راهکارهای دوره کشف قوانین زندگی، برای حل مسائل شما

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری
    850MB
    73 دقیقه

سوال:

چند سوال مهم درباره دوره “کشف قوانین زندگی”  داشتم:

  1. این دوره برای چه افرادی مناسب است؟
  2. این دوره چند جلسه است ؟
  3. چرا به صورت جلسه ای ارائه نمی شود؟

پاسخ گروه تحقیقاتی عباس منش

دوره کشف قوانین زندگی، نحوه درک و اجرای قوانینی را به شما می آموزد که شما را تبدیل به بهترین مشاور زندگی‌‌ات می کند به گونه‌ای که احساس می کنی کنترل کاملی بر اتفاقات زندگی‌ات داری


آیا دوستانی که قبلا ًدوره قانون آفرینش را تهیه نموده اند، می توانند از این دوره نیز استفاده نمایند:

از آنجا که پایه و اساس آموزش های استاد عباس منش نه فقط در دوره کشف قوانین زندگی، بلکه در همه دوره ها، قوانین کیهانی است و همه جهان با همان قوانین ثابت و بدون تغییر اداره می شود، قطعاً این دوره از نظر اصل و اساس‌، مشابهاتی با دوره قانون آفرینش خواهد داشت.

اما این آموزش های تکراری نیستند بلکه مکمل یکدیگرند و آگاهی‌هایی را ارائه می دهند که شما در ادامه ی مسیرتان قطعا به دانستن و اجرای شان نیاز دارید تا بتوانید در آن مرحله به ثبات برسید و سپس به مدارهای بالاتر صعود کنید.

نکته قابل تأمل شخصیتِ استاد عباس منش به عنوان فردی است که به دنبال بهبود‌های دائمی در مسیر است تا هر بار بتواند نسخه‌ی بهتری از توانایی‌هایش ارائه دهد و «این شخصیتِ به دنبالِ رشد» که آگاهانه به دنبال تجربه‌ی «چه طور از این بهتر!» است و هرگز در این مسیر متوقف نمی‌ماند و کنجکاوی‌هایش در مسیر بهبود را با اولویت بالا دنبال می کند‌، می‌تواند راهنما و رهبری لایق برای افرادی باشد که مدام به دنبال بهبودِ نتایج‌شان هستند.

و در طی این مسیر‌، هرچه ایشان به درک بهتری از قوانین می ‌رسد‌، اهداف بیشتری را محقق می کند و باورهای قدرتمندکننده تری می‌سازد که موجب هدایت به مسیرهای پرثمرتر و سرراست‌تر می شود‌، دنبال کنندگاه ردپاهای ایشان نیز‌، بدون نیاز به صرف زمان و انرژ‌‌ی و هزینه برای آزمون و خطا‌:

آن نگاه کاملتر؛

آن درک وسیع‌تر؛

آن باورهای قدرتمند کننده تر؛

و آن ایمان قوی تر را از خلال آموزه‌های ایشان دریافت می کنند و به این وسیله‌، به مسیر تکاملی رشدشان سرعت می ‌بخشند.

بنابرابن قطعاً درس های بزرگی برای همه ما دارد و قطعاً به کمک آموزش های این دوره، پاسخ سوالاتی را خواهیم گرفت  و راه حل مسائلی را خواهیم فهمید که نتوانسته بودیم به کمک دوره قانون آفرینش به آن برسیم. نه به این دلیل که قانون تغییر کرده، بلکه به این دلیل که درک ما از قوانین بیشتر شده است.

به شخصه، نه به عنوان عضوی از تیم گروه تحقیقاتی عباس منش، بلکه به عنوان شخصی که همواره مشتاق درک بهتری از قوانین است برای اینکه راحت تر زندگی کند و توانایی بیشتری در خلق شرایط دلخواه خود کسب نماید، با وجود اینکه تمام محصولات سایت را خریده ام، قطعاً این دوره را نیز می خرم و استفاده می کنم.

اما برای من که بارها و بارها جلسات این دوره ها را گوش داده ام، نه تنها حتی یک جلسه و حتی یک جمله تکراری نبوده، بلکه درک بهتری به من بخشیده و باورهای قدرتمند کننده تری ساخته و نتایج بیشتری را وارد زندگی ام نموده و مرا به مسیر های عالی تری هدایت نمود است.

به همین دلیل اشتیاق بیشتری به من می بخشد که هر بار با جدیت بیشتری تلاش کنم تا آنچه می آموزم را تبدیل به عادت رفتاری ام نمایم.

بنابراین، پیشنهاد من به دوستان این است که به هر جلسه از آموزش‌های این دوره ها مثل صفحات کتابی نگاه کنید که شماره ندارند و نیازی هم به شماره گذاری ندارند. بلکه هر کدام تکمیل کننده ی یکدیگرند تا مرا در مسیر رشد هدایت کنند.

و تنها کار من‌، ایمان به جریان هدایت است که در هر لحظه مرا به سمت آگاهی‌هایی که نیاز دارم هدایت می کند و تنها کار من سرسپردگی در برابر این جریان هدایت است. با این ایمان و باور که:

آنچه قرار است درباره قوانین بدانم، قطعاً در این مسیر به من گفته می شود.


دوره کشف قوانین زندگی برای چه افرادی مناسب است:

این دوره برای افرادی که مصمم شده اند تا با تغییر باورهای شان، همه جنبه های زندگی خود را تغییر دهند زیرا حالا دیگر درک کرده اند که تمام اتفاقات زندگی آنها، حاصل باورهای آنهاست. به همین برای ساختن باورهای قدرتمند کننده به وسیله درک قوانین، کمر همت بسته اند!

این دوره برای افرادی مناسب است که از گله و شکایت کردن از خدا، دولت، حکومت، دلار و … خسته شده اند و تصمیم گرفته اند یک بار برای همیشه، دست از یافتن مقصر برای مشکلات خود بردارند و به کمک شناختن قوانین زندگی، تحولی اساسی در زندگی شان بیافرینند.

افرادی که دیگر نمی خواهند تابع شرایط بیرون باشند و می خواهند زندگی شان تحت کنترل آگاهانه خودشان باشد.

حتی دانستن و ندانستن اینکه زندگی ما با قوانین مشخصی کار می کند، تفاوت بسیار زیادی را حتی در عکس العمل ما به شرایط کنونی مان و اقداماتی که انجام می دهیم و تصمیماتی که می گیریم، نشان می دهد.


ضرورت شناخت و درک قوانین زندگی:

آدمهای زیادی هستند که تابع شرایطی هستند که در آن زندگی می کنند. هیچ برنامه مشخصی برای زندگی خود ندارند. آنها هر روز سر کار می روند و هر روز همان روند همیشگی زندگی شان را دنبال می کنند تا ببینند چه پیش می آید!

اما سالهاست که هیچ چیز خاصی پیش نیامده، همانگونه که برای پدرانشان و پدران پدرانشان پیش نیامده است. در واقع آنها همیشه همان فرکانس های همیشگی را با خود به دنبال می کشند برای همین دوباره در بهترین حالت، همان زندگی همیشگی با همان گرفتاری ها، دردسرها، ناامیدی ها، نگرانی ها و نیازمندی های همیشگی را به دنبال خود می کشند.

زیرا فکر می کنند چیزی دست آنها نیست و کاری از دست آنها بر نمی آید که بخواهند قدمی برایش بردارند.

از نظر آنها، همه چیز در دست قیمت دلار است. همه چیز در دست وضعیت شرکتی است که در آن کار می کنند.

همه چیز در دست موافقیت یا عدم موافقیت رئیس بانک برای وام آنهاست.

همه چیز در دست تصمیم صاحب خانه شان برای افزایش یا عدم افزایش اجاره خانه یا تمدید یا عدم تمدید آن است.

همه چیز در دست بیماری است که دچار آن شده اند.

همه چیز بستگی به این دارد که چه فردی با چه ویژگی ای از آنها خوشش می آید و عاشق آنها می شود.

یعنی آدم های زیادی به خاطر ماندن در بی اطلاعی از قوانین زندگی، هیچ انگیزه، اشتیاق و امیدی برای برداشتن قدمی در جهت تغییر شرایط نامناسب کنونی شان،  ندارند.

اما همین آدمهای بی انگیزه که سالهاست هیچ تصمیمی نگرفته اند، هیچ قدمی بر نداشته اند و هیچ هدفی را تا به انتها پیش نبرده اند، وقتی به این ایمان و یقین برسند که:

تمام اتفاقات زندگی آنها، یعنی تمام این موضوعاتی که فکر می کنند در دست کارفرما، همسر، دولت، دلار، وضعیت اقتصادی و … بوده، همه و همه در دست باورهای خودشان بوده و نتیجه مستقیم باورهای خودشان بوده و مهم تر از همه وقتی بدانند که قوانینی در جهان وجود دارد که می توانند به وسیله درک آن قوانین، باورهای قدرتمند کننده ای بسازند و با آن باورها، شرایط دلخواه را در زندگی شان خلق کنند، آنوقت آدم دیگری می شوند و به گونه ی دیگری مسائل زندگی شان می نگرند و به شیوه دیگری اقدام می کنند.

آنوقت همان آدمهای بی انگیزه، قدم هایی بر می دارند و کارهایی انجام می دهند و نتایجی می آفرینند و توانایی هایی را از خود بروز می دهند که تا آن لحظه، هیچ اطلاعی و ایده ای برایش نداشتند.

پیام دوره کشف قوانین زندگی، همانگونه که از نامش پیداست، این است که پشت هر اتفاقی در زندگی شما یک قانون است. هیچ چیز در این جهان اتفاقی نیست. حتی همین حالا مطالعه این جملات درباره این قوانین، بخشی از برنامه ای است که به خاطر درخواست ها و فرکانس هایت، به مسیر شناخت این قوانین، هدایت شده ای.

تمام اتفاقات زندگی ما، بدون استثناء توسط باورهای خودمان خلق می شود. تمام جهان اطراف شما، به وسیله باورهای شما برانگیخته می شود و وجهی را به شما نشان می دهد که هم جنس و هم اساس با باورهای شماست.

پیام دوره کشف قوانین زندگی این است که تا زمانی که قوانین جهان را نشناسی و عمیقاً درک ننمایی، به گونه ای که خودش را در رفتار و نگرش شما به صورت واضح نشان دهد، فارغ از اینکه چقدر سخت تلاش می کنی، راهی به سمت تجربه ای غیر از آنچه تا کنون داشته ای، نخواهی داشت.

اما هرچه بهتر و بیشتر این قوانین را می شناسی و از قدرت و ثبات این قوانین آگاه تر می شوی، معمای ناکامی های پی در پی و پیچیده زندگی ات خود به خود حل می شود و راهکار و پاسخی قطعی برای این مسائل که همیشه می پرسیدی، چرا اوضاع همیشه برایم بد پیش می رود؟

چرا خداوند جواب دعاهایم را نمی دهد؟

چرا با اینکه شب و روز به دنبال پول هستم، اما انگار از من و زندگی ام فراری است؟

چرا هر سال شب عید، دوباره همان مشکلات کم پولی پارسال تکرار می شود؟

چرا هرچه تلاش می کنم باز هم نمی توانم کمی پس انداز داشته باشم؟

و … هزاران چرای دیگر، به وضوح حل می شود.

دوره کشف قوانین زندگی به کمک شناساندن قوانین جهان به شما کمک می کند تا  پردی ای ضخیم، که توسط نجواهای ذهن و باورهای محدود کننده، در برابر دیدن توانایی ها و نعمت هایی که می توانستی آنها را داشته باشی، ساخته بودند، از جلوی چشمانت کنار بروند و حقیقت را ببینی که پشت این پرده چه می گذشته و چگونه خودت به وسیله ی باورهایت،  تمام این اتفاقات را رقم زده ای بی آنکه بدانی دلیل همه چیز فقط و فقط باورهای خودت بوده است.

دوره کشف قوانین زندگی، دوره کشف خودت و توانایی هایی است که برای خلق زندگی دلخواهت، همین حالا در وجودت داری. یعنی همیشه در وجودت داشته ای اما بی آنکه بدانی، آنها را بلااستفاده نگه داشته ای!

توانایی هایی که حکم کلید یک صندوق گنج است و وقتی می دانی کلید این صندوق گنج خودت و باورهای خود است، آنوقت متعجب می شوی که چرا اینهمه سال، بیهوده در بیرون از خود به دنبال این کلید می گشتی.

وقتی نحوه عملکرد این جهان را می فهمی و از نقش باورهایت در زندگی ات مطلع می شوی، وقتی چنین حدّی از دقت و ثبات را در قوانین خداوند می بینی و با تمام وجودت درک می کنی، همه چیز برایت متفاوت می شود.

آنوقت ایده ها را در دل مسائلی زندگی ات می بینی.

راهکارهایی که می توانی از همین شرایط، ثروت ساخت را می بینی

نگاهی که می شود از همین لحظه لذت برد را می سازی

و در یک کلام، افسار زندگی ات را در دست می گیری.

آنوقت است که “دلار، کارفرما، دولت، شرایط حساس کنونی، قدرت صاحب خانه، رئیس بانک و… و هر عاملی که به نظرت، دلیل اصلی مشکلات ات بود”، از معادله زندگی شما برای همیشه حذف می شود و در یک کلام، شرک به صورت گسترده ای از زندگی شما حذف می شود و  توحید به شکل گسترده ای خودش را در اعمال و رفتارتان ظاره می کند.

زیرا می دانی جهان به فرکانس های تو پاسخ می دهد و تمام تجربه ای که در جنبه های مختلف داری، از رابطه با همسر، رئیس، وضعیت مالی، رابطه با پول، ثروت و دلار، همه و همه توسط باورهای خودت برانگیخته می شود و طبق اساس آن باورها، وجه خواسته یا ناخواسته اش را به شما نشان می دهد. به همین دلیل ساختن باورهایت به کمک شناخت قوانین زندگی و درک و اجرای آنها را مهم ترین اولویت زندگی ات می دانی.

این دوره به شما کمک می کند تا خودت و باورهایت را بشناسی و در جهت تغییرشان اقدام نمایی و به این وسیله کنترل زندگی ات را در دست بگیری و خودت رهبر زندگی ات باشی فارغ از اینکه جامعه ، اقتصاد و … به چه سمتی می رود و چه شرایطی در حال وضوع است.

این دوره نتیجه تحقیقات، تجارب و کنجکاوی هایی است که استاد عباس منش سالها درباره قوانین جهان داشته تا بتواند قانونی را بیابد که مثل شاه کلید، همه قفل ها را باز کند و به دلیل همین کنجکاوی ها با این مسیر هدایت شده است. همانگونه که حضور شما در اینجا و خواندن این مطالب نیز، بخشی از برنامه جهان است برای هدایت شما به مسیری که حرکت در آن و شناخت قوانین آن، موجب تحقق خواسته هاتان و پاسخ به درخواست های تان می گردد.

قوانونی که جوابگوی همه مسائل و خواسته هامان است و شناختن و بکار گرفتنش موجب می شود زندگی مان در دست خودمان باشد.تابع شرایط نباشیم و بتوانیم زندگی مان را به گونه ای که بخواهیم، با دقت 100% خلق نماییم. مثل معماری که به واسطه درک قوانین سازه، بنای دلخواهش را با دقت 100% طراحی و اجرا می کند.

مثل مهندسی که به خاطر درک قوانین سازه، پلی شناور در عرض یک رودخانه عظیم بنا می کند بی آنکه هیچ اشتباهی رخ دهد، ما هم می توانیم با کشف قوانین زندگی، معمار زندگی خود باشیم و به گونه دلخواه مان، شرایط خود را خلق کنیم

پیام دوره کشف قوانین زندگی این است پشت همه ماجراهای زندگی ما یک قانون است که اگر آن را درک کنیم و آن را در زندگی مان به کار ببریم، می توانیم شرایط را به نفع خودمان تغییر دهیم.


چرا دوره کشف قوانین زندگی و سایر دوره ها به صورت جلسات جداگانه ارائه نمی شود:

همیشه باید یک مسیر تکامل طی شود تا دانسته ها به عمل تبدیل شود و سپس تکرار این روند موجب ساختن باورها و باز مداومت بر رفتار بر اساس آن باورها موجب ارسال فرکانس های دلخوه و سپس حضور نتایج دلخواه در زندگی مان بشود.

قانون این است که شما نمی توانی با توضیحات یک جلسه، به نتیجه ای پایدار و ملموس برسی. تغییر باورها نیازمند یک مسیر تکاملی و پیوسته است که آموزش ها و تمرینات هر جلسه، بخشی از این مسیر است و قطعاً باید پیوسته باشد.

دلیل اینکه این دوره و سایر دوره ها به صورت جلسات مجزا ارائه نمی شود، این است که جواب هر مسئله ای که به صورت خاص برای حل آن مسئله وارد این دوره می شوی، تمام جلسات دوره خواهد بود و نه فقط یک جلسه خاص  از آن.

نتیجه گیری درباره قوانین، فقط بر اساس آموزش های یک جلسه، یعنی عدم درک قوانین. یعنی برداشت ناقص از قوانین و در نتیجه، دور شدن از مسیر اصلی.

بنابراین، راه آموختن ” قانون زندگی”، شامل آموختن تمام جلسات یک دوره است. زیرا نمی توان مطالب و آگاهی های یک دوره را از هم جدا تلقی نمود.

در مسیر درک قوانین زندگی، به نحویکه تبدیل به راهکارهایی برای انجام دادن بشوند، گاهی لازم است بدون وقفه، آموزش های چند جلسه را گوش دهی. گاهی برای درک یک موضوع در یک جلسه، لازم است جلسات قبلی را فهمیده باشی.

زیرا ممکن است درک یک قانون خاص در یک جلسه، نیاز به دانسته ها و حتی باورهایی داشته باشد که باید به وسیله آموزش های جلسات قبلی ساخته باشی و تمریناتش را انجام داده باشی، تا آن شیوه نگرش، در ذهن ایجاد و ذهن را برای پذیرش آن موضوع خاص، آماده نماید.

لازمه تغییر یک باور محدود کننده و ایجاد یک باور قدرتمند کننده، شامل درک و اجرای تمام و کمال پیام یک دوره است.

شما نمی توانید یک بخش از پیام را که با باورهای آن لحظه تان منطبق است، بپذیری و مابقی آن را نادیده بگیری.  بلکه برای موفقیت، لازم است همه پیام را بشنوی و بپذیری.

به عنوان مثال، تمام جلسات این دوره به شما “ نحوه ساختن باورهای قدرتمند کننده ” را می آموزد، نه فقط جلساتی این که مشخصاً درباره چگونگی تغییر یک باور صحبت می شود. زیرا جلسات قبلی، مثل یک تراکتور که زمین را شخم و آماده کاشت می نماید، ذهن شما را آماده کاشتن بذرهای اصلاح شده ای از باورهای قدرتمند کننده می کند.

به همین دلیل زمان مناسب برای کاشتن آن بذرها، نه قبل از آماده شدن زمین و نه خیلی پس از آن آمادگی است.

به همین دلیل، اگر واقعا قصد شما درک قوانین زندگی است تا کنترل همه جانبه زندگی تان را در دست بگیری، تنها راه، جدی گرفتن و عمل کردن به تمام آنچه  است که استاد در جلسات این دوره به شما آموزش می دهد. بدون اینکه بخواهی بخشی از آن را بپذیری و انجام دهی، و بخشی را که مخالف باورها و عقایدت در آن لحظه است را، نپذیری و حذف نمایی.

در واقع، آنجا که نمی توانی موضوعی را به راحتی قبول نمایی، ریشه مسائل و مشکلات شماست. روزنه ای است که شیطان ذهن از طریق آن رسوخ می کند و تغییر باید از همان جا صورت بگیرد. در تمام مدتی که سوالات دوستان درباره قوانین را پاسخ داده ام، به وضح متوجه شده ام که دلیل سوء برداشت افراد درباره قوانین، این است که آنها بخش از مسیر آگاهی های یک دوره را  درک نکرده اند و این موضوع مثل حلقه ی گمشده  ی یک زنجیر، برای آنها تبدیل به یک معما شده است.

اما وقتی آن موضوع را درک می کنند، دیگر سوالی باقی نمی ماند.

آنوقت خیلی از مسائل خود به خود حل می شود و درکی اساسی نسبت به قانون در وجودت شکل می گیرد که تو را هدایت می کند.

سوال:

من به شخصه خیلی به راه حل بحران اقتصادی این روزهای ایران فکر کرده ام.

به نظر من تنها راه خروج از بحران اقتصادی این روزهای ایران، که همه ما درگیر آن هستیم، مراقبه دسته جمعی است. چون بارها در جهان بحران هایی رخ داده و به وسیله مراقبه جمعی، حل شده است.

بنابراین، ما هم باید از این ایده استفاده و در زمان های مشخصی به مراقبه بپردازیم تا بحران اقتصادی رفع و مشکلات اقتصادی مردم یک کشور حل شود و به این وسیله نه تنها وضعیت مالی خودمان بهتر می شود و مشکلات مالی خودمان را حل می کنیم، بلکه مشکلات مردم یک کشور نیز حل می شود.

شاید بگویید اعضای سایت که اکثرا فرکانس های مثبت دارند، خود به خود این تأثیر را می گذارند. اما مطمئن باشید تا همه ی ما در زمان و ساعت مشخص به مراقبه علیه بحران نپردازیم، نتیجه ای نمیگیرم و این مشکلات حل نخواهد شد.

اما اگر همه ما با هم در یک روز و ساعت مشخص به بر علیه این بحران مراقبه کنیم، بسیار بسیار چاره ساز میشه.

می خواهم نظر گروه تحقیقاتی عباس منش را در مورد این راه حل یا هر راه حل دیگری برای حل بحران اقتصادی جامعه کنونی ایران بدانم.


پاسخ گروه تحقیقاتی عباس منش

اگر می خواهیم طبق قوانین عمل کنیم، اگر هدف مان این است که با قوانین زندگی هماهنگ شویم و به واسطه این هماهنگی، شرایط بهتری را در زندگی تجربه کنیم، اول از همه باید از پذیرش این قانون شروع کنیم که می گوید:

تمام  اتفاقات زندگی شما، بازتاب دقیقی از باورهای شماست. یعنی تا زمانی که این اصل را نپذیری، هیچ دسترسی ای به راهکارها و ایده های هماهنگ با قوانین نخواهی داشت. تا زمانی که این اصل را مثل وحی منزل قبول نکنی، وارد مسیر اصلی که مقصد و نتیجه اش کنترل تمام زندگی ات در تمام جنبه هاست، نخواهی شد.

همه ایده ها، راهکارها، شرایط، موقعیت ها و فرصت هایی که مسائل کنونی ات را حل می کند، بعد از پذیرش این اصل قرار دارد و ایمان ۱۰۰% به این اصل، مانند دروازه ورود به زندگی ای است که تمام کنترل آن در دستان توست. این اصل، ریشه قوانین زندگی است و زندگی تحت کنترلی که می خواهی، حاصل رشد و نمو این ریشه در تار و پود وجودت است. میزان کنترلی که بر زندگی ات خواهی داشت و میزان توانایی که در خلق شرایط دلخواهت خواهی داشت، به اندازه رشد و نمو این ریشه در همه وجودت است.  تا زمانی که این ریشه شکل نگیرد، هیچ جوانه ای به نام “زندگی دلخواه” سر بر نمی آورد و هیچ ساقه و شاخ و برگی نمی زند و به ثمر نمی نشیند.

زیرا جهان به گونه ای خلق شده که به فرکانس های غالب ما(باورها) پاسخ می دهد.  هر کدام از ما در جهانی زندگی می کنیم که خالق تمام شرایط، امکانات، مسائل و مشکلاتش، خودمان هستیم.

برای همین، جهانی که شما در آن زندگی می کنی و در آن جهان بحرانی برای حل وجود دارد، لزوماً با جهانی که فردی با باورهای متفاوت از شما زندگی می کند، یکی نیست و فرصت ها یا مسائل یکسانی ندارد، حتی اگر در یک شهر، کشور یا حتی خانواده یکسان زندگی می کنید. حتی اگر آن فرد همسر یا فرزند شماست.

هر فردی در دنیایی زندگی می کند که با شرایطی همجنس با اساس فرکانس هایش (باورها) احاطه شده است و ماده اولیه خلق شرایط و امکانات دنیایش، باورهای خودش است. به همین دلیل است که هیچ کدام از ما قدرت تغییر زندگی هیچ فردی غیر از خود را نداریم زیرا نمی توانیم به جای دیگری فرکانس بفرستیم یا باور بسازیم.

برای همین، تلاش های جامعه جهانی در طول سالهای متمادی نتوانسته از عهده حل مسائلی مثل فقر، گرسنگی، بیماری و … در آفریقا برآید.

این قانونی است که جهان با آن خلق شده و اداره می شود و البته عین عدالت است. زیرا حتی همان افراد گرسنه و فقر زده آفریقایی نیز این توانایی را دارند تا با تغییر باورهای شان، شرایط خود را از فقر به ثروت تغییر داده و کاری را به سرانجام برسانند که یک جهان با همه تلاش ها و امکاناتش نتوانسته از عهده اش برآید.

همانگونه که کشور چین این کار را انجام داد.

اگر رد پای تغییرات اقتصادی کشور چین را خیلی دقیق بررسی نمایی و به دنبال شواهد قوانین زندگی در این تغییرات بگردی،  به خوبی متوجه می شوی که چگونه اول این تغییر به صورت بنیادین در نحوه تفکر و نگرش اکثریت جامعه چین شکل گرفت و سپس کم کم خودش را در رفتار و اقتصاد آن کشور نشان داده است.

جرقه های این تفکر از شعار یکی از رهبرانشان با این عنوان شروع که:

“ثروتمند بودن، با شکوه است”. این شعار در فضایی کمونیستی مطرح شد که اساس آن مبارزه با ثروتمندان بود.

یعنی نحوه نگرش جامعه به ثروت دگرگون شد، سپس نتایج کاملاً دگرگون شد و خبر خوب این است که هر فردی می تواند با تغییر بنیادین نگرش و باورهایش، زندگی اش را کاملاً دگرگون نماید.

خیلی ها فکر می کنند شرایط و اتفاقات زندگی آنها توسط تصویب یا عدم تصویب یک قانون، تغییر یا عدم تغییر یک دولت، انتخاب یا عدم انتخاب یک فرد یا تفکر خاص به عنوان رئیس جمهور، دولت، جامعه بین المللی و سیاست های اجرایی آنها رقم می خورد. اما هم من و هم شما می توانیم به خوبی به یاد بیاوریم در همه دوران ها، فارغ از اینکه کدام حزب حاکم است و چه سیاست هایی دارد، مردم ایران نگران گرانی، بحران و شرایط سخت و پیچیده ای بوده اند که فکر می کردند در بیرون از آنهاست.

با این اعتقاد که:

قبلاً اوضاع خیلی بهتر بود اما الان اوضاع دیگر غیر قابل تحمل است

اما سوالی که باید پرسیده شود این است که:

چرا افراد زیادی از همین شرایط به ظاهر بحران زده، در حال ساختن فرصت ها و بازارهایی برای محصولات شان هستند؟

چرا این بحران برای آنها وجود ندارد؟

چرا پایه و اساس رشد و شکوفایی کسب و کارهای زیادی از چنین شرایط بحران زده ای رقم خورده است؟

و پاسخ این است که :

شرایط بیرونی به خودی خود هیچ معنای خاصی ندارد. این شما هستی که با باورها و نحوه نگرشت به شرایط بیرنی معنایی مثل “بحران” یا “فرصت” می بخشی

مسئله ای به نام “بحران اقتصادی” در دنیای بیرون شما وجود ندارد. بلکه این مسئله در دنیای درونی شما است و حاصل باورهای خودت است.

بحرانی که آدم های زیادی را نگران کرده، توسط ذهن خودشان و به خاطر باورهای محدود کننده شان درباره ثروت، شکل گرفته است.

شاید در نگاه اول، این موضوع که می شود با مراقبه دسته جمعی و همزمان، اوضاع بحرانی اقتصاد مملکت را تغییر داد و سپس همه ایرانی ها را از شر اینهمه بحران اقتصادی و فقر و کمبود که زندگی را بر کام شان سخت کرده خلاص نمود، ایده ای مثبت، زیبا و شگفت انگیز به نظر برسد. اما وقتی قانون را عمیقاً درک می کنیم و می خواهیم رد پای قوانین زندگی در را این تفکر یا راهکار بجوییم، متوجه می شویم یک جای کار ایرادی اساسی دارد و دقیقاً بر خلاف قوانین زندگی است!

زیرا اولاً:

اگر ما به این ایمان و یقین رسیده ایم که طبق سیستم غیر قابل تغییری که خداوند بر جهان مقرر نموده، جهان به باورهای هر فردی پاسخ می دهد و آن باورها را تبدیل به شرایط زندگی اش می نماید، به این معناست که اتفاقات زندگی هر فرد، چیزی جز باورهای خودش نیست. یعنی زندگی هر فردی توسط باورهای خودش خلق می شود. در نتیجه هر فردی می تواند به تنهایی دنیای دلخواهش را خلق نماید بدون اینکه مجبور به همراه ساختن دیگران با خودش باشد.

ثانیاً: اگر ما ایمان داریم که باورهای ما خالق شرایط زندگی مان هستند، دیگر مانعی بیرونی به عنوان بحران اقتصادی، موجودیتی نخواهد داشت!

زیرا نمی توان همزمان هم به قانون ایمان داشت و هم اعمال و رفتاری را انجام داد که نقض کننده آن قوانین است.

زیرا به قول انیشتن، نمی تواند همزمان هم از جنگ جلوگیری کرد و هم برای آن آماده شد.

البته تمام این استدلال ها در صورت درک عمیق قوانین و به شرط پذیریش اصل و ریشه سیستم مقرر شده بر جهان است که می گوید:

“تمام اتفاقات زندگی شما، بدون استثناء نتیجه باورهای خودتان است.

وَ إِذا أَذَقْنَا النَّاسَ رَحْمَةً فَرِحُوا بِها وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ بِما قَدَّمَتْ أَيْديهِمْ إِذا هُمْ يَقْنَطُونَ (۳۶- الروم)

هنگامى كه رحمتى به مردم بچشانيم به آن شاد مى‏شوند و اگر به خاطر آنچه از پیش فرستاده اند(فرکانس های خودشان) مصيبتى به آنها برسد ناگاه مأيوس مى‏شوند.

برای درک کامل جهانی که در آن هستیم و قوانینی که بر آن حکم فرماست، لازم است به یاد بیاوریم که ما موجودات مجردی هستیم که تنها پا به جهانی گذاشته ایم که به فرکانس های ما واکنش نشان داده و آنها را به شکل اتفاق و شرایط، وارد زندگی مان می کند.

ما با دانستن این قوانین و با علم به این توانایی که قدرت خلق خواسته هامان  به وسیله باورهایمان را داریم، پا به این جهان گذاشتیم و چون قوانین را می شناختیم و می دانستیم که جهان به باورهای ما پاسخ می دهد، از برخودر با هیچ تضادی، هراسی نداشتیم زیرا آن را راهی برای شناختن خواسته مان می دانستیم تا بتوانیم به وسیله فرکانس های مان به آن شکل دهیم.

بنابراین، اگر هم به دنبال حقیقتی در جهان هستیم، باید به یاد آوریم که تنها حقیقت جهان ما فراوانی، ثروت، نعمت، برکت و هر چیزی است که می شود آن را “خواسته” نامید و همه ما، به عنوان ساکنین این کره خاکی، به یک اندازه به انرژی منبع که شامل ثروت، عشق، آرامش و سلامتی است، دسترسی داریم.

اما جنس رابطه ی ما با این جهان مملو از نعمت و ثروت و فراوانی و سهم ما از این فراوانی، توسط باورها و فرکانس های خودمان مشخص می شود. زبان داد و ستد ما با این جهان مملو از نعمت و ثروت و فراوانی، زبان باور و فرکانس است و آنچه که در ماجرای مراوده مان با جهان دریافت می کنیم، دقیقاً همان چیزی است که به وسیله فرکانس ها و باورهای مان به او عرضه نموده ایم.

اگر ابهامی درباره فرکانس داری، منظور از فرکانس، همان تعریف و نگرشی است که نسبت به اوضاع مالی ات داری.

همان نگرش و تعریفی است که درباره اوضاع اقتصادی جامعه، اوضاع مالی، وضعیت کسب و کار، وضعیت روابط، سلامتی و … داری

اگر موضوعی با عنوان “بحران اقتصادی ای که می گویی در زندگی شما و آدمهای بسیاری هست”،  را چیزی جدا از نتیجه باورهایت می دانی، به این دلیل است که هنوز نتوانسته ای نقش باورهای خودت را در شرایطی که تجربه می کنی، بپذیری.

به همین دلیل نمی توانی قبول کنی عاملی که اکنون شرایط زندگی را برایت سخت کرده، باورها و فرکانس های خودت هستند که به شکل محدودیت هایی مثل: بی ثبات بودن قیمت دلار یا شرایط اقتصادی حاکم بر جامعه، نگرانی های مالی روز افزون، کم ارزش شدن روزانه سرمایه هایت و … در زندگی ات ظاهر شده است.

وگرنه چنین چیزی به نام بحران، فقر، بیماری، نگرانی و هر آنچه که بتوان آن را ناخواسته نامید، وجود خارجی ندارد.

بلکه تجربه  فقر، مشکلات مالی و رکود، نتیجه تمرکز شما بر کمبود ثروت است.

تجربه بیماری، نتیجه تمرکز شما بر کمبود سلامتی است.

نگرانی، نتیجه ی تمرکز شما بر کمبود همه چیزهایی است که می خواهی داشته باشی.

و …

پذیریش این موضوع برای اکثر افراد که ذهن شان یک عمر تلاش کرده تا آنها را متقاعد کند که دلیل مسائل شان را در عواملی بیرون از خود بجویند و به دنبال یافتن مقصر اصلی شرایط نابه سامان خود در عوامل بیرونی مثل: بحران اقتصادی، خیانت فرد مقابل در رابطه، بیماری های ارثی، جو جغرافیایی و … بگردند، کار بسیار بسیار سختی است.

اما اگر بتوانی عمیقاً این قانون را بپذیری که تمام اتفاقات زندگی تو، بازتاب کاملی از باورهایت است، نه تنها خیلی از این مسائل، موجودیت خود را در زندگی ات از دست می دهند، بلکه وقت خود را درپی یافتن مقصر هدر نخواهی داد.

زیرا به محض برخورد با یک مسئله و تضاد، به دنبال موانعی در ذهن و باورهایت می گردی که موجب تجربه آن ناخواسته شده و با حل آن به قول قرآن، لعلکم ترضی و لعلکم یرشدون می شوی.

وَ إِذا سَأَلَكَ عِبادي عَنِّي فَإِنِّي قَريبٌ أُجيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ فَلْيَسْتَجيبُوا لي‏ وَ لْيُؤْمِنُوا بي‏ لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ ( البقره ۱۸۶)

و چون بندگان من از تو سراغ مرا مى‏گيرند بدانند كه من نزديكم و دعوت دعاكنندگان را اجابت مى‏كنم. البته در صورتى كه مرا بخوانند. پس بايد كه آنان نيز دعوت مرا اجابت نموده و بايد به من ايمان آورند تا شايد رشد يابند (۱۸۶)

و اجابت دعوت خداوند یعنی پذیرش اصل و اساس قوانینش که می گوید

تمام اتفاقات زندگی تو، نتیجه واضح باورهای خودت است. یعنی یک قدرت و یک نیرو را موثر دانستن و آن هم باورهای خودت!

یعنی اقدام برای یافتن دلیل هر مانع بیرونی در باورهای خودت و اصلاح آن مانع از طریق اصلاح باورهایت.

آنوقت است که خواهی دید چقدر همه چیز در دسترس خودت بود و به تو نزدیک بود و به قول شاعر:

آب در کوزه و تو تشنه لبان می گشتی

یار در خانه و تو گرد جهان می گشتی

وقتی بدانی که در جهانی اینچنین قانونمند زندگی می کنی که محال است تجربه ای بدون هماهنگی با باورهایت، وارد زندگی ات شود، آنوقت است که هرگز در بیرون از خود، به دنبال عامل تغییر آن شرایط نخواهی گشت. به همین دلیل “ایمان به قوانین” اینقدر مهم است. زیرا عمل صالح، یعنی همان اقدامی که مسئله ات را حل می کند، در پی ایمان می آید.

طبق قانون خداوند، عاملی بیرون از ما برای تغییر وجود ندارد. این پیام واضح خداوند است که می گوید: تمام آنچه مصیبت، بحران یا ناخواسته می نامی، توسط فرکانس های خودت خلق شده و نیز با تغییر فرکانس های خودت هم برطرف می شود!

وَ إِذا أَذَقْنَا النَّاسَ رَحْمَةً فَرِحُوا بِها وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ بِما قَدَّمَتْ أَيْديهِمْ إِذا هُمْ يَقْنَطُونَ (۳۶- الروم)

هنگامى كه رحمتى به مردم بچشانيم به آن شاد مى‏شوند و اگر به خاطر آنچه از پیش فرستاده اند(فرکانس) مصيبتى به آنها برسد ناگاه مأيوس مى‏شوند.

اصولا چیزی به نام بحران وجود ندارد که بخواهد به ما ضربه بزند یا نزند یا بتواند زندگی مان را مختل نماید یا ننماید!

آنچه به عنوان “بحران” در تجربه زندگی ات می شناسی، نه به این دلیل است که عاملی بیرونی به نام “بحران” وجود دارد،  بلکه به این دلیل است که شما آن را باور کرده ای و در ذهنت ساخته ای و طبق قوانین، سیستم جهان آن را جزئی از تجربه بیرونی ات نموده است.

اما با وجود این باور و تجربه این شرایط به ظاهر نامطلوب، باز هم جای هیچ نگرانی ای نیست.

زیرا می توانی از طریق همین قوانین، شرایط دلخواهت را بسازی. شرایط نامطلوب کنونی که نتیجه باورهای محدود کننده قبلی است، یک تضاد است که به تو کمک می کند تا خواسته هایت را بشناسی و سپس با تغییر باورهایت، شرایط دلخواهی را رقم بزنی که به خاطر برخورد با این تضاد، توانسته ای درباره داشتنش به وضوح برسی.

بنابراین، حتی شرایط ناخواسته هم تبدیل به نعمت و برکت می شود اگر مصمم به درک قوانین و اجرای آنها شوی.

پیشرفت های جهان ما، همیشه به وسیله برخورد با یک فاجعه و تضاد شروع شده. زیرا موجب شده افراد زیادی به خاطر برخورد به آن شرایط سخت، مصمم به ایجاد تغییری بنیادین در نگاه و تعریف شان از آن موضوع شوند.

کاری که شما هم باید درباره این تضاد زندگی ات انجام دهی.

اگر یک فاجعه مثل زلزله، موجب شکل گرفتن تکنولوژی ای در ساختمان سازی می شود که نتیجه اش ساخته شدن ساختمان های مقاوم در برابر زلزله است، دلیلش این است که مهندسان و معماران زیادی با برخود با آن فاجعه، نگاه و تعریف شان به صورت بنیادین درباره سازه، مقاومت و … تغییر کرد و به واسطه این تغییر در تفکرشان، به شیوه هایی در ساخت بنا هدایت شدند که نگرش متفاوت قبلی، مانع شناخت آن شده بود.

درست است که همه ما دوست داریم در کشوری آباد و آزاد زندگی کنیم. جایی که ثبات اقتصادی و امنیت بر آن حکم فرماست. اما تغییر شرایط یک مملکت با مراقبه جمعی حل نمی شود بلکه با تغییر بنیادین باورهای اکثریت آن جامعه حل می شود و راه تغییر باورها ی بنیادین، مراقبه دسته جمعی نیست. بلکه تغییر بنیادین باورهای تک تک آن اکثریت است.

اما نکته مهم اینجاست که زندگی تک تک آن اکثریت، دست خودشان و باورهای شان است، فارغ از اینکه سایر آن اکثریت، برنامه ای برای تغییر باورهای شان دارند یا نه!

اینکه به سمت چه تجربه ای، چه کشوری و با چه شرایطی هدایت شویم، کاملاً در دست خودمان است. کاملاً تحت اختیار آگاهانه ماست. زیرا ما در اجتماعی زندگی می کنیم که نوع و کیفیت شرایط آن اجتماع توسط قانون مدار و فرکانس مدیریت می شود.

یعنی هر فردی همواره در مداری از جنس باورهایش قرار می گیرد و در آن مدار افراد، اتفاقات، شرایط مالی، وضعیت سلامتی و … را تجربه می کند که دقیقاً هم جنس با باورهایش باشد.

این موضوع به وضوح در قرآن آمده که:

الخْبِيثَاتُ لِلْخَبِيثِينَ وَ الْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثَاتِ  وَ الطَّيِّبَاتُ لِلطَّيِّبِينَ وَ الطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّبَاتِ  أُوْلَئكَ مُبرَّءُونَ مِمَّا يَقُولُونَ  لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ( النور۲۶)

زنان ناپاك لايق مردان ناپاك هستند و مردان ناپاك نيز لايق زنان ناپاك و زنان پاكدامن شايسته مردان پاكدامن و مردان پاكدامن نيز شايسته زنان پاكدامن هستند، آنها از چيزهايى كه در باره‏شان مى‏گويند منزهند و آمرزش و روزى نيكو دارند. (۲۶)

و اگر می توانی افراد زیادی را در اطرافت ببینی که همه آنها از یک نگرانی به نام “بحران اقتصادی” صحبت می کنند به این دلیل است که همه آن افراد باورهای یکسانی درباره ثروت دارند و لزوماً به خاطر شباهت باورهای شان در یک مدار قرار گرفته اند و اگر می بینی وضعیت اقتصادی کشورت با بحران مواجه است، به این دلیل است که اکثریت آن کشور، باورهای محدود کننده مشابهی درباره ثروت دارند و همه آنها متفق القول، معتقدند عامل نا بسامانی اوضاع مالی آنها، عاملی در بیرون از آنهاست و نه باورهای خودشان.

می توانی در شعر مولانا، مفهوم این هم نشینی را به وضوح ببینی:

طیبات آید به سوی طیبین                    للخبیثین الخبیثات است هین

کین مدار آنها که از کین گمرهند            گورشان پهلوی کین‌داران نهند

اصل کینه دوزخست و کین تو               جزو آن کلست و خصم دین تو

چون تو جزو دوزخی پس هوش دار         جزو سوی کل خود گیرد قرار

ور تو جزو جنتی ای نامدار                   عیش تو باشد ز جنت پایدار

تلخ با تلخان یقین ملحق شود              کی دم باطل قرین حق شود

ای برادر تو همان اندیشه‌ای                ما بقی تو استخوان و ریشه‌ای

گر گلست اندیشهٔ تو گلشنی              ور بود خاری تو هیمهٔ گلخنی

تغییر شرایط و کشور محل زندگی شما، بستگی به تغییر افکار غالب اکثریت یک جامعه ندارد. زیرا در همین جامعه به قول شما بحران زده، می توانی افرادی را بیابی که کسب و کار پر رونقی دارند و بسیار رضایتمندانه به زندگی خود ادامه می دهند.

همین شرایط برای افراد زیادی نه تنها بحران نیست بلکه نعمت است و به قول قرآن هرگز تر و خشک با هم نمی سوزد.

این موضوع بارها در قرآن تأکید شده که حتی اگر قرار بوده نتیجه فرکانس های غالب جامعه ای نزول عذاب بر آن جامعه باشد، آن عذاب تر و خشک را با هم نسوزانده. بلکه افرادی که در فرکانس عذاب نبوده اند، حتی با وجود حضور در آن جامعه، کاملاً از آن عذاب مصون مانده اند.

همه اینها درس هایی دارد برای تفکر عمیق نسبت به قوانین و یافتن شواهد آن قوانین در شرایط زندگی خودمان و استفاده از قوانین برای ساختن نتایج دلخواه مان.

ما یک انرژی خالص هستیم که متعلق به یک قوم، مذهب یا کشور خاص نیست. کل جهان سرای ماست و ما فقط انا لالله و انا علیه راجعون هستیم.

وقتی فرکانس هایت تغییر می کند(نه با یکی دو بار مراقبه یا هر شیوه دیگری، بلکه به وسیله جهادی اکبر که به صورت بنیادین نحوه نگرشت را به گونه ای تغییر دهد که اصلاً عاملی را بیرون از خودت مقصر شرایط ات ندانی)، آنوقت جهان شما را جا به جا می کند. محل زندگی تو تغییر می کند و اگر باورها و فرکانس های تو بسیار غنی تر از شرایط موجود در آن جامعه باشد، کشور تو تغییر می کند و به محیطی هدایت می شوی که اتفاقات همسنگ با باورهای جدیدت در آن موجود است و اگر تعداد آدمهایی مثل تو در یک جامعه زیاد شود، شرایط اقتصاد آن جامعه تغییر می کند.

اما راه تغییر باور، مراقبه دست جمعی نیست. مراقبه یکی از شیوه هایی است که می تواند به تو کمک کند تا صدای ذهنت را که می گوید اوضاع بحرانی است، خاموش کنی تا بتوانی صدای قوانین جهان که می گوید شرایط تو حاصل فرکانس های خودت است را بشنوی و به قول قرآن هدایت شوی، نه اینکه  بخواهی به وسیله مراقبه بر علیه عواملی بیرون از خودت که آن را مانع اصلی موفقیت و خوشحالی ات می دانی را از بین ببری.

راهکار تغییر شرایطی که در زندگی ات هست اما دوستش نداری، همان است که استاد عباس منش از طریق تولید دوره های مختلفی مثل روانشناسی ثروت، جهان بینی توحیدی و … با شما به اشتراک گذاشته است.

همان روندی که اکنون در دوره کشف قوانین زندگی در حال وقوع است و قطعاً افرادی که آموزش های این دوره را جدی می گیرند و تمریناتش را انجام می دهند و آگاهی هایش را جزئی از عادت های رفتاری خود می سازند، کیفیت زندگی آنها از هر لحاظ تغییر می کند و به محیط های با کیفیت تر و کسب و کار های پررونق تر و ایده های سودمند تر و مشتری های بیشتر و شرایط اقتصادی بهتر حتی در همین کشور هدایت می شوند و نتایجی می آفرینند که نظرشان به کلی درباره اوضاع کنونی اقتصاد کشورشان تغییر خواهد کرد.

کار گروه تحقیقاتی عباس منش به عنوان افرادی که تلاش می کنند قوانین زندگی را بهتر درک کنند و بیشتر با آن هماهنگ شوند، فقط اشاعه قوانین خداوند است.

به همین دلیل استاد عباس منش فقط آنچه را توضیح دهد که راه سعادت در دنیا و آخرت و راه ساختن زندگی دلخواه است. هر فردی که آمادگی شنیدنش را داشته باشد و هر فردی که در مدار دریافت این پیام باشد، آن را دریافت و اجرا می کند و به واسطه این ایمان و عمل صالح،  کنترل زندگی اش را در دست می گیرد.

لازم است یک مسئله ساده که افراد زیادی به راحتی از آن می گذرند  را نیز در اینجا شرح دهم:

راه حل ها، ایده ها و حتی الهامات ما برای حل مسائل مان، همیشه ریشه در باورها و نحوه نگرش مان به موضوعات اساسی دارد. این یک کلید برای افرادی است که می خواهند با استفاده از قوانین کیهان، موانع ذهنی شان را شناسایی و حل نمایند.

یعنی شما می توانی با بررسی راه حلها و ایده هایی که برای حل مسائل ات داری و سپس تطبیق دادن آنها با قوانین، به قول استاد عباس منش، دست ذهنت را رو کنی و ایرادات خود یا همان باورهای محدود کننده و مانع را بشناسی.

اما پیشنیاز بهره برداری از این ویژگی، درک و شناخت عمیق قوانین زندگی است. زیرا عدم درک عمیق قوانین و برداشت های سطحی از قوانین(یعنی ندیدن ریشه ها و فقط نگاه کردن به درخت بیرونی و میوه هایش و قضاوت بر اساس آن)، موجب سوء برداشت از قوانین شده و شما را وارد مسیری کاملاً برخلاف مسیر اصلی می نماید.

وقتی برداشتی سطحی از قوانین داشته باشی، مثل این است که شروع به قضاوت کیفیت یک درخت بر اساس میوه هایش نمایی و بگویی ثمر این درخت یا مقاومتش در برابر طوفان به خاطر نحوه چیدمان درختان اطرافش  است که موجب شده اند طوفان یا آفات، ضربه ای به آن نزند.

شما این قضاوت ها را خواهی داشت اگر نتوانی ریشه های عمیقی را در زیر زمین ببینی که در طی سالیان به واسطه تغذیه مناسب، آنقدر عمیقا ًدر دل زمین ریشه دوانده و به منبع آبهای زیر زمینی متصل شده که نه کم آبی تاثیری بر آن دارد و نه هیچ باد و طوفانی!

پیشنهاد من به همه افرادی که می خواهند قوانین زندگی را از نو بشناسند و به واسطه این شناخت عمیق، کنترل زندگی شان تحت اختیارشان بگیرند، استفاده از آموزش های دوره کشف قوانین زندگی است.

زیرا کار این دوره نه شناخت قوانین، بلکه باز شناخت قوانین و تجدید میثاق شما با قوانین زندگی است.

منظورم شناخت دوباره قوانینی است که فکر می کنی همین حالا آنها را کاملاً شناخته ای و می فهمی و درباره اش به درجه استادی رسیده ای.

اما وقتی وارد جلسات این دوره می شوی و شروع به انجام تمریناتش می نمایی(خصوصاً جلسه اول و دوم این دوره)، متوجه سوء درک هایی درباره قوانین زندگی می شوی که موجب شده بود در مسیری کاملاً متفاوت از مسیر خواسته هایت قرار بگیری.

در واقع به همین دلیل بود که با وجود تلاش های ذهنی زیاد برای ساختن باورهای قدرتمند کننده، باز هم به نتیجه دلخواه نرسیده بودی.

در واقع، این موانع ذهنی، همانگونه که دیوار ضخیم یک سدّ بتنی در برابر یک رودخانه پرآب می ایستد و اجازه جاری شدن آب را نمی دهد، موجب می شود نتایج باورهای قدرتمند کننده ای که شما در این مدت به خاطر تلاش های ذهنی زیاد ساخته اید، در زندگی تان جاری نشود.

اما به محض اینکه به کمک درک عمیق قوانین زندگی، سوء برداشت هایت از قوانین را بر طرف می کنی، موفق به شناسایی موانعی در ذهنت می شوی که در طول این مدت از آنها غافل بودی در حالیکه همان موضوعات به نظر بی اهمیت، مانع عملکرد باورهای قدرتمند کننده ات شده بود و به محض اینکه آن موانع را از پیش روی باورهای قدرتمند کننده ات برمی داری، راه حل های ساده، منطقی و قابل اجرایی را برای رسیدن به خواسته هایت می بینی که همیشه در دسترس ات بوده اند اما به خاطر آن موانع ذهنی، اصلا آنها را جدی نگرفته بودی.

خواه رشد و رونق در کسب و کارت باشد یا بهبود رابطه عاطفی یا سلامتی ات و …

درست مثل همان مهندسی که به خاطر تغییر بنیادین در تعریفش از بارهای جانبی وارد شده بر ساختمان و نحوه عملکرد پی و ستون و … در مقابل بارها، قادر به دیدن راه حل های ساده، منطقی و کارایی درباره نحوه رفتار سازه در برابر بارهای جانبی و نیروی زلزله می شود و ساختنمان منعطف تر و مقاوم تری طراحی می کند، که به این راحتی هیچ زلزله هرچقدر هم شدید، نمی تواند ویرانش نماید.

یک نکته بسیار بسیار مهم:

موضوع تغییر باور، یک بازی یک نفره است. ما برای تغییر شرایط زندگی مان، نیازی به همراه بودن یا نبودن اکثریت جامعه مان نداریم. حال این جامعه را از مقیاس کوچتر مثل خانواده و سپس مدرسه و سپس شهر و سپس کشور و سپس قاره و سپس جهان ببین.

شما برای موفق بودن، نیازی به داشتن پدر و مادر موفق نداری. زیرا افراد موفق بسیاری در خانواده های نامناسبی رشد کرده اند

شما برای تبدیل شدن به یک دانشجوی موفق، نیازی نداری که تمام افراد کلاس شما موفق و درسخوان باشند.

برای داشتن کسب و کاری موفق، نیازی نیست که اکثر کسب و کارها شهر شما موفق باشند یا اوضاع اقتصادی مملکت حتما خوب و عالی بشود تا کسب و کار شما رشد کند.

هر نفر از ما جداگانه باید روی باورهای مان کار کنیم و این موضوع نیازمند رسیدن به خودشناسی ای عمیق است و شروع این خودشناسی همان جایی است که باور می کنیم زندگی ما در هر لحظه توسط باورها و فرکانس های ما ساخته می شود.

همان موضوعی که استاد عباس منش در اولین و دومین جلسه دوره کشف قوانین زندگی، آنقدر بر آن تاکید دارد. این جلسه برای من درس ها داشته و آگاهی هایی را به من آموخته که فکر می کردم آنها را بلدم و نیازی به آموزش شان ندارم.اما بعد از دیدن همین دو جلسه، همه چیز از زمین تا آسمان برایم تغییر کرد. به نظرم جدی گرفتن آگاهی های همین دو جلسه، به اندازه تمام سالهای زندگی تان، تفاوت می آفریند.

زیرا تا این قانون جزئی از ساختار وجودت نشود، راهی به سوی هیچ پیشرفتی و راهی به سوی ایجاد هیچ تغییر مثبتی در روند زندگی ات نخواهی داشت.

تا زمانی که فکر می کنی بحرانی بیرون وجود دارد که تو راهی برای تغییرش نداری، مگر اینکه دیگران را با خودت همراه کنی، هرگز راهی به سوی فرصت هایی که همین حالا کنار دستت است، نداری.

این باور که اولاً یک بحران مستقل از افکار و باورهای من وجود دارد که نتایج من به آن بسته شده و ثانیاً راه حل این بحران دست من نیست بلکه دست اکثریت غالب جامعه است و اگر همه ما با هم همراه شویم این بحران حل می شود، دو ترمزبه اندازه کافی  قوی هستند برای اینکه ماشین زندگی شما را از حرکت در مسیر خوشبختی متوقف و شما را مستاصل و ناامید و تسلیم شرایط بیرونی نمایند.

شرایط بیرونی به خودی خود هیچ معنای خاصی ندارد. این شما هستی که با باورها و نحوه نگرشت به شرایط معنا می بخشی. وگرنه شرایط به خودی خود نه عامل خوشبختی است و نه عامل بدبختی. خیلی ها در کشورهای پیشرفته ای مثل آمریکا بی خانمان هستند و در پارک ها روی یک کارتن یا نیمکت می خوابند و خیلی ها هم در کشورهای فاجعه زده ای مثل عراق و افغانستان در نعمت و خوشی زندگی می کنند.

زیرا یک نفربا باورهایش به شرایط بیرونی معنای فرصتی شگفت انگیز برای رشد کسب و کارش و اجرای ایده هایی که نتیجه اش ثروت است، می بخشد و دیگری، به آن شرایط معنای رکود و بحران بخشیده و کسب و کارش را با شکست مواجه می کند.

اگر می توانی در همین شرایطی که آن را بحران می نامی، افرادی را بیابی که این وضعیت نه تنها برای آنها بحران نیست، بلکه پیشرفت، رحمت و برکت است،

اگر می توانی کسب و کارهایی را پیدا کنی که این روزها پر رونق تر از همیشه اند،

اگر می توانی کسب و کارهایی را ببینی که این بی ثباتی نه تنها به آنها ضربه نزده، بلکه سبب رشدشان هم شده،

اگر از دل یک شرایط یکسان، دو نتیجه متفاوت برای دو گروه متفاوت از مردم که باورهای متفاوتی دارند و به شکل متفاوتی نگاه می کنند خلق می شود، این یک پیام واضح از طرف خداوند و قوانینش است که :

عاملی بیرون از ما برای تغییر وجود ندارد. موضوعی به نام رفع بحران، وجود ندارد زیرا بحرانی وجود ندارد. آنچه بحران می نامیم را، خودمان با فرکانس های خودمان بوجود آورده ایم!

ما خودمان خالق شرایط خود هستیم. این ما هستیم که زندگی مان را خلق می کنیم. هیچ بحرانی بیرون از ما برای حل شدن وجود ندارد.

ما مانند یک دستگاه تولید فرکانس هستیم و جهان نیز یک دستگاه مترجم است که فرکانس‌های ما را دریافت و آنها را به اتفاقات، شرایط و تجربه‌هایی از جنس همان فرکانس‌ها و باورهای مان تبدیل و وارد زندگی‌مان می‌کند.

اما نگاه و نگرش ما به جهان اطراف مان و تعریفی که از موجودیت اطراف مان می سازیم، برنامه ای در ذهن ما نصب می کند که این برنامه همه ی رفتارها، عکس العمل ها و در نهایت تجربه مان از این جهان را می سازد.

کل داستان، داستان باورهاست و این جهان طراحی شده تا هر آنچه که در ذهن مان ساخته می شود را واقعیت ببخشد. حال می‌خواهد آن چیزی که در ذهن ساخته می شود ثروت و ایده ثروت ساز باشد، فرصت و راهکار باشد، فراوانی و آرامش باشد یا بدهی و راهکارهایی مثل وام گرفتن و… برای رهایی از شر بدهی ها و هزینه های تمام نشدنی!

خواه بحران و رکود باشد یا کمبود و نگرانی های همیشگی درباره همه چیز!

درهر صورت هر چه در ذهن بسازیم و هر برنامه ای در ذهن نصب نماییم، سیستم جهان یا همان نیرویی که به عنوان خداوند می شناسیم، همان را شکل می‌دهد و جزئی از تجربه زندگی مان می شود.

به قول قرآن:

كُلاًّ نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّكَ وَ ما كانَ عَطاءُ رَبِّكَ مَحْظُوراً

و هر يك از اين دو گروه را به عطاى ربّ، كمك خواهيم داد و هرگز كسى از عطاى ربّ محروم نخواهد بود

در یک کلام، خداوند از همان ابتدا دسترسی همه ما به ثروت را به یک میزان تعیین نموده است.تنها عاملی که موجب وصل شدن به منبع ثروت یا دور شدن از آن می‌شود، فقط و تنها فقط، باورها و نحوه نگاه خودمان است.

پس به راحتی می توانی دریابی که قوانین چگونه عمل می کنند و خداوند (همان سیستمی که به گونه ای طراحی شده که به فرکانس پاسخ و شکل ببخشد) چگونه باورهایت را به شکل واقعیت زندگی ات در می آورد.

وقتی به این درجه از درک عمیق قوانین زندگی برسی که بتوانی بپذیری “تو خالق هر شرایطی هستی که تجربه می کنی”، به راحتی از این ماجرا خبر دار خواهی شد که آنچه به عنوان بحران در زندگی ات می شناختی و در برابرش مستاصل و بی چاره بودی،  به دست خودت و باورهایت خلق شده و می تواند به دست خودت و به وسیله تغییر آن باورها، تغییر کند.

این اولین قدم است زیرا وقتی می پذیری تو خالق این شرایط بوده ای، می توانی بپذیری که تو خالق هر شرایط دیگری هم می توانی باشی.

به همین دلیل ایمان در تو شکل می گیرد که بخواهی به جای استفاده نادلخواه از توانایی هایت، از این توانایی به نفع خودت بهره ببری.

این حیاتی ترین، زیباترین، آرامش بخش ترین و قدرتمند کننده ترین نقطه ی زندگی توست. نقطه ای که معمای شکست های پی در پی گذشته ات حل می شود و نقطه ای که راه حل های قابل انجام برای حل مسائل کنونی ات به سادگی و به زیبایی پیش رویت قرار می گیرد

همان نقطه ای که می فهمی و درمیابی که تو به عنوان یک خالق به دنیا آمده ای  و جزئی از دستان نیرویی هستی که این جهان را آفریده و قوانینی بر آن مقرر نموده و طبق آن قوانین زندگی ات را تماماً در اختیار خودت و باورهایت قرار داده است.

اولین جلسه ی دوره کشف قوانین زندگی، شما را به چنین نقطه ای از درک قوانین زندگی می رساند. نقطه ای که هر کدام از ما باید به آن نقطه برسیم تا سوء برداشت های مان از قوانین خداوند را اصلاح کنیم.

زیرا یکی از مهم ترین دلایل ناکامی ما در هماهنگ شدن با قوانین، به منظور ساختن زندگی دلخواهمان، یک سلسه سوء برداشت از قوانین است که موجب گمراهی مان از مسیر صحیح می شود.

دلیل اینکه رسیدن به استقلال مالی را در “یافتن یک شغل خاص” یا “ افزایش فروش یک محصول خاص” یا “کسب درآمد به شیوه ی خاصِ مورد نظرمان” می جوییم،

دلیل اینکه داشتن احساس خوب را در تلاش برای “توانا شدن در تغییر دیگران” و “تأثیر گذاشتن بر دیگران” می جوییم،

دلیل اینکه اصرار داریم  تا قوانین کیهانی را برای جذب یک فرد خاص مثل علی، مریم یا … در روابط مان به کار ببریم، به جای اینکه با استفاده از قوانین عشق، آرامش و شادی را تجربه کنیم،

دلیل اینکه ورود رونق به کسب و کارمان را منوط به تلاش برای تغییر وضعیت اقتصادی یک کشور یا تغییر سیاست های یک دولت می دانیم، به دلیل سوء تفاهم درباره قوانین زندگی و عدم شناخت قوانین زندگی است.
دلیل اینکه  با چسبیدن به چنین راه حلهایی که چیزی جز نتیجه باورهای محدود کننده مان نیستند و نتیجه ای جز کمبود بیشتر ندارند، راه را برای ورود نعمت از طریق هزاران دست خدا و هزاران مسیر در جهان می بندیم،

برداشتهای اشتباه ما از قوانین، دلیل تمام ایده های ناکارمد و ناهماهنگ با قوانین است.

دلیل اینکه هنوز خالق خوبی برای زندگی مان نشده ایم، این است که قوانین را اشتباه فهمیده ایم. حتی اگر فکر می کنیم سالها درباره این قوانین مطالعه و تحقیق داشته ایم.

طرف صحبت من با افرادی نیست که، از قوانین آگاهی ندارند یا از نقش باورهای شان را در تجربه زندگی شان بی خبرند.

بلکه روی صحبت من با افرادی است که فهمیده اند باورهای آنها زندگی شان را خلق می کند و می خواهند با ساختن باورهای قدرتمند کننده تر، زندگی بهتری برای خود بسازند اما به واسطه یک سری سوء برداشت ها از قوانین و شیوه باورسازی، راه را گم کرده و از مسیر اصلی خارج شده اند.

در حقیقت هر کدام از این سوء برداشت ها، یعنی خشت اول را کج گذاشتن.

دوره کشف قوانین زندگی بیشتر از آنکه قوانین را به شما بشناساند، سوء تفاهم ها و سوء برداشتن های تان را درباره قوانین رفع می کند و معمای نتیجه نگرفتن ها، به ثمر ننشتن ایده ها، جواب ندادن آنهمه تلاش ذهنی و … را حل می کند و موجب هدایت شما به مسیر خواسته تان می گردد.

وقتی با کمک آموزه ها و تمرینات این دوره شروع به بازشناخت قوانین زندگی می نمایی و سوء برداشت هایت را از معادله خواسته هایت حذف می کنی،  تعریف و نگرش  شما درباره مسائل زندگی ات تغییر می کند. در نتیجه مسائل شما کلاً تغییر می کند و سپس راه حل های شما تغییر می کند و به راه حل هایی ساده تر، امکان پذیر تر، منطقی تر و هماهنگ تر با قوانین زندگی، هدایت می شوی.

زیرا هر کدام ازاین سوء برداشت ها درباره قوانین، مثل فشردن پدال ترمز است که همزمان با فشردن پدال گاز صورت می گیرد و مانع حرکت ماشین زندگی تان به جلو می گردد.

این دوره خشت اول بنایی به نام “زندگی در شرایط دلخواه” را درست قرار می دهد و پایه های ساختمان زندگی دلخواهت را از پای بست درست می چیند و آماده می سازد تا بتوانی تجربه های موفق بیشتری را روی این پایه قرار دهی.

زیرا تو خلق نشده ای که تابع شرایط باشی. تو هستی که شرایط زندگی ات را با باورهایت تعریف می کنی. فارغ از اینکه شرایط اقتصادی ایران کنونی چیست، اگر باورهایت تغییر کند، لاجرم شرایط تو تغییر می کند. اگر بتوانی این قانون را درک کنی که تو خالق اتفاقات زندگی ات هستی، اگر بتوانی درک کنی که جهان به گونه ای خلق شده که به فرکانس های تو پاسخ می دهد و جهان کاری به جز تبدیل آن فرکانس ها از حالت انرژی به حالت اتفاق و شرایط، انجام نمی دهد، قدم های بعدی برای پیشرفت شروع می شود.

از همان لحظه ای که باور می کنی تو اتفاقات را رقم می زنی و دنیای اطرافت را با این عینک می بینی، به چشم خود خواهی دید که همه چیز چقدر متفاوت می شود، مسائل چقدر قابل حل و راه حل ها چقدر منطقی و قابل اجرا می شوند.

آنوقت از همین شرایط سخت و به ظاهر بحرانی، از تضادی به نام گرانی و رکود، انرژی و قدرت می گیری تا خواسته هایت را بشناسی و با ایجاد فرکانس آن خواسته ها، آنها را خلق نمایی. این خشت اولی است که باید پایه های زندگی ات را با آن بنا کنی.

دلیل برگزاری دوره جدید با نام کشف قوانین زندگی همین است

این دوره فرصتی است تا قوانینی را از نو بشناسی که درکارند و چه بخواهی آنها را بشناسی و یا اعتقادی به آنها نداشته باشی، در هر صورت زندگی تو بر اساس آن قوانین رقم می خورد. اما اگر برای درک آن قوانین تلاش های ذهنی به خرج دهی و با آن قوانین همراه شوی، خالقی توانا برای زندگی ات می شوی و شرایطی را برای خودت خلق می کنی که دوست داری.

می خواهم درباره دوره کشف قوانین زندگی و نحوه آموزش های این دوره، بیشتر بدانم

سوال:

من یک موضوع مهم در رابطه با قوانین و باور ها رو درک نمی کنم. به عنوان مثال، ما می دونیم جاذبه زمین یک قانون هست و نمی تونیم باور کنیم که جاذبه برای ما صدق نمی کنه. سوال من این هست که آیا این موضوع که ما۱۰۰ درصد خالق زندگی خود هستیم یک باوره یا قانون؟

یعنی مثل یک قانون برای همه افراد عمل می کند یا مثل یک باور، فقط برای آنهایی که این قانون رو باور کرده اند؟

آیا فارغ از اینکه شرایط بیرونی چیست، همه توانایی خلق زندگی شون رو دارند یا فقط آنها که توانسته اند این قانون رو باور کنند چنین توانایی هایی برای خلق اتفاقات زندگی شون دارند؟

زیرا طبق آیات قرآن “بماقدمت ایدیهم و بماکانو یعملون”، می فهمیم هر اتفاقی که تو زندگی برای ما میوفته نتیجه فرکانس های خودمونه و این یک قانونیه که  در قرآن مطرح شده. اما  از طرف دیگه این رو هم می دونیم کسی که این قانون رو درک نکرده که خودش زندگیشو می آفرینه می تونه دلیل بیاره عوامل خارجی توی زندگیش تاثیر گذاشته و شرایط بدی رو براش رقم زده و ما هم خیلی راحت می تونیم ببینیم که عوامل خارجی چقدر در زندگیش تأثیر گذاشته و چقدر به خاطر وجود اون عوامل حتی با وجود تلاش زیاد به مشکل برخورد کرده و موفق نشده به خواسته هاش برسه.

مثلاً درباره قانون جاذبه زمین حتی اگر فردی باور کنه که جاذبه وجود نداره، از آنجا که این یک قانون هست، باز هم جاذبه براش عمل می کنه اما درباره این قانون که شرایط بیرونی هیچ قدرتی در خلق شرایط ما ندارند، چطوره که وقتی خلاف این قانون رو باور می کنیم، شرایط بیرونی این قدرت رو پیدا می کنند و روی زندگی ما تأثیر می گذاره؟ در صورتیکه طبق قانون، عوامل بیرونی نباید این قدرت رو داشته باشه که در زندگی ما تأثیر بگذاره؟

چطور می شه این موضوع رو توضیح داد ؟ یعنی اینکه ما خالق ۱۰۰ درصد زندگی هستیم “قانون” هست یا “باور”؟


پاسخ گروه تحقیقاتی عباس منش:

از زمانی که با قوانین زندگی آشنا شده ام و به لطف خداوند به خاطر همکاری با استاد عباس منش و گروه تحقیقاتی عباس منش در مسیری قرار گرفته ام که هر روز درک بهتری از قوانین به من می بخشد، مرتباً این سوال توسط افراد مختلف با عناوین مختلفی مطرح شده است که هر چند صورت سوال متفاوت بوده، اما دلیل آن و منشأ آن سوء برداشت از قوانین زندگی و سیستمی که بر جهان مقرر شده و نیز توانایی هایی که به ما به عنوان خالق داده شده است.

به همین دلیل تصمیم گرفتم یک بار به صورت کامل این موضوع را از جنبه های مختلف بررسی و سعی نمایم تا همه آن سوالات پاسخ داده شود.

اول از همه یک معیار به دست شما می دهم که کمک زیادی به تصحیح مسیرتان در هر لحظه می نماید و سبب می شود از مسیر اصلی گمراه نشوید:

هرجا درباره قوانین زندگی و سیستم جهان به موضوعی برخورد می کنیم که به نظر قوانین طبیعی را نقض می کند، باید بدانیم که برخورد با این تناقض، یعنی سوء برداشت مان از قوانین. یعنی ما نتوانسته ایم مهفوم باور و شیوه شکل گرفتن باور و رابطه آن با قوانین زندگی را درک کنیم.

وگرنه سیستمی که بر جهان مقرر شده، بدون هیچ خطا و اشتباهی همچنان به کار خود ادامه می دهد بدون اینکه برایش مهم باشد ما به عنوان موجوداتی انسانی که قابلیت درک و تفسیر وقایع را داریم، چه درک و چه تفسیری از این سیستم داریم.

یعنی درک و تفسیر ما از موضوعی به نام “قوانین زندگی” کمترین تغییری در روند آن قوانین ایجاد نمی کند. اما قطعا این سوء برداشت موجب گمراه شدن ما از مسیری به نام تجربه زندگی دلخواه و شرایط دلخواه می گردد.

به همین دلیل ساده و منطقی، درک صحیح قوانین زندگی، مهم ترین کار زندگی هر فردی است که می خواهد شرایط دلخواهش را در زندگی تجربه کند. به همین دلیل آگاهی های دوره کشف قوانین زندگی موضوعی حیاتی برای افرادی است که فکر می کنند قوانین زندگی را کاملاً درک کرده اند و باورهای قدرتمند کننده ای هم ساخته اند، اما با وجود شناخت قوانین و با وجود تلاش های ذهنی زیاد برای ساختن باورهای قدرتمند کننده،  همچنان به نتیجه دلخواه شان نرسیده اند. همچنان وضعیت مالی مورد دلخواه شان یا رابطه مورد دلخواه شان یا سلامتی مورد دلخواه شان را ندارند.

زیرا این معماهای به ظاهر بی جواب و معادله های غیر قابل حال، حاصل سوء برداشت هایی درباره قوانین است که موجب شده موانعی بر سر راه آن باورها شکل بگیرد و سدّ راه جاری شدن نتایج آن باورها در زندگی این افراد گردد. اما به محض اینکه با برطرف شدن سوء برداشت ها از قوانین، این موانع برداشته می شود، خیلی زود نتایج آن باورها جاری شده و تمام تلاش های گذشته به یکباره به ثمر می نشیند. زیرا این یک قانون است که وقتی باوری ساخته می شود، قطعا به شکل یک نتیجه ملموس در تجربه فرد ظاهر می شود. بنابراین اگر ظاهر نشده، قطعاً 2 دلیل دارد:

  1. آن باور هنوز ساخته نشده
  2. نتایج آن باور پشت یک مانع ذهنی جمع شده.

کار دوره کشف قوانین زندگی، نه فقط آموزش نحوه ساختن باورهای هماهنگ با خواسته هاست. بلکه آموختن مهارت شناسایی موانع پیش روی باورهای ساخته شده و سپس بر طرف نمودن آن موانع به کمک اصلاح سوء برداشت های مان از قوانین است.

قبل از پرداختن به تفاوت میان “باورها” و “قوانین”، لازم است قانون و باور را تعریف کنیم.

تعریف قانون:

قانون یعنی نتیجه گیری های یکسان و حقیقی درباره عملکرد یک پدیده یا موضوع که حاصل آزمایشها و مشاهداتی است که در طول سالیان تکرار شده و همچنان تکرار می شود. به عبارت دیگر، اگر در صورت برآورده شدن شرایطی خاص و یکسان،  پدیده ای خاص و یکسان رخ دهد، این یک قانون است.

طبق این تعریف، جاذبه زمین، یک قانون است. طبق این قانون، هر جسمی که در نزدیک زمین قرار گیرد به سمت سطح این سیاره سقوط می‌کند.  جسمی که در سطح زمین است نیز نیرویی به سمت پائین را به دلیل گرانش تجربه می‌کند. خواه آن جسم این قانون را بداند یا خیر، خواه آن را قبول کند یا خیر، در هر حال به محض قرار گرفتن در مدار زمین، این قانون روی او اعمال می شود.  ما نیز این نیرو را در هر لحظه در بدن خود به شکل وزن تجربه می‌کنیم. مثالهای زیادی درباره قوانین طبیعی وجود دارد مثل:

قانون رشد گیاهان:

هر دانه ای پتانسیل رشد را دارد و اگر در شرایط خاصی مثل خاک مناسب، رطوبت مناسب و دمای مناسب قرار گیرد، قطعاً رشد می کند.

قانون تکامل:

رشد سلول ها و پدیده ها به صورت تدریجی است و همواره به سمت کمال پیش می رود.

قانون رشد و گسترش:

طبق این قانون جهان پیوسته در حال رشد و گسترش است و در راستای این خاصیت و این مأموریتش، حامی هر موجودی می شود که در شرایط رشد قرار بگیرد. زیرا برنامه جهان، رشد و شکوفایی است و راه این رشد از طریق موجوداتی است که در این جهان هستند.

به عبارت دیگر، پتانسیل رشد و پیشرفت در درون تمام موجودات هستی خصوصاً انسانها وجود دارد و به محض اینکه آن موجود در شرایط رشد قرار بگیرد، جهان حامی اش می شود و آن پتانسیل شکوفا شده و موجب رشد آن موجود می گردد.

تمامی آیاتی که با ریشه “ش ی ئ” در قرآن هستند، این مفهوم را به صورت مشخص توضیح داده اند.

و آیه زیر یکی از آیاتی است که خیلی واضح این موضوع را شرح می دهد

وَ إِذا سَأَلَكَ عِبادي عَنِّي فَإِنِّي قَريبٌ أُجيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ فَلْيَسْتَجيبُوا لي‏ وَ لْيُؤْمِنُوا بي‏ لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ (بقره 186)

و چون بندگان من از تو سراغ مرا مى‏گيرند بدانند كه من نزديكم و دعوت دعاكنندگان را اجابت مى‏كنم البته در صورتى كه مرا بخوانند پس بايد كه آنان نيز دعوت مرا اجابت نموده و بايد به من ايمان آورند تا شايد رشد يابند (186).

در واقع این آیه به صورت مشخص شرح می دهد که خداوند و جهانش همواره در حال اجابت است و همه ما پتانسیل رشد را داریم  اما تنها آنهایی این پتانسیل بالقوه را بالفعل می نمایند و رشد می یابند که خود را در شرایط رشد، یعنی شرایط هماهنگی با قوانین این سیستم قرار می دهند

و…

در واقع قانون یعنی هر سیستمی که برداشت ناظر بیرونی هیچ تغییری در روند و نحوه عملکرد آن ایجاد نکند و آن سیستم همواره یک نتیجه یکسان را تکرار نماید!

برای ملموس بودن این موضوع حتی می توان مثالی از قوانینی آورد که جوامع به منظور تنظیم رفتار انسانها و مسائل اخلاقی وضع نموده اند.

به عنوان مثال، قانون اساسی یک کشور:

وقتی موضوعی در قانون اساسی کشور مطرح می شود، دیگر وظیفه سیستم اجرایی، متقاعد کردن افراد آن جامعه درباره قانون نیست. یعنی به صورت پیشفرض تمام افراد آن جامعه باید از قوانین اساسی خود آگاه باشند و تمام افراد آن جامعه موظف به اجرای آن قوانین هستند و در صورت تخلف از آن قوانین، قطعاً مجازات می شوند.

به عنوان مثال، طبق قانون، حمل و استعمال مواد مخدر، جرم است. حال اگر فردی ندانسته اقدام به حمل مواد مخدر نماید و توسط قانون دستگیر شود، هرگز نمی تواند بگوید “من نمی دانستم این کار جرم است” و با این دلیل خود را تبرئه نماید. زیرا فارغ از اینکه قانون را می دانسته یا خیر، قطعاً مجازات می شود.

تعریف باور:

باور یعنی تکرار یک  نگرش و تعریف خاص توسط شما به عنوان یک ناظر بیرونی درباره یک پدیده یا موضوع. وقتی نگرش شما درباره یک موضوع بارها و بارها تکرار می شود، تبدیل به باور شما می شود. یعنی اساس آن موضوع، تبدیل به فرکانس های غالبی می شود که همیشه ارسال می کنید و جهان طبق قوانینش به آن فرکانس غالب واکنش نشان می دهد.

در واقع جهان به هر فرکانسی خواه لحظه ای باشد خواه غالب، واکنش نشان می دهد. اما نتیجه یک فرکانس لحظه ای آنقدر ریز و کوچک و غیر مهم است که توسط ما قابل تشخیص نیست اما وقتی فرکانسی بیش از حد تکرار می شود، به مرحله ای می رسد که آنقدر قدرت می گیرد که از قالب فرکانس به قالب تجربه و اتفاق در می آید و کاملاً قابل تشخیص است.

به عنوان مثال،

اگر شما مرتباً در معرض افکار و تجاربی شبیه به موضوعات زیر قرار گرفته باشید:

پول در آوردن سخت ترین کار دنیاست

پول به سختی ساخته می شود اما به راحتی خرج شده و از دست می رود

فرصت ها بسیار محدود اند

ثروت به میزان بسیار محدودی وجود دارد

و…

تکرار این نگرش، باوری در شما می سازد به نام “باور کمبود”

به خاطر این باور شما مرتبا در حال ارسال اساس این باور یعنی “کمبود” به جهان هستید. می تواند کمبود هر چیزی باشد. کمبود ثروت، کمبود فرد مناسب برای ازدواج، کمبود شغل، کمبود فرصت، کمبود ایده های ثروت ساز و …

در نهایت نیز به خاطر قانون جهان درباره واکنش نشان دادن به  این فرکانس ها،  مرتباً به سمت ایده ها، راهکارها، شغل ها و تجربه هایی هدایت می شوید که نتیجه اش تجربه کمبود بیشتر درباره شرایط دلخواه تان است. زیرا این یک قانون است که تجربه شما از هر جنبه ای از زندگی، دقیقاً همجنس با اساس باورهای شما درباره آن جنبه از زندگی است.

وقتی می نویسی که اگر فردی قانون جاذبه را باور نکند، باز هم قانون جاذبه بدون توجه به باورش برای او عمل می کند، یعنی برداشت شما از باور مثل یک دکمه است که به محض اینکه فشرده شود، یک باور شکل می گیرد و یک اتفاق را بوجود می آورد. در صورتیکه این برداشت کاملاً اشتباه است. البته این موضوع را استاد عباس منش کاملاً  مفصلاً در دوره هایی مثل روانشناسی ثروت1 آنقدر واضح توضیح داده که جای هیچ شک و شبه ای نمی ماند.

اگر قانون جاذبه برای شما و حتی فردی که ممکن است قانون جاذبه را باور نکند، عمل می کند، دلیلش باور شما نیست، بلکه دلیلش وجود قانون جاذبه است زیرا اگر خواه شما باور کنی خواه نه، این قانون کار می کند اما اگر شما این قانون را نادیده بگیری، قطعاً به بهای جانت تمام می شود.

ما نمی توانیم منکر قانون جاذبه شویم به این دلیل که هر لحظه اثر آن را در زندگی مان مشاهده می کنیم.

اگر فردی می تواند دلیل بیاورد که اتفاقات زندگی اش توسط شرایط بیرونی خلق شده و او هیچ نقشی در آنها نداشته، به معنای نقض این قانون که تمام اتفاقات زندگی ما حاصل فرکانس های خودمان است، نمی شود. زیرا ما چنین توانایی ای ندارم که بتوانیم با برداشت هایمان یا باورهای مان اثر یک قانون طبیعی را خنثی نماییم.

در همین عصر پیشرفته ی ما، انجمن هایی به نام ” زمین تخت گرایان” در حال تلاش برای اثبات ادعای خود مبنی بر صاف بودن زمین و نه کروی بودن آن هستند. اما آیا زمین برای این افراد غیر کروی می شود به این دلیل که کروی بودن آن را باور نکرده اند؟؟

باورهای ما همیشه در راستای قوانین است. دلیل اینکه افراد تمایل دارند به جای تغییر باورهای خودشان، قوانین را تغییر دهند به گونه ای که با آن باورها هماهنگ شود، این است که اصولاً نمی توانند  بپذیرند همه چیز دست خودشان است. نمی توانند خود را به عنوان مقصر اصلی ماجراهای زندگی شان قبول کنند. زیرا ذهن آنها یک عمر تلاش کرده تا عادت دنبال مقصر بیرونی گشتن را در آنها نهادینه نماید. آنها آن راه (توانایی خلق زندگی به وسیله فرکانس های خودشان) را به روی خود بسته اند. به همین دلیل در جای دیگر و به دنبال راهی دیگر برای تغییر تجربه های زندگی خود هستند. مثل همان فردی که در تاریک شب، کلید خانه اش را در جای دیگری گم کرده بود اما ترجیح داده بود جلوی خانه اش دنبال کلید بگردد زیرا جلوی خانه اش چراغ داشت و روشن بود..

بنابراین موضوع قوانین و موضوع باورها کاملاً دو موضوع مجزا هستند و برای ساختن باورهای قدرتمند کننده و هماهنگ با خواسته ها، لازم است اول قوانین را بشناسیم و سپس باورهای هماهنگ با آن قوانین را بسازیم زیرا باورهای ما همیشه در راستای قوانین هستند.

برای درک این قانون که تمام اتفاقات زندگی تو بدون استثناء بازتاب باورهای خودت است و هیچ عاملی بیرون از تو کوچکترین نقشی در زندگی ات ندارد، باید کار را از شناخت موجودیت خودت و رابطه ات با جهانی که در هستی، شروع کنی:

شما یک موجود فرکانسی هستی. یعنی موجودیت تو از فرکانس و انرژی است. کار تو ساطع کردن فرکانس است. مثل خورشید که کارش تابیدن است و نمی تواند نتابد، ذات شما از فرکانس است. پس نمی توانی چیزی نباشی که ذاتا از او هستی. مثل ذات نور که روشنایی است.

مثل یک در چوبی که ذاتش از چوب است و برای همیشه خاصیت چوب بودن را دارد حتی اگر بارها آن را سنباده بکشی و چند لایه از او برداری.

مثل یک کاسه استیل که ذاتش از فلز است و حتی اگر آن را ذوب نمایی باز هم خواص فلز بودن را خواهد داشت.

شما یک موجود فرکانسی هستی و در جهانی پا گذاشته ای که به فرکانس ها پاسخ می دهد. شما ذاتا یک خالق آفریده شده ای و در هر لحظه با فرکانس هایت در حال خلق کردن هستی. تنها زمانی فرکانسی نداری که زنده نباشی و در این جهان نباشی.

بنابرابن شما همیشه در حال خلق کردن هستی چون همواره در حال ارسال فرکانس ها هستی. خواه در حال خلق خواسته ها خواه خلق ناخواسته ها.

اصلا مهم نیست خالق بودنت را باور می کنی یا نه، اصلا مهم نیست که باور کنی زندگی تو با فرکانس های خودت خلق می شود یا توسط شرایط بیرونی کنترل می شود. زیرا این یک قانون است که شما یک موجود فرکانسی هستی که خالق فرکانس است و در جهانی زندگی می کنی که کارش پاسخ دادن به فرکانس و تبدیل آنها به ماده، جسم، اتفاق و شرایط است.

بنابراین شما اصلا نمی توانی فرکانس ارسال نکنی. هر نفسی که می کشی یک فرکانس است. اما وقتی باورت این باشد که زندگی من در دست خودم نیست بلکه همه شرایط من تحت تأثیر عواملی بیرون از من است و شرایط بیرونی در حال کنترل و ساختن اتفاقات زندگی من است، این باور به معنای نقض قانون فرکانس نیست. یعنی این باور هرگز سبب نمی شود که قانون فرکانس عملکرد خود را برای شما متوقف سازد و به این دلیل که شما این قانون را باور نداری، دیگر به فرکانس های شما پاسخ ندهد و سپس زندگی تو را با فرکانس های شرایطی بیرون از خودت خلق کند!!

خواه شما این قانون را باو رکنی یا خیر، نمی توانی مسئولیت ارسال فرکانس هایی که زندگی ات را خلق می کند را به عهده شرایط بیرون از خود بگذاری. بلکه با باور نکردن این قانون، فرکانس های متفاوتی را ارسال می کنی. یعنی فرکانس هایی که نتیجه اش مورد دلخواه تو نیست. به عبارت ساده تر، فرکانس ناخواسته هایت را ارسال می کنی که قانون فرکانس، به آن باورهای متفاوت شما پاسخ می دهد و شرایط نادلخواه وارد زندگی ات می شود زیرا شما یک خالقی هستی که ناخواسته خلق می کند.

خواه شما قانون فرکانس را باور کنی خواه نه، این قانون قطعاً کار خودش را انجام می دهد. اما وقتی باور می کنی که نمی توانی زندگی ات را در کنترل آگاهانه خودت داشته باشی و شرایط دلخواهت را خلق نمایی، خالق اتفاقات ناخواسته ای می شوی که مرتباً به شما ثابت می کند قادر به خلق شرایط دلخواهت نیستی و تا زمانی به این شیوه نگرش و باور ادامه می دهی، فارغ از اینکه چقدر تلاش فیزیکی می کنی، فارغ از اینکه انجام چه کارهای سخت و طاقت فرسایی را به جان می خری، در هر صورت موفق به تغییر شرایط ات نخواهی شد زیرا شما در مسیری بر عکس مسیر خواسته هایت حرکت می کنی. زیرا شما در حال استفاده از توانایی هایت بر علیه خودت هستی. زیرا شما در حال تلاش برای ارسال فرکانس ناخواسته ها و خلق ناخواسته ها هستی.

دلیل اینکه افراد زیادی در این مرحله می مانند این است که نتوانسته اند قانون اصلی را درک کنند و موجودیت واقعی خود را بشناسند.

یعنی با اینکه یک مدت تصمیم می گیرند این موضوع که خودشان خالق زندگی شان هستند را امتحان کنند و تصمیم می گیرند تا باورهای خود را تغییر و ورودی های ذهن شان را کنترل نمایند تا شرایط دلخواه خود را خلق کنند. اما خیلی زود دوباره به سبک و سیاق قبلی خود و نگرش قبلی خود باز می گردند و به این نتیجه می رسند که زورشان به عوامل بیرونی نمی رسد و نمی توانند فارغ از اینکه شرایط بیرونی چیست، زندگی دلخواه خود را خلق کنند.

زیرا آنها نتوانسته اند بپذیرند که ساختار وجودی آنها، یک موجود فرکانسی است و در جهانی زندگی می کنند که قانون و ساختارش، واکنش به فرکانس هاست و به همین دلیل آنها همیشه با فرکانس های شان در حال خلق وقایع و شرایط زندگی شان هستند.

بنابراین اجازه دهید اصل و اساس موضوع را با هم مرور کنیم:

شما یا این قانون (تمام اتفاقات زندگی ما حاصل فرکانس های خودمان است) را می پذیری و با هماهنگی با آن، خواسته هایت را خلق می کنی. یا هر نگرش دیگری غیر از این را برمی گزینی و ناخواسته هایت را خلق می کنی. اینکه خالق خواسته ها باشی یا ناخواسته ها، انتخاب خودت است. اما اینکه شما خالق اتفاقات زندگی ات با فرکانس هایت هستی، یک قانون است!

در کیهان، قوانینی غیر قابل تغییر درکار است که ما توانایی تغییر آنها را نداریم. همان موضوعی که خداوند در قرآن از آن به عنوان سنت های الهی یاد می کند و تاکید می کند که هیچ تبدیلی در سنت خداوند نیست.

تنها کار ما هماهنگ شدن با آن قوانین است و مهم ترین قانون زندگی، این قانون است که: تمام اتفاقات زندگی شما بازتاب دقیقی  از فرکانس های خودتان است.

به دلیل اهمیت درک و پذیریش این قانون،  این موضوع به عنوان اولین جلسه دوره کشف قوانین زندگی به شما کمک می کند تا با دلایل منطقی این قانون را بپذیرید و درک کنید و با آن همراه شوید. زیرا تنها راه شما برای ورود به دنیای خلق خواسته ها و تبدیل شدن به خالقی شایسته که خواسته هایش را خلق می کند، عبور از این در است و سپس همه چیز مثل لزوم ایجاد هماهنگی ذهن با روح، افزایش اعتماد به نفس، ساختن باورهای قدرتمند کننده و ثروت آفرین، هدفگذاری و … پس از این در قرار دارد و شما با همه آن موارد، پس از عبور از این در روبه رو می شوید و منطق ضرورت انجام آنها را درک می کنید. در نتیجه برای انجام شان کمر همت می بندید اراده ی شما برای عمل و اقدام، پس از درک منطق این موضوع به خدمت شما در می آید و به یاری تان می شتابد.

به همین دلیل، جلسه اول دوره کشف قوانین زندگی یا حتی بهتر است بگویم، فایل مقدمه این دوره، اولین قدمی است که بر می داری تا از خالقی که ناخواسته هایی را برای زندگی اش خلق نموده، تبدیل به خالقی شوی که عزمش را برای خلق خواسته هایش جزم نموده است.

باز هم تأکید می کنم که برای خلق شرایط دلخواه در زندگی ات، لازم است حتماً از دروازه این قانون به عنوان اصل و کلیتی که همه ی چیز های دیگر مثل لزوم خودشناسی و … در دل آن جای گرفته است، عبور کنی.

زیرا دلیل تلاش های ما برای ساختن باورهای قدرتمند کننده یا تلاش برای کنترل ورودی های ذهن مان، وجود این قانون است که می گوید جهان به فرکانس های ما پاسخ می دهد. وگرنه اگر چنین قانونی وجود ندارد و همه چیز توسط شرایط بیرونی به ما دیکته می شود، چه نیاز و اجبار و عقلانیتی وجود دارد تا بخواهیم ذهن مان را کنترل نماییم؟!

چه نیازی به ساختن عزت نفس است؟!

چه نیازی به خودشناسی است؟!

چه نیازی به هدفگذاری و جدی گرفتن اهداف و رویاهاست؟!

چه نیازی به امیدواری، انگیزه، اشتیاق و تلاش برای رشد و پرورش خودمان و عزت نفس مان است؟!

اگر چنین قانونی وجود ندارد و هیچ چیزی در دست ما نیست، چه تفاوتی میان ما و سایر جانواران است؟!

وجود این قانون که تمام اتفاقات زندگی من در دست فرکانس ها و باورهای خودم است، تلاش برای ساختن باورهای قدرتمند کننده تر و ساختن نسخه ای بهتر از خودم را برایم منطقی می کند. زیرا وقتی پی می بری که یک موجود فرکانسی هستی و در جهانی زندگی می کنی که قانونش واکنش نشان دادن به فرکانس هاست، آنوقت برایت بسیار منطقی می شود تا اتفاقات زندگی ات را از طریق تغییر فرکانس هایت تغییر دهی نه تلاش برای انجام کاری غیر ممکن مثل تغییر عوامل بیرون از خودت.

به همین دلیل، دوره کشف قوانین زندگی بیشتر از آنکه برای افرادی باشد که از قوانین کیهانی و نقش باورها بی اطلاع اند!، برای افرادی است که مطمئن اند قانون را شناخته اند و همه مسیر را درست رفته اند، فقط نمی دانند چرا طبق قانون نتیجه مورد انتظارشان را نگرفته اند؟ چرا باورهایی که فکر می کنند ساخته اند، نتیجه نداده است؟ و چرا نمی توانند ثمره باورهایی را در زندگی شان به شکل ثروت، عشق و سلامتی ببیند که مثل روز مطمئن انند که آنها را ساخته اند!

در واقع وقتی این اصل اساسی که در جلسه اول دوره کشف قوانین زندگی مفصلاً توضیح داده شده است، نادیده گرفته می شود و افراد به دنبال اشکال ماجرا در جایی غیر از فرکانس ها و باورهای خودشان می گردند، مثلا فکر می کنند دلیل اینکه با وجود ساختن باورهای قدرتمند کننده و تلاش ذهنی زیاد و تغییر نحوه نگرش، هنوز به نتیجه مورد نظر نرسیده اند،  ناخواسته هایی یا دلایلی بیرون از فرکانس های آنهاست، این نگرش مثل یک دیوار بتنی ضدگلوله و غیر قابل تخریب در برابر همان باورهای قدرتمند کننده ای می گردد که ساخته اند.

به عنوان مثال، افراد زیادی پذیرفته اند که هیولایی به نام بحران اقتصادی در بیرون از آنها وجود دارد که راهی برای فائق شدن بر آن نیست مگر اینکه این شرایط بیرونی تغییر کند!

هر فردی که با وجود تلاش برای ساختن باورهای قدرتمند کننده و ثروت آفرین، این نگرش را نیز دارد و فکر می کند موضوعی به نام بحران اقتصادی به هر شکلی، بر زندگی و کسب و کار او تأثیر گذاشته، باید بداند که نتیجه ی گمشده ی باورهای قدرتمندکننده ای که ساخته است، پشت این دیوار بتنی مانع جمع شده است.

زیرا وقتی شرایط را بحرانی می دانی، ایده هایی را جدی نمی گیری و اجرا نمی کنی که ثمره باورهای قدرتمند کننده ای است که ساخته ای.

مثلا ایده ای می آید که این محصول را تولید کن و بفروش! اما در کنار این ایده که حاصل آن باورهای قدرتمند کننده است، یک مانع به نام باور بحران اقتصادی وجود دارد که به تو می گوید:

خوب گیرم که این محصول هم تولید شد، حق با شماست محصول خوبی است و منطقی است که بازار از آن استقبال کند چون مشکل عمده ای را حل می کند، اما آیا فکر می کنی در این شرایط بحرانی پول دست مردم هست که بخواهند خرید کنند؟

و هزاران نجوای دیگر!!

در نتیجه یا آن ایده کلا نادید ه گرفته می شود یا در صورت اجرا شدن، مشتری های محصول شما پشت این مانع متوقف می شوند و شما نمی توانی تصور کنی که تا همین الان، چقدر نعمت و برکت را پشت چنین دیوارهای مانعی منتظر نگه داشته ای!

اگر می توانستی نعمت ها و برکت  هایی را ببینی که حاصل باورهای قدرتمند کننده ای است که تا کنون ساخته ای و همه آنها پشت این مانع جمع شده اند و به خاطر این مانع اجازه ورود به زندگی ات را ندارند، دیگر هرگز جرأت ادامه دادن به این نوع نگرش را نمی داشتی. بلکه با ایمان و یقین و ریزبینی بیشتری به دنبال هر مانعی، درون باورهایت و به قول استاد عباس منش مثل یک برنامه نویس، ایراد اجرا نشدن برنامه را در کدهایی جستجو می کردی که برای برنامه ی مورد نظرت نوشته ای و حتی لحظه ای منتظر نمی ماندی تا دیگرانی از بیرون از شما، موانعی را از جلوی برکت های زندگی تان بردارند که شاه کلیدش در دست خودت است.

در واقع به محض این که ساختار جهان و ساختار خلق خواسته ها را درک می کنی. به جای هر کار دیگری، به دنبال این سوال می گردی که فرکانس چگونه ارسال می شود؟ و چگونه می توان فرکانس های بهتری ارسال نمود؟ سپس وقتی می فهمی توجه به هر موضوعی موجب ارسال فرکانس می شود آنوقت است که کنترل ورودی های ذهن و کنترل کانون توجه ات را شروع و به شدت به انجام این کار متعهد می شوی. زیرا به خاطر درک قوانین زندگی و نحوه شکل گیری و خلق اتفاقات، این موضوع برایت منطقی می شود که خوب اگر قانون این است که زندگی من با فرکانس هایم خلق می شود و کانون توجه من، فرکانس ها را ارسال می کند، پس توجه به خواسته ها، زیبایی ها و نعمت ها یعنی ارسال فرکانس خواسته ها، زیبایی ها و نعمت ها و توجه به ناخواسته ها، به افزایش دلار، به مشکلات اقتصادی به کمبود و نگرانی های مالی، اقساط عقب افتاده، هزینه های تمام نشدنی، بیماری و نشانه های بیماری، ترس از بیماری، ترس از گرفتاری مالی و … یعنی ارسال فرکانس ناخواسته!

در نتیجه تلاش برای قرار دادن خودت و کانون توجه ات در محیطی ایزوله، برایت منطقی می شود.

برایت منطقی می شود تا از اطرافیان منفی گرای خود فاصله بگیری و پای درد و دل آنها ننشینی!

برایت منطقی می شود تا پای اخبار و فیلم هایی که پایه و اساس ساخته شدن باورهای محدود کننده اند ننشینی!

برایت منطقی می شود تا از افراد نامناسب با افکار نازیبا فاصله بگیری و به جای آنها زمانت را صرف گوش دادن به آموزش هایی مثل دوره کشف قوانین زندگی و … نمایی!

یعنی درک منطق قانون خلق اتفاقات، به شما کمک می کند تا در ابتدای مسیر تغییر، به معنای واقعی کلمه از اراده ات بیش از حد کمک بگیری.

یکی از تجربه های ما پس از اینکه می فهمیم احساس خوب = اتفاقات خوب و احساس بد = اتفاقات بد

انگار اتفاقات خیلی سریعتر از قبل رخ می دهد. یعنی بسیار شایع است که افراد می گویند تا زمانیکه این قانون را نمی دانستم که اگر احساس بدی داشته باشم اتفاقات بدی را تجربه می کنم، حتی با اینکه بیشتر از حالا در احساس بد قرار می گرفتم اما کمتر اتفاقا بد رخ می داد اما حالا به محض اینکه احساسم بد می شود، اتفاقات بد از در و دیوار برایم می بارد!

اما این برداشت اصلا درست نیست. یعنی سرعت عملکرد قانون احساس بد = اتفاقات بد، پس از آگاه شدن شما از این قانون، تغییر نکرده بلکه درک شما از قوانین تغییر کرده. یعنی شما به واسطه درک این قانون، دلیل اتفاقات را در جایی غیر از درون تان و احساس تان و باورهای تان جستجو نمی کنید و به خاطر این درک، سرعت شما در شناسایی ارتباط میان فرکانس ارسال شده با اتفاق تجربه شده بیشتر شده است.

وگرنه شیوه جهان در این مورد، همیشه به همین شکل بوده است. اما از آنجا که شما همیشه به دنبال مقصر ماجرا جایی بیرون از خودت و فرکانس هایت بودی اصلا احساس بد خود را مد نظر قرار نمی دادی بلکه عوامل دیگری را مد نظر قرار می دادی و اصلا متوجه نبودی که چگونه با فرکانس ها و کانون توجه ات در حال خلق وقایع زندگی ات هستی.

در جلسه سوم دوره کشف قوانین زندگی، موضوع بسیار بسیار مهی مطرح شده و آن موضوع ساختن باورهای قدرتمند کننده ی جدید به وسیله ساختن منطق برای آن باورهاست تا به این وسیله حریف نجواهای ذهن و عادت های کهنه رفتاری قبلی ات شوی. زیرا در ابتدای مسیر، ذهن به این راحتی اجازه نمی دهد تا بر خلاف برنامه و عادات رفتاری ای عمل نمایی که ذهنت قبلاً به خاطر بودن در معرض باورهای محدود کننده، بر اساس آن محدودیت ها برنامه ریزی شده است.

استاد عباس منش توضیح می دهد که تنها راه ساختن باورهای جدید، ساختن منطق برای آن باورهای جدید است و این مهارت را برای ساختن باور در هر زمینه ای در دوره کشف قوانین زندگی می آموزی.

در واقع تنها زمانی باور جدید در شما ساخته می شود و فعالیتش را در فرکانس های شما شروع می کند که به کمک منطق آن باور، ذهن منطقی ات خلع سلاح شود.

به همین دلیل است که می گوییم دوره کشف قوانین زندگی مثل یک خطا یاب است. مثل نرم افزار spelling یا ویراستیار در نرم افزار word است. وقتی این نرم افزار را روی سیستم wordخود در کامپیوتر اجرا می کنی، امکاناتی مثل

اصلاح املای واژه‌ها

ارائه‌ی لیستی از واژه‌های صحیح پیشنهادی

امکان اصلاح یک مورد غلط به طور یکباره در کل متن

اصلاح نویسه‌ها

تشخیص و اصلاح دستور زبان و … به نرم افزار خود می افزایی که نتیجه اش داشتن متنی با املا و نگارش صحیح است بدون اینکه زحمت زیادی بکشی. در واقع دوره کشف قوانین زندگی نیز، چنین کاری را برای زندگی شما انجام می دهد و مرتباً مسیر شما را تصحیح می کند.

دوره کشف قوانین زندگی قرار نیست از شما یک خالق  بسازد زیرا شما یک خالق به دنیا آمده ای. بلکه شما را از خالق ناخواسته ها تبدیل به خالق خواسته ها ی تان می نماید.

در واقع تمام جلسات دوره کشف قوانین زندگی یک فرایند خودشناسی است که مثل همان نرم افزار ویراستیار با تصحیح سوء براشت های شما از قوانین، اول از همه خودتان را به شما می شناساند و سپس منطق ضرورت هماهنگی با قوانین زندگی را به شما می شناساند و یادآورد می شود. وقتی با چنین منطقی قوی مواجه می شوی آنوقت دیگر برده بهانه هایت نخواهی بود. برده بهانه هایی مثل:

شرایط سنی، جنسی، موقعیت اجتماعی ، شهری که در آن زندگی می کنی، مدرک تحصیلی ای که داری، وضعیت خانواده ات، رئیست، کشورت، رئیس جمهوریت، قوانین کشورت، جبر جغرافیایی ات و …

منطق قوی آموزش های دوره کشف قوانین زندگی، شمای خالق ناخواسته ها را کاملا خلع سلاح می نماید. وقتی خلع سلاح شوی، لازمه هماهنگی با قوانین زندگی برایت منطقی می شود و آنوقت است که شروع به تغییر نگرش و تبدیل شدن به خالقی شایسته می شوی که خواسته های زندگی اش را خلق می کند.

اگر باور می کنی زندگی ات در دست شرایط بیرونی است و می توانی دلایل منطقی بسیاری هم برای این ادعا بیاوری، یعنی وقتی به شرایط زندگی ات نگاه می کنی که چقدر سخت است و هیچ تلاش فیزیکی ای برای تغییرش چاره ساز نبوده، نه به این دلیل است که نیروهای خصمانه ای بیرون از تو در کارند که قادر به تغییر یا فائق آمدن بر نیروی آنها نیستی. نیروهایی مثل قیمت دلار، شرایط اقتصادی، افکار کارفرمایت بر علیه تو، رابطه رئیس بانک با تو و عدم موافقت او با وام بانکی ات، یا رابطه رئیست با تو و عدم موافقت او با افزایش حقوق یا ارتقای رتبه کاری ات، یا وضعیت نابسامان اقتصادی مردم و عدم توان مالی آنها برای خرید محصولات شما و کمبود مشتری و…

بلکه دلیلش موانعی است که در ذهنت داری. موانعی که مثل یک سد، جلوی ورود خواسته هایی را به زندگی ات گرفته که خلقشان جزو توانایی های طبیعی و بدیهی توست. اما آن موانع مثل یک ترمز که همزمان با فشردن پدال گاز درگیر می شود، مانع از حرکت ماشین زندگی ات به جلو شده است و تا زمانی که این اصل و اساس را که تمام اتفاقات زندگی ات بدون استثناء نتیجه فرکانس های خودت است را باور نکنی، همچنان خالق ناخواسته ها می مانی و همچنان مثل موجودی که واقعاً هستی، عمل نمی کنی. مثل آن موجودی که دستان خدا بر روی زمین است و خداوند و جهانش از طریق او گسترش می یابد!

اگر افراد زیادی هنوز نتوانسته اند خالق خوبی برای زندگی شان باشند و به جای خلق ناخواسته ها، خواسته های خود را خلق می نمایند، به این دلیل است که نتوانسته اند درک کنند که قانون این است که هیچ عاملی بیرون از آنها برای تغییر وجود ندارد.

ذات شما یک موجود فرکانسی و خالق است. یعنی ذات شما می داند که چه خالق قدرتمندی است و ذات شما می داند که در وارد  چه جهان قانونمندی شده که بزرگترین قانونش این است که به فرکانس های شما پاسخ داده و آنها را شکل می دهد.

به همین دلیل وقتی از هماهنگی با قوانین خارج می شوی و می خواهی با استفاده از این قدرت خلق کنندگی، ناخواسته هایت را خلق کنی و فرکانس ناخواسته هایت را ارسال می کنی، سریعاً احساست را بد می کند. سریعاً احساس ترس، ناامیدی و نگرانی را می آورد تا بدانی که در حال استفاده از نیروها و توانایی هایت بر علیه خودت هستی!

این مسئله آنقدر گسترده است که از عهده این مقاله خارج است اما در دوره کشف قوانین زندگی همه مسائلی که از شما یک خالق شایسته برای خلق زندگی دلخواه می سازد، مفصلاً توضیح داده شده و تمریناتی برای تغییر برنامه ذهن تان از خلق ناخواسته ها به خلق خواسته ها، در هر جلسه ارائه شده است.

نیرو ی بالقوه و پتانسیل خلق کنندگی در درون شما هست و این نیرو در هر لحظه به وسیله کانون توجه شما بالفعل می شود. ذات شما این را می داند و به همین دلیل از هر فرصتی برای امید دادن به شما استفاده می کند.

به همین دلیل است که حتی بدبین ترین آدمها، کور سوی امیدی در اعماق دلشان هست که بالاخره یک روز اوضاع خوب می شود. در واقع آنها به اندازه ی همان کورسوی امید، از توانایی ها شان به نفع خودشان استفاده کرده اند به این دلیل که افسار زندگی خود را به دست نجواهای ذهن شان سپرده اند.

شاعر شعر زیر، مفهوم این مسئله را خیلی جالب توضیح داده است:

یک شبی مجنون نمازش را شکست        بی وضو در کوچه لیلا نشست

عشق آن شب مست مستش کرده بود       فارغ از جام الستش کرده بود

سجده ای زد بر لب درگاه او                   پر ز لیلا شد دل پر آه او

گفت یا رب از چه خوارم کرده ای             بر صلیب عشق دارم کرده ای

جام لیلا را به دستم داده ای                   وندر این بازی شکستم داده ای

نشتر عشقش به جانم می زنی                 دردم از لیلاست آنم می زنی

خسته ام زین عشق، دل خونم مکن           من که مجنونم تو مجنونم مکن

مرد این بازیچه دیگر نیستم                       این تو و لیلای تو … من نیستم

گفت: ای دیوانه لیلایت منم                       در رگ پنهان و پیدایت منم

سال ها با جور لیلا ساختی                       من کنارت بودم و نشناختی

عشق لیلا در دلت انداختم                        صد قمار عشق یک جا باختم

کردمت آواره ی صحرا نشد                        گفتم عاقل می شوی اما نشد

سوختم در حسرت یک یا ربت                     غیر لیلا بر نیامد از لبت

روز و شب او را صدا کردی ولی                   دیدم امشب با منی گفتم بلی

مطمئن بودم به من سر میزنی                   در حریم خانه ام در میزنی

حال این لیلا که خارت کرده بود                   درس عشقش بیقرارت کرده بود

مرد راهم باش تا شاهت کنم                     صد چو لیلا کشته در راهت کنم.

اما تا زمانیکه بر طبق ذات و اصل و ریشه خود رفتار نمی کنی، یعنی در حال استفاده از توانایی هایت، بر علیه خود هستی. تنها زمانی می توانی این روند را برعکس نمایی یعنی خالق خواسته هایت شوی که اول از همه قانون جهان و موجودیت فرکانسی خودت را در این جهان فرکانسی بپذیری.

تنها زمانی تصمیم به بازبینی اوضاع و یافتن موانع، از طریق بازبینی فرکانس ها و باورها و درونت خواهی گرفت که بپذیری تو خالق این ناخواسته ها هستی. اما مسئله شما این است که فکر می کنی ناخواسته ها دست پرورده و ساخته دست عوامل بیرون از تو هستند و تو کاملاً بی گناهی! به همین دلیل آن اندک تلاش هایت برای تغییر اوضاع نیز، تلاش برای تغییر عوامل بیرونی است و نه تغییر فرکانس های خودت.

مثل قصه همان فردی که کلید خانه اش را گم کرده بود و جلوی خانه اش به دنبال کلید می گشت. از او پرسیدند مگر کلید را اینجا گم کرده ای؟ پاسخ داد: نه! اما جایی که کلید را گم کرده ام، خیلی تاریک است و هیچ چیزدید ه نمی شود. اما جلوی خانه روشن است، پس احتمال دیدن کلید بیشتر است.

در واقع دلیل اینکه افراد زیادی می پذیرد عوامل بیرونی اتفاقات زندگی اش را کنترل می کنند، به دلیل منطقی است که برای این احتمال ساخته اند. برای آنها منطقی به نظر می رسد که اگر رئیس آنها حقوق شان را زیاد کند، درآمدشان بیشتر می شود. اما غیر منطقی است که اگر باورهای شان قدرتمدکننده تری در باره ثروت و فراوانی نعمت ها بسازند، درآمدشان هم بیشتر می شود.

آنها چنین منطقی درباره شیوه تغییر دارند به این دلیل که از قانون زندگی و موجودیت فرکانسی خود بی اطلاعند. به عبارت دیگر، آنها این راه را بصورت کامل بر روی خود بسته اند. به همین دلیل  منطق شان این است که اگر رئیسم حقوم را زیاد کند یا شغل مرا ارتقاء ببخشد یا رئیس جمهور وضعیت اقتصادی مملکت را بهتر کند و قیمت ها را کاهش دهد، وضعیت اقتصادی من بهتر می شود.

اما اینکه با تغییر باورهایم و ایجاد باورهای ثروت آفرین وضعیت مالی ام بهبود می یابد، کاملاً برایشان غیر منطقی به نظر می رسد . اینکه بتواند با تغییر باورهایش، از همین شرایط کنونی اش تجربه و نتیجه ای متفاوت بیافریند برایش غیر منطقی به نظر می رسد چون به خاطر باورهای محدود کننده ی کنونی اش راهکار و ایده ای برای تغییر اوضاع از طریق تغییر فرکانس هایش ندارد. چون این در را کاملاً به روی خود بسته است.

چون مثل همان فردی که با این منطق که در تارکی چشم چشم را نمی تواند ببیند، اما در روشنای احتمال یافتن چیزها بیشتر است،  این راه که باید به دنبال کلید در همان مکانی که گم شده بگردد را بر روی خود کاملاً بسته و به دنبال چاره کار در هر جایی هست الّا آنجایی که کلید را گم کرده است.

اما آیا قانون زندگی به باورهای آنها اهمیتی می دهد و تغییری در روند خود ایجاد می کند؟!

پاسخ قطعاً خیر است!

اما وقتی همین فرد درک کند که امکان یافتن کلید گمشده، فقط جستجوی مکانی است که آن کلید گم شده و نه در هیچ جای دیگری حتی اگر روشن ترین مکان دنیا باشد، آنوقت منطق قبلی برایش احمقانه به نظر می رسد و این منطق که  کلید تنها آنجاست که گم شده است، جایگزین آن می شود. یعنی وقتی آن در را می بنند و از آن مدار خارج می شود، آنوقت راهی مدار دیگری می گردد که همه چیز اعم از نگاه، تصمیم و اقداماتش را تحت تأثیر قرار می دهد. به دلیل تغییر نگرش، تصمیم می گیرد به جای گشتن در مکان های روشن، راه چاره ای برای حل مشکل تاریکی مکانی بیابد که کلیدش آنجا گم شده است.

مثلاً شمعی روشن می کند یا آتشی دست و پا می کند یا چراغ قوه ای فراهم می نماید و …

بنابراین همانگونه که در این مثال جهان به خاطر باور آن فرد، کلیدش را به مکانی روشنی که فرد در جستجویش بود نقل مکان ندارد، بکله کلید در همان جای تاریک ماند و جهان نیز به منطق آن فرد پاسخ داد به این صورت که او  بیهوده در جای دیگری به دنبال کلیدش سرگردان باشد، هرگز تبدیلی در سنت هایش ایجاد نخواهد کرد.

اما به محض اینکه فرد منطق خود را تغییر داد، جهان هم به منطق جدید او پاسخ می دهد و ایده هایی برای حل مشکل تاریکی به ذهنش راه میابد.

منظورم از تعریف این ماجرا این است که اگر فکر می کنی جهان به خاطر بی اطلاعی آن دسته از افراد درباره قوانین زندگی، زندگی شان را به دست عوامل بیرونی می سپرد، سخت در اشتباهی زیرا آنها همچنان نتیجه باورها و فرکانس های خود را دریافت می کنند.

اما وقتی همین افراد با همین منطق، متوجه قوانین زندگی می شوند و موجودیت فرکانسی خود و قدرت فرکانس های شان در خلق شرایط خود را درک می کنند و این باور را می سازند که بی نهایت فرصت و موقعیت در جهان برای ثروتمند شدن وجود دارد و توانایی های خودشان برای ساختن ثروت را درک می کنند، آنوقت ایده ها و راهکارهایی به ذهن شان خطور می کند که توانایی ساختن ثروت از یک شیوه ی دیگر برایشان منطقی می شود.

آنوقت همان فردی که تنها راه تغییر اوضاع مالی اش را در دست تصمیمات کارفرمایش درباره افزایش حقوق او یا ارتقاء شغل او می دانست،  دیگر نمی تواند به خاطر یک حقوق ناچیز، ایده ها و رویاهایش را زیر پا بگذارد. بلکه عزت نفسی در او شکل می گیرد که جرأت کند از اجرای ایده اش، ثروت بسازد.

از طرفی از آنجا که فرصت های فراوان جهان را نیز باور کرده، کم کم منطق ایده اش را بهتر درک می کند و سپس همه چیز آنقدر برایش منطقی  و بدیهی می شود که به خودش می خندد که روزگاری به خاطر حقوقی ناچیز، مشغول انجام کاری بود که از آن متنفر بود و با افرادی همکار بود که از آنها متنفر بود و در محیطی کار می کرد که از آن محیط متنفر بود.

سپس هرچه در این مسیر پیش می رود و نتیجه باورهای جدیدش را در زندگی اش می بیند، به منطق جدید که می گوید تنها راه تغییر شرایط، تغییر فرکانس های خودت است، نزدیک تر می شود  و از منطق قبلی که می گفت تنها راه تغییر اوضاع مالی اش، تغییر اقتصاد کشور، کاهش قیمت دلار یا ترفیع گرفتن و … است، دور تر می شود.

این اتفاقی ایت که در دوره کشف قوانین زندگی برای شما رخ می دهد. یعنی یافتن منطق هایی برای باورهای قدرتمند کننده در هر زمینه ای خواه روابط، وضعیت مالی، سلامتی و… نیز یافتن موانع پیش روی آن باورهای قدرتمند کننده به صورت همزمان.

این دوره واقعاً شما را تبدیل به استاد ساختن باور و خالقی شایسته برای زندگی تان می نماید. این دوره به شما کمک می کند تا از سرحد توانایی هایت کمک بگیری و آنها را بلااستفاده نگذاری و از آنها سوء استفاده یعنی استفاده برای خلق ناخواسته هایت ننمایی.

این دوره شما یعنی موجودی که توانایی خلق شرایط دلخواهش دارد را به شما می شناساند. این دوره خود واقعی ات را به عنوان مشاور زندگی ات بر می گزیند و سکان زندگی ات را در دست توانایی های خود واقعی ات قرار می دهد. همان موجودی که به خداوند وصل است . همان موجودی که دستان خداوند بر روی زمین است و همان موجودی که زمین و آسمان مسخر او شده تا هر آنچه بخواهد را خلق کند همان موجودی که می گوید ان اقول و له کن فیکون.

می خواهم توضیحات بیشتری درباره مطالب و آموزش های ارائه شده در دوره کشف قوانین زندگی بخوانم

سؤال:

استاد عباس منش تأکید دارد که دلیل عدم تحقق خواسته ها‌، وجود ترمزها یا همان موانع ذهنی است و کار ما پیدا کردن آن ترمزهاست. از طرفی ایشان همیشه بر تمرکز بر نکات مثبت و خواسته ها تأکید دارند و نیز برداشتن تمرکز از ناخواسته‌ها.

آیا تمرکز برای یافتن ترمزها‌، همان تمرکز بر نکات منفی یا همان ناخواسته‌ها نیست؟

آیا این کار موجب نمی شود که فرکانس ناخواسته ها ارسال شود و مشکلات بیشتری به زندگی ما جذب شود؟

آیا صحیح است که به دنبال یافتن ترمزها باشیم؟ 

آیا این کار به معنای فکر کردن به دلایل شکست نیست و ما را در فرکانس ناخواسته ها قرار نمی دهد؟

اگر قرار است تمرکز ما بر خواسته ها باشد، اگر قرار است در هر لحظه ذهن مان را از روی مشکلات برداریم و فقط بر نعمت هامان توجه کنیم، آیا بهتر نیست به جای شناسایی ترمز ها فقط با متمرک شدن بر نکات مثبت‌ یا هر شیوه دیگری که تمرکزمان را بر ناخواسته ها قرار ندهد‌، باورهای قدرتمند کننده بسازیم تا آن باورها خود به خود آن ترمزها را از سر راه بردارند؟

و اگر فرضیه اشتباه است‌، آیا دلیلش این است که مفهوم گاز و ترمز را نشناخته‌ام؟


پاسخ گروه تحقیقاتی عباس‌منش:

حقیقتی مسلم درباره ماهیت و جان‌مایه‌ی ما- به عنوان موجوداتی که این قالب جسمانی بخشی بسیار کوچک از موجودیت شان است- وجود دارد‌، که همه ما به خوبی قادر به تشخیص آن هستیم و آن حقیقت این است که:

ما همیشه در حال ساختن نسخه ای بهتر از همه چیز در دنیای اطرافمان هستیم و این کار را با حل مسائل انجام می دهیم. چون همه‌ی ما در اعماق وجودمان مشتاق کشف مسائل(ترمزها) و حل آنها هستیم.

حتی گرایش ما به تلاش برای “احساس مفید بودن”‌، از ؛علاقه به حل مسئله” نشأت گرفته است. وجدی که هنگام حلّ مسئله‌، سراسر وجودت را فرامی‌گیرد‌، از حقیقتی نشأت گرفته که به یادت می‌آورد:

اولا”‌، توانای حل هر مسئله ای را داری.

ثانیا”‌، یه اینجا آمده‌ای تا با یافتن مسائل و حلّ آنها ظرف وجودت را با افزایش این توانایی‌، رشد دهی. روح ما به “حل مسئله” گرایش دارد. چون فقط از این راه تغذیه می شود. روح نمی تواند مشتاق حلّ مسئله نباشد.

همه ما‌، تنبل یا زرنگ‌، نابغه یا معمولی‌، موفق یا ناموفق‌، حتی یک پیرزن که تمام زندگی اش فقط به آشپزی‌ یا خانه داری گذشته‌، زیباترین احساس را زمانی تجربه می کند که می‌تواند با اسراری که به تجربه آموخته‌، از عهده‌ی حل مسئله‌ای برآید یا با ارائه‌‌ی راهکارهایش به دیگران‌، موجب حلّ مسئله‌شان گردد.

به همین دلیل‌، همیشه به افرادی که مسائل اساسی بشریت را حل کرده اند‌، به عنوان قهرمان نگاه می‌کنیم‌، تحسین‌شان می کنم و در اعماق وجودمان آرزو می‌کنیم که کاش جای آنها بودیم.

به نظرم این احساس و این آرزو‌، خیلی فراتر و عمیق‌تر است از آنکه بتوانیم  آن را ‌، احساس نیاز به معروف شدن یا مورد توجه واقع شدن بخوانیم. حتی افرادی که از این مرحله گذشته‌اند‌ و به اندازه کافی معروف و مشهور هستند و به اندازه کافی مسا‌ئل بشر را حل کرده‌اند‌ نیز‌، چنین حسی را تجربه می کنند. زیرا گسترشِ ما که تمامی ندارد!!!

از دیدگاه من‌،  صحنه مواجه شدن با یک قهرمان‌ که‌، مسئله ای اساسی را حل کرده و به رشد جهان کمک نموده‌، حقیقت‌مان را به یادمان می آورد. گرمایی که در قفسه سینه ات و قلبت در این لحظه احساس می کنی‌‎‌، همان فرکانسی است که در یک لحظه شما را با اصلت وصل می کند و این حقیقت  را به یادت می‌آورد که به این جهان آمده‌ای تا از توانایی‌های‌ات برای حلّ مسائل استفاده کنی.

این گرما که به شکل وجد در قلبت حس می‌کنی و گاهی حتی اشک‌هایت را جاری می‌سازد‌،همان آگاهی و تواناییِ خفته در وجودت است که در یک لحظه بیدار می‌شود تا تو را از وجودش باخبر سازد و بگوید: به من فرصت بروز بده تا با حل مسائل‌ات تو را رشد دهم!

و این آگاهی را به یادت بیاورد که‌، تو توانایی خلق هر چیزی را با باورهایت داری! چون توانایی حلّ هر مسئله‌ای را داری!

به همین دلیل‌، است که اینهمه از دوستان – در جایی مثل عقل کل- ساعت ها زمان صرف حلّ مسائل آدمهایی می کنیم که نه آنها را می شناسند و نه قرار است سود مادّی برای‌شان داشته باشد. زیرا لحظاتی که صرف حل مسائل می‌شود‌، همان لحظاتی است که روح‌شان تغذیه می‌شود و رشد می‌کند.

اما چه اتفاقی برای موجودی با این ویژگی و این تواناییِ خداگونه رخ داده که‌ “مواجه شدن با مسئله”‌ را‌، نه تنها به معنای رشد نمی‌داند‌، نه تنها از آن لذت نمی‌برد‌، بلکه آن‌را نشانه‌ای از پسرفت هم می داند و مهم‌تر از همه آرزو می‌کند که ایکاش نیازی به حل مسائل نبود و اصلا” مسئله‌ای نبود.

به نظر شما چه فردی از یافتن مسئله هراس دارد؟

فردی که مطمئن است توانایی حل هر مسئله ای را دارد!؟ یا فردی که خودش را در حلّ مسائل ناتوان می داند!؟

به نظر شما لذت بخش ترین کار دنیا برای فردی که مدتهای مدید را صرف یادگرفتن یک مسئله ریاضی نموده، چه زمانی است؟

آیا مهم ترین عشق این فرد، درس پس دادن نیست!

وقتی معلم در کلاس از دانش‌آموزان می‌پرسد: چه افرادی مایل اند پای تخته بیایند؟ این سوال برای چه افرادی خوشایند و برای چه افرادی زجر آور است؟

چه افرادی دست شان را با علاقه بالا برده و برای رفتن به پای تخته خودکشی می‌کنند و چه افرادی ترس و اضطراب تمام وجودشان را فرا می گیرد؟!

پاسخ به این سوال‌، پاسخ به دلیل واکنشی است که در برخورد با مسا‌‎ئل داری.

در واقع، وقتی “توانایی حل مسئله” از معادله ی زندگی حذف شده است، آنوقت است که دوست داری به جای درک قوانین، برداشت های شخص خودت را از قوانین داشته باشی و این کار ذهن است.

بخشی از برنامه او برای گمراهی ات است تا یافتن ترمزها را بخشی از توجه به ناخواسته‌ها بدانی و از این کار برحذر بمانی و در همان ابتدای مسیر‌، گمراه شوی و رشد نکنی.

وقتی اصل خود را از یاد می بری‌، مثل همان دانش آموزی می شوی که به خاطر عدم درک ریاضیات‌، زجر آور ترین زمان زندگی اش را زمانی می‌داند که قرار است پای تخته برود و درس پس دهد.

به دلیل فراموش کردن اصل‌مان است که حتی ما- که تا حد خوبی قانون را شناخته ایم- نیز‌، برخورد با مسائل با‌، نشانه‌ی دور شدن از مسیر می‌دانیم. خصوصا آنجا که با ترمزی به ظاهر پیچیده مواجه شویم‌، فورا” مضطرب شده و می‌گوییم:

مگر قرار نبوده که خلق خواسته ها در دست خودمان باشد؟! پس چرا با  مسائلی روبرو می شوم که مرا مستأصل می‌کنند؟!

مگر قرار نبوده مراحل این خلق و تجربه ی این مسیر، لذت بخش باشد؟ پس چرا مسیر این خواسته‌، اینقدر زجر آور است؟!

دلیل مواجه شدن با چنین سوالاتی یا بهتر است بگویم دلیل ترس ما از برخورد با ترمز ها یا طفره رفتن از پیدا کردن آنها، فراموش کردن آگاهی‌هایی است که‌، قبل از تولد داشتیم. همان آگاهی‌هایی که یک روز به پشت‌گرمی آنها، تصمیم به ورود به این جهان فرکانسی گرفتیم.

جلسه نهم دوره کشف قوانین زندگی‌، پاسخی کامل به این سوال است و قطعا” توصیه می‌کنم در کنار این مقاله‌، از این جلسه استفاده نما. جلسه نهم و جلسه پس از آن‌، تمام آنچه را که برای ساختن زندگی دلخواهت نیاز داری تا به یادآوری‌، به تو می‌گوید.

ما قبل از ورودمان به این جهان، خاصیت فرکانسی این جهان و قوانینیش را به خوبی می شناختیم و می دانستیم که برای تجربه خودمان و توانایی که برای حل مسائل داریم‌، به محیطی نیاز داریم که اولاً به ما کمک کند تا خواسته های خود را بشناسیم و سپس با پاسخ به فرکانس های ما، بخشی از فرایند خلق آنها نیز باشد.

زیرا می دانستیم دو موضوع: “تواناییِ خلق” و “قوانین جهان و خاصیت فرکانسیِ آن”، کاملاً مکمل یکدیگرند.

ما به خوبی می دانستیم که راه گسترش ما به عنوان یک خالق‌، فقط و تنها فقط از مسیر عملی کردن دانسته‌هامان به منظور خلق خواسته هامان‌، در محیطی فیزیکی مثل این جهان است.

زیرا ما از ماهیت فرکانسی خود- که‌‌ استاد خلق خواسته‌هایش به وسیله باورهایش است- به خوبی مطلع بودیم و به همین دلیل‌، شور و اشتیاقی سوزان برای تجربه ی این توانایی در این جهان فیزیکی داشتیم.

اما متأسفانه آن آگاهی خالص که به پشتوانه اش وارد این جهان شدیم را فراموش کرده ایم. همان پشتوانه ای که‌، سوخت لازم برای اشتیاق و انگیزه مان بود تا عاشق مواجه شدن با مسائل و رشد ماهیت‌مان‌، از طریق حل آنها باشیم و به قول قرآن، به واسطه تجربه ی این پروسه “لعلکم یرشدون” بشویم.

به این ترتیب، بخش مهم ماجرا یعنی‌، آگاه بودن از اصل مان- که ذاتاً از هر مسئله ای بزرگتر است و حلاّل مسائل است و راه تغذیه‌اش از طریق حلّ مسائل است- فراموش شده (همان اصلی که می گوید تمام اتفاقات زندگی تو نتیجه باورهایت است)، اما مسائل حل نشده‌، همچنان در مقابل مان باقی مانده است.

به همین دلیل است که اینچنین برآشفته‌ایم و از مواجه با مسائل می ترسیم و تا حدّ امکان از مواجه با آنها(ترمزها) اجتناب می کنیم.

و مهم تر از همه فکر می کنیم زندگی بسیار لذت بخش تر می بود اگر‌، هیچ مسئله ای برای حل وجود نداشت یا مسائل خود به خود حل می شد و این بخش گسترش، به صورت خودکار دریافت و انجام می شد!

به همین دلیل‌، وقتی فردی درباره آگاهی‌های قبل از تولد به ما هشدار می دهد‌ و به یادمان می آورد که ما با افکارمان زندگی خود را خلق می‌کنیم، از آنجا که نمی توانیم بپذیریم که چنین موجود ارزشمند و توانایی هستیم‌، باز هم تلاش برای یافتن ترمزها و حل آنها را سخت و حتی گاهی غیرممکن و غیر منطقی می دانیم و ترجیح‌مان این است که‌، ای کاش در جهان قبلی- به جای توانایی حل مسئله -‌ انتخاب‌مان‌، ورود به جهانی بود که اصلا” در آن مسئله‌ای نبود!

غافل از آنکه‌، ما از چنین جهانی آمده‌ایم!!!

اما سوال مهم‌تر این است که:

اگر می دانستی که تو ماشین حل مسائل هستی یعنی هویت تو‌، توانایی حل هر مسئله ای است و حیات و ممات تو وابسته به حل مسئله است و لذت بخش ترین موضوع برای موجودی با ویژگی تو، تجربه فرایند حل مسئله است، باز هم همین نظر را داشتی و این انتخاب را عاقلانه و منطقی می‌دانستی؟!

اصل ما و خاصیت ما‌، حلّال مسائل است تا به این وسیله‌، آن وجود‌ گسترده تر شود. مثل چشم که خاصیت اش واکنش در برابر نور است تا اجسام را ظاهر کند. همانگونه که با حذف نور از این معادله، کلاً نیاز به وجود چشم زیر سوال می رود، موجودیت ما نیز‌- بدون حل مسئله- کاملاً زیرا سوال خواهد رفت. به همین دلیل ملموس و منطقی‌، راه حل تمام این ابهامات‌، در گرو به یادآوری اصل‌مان است.

این فرایند، دقیقاً همان مبحث پیدا کردن ترمزها و تبدیل‌شان به گاز است که‌، استاد عباس منش در دوره کشف قوانین زندگی توضیح می دهد.

این دوره به معنای واقعی کلمه‌، تو را استاد حل مسائل زندگی‌ات می‌کند. زیرا “مبحث گاز و ترمز” که شیوه‌ی استاد عباس منش برای ساختن باورهای هم‌جهت با خواسته‌هاست‌، گرد و غبار را از موجودیت و ماهیت تو پاک می کند و موجب می‌شود به وضوح خودت را ببینی و آن توانایی فراموش شده را دوباره در خود بیابی و اصل و اساس خود را به یاد بیاوری.

یک مثال ملموس تر برای “تصویر سازی ورود ما به این جهان و قصدمان از این سفر”:

فرض کن مهم ترین علاقه شما تجربه طعم غذاهاست. شما با این علاقه در سیاره ای مثل مریخ بودی. جایی که هیچ حیاتی در آن نیست. در نتیجه هیچ گیاهی و در نتیجه هیچ غذایی و در نتیجه هیچ طعمی در آن وجود ندارد. زیرا ماهیت مریخ اینگونه است زیرا اصولا” موجودات مریخی نیاز به تغذیه ندارند و به خودی خود همیشه انرژی دارند.

به عبارت دیگر‌، با وجود اینکه تو توانایی چشیدن طعم را داشتی، اما جایی که در آن بودی، بستر مناسبی برای استفاده از این توانایی و تجربه این علاقه‌، نبود.

تو از این توانایی آگاه بودی و هیچ شکی نداشتی که می توانی طعم غذاها را احساس کنی. یعنی می دانستی امکانی به نام “زبان”  با تمام تجهیزات(بزاق و آنزیم و …) داری که تو را قادر به شناسایی طعم های مختلفی مثل شور، شیرین، تلخ، ترش و … نموده است. اما در عمل هیچ تجربه‌ای از آن طعم‌ها نداشتی درحالیکه تمام وجودت را شور و اشتیاقی سوزان‌، برای تجربه‌ی این توانایی فراگرفته بود.

مثل همان دانش آموزی که به خاطر توانایی بی بدیلش در ریاضی‌،  مسئله‌ی نوشته شده روی تخته سیاه‌، وجودش و توانایی‌اش را فرا می‌خواند و اینچنین شور و اشتیاق دارد.

همچنین می دانستی اگر به محیطی بروی که امکان تجربه این توانایی در آنجا فراهم باشد، قطعاً از ترکیب این طعم ها درکنار هم، طعم های جدیدی را نیز خواهی ساخت و به موهبت این تجربه، توانایی تو در شناسایی طعم ها گسترش می یابد و حتی می‌توانی غذاهای جدیدی بسازی و به جهانت ارائه دهی که‌، تا کنون در کهکشان راه شیری هم وجود نداشته است.

در نتیجه به محض اینکه درباره ماهیت سیاره زمین چیزهای شنیدی‌، بدون ذرّه ای شک و تردید و با یک عالمه ایمان و یقین تصمیم گرفتی به سیاره زمین بیایی و از آنجا که علاقه بیشتری به غذاهای آسیایی‌، خصوصا” قرمه سبزی داشتی، این قاره و این کشورو حتی این خانواده و این مادر- که مهارت خاصی در آشپزی خصوصا” قرمه‌سبزی ندارد‌ و به همین دلیل هیچوقت قرمه سبزی نمی‌پزد- را برای ورود به این سیّاره انتخاب کردی تا نشانه‌ای باشد برای یادآوری قصد تو از آمدن به این جهان برای خلق  طعم های استثنایی‌ات به کمک توانایی‌هایی که برای انجام این کار داری.

الان به صورت ملموس و منطقی‌، کاملاً مشخص است که هدف تو از ورود به این بخش از سیاره زمین، خلق و تجربه خوردن غذاهای متنوع است‌، تا درک بهتری از طعم ها داشته باشی و قرمه سبزی نیز غذای مورد علاقه شماست. یعنی ساختن این طعم‌، به نوعی رسالت شماست.

به نظر شما لذت بخش ترین پروسه درباره تجربه ی قورمه سبزی‌، کشف شیوه پخت و سپس احساس طعم خوشمزه آن به واسطه آرام خوردن آن است یا اینکه ترجیح می دهی کل این پروسه  و حتی جویدن و قورت دادن آن، از زندگی ات حذف شود.

مثلاً اگر ماهیت خودت را از یاد ببری و فراموش کنی که به چه منظوری وارد این سیّاره شدی‌، احتمال دارد بگویی:

نتیجه(هدف) مهم است و آن‌هم سیر بودن و انرژی داشتن است. کاش به جای یک بشقاب قورمه سبزی، قرص یا آمپول قرمه سبزی مهیا می بود تا بلافاصله آن را تزریق می‌کردم و سیر می‌شدم. چون جویدن غذا به نظر سخت است یا وقتم را تلف می کند.

شما این را نمی گویی و نه می‌خواهی. زیرا همه چیز را درباره ماهیت‌ات و قصدت از ورود به اینجا به یاد داری.

شما نمی خواهی پروسه خوردن و جویدن غذا را حذف کنی‌، یا نمی خواهی شخص دیگری برایت غذا را بجود. زیرا لذت بخش ترین قسمت ماجرا برای تو‌، همین جویدن و احساس کردن طعم غذاست.

وگرنه نتیجه این کار یعنی‌، عدم نیاز به انرژی غذا را‌،  قبلاً تجربه کرده بودی زیرا جایی که قبلاً در آن بودی (سیاره مریخ) ماهیتش به گونه ای بود که بدون نیاز به خوردن چیزی‌، همیشه سیر بودی و همیشه انرژی داشتی. به عبارت دیگر‌، در آن سیاره اصلا” به غذا نیازی نداشتی.

حالا اکثر ما نیز در همین نقطه هستیم. یعنی مدام می گوییم: «آخر کدام آدم عـــــاقلی عالمی را رها می کند که در آنجا هیچ نیازی به تلاش برای تحقق اهدافش نداشت و در عوض انگار که خوشی زیر دلش زده باشد‌، خودش را وارد جهان پرتضـــــــــــادی می کند تا با زجر و زحمت شاید بتواند بخشی از آن خواسته ها را محقق کند و شاید هم از عهده تحقق همان مقدار کم هم برنیاید

این اصلاً منطقی نیست»

این مثال‌، توضیح واضحی برای غیرعقلانی بودن این درخواست است که‌، توقع داشته باشیم هرگز هیچ مسئله ای در زندگی مان نباشد. یا بخواهیم پروسه یافتن ترمزها و تبدیل آنها به گاز، از فرایند تحقق خواسته هامان حذف شود. یا آنرا مغایر لذت بردن و قانون احساس خوب = اتفاقات خوب بدانیم. زیرا اگر این پروسه حذف شود‌، موجودیت مان به کلی حذف می شود و دلیل حضورمان در این جهان حذف می شود و هرگز به آن مرحله از رشد نخواهیم رسید.

به عبارت دیگر، “آرزوی حذفِ یافتن ترمزها و تبدیل آنها به گاز‌، از پروسه باورساختن” و “آرزوی حذفِ تضادهای جهان از پروسه شناختن خواسته‌ها”، مثل آرزوی حذف جویدن غذا و طعم قرمه سبزی و جایگزین شدن آمپول قرمه‌سبزی به جای یک بشقاب قورمه‌سبزی واقعی است. یعنی به همان اندازه غیر منطقی‌ و حتی دیوانگی محض است.

وقتی پروسه خوردن قورمه سبزی و تجربه طعم آن توسط بزاق های دهانت را حذف می کنی، در حقیقت موجودیت دهان و امکانات آن برای تجربه طعم ها را حذف می کنی. یعنی تجربه خوردن که برایش به جهان آمدی را حذف می کنی.

شما مشتاق ورود به این جهان بودی چون مشتاق تجربه این پروسه بودی و حالا به نظرت چه اتفاقی افتاده که بالاترین آرزویت، حذف این بخش، از پروسه ی تجربه خودت در این جهان است؟!!!

و پاسخ این است که تو اصل و اساس خودت و توانایی هایت درباره حل مسائل را فراموش کرده ای.

اگر پروسه پیدا کردن ترمز و تبدیل آن به گاز از زندگی زمینیِ تو حذف شود، ماهیت تو حذف می شود و اصلاً چیزی را تجربه نمی کنی. به همین دلیل است که استاد عباس‌منش تمام دوره کشف قوانین زندگی را به مباحث ترمز و گاز اختصاص داده است. زیرا وقتی این مسئله حل شود‌، تمام مسائل تو یکجا حل می‌شود و به آن آگاهی‌ای می رسی که در لحظه تولد داشتی و درباره تحقق خواسته هایت و درباره یافتن ترمزها و تبدیل آنها به گاز‌، به همان شور و اشتیاقی می‌رسی که در لحظه تولد داشتی.

سعی من در این مقاله بررسی موضوع به شیوه ای است که از استاد عباس منش آموخته ام. یعنی بررسی یک موضوع از جنبه های مختلف‌،‌ به کمک اصل و اساس قوانین و یافتن راهکار به کمک درک بهتر آن اصل است.

به همین دلیل در جای جای این مقاله، ریشه این موضوع یعنی “ترس از مواجه با مسائل و ریشه این ترس” از جنبه های متفاوت، به کمک اساس قوانین  بررسی و راهکارهایی برایش ارائه می شود.

زیرا طبق این اساس، ما به جهان آمده ایم تا با حل مسائل مان رشد کنیم چون مهم ترین علاقه ی ما استفاده از توانایی هامان برای حل مسائل بوده است و قرار بوده مسیر این رشد لذت بخش باشد.

ما به پشتوانه “ان مع العسر یسری- با هر سختی آسانی است و نه بعد از آن” پا به این جهان گذاشته ایم. به عبارتی قرار بر این است که درست زمانی با مسائل مواجه شویم که به راه حلهایش نیز دسترسی داریم و این یعنی همزمانی!

برای درک عمیق موضوع، متوجه می شوی در جای جای این مقاله، جنبه ی دیگری از این مسئله بررسی می شود یا موضوع تکرار می شود. اما جمع تمامی این نگاه ها و تکرار این مطالب، به تو کمک می کند تا به عمق قوانینی نفوذ کنی که تا به حال از ذهنت پنهان مانده بود.

ضمناً، از آنجا که موضوع این مقاله‌، ساختن باورهای هماهنگ با خواسته به وسیله یافتن ترمزها و تبدیل آنها به گاز است، تمام راهکارهای این مقاله بر اساس آموزش های دوره کشف قوانین زندگی است. به همین دلیل بهترین شیوه برای رسیدن به نتیجه کامل‌، استفاده از راهکارهای این مقاله در کنار آموزش های دوره کشف قوانین زندگی است. خصوصاً جلسه ششم‌، نهم و جلسه ۱+۹ است.

مبحث “ترمز و گاز” و استفاده از آن در فرایند ساختن باورهای قدرتمند کننده، که به وفور در دوره کشف قوانین زندگی با آن مواجه می شوید، این توانایی را در شما ایجاد می کند تا مسائل را نه فقط در این بخش از زندگی ات که با آن مواجه شده ای، بلکه به صورت ریشه ای حل کنی تا به صورت خودکار در سایر جنبه ها نیز حذف شود.

نقش ترمز مثل فیوز کنتور آب یا برق است. یعنی قطع یا وصل آن به منزله از کار افتادن یا فعال شدن تمام وسایل الکتریکی است که در جای جای خانه است.

به کلام ساده تر، “ترمز” نماینده ای است از بخش ساخته نشده ی باورقدرتمند کننده درباره خواسته های بی شماری که هنوز حتی فرصت فکر کردن به داشتن بسیاری از آن خواسته ها برایت پیش نیامده است یا بهتر است بگویم وجود این ترمز موجب شده که اصلا نخواهی به داشتن خیلی از خواسته‌ها فکر کنی و به عبارت ساده‌تر‌، نتوانسته‌ای وارد مدار آن خواسته‌ها شوی.

اما اگر این ترمز را برداری، مثل فیوز کنتور برق، که جریان الکتریسته را در هر جایی وصل می کند که پریز برق وجود دارد‌، این مسئله نه فقط در بخش مالیِ زندگی ات درست می شود، بلکه این ماجرا از تمام جنبه های زندگی ات حذف خواهد شد.

یعنی قبل از آنکه فرصت برخورد با آن موانع پیش بیاید، هم آن موانع از زندگی ات حذف می شود و هم در آینده به موانع بسیار دیگری برخورد نخواهی کرد که قرار بوده به دست آن موانع ساخته شوند.

بهتر است کار را از اولین ترمز شروع کنی.

زیرا وقتی می گویی: بهتر نیست به جای شناسایی ترمز ها فقط بر نکات مثبت تمرکز کنم، به این معناست که:

قلمداد کردن ‌”یافتن ترمز به عنوان یک مانع”، خودش یک ترمز است و ریشه این ترمز در ناتوانی در حل مسئله است.

بنابراین، در قدم اول باید این ترمز برداشته شود. زیرا هر مسیری و هر راهی و هر شیوه ای را که برگزینی (یعنی تلاش برای ساختن باورهای قدرتمند کننده از طریق تمرکز بر نکات مثبت، تکرار عبارات تأکیدی مثبت، تجسم و…)، در نهایت به بن بست این ترمز بر خواهی خورد.

برنامه نویس ها این مسئله را خیلی خوب درک می کنند به همین دلیل اکثراً به محض اجرا نشدن برنامه ای که نوشته اند، به دنبال موانع یا کدهای مخربی می گردند که مانع اجرا آن کدها شده است.

به همین دلیل تفاوت یک برنامه نویس حرفه ای با یک غیر حرفه ای آنجا خودش را نشان می دهد که برنامه نویس حرفه ای اگر ببیند کدش جواب نمی دهد، کد مخرب را پیدا می کند زیرا احتمال می دهد اولاً این کد در قسمت های دیگری از برنامه اش هم اختلال ایجاد می کند و ثانیاً ممکن است در آینده مسئله را بسیار پیچیده تر و وخیم تر گرداند.

اما یک برنامه نویس غیر حرفه ای، وقتی با کمی زمان گذاشتن، کد مخرب را نیابد، سراغ یک افزونه دیگر می رود یا کد قبلی را بی خیال می شود و سعی می کند کد دیگری بنویسید که با کد مخرب تداخل نداشته باشد.

شاید آن افزونه تا حدی کارش را پیش ببرد، اما قطعاً یک جایی او را بدجور متوقف می سازد و او را مجبور به پرداخت بهایی گزاف می کند که حاصل فرار او از روبرو شدن با کد مخرب بوده است.

زیرا از یک جا به بعد، همه راه های فرار بسته می شود و از هر راهی که می رود، به بن‌بست آن کد مخرب برخورد می کند.

چنین خاصیتی موجب شده که من دوره کشف قوانین زندگی را بیشتر “اصلاح سوء برداشت های مان از قوانین” و “اصلاح سوء برداشت های مان از نحوه ساختن باورهای قدرتمند کننده” می دانم و اگر با شناخت کنونی ام می خواستم برای اولین بار شیوه باورسازی را بیاموزم، قطعاً انتخابم استفاده از آموزه های این دوره و ساختن باور با کمک درک و اجرای مفهومی به نام “ترمز و گاز” می بود. به نظرم مبحث ترمزها و گازها همان فوت کوزه گری و secret sauce‌ای است که به دنبالش هستیم.

دوره کشف قوانین زندگی و مبحث ترمز و گاز، وجودت را آماده می سازد تا ریشه ی این مسائل(ترمزها) را در خودت پیدا و حل کنی.

هر ترمزی که برداشته می شود، مثل وزنه ای می ماند که از بالن به بیرون می اندازی و نتیجه اش نه به اندازه آن وزنه، بلکه آنقدر تو را از جایی که هستی بالاتر می برد و آنقدر شرایط ات را تغییر و با کیفیت تر می کند و آنقدر ظرف وجودت رشد می کند و آنقدر از مسائل بزرگتر می شوی که نگرانی درباره یافتن هر ترمزی برایت خنده دار به نظر می رسد.

افرادی مثل ایلان ماسک و … به این مرحله از رشد رسیده اند به همین دلیل است که اینچنین بی مهابا به استقبال شناختن و حل مسائل جدید می روند.

دلیل وقوع این تفاوت عظیم در نتیجه‌، فقط به وسیله برداشتن یک ترمز این است که:

آن ترمز نه فقط در آن بخش خاص که با آن مواجه شده ای، بلکه در سایر جنبه های زندگی ات نیز ریشه دوانده و جریان دارد و بخش قابل توجهی از معجون باورهایت درباره آن نوع از خواسته ها را به خود اختصاص داده است و حالا با برداشتن ریشه آن مانع، تمام بخش های ساخته نشده ی آن باورها تکمیل می شود و طبق قانون آن خواسته‌ها بخشی از تجربه زندگی‌ات می شوند.

به عبارتی برداشتن یک ترمز، مثل به روز رسانی یک کد است که وقتی انجام می شود، تمام بخش هایی را اصلاح می کند که آن کد بخشی از عملکرد آن بخش‌ها بود.

قصدم از بازگو کردن این مثالهای ملموس که بارها در روند زندگی‌ات تجربه کرده‌ای و دوباره تجربه خواهی کرد‌، کمک به یادآوری الگویی است که همیشه در زندگی جاری بوده و خواهد بود. پیام این مثالهای ملموس که جزئی جدایی ناپذیر از زندگی همه‌ی ماست‌، کلام خداوند است که از طریق رخدادهای جهانش همواره با ما حرف می زند نه با منطقی که ذهنمان برای‌مان می‌تراشد.

پیام این است که‌، درک کن مسئله ای که از آن فرار می کنی و حتی نمی خواهی آن را بشناسی چه برسد به اینکه حلش کنی، ریشه دارتر از این حرفهاست و قطعا نه فقط در این جنبه از زندگی ات تأثیر گذاشته و تو را متوقف و مستأصل ساخته ، بلکه در سایر جنبه های زندگی ات هم ریشه دوانده و مانع تحقق خیلی از خواسته ها در سایر جنبه ها نیز شده است.

این ترمز، بخش مهمی از کانون توجه تو هست. بخشی از فرکانسی است که خالص نشده و بخشی از باورهای قدرتمند کننده ات است که ساخته نشده و در یک کلام، ترمزی است که هنوز تبدیل به گاز نشده است.به همین دلیل می توان با اطمینان گفت که: دلیل عدم تجربه ی بسیاری از خواسته هایت در سایر جنبه های زندگی ات، فرار از مسائل و روبرو نشدن با آنهاست و مشکل اساسی تو در فرار کردن از ترمز ها یا یکی دانستن این امر با ناخواسته ها، از اینجا نشأت گرفته که رابطه میان “یافتن ترمز” با “تمرکز بر خواسته” را به اشتباه تفسیر کرده‌ای.

در نتیجه ترجیح می دهی به دنبال راه دیگری برای رسیدن به خواسته ات باشی. یعنی به نوعی می خواهی قوانین را دور بزنی و از رفتار کردن بر طبق اصل و اساس قوانین، فرار کنی. مثلا می گویی:

خوب من سعی می کنم کانون توجه ام را بر نکات مثب متمرکز کنم تا آن مانع خود به خود از بین برود و غافیل از اینکه آن ترمز، بخشی از نقطه دیدِ تو و بخشی از کانون تمرکزت است. تو با عینکی به رنگ آن ترمز، همه ی دنیای اطرافت را مشاهده می کنی.

طبق این اصل که می گوید شما موجودی فرکانسی هستی و آگاهانه وارد جهانی شده ای که به فرکانس های تو پاسخ می دهد و اساس آن فرکانس ها یعنی باورهایت را(که شامل یا ترمز است یا گاز) در زندگی ات بازتاب می دهد، تا زمانیکه آن ترمز بخشی از کانون توجه و باورهای توست، نمی توانی تجربه ای غیر از اساس آن ترمز را در زندگی ات داشته باشی.

از طرف دیگر، باورها (معجونی از ترمز و گاز) مثل مواد اولیه خامی هستند که تجربیات تو را می سازند. یعنی ریشه ای که نگاه تو، کلمات تو، نگرش تو، توجه تو، فکر تو، واکنش تو، برداشت تو و… از آن شکل می گیرد، توسط باورهایت تغذیه می‌شود- توسط آن گاز یا آن ترمز تغذیه می شود و اگر آن ریشه خالص و قدرتمند کننده نباشد، تمرکز بر نکات مثبت کاری سخت و حت ناممکن خواهد بود خصوصاً در شرایطی که اوضاع  اصلاً مورد دلخواهت نباشد، تقریباً غیر ممکن هم می شود.

شاید بتوانی در لحظات آرام تر بر نکات مثبت توجه کنی و ترمزهای  ذهنی را کمی غیر فعال نمایی، اما ریشه این مسئله همچنان فعال است و به حیاتش ادامه می‌دهد

به قول استاد عباس‌منش‌، فرکانس های تو معجونی از ترمز ها و گازهاست. یعنی مدیریت کانون توجه تو در دست باورهای تا آن حد خالص نیست که نتیجه اش، فقط تمرکز بر نکات مثبت بشود. در نتیجه به هر سمتی که این معجون متمایل باشد، کانون توجه تو نیز اکثراً بر آن سمت و سو متمایل است و آنجا که- فرکانس‌های غالب- مورد توجه جهان هستند‌،. در نتیجه تجارب تو و موقعیت ها و شرایطی  که در آن قرار می گیری نیز، به همان سمت و سو متمایل می گردد.

این مفهوم را در زمانی که در میانه مشکلی جدّی گیر کرده ای می توانی بهتر درک کنی. زیرا از هر دری که آن مسئله را از ذهنت بیرون می کنی، از یک درِ دیگر دوباره آن مشکل وارد ذهنت می شود و کار تمرکز بر زیبایی ها و نکات مثب را سخت تر می کند حتی اگر با بهشتی زیبا در اطرافت احاطه شده باشی!

در چنین لحظاتی تنها چیزی که می تواند تو را آرام کند، یافتن ریشه آن مسئله و سپس یافتن راه حل آن مسئله است.

به همین دلیل ساده و منطقی که نمی توانی تأییدش نکنی، وقتی ریشه این ماجرا در تو درست نشده، چطور می توانی بگویی من کاری به ترمز ها ندارم و فقط سعی می کنم باورهای قدرتمند کننده بسازم؟

یا بهتر است بگویم، چه چیزی می تواند به اندازه یافتن ترمز و سپس یافتن راه تبدیل آن ترمز به گاز، باورهایت را قدرتمند کننده و احساس ات را بهتر نماید؟!

باور سازی یعنی متمایل کردن این معجون به سمت گازها‌، به کمک شناسایی ترمزها و تبدیل شان به گازهای بیشتر.

حتی می توان گفت دلیل آگاه شدن تو از موضوع ترمز ها و گازها در این برهه از زندگی ات، یا به عبارت دیگر، دلیل مواجه با این مسئله و آگاه شدن از وجود این ترمز در این جنبه از زندگی ات، نه تنها یک مسئله و مانع نیست بلکه یک نتیجه خوب است. یک دستاورد بزرگ است. یعنی نتیجه ی تلاش هایی است که برای کنترل کانون توجه ات داشته ای.

نتیجه ساخته شدن و آماده شدن بخشی از وجودت است که اکنون آماده بهره برداری شده  تا آن ترمز را تبدیل به گاز نماید و به ماشین زندگی ات برای حرکت به جلو، سرعت ببخشد. همان بخشی که حاصل تلاش های ذهنی ای است که صرف توجه به خواسته هایت نموده ای!

اما هنوز نتوانسته‌ای پیام مهم این جریان را درک نمایی، چون در ذهن ات آنقدر به موانع قدرت داده ای و توان ات در برابر آن مانع را تا آن حد ضعیف و ناکارآمد می دانی که‌، ترجیح می دهی تا آنجا که راه دارد، با ترمزها مواجه نشوی و از وجودشان مطلع نباشی. چه برسد به اینکه بخواهی آنها را حــــــــــل کنی!

در نتیجه دچار وسواس می شوی و مثل مارگزیده ای که از ریسمان سیاه و سفید می ترسد، شناختن ترمزها را با تمرکز بر نکات منفی یکی می دانی و به خاطرش احساس بدی پیدا می کنی و نهایتا” آن را مغایر با قانون احساس خوب= اتفاقات خوب می شماری.

“با این تصور اشتباه که:

تمرکز برای یافتن ترمز یعنی تمرکز بر نکات منفی. در نتیجه گیرم که ترمز را پیدا کنم، اما در پروسه یافتن ترمز آنقــــــــــدر فرکانس ناخواسته ارسال کرده ام که تا به خود بجنبم و آن ترمز را به گاز تبدیل کنم، دیگر کار از کار گذشته و فرکانس ناخواسته ارسال شده و جهان هم به آن پاسخ داده وترمزی قوی‌تر و مسئله ای سخـــــــــــــــت تر پیش رویم گذاشته است”

به دلیل این برداشت اشتباه، تصمیم می گیری عطـــــــــای شناختن ترمزها و تبدیل آنها به گاز- به امید رسیدن به خواسته ها- را به لقایش ببخشی و تلاش کنی تا به شیـوه دیگری باورهای قدرتمند کننده و هماهنگ با آن خواسته را بسازی. راهی که نیازی به حل مسئله نداشته باشد. مثل آرزوی آمپول قرمه سبزی به جای یک بشقاب قورمه سبزی عالی!!!

این ترس بزرگ و خودساخته اجازه نمی دهد تا موانع یا ترمزها را همان بخش های ساخته نــــــــــشده ی باورهای قدرتمنده ای بدانی که برای ظهور آن خواسته لازم است. همان بخش هایی که تلاش می کنی به سایر روش های ناکارآمد‌، آنها را بسازی.

غافل از آنکه، مسیـــــــــــــــــر ساختن باورهای قدرتمند کننده درباره آن خواسته، از شناســــــایی این ترمز و تبدیل آن به گاز می گذرد. در واقع وقتی این ترمز تبدیل به گاز می شود، بخش ناقص پازل باورهای خالــــــص درباره آن خواسته، کـــــامل می شود.

یادت باشد، تمرکز بر یافتن ریشه مشکل به منظور رفع آن، فرکانس بسیار متفاوتی دارد نسبت به تمرکز بر مشکلی که از حل آن ناامید هستی و آن را مثل سرنوشت پذیرفته ای!

بنابراین جمله شما را اینطور اصلاح می کنم:

وقتی به چیزی توجه می کنیم، اســـــــــــــاس آن توجه- که به خوبی خودش را در احســــــــــاس مان نشان می دهد- در زندگی ما عینیت پیدا می کند. به همین دلیل منطقی و ساده:

خیلی تفاوت دارد که بخواهی بدانی “منشا این مشکل چیست؟” با اینکه بخواهی بدانی “چرا این مشکل در زندگی من هست؟”

از دیدگاه فرکانسی، اولی تمرکز بر راه حل و دومی تمرکز بر مشکل نام دارد.

اولی خواسته و دومی ناخواسته است.

اولی قدرتمند کننده و دومی محدود کننده است.

اولی مسیر است و دومی گمراه شدن از مسیر.

اولی امید است و دومی ناامیدی.

اولی ایمان است و دومی ترس.

اولی توکل و اعتماد به نیروی درونی ات برای حل مسئله است و دومی اطمینان به ناتوانی ات در حل مسائل.

اولی اعتماد به “ان مع العسر یسری (با هر سختی آسانی است و نه بعد از آن) و دومی ناامیدی.

اولی گاز است و دومی ترمزی است که در مرحله اول این ترمز باید شناسایی و سپس تبدیل به گـــــــاز شود تا مسیر ترمز یابی هموار گردد.

پس موضوع مهم تری که پشت این ماجراست، “توانایی حل مسئله ” نامیده می شود. توانایی حل مسئله یعنی:

شور و اشتیاق برای تجربه‌ی بخشِ بزرگترِ خودمان که به منبع راهکارها(ان مع العسر یسری) وصل است و از هر مسئله‌ای بزرگتر است و فقط کافی است مسئله را پیدا کند تا آن را حل کند.

‌”ایمان به دسترسی به مدار راه حل ها” و “شور و اشتیاق برای کشف ترمز ها” یا ریشه مسائل است که‌، موجب شده لــذت بخش ترین قسمت های زندگی دانشمندان کل تاریخ بشر، در لحظه ای باشد که ریشه مشکل یـــافته شده است. زیرا از نظر آنها‌، سخت ترین قسمت یعنی یافتن ریشه مسئله‌، پشت سر گذاشته شده است و بقیه اش یعنی یافتن راه‌حل آسان است چون قانون جهان ما ان مع العسر یسری است. این موضوع را برنامه نویس ها خیلی عالی درک می کنند.

کار برنامه نویس، ایجاد یک امکان یا افزونه خاص، از طریق نوشتن یک سری کدهاست. یک برنامه نویس قوانین زبان برنامه نویسی را می داند و آن قوانین برایش کاملاً مشخص، پذیرفته شده و قابل اطمینان و بی نقص است.

به دلیل شناخت قوانین زبان برنامه نویسی و درک ماهیت کدها‌، وقتی کدی را می نویسد که بر طبق قوانین آن زبان برنامه نویسی باید  یک کار مشخص را بدون خطا انجام بدهد، اگر خروجی آن کد، نتیجه مورد انتظار او نباشد، هرگز به اصل و قوانین آن زبان برنامه نویسی خاص که کد بر اساس آن نوشته شده، شک نمی کند و نمی گوید:

«مشکل از زبان برنامه نویسی است. بهتر است برای حل این مشکل، سراغ زبان دیگری بروم و این کد را با یک برنامه دیگر اجرا کنم»

منظورم این است که یک برنامه نویس، این قسمت از داستان یعنی شک به قوانین زبان برنامه نویسی را به کلی در ذهنش می بندد و همان ابتدای کار این جاده را مسدود می کند. در نتیجه سراغ احتمالات دیگری می رود.

یعنی اگر از صحت کد نوشته شده مطمئن بشود، به دنبال یک کد مخرب مثل ترمز می گردد که در آن برنامه وجود دارد و گویا کار آن، لغو اجرای کدی است که برای آن خواسته نوشته است. حتی اگر آن کد توسط خودش نوشته نشده باشد!

در نگاه برنامه نویس، “کد مخرب”  همان بخش در نظر گرفته نشده ی دستوری است که برای آن خواسته مد نظر، کدنویسی شده است (باورهای‌ناهماهنگ با خواسته‌ها یا ترمزها‌، بخش های ساخته نشده‌ی باورهای هماهنگ با خواسته‌ها هستند) و اتفاقِ در حال وقوع این است که: زبان برنامه نویسی، ترکیبی از کد نوشته شده و کد مخرب را اجرا می کند. مثل جهان که به فرکانس شما که معجونی از ترمز و گاز است‌، پاسخ می دهد.

این موضوع برای برنامه نویس کاملاً شناخته شده است. به همین دلیل برنامه نویس می داند که راه حل این مسئله، اصلاح کد مخرب و هماهنگ کردن آن با کد برنامه است و نه به دنبال یافتن یک افزونه‌ی دیگر که فقط موقتاً همین مسئله را حل می کند. به همین دلیل، برنامه نویس‌، به جای نادیده گرفتن آن کد مخرب یا فرار از آن یا تلاش برای نوشتن یک افزونه ی دیگر، به شدت مشتاق شناسایی آن کد می شود تا بداند آن کد مخرب به چه شکل توانسته دستور نوشته شده ی او را لغو نماید. این تفاوت یک برنامه نویس حرفه‌ای با غیر حرفه‌ایست.

تفاوت نتایج ما نیز از این نگاه نشأت می گیرد.

. به قول استاد عباس منش‌، آدمهای نابغه‌، ترمزها(بخش ساخته نشده‌ی گاز که در خیلی جاها ریشه دوانده و مانع ایجاد کرده‌، اما شما متوجه نیستی) را رفع می کنند. مثلاً واکسن می سازند‌، شیشه‌هایی که خودشان تمیز می شوند یا خانه هایی که برق‌شان را خودشان تأمین می کنند.

و آدمهای باهوش درست است که ترمزها را برنمی دارند‌، اما منصرف هم نمی شوند. بلکه به دنبال مسیرهای دیگری می گردند تا موقتاً مسئله را حل کنند. مثلاً قرصهایی برای درمان بیماری می‌سازند یا شیشه پاککن‌‌های حرفه‌ای یا دستمال‌های نانو و…

آدمهای معمولی هم تکلیف‌شان مشخص است. یعنی کلاً عطای روبرو شدن با مسائل را به لقایش می بخشند.

باید انتخاب کنی که می خواهی جزو کدامیک باشی!

ایشان همیشه می‌گوید: من “نوابغ” را برگزیده‌ام چون علاقه‌ای به حل مسائل تکراری ندارم و زمان زندگی‌ام ارزشمندتر از این حرفهاست که بخواهم آن‌را صرف حل مسائل تکراری نمایم و به خاطر این کار به خودم افتخار هم بکنم!

نه!!! من یک بار برای همیشه‌، ریشه مسئله را حل می کنم و ترجیح می دهم به جای حل مسائل تکراری سراغ حل مسئله‌ی بعدی در مدار بالاتر‌ بعدی بروم!

درباره خوسته‌های شما نیز همین موضوع رخ می دهد. فرکانس شما ترکیبی از فرکانس گاز و ترمز است و جهان در حال پاسخ به این فرکانس ناخالص است به همین دلیل نتیجه زندگی شما شامل ترکیبی از تجارب دلخواه و نادلخواه در کنار هم است.

منطق برنامه نویس به خاطر شناخت قوانین زبان برنامه نویسی، او را مجاب می کند که چنین کد مخربی وجود دارد و کار او یافتن این کد مخرب است. حتی اگر برنامه نویس به کلی فراموش کرده باشد که آن کد قبلاً توسط خودش در جایی و برای کار دیگری نوشته شده است یا برنامه نویسی که قبلاً روی این برنامه کار کرده‌، آن را نوشته است.

به همین دلیل، او نه با حسرت یا ترس، بلکه با اشتیاق و امید، در پی یافتن آن کد مخرب، برنامه را زیر و رو می کند و یکسره کانون تمرکزش را متوجه یافتن آن کد مخرب می نماید‌، بی آنکه این کار برایش آزار دهنده باشد.

و لذت بخش ترین زمان زندگی اش، همان لحظه ای است که آن کد مخرب را می یابد. حتی اگر در آن لحظه هیچ ایده ای برای اصلاحش نداشته باشد، نه تنها این موضوع احساس اش را بد نمی کند‌، بلکه او را به حالت وجد هم می رساند. چون می داند حالا که توانسته اشکال را پیدا کند‌، قطعا” راه حل را نیز خواهد یافت.

این مثال‌، نمود واقعی هم جهت بودن و یکی بودن فرکانس “تمرکز بر یافتن ترمزها” و “تمرکز بر خواسته ها” است.

اما سؤال این است که‌، ما چگونه درباره ماهیت خودمان به عنوان یک خالق و قوانین جهان‌ به عنوان فراهم کننده بستر خلق، همان نگاهی را بسازیم که یک برنامه‌نویس توانسته درباره رابطه‌اش با قوانین زبان برنامه‌نویسی بسازد؟

چگونه به ترمز‌ها نگاه کنیم که مواجه شدن با آنها نه تنها احساس‌مان را بد نکند‌، بلکه آن را نشانه‌ی بزرگتر شدن ظرف وجودمان و توانایی مان برای حلّ آن مسئله بدانیم؟

چگونه ایمان‌مان درباره قوانین جهان را مثل نگاه ۱۰۰٪ مطمئن یک برنامه نویس نسبت به قوانین زبان برنامه نویسی بسازیم تا به محض برخورد با مسئله‌ای نه تنها ناامید نشویم و به بیراهه نرویم‌، بلکه مثل آن برنامه نویس که مشتاق یافتن کدمخرب است‌، مشتاق یافتن ترمزها شویم و به قول استاد عباس منش‌، وارد مدار بالاتر شویم و رشد کنیم؟

چگونه مثل آن برنامه نویس که لذت‌بخش ترین لحظه زندگی‌اش یافتن آن کدّ مخرب است‌‌، یافتن ترمزها نیز‌، تا این حدّ برایمان لذت بخش باشد و تا این حد از یافتن ریشه موانع خوشحال شویم؟

برای پاسخ به این مسئله لازم است نگاهی دوباره به موجودیت خودمان‌، توانایي هایی که داریم و قصدی که برایش وارد این جهان شده ایم را به یاد آوریم.

اگر با یقین ۱۰۰٪  از وجود نیرویی در درونت خبر داشتی که راه حلّ تمام مسائل را دارد‌، ضمن اینکه راه رشد و بقای این نیرو فقط و فقط از طریق یافتن مسائل و حل آنهاست‌، آیا با این وجود، یافتن مسائل، برایت ترسناک بود و به شما احساس بدی می داد و آن را مساوی با تمرکز بر ناخواسته ها می دانستی؟

در این صورت مشتاق یافتن مسائل بودی یا از این کار فرار می کردی و می خواستی در محیطی باشی که هیچ تضاد و هیچ مسئله ای برای حل نباشد؟

آیا دوست داشتی یک نفر دیگر در کنارت باشد که مسائلت را حل کند؟

اگر به شما بگویم که ترمزهای زندگی‌ات یا تضادهایی که با آنها برخورد می کنی‌، آمده تا بخشی از ایمان‌، یقین‌، توانایی و عزت نفس ات را کاملتر کند که از تو آدم دیگری می سازد‌، آنوقت چه می گفتی؟ چه نگاهی به ترمز داشتی؟

آیا از آنها فرار می کردی یا عاشقانه مثل آن برنامه نویس که به خاطر تسلط به زبان برنامه نویسی مشتاق یافتن کدهای مخرب است‌، مشاق یافتن ترمزها و تبدیل آنها به گاز می شدی؟

بهترین و کاملترین پاسخ و راهکار برای این مسئله‌‌، جلسه نهم  و جلسه ۱+۹ دوره کشف قوانین زندگی است. این جلسات به شما آگاهی‌هایی را یادآور می شود که حلقه‌ی گمشده‌ی تمامی این ماجراهاست. آگاهی‌هایی که سوخت انگیزه و اشتیاق از دست رفته‌ات را تغذیه می کند و اعتماد به نفس از دست‌رفته‌‌ات را می‌سازد تا مشتاق ساختن زندگی‌ای بشوی که همیشه تجربه‌اش را می‌خواستی.

از تمام دوستانی که هنوز درباره نحوه ساختن باورهای هماهنگ با خواسته ها دچار ابهام اند و هنوز نتوانسته اند درک واضحی از پروسه باورسازی داشته باشند، قطعاً پیشنهاد می کنم از دوره کشف قوانین زندگی به عنوان مبانی و اصول باور سازی استفاده کنید.

دوره کشف قوانین زندگی، به شما یادآوری می‌کند که برخلاف سایر موجودات این سیاره که طبق غریزه عمل می کنند و هیچ دخالتی در سرنوشت شان ندارند، شما به عنوان یک خالق پا به این جهان گذاشته اید. جهانی که طراحی شده تا بستر مستعدی باشد برای شکوفایی و بروز توانایی های شما به عنوان خالق زندگی خودتان.

به همین دلیل استاد عباس منش در اولین جلسه دوره کشف قوانین زندگی، با جدیت بسیار این اصل را به عنوان توحیدی ترین و مهم ترین قانون جهان توضیح داده و درک و پذیرفتن این اصل را دروازه ورود به این دوره می داند.

اصلی که می گوید:

تمام اتفاقات زندگی ما بدون استثناء نتیجه باورها و فرکانس های خودمان است.

تما آنچه در دوره کشف قوانین زندگی ارائه شده، با توجه به این اصل ارائه شده است. یعنی اگر می خواهید از این دوره به نتیجه برسید، اول باید بی چون و چرا این اصل را بپذیرید و درباره آن ذره ای تردید نداشته باشید تا بتوانید از این دوره به همان نتیجه ای برسید که استاد عباس منش و هزاران انسان موفق رسیده اند.

طبق این اصل، تنها کار زندگی ما به عنوان خالق، برای خلق زندگی دلخواه، ساختن باورهای هماهنگ با خواسته های مان است.

اما اکثر ما به خاطر نگاه فیزیکی به پدیده ای غیر فیزیکی مثل فرکانس ها و باورها، هنوز نتوانسته ایم درک واضحی از نحوه شناسایی فرکانس هایی که داریم و ارتباط آنها با فرکانس خواسته هامان داشته باشیم.

به همین دلیل استاد عباس منش در این دوره، فرایند باورسازی را با دو نماد گاز و ترمز آموزش داده است تا این فرایند را به صورت ملموس تر درک کنید و قادر به شناسایی باورهای هماهنگ با خواسته هاتان و نحوه ساختن آن باورها بشوید.

“واژه های گاز و ترمز”، به این شکل وارد دایره المعارف آموزش های استاد عباس منش گردیده است.

البته این موضوع آنقدر گسترده است که این مقاله توان ارائه حق مطلب درباره “نقش درک مفهوم ترمز و گاز در ساختن زندگی دلخواه” را نمی تواند ادا نماید.

“واژه های ترمز و گاز”‌، از نظر من و هزاران نفر- که در حال استفاده از این دوره و نتیجه گرفتن از آن هستند و توانسته‌اند دلایل مسائل‌شان را درست در جایی بیابند که اصلاً فکرش را نمی‌کردند که این همان مانع اصلی است-، واژه هایی اند که معجزه وار‌، شما را قادر به شناسایی و تغییر باورهای محدود کننده ای می نماید که سالها توانسته بود از چشم تان پنهان بماند و مانع تحقق خواسته هاتان بشود.

به همین دلیل حتی اگر اولین دوره ای که با استاد عباس منش می گذرانید، دوره کشف قوانین زندگی است، مطمئن باشید که برای شما  بهترین نقطه برای شروع تغییر بوده است.

گاز، نماد فرکانس خالص و هماهنگ با خواسته است و ترمزها نمود فرکانس ها، باورها و عقایدی هستند که به نظر درست، به جا و  منطقی اند‌، در حالیکه نیستند. اما برخورد با ترمزها، یعنی هدایت به بخش گمشده ی باورهای خالص و هماهنگ با خواسته.

در واقع ترمز ها همان بخش خالص نشده ی باورهای قدرتمند کننده ای هستند که اگر خالص شود، آن خواسته لاجرم وارد زندگی ات می شود.

در نتیجه‌، تلاش برای یافتن ترمزها‌، نه تنها مغایر با قانون “توجه به خواسته ها‌” نیست، بلکه دقیقاً بخش مهـــــــمِ توجه به خواسته است. بخشی که کمک می کند آنقدر از مسائل بزرگتر بشوی که هیچ مسئله ای نه تنها نگرانت نکند بلکه زندگی‌ات را در تمام ابعاد رشد دهد و تو را وارد مدار بالاتری نماید.

ترمزها نمادهایی از یک مانع به ظاهر معقول و موجه اند. منظورم تا آن حدّ موجه که هرگز نتوانی به آنها- به عنوان دلیل اصلی مسائل- شک کنی یا با وجود دم دست بودن و تحت کنترل بودن، نتوانی بپذیری که، راه حل مسئله ات تا این حدّ، تحت کنترل و در دسترس خودت است.

مثل ترمز ماشین که همیشه زیر پایت یا کنار دستت است و کنترل آن به راحتی فشردن پا‌، یا برداشتن پا از روی ترمز است.

خودت را تصور کن که سوار خودروی نو و بی عیب و نقصت شده ای و با وجود اینکه پایت را روی گاز فشار می دهی و ظاهراً مشکلی وجود ندارد، اما ماشین در جایش ایستاده و هیچ حرکتی نمی کند. شما اشتباهاً ترمز دستی را فعال کرده ای یا ناخودآگاه پای چپ خود را روی ترمز فشار داده ای اما اصلاً متوجه این موضوع نیستی.

ممکن است ماشین را خاموش و سراغ موتور و هر بخش دیگری بروی. به هر حال حتی آخرین ایده ی شما برای حل این مسئله، چک کردن ترمزها نخواهد بود زیرا فکرش را هم نمی کنی که حل مسئله تا این حد ساده و دمِ دست باشد. با اینکه از بی عیب و نقص بودن ماشین مطمئن هستی!

خلاصه‌، به جستجویت در جای جای ماشین ادامه می دهی تا اینکه یا خسته و منصرف بشوی و ناتوانی ات در حل مسئله را بپذیری که معمولا  این انتخاب بیش از 95% از افراد است، یا تصمیم بگیری روند حرکت ماشین را از ابتدا چک کنی. که احتمالا در این مواقع، ناگهان متوجه ترمز دستی می شوی و بر سادگی راه حل این مسئله می خندی و از استعداد ذهنت در پیچیده کردن کارهای ساده در شگفت می مانی!

99% از افرادی که در چنین شرایطی قرار می گیرند‌، به صورت پیش‌فرض اطمینان دارند که حتماً مانعی پیچیده تر از این حرف ها در موتور یا بخش مهمی از ماشین وجود دارد که حل آن به این سادگی نیست و آنها از عهده‌اش برنخواهند آمد. به همین دلیل هرگز به ترمز به عنوان یک عامل موثر نگاه نمی کنند.

این سناریو در زندگی 99% از ما در حال اجرا است. تا یادمان می آید، همیشه در جایی بیرون از باورها و فرکانس های خودمان به دنبال دلیل مسائل مان بوده ایم.

حتی هنوز هم با وجود شناختن قوانین و تلاش برای رفتار به شیوه قوانین و حتی ادعای عمل به قوانین، باز هم نتوانسته ایم  دست از گشتن به دنبال دلیل مسائل‌، در بیرون از باورهای مان دست برداریم.

یا اگر هم بپذیریم مشکل از باورهای ماست، می گوییم:

« درست است! مشکل از باورهای من است و من می‌پذیرم. اما اصلاح این باورها تحت کنترل من نیست و نمی توانم از عهده ی ساختن باورهایی بربیایم که لازمه تحقق خواسته ام است.

درست است! مشکل از ترمزاست اما پای من عادت کرده تا همیشه روی ترمز بماند و من نمی توانم پایم را از روی ترمز بردارم»

در واقع همانگونه که فوراً نمی توانی دلیل عدم حرکت ماشین را درگیر بودن ترمز تلقی نمایی- به این دلیل که نمی توانی باور کنی راه حل مسئله تا این حد ساده، سریع، در دسترس و تحت کنترل خودت باشد- همانگونه هم نمی توانی قبول کنی که ساختن بخش خالص نشده ی باورهای هماهنگ با خواسته ات، تا این حد تحت کنترل و در دسترس خودت است.

همانگونه که نمی توانی بپذیری غیر فعال کردن ترمز، بخش کامل نشده ی پروسه حرکت ماشین است، نمی توانی قبول کنی، باورهای محدود کننده ات درباره آن خواسته نیز  همان بخش ساخته نشده و خالص نشده ی باورهای قدرتمند کننده ات درباره آن خواسته هستند.

زیرا عادت کرده ای همواره مسائل را به سخت ترین شیوه ای که شناخته ای و مورد تایید منطق ذهنت باشد، حل نمایی. به همین دلیل تصورت از راه حل، موضوعی خاص، پیچیده و غیر معمولی است که دسترسی به آن‌، به این سادگی ها نیست. چون اصل خود را به عنوان یک حلّال مسئله از یاد برده ای. اصلی که می‌گوید حل هر مسئله‌ای برای موجودی مثل تو‌، به راحتی برداشتن پا از روی ترمز است و همانقدر در دسترس و تحت کنترل تو.

به همین دلیل همواره نبردی سنگین و تمام نشدنی را میان باورهای قدرتمند کننده و باورهای محدود کننده به عنوان دو قطب مخالف تصور می کنی و اکثراً در این نبرد، باورهای محدود کننده را برنده می دانی.

“ترمز ها یا موانع”، در نظر اکثر ما، غولهایی قوی هستند که توان مقابله با قدرت آنها از عهده ی ما خارج است. به همین دلیل به دنبال نیرویی می گردیم تا یارای مقاومت در برابر قدرت آن موانع را داشته باشد و از عهده ی آنها بر آید.

ما این کار را از کودکی تا کنون به وفور انجام داده ایم. آنقدر که جزئی از نگرش ما شده است. ما با همین نگرش قدرتی به نام “شیطان” را ساختیم و آن را در مقابل قدرتی به نام “خداوند” قرار دادیم.

ما با این نگرش، قدرتی به نام “ترس” را ساخته ایم و آن را در مقابل قدرتی به نام “ایمان” قرار داده ایم.

ما با این نگرش، قدرتی به نام “شک” را ساخته ایم و آن را در مقابل قدرتی به نام “یقین” قرار داده ایم.

ما با این نگرش، قدرتی به نام ” تاریکی” را ساخته ایم و آن را در مقابل قدرتی به نام “نور” قرار داده ایم.

ما با این نگرش، قدرتی به نام ” سرما” را ساخته ایم و آن را در مقابل قدرتی به نام “گرما” قرار داده ایم.

ما با این نگرش، قدرتی به نام “نفرت” را ساخته ایم و آن را در مقابل قدرتی به نام “عشق” قرار داده ایم.

ما با این نگرش، قدرتی به نام “ترمز” را ساخته ایم و آن را در مقابل قدرتی به نام “گاز” قرار داده ایم.

ما با این نگرش، قدرتی به نام “حسادت و حسرت” را ساخته ایم و آن را در مقابل قدرتی به نام “تحسین” قرار داده ایم.

ما با این نگرش، قدرتی به نام “شرک” را ساخته ایم و آن را در مقابل قدرتی به نام “توحید” قرار داده ایم.

ما با این نگرش، قدرتی به نام ” باورهای محدود کننده” را ساخته ایم و آن را در مقابل قدرتی به نام “باورهای قدرتمند کننده” قرارداده ایم.

و حقیقت این است که:

شرک همان بخش ساخته نشده ی توحید است.

حسرت همان بخش ساخته نشده ی تحسین است.

سرما همان نبود گرماست. یخچال سرما تولید نمی کند بلکه گرما را می‌گیرد.

شما اول با شرک برخورد می کنی و آن را درک می کنی و سپس به توحید می رسی.

شیطان همان بخش خداگونه نشده ی ذهن مان است.

ترس همان بخشی است که هنوز تبدیل به ایمان نشده. شما اول ترس را می شناسی اما وقتی با وجود ترس تصمیم می گیری بر آن ترس بتازی‌، آن ترس بخشِ دیگری از ایمانت را می‌سازد.

تردید همان بخش غیر مطمئن ماست.

تاریکی همان بخش روشنی نیافته ی ماست.

باورهای محدود کننده یا همان ترمزها، بخش های ساخته نشده ی باورهای قدرتمند کننده یا گازها هستند و…

قرار نیست ما قدرتی بر علیه قدرت آنها بسازیم و نبردی سنگین به راه اندازیم تا شاید پیروز شویم. هرگز چنین نبردی وجود ندارد. بلکه قرار است مثل ابراهیم  اصل خود را به یاد آوریم تا بتوانیم از آتش گلستان بسازیم. از ترس ایمان بسازیم. از تردید یقین بسازیم و…

این پیام واضح ان مع العسر یسری است (با هر سختی آسانی است)  و نه بعد از آن!

مطمئنا  دلیل برخورد تو با چیزی که آنها را مشکلات، تضاد، مانع یا هر واژه ی دیگری می نامی، زمان مناسبی است برای ساختن بخش ساخته نشده ی ایمان و یقین تو درباره خودت به عنوان بخشی از خدا که خلق می کند و جهان را می‌گستراند.

پیام روبرو شدن با هر مانع این است که:

اکنون زمان آن فرارسیده تا بخش دیگری از یقین ات را بسازی و بخش دیگری از عزت نفس ات را شکل دهی که تو را آماده ی ورود به مرحله ی دیگری از تجربیات زندگی ات می نماید تا به این شکل بخشی از خدا باشی که جهان را به وسیله اجرای ایده هایش می گستراند.

وقتی بدانی که کی هستی و برای چه آمده‌ای‌، متوجه می‌شوی که ترمز ها اصلا پیچیده و عجیب و غریب یا غیر قابل حل نیسند، بلکه تو عادت کرده ای تا آنها را پیچیده نمایی.

به همین دلیل حتی در پروسه شناسایی ترمز ها هم، به دنبال مسائل پیچیده می گردی زیرا نمی توانی قبول کنی که موانعی تا این حد ساده می تواند علت عدم رخ دادن خواسته ای به این مهمی شده باشد و تصمیم می‌گیری در آن دوردست‌ها به دنبال‌شان بگردی.

از آنجا که گاهی در دوردست ها نمی توانی مشکلی پیدا کنی، مستاصل و ناامید می شوی و حتی ممکن است عطای خواسته را به لقایش ببخشی زیرا می بینی با اینکه ظاهراً همه چیز درست است و منطقی است با وجود چنین تلاش های ذهنی و ساختن آن باورهای قدرتمند کننده و هماهنگ با خواسته، باید آن را داشته باشی، اما نداری و شک می کنی که: نکند سرنوشت حقیقت دارد!

هزاران ترمز ذهنی به این شکل در ذهن مان وجود دارد که ما هنوز نتوانسته ایم آنها را به عنوان عوامل مانع تشخیص دهیم‌، به این دلیل که ظاهر آنها غلط انداز است و به این دلیل که ما نخواسته ایم باور کنیم راه حل ها می تواند تا این حد ساده، نزدیک و تحت کنترل ما باشد. به همین دلیل‌، سراغ هر علتی می رویم و هر علتی را بررسی می کنیم و هر عاملی را تغییر می دهیم‌، الا همان عامل اصلی!

وقتی بچه بودم، پدرم گهگاهی مرا به همراهش به اینطرف و آنطرف می برد. پدرم در آن زمان کارمند بود و در کنار این کار، به خاطر علاقه به ساخت و ساز، بعد از ظهر های هر روز خود را‌، به انجام این کار می گذراند و فکر می کنم در این کار خوب بود. زیرا پس از بازنشستگی هنوز هم در حال انجام این کار است.

یک بار به خانه یکی از دوستانش رفتیم. پس از مدتی دوست پدرم لب به گلایه گشود و از سقف خانه اش گفت که مدت های مدید هنگام بارندگی نم می داده.

ما ساکن کرمان بودیم یعنی شهری که به ندرت باران دارد. اما مسئله سقف نمدار، آنقدر دوست پدرم را درگیر کرده بود که زندگی در یک شهر کویری با تمام کم بارانی اش را به زندگی در شهرهای پرباران ترجیح می داد.

او با استیصال تعریف می کرد که تا کنون هر ایده ای را برای حل این مشکل انجام داده است. حتی در نهایت برای حل مسئله،  از یک متخصص کمک گرفته بود و پس از اجرای راهکار او، برای جایزه دادن به خودش و خداحافظی با هر نشانه ای از سقف نمدار، با خیال راحت و ذوق و شوق اقدام به اجرای گچ کاری ای حرفه ای و ترمیم فضای داخلی خانه نموده بود.

اما از بخت بد، بارش بارانی غیر قابل انتظار، همه زحمات و هزینه هایش را به هدر داده بود. به گونه ای که اگر کارد می زدی، خونش در نمی آمد.

این ماجرا را تا اینجا به یاد داشته باشید تا کمی از ویژگی های را پدرم بگویم‌، که مربوط به این مسئله و مبحث ترمز و گاز است.

چیزی که من از پدرم به یاد دارم، تبحر خاص او در دیدن جزئیات مسائلی است که در ساخت و ساز برای او بسیار مهم بود. پدرم درباره مسائلی که دیگران آن را سرسری می گیرند‌، بسیار خوش سلیقه و ریز بین است. آدمی آرام با نظم بسیار بسیار خاص. به گونه ای که هرگز نمی توانی لباس هایش را تانشده یا وسایل شخصی اش را به هم ریخته ببینی.

حتی انبار وسایلش که حاوی ابزار آلات بسیاری است، منظم تر از آشپزخانه ی هر خانم منظمی است که می توانی در ذهنت تصور نمایی.

در ادامه ی این ماجرا، به پیشنهاد پدرم روی پشت بام خانه ی دوستش رفتیم تا بازدیدی از آن داشته باشیم. پدرم خیلی سریع ریشه اصلی مسئله را شناخت. به نظر می آمد که او بارها با این مسئله دست و پنجه نرم کرده که  درباره اش به شهود رسیده است.

من دقیقاْ جزئیات را به یاد ندارم اما مسئله چیزی شبیه به این بود که‌،  لبه ی بام، در محلی نزدیک با ناودان- جایی که طراحی شده بود تا آبهای اضافی خارج شوند- شیب کافی نداشت. به همین دلیل آبهای جمع شده را به نقطه ی دیگری برمی گردانید و به این شکل منبع اصلی این مسئله‌، از چشم دور مانده بود.

به درخواست پدرم- به منظوراطمینان بیشتر درباره ایده اش- شلنگ آب را روی پشت‌بام آورند و پدرم صحنه خروج آب از پشت بام را برای دوستش بازسازی کرد و اتفاقاً همین موضوع دلیل به خاطر آوردن جزئیات کمی درباره این مسئله در ذهن من است. البته شاید هم جایی را اشتباه برداشت کرده باشم اما هدف اصلی از تعریف این خاطره، ملموس شدن رابطه ایست که میان گاز و ترمز وجود دارد.

خلاصه، پس از طرح فرضیه پدرم، با هم به پشت ساختمان رفتیم تا خروجی آن ناودان را چک کنیم. در کمال تعجب هیچ اثراتی از خروج آب دیده نمی شد در صورتیکه اثرات ریزش آب در کنار سایر ناودانها به وضوح دیده می شد و این یعنی، این ناودان مدت های مدیدی است که اصلا رنگ آب را هم به خود ندیده است.

همه تمرکز دوست پدرم بر تعمیر محل نم بود و نه منشأ نم.

یعنی مسئله‌- نه به خاطر پیچیده بودن- بلکه به این دلیل حل نمی شد که‌، ریشه اش جای دیگری بود. اما از آنجا که اثرات آن مسئله در نقطه ای دیگر خود را نشان داده بود، تمام تمرکز افرادی که قصد بر طرف ساختن مانع را داشتند، یافتن ریشه مسئله در نقطه ای نفوذ آب به سقف بود.

زیرا آنها به صورت پیش فرض ناودان و محل تعیین شده برای خروج آب را بی خطا تصور می کردند. همان کاری که ما انجام می دهیم و احتمال نمی دهیم شاید دلیل اصلی عدم حرکت ماشین، مسئله ای به سادگی درگیر شدن ترمز باشد.  به همین دلیل آنها راه حل های مختلف و پرهزینه- اما بی حاصلی- را اجرا  کرده بودند.

در حالیکه تنها کار لازم، اجرای اندکی کروم بندی برای ایجاد یک شیب مناسب در نزدیکی ناودان قصه ی ما در لبه پشت بام بود که هزینه بسیار اندکی داشت.

از آنجا که آب ناودان به باغچه پشت خانه می رفت، آنها هرگز چک نکرده بودند که آیا آب از این ناودان جاری می شود یا خیر.

برخورد با این موضوع که‌،

آیا تلاش برای شناسایی ترمز ها، تمرکز بر ناخواسته نیست؟!

یا چه ارتباطی میان “یافتن مانع” و “احساس خوب‌، وجود دارد!

یا آیا مگر کار ما فقط تمرکز بر نکات مثبت نیست در حالیکه موانع نامثبت هستند!؟

یا مگر کار ما ساختن باورهای قدرتمند کننده نیست در حالیکه ترمزها محدود کننده اند و تمرکز بر آنها ما را محدود تر می کند؟!

و سوالاتی از این دست…، این خاطره و خصوصاً لحظه ای را به خاطرم آورد که وقتی پدرم با جزئیات کامل، دلایلش را برای اطمینان از یافتن دلیل نم دادن سقف خانه توضیح می داد، دوستش آنچنان به وجد آمده بود و آنچنان خوشحال بود که به کلی ماجرای هزینه های گچ کاری و زیبایی از دست رفته را فراموش کرده بود و سر از پا نمی شناخت.

همسرش حتی از او هم خوشحال‌تر بود تا آن حدّ که اگر شوهرش برای او یک سرویس الماس هدیه می داد‌، تا این حد خوشحال نمی شد!

به نظرم‌، آن لحظه برای دوست پدرم‌، لـــــــــــــذت بخش تر از تمرکز بر هر نکته ی مثبت دیگری بود. زیرا یافتن منشا آن مسئله، برای دوست پدرم مثبت تری نکته مــــــــــــاجرای آن روزهای زندگی اش و درگیری با آن مسئله بود.

دوست پردم ده ها راه حل سخت را لیست کرد که در طی این مدت برای حل این مسئله انجام داده بود. از کندن آسفالت بام (در آن زمان آسفالت بام جهت عایق کاری در کرمان مرسوم بود زیرا مانع ذوب شدن و جاری شدن قیر می شد) و عایق کاری مجدد و آن همه هزینه واقعاً گزاف تا خالی کردن آن بخش از خانه از هر نوع مبلمان و …

اولین بار که استاد عباس منش در دوره کشف قوانین زندگی‌، مبحث ترمز و گاز را مطرح کرد‌، این خاطره در ذهنم تداعی شد و حالا که مفهوم گاز و ترمز را می دانم و شناخت بهتری از قوانین زندگی رسیده ام، دلیل خوشحالی بیش از حد دوست پدرم در آن لحظه را می دانم. با اینکه هنور نه مسئله حل شده بود و نه تغییری در ظاهر نازیبای سقف خانه اش ایجاد شده بود.

زیرا بالاخره توانسته بود معمایی را حل کند که مدت ها درگیر آن بود. به گونه ای که آن بخش از خانه به خاطر این مسئله به کلی ناکارآمد شده بود و کلیه چیدمان خانه شان تحت تأثیر این موضوع قرار گرفته بود که همسرش را بسیار آزرده بود.

اما ناگهان منشأ مشکل، پیدا شده بود. اگر بتوانی تصور کنی که همراه با یافتن ریشه مشکل، چقدر مسائل دیگر یکــــــــــــجا برای این زن و شوهر حل شده بود، آنگاه می توانی حد خوشحالی آنها را فقط به خاطر پیدا کردن یک ترمـــــــــز و یک مانع درک کنی.

با وجود این ماجرا‌، آیا هنوز هم “تلاش برای شناسایی موانع” با “تمرکز بر ناخواسته ها” یکی می دانی؟!

یا اینکه معتقدی باید یافتن ترمز را بخشی از مسیر تمرکز بر خواسته و حرکت به سمت آن دانست؟!

یاد آوری این ماجرا و ده ها تجربه در زندگی‌ام به من یاد داده که:

یافتن مانع، چقدر هم جهت و هماهنگ با تمرکز بر نکات مثبت یا ساختن باورهای قدرتمند کننده یا هر شیوه ای است که به منظور اجرای قانون احساس خوب = اتفاقات خوب ،داریم.

پدرم به این دلیل‌ که روی شیب خیلی حساس است‌، اول سراغ چک کردن شیب رفت. گویا ارتباط مستقیمی میان شیب و آب در ذهن او ساخته شده بود. مثل ارتباط گاز و ترمز.

به وفور حساسیت او روی اجرای شیب لازم را به یاد دارم. نه تنها من بلکه همه خانواده و حتی طایفه‌ی ما.

وقتی در حال تغییر کابینت های آشپزخانه بودیم، پدرم به استاد کاری که سنگ های گرانتیت را روی کابینت های مجاور ظرف شویی نصب می کرد مرتباً تأکید می کرد تا شیب به گونه ای باشد که‌، حتی یک قطره آب هم به لبه ها نفوذ نکند.

برای او ساکن ماندن آب در یک نقطه‌، به منزله بی نظمی ای شدید بود. به همین دلیل هم توانست مسئله را جایی ببیند که دیگرام کلاً آن را نادیده انگاشته بودند.

هدفم از گفتن این جزئیات، اشاره به ریز بین بودن یک فرد است که او را قادر به دیدن مسائلی می کند که چشم و منطق دیگران آنقدر به آن عادت می کند که‌، هرگز نمی خواهد درصدی احتمال بده که ممکن است حق با منطق او، چشمان او، تجربه ی او، تخصص و دانش او نباشد و اتفاقا ریشه مسئله همان جایی باشد که هیچ شکی بر صحت آن نیست.

این نگاهی است که من بارها درباره استاد عباس منش دیده ام که چگونه بارها دست روی مسائلی گذاشته که حتی من هرگز تصور نمی کردم یک دام و مانع باشد.

من این ریزبینی را به وفور و وضوح در استاد عباس منش در تشخیص اصل از فرع دیده ام! چیزی که منشأ و شروع همه تفاوت هاست و این موضوع در قالب ترمز و گاز، بسیار عالی در دوره کشف قوانین زندگی آموزش داده شده تا مفهموم چگونگی ساختن یک باور قدرتمندکننده درباره خواسته را به شما یاد دهد.

دوره کشف قوانین زندگی، به شما باورساختن را با استعاره “ترمز و گاز” یاد می دهد.

شیوه ای که به تمام معنا، بی نقص است و هر فردی به راحتی می تواند به کمک این شیوه، باورهای محدودکننده و پنهانی را در ذهنش شناسایی و حل نمایی که‌، سالها مخفی مانده بود و توانسته بود در چهره ی یک ترمز که اتفاقا وجودش لازم و ضروری هم دیده می شود، در مقابل هدفت بایستد و به حیاتش ادامه دهد‌. بی آنکه تو حتی ذره شک کنی که اشکال کار از همین جاست.

به همین دلیل آن بخش هایی که‌، استاد عباس منش بر ترمزها و گازها تأکید دارد را جدی بگیر و بارها گوش بده و الگوی آن را درباره تک تک خواسته هایت پیاده سازی و بازسازی نما.

دوره کشف قوانین زندگی همان شناختِ دوباره‌ای است که‌، باید اول درباره خودت و سپس درباره قوانینی داشته باشی که بر جهان مقرر شده تا محل گسترش ظرف وجودت از طریق به یادآوری، شناسایی و تحقق خواسته هایت باشد.

این دوره به یادت می آورد که تو به پشتوانه موجودیت فرکانسیِ خودت و خاصیت جهانی که فقط فرکانس را می شناسد و به آن واکنش نشان می دهد، بدون هیچ ترس و نگرانی این ویژگی های ظاهری، این پدر و مادر، این شهر و کشور، این وضعیت اقتصادی و سلامتی را برگزیدی و از این انتخاب نه تنها مطمئن‌، بلکه سرشار از شور و شوق بودی.

جلسه نهم این دوره و جلسات پس از آن، به تو کمک می کند تا به کمک آگاهی قبل از تولد، ترکیب جادویی “شور و شوق” به همراه ایمان به اصل‌ات (باورهای قدرتمند کننده  و هماهنگ با خواسته هایت) را بسازی و مأموریت خود را در این جهان به کمال برسانی. این ترکیب کوه ها را جابه جا می کند و موجب می شود همانگونه زندگی کنی که ابراهیم‌، محمَد‌، موسی‌، مسیح‌، بودا و دیگرانی زیستند که به خاطر به یاد داشتن اصلِ خود‌، هم خوب زندگی کردند و هم کمک کرده‌اند جهان جهای بهتری برای زندگی بشود.

دوره کشف قوانین زندگی به یادت می آورد که توانایی های تو و قوانینی که بر این جهان مقرر شده، مکمل یکدیگرند.

یعنی اگر موجودی با توانایی های تو، وارد جهانی با قوانینی متفاوت از قوانین مقرر بر این جهان می شد، آن توانایی هیچ مزیت و کارایی نداشت.

همچنین اگر موجودی با ویژگی و توانایی ای غیر از توانایی های تو‌، در این جهان زندگی می کرد، هرگز این تکامل رخ نمی داد و هرگز این جهان به این شکل گسترده نمی شد.

رابطه قوانین این جهان و موجودیت تو، مثل رابطه یک زمین مستعد با شرایط جوّی عالی برای رشد یک گیاه خاص است با بذر اصلاح شده ی آن گیاه. این ترکیب وقتی در کنار هم قرار داده شود، جادو می کند. فقط کافی است پای آن بذرها به چنین زمین مستعدی برسد. آنوقت است که رشدی بی وقفه را آغاز می‌کند.

اما مسئله اینجاست که آن بذر به خاطر از یادبردن اصلش، از خلوص درآمده است.

ترمزها همان بخش هایی اند که از خلوص درآمده اند. البته جای هیچگونه نگرانی نیست. زیرا رابطه “توانایی ما برای خلق خواسته هامان” با “ترمزهامان درباره آن خواسته‌ها‌”، مثل رابطه ی “توانایی شناگری” با “آب” است. اگر آبی وجود نداشت، توانایی‌ای با عنوان شناگری‌، هرگز معنایی نمی یافت و اگر توانایی ای با عنوان شناگری به خاطر نمانده باشد، حتی فکر کردن به نزدیک شدن به دریا ترسناک است‌، چه برسد به اشتیاق برای تجربه لذت پریدن در آن‌ وغوطه ور شدن!

به همین دلیل‌، یافتن موانع و شناختن آنها به عنوان دلایل نرسیدن به خواسته ها، بیش از 90% موفقیت شما در فرایند تحقق خواسته هاست. زیرا از این مرحله به بعد، تمرکز شما را از هر موضوع یا ایده یا راهکار دیگری بر می دارد که‌، فکر می کردید در رسیدن به خواسته تان موثر و مهم بوده است و “انرژی آن تمرکز”، به کمک تان می آید و به کانون توجه تان برای متمرکز ماندن بر خواسته، قدرت می دهد.

وقتی تمرکز شما از هر موضوعی که ارتباطی با خواسته شما ندارد‌، برداشته می شود و روی خواسته تان قرار می گیرد، به قول استاد  عباس منش سرعت پیشرفت تان به صورت توانی رشد می کند.

زیرا این بخش از تمرکز، همان قطعه گمشده ی “پازل باورهای خالص درباره خواسته” (باورهای قدرتمند کننده و هماهنگ با خواسته) است. همان بخش از موضوعی است که استاد عباس‌منش آن‌ را “مرحله خالص شدن فرکانس ها و ساخته شدن باورهای قدرتمند کننده” نامیده است.

یعنی تنها زمانی خواسته ای در تجربه زندگی ات محقق می شود که فرکانس های‌ات درباره آن خواسته، 100% خالص بشود. فرکانس های تو در هر لحظه معجونی از ترمز ها و گازهاست.

بنابراین، “ترمز ها” همان بخش های خالص نشده ی فرکانس هایی هستند که ما درباره آن خواسته مشخص ارسال می کنیم. راه خالص شدن آن فرکانس ها، “یافتن این ترمز ها و تبدیل آنها به فرکانس های خالص” است.

“استعاره ترمز و گاز” به تو کمک می کند تا با انرژی تضادها‌، سوخت خواسته هایت را تأمین نمایی. مثل شکی که با تبدیل شدن به یقین‌، بخش دیگری از اطمینان و یقین تو را می سازد یا شرکی که با تغییرش‌، بخش دیگری از نگاه توحیدی‌ات کامل می شود و …

به عبارت دیگر، “ترمز یا مانع”، ماده ی اولیه ایست برای ساختن بخش ساخته نشده ی باورهای هماهنگ با خواسته ات.

تضادها و ترمزهایی که در مسیر خواسته‌هایت می‌شناسی، مثل تابلوهای راهنمای مسیر هستند و معمولا در جاهایی از زندگی سر راهت قرار می گیرند که‌، جهت مسیر در حال تغییر است. دقیقاً مثل تابلوهای راهنمایی در جاده ها. دقیقاً مثل جی پی اس یا نقشه google map.

تا زمانی که مسیر مستقیم است و هیچ خروجی ای ندارد، شما هیچ پیغامی در جی پی اس اتومبیل خود یا google map. دریافت نمی کنید. اما هرچه به محل تغییر مسیر نزدیک تر می شوید، پیام ها واضح تر و به فاصله زمانی کمتر مرتبا” به شما نمایش داده می شوند.

تا زمانیکه آن پیام‌ها را جدی می‌گیری‌، در مسیر اصلی می مانی. منظورم مسیری است که مقصد آن تجربه خواسته است.

اما اگر به همان مسیر ادامه دهی و پیام ها را نادیده بگیری، دوباره نشانه ها می آیند و دوباره از شما می خواهند که دور بزنید و بر گردید. این ماجرا تا بی نهایت ادامه دارد. یعنی اگر به دنبال فرار از حل مسئله ای هستی با این توجیه که من نمی خواهم بر ناخواسته ها تمرکز کنم، این نشانه ی واضح ضعفی بزرگ است که در مواجه شدن با مسئله و حل آنها داری.

قطعاً نه فقط در این موضوع، بلکه ریشه این ترس و ضعف، خواسته های بسیار بیشتری را در نطفه خفه کرده و موجب شده که در همان ابتدای امر، عطای شان را به لقایشان ببخشی و خودت را محکوم به پذیرش محدودیت هایت نمایی. اما نکته ماجرا اینجاست که این محدودیتها تمامی نخواهد داشت و هر روز به بخش های دیگری از خواسته هایت نیز ریشه می‌دواند و عرصه را بر تو تنگ تر می نماید.

دلیل اینکه افراد زیادی تجربه های یکسان و تمام نشدنی از ناخواسته ها دارند و ناخواسته هایی به شکل های مختلف برای آنها تکرار می شود این است که‌، پیام تضادها را نادیده می گیرند و نمی خواهند آن ترمز را بردارند.

به همین دلیل  مثل جی پی اس ماشین تان، جهان هم مرتبا پیامش را به شکل های مختلف تکرار می کند.

و حالا فردی که مفهوم جی پی اس را درک نمی کند و به آن اعتماد ندارد‌، یا به دلیل اینکه آن جاده را نمی شناسد، ورود به آن جاده برایش ترسناک به نظر می رسد، ساده ترین راه برای حل مسئله را خاموش کردن جی پی اس می داند تا آن پیام را نشنود.

این همان دلیلی است که استاد عباس منش به شما می گوید به دنبال موانع ذهنی باشید. اگر هدف تان رسیدن به مقصد است‌، به جای ادامه دادن به نادیده گرفتن پیام google map.‌، در هر نقطه ای از مسیر که هستی‌، متوقف شو، دور بزن و دوباره خود را وارد جاده اصلی قرار بده.

زیرا جاده ای که در آن در حال حرکت به سمت مسیرت هستی، هزاران انشعاب از مسیرهایی را دارد که مقصد شما نیست.

اما فردی که قانون جی پی اس را می داندو به آن اعتماد دارد، حتی اگر قبلا پیامش را نایدده گرفته باشد یا دیر متوجه پیام شده باشد‌، به گونه ای که خروجی را جا گذاشته باشد، بدون اینکه نگران شود یا بگوید من آن جاده را نمی شناسم و تا به حال وارد آن نشده ام یا خودش را سرزنش کند که چرا آن پیام را نادیده گرفتم و… ، به جای همه این کارها، می گوید خوب حالا که متوجه ماجرا شدم، دور می زنم و طبق راهنمای google map ‌، دوباره وارد مسیر اصلی شوم.

اصل ما عاشق حل مسئله است و هر فردی می تواند رگه‌هایی از این اصل در خود پیدا کند. فرد فارسی زبانی که مسلط به زبان انگلیسی است‌، یکی از لذت بخش ترین لحظات زندگی‌اش را زمانی می‌داند که خانواده‌، دوست و … از او می‌خواهند چیزی را برای آنها ترجمه کند.

ما هرگز نمی خواستیم وارد جهانی شویم که هیچ مسئله‌ای در آن برای حل نیست. در واقع ما قبلا” در چنین جهانی بودیم. داستان آمدن ما به این جهان‌، مثل داستان همان همان فردی است که از کره مریخ به اینجا آمد تا قرمه سبزی بخورد.

ما مثل فردی هستیم که سالهای سال تمام سعی اش یادگرفتن دیفرانسیل بوده. حالا بزرگترین لذت زندگی اش این است که مسائل دیفرانسیل طرح کنیم تا او حل کند. یا از این توانایی‌، بخش مهمی از صنعت را گسترش دهد و مسائل مهمی از جهان را حل کند.

ما نیز قبل از تولد، کاملاً واقف به قدرت خلق کنندگی مان بودیم و زمان تولد، لحظه ای بود که با شوق آماده شدیم تا این توانایی را در عمل و در تجربه به کار ببندیم به همین دلیل نیاز به محیطی داشتیم که در هر لحظه به ما کمک کند تا مسائل را بشناسیم و برای همین این جهان پرتضاد را انتخاب کردیم تا در هر لحظه مسیر را برای مان مشخص کند.

ما مثل ماشین off road و پرقدرتی هستیم که توانایی عبور از هر دست انداز، سنگلاخ، و … را دارد.

به نظر شما آیا فردی که چنین ماشینی با چنین امکاناتی خریده، لذتش رانندگی در جاده ای صاف و آسفالت و بدون دست انداز است؟

آیا منطقی است که برای رانندگی در چنین جاده ای این ماشین بزرگ پر قدرت 8 سیلندر off road ، و four wheel drive وشاسی بلند و … را بخرد و در خیابان‌های پر از ترافیکی برود که به سختی می تواند بپیچد یا دور بزند یا جای پارک پیدا کند؟

آیا منطقی است که ما‌- با چنین توانایی هایی- وارد جهانی شویم که هیچ مسئله‌ای ندارد ؟

و اگر به نظرت منطقی است‌، ما که قبل از تولد در چنین جهانی بودیم پس چرا خواستیم آن جهان را ترک کنیم و به این بعد بیاییم؟

اینها سوالاتی است که باید در مواجهه با ترمز ها تکرار کنیم و از آنها شور و شوق و انگیزه بسازیم و یافتن موانع و حل آنها را با “تمرکز بر نکات منفی” اشتباه نگیریم.

تمرکز بر نکات منفی یعنی به یادآوری مشکل هایی که فکر می کنی توسط عاملی بیرون از تو خلق شده و تو توان تغییر آنها را نداری.

تفاوت تمرکز بر نکات منفی با “تلاش برای یافتن ترمز های که مانع وقوع خواسته هایت شده”، دقیقاً تفاوت “تمرکز بر مسئله” و “تمرکز بر راه حل های مسئله “است.

تمرکز بر نکات منفی یعنی “دلیل منطقی ساختن” برای اینکه‌، به خودت ثابت کنی زندگی تو در دست عاملی بیرون از خودت است.

یعنی اثبات کردن ناتوانایی هایت در حل مسائل‌، به خودت.

در حالیکه “تمرکز بر موانع به منظور یافتن آنها و حل شان”، برگرفته از این نگاه است که:

زندگی من در دست فرکانس های من است و من با فرکانس هایم توان تغییر هر مسئله ای را دارم زیرا من انا الله هستم.

یعنی موجودی که در هر لحظه به سمت راه حلها هدایت می شود.

یعنی موجودی که وسیله‌ی گسترش جهان است‌، از طریق گسترش خودش و راه گسترش او‌، حل مسائلی است که با آن مواجه می شود . برای همین در جهانی ساکن شده ام که ویژگی اش فَإنَّ مَعَ العُسْرِ يُسْراً است تا با انرژی ای که همراه آن العسر آمده، به مسیر یسری هدایت شوم.

لذت بردن یعنی‌، احساس آسودگی خیال‌، از توانا بودن در حل مسائلی که در مسیر وجود دارد.

فردی که عاشق رانندگی است و مهارت خاصی در رانندگی دارد، تعریفش از مسیر لذتبخش، مسیری نیست که اصلا لازم نباشد فرمان را بپیچاند یا سرعتش را کم یا زیاد کند یا مجبور به توقف شود. زیرا کاملا مسلط به انجام تمام اینهاست.

اما همین فرد وقتی برای اولین بار شروع به رانندگی می کند، خصوصا اگر آموزش او با ماشین دنده ای باشد، سخت ترین بخش رانندگی زمانی است که‌، با چهارراهی مواجه می شود که باید ترمز کند. یا به خاطر دیدن یک عابر‌، مجبور است ترمز کند یا سرعتش را کم کند.

زیرا از آنجا که هنوز توان کنترل ماشین را ندارد. در ذهن او “توقف ” به معنای استفاده ی دوباره از دنده یک است و استفاده از دنده یک به معنای درگیر کردن کلاچ و رها کردن ترمز به صورت همزمان و هماهنگ! کاری که او در آن بسیار بد است و نتیجه اش خاموش شدن ماشین است.

به همین دلیل‌، از هر تغییری در روند رانندگی بسیار نگران و بسیار متنفر است چون از خاموش شدن ماشین بسیار متنفر است و آرزو می‌کند که ای‌کاش نیازی به ترمز نبود یا ماشین دنده اتوماتیک بود.

اما وقتی همین فرد در این کار خبره می شود، دیگر به صورت خودکار و بدون فکر این کارها را انجام می دهد و حتی فردی که به صورت تخصصی می خواهد برنده مسابقات رالی بشود‌، عاشق رانندگی با ماشین دنده ای است و نه تنها دوست ندارد که کاش کلاچ و ترمز و گاز نباشد، بلکه استفاده تخصصی و به موقع از آنها را‌، رمز پیروزی اش در این مسابقات می داند.

یعنی از همان آیتم هایی برای پیروزی کمک می گیرد که زمانی‌، وجود آنها و اجبار برای استفاده از آنها‌، مهم ترین ترسش او از رانندگی را ساخته بود و بخش غیر لذت بخش رانندگی به حساب می آمد.

بنابراین برای رفع سوء برداشت درباره ترمزها و برعکس‌، کمک گرفتن از انرژی ترمزها برای ساختن بخش های ساخته نشده‌ی باورهای هماهنگ با خواسته ات‌، از آموزش های این مقاله در کنار دوره کشف قوانین زندگی کمک بگیر.

بارها و بارها جلسات این دوره را گوش بده و به آموزه هایش عمل کن. آنوقت آرام آرام از آن راننده مبتدی که از توقف و دنده یک می ترسید و به محض توقف ماشینش خاموش می شد‌، تبدیل به مایکل شوماخری می شوی که رمز موفقیتش استفاده به جا از ترمز و گاز است.

منظر خواندن نتایج شما در بخش نظرات همین صفحه‌، هستیم?

356 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    کبری مشتاقی گفته:
    مدت عضویت: 904 روز

    به نام خدایی که منو خالق آفرید سلام به استاد عزیزو مریم مهربانم

    استاد بی نهایت ممنونتم که با این دوره من خیلی از ترمزهامو پیدا کردم از زمانی که صحبتهای استاد رو شنیدم واقعا مثل وحی منزل پذیرفتم و قبول کردم و برای همون تونستم قدم بردارم و تغییرات رو شروع کردم و الان خیلی عوض شدم و همه رو اعتبارشو اول به خدای مهربان میدم و بعد هم از آموزهای شما قدم به مدار بالاتر رفتم متشکرم استادم دوستتون دارم من با وجود شما زندگیم عوض شد ار همه جنبه ها خداوند خیرتون بده

    من‌یاد گرفتم که همه چیزها رو میشه عوض کرد با تغییر باورها و تلاش کردم عوض کردم و دارم بهتر هم میشم و خیلی خوشحالم خودمو شناختم خدا دو شناختم قدرتشو باور کردم و ایمانم به خدا بیشتر شده الهی و ربی من لی غیرک

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  2. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 691 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    رد پای 3 بهمن‌رو با عشق مینویسم

    قسمتی از کتاب من

    نمیدونم چی شد یهویی حس کردم اسم کتابم ماچ ماچی باشه و شروع کردم و یکم نوشتم

    همیشه از بچگی دوست داشتم که بنویسم

    اما نمینوشتم اگرم مینوشتم خیلی کم

    همیشه از صحبت کردن فراری بودم ،صحبت کردن با آدما

    یا صحبت کردن تو خلوت خودم‌که در مورد مسائلم حرف بزنم‌

    درسته که با خودن صحبت میکردم اما در جهت ناخواسته ها

    و هیچ اطلاعی از قانون نداشتم

    اما یه چیزی رو خوب بلد بودم

    اینکه همیشه از بچگی دنبال نشونه بودم

    اینکه صبح تا شب یه کاریو میتونستم خوب انجام بدم

    تحلیل کردن اتفاقاتی که برام میفتاد و مینوشتمشون

    و دنبال نشونه از خدا بودم که میپرسیدم درسته یا نه

    یا یه زمانایی تو سر رسیدم برای خدا مینوشتم

    اون موقع ها آگاه نبودم به قوانین ،اما همیشه ته ته فکرام این بود ، یعنی میشه منم یه کتاب بنویسم

    و بهش فکر میکردم ،اما خیلی فکرام رو پیگیری نمیکردم

    حتی وقتی به این سایت اومدم

    و درمورد کتاب نوشتن استاد عباس منش خوندم با خودم گفتم منم میتونما

    منم میتونم یه کتاب بنویسم

    اما موضوعشو نمیدونم

    اما همیشه میگفتم

    چرا که نه ، میشه درمورد خدا نوشت

    ولی نمیدونستم چی

    تا اینکه تو این چند ماه پیش

    چند نفر پاسخی که برام میذاشتن تو سایت ، بین صحبت هاشون این بود که تو رمان نوشتن میتونی و یه سری جملات مشابه که ازشون این پیام رو دریافت میکردم که میتونی بنویسی

    اما به وقتش

    من 30 آذر ماه تو گوگل درایوم یه پوشه باز کردم و نوشتم

    و نمیدونستم چی

    اما نوشتم

    بعد 5 دی دوباره نوشتم و دیگه ننوشتم تا به امروز

    میخواستم بعد اینکه رنگ جدول رنگ شناسیمو کار کردم ، بخوابم ،یهویی مثل چراغ روشن شد ….

    و من سریع تو گوگل درایوم نوشتم

    یه تیکه اش رو اینجا مینویسم ، نمیدونم ،اما شروع کردم ، باقی مسیر با خود خداست

    هرموقع بگه مینویسم

    به نام ربّ

    نام کتاب

    ماچ ماچی

    4:22

    3بهمن ماه 1403

    مگه داریم از تو ماچ ماچی تر

    ماچ ماچی من

    میخوام از کسی بهت بگم ، که اسمش ماچ ماچیه

    خودش ماچ ماچیه

    کلا ماچ ماچیه

    نه اینکه لپاش تپل باشه و دوست داشته باشی که ماچش کنی،

    نه ،

    این با اون ماچ ماچی هایی که فکرشو میکنی فرق داره

    میخوام ببرمت به یه سفر عمیق

    سفری از جنس عشق بی نهایت

    از جنس حال خوب

    سفری که وقتی با ماچ ماچی میری ،کل مسیرت رو جوری دلبری میکنه که تو فقط شگفت زده میشی

    شگفت زده از اینکه چقدر جذابه و جوری شگفته زده ات میکنه که با خودت میگی

    مگه داریم از تو ماچ ماچی تر ؟

    و پاسخ میدی

    نه نداریم

    و دوست داری فقط ماچش کنی

    انقدر که دوست داشتنی و جذابه و عاشق

    تو بگو

    دلت میخواد از چی بگم؟

    میخوای بیشتر آشنا بشی با این کسی که اسمش ماچ ماچیه؟

    پس همراهمون باش ، همراه من و ماچ ماچی، که همیشه همراهمه ،دوست خوبمه و عشق منه و میخوام عشقمو ،عزیز دلم رو با عشق ،درموردش بنویسم

    کسی هست که به قدری شخصیت باحال و عشقی داره، که تو رو میبره به اعماق وجودت و جوری غرق در درون خودت میشی که هیچ چیز و هیچ کس و مکان و زمان برات اهمیتی نداره ………

    من تا اینجا تو گوگل درایوم نوشتم تو دل تاریکی شب و خوابیدم

    نمیدونم چی شد ، که به یک باره یه کتابی جلوی چشمم اومد که اسمش ماچ ماچی بود و حس کردم باید بنویسم

    ربّ من

    اگر قراره که بنویسم خودت بگو

    وگرنه من کی باشم که بگم من نوشتم

    من هیچی نیستم هیچی

    من حتی بلد نیستم چجوری بنویسم و جای فعل و فاعل رو بیشتر وقتا اشتباه مینویسم

    چه برسه بگم من

    منی وجود نداره ،همه تویی و تو

    قبل اینکه بخوابم و داشتم جدولای رنگ شناسیمو کار میکردم

    1:56

    داشتم یکم استراحت میکردم و

    قبلش به فایل 6 و 7 عزت نفس گوش داده بودم

    گفتم خدایا یه نشونه بهم بده که انرژی بدی بهم که ادامه کار رو انجام بدم

    دو تا فایل نشونم داد

    بعد آینه رو گرفتم دستم گفتم عشق دلم طیبه جانم خیلی دوستت دارم

    قربون اون دندونای خوشگلت بشم

    چقدر حس خوبی داشتم

    منی که دو سال پیش جلوی آینه وایسادم و خواستم به خودم بگم دوستت دارم ، شدیدا مقاومت داشتم و گریه گیکردم شب و روز

    اما الان به قدری آرومم و حالم خوبه که وقتی جلوی آینه وایمیستم و به خودم نگاه میکنم

    یه نور عظیم و بی نهایت عشق میبینم در قلبم در صورتم دور بدنم و به قدری این همراهی خدارو حس میکنم که وقتی به آینه نگاه میکنم

    با خودم میگم

    تو چقدر زیبایی

    صاحب این تصویر زیبا ازت سپاسگزارم

    و شروع میکنم به دوستت دارم گفتن و ماچ کردن دستای خودم

    خدایا شکرت

    من دو سال پیش هیچ کدوم از این کارارو بلد نبودم

    بلد گبودم با خودم با این عشق بی نهایت عظیم صحبت کنم

    بلد نبودم وایستم جلو آینه و به قدری از دیدن خودم لذت ببرم که بگم چقدر زیبایی و زیباتر و جوان تر میشی

    خدایا شکرت

    من چقدر دویت داشتنی تر و زیبا تر و عاشق تر شدم

    خدایا شکرت

    خوشحالم از اینکه هر روز تلاش میکنم که قدم بردترم و بیشتر عشق بورزم

    به خودم و به ربّ و صاحب اختیارم و به تمام انسان ها و جهان هستی .

    وقتی صبح بیدار شدم ، شروع کردم به کار روی جدولایی که مونده بود و تا ظهر تموم شد

    کسی خونه نبود و من تا شب قرار بود تو خونه تنها بمونم و رفته بودن مهمون

    چقدر خوشحالم از اینکه من از تنهایی خودم لذت میبرم و حتی یه وقتایی میگم‌کی میشه من تنها باشم و با خدا صحبت کنم و یا اینکه دوره هایی که خریدم و باورهای قوی نوشتم رو با صدای خودم ضبط کنم

    خیلی حس خوبی داشتم

    خدایا شکرت

    وقتی کارم تموم شد برای خودم ناهار درست کردم و با لذت خوردم و از خدا سپاسگزاری کردم

    و دوباره شروع کردم به کاردن

    امروز دومین بار بود که من با خودکار طراحی میکردم

    و یه اسب و دو تا شکل هندسی طراحی کردم

    خیلی لذت بخش بود

    خیلی حس خوبی داشتم

    به طرز شگفت انگیزی متمرکز تر شدم در طراحی و نقاشی وقتی با خودکار کار میکنم

    وقتی تا ظهر دو تا جدول رنگ شناسی رو کار کردم و تموم شد

    به قدری خوشحال بودم که جلوی آینه وایسادم و قشنگ به وضوح حس میکردم یه انرژی زیادی تو سرم حس میکردم

    گفتم بالاخره تموم شد

    این کاری که تموم کردم ، از این به بعد میتونم کارهای دیگه رو مثل این انجام بدم و متعهد باشم که کارامو تموم میکنم و تا یک کار رو تموم نکنم سراغ کار بعدی نمیرم

    و مثل بچه ها میخندیدم و شکر میکردم

    خوشحال بودم و به قدری انرژی رو حس میکردم که حالم فوق العاده عالی بود

    ساعت که 3 شد من هدایت شدم به دو تا فایل

    یکی صحبت های الهی قمشه ای بود

    خدا بازم داشت به وضوح با من صحبت میکرد

    میگفت که اگر ما خودمون با خودمون خلوت بکنیم ، به قول خانم امیلی الیزابت شاعر

    گفت

    من خودمو انتخاب کردم ، از میان تمام جماعت دنیا و در رو بستم به روی خودم و هیچ کس دیگه رو راه ندادم

    منم و من

    اونوقت در اونجا

    انسان با خودش دیدار میکنه

    و من فکر میکردم که اصل همه کمالات ،پی بردن به ذات آدمیزاده

    و بعد خود آگاهی رو ،منبع تمام کمالات میدونستم

    و گاهی پدرم با من شوخی میکرد

    میگفتم که ما باید به آگاهی برسیم

    پدرم میگفت

    این حسین رو ما نفهمیدیم بالاخره منظورش از آگاهی چیه

    گفتم منظور از آگاهی اینه که

    من بشینم با خودم خلوت کنم

    من هستم و تو

    تو حتی اگر خسیس باشی ، ممکنه یه آدمی به طور ژنتیک خسیس باشه اگر خسیس باشی میتونی با خودت خلوت کنی

    در خلوت خودت بگو تو از خسیس بودن خوشت نمیاد و اون فرد خسیس هست و تو خوشت نمیاد

    پس تو برای چی خسیسی ؟

    این معقول نیست

    در خلوتت یکی یکی هر صفتی رو که نگاه میکنی

    میبینی که من این صفت رو در هیچ کسی نمیپسندم

    پس معلوم میشه این صفت مال ما نیست

    حقیقت ذات ما با این صفات که دوست نداریم ارتباط نداره

    و بعد از همین جا به تدریج فکر کردم که ما باید خودمون رو با خودمون آشنا کنیم

    یاد حرف استاد عباس منش افتادم که میگفت با خودت زیاد صحبت کن و بپرس که چرا این‌کار و تصمیم رو میخوای انجام بدی تا خودت رو بشناسی

    و بعد یه دختر رو دیدم که مدال طلا آورده بود

    میگفت که تو کل تیممون همه دخترا میگفتن ما شهرستانی هستیم و نمیبریم به تهرانیا

    و افکارشون ناخوب بود

    اما من که شهرستانی بودم باورم این بود که من از اینا بالاترم و همه شونو میبرم

    و وقتی مسابقه تموم شد کل تیممون باختن و من موندم و برنده شدم و میگفت همیشه تجسم میکرده و باور داشته به خودش

    اینارو که دیدم حس بسیار خوبی داشتم و از خدا سپاسگزارم که به من هر لحظه قوانین رو به طرق مختلف یاد میده و یادآوری میکنه

    شب برای خودم سوپ دریت کردن و به قدری لذت بخش بود که کلی کیف کردم که تنهایی برای خودم آشپزی میکنم

    خدایا شکرت

    امروزم بی نهایت زیبا بود

    به خصوص وقتی که جلو آینه وایسادم و انرژی عظیمی تو سرم حس میکردم

    خدایا سپاسگزارم

    استاد عزیز و مریم جان شایسته که شایسته بهترین های خدا هستین بینهایت سپاسگزارم که این فایل ها و دوره بی نظیر رو آماده کردین تا استفاده کنم و خدا رو شاکر باشم

    بهترین ها باشه برای شما

    دوستتون دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
    • -
      زکیه لرستانی گفته:
      مدت عضویت: 1726 روز

      سلااام ب طیبه جانم دوست خوش قلب و خوش انرژی من

      الهی صدهزار مرتبه شکر ک هدایت شدم ب کامنت لبریز از عشق و آگاهی شما

      خیییییلی لذت بردم و روحم ب پرواز دراومد

      طیبه جان من واقعا بهت افتخار کردم بابت کتاب بسیار شیرین و پراز آگاهی قشنگت

      اصلا با تمام وجود حس کردم الهام خداونده

      خییلی مشتاقم بخونمش

      ایمان دارم تو این کتابو مینویسی و میترکونه برات و چقد کمک میکنی ب گسترش جهان

      و باعث آشتی آدم ها با خدای درونشون میشی

      بهت حسودیم شد ،چقددد قشنگ ارتباط برقرار کردی با نیروی درونت

      چ رابطه ی قشنگی ساختی با ماچ ماچی درونت

      خیییلی دوسشدارم ب قلبم نشست و روحم تاییدش کرد

      حسم میگه ردپای امروزم و اینجا بنویسم

      ردپای روز24بهمن

      چقد همزمانی قشنگی

      چقد جالب

      امروز چندبار ک تو آینه ب خودم نگاه کردم حس کردم چهره ام نورانی تر و زیبا ترشده

      ک با خودم گفتم چقد زیبایی تو زکیه ی عزیزم عاشقتممم

      و

      امروز تصمیم گرفتم بقیه رو بیشتر دوسداشته باشم و عشق بدم ،یکی از همسایه هامون اومده بود خونه مون با پدر کارداشت و تو حیاط باهم بودن

      و روی تخت نشسته بودن

      منم نرفتم بیرون ک ببینم کیه

      خواهرم گفت چای نمیبری براش

      گفتم ن،مگه هرکسی میاد باید چایی ببری براش!

      بعد یادم اومد ک باید بقیه رو دوست داشته باشم چ دوست،چ آشنا وچ غریبه

      حسم گفت بهش عشق بده رفتم بیرون تو حیاط اول باهاش احوال پرسی کردم دیدم آقا نادر هست ،همیشه دورادور دیدمش و برام اهمیتی نداشت شایدم از بالا نگاش میکردم

      بعد ک برگشتم تو خونه چای ریختم با شیرینی بردم ،دیدم بلند شده میخواد بره

      چقد خوشحال شد

      برای اولین بار اسمم و صدا زد گفت زکیه راضی ب زحمت نبودم

      و تشکر کرد منم با لبخند گفتم خواهش میکنم

      خلاصه چای شو ک خورد نیم ساعت بیشتر نشست و رفت

      خیلی خوشحال بودم ک عمل کردم ب یکی از تمرینات دوره 12 قدم

      جالبه اومدم تو ذهنم هم تحسینش کردم ک همیشه مرتب و آراسته اس

      و چقد مودبه این بنده خدا تاحالا هیچ بی احترامی ازش ندیدم

      همین ک تحسینش کردم بعد دوسه دقیقه گوشی پدر زنگ خورد گفت نادره دم دره اومد امانتی ک بهش داده بودم و پس بده برو در و باز کن

      اصن من خنده ام گرفته بود ب این اتفاق خداااای من داره چ اتفاقی میفته

      چقددد قانون فرکانس دقیقه ث سریع پاسخ میده

      ی اتفاق دیگه ک افتاد صبح داشتم پدر و تحسین میکردم و بهش عشق میدادم و خداروشکر میکردم بخاطرش

      ساعت 2 ک خواستم ی چرت بزنم دیدم پدر tvو روشن کرد

      ولی صداش و تا آخر بست

      خیییلی تعجب کردم اصلا امکان نداشت پدر همچبن کاری کنه

      بلند ک شدم بهم گفت دیدم خوابیدی صدا اخبار و بستم

      الهی صدهزار مرتبه شکرت عاشقتممم بخاطر این اتفاقات قشنگی ک داره میفته

      و ی اتفاق دیگه ک افتاد

      ب خدا گفتم ک ساعت 4 صبح بیدارم کن تا مث طیبه با تمرکز بیشتر روی خودم کار کنم

      باورت میشه 10 دقیقه مونده ب 4 منو بیدار کرد

      خییلی راحت و آسون

      اگه توپ و تانگ هم بالاسرم

      بود بیدار نمیشدم قبلا

      ولی صبح ب راحتی بیدار شدم

      خییلی وقت پیش شاید 3سال پیش هم ب خدا گفتم ساعت 3 بیدارم کن ک نیم ساعت جلوتر بیدارم کرد

      ولی الان تایمش نزدیک تر شده ب ساعتی ک خواستم این نشون میده ک من بهترشدم توی این مورد

      خدایا شکرت امروز بالاخره تونستم الگوی تاپ مجلسی مو برش بدم باعشق لایی زدم و برش دادم

      الهی شکرت ک امروز یک قدم برای بهبود کارم برداشتم و برای لایه رویی کار هدایتم کردی ب یک ساتن زیباتر و خوش رنگ تر

      وایده های قشنگی ک اومد تو ذهنم ایمان دارم ک فوق العاده میشه و میتونم کلی ازاین توانایی ک دارم ثروت بسازم

      و لذت ببرم ازش الهی صدهزار مرتبه شکر

      وی نشونه دیگه امروز خواهرم شیر تازه آورد برامون

      من اینو ی نشونه دیدم

      چون از صبح فرکانس خوبی فرستادم و این اتفاق افتاد

      الهی صدهزار مرتبه شکرت بخاطر باران رحمت الهی ک امروز بارید و همچنان ادامه داره

      صبح هدایت شدم ب سوره نبا‌‌‌‌‌‌ ‌

      درمورد شکل گیری باران،کوه ها رو ک میخ زمین شدن

      و زمین ک محل زندگی و آسایش ما قرار داده شده

      درمورد خورشید گفته بود.

      رویش زمین

      روز و شب

      روز برای معاش و شب برای آرامش و استراحت

      چقد همه چی رو دقیق منطقی و زیبا اشاره کرده

      و…

      تمام پدیده هایی ک برای

      ما عادی شدن نشانه ی قدرت خداوند هست همه چی تحت سیطره ی قدرتش هست

      هیچ برگی بدون اذنش از درخت نمی افته

      الهی صدهزار مرتبه شکرت گ زندگیم هرروز بهتر میشه

      و هرروز درحال رشد و پیشرفتم

      سپاسگزارم ک بهم توفیق نوشتن دادی

      الهی شکرت

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
      • -
        طیبه گفته:
        مدت عضویت: 691 روز

        به نام ربّ

        سلام زکیه جانم

        نمیدونم چجوری بگم

        پیامت بی نهایت برای من پیام داشت و عجیب بود

        قبل اینکه پیامت رو بخونم داشتم جلو آینه با خدا صحبت میکردم و تازه از بیرون اومده بودم و با خدا رفته بودم قدم بزنم و وقتی اومدم خونه مامانم گفت ولنتاین مبارک روز عشقه و نیمه شعبان هست فردا

        ،خندیدم و گفتم ولنتاین مبارک و وقتی اومدم اتاقم جلو آینه وایسادم و تو دلم به خودم میگفتم تو چقدر زیبایی

        و آهنگ دست من نیست تو عزیز جونمی ،خودت نمیدونی ،همه بود و نبودمی

        دست من نیست ای عشق ستودنی

        رو گوش میدادم

        و با خدا صحبت میکردم

        با این آهنگ

        میگفت تو این اتاق پیچیده بوی تن تو بیا بازم منو تو آغوشت بگیر

        و جلو آینه میخوندم و خودمو بغل کردم و بوکردم و خدا رو حس میکردم و میخندیدم

        و رفتم جلو آینه و نزدیک تر شدم و صحبت کردم

        گفتم صاحب این تصویر زیبا دوستت دارم

        و وقتی میگفت

        دوست دارم وقتی که نزدیک منی ،اسممو آروم توی گوشم بگی

        و تک تک لحظات روز 2 دی رو به یاد میاوردم که خدا چجوری با این آهنگ گفت به من که تو این تیکه ،لاتخافی و لاتحزنی طیبه

        من با توام نترس و نگران نباش

        و من از اون روز زیاد گوش نداده بودم تا اینکه این یه هفته رو همه اش این آهنگ رو با باب دلمی گوش میدم و به قدری حالم خوبه که فقط با خدا صحبت میکنم

        که روز2 دی خدا این آهنگ رو به من نشونه داد

        بی نهایت سپاسگزارم ازش

        حتی من نشستم و گفتم خدا امروز روز من و تو هست ،روز عشقه

        اولین سالی بود که من امروز فقط با خدا صحبت میکردم و حالم خوب بود

        جریانشو تو رد پام مینویسم

        وقتی اینارو گفتم یهویی گفتم خودخواه دوست داشتنی من

        ماچ ماچی من

        عشق دلم

        به خدا گفتم و خندیدم

        و وقتی اومدم گوشیمو دستم بگیرم ،اومدم سایت ،دیدم دایره آبی افتاده کنار اسمم

        و یه پیام از شما برای من

        من شروع کردم به خوندن ،گریم گرفت پیامتون یه سری پیام هایی برای من داشت اما عجیب بود

        امانتی ، درو باز کن

        بعد ک برگشتم تو خونه چای ریختم با شیرینی بردم ،دیدم بلند شده میخواد بره

        چقد خوشحال شد

        برای اولین بار اسمم و صدا زد گفت زکیه راضی ب زحمت نبودم

        و تشکر کرد منم با لبخند گفتم خواهش میکنم

        خلاصه چای شو ک خورد نیم ساعت بیشتر نشست و رفت

        خیلی خوشحال بودم ک عمل کردم ب یکی از تمرینات دوره 12 قدم

        تک تک این نوشته هاتون برای من نشونه بود ،درکش میکردم

        اما به خدا دوباره گفتم من آماده نیستم

        و وقتی دیدم رد پاتونو اینجا نوشتین گفتم ببین طیبه این پیام برای توعه

        با دقت بخونش

        و چقدر عجیب تر اینکه امروز طبق گفته ها روز عشق بود و من با خدا صحبت میکردم ، حتی از فکرم گذشت برم کتابمو بنویسم اما نرفتم

        و این پاسخ برای نوشته کتاب ماچ ماچی بود

        وقتی کامل نوشته تونو خوندم عجیب بود رفتم به اسمتون نگاه کنم

        زکیه

        سریع شمردم حروفشو 4

        نمیدونم یه حسی بهم گفت فامیلیشو هم بشمر

        شمردم دقیقا 7 تا حرف

        و 7 و 4 کنار هم 74

        این عدد نشونه همیشگی خدا برای من هست

        یه عدد برای تایید

        عجیبه من تا حالا به اسم و فامیلی شما دقت نکرده بودم چه برسه بخوام تعداد حرف هاشو بشمرم

        خدا چی میخواد بهم بگه

        دلم میخواد رها باشم

        دوست دارم هرچی خودش بگه همون بشه

        دیگه نمیخوام به قول استاد عباس منش که میگفت ،جوری که من میخوام بشه فکر کنم

        میخوام خدا بگه

        آخه دارم یاد میگیرم منم امروز 12 قدم رو گوش میدادم

        نمیدونم واقعا

        هیچی نمیدونم

        ولی یه چیزی رو خوب میدونم

        همه چی به وقتش و در زمان و مکان مناسبش رخ میده

        هرچی از خدا به من برسه من به خیر خدا محتاج ترینم

        سپاسگزارم ازت که برای من پاسخی نوشتی درک های دیگه ام رو اینجا ننوشتم ،میخوام با دقت دوباره بخونم و در رد پام درک هامو بنویسم تا به رشدم کمک کنم و درکم بیشتر بشه

        بازم سپاسگزارم که برای من نوشتی زکیه جانم

        میبوسمت و خیلی خیلی دوستت دارم

        بی نهایت عشق خدا برای شما

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
        • -
          زکیه لرستانی گفته:
          مدت عضویت: 1726 روز

          بنام الله رحمان

          سلام ب طیبه ی عزیزم

          خیییلی ازت ممنونم ک باعشق پاسخم و دادی

          چقددد خوشحال شدم ک خداوند من رو دست خودش قرار داد برای شما

          باعث افتخاره برای من الهی صدهزار مرتبه شکرت سپاسگزارم

          شاید باورت نشه طیبه جان ولی آهنگی ک داشتی میخوندی رو من دارم و حفظم از بس ک گوش میدم و خیییلی دوسشدارم

          ولی تاحالا ازاین دید بهش فکر نکرده بودم

          بیشتر برای تجسم استفاده میکردم

          بعد از اینکه پیامت و خوندم سریع پلی کردم و چقدددد زیبا حسش کردم خدای من ،من عاشقتممم

          دوست دارم وقتی ک نزدیک منی ،اسمم و آروم توی گوشم بگی

          میدونی چی اومد تو ذهنم

          با صدای آرام و آهسته وبا تضرع خداوند رو بخوانید

          وَاذْکُرْ رَبَّکَ فِی نَفْسِکَ تَضَرُّعًا وَخِیفَهً وَدُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَالْآصَالِ وَلَا تَکُنْ مِنَ الْغَافِلِینَ

          و پروردگارت را در دل خود بامدادان و شامگاهان از روی فروتنی و زاری و بیم و ترس به صدایی آرام وآهسته یاد کن و [نسبت به ذکر خدا] از بی خبران مباش

          خدایا صدهزار مرتبه شکرت

          امروز سعی کردم بیشتر با خدا حرف بزنم

          حسم گفت ظهر ک بقیه خوابن و سکوت هست بیا تو دفتر ستاره قطبی بنویس و شکرگزاری کن و با خدا حرف بزن

          من عمل کردم

          ی حس خییییلی عجیب داشتم ،بغض کرده بودم انگار ی دوست قدیمی و ک سالها ندیده بودم و داشتم باهاش دیدار میکردم

          خییلی خوب بود گفتم خدایا من خسته شدم از همه ی افکار و نجواها ،از زور زدن ها خودت هدایتم کن

          من از تو خودت و میخوام، میخوام ب توحید برسم ،میخوام ابراهیمت باشم

          و ب یاد آوردم آگاهی هایی ک این مدت بهش هدایت شدم

          آخریش امروز صبح بود

          شق القمر

          نمیدونم برای چی رفتم تو گوگل یهو دیدم هدایت شدم ب اثبات علمی ادعای شق القمر پیامبر تو قرآن ،یه فیلم بود از ماه و عکس هایی ک گرفته شده

          ک ماه دونیم شده و بعد انگار جوش خورده و ردش مونده

          اومدم سرچ کردم شق القمر دیدم تو سوره ی قمر هست ،سوره ای ک ازش خبر نداشتم ک اصلا داریم

          تو فیلم داشت میگفت فضانوردان ما میلیون ها دلار هزینه کردن و رفتن ب ماه و این پدیده رو کشف کردن

          ولی محمد 1400 سال پیش ب انشقاق ماه اشاره کرده تو قرآن

          و این تصدیق میکنه قرآن رو

          شَق‌ّالقَمَر (به عربی: انشقاق‌القمر ) معجزه‌ای است که در روایات اسلامی، به پیامبر اسلام محمد نسبت داده شده‌است، و گفته شده که ماه به اشارهٔ وی از هم شکافته و دونیم شده‌است و پس از مدت زمان کوتاهی دو نیمه ماه دوباره به هم متصل شده‌اند

          سوره قمر

          ٱقۡتَرَبَتِ ٱلسَّاعَهُ وَٱنشَقَّ ٱلۡقَمَرُ(١)

          قیامت بسیار نزدیک شد، و ماه از هم شکافت

          وَإِن یَرَوۡاْ ءَایَهࣰ یُعۡرِضُواْ وَیَقُولُواْ سِحۡرࣱ مُّسۡتَمِرࣱّ(٢)

          و اگر معجزه اى را ببینند، روى بگردانند و گویند: [این] جادویى همیشگى است!

          وَکَذَّبُواْ وَٱتَّبَعُوٓاْ أَهۡوَآءَهُمۡۚ وَکُلُّ أَمۡرࣲ مُّسۡتَقِرࣱّ(٣)

          و [قرآن، رسالت پیامبر و معجزه را] انکار کردند و هواهاى نفسانى خود را پیروى نمودند، در حالى که هر کارى [چه خیر و چه شر، چه حق و چه باطل در قرارگاه ویژۀ خود] قرار مى گیرد [و اینان به زودى خواهند دانست که قرآن و پیامبر بر حق است یا معبودانشان ؟ ]

          مورد بعدی

          الطارق:ستاره ای روشن ک صدای کوبیدن میده

          تصاویری ک ناسا ثبت کرده این ستاره ی درخشان و با صدای کوبنده رو اثبات کرد من فیلمشو دیدم و صداشو شنیدم

          الله اکبر چقد ایمانم قوی تر شد

          سوره طارق

          وَٱلسَّمَآءِ وَٱلطَّارِقِ(١)

          سوگند به آسمان و به چیزى که در شب پدیدار مى شود؛

          وَمَآ أَدۡرَىٰکَ مَا ٱلطَّارِقُ(٢)

          و تو چه مى دانى چیزى که در شب پدیدار مى شود، چیست ؟

          إِن کُلُّ نَفۡسࣲ لَّمَّا عَلَیۡهَا حَافِظࣱ(4)

          هیچ کس نیست مگر اینکه بر او نگهبانى است

          مورد بعدی نحوه ی شکل گیری جنین ک آفرینشی دیگر است

          اینم توی فیلم هدایت شدم بهش

          تو سوره ی مومنون آیه ب 12تا14 خییلی منطقی و کامل بهش اشاره شده

          سوره مؤمنون

          وَلَقَدۡ خَلَقۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ مِن سُلَٰلَهࣲ مِّن طِینࣲ(١٢)

          و یقیناً ما انسان را از [عصاره و] چکیده اى از گِل آفریدیم،

          ثُمَّ جَعَلۡنَٰهُ نُطۡفَهࣰ فِی قَرَارࣲ مَّکِینࣲ(١٣)

          سپس آن را نطفه اى در قرارگاهى استوار [چون رحم مادر] قرار دادیم

          ثُمَّ خَلَقۡنَا ٱلنُّطۡفَهَ عَلَقَهࣰ فَخَلَقۡنَا ٱلۡعَلَقَهَ مُضۡغَهࣰ فَخَلَقۡنَا ٱلۡمُضۡغَهَ عِظَٰمࣰا فَکَسَوۡنَا ٱلۡعِظَٰمَ لَحۡمࣰا ثُمَّ أَنشَأۡنَٰهُ خَلۡقًا ءَاخَرَۚ فَتَبَارَکَ ٱللَّهُ أَحۡسَنُ ٱلۡخَٰلِقِینَ(١4)

          آن گاه آن نطفه را علقه گرداندیم، پس آن علقه را به صورت پاره گوشتى درآوردیم، پس آن پاره گوشت را استخوان هایى ساختیم و بر استخوان ها گوشت پوشاندیم، سپس او را با آفرینشى دیگر پدید آوردیم؛ پس همیشه سودمند و بابرکت است خدا که نیکوترین آفرینندگان است

          خییلی زیباست و حیرت انگیز واقعا

          نحوه شکل گیری جنین رو اومدن با قرآن تطبیق دادن و دیدن کاملا درسته

          نطفه تبدیل میشه ب علقه

          علقه تبدیل میشه ب مضغه

          مضغه تبدیل میشه ب استخوان

          واستخوان با گوشت پوشیده میشه

          و ی قسمت خیلی حیرت انگیز و تکان دهنده اونجا بود ک

          داشت معنی علقه رو میگفت ک سه معنی داره

          خون بسته

          معلق و آویزان

          و زالو

          همه رو با علم اثبات کرد

          من معنی زالو یادم مونده ک می‌نویسمش

          جنین تو روز 23 ب اندازه ی یک دانه گندمه دومیل و نیم خب

          بعد از ساختارش با اشعه ایکس عکس گرفته بودن و از ساختار درونی زالو هم عکس گرفته بودن خیییلی شبیه هم بودن

          و ی شباهت دیگه ک داشتن سر جنین شبیه ته زالو بود الله اکبر

          داشت میگفت این تصویر رو یک چشم مجرد نمیتونه ببینه هااااا

          چطور 1400 سال پیش مردی ک ن میتونست بخونه و نه میتونست بنویسه متوجه این موضوع شده اونم بدون میکروسکوپ و تجهیزات مدرن قرن 21

          قرار دادن وصف جنین بر مبنای دانش قرن 7 میلادی کاملا غیر ممکنه

          تنها برداشت منطقی این است ک این جزئیات ازطرف خداوند ب محمد وحی شده

          خدایا صدهزار مرتبه شکرت بخاطر این آگاهی ها

          کمکم کن تا بهتر درک کنم قدرت و عظمتت رو

          یعنی خدایی ک من رو از هیچ خلق کرده

          و مدیر کیهان و میلیاردها کهکشان هست نمیتونه خواسته های ناچیز منو برآورده کنه

          حسبی الله.

          تنها خدا برای من کافیست

          غروب داشتم تو حیاط قدم میزدم و شکر گزاری میکردم و با خدا حرف میزدم

          گفتم خدایا مهم تربن خواسته ی من توحیده الان میخوام ب تو برسم

          نمیخوام دیگه زور بزنم برای مسئله ی ازدواجم

          خییلی جالبه صدای ی بچه میومد ک داشت با باباش حرف می‌زد

          ک یک کلمه اش واضح شنیدم اونم عروس بود

          خدایا من تسلیم توام ب هر خیری از سمت شما فقیرم و محتاج

          هراتفاقی بیفته خیره برای من

          میدونم ک حواست هست ب همه چی

          و در زمان مناسب منو ب خواسته ام میرسونی

          الهی شکرت

          رد پای امروزمم اینجا ثبت شد خخخخخ

          عاشقتمممم

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
          • -
            طیبه گفته:
            مدت عضویت: 691 روز

            به نام ربّ

            سلام زکیه جان خوبی

            من که فوق العاده عالیم

            چقدر آخه خدا داره ریز به ریز هدایتم میکنه

            قبل اینکه بیام رد پاتونو بخونم و برای من دیدم پاسخ اومده ،داشتم رد پام رو برای فایل جدید دوره

            هم جهت با جریان خداوند مینوشتم

            که امروز 27 بهمن ماه من هدایت شدم و دوره رو خریدم

            حتی وقتی داشتم مینوشتم اومدم نوشته شمارو بخونم یه حسی بهم گفت نه ،اول رد پاتو بنویس بعد برو بخون

            الان که اومدم بخونم تقریبا تا اواخر خوندم ،حس میکردم برام پیام داره اما متوجه نمیشدم

            به نوشته سر که رسیدم یاد حرف امروز استادم افتادم که میگفت یه خانمی براش کتابای انگلیسی داده که یکیش درمورد سر انسانه

            نمیدونم چرا اون اومد جلو چشمم

            صد در صد دلیلی داشته که خدا بهم یادآوری کرده

            ازش میخوام درک تک تک نوشته های شمارو به من عطا کنه

            چون حس میکنم پیامای زیادی برای من داره این نوشته ها

            و وقتی به آخر نوشته هاتون رسیدم

            عروس و ازدواج

            دوباره باز برای من پیامی داشت

            دلم میخواد رها باشم

            تا تک تک این جملات رو بفهمم و میدونم در زمان مناسب پیامی که برای من نوشتین رو درک میکنم

            راستی من بعد اینکه نوشتم برای شما

            نمیدونم کی بود ،در رد پام نوشتم و هنوز تو سایت نذاشتمش

            یهویی اسم و فامیل خودم توجهمو جلب کرد و تعداد حرفاشو شمردم

            طیبه 4

            مزرعه لی 7

            74

            نمیدونم این تکرار اعداد که هم در اسمم

            هم در شناسنامه ام

            هم در شماره همراهم

            هم در شماره کارت های بانکیم

            هم در گواهی رانندگیم به شکل های مختلف تکرار شده چیه

            یه وقتایی به قدری کنجکاو میشم که از خدا میپرسم یعنی این اعدادی که این همه تکرار میشه برام چیه

            من از روزایی متوجه شدم که انقدر تکرار میشه که متوجه شدم در شناسنامه و تاریخ تولد و حتی شماره پلاک ماشینی که به نامم شد به مدت یک سال

            که تو قرعه کشی اولین بار ماشین صفر به اسم من دراومد

            همه و همه

            حتی پلاک ماشین ط بود

            حرف اول اسمم

            نمیدونم درسته که توجهم بیشتر بوده

            و الان زیاد میبینم این تکرار رو

            اما من که از بچگی و زمان تولدم هیچی نمیدونستم که بخوام تاریخ تولدم و یا شماره شناسنامه ام و یا چیزای دیگه رو خودم انتخاب کنم

            البته اینم میدونم که من خودم انتخاب کردم قبل اینکه بیام توی این جهان مادی و در اصل همه چی رو میدونستم

            نمیدونم اصلا چرا اینارو الان نوشتم

            نمیدونم هیچی نمیدونم

            حس میکنم به وقتش بهم گفته میشه که چرا اینارو نوشتم و صحبت های شمارو به وقتش درک میکنم

            خیلی خیلی سپاسگزارم که برای من نوشتین زکیه جانم

            بی نهابت سپاسگزارم

            منم خیلی دوستت دارم پاره ای وجود ربّ ماچ ماچی من

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
            • -
              زکیه لرستانی گفته:
              مدت عضویت: 1726 روز

              بنام خدای بخشنده ی مهربانم

              سلام عزیزدلمممم خداروشکر منم عالی هستم

              ای جانمممم مبارکت باشه دوره ی جدید هم جهت با جریان خداوند

              خیییلی بهت تبریک میگم عزیزم ک همدارشدی باهاش منم دوسدارم درمدارش قرار بگیرم انشاالله

              ایمان دارم درزمان مناسب بهش هدایت میشم واینو ی نشونه دیدم ک اگه برای شما شده برای منم میشه

              ی الهامی دریافت کردم ک دوره احساس لیاقت و 12قدم رو با جلسات دوره جدید ک میاد رو بنر سایت کار کنم

              خداروشکر دو روزه دارم عمل میکنم

              نشانه ها داره میاد دیروز و امروز ،عصری داشتم دونه میدادم ب مرغ و خروسها مون

              ک خواهرزاده ام کیان ک کلاس دوم هست از درحیاط اومد داخل ی چیزی هم دستش بود از دور بهش سلام کردم و حالشو پرسیدم

              وقتی نزدیک شد بهم گفت خاله زکیه چشماتو ببند دستت رو هم بیار جلو

              چشام و بستم و دستم وبردم جلو دیدم ی چیزی گذاشت تو دستم گفت حالا چشاتو باز کن

              وقتی چشامو باز کردم دیدم ی مکعب تو دستمه گفت برای توعه و با ذوق داشت نگام می‌کرد

              کلی ذوق کردم براش

              گفتم کیااان مکعب یاد گرفتی چقدددد خوب درستش کردی آفرررررین خیییلی خوبه خندید گفت اررره تکونش دادم ی چیزی داخلش بود گفت حدس بزن چی داخلشه ، خوب ک نگاش کردم دیدم با ی کاغذ ک نوشته داره درستش کرده

              و گوشه ی یکی شون نوشته

              بسم الله الرحمن الرحیم

              (بنام خدای بخشنده ی مهربان)

              بعد دیدم ی تخمه ی خوشگل از گوشه اش زده بیرون

              گفتم تخمه!گفت از کجافهمیدی،

              میخواستم بدم ب معلمم ولی برای تو آوردمش تخمه ها هم مال توعه

              ای جانممم اینقد ذوق کردم و ازش تشکر کردم و تو دلم گفتم اینم دومین نشونه زکیه فرکانست داره راه میفته بیشتر کار کن و قوی ترش کن

              نمیخواستم بازش کنم گقتم فقط نگاش کنم و برای گرفتن انرژی برای ادامه مسیر نگاش کنم

              یاد بسم الله الرحمن الرحیم ک دیدم افتادم چسب هاشو ی کم برداشتم

              دیدم نوشته برای دیگران بخوانند

              بازی

              و تصویر یک مرد روش هست با ته ریش قهوه ای و چشم های درشت و لباس سبز و پرچم ایران

              خدایا صدهزار مرتبه شکرت بخاطر قانون ثابتت ک همیشه داره کار میکنه ،اگه برای بقیه شده برای منم جواب میده

              سپاسگزارم عزیزم ک باعشق برام نوشتی و تقطه ی آبی رو برام روشن کردی

              عاشقتمممم

              میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
          • -
            طیبه گفته:
            مدت عضویت: 691 روز

            به نام ربّ

            سلام زکیه جان

            چقدر نوشته هات عجیب و پر از پیامه برای من

            اما این بار واضح

            نمیدونم اما این بار دیگه نمیخوام وابسته باشم

            من فقط میخوام خدارو دتشته باشم

            همین

            و میخوام خدارو در وجود همه آدما ببینم و بس

            دارم یاد میگیرم تو این روزا که توجهم به خدا باشه ،حتی وقتی با آدما صحبت میکنم

            حتی وقتی در طول روز دارم دقت میکنم به همه چی

            به خودم یادآوری میکنم طیبه یادت باشه وابسته هیچی نشی

            خدا بدش میاد تکیه کنی به چیزی

            یادمه یه فایل دیدم میگفت

            خدا میگه وقتی روی زمین راه میری مواظب باش زمین نبلعتت ،مواظب باش آسمون رو سرت فرود نیاد ، بعد من به خدا میگم خدایا نمیاد ، آسمان رو سر کسی فرود نمیاد ، اینا بهشون بگی میخندن میگه چرا؟ مگه وسط همه امنیت هات ،نا امن باش ، خدا بفهمه به یکی تکیه کردی صاف میزنه همونجا خدا از تکیه کردن بنده هاش بدش میاد وقتی به خدا میگی تنها دارایی من اینه خدا میگه تنها دارایی تو منم ،اونو بزنین میدونی اگه خواستید خدا کارتون نداشته باشه برید بگید خدایا ما نیستیم ببین خدا چند بار زد ، و چه اهمیتی داره رفیق چیه اصلا خدا انقدر رفیق میریزه سرت ،رفیق کیلو چند من به خاطر اون رفیق برم افسرده بشم به خدا بگم خدایا دل اونو با من نرم کن ،خدا میگه دلشو … اونو اونو میگه یعنی آدرس ندید به خدا خدا بدش میاد تو از چیزی امنیت بگیری

            هر روز به خودم یادآوری میکنم که طیبه فقط فقط جای خدا تو قلبته دوباره پیاده نشی مسیر رو کج بری

            با خدا باشی خود به خود همه چی حله

            تو فقط هماهنگ باش با روحت خود به خود نیازی نیست کار خاصی انجام بدی ،همه چی به وقتش ،در زمان مناسب و در مکان مناسب رخ میده

            به قدری بدیهی و راحت که به خودت میای و میگی

            وای طیبه من اینو خواسته بودم و شد

            نفهمیدم اصلا چجوری؟!

            رخ داد به بدیهی ترین و ساده ترین شکل ممکنه

            اما زمانی رخ میده که تو رها باشی

            یاد گرفته باشی که تو هیچی نیستی و فقط و فقط عشق خداست و بس

            و همه کسانی که بهت محبت میکنن در اصل دستی هستن از دستان خدا و باید تشکر کنی و اما در دلت باشه که این خداست که داره بهت محبت میکنه ،نه اون آدم

            اینارو از استاد عباس منش یاد گرفتم و این روزا به خودم تکرار میکنم

            خیلی عجیبه پیامای این چند روز شما به قدری برای من پیامای مختلف داشت

            اما امروز واضح و ساده و روان

            اما بازهم گفتم من دیگه یه نور عظیم دارم که خدا خودش هرچی دلش خواست بچینه برام

            چون دارم یاد میگیرم در دریای نورش آزادانه لذت ببرم از این مسیر

            دوستت دارم زکیه جانم

            عشق دلم ،پاره ای از وجود خدا

            نور خدا بی نهایتش در زندگیت و قلبت جاری بشه

            ماچ خدای ماچ ماچیم برای شما

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
            • -
              زکیه لرستانی گفته:
              مدت عضویت: 1726 روز

              بنام رب هادی خدای آسانی ها

              سلام ب دوست عزیزم طیبه جان

              خییلی ازت ممنونم ک برام پاسخ نوشتی

              میدونی کامنتت قشنگ پاسخ سوالی بود ک این چند روز داشتم ک چیکار کنم با این نشانه ها

              من مث ی کودک نوپا ام ک تازه داره ی ذره آگاهی ها رو درک میکنه و عمل میکنه خییلی جزئی

              تازه دارم میفهمم قضیه چیه من کجای کارم ،چرا اینجام

              کامنتی ک برات نوشتم ساعت 8 شب بود ساعت 12 آجیم بهم پیام داد زکیه بیداری

              گفتم آره

              گفت بیا واتساپ گفتم ندارم گفت نصب کن میخوام ی خواستگار بهت معرفی کنم

              منم با تردید نصب کردم آجیم ی سری مشخصات فرستاد برام و..

              ولی حالم ی جوری بود ک انگار الان وقتش نیست

              گفتم خیره انشاالله

              بعد گفتم خدایا چیکار کنم همه چی و ب خودت سپردم ولی باز فکرم درگیر بود ک من هنوز باورهام کار داره و باید رو خودم کار کنم و ..

              امروز ساعت 5 بیدار شدم ث اومدم سایت دیدم ی نقطه ی آبی دارم و کلی ذوق کردم براش

              ودیدم ک شما پاسخ سوالم و خیلی زیبا دادی ک دیگه قلبم آروم گرفت

              هر روز به خودم یادآوری میکنم که طیبه فقط فقط جای خدا تو قلبته دوباره پیاده نشی مسیر رو کج بری

              با خدا باشی خود به خود همه چی حله

              تو فقط هماهنگ باش با روحت خود به خود نیازی نیست کار خاصی انجام بدی ،همه چی به وقتش ،در زمان مناسب و در مکان مناسب رخ میده

              به قدری بدیهی و راحت که به خودت میای و میگی

              وای طیبه من اینو خواسته بودم و شد

              نفهمیدم اصلا چجوری؟!

              رخ داد به بدیهی ترین و ساده ترین شکل ممکنه

              اما زمانی رخ میده که تو رها باشی

              یاد گرفته باشی که تو هیچی نیستی و فقط و فقط عشق خداست و بس

              و همه کسانی که بهت محبت میکنن در اصل دستی هستن از دستان خدا و باید تشکر کنی و اما در دلت باشه که این خداست که داره بهت محبت میکنه ،نه اون آدم

              عاشقتمممم مرسی ک هستی و مینویسی

              برات بهترینها رو میخوام از الله یکتا

              مرررسی از دعای قشنگت

              میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
          • -
            طیبه گفته:
            مدت عضویت: 691 روز

            به نام ربّ

            سلام زکیه جان خوبی

            میدونم که قلبت پر از عشق و شادیه

            راستش من خودم اون روز اولش قصد نداشتم برات بنویسم ،چرا؟

            چون که وقتی پیامت رو خوندم به قدری واضح بود پیاما و به قدری عجیب بود که اولش فکرهایی داشتم بعد گفتم نه طیبه

            یادته که استاد تو دوره میگفت

            درمورد وابستگی

            حالا میخواد به یه فرد خاص باشه و یا عشق و درخواست عشق و یا هرچیز دیگه و یا پول و هرچیزی

            این یادم اومد و گفتم دوباره فکر و خیال نکنی با این نشونه ها ، رها باش هرچی شد خیره دیگه برام مهم نیست اگرم ذره ای مهم باشه دارم تمرین میکنم که فقط خدا برام مهم باشه نه چیز دیگه ای

            و هر بار شعر ای دیوانه لیلایت منم رو به خودم یادآوری میکنم

            و میگفت مثال حضرت ابراهیم و پسرش

            اونجا بود که من یاد گرفتم تمرین کنم خودخواهانه عشق بورزم

            خودخواهانه تمرین کنم که آدما رو دوست داشته باشم

            و وقتی به آدما نگاه میکنم خدارو در وجودشون ببینم

            چند روزیه که از وقتی دوره عشق و مودت رو گوش دادم و عزت نفس تمام تلاشمو میکنم تا با این دیدگاه به آدما و حتی به عشق و ازدواج نگاه کنم

            و برای خودم باورهایی نوشتم و با صدای خودم ضبط کردم

            به قدری آرامش گرفتم که خیلی حس خوبی دارم

            اما هنوز حس میکنم باید بیشتر تمرین کنم تا خدا رو در همه چیز ببینم و این دیدن در وجودم ناخودآگاه بشه

            مثل الان که ناخودآگاه توجهم به همه چی هست که هر روز دارم تو بهشت خدا زندگی میکنم

            وقتی اوندور پیامتونو خوندم گفتم طیبه حواست باشه

            یه بار خدا گفت خودت انتخاب کن جایزه ات رو خودت انتخاب کن ،تو باید در هر شرایطی خدا رو انتخاب میکردی و خدا از داستان حضرت ابراهیم و پسرش که استاد گفت فهموند بهت که حضرت ابراهیم در هر شرایط خدا رو انتخاب کرد

            و استاد گفت خدا میخواست ببینه حضرت ابراهیم تا چه حد وابستگی داره به فرزندش

            چقدر من این قسمت دوره رو دوست داشتم

            به یک باره نگاهم رو به همه چی تغییر داد

            اینکه این دنیا گذراهست و سعی کنم رها باشم و فقط با اصل با خدا عشق کنم

            و این روزا تجسم میکنم که عشق خدارو به همه ارسال میکنم حتی نوری که خدا در قلبم قرار داده رو به وضوح میبینم و ارسالش میکنم به قلب آدما

            و چند دقیقه بعدش و خیلی وقتا تو همون لحظه قلبم پر میشه از عشق بی نهایت

            و احساس میکنم نیاز به هیچی ندارم چون من عشق رو بدیحی و ساده و طبیعی دارم ،و نیازی ندارم که از بیرون این عشق رو بگردم و پیدا کنم

            یادمه دوسال پیش به شدت دنبال عشق بودم و خدا منو تو این مسیر قرار داد

            اول خودمو شناختم

            جلو آینه وایستادم و هر روز گفتم دوستت دارم

            اوایل سخت بود همه اش میشنیدم دوستم نداری

            اما به مرور که تمرینات رو انجام دادم ،ذهنم رام شد و الان بعد گذشت دو سال از روزی که تصمیم به تغییر کردم ،من دیگه طیبه رو که خودشو دوست نداشت و دنبال فرد خاص بود رو نمیشناسم

            چون من الان میگم خدا من تو رو میخوام کاری کن که من در وجود فرد خاص و هر کس دیگه ای فقط و فقط تو رو ببینم و تو بی نهایت دست داری که به من عشق بورزی

            پس از هر دستی عشق بورزی منم با عشق و با کمال میل میپذیرم و منم با عشق و خودخواهانه و بی قید و شرط این عشق رو به پاره ای از وجود تو ارسال میکنم و میبخشم

            و دارم تمرین میکنم که محتاج تو باشم ربّ من و محتاج عشق تو باشم ،و هیچ انتظاری از دیگران نداشته باشم و خودم برای عشق ورزیدن به خودم تمرین کنم و وقتی با خودم و خدا هماهنگ‌باشم ،خود به خود همه چی رخ میده و رخ داده

            چون این یک ماه همه دارن به من عشق میورزن و من میبینم این تغییرات رو و خداست که داره به طرق مختلف دوست داشتنش رو به من نشون میده

            چون میدونم این تویی ربّ من ،من دارم به تو عشق رو میبخشم ،به تویی که همه این عشق برای توست و من هیچی نیستم

            خیلی دوستت دارم زکیه جان

            خیلی سپاسگزارم که با نوشته هات سبب شدی من بیشتر به خدا فکر کنم

            و ازش بخوام تا وقتی آماده بودم اونموقع بشه ،خودش میدونه منظورم چیه از من بهتر از باطنم باخبره

            خیلی خوشحالم از اینکه دارمت ربّ ماچ ماچی جذابم

            نمیدونم چرا اون روز نوشتم حتی میگفتم من چرا دارم این حرفارو مینویسم

            امروز متوجه شدم با پاسخ شما ،که طیبه تو هیچی نیستی ،فقط و فقط دستی هستی از بی نهایت دستای خدا که خدا میگه و تو میگی چشم

            و مینویسی

            یه وقتایی که نوشته های خودمو میخونم میگم این نوشته هارو من ننوشتم

            متعجب میشم از این همه چیدمان

            الان که اومدم سایت دیدم 3 نفر برای من پاسخ نوشتن و یک نفر شما بودین و تو دو تا پاسخ 12 بهم نشونه داده شد

            من دی ماه تو رد پاهام نوشتم که خدا به من گفته بود 9 ماه مانده

            و بهم فهموند که باید تمرکز بذارم روی باورهام و حرکت کنم

            و من الان هر روز دارم تلاش میکنم حتی 12 دی بود شمردم 9 ماه رو و 12 مهر اومد

            بارها و بارها نشونه داده و گفته اینم بدون طیبه اگر حرکت کنی و روی باورهات کار کنی زندگیت مهر ماه از این رو به اون رو میشه

            اما اگر تلاشی نکنی نتیجه دلخواهت رو نخواهی گرفت

            الان یکی از دوستان برای من پاسخی گذاشته بود که برای رد پای 12 مهرم بود

            متعجب شدم چون چند دقیقه پیش به اون 9 ماه فکر میکردم

            و وقتی به پیام شما اومدم تاکید 12 که خدا گفت حواست باشه پر قدرت ادامه بده طیبه

            تک تک پیام های این چند روز شما به وضوح داشت تک تک جملاتش با من حرف میزد

            خدا چقدر باحاله که چقدر خوب حرفشو به من میرسونه

            خوشحالم بازم که دارم تمرین میکنم مثل حضرت ابراهیم تلاش میکنم که فقط خدارو ببینم و وابسته چیزی نباشم و من این روزها کلی کیف میکنم با انجام دادن عملی تمرینات

            برات بهترین هارو از خدا میخوام زکیه جانم

            ماچ بهت

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  3. -
    رویا مهاجرسلطانی گفته:
    مدت عضویت: 2194 روز

    راهکارهای دوره کشف قوانین زندگی، برای حل مسائل شما

    نشانه ی امروزم 1403/08/22 چهارشنبه

    با درود و وقت بخیر خدمت استادان عزیزم و دیگر دوستان

    هوا بارونیه

    از شبه گذشته بطور مداوم باران های نعمت الهی همچنان در حال باریدن هستش و برای چنین نعمتی شکرگذار خداوند هستم همش داشتم به صدای قطره های باران گوش میدادم و میرفتم روی بالکن به آسمان ابری و دانه های فرود آمدن زیبای این باران ها نگاه میکردم و صدای گنجشک ها شنیده میشد و لذت می‌بردم و راجب صحبت های استاد در این فایل فکر می کردم

    خواسته های من از 107 تا هم فراتر رفته و امروز بخودم گفتم منی که همش فکر میکنم ارزشمندم و لایق بهترین ها هستم پس چرا به اون خواسته های ارزشمندم هنوز نرسیدم ؟؟؟

    سوالی که راهکارش را در کلیک کردن یک دکمه بهم الهام شد که روی دکمه ی نشانه ی امروزم کلیک کنم و بطور باور نکردنی این فایل بینظیر برام رو نمایی شد

    البته از روزی که با استاد عزیزم در تابستان سال 97 آشنا شدم در تمام جنبه های زندگیم خیلی خیلی تغییر کردم و با توجه به قانون تکامل ریز ریز و پله پله با صبر و حوصله رشد کردم و به مدارهای بالاتری هدایت شدم..

    از همان روز اول باور و اطمینان و یقین به تمام گفته ها و آگاهی های استاد عزیزم را قبول داشتم و یک احساس درونی به صداقت استاد در وجودم ایجاد شده بود و تمام صحبت های استاد برای من یک وحی منزل شده بود و نور امید در دلم سوسو زده و از تاریکی های اعماق آن دره های سرد و یخبندان زیر صفر درجه به مدارهای بالاتری هدایت شدم خدایااآاا شکرت و ممنون و سپاسگذارم…

    خدا رو شکر تمام داستانمو در پروفایلم شرح دادم و ردپای مسیرم را در بهترین قسمت این سایت ثبت کردم تا سندی موثق برایم باشد… بقول استاد عزیزم هر وقت بخوام خودمو چکاپ کنم فوری یک فلاش بک میکنم به پروفایلم و تمام گذشته ام همچون یک فیلم در پرده ی سینمایی ذهنم عبور می‌کنه و الان آنقدر از آن گذشته ی تاریکم دور شدم و فاصله گرفتم که فقط می توانم خودم را تحسین کنم و از خودم تشکر کنم و خودمو در آغوش بگیرم و بخودم بگم آفرین رویا جان خسته نباشی که توانستی تا به اینجا برسی خدا قوت!!!!

    اینکه بلطف خداوند بسمت استادی توانمند و خردمند و توحیدی و آگاه هدایت شدم و آنقدر در این مسیر پایداری و استقامت کردم که بلاخره تا به امروز از مسیر پر نشیب و فرازها عبور کردم و الان تقریبا در یک ثبات نسبتا مناسبی هدایت شدم هر چند هنوز به جایگاه مورد نظرم نرسیدم ولی به کمک راهنمای عزیزم و اراده و عزم و جزم خودم مطمعن هستم که از این چالش ها هم عبور خواهم کرد و به خواسته های مورد نظرم خواهم رسید

    امروز توجه ام به یکی دیگر از خواسته هایم جلب شد اینکه …

    میخواهم ارزش من با هدفم یکی باشد

    یعنی چی؟؟

    یعنی می خواهم آنقدر احساس لیاقت و ارزشمندی کنم که واقعا لایق داشتن آن خواسته و هدفم باشم و در کلام و گفتار نباشد بلکه ارزشمندی من همسو با خواسته ام باید باشد

    هیچ چیزی در این جهان اتفاقی نیست یعنی هر اتفاقی بدلیلی بوقوع پیوسته و شامل قوانینی بوده که وارد تجربه ی زندگی مون شده

    انیشتن میگه . من دوست دارم فکر خدا رو بخونم مابقی همه جزییاتع

    یعنی ما باید اصل مطلب رو درک کنیم و بدنبال حاشیه ها نباشیم

    چرا آن اتفاقاتی که من می‌خوام آنجوری که باید بیوفته برای من نمیوفته ؟؟

    یا چه قانونی وجود داره که بعضی ها آگاهانه و یا نا آگاهانه دارند استفاده میکنند و دست به هر چی میزنند طلا میشه ؟؟

    یا چطور میشه که یک سری اتفاقات برای بعضی ها بشکل خوب میوفته ولی برای بعضی ها خوب نمییوفته؟؟

    در قسمت فایل دانلودی دوره قانون آفرینش مفهوم عملی ایمان به غیب وقتی دریم بورد استاد رو با دقت نگاه کردم و همچنینی توضیحات استاد در آن قسمت که دقیقا مصادف شد با این قسمت نشانه ام فهمیدم که من در قسمت روابط باید در دریم بورد خودم هم یک عکس های رو اضافه کنم … یعنی توی دریم بوردم دو تا عکس تکی خودم را گذاشته بودم در صورتی که منم می‌خوام یک رابطه ی درست و مناسب را تجربه کنم .. بخودم گفتم خب منم باید یک عکسی رو در قسمت دریم بوردم بچینم که یک رابطه ی عاطفی قشنگی را برام تجسم کنه .. یعنی متوجه شدم من اصلا هیچ عکس یک رابطه ی عاطفی رو در دریم بوردم ندارم ..از خداوند هدایت خواستم و گفتم خدایاااا من رو بسمت یک عکسی هدایت کن تا یک رابطه ی عاطفی قشنگی رو بتونم ببینم.. در واقع عکس های خانم شایسته و استاد رو زیاد توی فایل ها دیدم و یا در فیلم ها و یا در خیابان و غیره دیده بودم و تحسین هم می کردم و خدا رو شکر میکردم که در مدار دیدن چنین نشانه هایی قرار گرفتم ولی میخواستم یک عکسی داشته باشم که روی دریم بورد روبروی تختخوابم نصب کنم !!!

    همینطوری توی خونه می‌چرخیدم که شاید بلکه یک همچنین چیزی رو پیدا کنم .. همینطوری رفتم سمت یک دفتر بزرگی که توی سالن گذاشته بودم که تمام بروشورها ی تبلیغاتی رستوران ها و یا بروشور کلینیک نزدیک محل زندگیم هست و یا تبلیغات پاساژهای لباس و خیاطی و آرایشگری و غیره را داخل این دفتر گذاشته بودم که یهویی چشمم خورد به یک بروشور رنگی از یک کترینگ غذای بیرون بر . که عکس تبلیغاتیش عکس مینیاتوری کوروش کبیر و همسرش بود که دست در دست هم داشتند و در دست خانمش هم یک دسته گل صورتی داشت .. و کوروش هم با یک نگاه جذاب مردانه داره عاشقانه به همسرش نگاه می‌کنه .. وقتی به دستانشون نگاه کردم واقعا اون احساس عاشقانه ی زیبا را میشد ببینی و حسش کنی!!!! واقعا تعجب کردم از اینکه خداوند چقدر قشنگ و همچنین به این سرعت منو به خواسته ام هدایت کرد در صورتی که من اصلا فکر نمی‌کردم بتونم چنین عکس زیبایی را در لابلای بروشور پیدا کنم و حتی اسم کوروش را بزرگ نوشته بود و در قسمتی از گوشه ی عکس با فونت پر رنگ نوشته بود بزودی. وقتی با دقت نگاه کردم پیش خودم گفتم من صد بار این بروشور را دیده بودم و برای سفارش غذا همیشه این بروشور جلوی چشممم میومد ولی هیچوقت به این شکل بهش توجه نکرده بودم .. یعنی همیشه میگفتم چقدر این عکس هخامنشی و کورش چقدر قشنگه!!! ولی بقول استاد انگار می‌دیدم و می‌شنیدم ولی درکش نمی‌کردم .. و معنای درک کردن رو امروز با این فایل خیلی بیشتر فهمیدم ..‌ هر چند در دریم بوردم پرچم آمریکا و ماشین دلبخواه و جا سویچی ماشینم رو نصب کردم و چند تا از عکس های دیگه نصب کرده بودم ولی انگار با این فایل که بهترین نشانه ام بود بسمت این عکس زیبای عاشقانه هدایت شدم و آن را با دقت قیچی کردم و گذاشتم روی دریم بوردم و عکس دختر و پسرم رو در کنار این گذاشتم تا تجسم یک خانواده ای که سرشار از عشق و مهر و محبت و روابط درست و مناسب هست را در من تداعی کنه

    می‌دونم که این فایل را باید چندین بار ببینم که تمام مباحث استاد را درک کنم ولی همین یکزره هم که متوجه شدم کلی خوشحال شدم و سبب خیر و برکت برام شد که یک اقدام عملی برای این خواسته ام انجام بدم و با نگاه کردن به این عکس تصورم از یک زندگی گرم و صمیمی بیشتر و بهتر و قشنگتر شد

    خدا رو شکر ..

    حالا فعلا تا همینجای فایل را که درک کردم کامنت می نویسم تا برم بقیه ی فایل را ببینم تا بتونم در مبحث معنوی و پول و ثروت و سلامتی و تندرستی نکته برداری کنم ..

    و این داستان همچنان ادامه دارد….

    خدایا شکرت

    لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ

    شکر نعمت به جای آرید شما رو میافزایم

    صَدَّقَ بِالْحُسْنَىٰ ، فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْرَىٰ

    اگر خوبیها رو به خوبی تصدیق کنید ، ما هم شما رو آسون میکنم برای آسونیها

    خدایاااا تنها فقط و فقط ترا می پرستم

    و تنها فقط و فقط از تو یاری و هدایت و آگاهی می خواهم

    IN GOD WE TRUST

    ما به خداوند اعتماد داریم

    IN GOD WE TRUST

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
  4. -
    Sepide گفته:
    مدت عضویت: 239 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم .

    اولین نوشته من داخل سایت

    12:49

    1403/08/15

    دلیل تمام اختراعات بشر این که در این جهان یک سری قوانین دائمی وجود دارد.

    تمام اتفاقاتی که وارد زندگی ما می شود بر اساس یک سری قوانین خاصی هست.

    4 مرحله هست

    1 شنیدن 2 فهمیدن و درک کردن3 عمل کردن به فهمیده ها و شنیده ها 4 اتفاق افتادن شرایط دلخواه و نتایج دلخواه .

    نشانه من این بود که امروز از دوستان قدیمی برای پیدا کردن کار مورددلخواهم باهام تماس گرفت. و متوجه شدم به خاطر شنیدن این فایل هست.

    …..

    ما خالق زندگی خودمان هستیم و تمام شرایط خودمان رقم می زنیم.

    تمام اتفاقات زندگی شما، بازتاب دقیقی از باورهای شماست. یعنی تا زمانی که این اصل را نپذیری، هیچ دسترسی ای به راهکارها و ایده های هماهنگ با قوانین نخواهی داشت. تا زمانی که این اصل را مثل وحی منزل قبول نکنی، وارد مسیر اصلی که مقصد و نتیجه اش کنترل تمام زندگی ات در تمام جنبه هاست، نخواهی شد.زیرا جهان به گونه ای خلق شده که به فرکانس های غالب ما(باورها) پاسخ می دهد. هر کدام از ما در جهانی زندگی می کنیم که خالق تمام شرایط، امکانات، مسائل و مشکلاتش، خودمان هستیم. همین، جهانی که شما در آن زندگی می کنی و در آن جهان بحرانی برای حل وجود دارد، لزوماً با جهانی که فردی با باورهای متفاوت از شما زندگی می کند، یکی نیست و فرصت ها یا مسائل یکسانی ندارد، حتی اگر در یک شهر، کشور یا حتی خانواده یکسان زندگی می کنید. حتی اگر آن فرد همسر یا فرزند شماست.

    هر فردی در دنیایی زندگی می کند که با شرایطی همجنس با اساس فرکانس هایش (باورها) احاطه شده است و ماده اولیه خلق شرایط و امکانات دنیایش، باورهای خودش است. به همین دلیل است که هیچ کدام از ما قدرت تغییر زندگی هیچ فردی غیر از خود را نداریم زیرا نمی توانیم به جای دیگری فرکانس بفرستیم یا باور بسازیم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  5. -
    کبری مشتاقی گفته:
    مدت عضویت: 904 روز

    به نام خدای مهربان و رزاق

    به نام خدایی که تنها فرمانروای این جهان زیباست عادل و قدرت مطلق

    خدایا من تو را به خدایی قبول دارم و ایمان دارم در بهترین زمان در بهترین شرایط و در بهترین مکان مرا به خواسته ام میرسانی فقط باید من بندگیتو کنم اونم با ایمان راسخو صبر کردن

    سلام به استادان عزیزم و سلام به دوستان همدارم بهترینین

    دوره کشف قوانین زندگی بهترین دوره ست به نظر من

    چون نزدیک به یه هفته ست دارم تمرکزی و لیزری روش کار میکنم و نتیحه هم گرفتم وقتی نتیجه میگیری هم ایمانت بالا میره و هم اعتماد به نفست بالا میره و قدم بعدی رو برمیداری و ذهنت با دیدن نتایج منطقی تر میشه

    یاد گیری من از این دوره

    من یاد گرفتم وقتی درخواستی دارم از خداوند اول تجسم کنم تو ذهنم الگو بیارم و ذهنمو منطقی کنم با نتایج مثبت قبلی که بدست آوردم

    بعد بیام ترمزها رو پیدا کنم اگر به خواسته ای تا به حالا نرسیدم با تلاش فراوان با فایل گوش دادنم

    بیام دوباره از اول فایلها رو گوش بدم یادداشت برداری کنم تمرینها شو حل کنم و عمل و اجرا کنم و تا نفهمیدم یک فایل رو فایل بعدی رو گوش ندم این تعهد من است

    از طریق این دوره خیلی راحت ترمزها رو پیدا میکنی و میای باورهای قدرتمند کننده ای در مقابلش میسازی و اونها به مرور کم‌رنگ میشن وقتی درخواست میکنی از خداوند صبور هستی و ایمان داری بهت داده میشه

    ترمز و گاز رو متوجه میشی

    من الان نزدیک به چند روز میشه

    یاد گرفتم چطوری پامو از روی ترمز بردارم و گاز بدم به سمت خواسته

    با تجسم و عمل کردن به این قوانین

    و تمرینها و ذهنمو منطقی میکنم با نتیجه های کوچیکی که بدست میارم و میبینم و این بهترین کاره

    ذهن وقتی میپذیره یعنی اجازه میده پا تو مسیر تغییر بذاری و قدم برداری و حرکت کنی

    وقتی این قوانین رو میپذیری که ما خالق تمام اتفاقات زندگیمون هستیم

    وقتی میپذیریم ما هستیم که با باورهامون زندگی و شرایطشو خلق میکنیم بعد اقدام میکنیم و در مسیر رسیدن به خواسته ها قدم برمی‌داریم و حرکت می‌کنیم رو به جلو بدون ترمز و لذت میبریم و به خواسته ها راحت و آسون یکی یکی میرسیم و رشد و پیشرفت میکنیم

    وقتی بعد از یه مدتی با این دوره زندگی میکنی میبینی چقدر تغییر در زندگیت ایجاد شده چقدر زندگیت آروم و روان شده چقدر راحت به خواسته ات میرسی درهای از نعمت و ثروت و خوشحالی وارد زندگیت شده من دارم الان با این دوره بی نظیر زندگی میکنم من تازه شروع کردم اونم عملی داره ظرفم بزرگتر میشه چون باورهامو تغییر دادم خدایا شکرت

    ممنونتم استاد عزیزم زندگیت از این راحت تر و شاد تر و ثروتمند تر شود

    در پناه الله یکتا باشین

    خدایا من لایق بهترینها هستم

    خدایا امروز همه چیز و همه کس به نفع من کار میکنن چون من لایق هستم لایق خوبیها و زیباییها و نعمت‌ها و ثروتها

    خدایا شکرت سپاسگزارتم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای: