پس کِی به خواسته ام می رسم؟! - صفحه 1

3059 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «مریم درویشی» در این صفحه: 36
  1. -
    مریم درویشی گفته:
    مدت عضویت: 2858 روز

    سلام دوستای خوبم عه بهتر بگم خواهر برادرهای خوبم ممنونم که اینقد شفاف با قلبتون صحبت کردین خیلی استفاده کردم

    خیلی دوست دارم که وقتی به هدفم رسیدم شما اولین کسایی باشید که میدونید?????????????????????

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  2. -
    مریم درویشی گفته:
    مدت عضویت: 2858 روز

    سلام دارم به تمامی دوستان خوبم در گروه تحقیقاتی عباسمنش و استاد عزیز

    در مقابل دوستان خوبم که مدت زیاد هست عضو این خانواده هستن من چندماهی بیش نیست که وارد این رودخانه شدم و اشتیاق و ایمانم برای پیمودن این مسیر ک انتها یی ندارد بیش از پیش شده است و انصافا وقتی علاقه درمیان باشد دیگر هیچ زور و انضباطی نیاز نیست

    برای پاسخ به این سوال باید بگویم ::

    من محصل هستم و طبق برنامه ریزی که شروع کردم همیشه ساعت های 10الی12 شب اختصاص دادم به خودم و بابت اتفاقات خوب روزم شکزاری میکنم بعد رکوردرگوشیم روشن میکنم و روی صندلی و جلوی اینه یا بعضی شبها ایستاده شروع میکنم به حرف زدن درباره باور یا یک نکته اخلاقی که در طول روز که در کنار ادم های مختلف ذهنم رو درمیکرده مثلا یک درگیری ذهنم داشتم و هنوز هم فک میکنم جای تمرین داره که همش ذهنم توی کلاس هی رو مخم بود میگفت خوب فلانی الان نمرت مییبینه چی میگه با خودش یا نکنه تیکه بپرونه و.. در موضوعات مختلف دیگر . کل انرژیم موقع صحبت کردن میره و معدم شروع به زدن اخطار میکنه ?

    هر شب که این کار قبل از خواب انجام میدم صب اون روز که وارد مدرسه یا کلاس میشم یادم هست که دیشب چی میگفتم و و انگار حس خوبتری دارم روش دیگر رو هم امتحان کردم(اینکه قبل از خواب به خودم یاداوری کنم در مقبل واکنش دیگری یا فلان حرف چه واکنشی نشون بدم )ولی الان متوجه شدم اینطوری که پیش برم همش منتظر حرف نا امید کننده و ناراحت کننده ای دیگران هستم و حرفایی از این دست بیشتر باهاش روبرو میشم

    ما همگی مثل اونگ هستیم اونگ وقتی یک ضربه به اون بخوره شروع میکنه انژری رو به دیگری میده و این تبادل انرژی ادامه پیدا میکنه ما هم با انرژی مثبتی که میفرستیم مشابهش رو دریافت میکنم حالا اگر اصطحکاک هوا (ورودی های نامناسب )وجود داشته باشه این این اونگ هی انژریش کم میشه و انرژی کمتری به جفتیش منتقل میکنه تا جایی که دیگه حرکت وجنبشی ندارند اما این در نظر بگیریم اگر اصطحکاک وجود نداشته باشه این اونگ ها بهم برخورد میکنند و انرژی رو بهم منتقل میکنند بدون این اینکه دامنه نوسان و انرژیشون کاسته بشه به حرکت خودشون ادامه میدن و نمی ایستن

    حالا زمانی که مکانی هستم که امکان استفاده از فایل یا نظرات دوستان ندارم و با یکسری باور های نامناسب روبرو هستم بلافاصله زیر زبونم یک ریتم اهنگ خیلی دوستش دارم شروع میکنم به زمزمه

    در زمان پخش اخبار هم که همیشه هدفون تو گوشم هست و موسیقی بی کلام گوش میدم

    برنامه ریزی روزانم اینطور هست تمرکزم گذاشتم روی کنترل ورودی هام در واقع به تازگی طوری شدم که به خوندن یه تکست هم حساسیت نشون میدم و در روز هم کاهامو انجام میدم

    شبها عادتی که دارم اینکه دو سه تا برگه اچار برمیدارم در مورد اتفاقاتی اون روز افتاد مینویسم طوری که جای خالی توی صحفه نمیمونه و اغلب لامپ رو خاموش میکنم و چراغ مکان دیگرو روشن میزارم ک راحت بتونم روح و احساسات رو درگیر کنم خیلی خوب بوده البته که اگر همراه با موسیقی بی کلام زیبا هم باشه

    هر چه که به ذهنم میرسید رو گفتم

    این فایلی که امروز استاد گذاشتن بی لیل نبود برای من

    چند روزی میشه جدی از قبل روی ووردی هام کار میکنم و به خدا توکل کردم که همیشه همراهم هست و حتما راهی برای کنترل بهتر ووردی هام پیدا میکنم که امروز وقتی اومدم خونه این فایل دیدم و از ذوق نمیدونستم چکار کنم

    ممنونم از خدای بزرگ که بی شک بزرگ هست که ما رو در کنار هم بزرگ و پرورش میده

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  3. -
    مریم درویشی گفته:
    مدت عضویت: 2858 روز

    اقای فلاح ممنونم که ذوق و عشق و شوق سرشارتون رو با ما تقسیم کردید بی شک با خوندن دیدگاتون اراده و ایمان هر کدوم از ما بیشتر پیش می شود ????سپاس

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  4. -
    مریم درویشی گفته:
    مدت عضویت: 2858 روز

    سلام اقای احمد خانی

    نگاه شمارا به طبیعت

    دوست داشتم

    یکی از روزهای پاییز بود که داشتم توی حیاط مدرسه قدم میزدم در مسیر راهم یک مورچه رو دیدم که داره یک مورچه زخمی شده رو روی دوشش حمل میکنه نمیدونم اون مورچه مرده بود یا هنوز زنده ولی ناخوداگاه چشمانم پر از اشک شد شاید دوستم از این منظره خیلی شگفت زده شده بود ولی من حس عجیبی داشتم اون زمان با تمامی وجودم حس کردم که همه طبیعت از من و من از انها??

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  5. -
    مریم درویشی گفته:
    مدت عضویت: 2858 روز

    سلام اقای مهران نصب من تمام نظرهاتون رو خوندم عالی بودن و بعضی هاشو کپی کردم اما از مورد اخرتون خیلی خوشم اومد خیلی باحال بود مرسی

    انشالله که لحظه های فوق العاده ای رو در کنار همسرتون تجربه کنید ??

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: