پس کِی به خواسته ام می رسم؟! - صفحه 1

3059 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «فاروق رحمان نژاد» در این صفحه: 11
  1. -
    فاروق رحمان نژاد گفته:
    مدت عضویت: 3567 روز

    سوال دوم: چه راهی یا چه ایده ای دارید برای بهتر کنترل کردن ورودی های ذهنتان و بهتر تمرکز کردن روی خوبی ها و زیبایی ها ؟

     کامل از صبح تا شب هندزفری گوشم می گذارم و انواع فایل های استاد را در طول شب و روز می شنوم

     دیدن با دید موفقیت: اکثر برخوردها و حرکت ها را موفقیت می بینم مثلا یکی از بچه ها یک هفته بدون اینکه هیچ ناراحتی‌ای پیش اومده باشه، با من و با همه حرف نمی زند بقیه شاید خیلی ناراحت شوند ولی من اینجوری نگاه می کنم که این موفقیت است که تونسته به اون چیزی که در ذهنش است عمل کند یا بین همه ی افراد ٬ترین٬ است این موفقیت است.

     تحسین دیگران: هر جا که رابطه ی زیبایی را می بینم و موفقیتی می بینم و ساختمان خوشکل یا بزرگی رو می بینم یا انسان بسیار خوش تیپ و خوشکلی رو می بینم بسیار بسیار زیاد تحسینشان می کنم و در دلم بهشان تبریک می گویم و به احساس خیلی خوبی می رسم

     مهم نبودن دیگران: با این فکر که مهمترین فرد در دنیا خودم هستم پس هر حرف و یا حرکت و نظر هر کسی کمترین اهمیتی ندارد و فقط و فقط خودم مهم هستم . اینجوری خیلی خیلی کم نظر و برخورد و حرف دیگران رویم تاثیر دارد.

     خودش حل می شود: این دید را اخیرا ایجاد کردم که به محض برخورد با مشکلی ، می گویم این مشکل خیلی کوچک است و زمان که بگذرد خودش خود به خود حل می شود و من فقط باید در احساس خوب باشم

     احساس سپاسگزاری: با سپاسگزاری خیلی خیلی زیاد (به طوری که از ته دل به حس سپاسگزاری می رسم) از اتفاقاتی که برایم رخ می دهد هم از طریق اطرافیانمان و هم از هر طریق دیگری

     سوال پرسیدن: در هر موقعیتی قرار بگیرم از خودم سوال می پرسم که الان چه جوری نگاه کنم الان چه دیدی داشته باشم الان چه سیستم و چه باوری را درست کنم که احساس بهتری داشته باشم؟ که احساسم خوب باشد؟ و فکر می کنم و جمله ای جالب و قانع کننده به ذهنم می آید و حسم خوب می شود.

     خندیدن با صدای بلند: اگر جوکی یا حرف جالبی را بشنوم یا حرکت یا صحنه ی جالب و خنده داری ببینم با صدای بلند و از ته دل می خندم.

     پیاده روی: با پیاده روی و در عین حال هندزفری هم گوشم باشد و فایل های استاد رو گوش کنم

     آواز خواندن: با آواز سنتی کار کردن

     پیاده روی و سخنرانی: خیلی وقت ها بیرون می روم و پیاده روی طولانی مدت همراه با سخنرانی و توضیح قوانین کیهانی برای خودم یا مخاطبان در ذهنم ، خیلی خیلی احساس خوبی بهم می دهد

     پیاده روی و حرف زدن: در مورد خواسته ها و هدف هایم

     پیاده روی و ژست بدنی: با پیاده روی با حالت سینه جلو و سر بالا و راست و محکم و با اعتماد به نفس و متوازن راه رفتن

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  2. -
    فاروق رحمان نژاد گفته:
    مدت عضویت: 3567 روز

    سلام خدمت شما دوست عزیز

    سوال اول: تجربه‌ی شما در مورد کنترل ورودی‌های ذهنتان چیست؟

    چند نمونه مثال بیاورم با وجود اینکه قبلا هم کمی روی خودم کار می کردم خیلی خیلی نشانه ها و خواسته هایم وارد زندگیم می شد

     من از اوایل دی ماه روی دوره عشق و مودت در روابط دارم کار می کنم به خاطر شرایطی که وجود داشت تصمیم گرفتم مدتی

    در یک شیرینی سرا به عنوان فروشنده کار کنم که یک خانم حسابدار داشتیم که 13 سال بود که آنجا مشغول به کار بود و کل حسابها و شیرینی سرا را ایشان مدیریت می کردند و همان مغازه قسمت پشت یخچالها کارگاه بود و من یک مسیر 1 و نیم ساعته را باخط واحد هر روز صبح ها می آمدم و عصر ها برمی گشتم و در طول مسیر رفت و آمد من فایل های روابط را گوش می دادم و تمرکزم کامل روی این مباحث بود و در سر کار هم گوش چپم همیشه هندزفری توش بود و هی فایل ها را ران می کردم و خیلی خیلی زیاد جلسات را گوش می دادم و کامل روی ذهنم کار می کردم و در عرض همان 10 تا 12 روز اول آن خانم حسابدار که قبلا خیلی عصبانی و ایراد گیر و خیلی وقتها پرخاشگر بود و احساس می کرد اگر باهام شوخی کند پررو میشم کم کم عوض شد قبلا هی بهم دستور می داد و من هم انجام می دادم ولی او ناراضی بود و این حرکا رو تکرار می کرد و با همه حرف می زد و شوخی هم می کرد ولی برای من بیشتر دستور بهم می داد و کمتر شوخی ای در کار بود و قبلا 3 بار برای همه ی بچه ها چای دم کرد و برای همه ریخت برای من نریخت و من در آن لحظه کمی ناراحت شدم و سریع به خودم یادآوری کردم که چه جوری نگاه کنم که احساس خوبی داشته باشم و چه نگاهی داشته باشم؟ و گفتم که او از من بزرگتر است مشکلی ندارد بگذار برای من نریخته باشد و گفتم او 13 سال است که اینجا کار می کند و بقیه هم سابقه زیاد دارند من 1 هفته است که آمدم انتظار داری برای تو هم چای بریزد؟ خودت بودی با آن همه سابقه، یکی 1 هفته می اومد این کار رو می کردی؟ یک لحظه خودت رو جای او بگذار و از دید او نگاه کردم و سریع به احساس خوب رسیدم انگار که اصلا چیزی نشده ،

    که 2 روز بعد باورم نمی شه که خودش اومد و گفت فاروق لیوانت کو بده چای برات بریزم اصلا خیلی برام جالب بود بدون اینکه من درخواستی کنم.

    و کم کم خودش باهام شوخی می کرد و می آمد احوالم رو می پرسید و در حالی که من مشغول کار خودم بودم و اکثرا تمرکزم روی گوش دادن به فایل ها بود . یک روز وقت اذان ظهر خودش یهویی صدام کرد و گفت فاروق بیا و رفتم و گفت: یه آرزو برام بکن و من هم آرزوی شادی و خوشحالی و آرامش براش کردم (باتوجه به حالاتی که داشت) و او هم گفت من هم آرزو کردم که دست به خاکستر بزنی طلا بشود انشاالله به هرچیزی که واقعا می خواهی برسی

    خیلی تجربه ی جالبی بود واقعا نشانه کارکرد قانون بود

    و بعد دیگر هر روز وقت اذان می اومد و یهویی می گفت فاروق گفتی؟ منم می گفتم چی؟ می گفت دعا برایم کردی؟ و من هم می دونستم این نشونه است که توجه ام رو روی بهترین نکات باید بگذارم خداشاهده 5 دقیقه کامل بهترین دعا ها رو براش می کردم انشاالله یک شوهر خیلی خوب پیدا کند اشاالله ماهی 10 میلیون پول در بیاورد انشاالله دیگر برای خودش کار کند انشاالله همیشه شاد و سالم و خوشبخت باشه انشاالله هر هدفی داره واقعا بهش برسه و …. و به احساس خیلی خیلی خوبی می رسیدم بعد این کار

    و رابطه مان هر روز بهتر و بهتر می شد که بسیار مهربان شده بود و بسیار برایم احترام قائل بود بسیار شوخی های بامزه باهام می کرد و چهره اش رو به شوخی یک جوری بامزه می کرد و شوخی می کرد و می گفت فاروق تو خیلی خوب هستی یه جوری هستی نمیتونم توصیفش کنم

    واقعا این جادو و معجزه بود

     یک روز من رو فرستاد یک کیلو سیب زمینی بخرم که من به میوه فروشی رفتم و به آن آقا گفتم و ایشون هم بدون اینکه من چیز دیگه ای بهشون بگم رفتند از انبار 1 کیلو سیب زمینی خوب برام آوردند در حالی که سیب زمینی زیادی توی مغازه بود و وزن کردند 3500 تومان شد که 3000 تومان ازم گرفتند و بسیار بسیار باهام خوب برخورد کردند و بسار خوش اخلاق بودند و خیلی هم بهم احترام گذاشتند.

    اصلا خیلی جالب بود هر روز برام معجزه اتفاق می افتاد

     همان روز یک پسری اومد کیک تولد می خواست و خیلی آدم جذاب و شاد و محترمی بود که می خواست جمله ی طولانی ای رو روی کیک بنویسیم براش و کمی حرف زدیم خیلی جالب و بااحترام برخورد می کرد که نسبت به اون تخمینی که زده بودم که می گفتم سنش احتمالا 21 سال هست مشکوک شدم و گفتم چند سالتونه؟ و ایشون هم گفتند 30 سال و من اصلا تعجب کردم واقعا فکر می کردم 21 سالشه خیلی جوان و خوب مونده بود و منم گفتم راز این موقیت چیه ایشون هم گفتند که تا جایی که امکان داشته باشه حرص نمی خورم و می گم این مشکل ، مشکل کوچکیه و مان که بگذره خودش حل میشه و در آرامش و حال خوب خودم می مونم سعی می کنم حرص نخورم . دقیقا داشت اعتقادات من رو می گفت خیلی برام جالب بود دقیقا داشت این حرفا رو به من میزد

     و همان روز پیر مردی که موهایش کاملا سفید بود اومد خیلی شیک و با حالت راست و محکم و سینه جلو سر بالا و بسیار با اعتماد به نفس شیرینی بهم بده و … و من بعد اینکه برایش گذاشتم اصلا حرکات و حرف زدن و .. یک جوری بود مثل کسی که انگار 20 سالشه و ریش پروفسوری با یک سبیل خوشکل و بزرگ گذاشته بود و پوستش خیلی شاداب و جوان بود و خودش هم بسیار زیاد پرانرژی بود حرکات و اخلاق و برخوردش برام جالب بود ازش پرسیدم چند سالتونه؟ با قیافه ای بسیار جدی گفت 18 و من گفتم بهش باور هم دارین و با همان حالت بسیار جدی گفت همیشه و رفت . خیلی زیاد برام جالب بود گفتم ببین واقعا زندگی آدم باورهاش شکلش می ده ببین چه باورهایی داره و در اون سن (من حدس می زنم 85 سالش بود) چقدر با اعتماد به نفس چقدر پر انرژی چقدر امیدوار چقدر پوست شاداب .. ببین باورهاش چیه و چه نتایجی به وجود آورده

    نشانه بسیار بزرگی برام بود و هر روز واقعا نشانه ها از در و دیوار می اومدند

     در رفت و آمد به شیرینی سرا چند مسیر باید اتوبوس عوض می کردم و قبلا در خیلی از ایستگاه ها باید منتظر می موندم (بعضی وقتها تا نیم ساعت) . ولی بعدا که روی باورهایم کار می کردم و البته روی این باور هم کار می کردم که من همیشه در بهترین زمان در بهترین مکان هستم که هر مسیری که پیاده می شدم و اتوبوس عوض می کردم سریع حرکت می کرد و اتوبوس پر بود بعد من می رسیدم و منتظر نمی موندم بسیار برایم جالب بود. واقعا قانون دارد هر لحظه به باورهای من و توجه من جواب می دهد.

     استخر که میرفتم سوالی برام پیش اومد در مورد نحوه ی دست زدن کرال سینه ، که سرعتم بیشتر شود که نجات غریق با عشق 20 دقیقه برام توضیح می داد به خدا معجزه بود ، چون قانونشون اینه که نجات غریق نباید اصلا در اون تایم عمومی آموزش بده و کاملا ممنونعه . ولی برای من این طور نبود

    یعنی واقعا اگر بنشینم و وقایع ریز هر روزم رو تعریف کنم واقعا بسیار زمان بر است که چقدر روزانه برایم معجزه رخ می ده که هر کدومش به خدا معجزه است .

     رفتم در مهاباد لباس بخرم به ترمینال که رسیدم ساعت 7:30 صبح بود و انبار بسته بود و من وسایل هایم را بردم و به یکی از تعاونی ها رسیدم که اون آقا خیلی خیلی زیاد تحویلم گرفت و خیلی خوش برخورد و نازنین بود و گفت وسایل هایت رو اینجا بگذار و من رفتم ساعت 2 عصر برگشتم و 1000 تومان ازم گرفت آن هم به زور . واقعا انسان بسیار بی نظیری بود و این همه احترام و محبت و برخورد خوب واقعا معجزه بود

     در مغازه‌ای از یک پیراهن خوش رنگ خوشم می اومد که سایز من نبود و آن آقا واقعا آدم مهربان و خوش اخلاق و محترم بود که چندین و چند پیراهن دیگه رو بهم پیشنهاد داد باز من دلم همون اولی رو گرفت و مجبور شد باهام به خیاطی بیاد و آن آقای خیاط کوچکش کرد و لوگوی شرکت سازنده اش که قبلا روی سینه ام بود بعد از تنگ کردنش کمی به سمت زیر بغلم می رفت و با اینکه پیراهن یک جورایی خراب شده بود و من گفتم این عیب رو داره و ایشون در کمال تعجب گفتن اشکالی نداره اگر خوشت نمی آد یکی دیگه انتخاب کنم و چندین و چند مدل دیگه رو با عشق و احترام بهم نشون داد و گفت هر کدوم رو که دوست داری بردار و اون یکی رو کنار گذاشت و تا چند دقیقه ی دیگه هی مدل برام می آورد تا یکی رو پسندیدم و خریدم و خیلی هم بهم تخفیف دادند.

    واقعا این معجزه بود این همه محبت و احترام و عشق و خوش اخلاقی و نازنینی و در خدمتم بودن. که خودم هم نمی دونم چه جوری به اونجا هدایت شدم و با ایشون که بسیار نازنین بودند برخورد کردم

     این روزها هدفم این است که فعلا یک پراید 141 توسی مدل93 داشته باشم و در خیابان که می بینم هی تحسینش می کنم و با خودم تکرار می کنم ببین قانون داره جواب میده ببین جهان داره به توجه من جواب میده و خدا شاهده روزی تا 90 تا پراید 141 می بینم و تحسینش می کنم(با وجود اینکه از 93 به بعد تولید نمیشه و تعدادش خیلی کمتره نسبت به بقیه) .

    سه روز قبل که هندزفری گوشم کرده بودم و پیاده روی می کردم و بعد از چند ساعت پیاده روی حول حوش ساعت 1:30 ظهربه یک چها راه در منطقه ای در کنار شهر رسیدم که اون چهار راه در این تایم خیلی خلوت است که دقیقا سه ماشین داشتند به سمت چهار راه می اومدند که یک پراید 141 از سمت شمال و یکی از سمت شرق و یکی از سمت غرب داشتند به سمت چهار راه می اومدند و یک پراید 141 دیگه هم اون ور خیابون پارک شده بود دقیقا در اون مسیر خلوت و اون موقع از روز، 4 تا پراید 141 همزمان دیدم و این نشانه ی بسیار محسوس و واضحی از جواب جهان به توجه من بود واقعا سپاس گزارم از این همه معجزه که در طول روز برام می افته.

    اگر بخواهم در مورد نتایج و نشانه ها حرف بزنم باید تا 1 ماه دیگه تایپ کنم واقعا سپاسگزارم از این همه نتایج و نشانه ها.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  3. -
    فاروق رحمان نژاد گفته:
    مدت عضویت: 3567 روز

    سلام آقای تانگوی عزیز

    با تمام وجود خدا رو شکر می کنم که شما اینقدر هدایت شدین و اینقدر رشد داشتین واقعا خوشحالم و صمیمانه و از ته دل بهتون تبریک می گویم این همه موفقیت را واقعا

    و من خیلی استفاده کردم از فرمایشاتتون ولی این نکات برایم بولدتر بود که

    1- کاری که عاشقش هستین رو پیدا کردین خدا رو شکر می کنم

    2- 3 سال تمام شب و روز هندزفری گوشتون بوده این واقعا موفقیت بزرگی است سپاسگزارم

    3- رفتین در بنگاه قیمت آپارتمان کردین و حتی دیدن کردین

    انشاالله همیشه شاد و موفق و سلامت باشین سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  4. -
    فاروق رحمان نژاد گفته:
    مدت عضویت: 3567 روز

    سلام دوست عزیزم رها جان

    واقعا عالی بود چرا این به فکر خودم نرسیده بود؟ من می دونی چققققققدر از این اهرم جواب گرفتم؟ در مورد چیزهایی که واقعا کنترل نمی شدند

    واقعا این اهرم معجزه می کنه الان با عشق می رم و قسمت رنج و پارت لذت رو با اون شیوه ی خودم با اوج لذت و اوج سیاه نمایی می نویسم و با شیوه ی خودم تکرار می کنم

    واقعا معجججججججججججججججججزه می کنه

    خیلی سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم از خداوند که با این کامنت شما این موضوع مهم رو یادآوری کرد

    و خیلی ممنون از شما دوست عزیزم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  5. -
    فاروق رحمان نژاد گفته:
    مدت عضویت: 3567 روز

    سلام آقای منوچهری دوست عزیزم

    دیدگاهتون عالی بود در آخر به اینکه سپاسگزاری و توکل رو خیلی خوب یاد گرفتین واقعا خدا رو شکر می کنم که با همچین آدمی برخورد کردم که 2 تا از اساسی ترین قوانین جهان رو یاد گرفته و در زندگیشه ، مطمئنا اگه همین رو ادامه بدین حداقل با همین دو قانون زندگیتون با گذشته تفاوت اساسی پیدا می کند

    سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم و خوشحالم از این موفقیت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  6. -
    فاروق رحمان نژاد گفته:
    مدت عضویت: 3567 روز

    سلام خانم هشیاری مقدم عزیز

    دیدگاهتون برایم جالب بود

    و این نکته که در درجه دوم در خلوت با خود بپرسیم هدف من از تغییر چیست؟

    چه چیزهایی باید برای این تغییر از دست بدهم؟

    و در عوض این از دست دادن ها چه چیزی بدست می اورم؟

    جمله آخر رو حتما باید کنار جمله ی بالایی بنویسیم تا بیشتر تمرکزمون روی چیزی که از دست می دیم نباشه این رو من کامل یادم رفته بود و خیلی وقتها تمرکزم رو چیزهایی که از دست می دم هست (با وجود اینکه در دوره ی هدفگذاری همه ی اینها رو یاد گرفتم ولی آدم فراموشکاره )

    سپاسگذارم که این رو یادآوری کردین. موفق باشین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  7. -
    فاروق رحمان نژاد گفته:
    مدت عضویت: 3567 روز

    سلام دوست عزیزم

    اولا خیلی خوشحالم که مسیر درست رو پیدا کردین و دارین در این مسیر رشد می کنین

    خداوند رو واقعا سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم که یکی از دستهای بزرگش به نام استاد عباسمنش رو در سر راهمون قرار داد تا زندگیمون رو تغییر بدیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای: