دلیل نتایج پایدار

پس از دیدن و شنیدن توضیحات استاد عباس منش درباره موضوع این فایل، پاسخ های خود به سوالات زیر را در بخش نظرات این صفحه بنویسید:

سوال 1: درباره تجربیات شخصی خودت از زمانی بنویس که آگاهانه سعی داشتی آموزش های استاد را در زندگی ات اجرا کنی، چه نتایجی گرفتی و چه تغییرات مثبتی در هر جنبه از زندگی ات ایجاد شد؟

سوال 2: (اگر در مورد شما صدق می کند) درباره تجربیاتی بنویس از زمانیکه از این فضا دور شدی؛ به مسیر قبلی خودت برگشتی و دیگر این آموزه ها را در عمل استفاده نکردی، شرایط شما چگونه تغییر کرد و نتایج به چه شکل اُفت کرد؟

سوال 3:  به نظر شما، چه عواملی باعث می شود افراد بعد از اینکه مسیر درست را (در هر جنبه ای) می شناسند و از آن نتیجه می گیرند، آن را ادامه نمی دهند و دوباره به الگوهای قبلی خود برمی گردند؟

 

منتظر خواندن پاسخ های تأثیرگذارتان هستیم.


منابع بیشتر درباره محتوای این فایل:

دسته بندی ” توانایی تشخیص اصل از فرع “

توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

717 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «نگار» در این صفحه: 1
  1. -
    نگار گفته:
    مدت عضویت: 1500 روز

    سلام دوست عزیز

    من خیلی به ندرت در سایت کامنت کذاشتم و با اینکه دو ساله عضو هستم، خیلی از مسیر خارج شدم و میشم. ولی به تازگی متعهدانه تر و بیشتر از قبل دارم فایلاها رو گوش میدم و کامنت میخونم ، این کامنت شما انگار که برای من بود، خوده من. خیلیییی نحسینتون میکنم که انقدر روح بزرگ و اراده ی قوی ای دارید. عجب کنترل ذهنی. افرین.امیدوارم همیشه در تمام لحظه های زندگیتون از زندگی لذت ببرید و در ارامش باشید.

    من باید کامنت شما رو بارها و بارها بخونم و به خودم یاد اوری کنم که: نگار! قدر داشته هات رو بدون و نگذار عادی بشن. نگذار زندگی ای که با عشق ساختی، به خاطر کنترل نکردن ورودی هات، اعراز نکردنات و عدم تمرکز روی خواسته هات و صدها دلیل دیگه از دست بره. من همیشه دوست داشتم خارج از ایران زندگی کنم، با آزادی پوشش و در محیطی که نه قضاوت کنم و نه قضاوت بشم . دلم محیطاخلاقی سالم تر میخواست، ادم های شاد و مهربون و مثبت. و دلم یه رابطه ی عاطفی پایدار و پرعشق می خواست. اهل دوستی با کسی نبودم، دلم میخواست ازدواج کنم ولی نه به هر قیمتی و حاضر نبودم از استانداردهای ذهنم کوتاه بیام. خودم رو لایق فردی ارزشمند و محترم میدونستم. میدونستم از چه اخلاق هایی در افراد خوشم میاد و یا نمیاد ولی ذهنم مثل همین الان پراکنده بود. یک روز یک دوستی گفت نگار روی یه کاغذ بنویس چی دوست داری خوب. منم توی نوت موبایلم، بدون اینکه بدونم دارم قانون رو پیاده میکنم، یه چک لیست نوشتم: از خصوصیات و مشخصات فردی که دلم میخواد همسرم باشه. از سن و چهره و ظاهر نوشتم، تا تعداد خواهر برادر، تا دیدگاه ش به حجاب و … هرچند وقت یکبار هم وقتی خصوصیتی در افراد میدیدم، لیستم رو تکمیل میکردم، بدون هیچ انتظار یا توقعی از خدا. فقط برای مرتب کردن ذهنم. بعد کم کم دیدم ادم هایی که معرفی میشن و میان سر راه زندگیم دارند بهت. و بهتر میشن، چون هرسری اونا رو با چک لیستم تطابق میدادم و میدیدم موارد بیشتری تیک میخورند! ادم های بیخود و نا متاسب اصلا ناپدید شدند از اطرافم. و بعد از طریق دوستی معجزه‌ وار هدایت شدم به وبسایتی برای اشنایی ایرانیان سراسر دنیا . توی همون وبسایت با شخصی اشنا شدم که از نوجوانی امریکا بوده، با مذهبی دیگه، ولی به جز ایتم مذهب، تمام، دقیقا تمام مشخصات لیست بلند بالای من تیک خورد! و چون هردو از همون روز اول باهم صحبت داشتیم که دین هرکس مربوط به خودشه و حق نداریم اصلا در مورد دین صحبت بکنیم تا پایان عمر، و بچهدهامونم خودشون انتخاب خواهند کرد، عملا اختلافی باقی نموند ، و فقط عشق بود و تفاهم و ساعتها حرفهای مفید زدن با هم و اینکه فهمیدیم چقدر فرهنگ های خانوادگیمون شبیه همند. معجزه ها ادامه پیدا کرد، ایشون به تنهایی بعد از بیست و اندی سال تمام ریسک ها رو به جون خریدند و امدند ایران تا ملاقات حضوری داشته باشیم. ظرف یکماه پدر و مادرشون هم برای خواستگاری امدند، خانواده ها گفتگو کردن و در عین ناباوری، و با وجودیکه همه ی دوستانم با دیدن اختلافات ظاهری میگفتند مگه میشه این وصلت سربگیره، ما ظرف ده روز نامزد کردیم. یعنی روز پنجشنبه بدون اینکه خودمون بدونیم نتیجه ی این جلسه ی خواستگاری چی میشه، و گفتگوها به کجا میرسه، شد بعله برونمون. و قرار شد چهارشنبه ی هفته ی بعدش جشن نامزدی بگیریم. بدون هیچ امادگی قبلی! چیزی که برای بقیه ماهها برنامه ریزیش طول میکشه! یه عید مذهبی هم بود و تمام مغازه ها تقریبا بسته بودند، رفتیم با عجله لباس بخریم شاید فقط ده تا فروشگاه رفتیم که کنار هم باز بودند و چون من بسیار لاغر بودم سایز لباسم رو نداشتند، اخرین فروشگاه توی ویترین لباسی بسیار زیبا چشمم رو گرفت، که هم سایزش مناسب بود و هم قبمتش و همه‌چیز عالی. سالن مختلط با قیمتی استثنایی ظرف چند ساعت هماهنگ شد، دستان خدا از هر طرف امدندو یک سر کار را گرفتند تا همه چیز عالی برگزار بشه، مهمانها تلفنی امدند بدون کارت و … و فردای روز نامزدی همسرم بازگشتند به امریکا… زمانبندی خدا حرف نداشت!

    و من در همون روزهای اولی که ترامپ امد و مرزها بسته شدند، وقتی تنها یک روز رفت و امد ازاد شد، اخرین بلیط اون پرواز رو تونستم به لطف خدا بخرم. و به هم رسیدیم و بسیار شاد و خوشبخت بودیم. الان با وجودیکه همسرم کنار من هستند و خدا دوساله که دختر مون رو به ما هدیه داده مدام احساس بی ارزشی میاد سراغم. ترس ها، نجواها. گیردادنها. اعراز نکردنها، و …

    تا روی خودم کار میکنم همه چیز عالی، کارها عالی پیش میرند، امور خانه عالی، روابط عالی.و تا یکروز دل میدم به دل نجواها و یادم میره که نباید احساسم بد بشه، رشته از دستم در میره و پرخاش میکنم به ایشون و خودمو توی بد درپسری می اندازم. کامنت شما تلنگری بود امروز برای من که قدر داشته هام رو بدونم، قدر عشف و زندگیمونو بیشتر بدونم و کاممون رو تلخ نکنم با غر زدنا و غصه ی اینده رو خوردنها. بابد خیلییی روی خودم کار کنم. خدا فقط کمکم کنه.

    ببخشید خیلی طولانی شد. یک نیرویی هلم داد تا اینهارو برای اولین بار بنویسم. در پناه خدا باشید و همیظه درارامش و موفقیت و احساس خوب

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: