خانواده صمیمی عباس‌منش در یک نگاه - صفحه 11

به نام خداوند که قدرت نوشتن را به من آموخت آنچه را در قلبم جاری میشه بنویسم.‌‌‌..

سلام از قلبم به استاد عزیزم ❤

سلام درود به بانو شایسته فوق العاده 🤩

سالیان پیش پسرکی بود تنها در یک سرزمین تاریک که در آن خبری از عشق خداوند و نور نبود پر از نفرت، کنیه، انتقام،درگیری، خشم ،ناامیدی، وغیره بود پسرکی ما تحت کنترل و تاثیر نجوای ذهنی خود قرار گرفته بود مثل برده اون را تحت فشار روحی تنهایی ،غرق فساد ، از مردم بیزار ، با آورزهایی فراموش شده این پسرکی دگه خسته بود از زندگی در این سرزمین تاریک دورن خودش هنوز نور خیلی کمی در قلبش بود و صدای ضعیفی می شنید که میگفت خدا را باور کن ولی نجوای ذهن آن پسرک خیلی قدرتمند بودند به پسرک میگفتن این صدا دروغ است باور نکن این سرزمین واقعی تو است.

در اعماق وجودش به این صدا را باور کرده بود پسرک خسته بود در حال پیاده روی و غرق افکار خودش بود که فکری به ذهنش رسید که از اون صدا دورن قلبش اگر واقعی است خودش هدایت کنه و پسرک گفت اگر هستی راهنمایی و یا نشانه بفرسته چشمان پسرک ما به نوری در دور دست افتاد حس کرد به طرف آن نور حرکت کنه شاید امیدی باشد شاید نشانه باشد نجوای ها ذهن شروع کرد به فریاد زدن نرو خطرناک است دورغ است ولی پسرک تصمیم

جدی گرفته بود و پا روی ترس هایش گذاشت به صدا قلبش اعتماد کرد ادامه داد مسیر تا رسید به اون نور ..

اسم آن سرزمین عباس منش بود.

خانواده صمیمی عباس منش

پسرک تا آن موقع چنین سرزمین ندیده بود توی یک قلمروی مبارک پا گذاشته بود ولی هنوز شک داشته که این سرزمین واقعی است یا فقط تخیل است پسرک ما صدایی شنید این صدا بسیار لذت بخش بود صدای آرامش بخشی داشت به نام خدا سلام دوست عزیز من سید حسین عباس منش هستم درباره هدایت خداوند صحبت می کرد میگفت فقط روی خداوند حساب با کنید، پسرک ما غرق صدا شده بود و آگاهی هایی که جاری می‌شد قلب آن پسرک این صدا را تایید می‌کرد آن پسرک آرامش عجیبی شده بود چنین حسی تا آن موقع حسن کرده بود احساس نابی داشت صدای نجوا ذهنش کم و کمتر میشد چشمانش پر از اشک شده بود این قلمرو را پر از مردمانی هم فرکانس و هم مدار از جنس نور بودم در این قلمرو غم معنی نداشت مسخره شدن معنی نداشت تحقیر معنی داشت.

این قلمرو رو پر از شادی برکت ، ثروت، سلامتی، رابطه خوب الهی ریشه های این سرزمین بسیار قوی پر بار هستند پر از محبت با مهربانی با مردم این سرزمین سبز نورانی صحبت میکردن اینجا همه یکتا پرست هستند و تنها یک خدا را پرستش میکنه که قدرت خلق کنندگی را به این سرزمین بخشید است است پدر میگفت همه چیز باور است همه چیز توحید است اصل را فریاد میزنه پدر توضیح میداد انسان ها مثل دستگاه فرستنده ارسال فرکانس هستند که با افکار مون به جهان هستی ارسال میکنم همان جنس افکار را چه خوب و چه بد به ما برمیگردانه پسرک بسیار خوشحال شده بود به آگاهی دست پیدا کرده بود و فهمید تمام اتفاقات زندگیش را خودش به وجود آورده است با باورهای محدود کننده که تو مغز پسرک از بچگی فرو کرده بودن تصمیم گرفت تا از زندگی خود را تغییر بدهد هر روز عاشق این خانواده میشد شکر خدا را بجا میاورد از این که هدایت شد سمت این سرزمین الهی…

پسرک دوستان زیادی تو این خانواده هم فرکانسی پیدا کرد خواهر ، برادر، شدن براش کسی اینجا مسخره ، توهین ، خندیدن به خاطر عقاید خبری نیست اینجا فقط عشق محبت خبرهای خوب تحسین کردن همدیگر احترام از عزت نفس خیلی چیزهای دیگر، قشنگی این خانواده صمیمی استاد و خانم شایسته در بهترین حالت یک زندگی عاشقانه الهی دید بود این باور در وجودش پایدار شد من هم یک شریک عاطفی از خدا خواست خداوند عشق یک دختر در قلبش پسرک ما شعله ور کرد این دختر یکی از اعضای این خانواده است

که هدایت خداوند متعال بود را هم مدار کرد که بین آنها عشق الهی بدون هیچ وابستگی موج میزنه این هم از موهبت این سرزمین نور است دیشب بله را گرفتم خیلی خوشحال هستم به یکی از خواسته هایم رسیدم خدا شکر این مسیر همیشگی است خبری از عجله کردن نیست دگه با آرامش از تیی کردن این مسیر به صورت تکاملی و مطمئن هستم به تمام رویاهایم در تمام ابعاد زندگی خواهم رسید چون الگو خودم را استاد قرار دادم..

الان احساس خوشبختی در تمام وجودم حس میکنم حوشبختی خودم در حال ساختن هستم از پدر این خانواده تشکر میکنم که با ایمان حقیقی این سرزمین نور را تاسیس کرد و همچنین در حال گسترش است که ما راه گمشدگان با هدایت پروردگارا جهانیان به این سرزمین و خوشبختی پر خیر و برکت برسیم…

در پناه الله یکتا شاد ثروتمند باشید ❤❤