوردم که بازیگرا توی جشنواره فجر هرمانتویی بپوشن خیاطا و ملت میرن سراغ مدل مانتو. و از فردا همه میگیرن چون اون پوشیده
بعد از چند ساعت
من برای خوندن مطلبی توی اینترنت رفتم و صحفه ای رو خوندم صحفه کشیدم به سمت پایینن به یه چیزی برخوردم
نوشته بود
” مدل مانتو بازیگران در جشنواره فجر ”
وااااااای که چقد حال کردم ,
مخصوصا الان که بیشتر از همیشه تمرکزم بیشتر روی اصل قانون گذاشتم چون به این پی بردم که وقتی اصل قانون باور کنم به قول خانم شایسته این همون توحیدی ترین باورِ
وااااااااااای خداااااااااااا جون شکررررررررت
نمیدونم چقدر شکرت کنم
چقد وقتی احساست خوبه انگار دنیات خوبه
من هر موقع که نشونه ای ببینم یا نکته مثبت که حامل جریان احساس خوب هست
سریع میام اینجا تایپ میکنم میزارم
چون هر چه قدر که ما ادامه میدیدم و سپاسگزاریم
و بهتر از اون این احساس خوب رو در جهان جاری میکنیم
هزاران برابرش وارد زندگیمون میشه
شاید هر پیام ما رو 1000 نفر یا یه ملیون نفر یا حتی 1 نفر بخونه
ولی حتی اگر همون یه نفر بخونه و با خوندش
امید بیشتری نسبت به مسیر توحیدی الانی که داره بگیره خیلیی ارزشمند
واقعا خیلی چیزا هستن با ارزش تر از خونه و ماشین انن
یه حسایی هست که آدم از خوشحالی و یکی شدن
دیووونه میکنه
و
هرکسی به اندازه ای که تلاشی برای تجربه ش داره اون میبینه توی زندگیش
اما چیزی که در مورد نشونه ام میخوام بگم
که قانون برای خودم بیشتر واضح تر کنم
چون وقتی روی اصل کار میکنیم و نتایجی میبینیم باید انرژی بگیریم و باز ادامه بدیم
و…
این نشونه به من یاد داد که هیچ چیز شانسی وجود نداره
اگر شانسی بود من قبلا توی اینترنت این نشونه میدیدم ولی واقعا ندیدم
قبل از توجه به این نشونه اصلا چیزی با عنوان مدل مانتوی بازیگران در جشنواره فجر ندیده بودم
پس خیلی واضحِ که پاسخ فرکانسم گرفتم که از طریق کانون توجهم فرستاده شده بود
دوم اینکه چقد زود جواب داد
یعنی استاد میگن ما دقیقه به دقیقه زندگیمون داریم خلق میکنیم
میدونید
من اینو به خودم میگم قانون خیلی سریع و راحت جواب میده ، منظورم این هست که نشانه ها خیلی زود تر از اون چه که فکرش کنی وارد زندگیت میشن
عین حضرت سلیمان که با اشارش تخت براش میارن یا بشکن و دست..
ما هم همینیم
ولی اگر اون خواستت با تأخیر چند ساعته و چند روزه یا چند هفته یا چند ماهه و یا چند ساله
وارد رندگیت میشه بخاطر این نیست که قانون جواب نمیده
نهه
من به خودم میگم بابا من کلی ترمز دارم
من هنوز کل دوره ها رو کار نکردم
و دارم کار میکنم
اگر باورام اوکی بود حتما اون خیلی سریع تر وارد زندگیم میشد و میشه
پس این درست نیست که الکی خودم نا امید کنم از مسیر
یا میگم ببین مریم تو کانون توجهت ایا روی چیزای خوب بوده
خوب صد در صد همیشه نیست من باید تلاش کنم که این یکی شدنِ با خودم بیشتر بیشتر بشه
و
دقیقا وقتی نعمت ها وارد زندگیم نمیشن متوجه میشم کانون توجهم این چند روز روی چیزای خوب نبودع
یعنی راه ورود نعمت ها خدا را خودم با کانون توجهم گرفته بودم
از اون،زمان که میگی حرکت میکنم با قدرت و جدی تر، نیرویی قوی با تو بیشتر همراه میشه و بهت کمک میکنه
بخاطر این هست که استاد میگه وقتی یه رسالتی انتخاب میکنید به اوج برسید و اگر فهمیدی که اون واقعا چیزی نیست که میخوای
مسیر دیگری انتخاب کن و باز برو به اوجش برس
و این روند ادامه داره
وقتی بار اول رسیدی
بار دوم سریع تر میرسی و بار سوم ,….
چون هر بار کلی باور تغییر میدی و روند رسیدن به خواسته هات و نشانه ها هم سریع تر وارد زندگیت میشن و
ما هم باید با سعی در درک اصل قانون و تأیید نشانه هاش ، روی باورامون. همزمان کار کنیم
و هر مدت یه بار میبینی که خواسته هات سریع تر از قبل وارد زندگیت میشن
من خودم که هر چقدر که روی باورام کار میکنم رها تر میشم
جایی که یادم میره و خودش واقعا میاد
حتی چیزایی که اطرافیانم اولش بشدت مخالفت میکردن
اما بعد از مدتی خودشون دست وارد شدن اون خواسته به زندگی من میشن
خدایاااااااااااا شکرتتتتت
دوست دارم این جملاتی که نوشتم باز بخونم بهشون فکر کنم
ممنونم که خوندید ?
راستی الان داره بارون میاد نم نم شب ساعت 11:59
جمعه
ســــــــــــــــــلام به دوستای خوبم
با انرژی مثبت اومدم پیشتون
و قول داده بودن توی کامنتم در فایل توحید عملی 5 که نشونه های مثبت و قانونی زندیگم رو حتما توی قسمت نظرات این فایل بزارم
امروز خانوادم و به همراه خانواده پسر دایی مامانم میرن تفریح تو راه برگشت زن پسر داییم پیشنهاد میده به مامانم که بیا بریم حسنیه نزدیک خونمون غذا میدن بعد مراسمات
مامانم به قول خودش خیلی دوس داشت حتما یه مراسمی بره
قبول میکنه و اینا میرن حسنیه
بعد از مراسم به هر نفر یه دست غذا و با نوشابه میدن
روضه خون میگه برام یه دست غذا بیارین برای شوهرم میخوام
طرف میره براش غذا بیاره وقتی برمیگرده میبینه روضه خونه رفته
همزمان مامانم و زن پسر داییم اونجا بودن
مامانم بهش میگه میشه این غذا به من بدین
ایووول به مامانم که تونست همیچین درخواستی کنه
به گفته حرفای خودش برای من میخواست بیاره
و غذا گرفت اون غذا ــــ خوراک مرغ یعنی رون مرغ بود دو تیکه و خیلی هم خوشمزه و خوش رنگ بود ـــ و دوتا گوشت قلقلی هم بود که من همین الان متوجه شدم که اون گوشت قلقلی هارو زن پسردایی مامانم به مامانم داده بود
و کنارش یه نوشابه مشکی هم بود
حاااااااااااااااالا میخوام بگم که چقد این نشونه خوب بود
چون همون موقع که من میخواستم شام درست کنم اینا سر میرسن
و من دیگه وقتی واسه درست کردن نزاشتم مسقتیم رفتم سراغ شام
بههه بهههه
شکککککرت خداجوووون
نوشابههه نشونه بود ـ چون از قبلش درخواست نوشابه داده بودم
و خداجووووون شکرت نوشابهههه رسید
و مرغش و اون گوشت هم خیلییی چسبید
و
و
من چندین دفعه از مامانم میپرسیدم مامان از کجا گرفتید کدوم محله رفتین و اون درست نمیگفت تمرکز جای دیگ بود
تا اینکه بالاخره گفت از یه حسنیه که کویتی ها بانیش هستن و
خیلی فراووون غذا و مواد غذایی میزارن
از کیفیت غذا واقعا مشخص بود
ولی این نشونه فراوانی واقعااا خوب بود
من خودم زیادی متوجهش نشدم
ولی خدا از دستش بهم گفت که مریم این نشونه فروانی و نتیجه احساس خوبت بود
وووووواااااااااااااااااااااای خداااااااااااا جون شکرتتتتت
خیلی دوستت دارم خداجون خیلی دوستت دارم استاد