پس کِی به خواسته ام می رسم؟! - صفحه 1
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2018/01/abasmanesh.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2018-01-23 10:37:532024-02-28 11:44:40پس کِی به خواسته ام می رسم؟!شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
استاد عزیزم به نظر من تمام پاسخ در این شعر زیبا از فریدون مشیری خلاصه میشه .
گفت دانایی که گرگی خیره سر
هست پنهان در نهاد هر بشر
لاجرم جاری است پیکاری سترگ
روز و شب مابین هر انسان و گرگ
زور بازو چارۀ این گرگ نیست
صاحب اندیشه داند چاره چیست
ای بسا انسان رنجور پریش
سخت پیچیده گلوی گرگ خویش
ای بسا زور آفرین مرد دلیر
هست در چنگال گرگ خود اسیر
هر که گرگش را دراندازد به خاک
رفته رفته میشود انسان پاک
وانکه از گرگش خورد هر دم شکست
گرچه انسان مینماید گرگ هست
وانکه با گرگش مدارا میکند
خلق و خوی گرگ پیدا میکند
در جوانی جان گرگت را بگیر
وای اگر این گرگ گردد با تو پیر
روز پیری گرچه باشی همچو شیر
ناتوانی در مصاف گرگ پیر
مردمان گر یکدگر را میدرند
گرگ هاشان رهنما و رهبرند
اینکه انسان هست این سان دردمند
گرگ ها فرمانروایی میکنند
وان ستمکاران که با هم محرمند
گرگ هاشان آشنایان همند
گرگ ها همراه و انسان ها غریب
با که باید گفت این حال عجیب
سلام و عرض خدا قوت خدمت استاد عزیزم . استاد بزرگوارم به جرات میتونم بگم که یکی از بهترین هدیه هایی که خداوند در زندگی به من داد آشنایی با شما و سایت زیباتون و علل الخصوص دوستان هم فرکانسی و عزیزم بود .
استاد عزیزم من نظرات آخر رو خوندم و واقعا تاب نیاوردم و گفتم که من اینبار می بایست که داستان زندگی خودم رو بنویسم که چطور بودم و چطور شدم .
راستش استاد من از بچگی تمام رفتارام با تمام بچه ها فرق داشت ، نمیتونستم با بچه های هم سن و هم جنس خودم دوست بشم ، بزرگ شدم و تو مدرسه کلی آزار و اذیت شدم به خاطر این مشکلم . چند مدت پیش بود فکر میکنم که داخل اینترنت جستجو کردم و دیدم که تنها نیستم و خیلی ها هستند که مثل منن . ممکنه تا به حال حدس زده باشید که من ترنسکشوال هستم . چند وقت پیش یعنی حدود 1 سال و نیم پیش بود فکر کنم که تازه فهمیده بودم همچین چالشی در زندگی من وجود داره که باید حلش کنم خیلی افسرده شده بودم و به شدت استرسی و نگران و مضطرب شدم .
واسه عزیزانی که نمیدونن ترنسکشوال چی هست باید بگم که روحی متضاد در یک جسم . به عنوان مثال جسم من کاملا مردانه هست اما روحی متضاد در وجود من جریان داره و خیلی ها میگن بنا به اختلالاتی و اینجور چیزها این اتفاق میفته که من به اونش کاری ندارم .میخوام بگم که مسئله ای که باعث میشد من روز به روز افسرده تر بشم چطور تبدیل به نقطه قوتی شد برای من .
خب از روز اول اول شروع میکنم که باعث شد مسیرم کلا عوض بشه و من وارد مسیر به این زیبایی بشم . یکی از دوستان داخل کلاسمون بهم پیشنهاد داد که چند روزی برم باهاشون سر کار ، منم از خدا خواسته چون اون موقع میخواستم برم وارد شرکت های هرمی بشم و پول نداشتم و بقیه داداشم که میرفتن و من به اونا حسودی میکردم قبول کردم و گفتم که همینطور میرم اونجا کار میکنم پول خریدم رو به دست میارم و وارد کار میشم .
قبول کردم و بعد از یک هفته که دقیقا هفته آخر اسفند بود با اون دوستم و چند نفر دیگه رفتیم سر کار . دو روز اول به خوبی گذشت اما روز سوم و بقیه روز ها مسخره کردنها و تیکه انداختن ها شروع شد . من کلی استرس میگرفتتم که خدا چرا من ؟ چرا بین این همه آدم فقط باید به من گیر بدن اون هم به خاطر رفتارهایی که اصلا خودم نمیدونم چی هست ! چرا باید مدام احمق جلوه کنم بین این همه آدم که بین اونها در کلاس درسمون من شاگرد اول بودم ؟ همه ی اینها سئوالاتی میشدن که من آخر شب که ساعت 12 بود میومدم خونهه با گریه ی شدید از خدا می پرسیدم و خودم رو لعنت میکردم و خدا رو هم همینطور که واقعا چرا ؟
توی اون یک هفته که رفتم سر کار کلا یه آدم بی اعتماد به نفس و ضعیف شده بودم . هر کس هر حرفی میزد زود به خودم میگرفتم و همه توی جمع مسخره ام میکردن .واقعا باور کرده بودم که من مضحک ترین آدم دنیام و مسخره ترین اونها . از خودم بدم میومد .البته بگم که این در قبل تر هم وجود داشت اماکمرنگ تر بود .
بعد از اون یک هفته که گذشت و وارد تعطیلات عید نوروز شدیم با دید و بازدید هایی که میرفتیم و این تمسخر ها و رونده شدن ها بیشتر میشد من کلا افسردگی گرفتم . اون موقع یاد میاد خواهرم دوره هدف گذاری شما رو گرفته بود و نگاه میکرد .من کلا ببخشید ولی نمیدونم چرا بدم میومد از شما . آدمی که مشعل راهم شد در مسیر زندگی من ازش بدم میومد اون موقع . به خواهرم نگاه میکردم میگفتم خدایا من باید برم یک هفته مثل … کار کنم تا یه پولی واسه خرید به دست بیارم اون وقت این میره 500 تومن میده یه دوره میخره ..
گذشت و همینطور ادامه داشت و من ضعیف تر از همیشه میشدم . وسط های عید بود که رفتیم توی یک جمع و به رفتار های خواهرم دقت کردم . دیدم چه با اعتماد به نفس حرف میزنه ، چه همه میخوان اون رو .. گفتم نکنه واسه همین دوره الکی هاست با خودم گفتم حالا صبر کن منم نگاه کن چی میشع مگه ؟؟
اومدم خونه بعد از مهمونی و همون شب دوره هدف گذاری رو نه ولی دوره آنلاین رایگان اعتماد به نفس رو نگاه کردم . چون واقعا اون موقع بیشتر از هر چیزی نیاز به یک اعتماد به نفس قوی داشتم .استارت خوشبختی ای که الان من حس میکنم تو زندگیم از اونجا شروع شد .
نگاه کردم و واقعا باید بگم عاشق شما شده بود و مدام فایل های رایگان رو نگاه میکردم . یادمه تو یک فایل گفتید کتاب بخونید و من اولین کتابی که شروع کردم به خوندن کتاب چشم و دل بگشا از کاترین پاندر بود . وای که چه لذتی داشت خوندن اون کتاب در شب ها . مسخره شدن ها ادامه داشت اما من یه حس لذت بخشی رو اضافه کردم بودم به خودم .
گذشت و گذشت تا یک فایل شما گذاشتید اردیبهشت بود فکر میکنم حالا نمیدونم دقیقا که خبر دادید که یک دوره رو با قیمت بیشتری گذاشتید داخل وب سایت . نمیدونم چه حسی بهم گفت که تا 6 ماه دیگه من تمام دوره های استاد عباس منش رو خواهم داشت و این رو روی چرخ اقبالی که از کتاب کاترین پاندر یاد گرفته بودم کشیدم و نوشتم .
گذشت و مرداد ماه رسید . خیلی جالب بود شما فایلی رو گذاشتید و گفتید که بخش عقل کل راه افتاده و به نفر اول 500 هزار تومان هدیه میدید هر هفته .
استاد من تاریخ ها رو به یاد ندارم ودر این بین اگر تداخل تاریخی وجود داشت ببخشیدم.
استاد من به دنبال برطرف کردن یک خواستم بودم ولی کلی خواسته دیگه که کم کم برام نمایان میشد در این بین رو به دست میاوردم همینطور ..
یک هفته گذشت از اون هفته و من هر هفته توی بخش عقل کل فعال بودم . هر هفته هم جایزه میگرفتم.شاید باورتون نشه ولی اون هفته های اول این استرس رو هم داشتم که نکنه توی عقل کل هم من رو پس بزنن و منزوی بشم .
استاد بزرگوارم طولانی نمیکنم 6 ماه نشد اما 8 ماه طول کشید و من تمام دوره های شما رو به دست آوردم .که دقیقا شد سال بعدش یعنی عید سال بعد .
در طول این یک سال نمیگم کامل اون حس منفی سرکار رفتن با بچه ها و … از بین رفت اما کم رنگ شده بود ، خیلی کم رنگ ….
دقیقا یادم میاد روزی که واقعا فهمیدم که من کی هستم .. که شب بود روز 9 فروردین ساعت های 3 فکر میکنم یک فایل از دکتر هلاکویی گذاشتم و تماشا کردم .داشت با یک پسر همجنسگرا صحبت میکرد و میگفت تو هم حق زندگی کردن داری و اینگونه مواردی .
من نمیخوام هیچ قومی رو یا هیچ گروهی از مردم رو توهین کنم بهشون ولی از اینکه خودم رو همجنسگرا میخوندم واقعا بدم میومد و میگفتم من هرگز به خاطر یک حس مسخره کل زندگیم رو داغون نمیکنم .بازم میگم توهین نمیکنم این فقط در رابطه با خودم بود .
خیلی از ویژگی های من با اون پسر یکی بود و داشت کم کم از خودم بدم میومد ولی به آخرای فایل رسید و اون پسر گفت که من از جسم خودم راضیم و میخوام در همین جسمم بمونم . این یک روزنه امید رو داد بهم چون من کاملا بر خلاف اون بودم حتی از 4 سالگی خودم هم یاد میومد این موضوع رو. رفتم و تو اینترنت در مورد همجنسگراها بیشتر تحقیق کردم و با گروه های مختلف آشنا شدم . به دسته ترنسکشوال رسیدم . همیشه وقتی بهم میگفتن ترنسه رو ببین خاک توسرش ببین چیکار کرده با صورتش منم ناخوداگاه فکر میکردم یک کار واسه خودنمایی کردن هست و فهش میدادم وکلا توی ذهنم از ترنس همچین چیزی ساخته شده بود و وقتی با ترنسکشوال بیشتر آشنا شدم و دیدم که نه بابا من اصلا مخترع ترنسکشوال هستم فکر کنم .خخ چون هر ویزگی ای که در این گروه بود رو من در خود میدیدم .
استاد دو تا حس مختلف در من به وجود اومد .یه حس شادی زودگذر چند روزه و بعدش یک حس افسردگی و ناراحتی طولانی مدت . شادی چند روز واسه این بود که فهمیدم چرا توی جمع مدام رونده میشم ، مدام منزوی هستم . دیدم که نه اونا از من خوششون میاد اتفاقا و جمع میخواد که من رو بپذیره اما من خودم اون جمع رو نمیخوام . چون خودم رو متعلق به جمع دیگه ای مدونستم . مدام توی جمع مسخره میشدم و منزوی چون دوست نداشتم اون جمع رو و خودم رو غریبه میدیدم .
همون موقع بود که گفتم من باید تا سال دیگه تمام مراحل تغییرم رو بگذرونم . و دقیقا از 14 فروردین که بود وقت روانپزشک گرفتم و مراحل درمانی خودم رو شروع کردم .
استاد با اینکه میرفتم روانپزشک و پیش روانشناس اما کلی افسرده بودم ، که چرا من ؟ خدایا مگه من چیکار کرده بودم ؟ چرا تو جسم واقعی خودم نیستم ؟ مدام از همه چیز شکایت داشتم .
یه روز عصبانی اومدم پای نت نشستم و ایمیل زدم به گروه شما ، تمام مشکلاتم رو نوشتم و گفتم که چرا من اینطوری هستم .
در این بین فایل های بی نهایت زیبای شما رو هم میدیدم . خب حق میدادم به خودم که این همه ناراحت باشم ، چون بالاخره علاوه بر دید منفی ای که خودم به خودم داشتم جامعه هم همون دید رو به من داشت .
استاد من از فایل های شما یاد گرفتم که اون مشکلات چالش هستند و نه مشکل . من یاد گرفتم که اونها فرصت هستند برای درک بهتر زندگی . اونها اومدن تا من رو رشد بدن و نباید دید من به اون ها به شکل یک مشکل باشه .
دیگه کارم شده بود دیدن فایل های شما و استاد بهرامپوز عزیزم که فایل های ایشون رو هم به شکل دیگه ای به صورت هدیه دریافت کردم .
کلا به من میگفتن مدیر عباس منش ، نماینده افتخاری استاد تو خونه …
روز به روز حالم بهتر و بهتر میشد .
استاد خیلی چیزا یادم دادید که نمیدونستم . دید مردم ، تضاد ها ، رنج ها و لذت ها ، هدف اصلی زندگی و … به خاطر همه اینها ازتون ممنونم .
حالا یک سال و نیم شده بود که من یک سال اون رو از صبح که پا میشدم ساعت 12 شب از پای سایت شما حرکت میکردم برای بخش عقل کل و بخش دیگه رو هم که با فایل های شما سر میکردم .
کم کم وارد فضای مجازی شدم . دیدم که وای چه جامعه ای داریم ما ترنس ها .
هر چی پیج میدیدم فقط ترنسها میگفتن ما بدبختم .
خیلی جالب بود یه جایی خوندم که میگفت ترنس یعنی ت : مثل تنهایی ! ر : مثل رهایی از خانواده .ن : مثل نه شنیدن .س : مثل سردی مردم با تو . کلی غم میخوردم به حال جامعه خودم که چرا واقعا باید ما اینقدر افسرده باشیم .
به یک چیزی پی بردم . من 1 سال و نیم از زندگیم رو وقف چیزی کرده بودم که هیچکدوم از این ترنسها این کار رو نکرده بودن . من یک سال و نیم روی خودم کار میکردم . حتی یک سال اون رو فقط کار میکردم روی خودم تا منزوی نباشم بدون اینکه بدونم ترنسم ولی این افراد خیر .
به چیز جالب دیگه ای هم پی بردم و اون هم این بود افرادی شدن الگو برای جامعه ترنس ، افرادی شدن آموزش دهنده بحث ترنسکشوال و … به مردم و حتی خود جامعه ترنسکشوال که پر از غم هستند ، پر از تجربه های تلخ هستند و کسی که تجربه تلخ داشته باوری غلط داشته و این باورش رو میاد به دیگران منتقل میکنه و همینطور ادامه داره و روز به روز جامعه ما افسرده میشن .
استاد تصمیم گرفتم که رشته ام رو تغییر بدم و برم رشته روانشناسی . خیلی دلم میخواست برم اما فهمیدم که از دوره کارشناسی و اینجور چیزا هست فکر کنم که من زیاد سر در نمیارم ازش . ورودی کاردانی بودم رشته برنامه سازی که فورا رفتم آموزش و ترم پیش رو رو بیخیال شدم و وارد رشته روابط عمومی شدم که از طریق اون که ارتباط نزدیکی با روانشناسی داره بتونم وارد رشته روانشناسی بشم .
استاد با خودم عهد بستم با این حدود دو سال کار کردن روی خودم وبه دست آوردن دانش در رشته ام بشم یک چراغ و مشعل دقیقا مثل شما برای جامعه خودم .
قدم های کوچکی رو هم اکنون دارم بر میدارم مثل ساختن کلیپ های انگیزشی مخصوص ترنسکشوال ها و یا پیج انگیزشی ترنسکشوال و … .
استاد دارم فکر میکنم اگر همون خاطره تلخ نمیومد وارد زندگیم بشه یعنی همون کار کردن با همکلاسی هام من هرگز خود واقعیم رو نمیشناختم ، هرگز هدف والای خودم رو نمیشناختم .
اگر هم میرفتم وباز خواهرم رو در حال دیدن برنامه های الکی از نظر اون موقع ام نمیدیدم من هم میشدم یکی مثل تمام آدم های غم زده جامعه خودم .البته انسانهای فوق العاده پرانگیزه و شاد هم هست در جامعه ما اما بیشترینشون متاسفانه درگیر همین مسئله هستند و حتی خیلیها خودشون رو به اشکالی در میارن که واقعا … اما من از شما یاد گرفتم که هر کس مسئول زندگی خودش هست . من تنها میخوام مسیری رو شروع کنم مثل شما که فقط عده ای که با من هم فرکانس هستند وارد اون مسیر میشن نه کس دیگه ای .
راستی از حال این روزهای خودم بگم . خانوادم به شکلی فوق العاده زیبا من رو پذیرفتن ، دوستانی پیدا کردم در بین ترنس ها که هم فرکانس با خودم هستند یعنی شاد و پر انرژی ، درسته که بیرون کار نمیکنم اما کاری رو داخل منزل دارم که از پس هزینه های دانشگاه و دکترم بر میام و قوق العاده از این مورد راضیم . استاد این رو هم بگم که من همیشه وابسته میشدم ، خیلی زیاد اما الان دیگه اون حس وابستگی رفته و جای خودش رو داده به عشق .
تمام کسایی که فکر میکردم وابسته بهشون هستم نمیدونم تصمیمم درست بوده یا نه همه شون رو از لیست مخاطبینم پاک کردم و واقعا الان میتونم بگم که شادتر هم هستم و از این کارم واقعا راضی . نشونه هایی از کسی در زندگی خودم میبینم که دقیقا مثل خودم هست و اون هم ترنس بوده اما ترنسی که جسم مونث بوده اما روحی مردانه داشته و واقعا با دیدن اون همون عشقی که شما میگید تهش به خدا و انرژی منبع میرسه رو میبینم درسته هیچ ارتباطی با اون ندارم اما همین لذت و احساس خوبی که بدون وابستگی هست برای من لذت بخش تر از همه چیز هست .
همیشه از کارهایی که مربوط به دختر ها بود بدم میومد ، بدم میومد نه به خاطر اینکه حس نداشتم به خاطر اینکه مسخره میشدم . اما الان کارها رو با ظرافت تمام انجام میدم ، نظر هیچ کس برام مهم نیست تا جایی که داداش هامم مامانمو پس میزنن و میگن که بزار که ایشون غذا رو درست کنه .
استاد مسخره شدن ها کاملا الان برعکس شده ، اگر هم باشه من جدی نمیگرم میگم بزار بگه .یه مثال جالب به ذهنم رسید اون هم اینه که دو سطل زیبا داریم داخل یکی آشغال میریزیم و داخل یکی پر از عطر و گل های خوشبخو . خوب سطلی که گل و عطر داشته باشه معلومه که به بقیه عشق و زیبایی میبخشه و به دیگران حس خوب میده و سطلی که پر از آشغال باشه فقط کثافت و بوی بد . ذهن افراد اطراف من هم همینطور هست .بعضی ها ورودی مثبت داشتن و گل و عطر داخلشون هست و بعضی ها هم که از همون بچگی عادت داشت به کثافت و اون آشغال ها پس تغصیر من نیست ، تغصیر خودشه که اجازه داده این آشغال ها وارد ذهنش بده و بوی گند اون افراد اطرافش که من باشم رو به نوعی به تعریف خودش برنجونه .
استاد من عادت دارم رمان بنویسم اگر زیاد شد ببخشید . اما واقعا داستان زندگی من بود که از قعر تاریکی به خوشی و لذت رسیدم انشالله همگام با شما و سایت زیباتون این مسیر رو میخوام که ادامه بدم.
آهان راستی این رو اضافه کنم که پول اون یک هفته کار کردنم صرف نتورک نشد چون فهمیدیم که تقلبیه خخخ. به بقیه دوستان هم پیشنهاد میدم نریییییددد که ما رفتیم خیری ندیدیم .البته اینم تجربه خانواده ما بوده شاید بقیه موفق باشن.
در خدا شاد و سعادتمند باشید
سلام به خواهر بزرگوارم دیدگاه زیباتون رو خوندم امیدوارم روز به روز روابطتون پررنگ تر و زیباتر بشه و اینکه سعادت بی نهایت تو زندگیتون با همسرتون داشته باشید
سلام دوست خوبم پاسخ این سئوال رو استاد عباس منش خیلی وقت پیش دادند . یکی زمانی بود که برای اتش فشان ها این اتفاق افتاده بود و یکی هم زمان خروج منصوریان از تیم استقلال فکر میکنم که دو فایل ساختن که یکی در مورد ایشون صحبت میکردن و یکی هم درباره یک حادثه تروریستی در افغانستان فکر میکنم که بمب گذاشته بودندو مردم توجه کردند و شروع به اعتراض کردند که دقیقا همون موقع هم دوباره این اتفاق افتاد . خب ما از حادثه آتشسوزی مشهد درس نگرفتیم ، پلاسکو رخ داد و بعدش هم کلی اتفاق دیگه از جمله همین زلزله ها و کشتی … این توجه عموم مردم هست که به سمت ناخواسته متمرکز شده .
سلام دوست عزیز نظر بسیار زیبای شما رو خوندم و واقعا باید بگم که عالی بود . متن آخرتون که در مورد اینترنت و اینگونه موارد بود رو درست میفرمایید و به واسطه تمرکز عمومی مردم و وردوی های نامناسب هست هست اما ما که این رو میدونیم می بایست از همین داشته های خودمون که شما میفرمایید مثلا اینترنت که میگید موج سه هست به بهترین شکل استفاده کنیم و لذت ببریم قطعا با این کارمون جهان ما رو وارد به جامعه هم فرکانس با خودمون خواهد کرد .شاد و موفق باشید
دوست بزرگوارم خانم تلنگی عزیز از شما نهایت سپاس و تشکر رو دارم . براتون بهترین ها رو آرزومندم .شاد باشید
سلام دوست عزیزم متنتون واقعا زیبا و تاثیر گذار بود . در مورد مثالی که برای اتومیبل زدید مثال زیبای دیگه ای هم هست که من در یک کتاب خوندم دوست داشتم این متن رو با شما بزرگواران در میون بزارم .
در کتاب اشاره شده بود که این رو ارسطو گفته حالا من مطمعن نیستم .
باور ها ی انسان ها مانند اسب و سواری هستند که قدم در مسیری گذاشته اند ، سوار که انسان باشد اگر نتواند افسار اسب را در دست بگیرد اسب او را به هر سمت که خواهد می برد . باور های انسان دقیقا مانند این اسب عمل میکنند و اگر انسان کنترل آنها را در دست نگیرد به مسیری نا معلوم و مبهم کشانیده خواهد شد .
درست مثل این متن اگر ما افسار اسب رو در دست نگیریم ما رو به مسیری انحرافی میبره که زمان برای بازگشت به مسیر اصلی ممکنه زیاد باشه و یا حتی متحمل خساراتی هم بشیم .
شاد و موفق باشید
سلام خانم آهنی عزیز .راستش من کامنت ها رو میخونم و از بس واقعا زیبا هستند از دل نمیام که با یه امتیاز دادن از کنارشون بگذرم . واقعا گذشته ی من هم مثل شما بود اما بعد از اینکه خودم و خدای خودم رو شناختم از این گمراهی تا حد خیلی زیادی میتونم بگم که بیرون اومدم . راه حل هایی که پیشنهاد دادید واقعا عالی بود استفاده از موقعیت های بد به شکل یک فرصت برای خود کار خیلی سختیه اما اگر انسان به خودش و خدای خودش ایمان داشته باشه از پس این مسئله برخواهد اومد.براتون بهترین ها رو آرزومندم.موفق باشید
دوست خوبم جناب صیفی گرامی متشکرم برای کامنت زیباتون . زمانی که ما تصمیم میگیریم که مثبت باشیم جهان اتفاقات خوب رو وارد زندگی ما میکنه . اما زمانی که به قول استاد بزرگوار در دوره هدف گذاری تصمیم ما تبدیل به یک ادعا میشه اون وقت هست که اتفاقات سخت وارد زندگی ما خواهد شد برای ثابت کردن حرفمون .شاد و پر امید باشید
سلام آقای کیان عزیز توضیحاتتون اونقدر صریح ، زیبا و کامل بود که هر خواننده ای رو به وجد میاره . بلکه کاملا درست میفرمایید بحث مثبت اندیشی به منظور نادیده گرفتن چالش های زندگی نیست . چیزی که من از استاد عباس منش عزیز یادگرفتم این بود که به مشکل ها واقعا به دید یک مشکل نگاه نکنیم بلکه به شکل فرصتی اون رو ببینیم که برای رشد فردی ما وارد زندگیمون شده .اگر این دیدگاه واقعا در درون فرد شکل بگیره دیگه برای اون مشکلی وجود نخواهد داشت بلکه سراسر فرصت برای پیشرفت هست . زمانی که ما اسم یک مسئله در زندگی رو مشکل میزاریم متمرکز میشیم روی نکات منفی اون ، به همین جهت به بهانه مثبت اندیشی سعی میکنیم که اون رو نادیده بگیریم که اگر به همین مشکل به شکل یک فرصت برای ترقی و پیشرفت نگاه کنیم خواهیم دید که کاملا دریچه ای رو به جهانی که ما میخوایم در اون باشیم خودش رو نمایان میکنه .متشکرم متنتون باعث شد که درک بهتری بتونم از قوانین ثابت الهی داشته باشم . شاد و سعادتمند باشید