سریال تمرکز بر نکات مثبت | قسمت 10 - صفحه 35

1006 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    معین بهاری گفته:
    مدت عضویت: 2379 روز

    به نام بی نهایت

    سلام خدمت شما استاد عزیزم و دوستان هم فرکانسی

    من با دیدن این فایل متوجه تغییر فرکانسم شدم یکسری اتفاقات برام افتاده که دوست داشتم با شما در میون بذارم

    اینکه چنتا از وسایل خودش خود به خود درست شد

    اینکه دوستام من رو مهمون کردن و برام با عشق خرج کردن و تازه لذتم بردن

    و یکسری درخواست های شخصی که همون لحظه برام اتفاق افتاد و حس بی نظیر و آرامشی که کل وجودمو فرا گرفته خدارو سپاس گذارم برای تمامی نعمت های بی نهایتش

    برای استاد عزیزم و تمامی مردم جهان آرزوی سلامتی آرامش ثروت دارم

    شاد باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  2. -
    مریم درویشی گفته:
    مدت عضویت: 2851 روز

    خب

    اول از این نشونه بگم

    چند روز پیش یکی از دخترای اقواممون بهم گفت که ازت خوشم میاد کلا ادم متفاوت و خاصی هستی

    که اینو بزرگترین نشونه میبینم از تغییرم نسبت به گذشته

    و اینو از خودم سوال میکنم که چرا قبلا از این جور حرفا بهم نمیزدن

    قبلا که بیشتر مدعی میشدم و میگفتم که علایق من خاص و متفاوتِ

    نشونه دوم این هست که موقع عیدی دادن بود

    که پدر پدرم (پدربزرگم ) بهم عیدی داد 15 هزارتومان

    بعدش یه لحظه صبر کردم و گفتم بهش میشه بجای 15 هزار تومن 20 تومن عیدی بدی

    اونم بدون هیچ مقاونت و راحت گفت بیا 5تومن بده تا بجاش 10 تومنی بهت بدم

    عجب حرکتی بود

    اعتماد به نفسم توی درخواست کردن و جلو رفتن قوی شد

    پاداششم پول بیشتر بود

    جالبِ بگم که همه میگن بابا بزرگم پول دوستِ و پول به کسی نمیده یا بزور میده

    اینم بگم که امسال بیشترین عیدی بهمون داد

    و موقع رفتن خیلی گرم باهام خدافطی کرد

    انگار از اومدن من خیلی راضی و خشنو بود

    در صورتی که ما با هم زیاد صحبت نمیکنیم

    و همش بیرون بودیم با بچهاا بازی میکردیم

    و یا خونه اینو و اون رفتیم

    و توی این مدت که خونهشون بودم به زن عموم گفته بود که منو خیلی احترام کنن چون سالی یه بار میام

    و از این خیلی حال کردم

    البته بگم من قبلنا سالی یه بار نهایتا یه عروسی میشد دوبار میومدم روستا

    ولی اون دفعه هاا اصلا این حرف نزده بود. ولی این سری با وجود اینکه نزدیک به 1 ماه پیشم باز اومده بودیم روستا و اونم واسه عروسی

    نشونهههه دیگه ای که خیلی دوست دارم از صحبت کنم

    در مورد زمین کشاورزی شوهر خالم هست که گندم کاشته

    و چند وقت دیکه باید برداشت کنه توی پرانتز بگم (

    من خوزستان زندگی میکنم

    و این چند وقت خیلی باد و بارون بود

    اینقد اب اومدبالا که بخشیش رو سرایز کردن توی بیابون

    و توی جادع پر از ابِ

    کانالا پر پر اب شده

    و به قول شوهرم که میگفت اگر این اب میخواستن وارد کشور کنن چندین میلیارد باید خرج میکردن و عدد بالایی بود

    اما خیلی جالب بود که وقتی میخواستم از ارزشمند بودن این نعمت بگم به بقیه ، که اگر این مقدار اب نمیومد باید هزاران میلیارد خرج میکردن تا این اب تأمین شه

    همه خودکار ذهنشون روی سیل زده هاا بود

    و مدام آخ و اوخ میکردن

    ا،نجا بود که معنی حرفای استاد میفهمیدم

    وقتی باورت محدود و خراب باشه

    همین میشه که بارون عامل بدبختی میبینی و کفر میورزی و میگی اره دیگه بارون نحسیِ

    یا بارون اومده چون گناه زیاد شاه

    اخه جالب اینجاست که اگر بارون نمیومد. خشکسالی میشد میگفتن بخاطر اینه که گناه زیاد شده

    )

    داشتم از زمین شوهر خالم میگفتم

    قبل از دوروزی که خیلی باد ببیاد و بادش شدید باشه

    خلیا از گندما میشکنن ، خالم بهم گفت قبل از این باد های شدید بوده ابن اتفاق

    و جالب اینجاست که گندم های هیچکسی اینطوری نشده

    و جوری شد که توراه من باهاشون بودم و اونا خواستن برن سر زمین رفتیم و منم دیدمش اررره گندم ها شکست بودن و افتاده بود روی زمین

    خیلیییییییی جالب بود که

    زمین دختر خالمم که گندماش باریکتر و یکم شاخه و تنشون ضعیف تر بود هیچیشون نشده

    و مدام شوهر خالم میکفت بیا مال هیشکی اینطوری نشده

    تا اینکه خالم بهش گفتم همش تقصیر خودته

    هی گفتی چشمش میزنن و چشمشون دنبالش هست و این حرفا

    و تو نباید اینا بگیییی

    قشنگ انگار از ربونش قانون. داشت شرح پیدا میکرد

    و اون موقع بیشتر فهمیدم که شوهر خالم واقعا فرکانس فرستاده این اتفاق نتیجه فرکانساشِ

    استاد

    ممنونم از فیلمهاایی که توی کانال گذاشتین

    وقتی گفتبن بیشتز بچهاا اونجا خوزستانی هستن انگار بال در اوراه بودم و خیلی حال کردم که اگر اونها تونستن منم میتونم

    مهاجرت کنم

    دیشب یکی از خاله هام برای دخترش شربت پرتقال درس کرد

    و منم دیدم هوس کردم اومدم لیوان برداشتم که درس کنم و دیدم یه لیوان دست خالمِ داره همِش میزنه و گفت بیا اینو بخور

    نمیدونم برا خودش بود یا یکی دیگه که نصیب من شد

    و

    اینم بگم چقد نشونه از شهر تهران و کشور امریکا شنیدم

    مثلا یکیش این بود که داییم از روستای های امریکا صحبت میکرد که یکی از اشناهاایی که میشناخت و رفته بود براش صحبت کرده بود

    و پسر دختر خاله مامانم که از بس گفت لاس وگاس

    و میگفت میخوام برم اونجا

    که بعدش دیدم استاد یه فایل گذاشته توی کانال از یکی از دوستان که براش فرستاده از مناظر داخل شهر

    که اصلا شاخ در اوردم که قانون چه خوب جواب داد

    استاد راستی من به کلی از خواسته هام دارم میرسم ک رسیدم تا حالا

    بابام بهم عیدی داد 80 تومن

    به جز 50 تومنی که قبلا بهم داده بود

    و من 10 تومنش رو عیدی دادم به یکی از نزدیک ترین و عزیزترین ادمای نزدیکم

    و خیلی بیشتر از اون وارد زندگیم شد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  3. -
    مریم درویشی گفته:
    مدت عضویت: 2851 روز

    سلام به همگییییی

    استاد و بچهاا و خانم شایستههه عیدددددددتون مبارککککککککک

    واقعاااا مبارکککک همیشه خوش باشین و با حال خوب زندگی کنید

    استاد جان راستییی تولدتون مبارک ، من به سهم. خودم تولدتون تبریککککک میگم البتههههههههههعههه درسته یکم دیر شده

    ولی من همیسه میگم هر روز تولد ماست

    اومدم چندتا نشونه خوب و عالی بنویسم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  4. -
    شهلا ابراهیم نژاد گفته:
    مدت عضویت: 2387 روز

    بنام خدایی که بهترین روزی دهنده است

    خدا رو بی نهایت شکر سال 97 برای من سال خیلی خوبی بود و اتفاقات خوب زیادی تو این سال برام افتاد از جمله اینکه سه تا مقاله مون تو همایش پذیرفته شد، دو مقاله مون تو مجله پذیرفته شد و مهمتر این که نکات بسیار زیادی رو در مقاله نویسی یاد گرفتم. چند تا مسافرت خاطره انگیز نیز داشتم یه اتفاق فوق العاده مهم هم آشنایی خودم و خانواده و فامیلم با سایت عباس منش بود و قرار گرفتن در این مسیر سراسر نور وپاکی بود یه اتفاق خیلی خوب که آخرای سال 97 برام افتاد و من نشانه هایی از تغییر باورهام در این مورد را دیدم مسئله آزمون MSRT بود که می خوام این مورد را بیشتر توضیح بدم. من اهل ارومیه هستم و آزمون زبان بر خلاف سالهای قبل سال 97 تو ارومیه برگزار نشد ومن مجبور بودم آزمون رو تو تبریز رزرو کنم منتها چون ظرفیت تبریز محدود بود و داوطلبان آذربایجان غربی هم اونجارو رزرو می کردن ظرفیت تبریز در عرض 2-3 دقیقه پر میشد و رزرو کردن آزمون خودش یه مسابقه سرعت تمام وکمال شده بود و اینترنت جواب نمی داد و من چندین دوره موفق به ثبت نام نشدم و حتی یکبار مجبور شدم آزمون رو در تهران رزرو کنم که موقع آزمون هم امکان سفر به تهران برام جور نشد تا اینکه زمان رزرو آزمون اسفند ماه سال 97 رسید ومن ای بار باورهای توحیدی بهتری داشتم و به یاری خدا به سرعت برق تونستم آزمون رو رزرو کنم و کل رزرو آزمون وپرداخت هزینه دو دقیقه هم طول نکشید و همینطور روزی که داشتیم می رفتیم تبریز برا آزمون، تو مسیر خونه تا ترمینال تمام چهار راهها چراغش سبز بود وحتی یه چهارراه که چراغش قرمز بود به محض نزدیک شدن ما به چهار راه اونم سبز شد و ما حتی سرعتمونم کم نکردیم. اتفاق بی نهایت شیرین این مسافرت عبور از دریاچه ارومیه بود که بعد از سالها خشکسالی بیشتر قسمتهاش پر آب شده بود و من با همه ی وجودم از تماشای دریاچه لذت بردم و تمام مسیر خدارو شکر کردم اتفاق فوق العاده دلنشین دیگه ای که تو این سفر برامون پیش اومد این بود که موقع برگشتن از تبریز به ارومیه تاکسی ما رو از دانشگاه تبریز آورد و جلو در ورودی ترمینال تبریز پیاده کرد ولی چون هیچ رفت وآمدی اونجا نبود ما از اون در وارد نشدیم ودیدیم یه در دیگه ای چند متر اون طرفتر هست که چند نفر اونجا ایستادن و یه اتوبوس هم اونجا ایستاده، گفتیم بریم واز اونا پرس وجو کنیم که از کجا بلیط برگشت تهیه کنیم وقتی رسیدیم دیدیم اتوبوس میره ارومیه و اونجا در خروجی ترمیناله و خداوند ما رو به این مسیر هدایت کرد و ما سوار شدیم و اتوبوس راه افتاد، که اگه از در ورودی رفته بودیم باید کلی معطل اتوبوس بعدی میشدیم. در نهایت هم اواخر اسفند ماه نتیجه آزمون اومد و من به یاری خدا مدرک زبان رو گرفتم.

    خدای خوبم، یگانه معبودم، بی نهایت ممنونتم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  5. -
    ماهیار رستمی گفته:
    مدت عضویت: 2416 روز

    نشانه هایی که براشون شکر گذارم: امروز به عید دیدنی نرفتم اما از سه جا عیدی گرفتم! امروز صبح به بازار کرمان رفتم و برنامه نوروزی عالی موسیقی زنده رو دیدم و لذت بردم. امروز دوست دانشگاهیمو توی بازار دیدم که قوتو دستش بود و به مردم میداد تست کنن و گفت که ۱۰،۱۲ ساله که خونوادگی توی این کارن. اینجوری فراوونی نعمت، ثروت و فرصت رو دیدم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  6. -
    مریم درویشی گفته:
    مدت عضویت: 2851 روز

    سلام به همه بچها و استاد عززیز و خانم شایسته دوست داشتنی

    اومدم نشانه هایییی که حالم خوب کرد بنویسم اینجا

    من چند روزی بود که خیلی توی فضای فکری سنگینی بودم

    و مدام هدایت میشدم به اصل قانون ، به اون اگاهیی هایی که استاد توی جلسه 9 راهنمایی عملی داد

    به فایلی که فک میکنم اسمش خالق زندگی خودت باش

    و فایلهای توحید عملی 6 و 5 و چه کسی مالک توست

    فقط روی خدا حساب باز کن و و یه سری فایلهای دیگه

    این برای من خیلی خوشحال کننده و به شدت امید بخش هست که وقتی روی خدا حساب باز میکنم و نتیجه ش میاد

    انگار تمام ارزوهام زنده شدن

    انگار که حس میکنم بازوهام دارن قوی میشن

    من این چند روز از طرف خانوادم تهدید هایی شدم

    که خیلی ام تند بود و اگر در مسیر این قانون نبودم هرگز نمیتونستم سربلند بیرون بیام

    اول صحبتم اینو بگم واقعا استاد راس میگن که ما باید همیشه نشونه ها و اتفاقاتی که حسمون که میدونیم از گوش دادن به یه فایل و یا توجه بر نکته ای مثبت و تغییر یه چیزی توی زندگیمون به وجود میاد تأکید

    من وقتی یه روز کمتر از دیروز حس سپاسگزاری دارم یا تأکید کردن یادم میره

    خیلی زود یه چیزی عین زنگ خظر میگه حواست باشه این،مسیر باید ادامه بدی

    توی موضوعی بود که مادرم و خواهرم میخواستن برم عید دیدنی

    و گفتن،توام باید بیای

    از قضا پدرم نمیتونست بیا و سرکار بود

    و خیلی ام اصرار میگردن

    ولی من قبول نکردم

    کلی تهدید و حرف که اگر نیومدی این کار و اون کار میکنیم و خبری از هیچی نیست و فلان

    اما من یا حرفای استادافتادم که من خالق زندگی خودم هستم

    من تابع شرایط نیستم

    من اونچه که میخوام خلقش میکنم

    اســـــتاد اینم بگم دوباره بزم کشته شد و گوشیم بابام گرفت

    چرا؟؟؟؟ چون نتونسته بودم ذهنم کنترل کنم توی اونـموفقیت

    اما دقیقا دفعه قبل که از این تهدیدا میشنیدیم

    قشنگ اونـجملات فایل توحید عملی 6 میومدم توی ذهنم میگفتم “هر اتفاقی بیفته همون اتفاق خوبس ”

    و چون احساسم خوب میشد اتفاقات به نفع من میشد

    این بار ولی نتونستم ذهنم کنترل کنم و گوشیم رفت

    اما پسش گرفتم

    استاد این دفعه درسهاییی بزرگی گرفتم از این ماجرا

    اون دفعه ام که گوشیم رفت توی سایت نوشتم

    از اینکه گوشیم گرفتم اونم توی 3 روز

    این دفعه توی 1 و یه صب گوشیم گرفتم به راحتی

    یعنی اینقدر خوشحال شدم که کتترل بیشتر شد چون تجربه دفعه قبل خیلی بهم کمک کرد

    و این دفعه خیلی درسا داشت

    و من اگاهیی هیی بیاد اورم که مدتهاا فراموش کرده بودم

    و قدرت گرفتم

    و انرزئ گرفتم که خدا رو و قدرتش در زندگیم بیشتر از قبل باور کنم

    دیروز رفتم بازار

    خودم تنهایی تا نزدیکا شاعت 9 نیم

    من یه ادمی بودم که خودم تنها توی بازار نمیومدم و حتما باید یکی باهام میبود

    و ترش داشتم همیشه

    البته بگم من الان 19 سالمِ

    اینـبار خواستمـ برم اصلا ترسی نداشتما اما پدرم باز غر زد که کجا میخوای بری و از این حرفا

    اما واقعا دیدم قدرت گرفتم و اصلا بدون مقاومتی با من خیلی راحت اومدم بیرون و رفتم بازار

    اونم شب

    اینمـبگم وقتی برمیگشتم خیابونا خلوت بود

    ولی واقعا هیچ ترسی نداشتم

    یه نفر توی زندگیم هست که هدیه خداست

    و اون دست خدا شد

    نزدیک به 20 خورده 30 تومن برام ریخت و گفت هرچی دوس داری برو بخور

    و من دیشب به چندتا خواسته رسیدم

    اول اینکه از فروشگاه رفاه خرید کردم

    کلا فروشگله خیلی دوس دارم و دلم میخواد از فروشگاه مخصوصا بزرگ خرید کنم

    دوم ربع کیلو خیارشور گرفتم از همون مغازه ای که مد نظرم بود

    و از همون شکل خیاشورای که میخواستم

    خیلی خوششششمزه

    سوم نون بگت گرفتم

    یه نوشابهه گرفتم تا حالا اصلا نخوراه بودم عینش و خیلی خوشمزه بود و خدا از طریق دستش هدایتم کرد

    برای شامم همبر 90 درصد گرفتم

    راستیییییییی من اصلا نمیدونستم که رفاه تخیف 30 تا 40 درصد داره

    دیشب که رفتم همبر گرفتم مسیول اونجا گفت تخیف خورده

    اصلا خبر نداشتم

    با وجود اینکه من تبلیغ های رفاه دیده بودم و میگفتن تخیفیف داره در صورتب کخ اصلا توجهم جلب تخیفیشون نشده بود

    و خداروشکر هدایت شدم به اونجا

    یه قاش کیک شکلاتی خریدم

    اخه کیک شکلاتی خیلی دوس دارم

    که اون یه قاش میشد 3 خورده ـ 3 تومن حساب کرد

    رفتم مغازهااا و فروشنده های خیلیییی خوب و خوش اخلاق باهام برخورد کردن

    که واقعاااا همیشه لذت میبرم

    اینم بگم بابامـبهم گفت. دیروز بعدظهر. من هییییییچ پولی بهت نمیدم

    منم همیشه میگم مشکلی نیست

    امروز صب بلند شدم 50 تومن بهم داد چون میخوام برم خونه بابابزرگمم

    بهم گفت خواستی هنزفری و کابل یو اس بی بگیرییییییییییییییی زنگ بزن پولش واریز کنم

    خدااایااااا واقعنننن شکرررررت واقعناااااااااا

    تازه اینم بگممم بابام از سرکار اومد برام یه قوطی رانی هلووو اورد خیلیی جیگر و خوشنززززه بود

    خدا منو هدایت کرد

    و هم الهام شد و هم بهم از طریق دستش گفت که باید برم دکتر

    پوست

    دکتر اورتوپد که در اینده برای قسمت پاهام نیازی به عمل نباشه و به زیباییشون لطمه نخوره و میتونم الان خیلی سادتر خوبشونـ کنم

    مسئله هم یگم پرانتزی بودن پاهامِ

    که فهمیدم در اینده اگر بی اهمیت باشم مسائل خودش داره

    دیگه دیگه

    دکتر پوستم رفتم فقط باید داروهام بگیرم

    دکتر دندونپزشک بهم الهام شده

    که برم دندونام جذم گیری کنم

    مسواک و خمیر دندون خیلی با کیفیت بگیرم

    نشوننننه ی دیگه اینکه یهو توی بازار یکی از دوستان کلاس پنجممم دیدم

    مااصلا تلفنی هم ارتباط نداشتیم چه بزسه حضوری

    فقط چند وقت پیش عکس کوچکیش توی کانون هنر دیدم

    و دیشب یهوو بهم گفت سلام مریم عیدت مبارکک

    اصلاات انتظار نداشتممم که اون بهم سلام کنه و و باهم صحبت کنیم و حال احوال بپرسیمممممممممممممیممم

    خدددددددددددددددددددا جووووووووووووووووووووووووووووووووون خیلییییییییییییییییییی دووووووستتتتت دارررررررررمممممممممممممممم

    هوووراا منـرفتم دوبارهههه میاممممممم

    دست پرررررر

    ??????????????????????????????????????????????????????????????

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  7. -
    New.freeman گفته:
    مدت عضویت: 2320 روز

    سلام به همه همفرکانسی های عزیزم ،دوستان من باور کنید که میشود من مدت یکماه تقریبا با استاد و مباحث آشنا شدم البته خیلی سال هست به دنبال این مباحث رفتم ولی چیز خاصی عایدم نشد چون قوانین رو نفهمیده بودم بلطف حق و توضیحات استاد اتفاقات و نشانه های عجبی در زندگی من در همین مدت کم افتاده که مرا آنچنان به وجد آورده که دیدم کم لطفی اگه حتی یه متن کوتاه ننویسم و سپاسگذاری خودم رو از خداوند مهربان و استاد گرامی نشون ندم و البته بشما هم فرکانسی های عزیز تازه وارد مثل خودم این رو بگم که به عظمت خودش اگه شک نکنید و فقط ادامه بدید آموزشهای استاد رو به طور حتم در تمام جنبه های زندگیتون نتیجه خوب و مورد نظرتون رو میگیرد من تا بحال فقط از فایلهای استفاده کردم که بنظر من اصلا رایگان نیست و فقط لطف استاد هست که اینا رو برای پیشرفت همه ما رایگان روی سایت قرار میدن ،اگر واقعا تصمیم به تغییر درست در زندگیتون گرفته باشد بهتون قول میدم بهترین جای ممکن که فعلا وجود داره در این زمینه اومدید ،باتشکر از محبتهای استاد عباسمنش عزیز و دوستان فعال سایت و همه عزیزانی که با تجارب خوب خودشون به همه ما انگیزه و نشاط میدن ،باتشکر برادر تازه آزاد شده شما

    (((((((همه از کارکرد الله است ،خوش به حال کسی که آگاه است .))))))

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  8. -
    نسرين عطائي گفته:
    مدت عضویت: 2313 روز

    سلاام

    امیدوارم که حال دل همه ی آدمهای دنیا عالی باشه?

    من همیشه قبل از وارد شدنم به سایت و متداوم به فایلها گوش دادن خدارو بابت همه ی اتفاقهای ریز زندگیم شکر میکردم .

    اما خدارو هزاران بار شکر از وقتی به فایلها گوش میدم و در این مدار زیبا قرارگرفتم نشانه های فوق العاده ای میبینم و عالی ترینها برام اتفاق میفته.

    و بهشون دقت میکنم و خداروشاکرم

    و از همه مهم تر. خوشحالم که آگاهانه متوجه میشم که ذهن چموشم داره اذیتم میکنه و منو میخواد از این مدار دور کنه تمام تلاشمو میکنم که فوراً حالمو خوب کنم و به احساس خوب برسم .

    ممنون از خدای مهربون و بزرگ

    ممنون از استادعباسمنش عزیز?

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  9. -
    مریم درویشی گفته:
    مدت عضویت: 2851 روز

    سلام به استاد و خانم شایسته و بچهای سایت

    امروز شنبه 25 است و الان ساعت 22:14

    من امروز رفتم بازار

    میخوام از نشونه هام بگم که حسم خیلی خوب کرد

    امروز توی راه یکی از هم کلاسی های دبیرستانم دیدم

    فاطمه بهم گفت که من همه بچهاا دیدم و تورو. ندیده بودم

    این توصیح بدم این دوستم خیلی فان هست کلا با شوخی هاش همرو میخندونه

    و حتی اگر که گریه کرده باشه هم یادمه میتونست بخندونه

    و دوستش داشتن بخاطر اینکاراش

    راستش ما نزدیک بودیم بهم ولی نه اینقدر که پیگیر باشه و بخواد و یا مثلا حالم بپرسه

    و کلا یه شخصیت رهایی داشت نسبت به بقیه حتی توی رابطه با دوس پسراش هم عین دوست معمولی برخورد میکرد

    خودش قبلنا میگفت من اول خودم در نظر میگیرم بعد بقیه

    خلاصه که گفت دوست داشتم ببینمت

    من تا حالا همچین جمله ای ازش نشنیده بودم

    و شمارم گرفت

    این یه نشونه خیلی بزرگ برای من هست واقعا

    چند روز قبل منو توی اینستا فالو کرد

    در این حالی بود که اون نوقع که هم کلاسی بودیم منو فالو نکرده بود

    بحث افزایش فالور نیستا ، بحث اینکه. که اون موقع چرا فالو نکرد و الان کرده ، اونم همزمان با موقعی که دارم روی خودم کار میکنم و دارم سعی میکنم با خودم خوب رفتار کنم و صفت های مثل باشخصیت ، با کمالات و دوست داشتنی و توانا و … با خودم تکرار میکنم

    خدایا شکرررررررررررررت ، خدا جون خیلییی دوست دارم ،

    بعد از اون رفتم دکتر و راه برگشتن سمت راستم خیابون بود و سمت چپ معازه

    یه لحظه توی مسیر سمت چرخید به چپ و چشم به مغازه ارژانس هواپیمایی افتاد اولش گفتم واسه چی برم تو

    بعدش گفتم بزار برم ببینم چیه

    من هواپیما خیلی دوشت دارم

    و الان یادم اومد که وقتی هواپیما از بالا سرم رد میشه صداش برام نشونش و سریع میرم توی حیاط و بهش نگاه میکنم

    و رفتم داخل

    و سلام کردم ، گفتم میشه یه توضیحاتی در مورد ارژانس هواپیمایی تون بدین

    و توضیح داد و واسه هواپیما و قطار و اتوبوس براتون بلیط رزو میکنیم

    من

    گفتم هواپیما میخواستم گفت کجا

    گفتم تهران

    و گفت چه تاریخی گفتم 4 عید به بعد

    بعد سرچ کردم دقیقا واسه 4 و 5 عید هوپیما داشت

    بعدش ازم پرسید چه زمانی

    گفتم فرقی نمیکنه

    و برام چندین پرواز پیدا کرد و گفتم میخوام هواپیما وبا کیفیت بالا باشه

    و اونم چندتا از پرواز های ایرباس بهم معرفی کرد و

    بهم کاغذ داد و گفت بنویس

    و منم مینوشتم

    بعدش برام توضیح داد که وقتی میری توی فرودگاه چظوریه و باید کارت ملیت باهات باشه و توضیحای دیگ….

    بعدش کارتشون گرفتم ، و تشکر کردم

    اومدم بیرون

    عجببببب تمرینی بود

    خدا چه خوب موقع الهام میکنه

    اصلا توی فکرم نبود که دفتر هواپیمایی برم

    واقعا واقعا کیف کردم

    شــــــــــــــــــــــــــــکرت خداجون

    بعدش رفتم یه مانتو فروشی دوتا مانتو پرو کردم چقد خوب بودن بهم میومدن

    یعنی دارم خیلی بیشتر باور میکنم که واقعا من خوشتیپم و بهترین لباسا باید بپوشم

    چقد بهم میومدن

    شکرررررررررررررت خدا جونم

    بعدش داشتم میرفتم به سمت خونه از خیابون داشتم رد میشدم که الهام شد برو مغازه تعمیر موبایلی

    توی پرانتز بگم ـ خدا وکیلی چقد بازار شلوغ بود توی راه واقعا راه رفتن خیلی موقع سخت میشد

    خیلی شلوغ بود ، بعدش با خودم گفتم اگر واقعا اینا پول نداشتن نمیومدن مانتو و لباس و …. بگیرن و پرو کنند و بخرن حتما ثروت هست که این همه اومدن بازار

    پرانتز بسته

    قضیه مربوط میشه به هنزفری من

    هنزفری من یه بار توسط مادرم کشیده شد و رفتم درستش کردم بار دوم بدتر شد و رفتم درستش کنم

    همون روز که بردمش برام درستش کرد ولی صداش خیلی کم شده بود

    و این در صورتی بود که به بقیه گوشی ها میخورد

    و هیچی دیگه منم همون به پسره گفتم پس یه بار دیگه بازش کن فردا میام سراغش

    اونم گفت ، باششه

    منم اومدم خونه به بابام گفتم هنزفریمو بردم

    گفت از پولای خودت بده از پول یارانت

    منم گفتم نه

    پولش بهم بده چون 15 تومن بود

    بابام اصرار میکرد برو بگیرش منم گفتم از پولای خودم نمیدم

    بعد از گذشت فک میکنم یه هفته ِ امشب رفتم پیشش

    راستش بخواین من از خدا خواسته بودم خدا یه جوری بشه که من پولش یعنی همون پول دستمزد ندم

    و یه جوری بشه که بجای دستمزد اون هنزفری برداره

    رفتم و

    واقعا یه حس سبکبالی کردم ، چون یه سری نجوا داشتم که اذیتم میکردن یکم

    نتیجه چیشد ؟ اون هنزفری انداخته بود ، و گفت من پولی نمیگیرم بابتش

    من به خواستم رسیدم ، خیلی خوشحالم

    تازه چندتا هنزفری هم بهم معرفی کرد ِو گفت تخیفیم بهت میدم

    و اونجا یه خلاقیت جدید بهم یاد داد

    گفت با. یه کارت بردار دو تا سوراخ با پانچ یه سمت بزن

    و یه سوراخ اون سمت کارت بعدش از لبه کارت تا هر کدوم سوراخ با قیچی بِبُر

    و بهم نشون داد چطور هنزفری به وسبله این کارت بعد از استفاده سالم نگهدارم

    توی مسیر هم یه ویتامین سی خارجی گرفتم یعنییییی اینم یکی از خواسته هام بود

    خداروشکررررر

    امشب بهم الهام شد که بیام اینجا اینا رو بگم ُخیلی زیاد دوستتون دارم

    واقعا الان دارم طعم بهتری از زندگی میچشم

    و منم یه تعهد نوشتم و بهش سفت و سخت متعهد هستم

    و با این نشونه ها ایمانم بیشتر شد ولی باید بیشتر بهشون فکر کنم و تأییدشون کنم

    حال دلتون خوش?

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  10. -
    محمد فتحی گفته:
    مدت عضویت: 3818 روز

    سلام استاد جوون

    از امروز صبح هدایت شدم به این فایل، ” دیدن نشانه ها”

    بعد از ازینکه از صبح 22 اسفند تا بعدازظهری داشتم بیشتر از همیشه روی خودم و باورهام و ایمانم به خدا سرمایه گذاری میکردم، بعد از دیدن و شنیدن بارها فایل آرامش بخش، ” سفرنامه ی دیروزم روز 35ام، آرامش در پرتوی الهی 2 و خواندن ادامه راهکارهای بینظیر دوره روانشناسی ثروت 1، و بعدش خواندن فصل پنجم کتاب، رویاهایی که رویا نیستند، ” ایمان راستین ”

    دیگه با خواندن این مقاله تیر خلاص بهم زده شد!

    احساسم و حالم را در دو نظر قبلیم گفتم، نتایجم را هم که از تغییر باورهایم منجر شده، دیدید و خواندید.

    خوشحالم خوشحال تر و سپاس گزارتر از همیشه

    دو روز پیش بهم به طور واضح و مشخص الهام شد که یک سفرنامه 40 روزه دیگه قراره برم.

    پارسال 28 اسفند 96 شروع ایران گردی من بود، با همون کوله معروف پر از ایمانم

    به مدت 40 روز، تا همین پریروز فکر میکردم 39 روز سفر اولم به طول انجامیده ولی وقتی این الهام بهم شد و رفتم دفتر خوشگل سفرنامه ام را دوباره نگاه کردم، دیدم که 40 روز بوده دقیقا و دقیقا.

    و یاد این سفرنامه ای که الان به زیبایی درونش هستم یادم اومد

    یادم اومد که همینجور که این سفرنامه فوق العاده خداوند 40 روزه تنظیمش کرده، ابراهیم گونه خداگونه

    منم به راستی هرگز و هرگز فکرش را نمیکردم که قراره سفرم 40 روز به طول بیانجامه، حتی وقتی برگشتم تا همین دو روز پیش 20 اسفند متوجه شدم که اون سفر چرا با بقیه سفرهام انقدررررر تفاوت داشت، چرا من محمد/مارکو وقتی که برگشتم دیگه هیچ ارتباطی با محمدی که حتی تا قبل سفر 180 درجه تغییر مثبت داشته حتی نسبت به همون تغییر 180 درجه دیگه تغیییر داشته (مداری)، به گونه ای که هیچچچ ارتباطی با گذشته خودم واقعا نداشتم. و ندارم.

    من توی اون سفر دوربین حرفه ای 700 دی کنون با لنز 18-135 همراهم بود برای اولین بار به طور رسمی عکاسی حرفه ای را شروع کردم. 24 ساعت قبل از سفرم همکارم اون موقع که توی کافه توی تهران مشغول کار بودم به عنوان یک Waiter

    همکار عزیزم، آذین جاان که یک عکاس خیلی خوب بود، تمام بیس عکاسی را توی 2 ساعت بهم گفت و بهم گفت رمز خوب بودن= تکرار

    مثل همین تغییر باورها میمونه.

    رمز ایمان= همین تکرار

    مثل قرآن

    وقتی میگم تکرار یاد سوره ی مبارکه الرحمن” میافتم، تکرار تکرار تکرار …، شگفت انگیز

    خلاصه، آها

    بعدازظهری رفتم که Tv را واسه مادر گلم ( من بیش از 2 سال که Tv نگاه نمیکنم استاد جان و فقط با اموزه های شما کار میکنم و اگر بخوام فیلمی ببینم معمولا زندگینامه و فیلم های انگیزشی که براساس داستان واقعی هستن مثل مرد سیندرلایی، فارست گامپ، رهایی از زندان شائوشنگ، مصاحبه با خدا، توربو … اینا را میبینم.) روشن کردم، بعد یک لحظه شبکه مستند داشت در مورد جاذبه های استان سمنان میگفت!!!

    واو

    همون لحظه یک لبخند تا بنا گوش

    خب این یک نشانه بود، من سفرم را از تهران در ابتدا به استان سمنان و جنگل ابر بود …

    یک ” نشانه ” بود.

    و از خدا همون لحظه شکرگزاری کردم.

    مهم تر اینکه گفتید حتما اون نشانه ها را تایید کنید و جایی آن ها را یادداشت کنید و من در اینجا! خداروشکر جز عادات خوب زندگیم و جزیی از من شده “تایید کردن ” را میگم، به وضوح میبینم که وقتی نشانه ها را تایید میکنم و سپاس گزارتر خدا میشوم اون نشانه ها بزرگتر و نتایج دلخواه بزرگتری رقم میزنم. همینجور تحسین افراد موفق و ثروتمند، زوج هایی که ارتباط عاشقانه و زیبایی دارند، هر چیز زیبایی را .. خداروشکر

    همین الان بعد از چند ماه، قسمت نهم دوره قانون آفرینش را کاملا گوش دادم.

    خاطرات زنده شد.

    خاطرات زمانی که توی تهران بودم و شب ها بعد از کارم و تا خود صبح این فایل ها بارها و بارها توی گوشم در حال تکرار بود .. و همونجا نقطه ی عطف روابط من کمی کمی با طی کردن مسیر تکاملش شد.

    الان؟!

    الان که استاد منو خودش داریمم زندگی میکنیم کنار هم با هم میگیم میخندیم .. خاطرات را مرور میکنیم

    ایده میده الهام به قلب نازنینم میکنه با هم شاخ و برگ میدیم به اون رویاها، رویاهایی که رویا نیستند ..

    جالبه اتفاقا از همون دو روز پیش که برای من این سفرنامه را الهام کرد

    بهم ایده ی لوگو که تا همین امروز تکمیل شده حالا فردا دارم میدم به یکی از همین دستان خدا برام طراحیش کنه همه چیش مشخصه. همه چی را خودش گفت مثل همیشه من فقط کاغذ و قلم دستم بود و نقاشیش کردم و نوشتنی ها را نوشتم. یک لوگوییی مشتی شده حسابی

    وقتی آماده شد میذارم روی پروفایل خوشگلم حتما که شما هم ببینید. ببینید این بهترین دوستم چه کرده مثل همیشه. WOW

    GREAT

    راستی یک چیزی یادم اومد،

    در مورد اولین قدم”” THE FIRST STEP

    ماشینی که توی تاریکی میخواد برونه وقتی نور میزنه فقط 100 متر جلوش روشن میشه و میتونه ببینه و حرکت کنه و وقتی این 100 متر اول”” را طی میکه 100 متر دوم و سوم و … هم مشخص میشه تا اینکه به اون مقصدی که میخواد میرسه، چیزی که مشخصه و به خوبی درکش کردم

    این ایده ی سفرنامه ی دوم 40 روزه برای سایت خودم ( شبکه ی اجتماعیم فعلا )

    زمانی بهم گفته شد که من تقریبا به آخرای این مقصدم رسیدم. و به خوبی یادمه که آدمای موفق و ثروتمند واقعی قبل از اینکه به هدفشون برسن یک هدف بزرگتر انتخاب میکنن. برای اینکه همیشه رو به جلو باشن برای اینکه توقف نکنن.

    و این چیزیه که درکش کردم.

    یک چیز دیگه خدا جونم، بهترین دوستم

    ایده ی طراحی و هاست و دامین سایت شخصیم را هم بهم داد همینطور طراحی دقیق کارت ویزیتم ( یک جورایی معرفی افراد عاشق سفر و قانون واسه همچین افرادی )

    آخه انقدر جذاب و دوست داشتنی و خوشگل و مهربون و با اعتماد به نفس عالی دارم و هستم که هر جا میرم شماره ی من را میخوان. ( خنده ی مینیونی )

    این جمله توی فایل قسمت نهم روابط بود ها! منم همونجا میگفتم مگه داریم!!

    آره داریم ..

    هر جا میرم بساط میکنم هر جا که قدم میذارم میخوان با من عکس بگیرن، شماره را که گفتم ..

    وای خدای من

    چقدرر خوبه

    خیلییی باحالهه

    خدایا شکرت.

    دوست ارم خدا جونم، بهترین دوستم

    ممنونم استاد جوونی

    ممنونم که هستی و برای شما بهترین ها را آرزو میکنم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      محمد فتحی گفته:
      مدت عضویت: 3818 روز

      استاد جوون سلامم

      میخوام ادامه این داستان را بگم

      آی خدااا عاشق برنامه ریزهای استادانه ای که میکنی هستم، تو واقعااا عالییی هستی

      بهترینی برای همیش

      واقعا که وقتی در هماهنگی باشی ( ذهن و روح ) و همیشه با همین هماهنگی با منبع تو را به احساس خوب میرسونه و من الان همیشه در طول روز احساسم خداروصدهاااهزارر مرتبه شکرت، خوبه نه تنها خوبه بلکه عالیه عالی.

      حالا امروزو:

      امروز پرنشاط تر از همیشه بلند شدم یادته استاد توی یک جمله از جلسه ی نهم قانون آفرینش گفتی، که وقتی از خواب بلند میشی به خودت همون لحظه میگی، ” امروز بهترین روز زندگی منه ” و همینجورم هست.

      امروز روزی بود که بیش تر از همیشه در احساس خوب بوددم

      بذار از این کلمه استفاده کنم که میدونی به خوبی عاشقشممم

      ” خدا گونه تر بودم ” “خدا گونه تر عمل کردم ”

      توحیدی تر از همیشه بودم.

      وای.

      امروز یعنی 23 اسفند97 منظورمه، اومدم سفرنامه ی روز 36ام بودم و اونو دنبال کردم.

      وای وای

      چقدرر بهتر از همیشه درک کردم، دقیقا داستان، داستان مدار

      خب وقتی یک سال دیگه همین یک فایل را حتی گوش کنم چیزهای بیشتر و بهتر درک میکنم و این فوق العاده است.

      بذار ک چیز را بگم قبل از این، واقعا ازت ممنونم استاد جوون به خاطر این سایت ( گنجینه ) ممنونم ممنونم، ممنونم خدا جووون

      ادامه:

      بعد از سفرناممه و داستان دوچرخه توی قسمت عقل و کل بینظیر، و خواندن نظرات عالی بچه ها مخصوصا ماهیسا، و مرور کردن یادداشت هایی که از خواندن راهکارهای حل مسئله دوره روانشناسی ثروت 1 داشتم و صحبت کردن در موردشون با خودم صحبت کردن با خودم تازه امروز سه تا خواسته ی جدید را با جزییات به دفتر Dream بوردم اضافه کردم. خداروشکر

      مروررش کردم چون رمز ایمان تکرار رمز باور ساختن تکرار و تکرار …

      بعدش رفتم سراغ راهکارهای حل مسئله روانشناسی ثروت 2، همیشه برام سوال بوده چرا خیلی کمتر از دوره های دیگه از این دوره اسم برده شده، جواب را گرفتم و اصلا فهمیدم داستان چیه. و این دوره بدرد چه کسایی دقیقا میخوره.

      خیلییی آگاهی های نابی گرفتم و خیلی چیزها برام مرور شد خداروشکر.

      و بعد از این نظرم میخوام برم که راهکارهای روانشناسی ثروت 3 را کاملا بخونم و یادداشت برداری کنم و بعدش مقاله ” عواطف راهنمای رسیدن به خواسته ها ” میخوام بیشتر در مورد احساس خوب بخوانم.

      بیشتر تو قانون غرق بشم بیشتر از همیشه جزیی از وجود مقدسم بشم.

      بعدشم میرم سراغ مرور راهکارهای هدف گذاری.

      دو تا چیز دیگه

      اولی اینکه یک نشانه دیگه از این سفرنامه ی بعدی که 40 روزه و خداوند بهترین دوستم بهم الهام کرده، دیدم.

      میدونی استاد جان این سفرنامه ی بینظیری که توشم ظاهرا 27 اسفند 97 تموم میشه.

      و من کی سفر اولم که 40 روز طول کشید را شروع کردم؟؟؟

      28 اسفند 96

      خب

      خب که خب( خنده )

      این یعنی چی ؟؟!

      یعنی این سفرم تموم شده میرم استپ بعدی جایی که قراره خودش خدا جون همینجوری که این کلمات را بهم الهام میکنه و خودش مرتب میکنه و من فقط زحمت تایپش را میکشم تازه اونم خودش بهم میده، اونجا هم بهم بگه چی بنویسم.

      اصلااا برنامه دارم براش

      دیدی وقتی میخوای دوره ی جدید آنلاین با بچه ها کار کنی چه حالی بهت میده منم همانطورررر

      بوووم

      خدایا شکرت.

      این نشانه را تایید کردم و کلییی حتی همین الانم کلییی براش سپاس گزاری کردم.

      نکته ای که هست اینه که بیشتر از همیشه چشمای خوشگلم ذهن فوق العاده خلاقم، ” نشانه ها “” را میبینه خیلیی سریع لامصب ( هاهاها )

      نشون از تغییر باورهام و قوی تر شدن فرکانس هاییه که دارم در هر لحظه میفرستمشون.

      نشون از شکل گرفتن باورهای قدرتمند کننده ایه که ساختمشون. و هر روز سعی میکنم بهترو بهترشون کنم. و اینکارو با کمال میل میکنم چون اصلا تنها کاری که باید بکنم همینه، سرمایه گذاری روی خودم روی باورهام.

      و وقتی که این باورها درست و قوی بشه نتایج هم تغییر میکنه و … .

      اما نکته ی دیگر،

      امشب ساعت 9:36 شب وقتی راهکار روانشناسی ثروت 2 را تموم کردم، سایفون کامپیوترم بعد از ساعت ها قطع شد، انگار بهم گفت الان وقتشه ” گفتمت استاد جوون بنده ی خوب خدا

      نشانه ها را خیلی خوب میگیرم دیگه

      پاشدم و رفتم تماس گرفتم با دوستی که قراره و خود خدا جوون بهم الهام کرد قراره، ” لوگوی اختصاصی ” تو را بزنه.

      بهش زنگ زدم و رفتم پیشش، توی کافه بود داشت واسه کافه عکس های تبلیغاتی میگرفت.

      بارون میزد …

      هوای بینظیری بود

      راستی هنوزم داره بارون میزنه …

      عاشق بارونم

      اوووم چه بو و عطری ممنونم خدا جون که همیشه فرصت ها هست.

      بارون بود..

      همه چی را بهش گفتم اط طرحی که برای الگوم خدا جوون ذره به ذره بهم الهام کرده بود و من فقط طراحیش کردم، تک تک فلسفه های اون شکل ها و نوشتنی ها را بهم گفت و منم که توی دفترم نوشته بودم را بهش گفتم

      بهش گفتم در مورد اینکه آدمی هستم که از قلبم پیروی میکنم در مورد خدا در مورد انرژی

      یعنی من از خودم چیزی نمیگفتم، مثل داستان همون بچه که خودش را میندازه از اون بالا چون میونه باباش با لبخند اون پایین منتظرشه و میدونه که به خوبی میگیرتش چون ایمان داره ” ایمان ” خودش کلمات را میگفت از زبان من،

      میدونستم که قانون جهان، کبوتر با کبوتر باز با باز همیشه رعایت میکنه.

      در مورد گذشته ام در مورد استقلالم در مورد لایف استایلم در مورد هیچ هایک در مورد ایران گردی در مورد سایتم که توی بهار 98 به امید خدا درست میشه توسط همون فردی که باید خلق بشه، در مورد کارت ویزیتم یعنی همون معرفی خودم یک کوچولو برای جاهاییی که سفر میرم و معرفی شرکت اختصاصیم واووو

      میدونی چی بهم گفت جمال ( دوستم ) بهتره بگم هم فرکانسم:

      ” بهم گفت میدونم دقیقا چی میخوای و به همون نیرویی که در درون تو ایمان دارم :

      بهش گفتم همون کسی که من را آورده سمت تو همون چونن تو داری با عشق کارت را انجام میدی، و وقتی کاری را با عشق انجام میدی خب خلاقیت میاد نوآوری میاد چون تو توی احساس خوب هستی، یعنی حالا چه بدانی چه ندونی به منبع وصل هستی و این یعنی احساس خوب، پس خودش بهت به بهترین سمت هدایتت میکنه و همون چیزی که باید لوگو بشه میشه.

      چون ایمان دارم.

      اآره

      بهم گفت: این لایف استایلی که تو برای زندگی زیبات در دنیای شگفت انگیزت داری، آرزوی منه.

      ببین اما الان من دارم همین الانم توی رویام زندگی میکنم.

      در مورد هزینه،

      توی فکرم بود هر چقدر باشه خب بهش میدم نمیدونم 100 تومن 200 تومن

      اما اون فقط برای هزینه ی این، میدونی چی ازم خواست استادد جون؟

      کاری که با عشق انجامش میدم، کاری که بهش ایمان دارم، محصولی که باور دارم ارزشمنده

      یک ” دریم گچر ”

      آره فقط یک دریم کچر به انتخاب خودم خواست.

      خدایا سپاس گزارم

      4 ساعتی پیش هم بودیم و داشتیم در مورد سفر و هر آنچه که رویا ( البته رویاهای که رویا نیستند ) و خواسته هامون حرف میزدیم عشققق میکردیم، کیف میکردیم

      دارم زندگی میکنم.

      ممنونم خدا جوون که بهم یک نفری را معرفی کردی که قراره جزو گروه شاد و ثروتمندم باشه.

      ممنونم به خاطر دنیایییییی پر از نعمت و فراوانی و ثروتت. تو بینظیری.

      ممنونم

      دوست دارم خدا جووون

      بهترین دوستم

      عاشقتم.

      با آرزوی بهترین ها و عشق.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: