سریال تمرکز بر نکات مثبت | قسمت 10 - صفحه 19

1006 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    مریم یوسفی گفته:
    مدت عضویت: 2915 روز

    سلام استاد و دوستان هم فرکانسی

    من میخوام همین اتفاقاتی ک در یک هفته اخیر برای سفر ب یزد و شیراز برام افتاد رو براتون بگم.اتفاقا تمام راه و تمام مدت ک جاها و مکانهای دیدنی رو میدیدم هنزفری گوشم بود و داشتم فایلهای استاد حتی اون فایل ک راجع ب سفر با هزینه کم و حتی دوچرخه ک استاد میگفتن رو هم گوش میکردم.روز اول ک رسیدم یزد به اولین مسافرخونه ایی ک رسیدم شکر خدا اتاق گیرم اومد و صاحبش گفت فعلا یه تخته نداریم ولی فعلا این اتاق دو تخته ک گرونتر هم بود باش در طول روز اگه یه تخته خالی شد انتقالت میدم اونجا ک البته تا ظهر هم خالی شد ولی من بخاطر اپشنهایی ک این اتاق دو تخته داشت ترجیح میدادم همون اتاق دو تخته و گرونتر باشم ک در نهایت صاحب مسافرخونه با قیمتی کمی بالاتر از یه تخته و کمی ارزونتر از دو تخته بهم داد بخودم گفتم این اولین نشانه در این سفر و تاییدش کردم.

    روز بعد ب موزه ماشینهای کلاسیک رفتم دم در نگهبان گفت ورودیش 5 تومن میشه بعد بهش گفتم اصلا ارزش دیدن داره گفت بستگی داره به ماشین علاقمند باشی یا نه.شما 4 تومن رفتی داخل ورودی بده .ولی وقتی رفتم داخل همون 5 تومن رو دادم چون واقعا برام جالب بود در هر صورت اون تخفیف هزار تومنی رو تایید کردم و گفتم اینم یه نشانه دیگه.

    خیلی تصادفی هر مکان دیدنی رو ک میخواستم ببینم مسیرش رو میشد با اتوبوس رفت با کمترین هزینه و این در حالی بود ک.کرایه تاکسی ها در یزد و شیراز نسبت ب شهر خودمون بالا بود و من باز هم این نشانه ها و اینکه از هر طرف بهم کمک میشه تا با کمترین هزینه سفر کنم رو تایید میکردم.

    3 روز بعد ب شیراز رفتم ب اولین مسافرخانه ک وارد شدم اقامت کردم و در نهایت فهمیدم صاحب مسافرخانه شمالی هست و کلی من و تحویل گرفت و هی بهم میگفت همشهری در صورتی ک من رشتی و اون واسه استارا بود و فقط هم استانی بودیم.و این رو هم یک نشانه دیدم

    صبح فردا ک در کوچه دنبال نانوایی میگشتم پیرمردی ک صاحب مسافرخانه بود گفت تو برو توی همون پذیرش بنشین من نون میخرم براتون من گفتم میخوام تخم مرغ هم بخرم و نیمرو درست کنم اخه .شما بگو نونوایی کجاست خودم میخرم برا خودم .گفت اتفافا منم میخوام نیمرو درست کنم خلاصه رفتم پذیرش دیدم یکی دیگه ازدوستان صاحب مسافرخونه و دختری ک اهل بندرعباس بود و در ان مسافرخانه کار میکرد منتظر صاحب مسافرخانه بودند ک نان بخرد و بیاید و صبحانه بخورند و در نهایت ما 4 نفری انگار سالها یکدیگر را میشناسیم نشستیم دور یک سفره و نیمرو خوردیم ب همراه چای بعد از ان.همانجا ان دختر هم با من دوست شد و شماره خودش را ب من داد گفت عید بیا بندرعباس خودم همه جا را نشانت میدهم .بعد این صبحانه بی هزینه و این دوستان جدید رو به عنوان نشانه دیگر تایید کردم .دیروز ک تصمیم گرفتم تاکسی بگیرم و بعد از یک سفر یک هفته ایی ب شهرمان برگردم صاحب مسافرخانه ک انگار برای نوه خود تاکسی میگرد ب یکی از دوستانش ک دم در مسافرخونه ماشینش پارک بود مرا سپرد ب او و گفت این همشهری مرا ب ترمینال برسان و اینقد ازش کرایه بگیر و من در تمام طول مسیر خدا را شاکر بودم ک با کمترین هزینه بیشترین مکانهای دیدنی را دیده بودم هر چند برای دیدن این شهرای تاریخی شما نیاز دارید چند بار ب انجا سفر کنید.

    خلاصه استاد از وقتی با قانون اشنا شدم چه یک تخفیف هزار تومنی چه محبت یک دوست همه مرا ب این نتیجه میرساند ک قانون جواب میدهد و ان را تایید میکنم.

    برای همه دوستان و شما سلامتی ثروت و ارامش ارزو دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  2. -
    محمد علی هاشمی گفته:
    مدت عضویت: 4010 روز

    سلام به همه عزیزان

    استاد عباس منش انگار که این فایل را برای من ظبط کردید .دقیقا همه این نعمتها و ثروتهایی که وارد زنگیم میشه را فراموش کرده بودم و از سپاسگذاری ان غافل شده بودم

    ازیاداوری سپاسگذاری ازشما ممنونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  3. -
    آقای2026 گفته:
    مدت عضویت: 2470 روز

    سلام دوستان عزیز هم فرکانسی

    دوستان من با یکی از همکاران که مشکل داشتم امروز با خودم به نکات مثبت اون همکارم توجه کردم که بابا این بنده خدا بعدازظهر ها با ماشین مسافر جابجا میکنه برای بچه هایش و خانواده اش داره تلاش میکنه برای گسترش جهان کمک میکنه و این قضیه همکارم را اینجوری چند بار باورسازی کردم و الان چقدر احساس ام بهش خوب شده استاد سپاسگزارم سپاسگذارم??

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  4. -
    ملیحه خمر گفته:
    مدت عضویت: 3559 روز

    نشونه هایی که من تو این مدت دیدم:

    *دیشب دو تا تخفیف کفش دیدم که قیمتاش خیلی خوب بود. یکیشونم کفشای با کیفیتی رو 50 درصد آف زده بود

    *دوستی که بهم 60 تومن بدهکار بود خودش زنگ زد و کلیی اصرار کرد و پولمو ریخت به حسابم

    *یک گیگ اینترنت رایگان هدیه گرفتم

    *یک ساعت مچی خوشگلو که 290 بود، 260 تومن خریدم . و بعدش فهمیدم که این ساعت با این قیمت، خیلییی خوب گرفتم.

    *کفشی که دوست داششتمو قیمتش 128 تومن بود، 110 خریدم

    *دوستم بهم تلفن کرد و گفت میخوای سپر ماشینو عوض کنی، یه جا آشنا دارم که با قیمت خوب بخری. بدون اینکه من بهش بسپرم، خودش پیگیر این کار شد ?

    *میخواستم برم پی زندگی رویاییم و از کاری که دوستش نداشتم، استعفا دادم ، و با حال خوب شروع کردم به انجام کارای مورد علاقم ، اما بعد حدوددا 3 ماه که خیلییی ناامید شده بودم، تصمیم گرفتم برم سر یه کاری که دوستش نداشتم که خیلی جالب بود مدیرعامل بهم گفت بذار با مدیر مهندسی هماهنگ میکنم که فردا بیای سر کار، اما هر چی زنگ زد نتونست پیداش کنه و بهم گفت من باهاش هماهنگ میکنم امشب بهت زنگ میزنم که فرداش بیای سر کار . شبش زنگ نزد . تو دلم این بود که برم یا نرم، اینستا گرامو باز کردم دیدم نوشته : “گاهی فکر میکنی یک قرارداد بسته شده اما این طور نیست”. این متن برای من بود. فرداش که بهم زنگ زدن که برم سر کار، خیلیی احساس استرس داشتم. اصلا دوست نداشتم برم سر اون کار، اومدم و نوشتم که دو راه دارم یا انجام کارهای مورد علاقمو فراموش میکنم و به زندگی معمولی تن میدم و در عوض احساس امنیت میکنم، یا اینکه میرم پی علایقم و چیزایی که میخوامو از نو میسازم. این اتفاق و فشار ناشی از زنگ اون مدیر عامل کارخونه، برای من خیر بود که از بلاتکلیفی دراومدم

    *یک مسیری که کمی طولانی بود و راننده ی معدودی حاضر بودن منو ببره، یک راننده برام نگه داشت و سوارم کرد، و جالب اینکه من اول که سوار شده بودم ، تو ذهنم این بود که گفتم فلان چهار راهیی که تا خونمون فاصله داره، میخوام برم، اما انگار آدرس نزدیک خونمونو داده بودم و خودم حواسم نبوده و اون راننده ام با اینکه دور بود و من به صورت خطی سوار شده بودم و نه در بست، قبول کرد. و باز نکته جالب ترش اینکه ازم پول نگرفت و گفت من خودم یک خواهر دارم و وقتی دیدم شما کنار خیابون واستادین دلم خواست شما رو سوار کنم

    * توسط دوستانم با آدم های کتاب خون و اهل هنر اشنا شدم ودر فضاهایی که اونا هستن قرار گرفتم و فهمیدم که این فضاها چقدرر شبیه همون جاییه که من میخوام باشم

    *دارم دوره جهان بینی توحیدی رو میگذرونم و دیدک که چه جالب به طور اتفاقی چند تا آدمو دنبال میکنم که ایرانی های مقیم امریکا هستن و جالب اینکه دوتا از کسایی که فالو میکردم هر دو ساکن فلوریدای امریکا هستن

    *وااااااای همین حالا که دارم این متنو مینویسم 50 مگ اینترنت رایگان دریافت کردممم. این خودش نشونه در نشونسسس. یعنی چون هم در مسیر درستی هستم داره این نشونه ها اتفاق میوفته و هم چون داشتم تمرکز میکردم روی نشونه ها همین الان این هدیه رو گرفتمم

    *میخواستم برای خودم لباس زیر بخرم، دیشب دوستم اومد کلی لباس زیر خوشگل بهمون نشون دادو گفت که از تولیدی که خواهرش اونجا کار میکنه خریده وگفت اگه ما هم بخوایم برامون میاره با قیمتی تقریبا نصف قیمت بازااار. وااای چقدرر خوشحااالم

    *وای الان که دارم این متونو مینویسم میبینم که فقط همییین دیرووز چقدررر نشونه خوب دریافت کردمم . و وقتی مینویسموشن خیلی برام دارم برجسته تر میشن به نسبت زمانی که فقط بهشون تو ذهنم توجه میکردم

    *دیشب خیلیی خسته و نا امید بودم. به تنها دوستم که حرفامو میفهمه زنگ زدم و مشکلاتمو بهش گفتم، خیلی حرف های خوبی بهم زد که احتیاج داشتم بشونم و آروم بشم. جالبه که این دوستم به نسبت من مدت زمان کم تریه که با استاد آشنا شده اما بعضی حرف هایی که به من زد، استاد تو دوره جهان بینی گفته بود و این دوستم این بسته رو نداره

    و حرف های خیلی خوبی بهم زد از جمله اینکه: گفت من دارم روی خودم کار میکنم که اینو قبول کنم که اشتباه کردن یکی از ویژگی های من باید باشه. من حق دارم که اشتباه کنم و باید اشتباه کنم. وقتی که اجازه میدم به خودم که اونی که وااقعا هستمو بروز بدم و عمل کنم، اونوقت واقعا میفهمم که کی هستم، چی دوست دارم، و اشتباهاتم کجاست. و با کنترل و تنبیه کردن خودم به هیچ جا نمیرسم.

    و بهم گفت که من میتونم برم تو رشته های مورد علاقم درس بخونم و بعدشم تدریس کنم. و من به نظرم اومد که وای من به هنر علاقه دارم و عاشق صحبت کردنو بیان نظراتم هستمو تدریس میتونه این فرصتو به من بده.

    *یک نشونه دیگه اینکه حتی وقتی من به دوستم زنگ زدم گفت من طرح دارم قطع کن من بهت زنگ میزنم.

    *با دوستم در مورد کودک درونمون و نیازهاش حرف زدیم و من فهمیدم که رفتار درست با کودک درونم پاشنه آشیل منه . وقتی یکم روش کار میکنم خیلییی حالم خوب میشه و دست به کارهایی میزنم که واقعا منو خوشحال میکنه و وقتی ولش میکنم زندگیم خیلی سخت و پر از درد میشه.

    و من یه مدت کوچولو کار کردم در این زمینه و وااااقعاا حالم خیلی خوب شدو کلی از درد های روحم بر طرف شد . اما فک کردم درستش کردم و دیگه کار نکردم. با حرف های دیشب دوستم فهمیدم که باید تا اخر عمرم روش کار کنم. چون من در کودکی با سختگیری بزرگ شدم . پس نیاز دارم یاد بگیرم که با کودک درونم چطور مهربون باشم

    *از سمت دوستام به یک بیرون رفتن به خارج از شهر دعوت شدم که حسااابی خوش گذشت و خیلی خوب و با امکانات رفتم وبرگشتم و اونجا هم بچه ها همه کارا رو کردن و شاید باورتون نشه من کلا کمتر از 10 تومن خرج کردم .

    *خیلی جالبه من از وقتی از کااری دلخواهم نبود اومدم بیرون و تصمیم گرفتم فقط کارایی و انجام بدم که برام لذت بخشه، دقت کردم با اینکه کار نمیکنم، اما زندگیم خیلی با کیفیت تر شده، غذاهای بهتری میخورم، کافی شاپ های خوبی میرم، لباسای باکیفیت تری میخرم، ماشین زیر پامه یه سری جاها رو با ماشین میرم، پولم صرف کارایی میشه که بیشتر دوسشون دارم مثل کلاس رقص و کلاس زبان. و کلااا برام واقعا جالبه خیلی بیشتر از زمانی که کار میکردم احساس اینو دارم که پول هست، پول دارم، پول میرسه ، گشایش در راهه، و کلا احساس پول داری بیشتر میکنم و یه حس خیلی خوبی میده بهم. شاید این پاداش من باشه که شجاعت به خرج دادم و از کاری که نیمخواستم اومدم بیرون، و یک دلیل دیگشم میتونه این باشه که از فضای کارمون که آدم هایی بودن که همش از اوضاع مالی و اقتصادی خودشون و مملکت مینالیدن، دور شدم

    *اتقاقای جالب دیگه ای هم افتاده: مثلا اپلیکیشن های خیلی بهتری رو گوشیم نصب کردم که خیلی کار کردن باهاشون راحت تر و لذت بخش تره. مثلا اپلیکیشن جدیدم که برای کتابه، جالبه که خیلییی رابط کاربریش بهتره، و کتاب ها رو با قیمت پایین تری نسبت به اپلیکیشن قبلیم میذاره.یا اپلیکیشنی که خیلییی راحت در یک چشم برهم زدن کلا کارای بانکیمو باهاش میکنم. این ها از قبل وجود داشتن و وقتی من مدارم عوض شد اومدن تو زندگیم و جالبه که هرکدومشون به یک طریقی اومدن و من براش زحمتی نکشیدم

    *یک اتفاق جالب دیگه اینکه از خونه دوستم میخواستم اسنپ بگیرم دوستم کد تحفیفشو به بهم داد و من با کلا 2 هزار تومن اومدم خونمون در حالی قیمتش حدود 7تومنه.

    *اتفاق خوب دیگه اینکه در یک محل، با یک آقایی که برخورد جالبی نداشت بدون اینکه فکر کنم ناخود آگاه خیلی مودبانه ومحکم برخود کردم جوری که اون پسر با اینکه بهش نمیخورد یکهو حالتش عوض شد و از من عذرخواهی کرد. و بعدا دوستام خیلی تحسینم کردن و گفتن که خیلی عالیه که تونستی اون طور برخود کنی، اگه ما بودیم هیچی نمیتونستیم بگیم و من کاملا حس میکنم که از اثرات دوره عزت نفسه توی من

    من کلا الان حدودا 3 ماهیی میشه که دوره عزت نفسو تموم کردم و بچه ها آموخته های این دوره مثل غنچه هایی هستن که بعضی هاشون گل دادن و هنوزم دارن تو درون من گل میدن و من خیلیی خوب این گل دادنشونو تو وجودم حس میکنم. الان که اینو مینویسم موهای دستم سیخ شدن . خیلی احساس قشنگیه .

    *و باز از نکات خیلی خوبی که حاصل دوره عزت نفسه، از وقتی که عزت نفسم بالاتر رفته رفتار مامانم مشخصا با من خیلی بهتر شده، و خیلی بیشتر به من احترام میذاره و سعی میکنه چیزایی که برام مهمه رو بهش احترام بذاره و رعایت کنه و منم خیلیی آزاد تر شدم و خیلی بیشتر و راحت تر دارم اون جوری که خودم میخوام لباس میپوشم ، یا جایی که میخوام میرم، مثلا قبلا نمیتونستم شب خونه دوستم بمونم اما پریشب به مامانم گفتم که چون صبح جمعه میخوام با بچه ها برم بیرون، شب خونه دوستم میخوابم و اونم مخالفت خاصی نکرد . و یا همین الان که دارم این متنو مینویسم اومد ازم اجازه گرفت که تو لیوانم به آقای تاسیساتی که اومده خونمون، چایی بده

    *وای همین طوری که دارم مینویسم چقدر همش اتفاق خوب یادم میااااد: من همیشه با والدینم مشکل داستم و از جو خونه وکلا وضعیتمون اصلا راضی نبودم، اما چون کوچیک بودم نتونسته بودم ازخودم مواظب کنم و حال خودمو خوب کنم و مراقب حال و احساسم باشم. خلاصه، من یکی دو ماه پیش جرات کردم و رفتم سراغ همه اون اتفاقات بد. من برای اولین بار جرات کردم و با یکی از دوستانم راجع بهشون حرف زدم . و ازش خواستم که منو درک کنه و اونم خیلیی خوب منو همراهی کرد. من یه شب تا صبح باهاش حرف زدم و حساابی گریه کردم. از فردا صبحش خیلی احساس قدرت بیشتری میکردم و احساس کردم خودمو بغل کردم . و بعدش با دوتا از صمیمی ترین دوستام حرف زدم و همه چیزایی که از بچگیم تا الان اذیتم کرده بود حرف زدم و خالی شدم . باری که سال ها به دوش میکشیدم و خجالت میکشیدم کسی از اوضاع خانوادم بفهمه، شجاعت داشتم و به کسایی که بهشون اطمینان داشستم گفتم و ترسم ریخت و احساس کردم که ماجرا اونقدر وحشتناکم که من فکر میکنم نیس و خجالتم نداره چون هیچ کدومشون تقصیر من نیس .

    *یه چیز خیلی مهم دیگه: من فهمیدم که خیلی دلم میخواد و نیاز دارم که به خدا اطمینان مالی پیدا کنم. میدونین منظورم چیه؟ میخوام به اینجا برسم که عمیقا اینو حس و باور کنم که خدا همییییشه برای من پول میاره و من همیییشه تامینم تو زندگیم. این خیلییی احساس آرامش به من میده. میدوننین من چی میخوام؟ میخوام این طور باشه که من اگه حتی هیچ شغلی هم نداشته باشم، اصلااا نگران نباشم و خیلی خوب و عالی زندگی کنم و همه نیازامم برطرف کنم و هر کار دوس دارم بکنم. و میخوام وقتی میخوام کاری رو شروع کنم صرفا برای عشق و علاقم باشه و نه از سر اجبار و اینکه باید حتما کار کنم تا پول داشته باشم

    نکته جالب اینکه متوجه شدم دوستم که سالهاست میشناسمش همین زندگی رو داره: اون دقیقا برای پولی که من به خاطرش میرفتم سر کار، و حتی خیلی بیشتر از اون، هیییچ فعالیت اقتصادی ای نداره، اما عملا پول از راه های مختلفی میرسه دستش و خدا رو شکر هیچ وقت بی پول نمونده و جالبه بهتون بگم که این دوست من پزشکی بین الملل میخونه و بهم میگفت ملیحه من برام از بچگی اینطوری بود که همه همیشه بهم پول میدادن برای همین الان حتی اگه 40 هزارتومن فقط تو جیبم باشه، اصلا احساس نمیکنم که من فقط 40 تومن دارم ، احساس میکنم که من یه پول بزرگ دارم که مال منه و به من میرسه . بعد میگفت یه سری دوستش بهش گفته فلان جا مانتو تخفیف خورده و دوستم منم میره که نگاه کنه و از یه مانتو خوشش میاد و با اینکه پول کمی توحسابش داشته میخره و بعدشم میره کباب میخوره و کلا 30 تومن براش میمونه اما میگفت من خیلی احساس خوبی داستم و حس میکردم که پول میرسه و یکی دو روز بعدش یک کارت پیدا میکنه تو وسایلش که توش 200 تومن بوده . و از این ماجرا ها این دوست من زیاد داره. به نظرم خدا این دوستمو نشونم داد تا باور کنم که همچین ادم هایی هستن. با اینکه این دوستم همیشه چنین زندگی ای رو داشته اما من تازه متوجهش شدم چون تو مدار قرار گرفتم و و جالبه وقتی این ویژگیشو به خودش گفتم برای خودشم خیلی جالب بود چون خودشم بهش دقت نکرده بود

    دوستان عزیزم اگه شماها هم از این تجربیات داشتین که پول از راه های مختلف اومده تو زندگیتون لطفا برام بنویسین تا ایمانم قوی تر بشه

    *یه نکته خوب دیگه اینکه اقای تاسیساتی الان رفت و شاید باورتون نشه برای درست کردن سیفون دستشویی و دست شور توالت و شیرش کلا 50 تومن گرفت . در حالی که کارشم خیلییی خوبه.

    *بچه ها یه اتفاق خوب دیگه. دوستم اون لباس زیرایی که براتون گفتم، الان عکسشو برام فرستاد که انتخاب کنم ?

    *گواهی نامه رانندگیمو که گرفتم، از اون طرف ماشین هم برام حاضر بود. بدون اینکه بخوام ماشین بخرم، چون بابام خودش از ماشینش استفاده نمیکنه، بیشتر اوقات من ازش استفاده میکنم

    *یک اتفاق خوب دیگه: با دوستانم به یک کتاب فروشی رفتیم .اونجا پسری بود که از همکلاسی های کلاس عکاسی دوست منه. این آقا عااشق کتابه و خیلییی کتاب خونه و از طرف دیگه عاشق این بود که کافی شاپ داشته باشه. حالا حدس بزنین چی شده؟ این آقا تو یک کتاب فروشی خیلی خوب کار میکنه. (من برای اولین بار تو عمرم دیدم که تو یه کتاب فروشی کلی آدم مشتاق هست جوری که برای خرید کتابت وپرداخت پولش باید تو صف وامیستادی . و واقعا خوشحال شدم چون قبلا فکر میکردم که کارای هنری یا کتاب فروشی ها درآمد ندارن).و حالا یک اتفاق خیلی خوب دیگه: این دوستمون علاوه بر اینکه جاییه که دار کار مورد علاقشو انجام میده یعنی تو کتاب فروشی کار میکنه و با مشتری ها در مورد کتاب ها حرف میزنه و کمکشون میکنه که کتاب مورد دلخواهشونو پیدا کنن، طبقه بالای کتاب فروشی رو بدوووووون اینکه ازش پولی بگیرن دادن بهش تا کافه کتاب بزنه. میبینین چقدررررر عااالی شده؟؟؟ اون به هر دوتا چیزی که میخواست رسید تااازه بدون اینکه هزینه بده برای مکان کافی شاپش. تازه حضور اون کتاب فروشی باعث مشتری های بیشتر و ثابت هم میشه براش

    خدایا شکرت. دوستان عزیزم انشالا که هر روز برا هممون کلیی اتفاق خوب بیوفته

    استااد عزیزممم. میدونم که این کامنتو میخونی پس بدون که دوووستتت دااارررمم و برات از ته قلبم آرزوی خوشبختی میکنممم. و اگه روزی ببینمت حتما خیلی محکم بغلت میکنم و میبوسمت و ازت تشکر میکنمم . مااچ مااچ

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  5. -
    معصومه جعفری گفته:
    مدت عضویت: 2857 روز

    سلام به همه دوستان هم فرکانسی واستاد عزیزم که بسیار وخیلی زیاد سپاسگزارم از ایشون وخداوند مهربانم که همواره بندگان خودش رو با زیبایی وبه موقع هدایت می کنه.منم مثل یکی از دوستان در این یکسال وچند ماه که عضو سایت شده بودم فقط اگاهی ودانسته هام رو زیاد کرده بودم وشاید ته دلم خیلی باور نداشتم که همه چیز بر می گرده به خودمون برای همین خیلی نتایج بزرگی از خواسته هام رو ندیدم ولی هروقت به کاری یا نتیجه ای حس خوب داشتم هم پیغامهای اون مسیر رو دیدم واحساس کردم وبه انجام کار مورد نظر هدایت شدم بعد از این به خودم قول دادم که با جدیت وباور محکم به توحید خداوند واینکه هیجوقت تنها نیستم وهمیشه خداهست به مسیرم ادامه می دم وحتما نتایج بسیار زیاد وبزرگم رو براتون می نویسم ارزو می کنم که همه شما واستاد عباس منش شاد باشید ورضایت در تمام زندگی تون وجود داشته باشه وبسیار سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  6. -
    ستاره بانو گفته:
    مدت عضویت: 2720 روز

    سلام به استاد بسیار عزیز و دوستان

    مدتی بود که زنجیره ای از اتفاقات ناخوشایند پشت سر هم پیش میومد و من مدام تمرکز می کردم روی همون ها.. وقتی پنجشنبه صبح دیدم پسر دو ساله ام درحالیکه شب قبلش به خاطر یه کسالت بیمارستان بودیم، دوباره فرداش سرما خورده، به نهایت احساس بد رسیدم.. خستگی، ناامیدی، استیصال… پنجشنبه شب به خودم و همسرم گفتم همه این مریضی ها به خاطر منه. چون من حالم بده. بعد یاد یکی از کامنت های کانال افتادم که خانمی بعد مهاجرت به چین وقتی مورد یه کلاهبرداری پانصد میلیونی قرار گرفتن تصمیم می گیرند مثبت بمانند.. منم به خودم گفتم خوب و مثبت بودن زمان شادی که کاری نداره من الان باید تمرکز م رو کنترل کنم و مثبت بشم ولی این کار برام خیلی سخت بود به هر چیز خوبی که می خواستم فکر کنم اخرش میرسید به یه چیز بد. دوباره توصیه استاد یادم اومد که می گفت وقتی نمی توانید به چیز خوبی توجه کنید حداقل به اون حس بد هم توجه نکنید.. منم شروع کردم کتاب آرزوهای بزرگ چارلز دیکنز رو که به تازگی دانلود کرده بودم خواندم. جمعه صبح حال پسرم بهتر بود. پدرم زنگ زد و خودش پیشنهاد کرد بره دارو ها رو بگیره، به محض استفاده اولین نوبت دارو آبریزش بچه خوب شد بعد خواهرم آمد و خودش پیشنهاد داد بچه رو ببریم خانه بازی. بردیم و چقدر هم خوب بود وقتی برگشتم خونه دیدم همسرم غذا پخته و پنجره رو درزگیر زده، آشپزخانه و کل خانه خیلی گرم تر شده بود صدا هم کمتر میومد. خلاصه که همه چیز عالی پیش رفت، بلافاصله همه چیز تغییر کرد. سرما خوردگی پسرم هم خیلی خیلی بهتر شد.. همه اینها بعد از یک ماه و نیم اتفاق بد پیاپی، شبیه معجزه بود. معجزه ای که می دونستم به چه دلیله.. جمعه شب نمیدونستم به خاطر کدوم اول از خدا تشکر کنم. کلی شکر گزاری کردم و خوابیدم. پسرم تا صبح خیلی خوب خوابید، صبح هم خوب بیدار شد.

    استاد عزیزم ازت متشکرم. امروز فرصت کردم فایل تمرکز بر نکات مثبت و فایل آرزو ها به سرعت محقق میشوند اگر… رو نگاه کنم. عالی بود و حال من هم خیلی خوبه. ازت متشکرم و از خدای خودم ممنونم که این جهان رو با این قوانین بی نظیر خلق کرده و من رو آفریده و بهم اجازه حیات داده

    یه چیزی هم بگم درباره کتاب آرزوهای بزرگ. چند شب پیش به یه دلیلی شمع روشن کردم و همون موقع یاد خانم هاویشام و استلا افتادم. فردا صبحش گوشیم رو که نگاه کردم دیدم سایت کتاب خوانی که عضو هستم و کتاب آنلاین می فروشه پیام داده که کتاب آرزوهای بزرگ دانلود رایگان داره.. خشکم زد، همون شب قبل یاد این کتاب افتادم، فقط یه لحظه از ذهنم رد شده بود. به خودم گفتم قانون جواب میده و تاییدش کردم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  7. -
    ستاره گفته:
    مدت عضویت: 2781 روز

    سلام استاد عزیز و مهربونم

    این فایل رو من امروز گوش دادم و با دو تا سپاسگزاری دو تا نعمت باحال وارد زندگیم شد.

    ممنون بابت یادآوری ها

    نکته ای که از فایل قبلی مغزم رو به شدت درگیر کرده، ترمزها هستش

    یکی از بزرگترین ترمزهام، توکل به خدا هستش که به نظرم کمرنگه تو زندگیم و باعث میشه گام هام رو برای رسیدن به هدفم یواش تر و با اقتدار کمتر بردارم، گرچه فایل فقط روی خدا حساب کن رو گوش میدم هر از گاهی

    ولی ممنون میشم از استاد که در این باره به من هم ی راهکار بدن .

    پیشاپیش سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  8. -
    غزل بانو گفته:
    مدت عضویت: 3081 روز

    سلام استاد گلم

    اتفاقا همین دیروز از مسافرت برگشتیم. سه روز رفته بودیم سرعین واقعا خوش گذشت کلی مناظر زیبا و چشم نواز تو راه دیدیم حسابی لذت بردیم. به پیست اسکی الوارس هم سر زدیم و با دیدن کوه های پوشیده از برف حسابی کیف کردیم به جایی رسیدیم که تا زانو برف اومده بود و در کمال تعجب با اینکه برف بود ولی هوا بسیار مطبوع و ملایم بود طوری که هیچ نیازی به پوشیدن پالتو نبود حتی با پالتو گرمت میشد :))) خلاصه که سفر فوق العاده ای بود. و اما نکته مهمی که این سفر داشت این بود که ما تو این مدت در هتل 5ستاره بسیار خوب و شیکی بودیم که هر شب اقامت در اون حدود 900تومن بود ولی چون که از طرف شرکت داماد خالم رفته بودیم برای ما کاملا رایگان بود و هیچ پولی پرداخت نکردیم. این مدت خیلی خدارو بخاطر این مسافرت لذتبخش شکر کردم ولی الان که حرف از نشانه ها زدید باز هم شروع کردم به تایید کردن این اتفاق که چون در فرکانس خیلی خوبی هستیم این فرصت و نعمت وارد زندگی ما شد و از روی شانس و بخت و اقبال و … نبود. خلاصه که حسابی داره خوش میگذره و میدونم که خیلی خیلی از این بهتر خواهد شد.

    دوستون دارم خانواده صمیمی عباسمنش

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  9. -
    سجاد قربانی گفته:
    مدت عضویت: 2807 روز

    سلام خدمت همه ی هم خانواده های عباسمنش و استاد عزیز.من چند وقتی بود که به این موضوع شکر گذاری فکر نکرده بودم یعنی چند وقتی بود که خدا را از ته دل شکر نکرده بودم تا وقتی که این فایل استاد را دیدم و بعد از تماشا کردن فایل به این نتیجه رسیدم که بهترین راه رسیدن به احساس خوب و رسیدن به خواسته ها وقرار گرفتن در مدار درست شکر گذاری واحساس شکر گذاری است حتی اگر اولش هم احساس خوبی نداشته باشیم با شکر گذاری و این که سعی بکنیم احساسش بکنیم به احساس بهتری می رسیم واحساس خوب=اتفاقات خوب و ایده ها و الهامات راه گشا مچکرم که کامنت من را تا اخر خواندید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: