پس کِی به خواسته ام می رسم؟! - صفحه 82

3059 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    آرمان صالحی گفته:
    مدت عضویت: 3222 روز

    درود بر شما

    من تا بحال در هیچ موردی در سایت کامنتی نگذاشتم ولی خوندن مطلبتون در عین سادگی و خلاصه بودن من رو منقلب کرد و اشک پهنای صورتم رو گرفت

    آرزو دارم که روزی به همین وضوح و سادگی برسم

    در پناه خداوند یکتا شاد و سلامت و ثروتمند و عاقبت به خیر باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  2. -
    آرمان صالحی گفته:
    مدت عضویت: 3222 روز

    درود بر شما

    من نا بحال در هیچ موردی در سایت کامنتی نگذاشتم ولی خوندن مطلبتون در عین سادگی و خلاصه بودن من رو منقلب کرد و اشک پهنای صورتم رو گرفت

    آرزو دارم که روزی به همین وضوح و سادگی بریم

    در پناه خداوند یکتا شاد و سلامت و ثروتمند و عاقبت به خیر باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  3. -
    شایان ابوالحسنی گفته:
    مدت عضویت: 2796 روز

    دیدگاه برندگان رو خوندم و همچنین تعدادی از کامنت های دیگه رو.

    واقعا همه عالی بود.

    شاید اینو بشه گفت که این خونواده تنها جاییه که همه از هم تعریف واقعی می کنن. هر انرژی ای که آدم دریافت می کنه انرژی مثبته و همه دوست دارن که دوستان دیگه پیشرفت کنن. کسی به این فکر نیست که ( به گفته استاد خوبم آقای عباسمنش توی بسته آموزشی راهنمای عملی ) فوت کوزه گری رو اگه می دونه، نگه.

    واقعا دم همه دوستای خوبم گرم

    از آقای عباسمنش بسیار سپاسگزارم که این خونواده رو دور هم جمع کرده.

    واقعا صحبت هاشون به دل آدم می شینه.

    هر کدوم از فایل ها رو کم کم 10-20 بار گوش کردم. و هر سری که دوباره گوش میدم، نکته تازه ای بهم میده

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  4. -
    روزگار عالی گفته:
    مدت عضویت: 2928 روز

    استاد عزیزم به نظر من تمام پاسخ در این شعر زیبا از فریدون مشیری خلاصه میشه .

    گفت دانایی که گرگی خیره سر

    هست پنهان در نهاد هر بشر

    لاجرم جاری است پیکاری سترگ

    روز و شب مابین هر انسان و گرگ

    زور بازو چارۀ این گرگ نیست

    صاحب اندیشه داند چاره چیست

    ای بسا انسان رنجور پریش

    سخت پیچیده گلوی گرگ خویش

    ای بسا زور آفرین مرد دلیر

    هست در چنگال گرگ خود اسیر

    هر که گرگش را دراندازد به خاک

    رفته رفته میشود انسان پاک

    وانکه از گرگش خورد هر دم شکست

    گرچه انسان مینماید گرگ هست

    وانکه با گرگش مدارا میکند

    خلق و خوی گرگ پیدا میکند

    در جوانی جان گرگت را بگیر

    وای اگر این گرگ گردد با تو پیر

    روز پیری گرچه باشی همچو شیر

    ناتوانی در مصاف گرگ پیر

    مردمان گر یکدگر را میدرند

    گرگ هاشان رهنما و رهبرند

    اینکه انسان هست این سان دردمند

    گرگ ها فرمانروایی میکنند

    وان ستمکاران که با هم محرمند

    گرگ هاشان آشنایان همند

    گرگ ها همراه و انسان ها غریب

    با که باید گفت این حال عجیب

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  5. -
    روزگار عالی گفته:
    مدت عضویت: 2928 روز

    سلام و عرض خدا قوت خدمت استاد عزیزم . استاد بزرگوارم به جرات میتونم بگم که یکی از بهترین هدیه هایی که خداوند در زندگی به من داد آشنایی با شما و سایت زیباتون و علل الخصوص دوستان هم فرکانسی و عزیزم بود .

    استاد عزیزم من نظرات آخر رو خوندم و واقعا تاب نیاوردم و گفتم که من اینبار می بایست که داستان زندگی خودم رو بنویسم که چطور بودم و چطور شدم .

    راستش استاد من از بچگی تمام رفتارام با تمام بچه ها فرق داشت ، نمیتونستم با بچه های هم سن و هم جنس خودم دوست بشم ، بزرگ شدم و تو مدرسه کلی آزار و اذیت شدم به خاطر این مشکلم . چند مدت پیش بود فکر میکنم که داخل اینترنت جستجو کردم و دیدم که تنها نیستم و خیلی ها هستند که مثل منن . ممکنه تا به حال حدس زده باشید که من ترنسکشوال هستم . چند وقت پیش یعنی حدود 1 سال و نیم پیش بود فکر کنم که تازه فهمیده بودم همچین چالشی در زندگی من وجود داره که باید حلش کنم خیلی افسرده شده بودم و به شدت استرسی و نگران و مضطرب شدم .

    واسه عزیزانی که نمیدونن ترنسکشوال چی هست باید بگم که روحی متضاد در یک جسم . به عنوان مثال جسم من کاملا مردانه هست اما روحی متضاد در وجود من جریان داره و خیلی ها میگن بنا به اختلالاتی و اینجور چیزها این اتفاق میفته که من به اونش کاری ندارم .میخوام بگم که مسئله ای که باعث میشد من روز به روز افسرده تر بشم چطور تبدیل به نقطه قوتی شد برای من .

    خب از روز اول اول شروع میکنم که باعث شد مسیرم کلا عوض بشه و من وارد مسیر به این زیبایی بشم . یکی از دوستان داخل کلاسمون بهم پیشنهاد داد که چند روزی برم باهاشون سر کار ، منم از خدا خواسته چون اون موقع میخواستم برم وارد شرکت های هرمی بشم و پول نداشتم و بقیه داداشم که میرفتن و من به اونا حسودی میکردم قبول کردم و گفتم که همینطور میرم اونجا کار میکنم پول خریدم رو به دست میارم و وارد کار میشم .

    قبول کردم و بعد از یک هفته که دقیقا هفته آخر اسفند بود با اون دوستم و چند نفر دیگه رفتیم سر کار . دو روز اول به خوبی گذشت اما روز سوم و بقیه روز ها مسخره کردنها و تیکه انداختن ها شروع شد . من کلی استرس میگرفتتم که خدا چرا من ؟ چرا بین این همه آدم فقط باید به من گیر بدن اون هم به خاطر رفتارهایی که اصلا خودم نمیدونم چی هست ! چرا باید مدام احمق جلوه کنم بین این همه آدم که بین اونها در کلاس درسمون من شاگرد اول بودم ؟ همه ی اینها سئوالاتی میشدن که من آخر شب که ساعت 12 بود میومدم خونهه با گریه ی شدید از خدا می پرسیدم و خودم رو لعنت میکردم و خدا رو هم همینطور که واقعا چرا ؟

    توی اون یک هفته که رفتم سر کار کلا یه آدم بی اعتماد به نفس و ضعیف شده بودم . هر کس هر حرفی میزد زود به خودم میگرفتم و همه توی جمع مسخره ام میکردن .واقعا باور کرده بودم که من مضحک ترین آدم دنیام و مسخره ترین اونها . از خودم بدم میومد .البته بگم که این در قبل تر هم وجود داشت اماکمرنگ تر بود .

    بعد از اون یک هفته که گذشت و وارد تعطیلات عید نوروز شدیم با دید و بازدید هایی که میرفتیم و این تمسخر ها و رونده شدن ها بیشتر میشد من کلا افسردگی گرفتم . اون موقع یاد میاد خواهرم دوره هدف گذاری شما رو گرفته بود و نگاه میکرد .من کلا ببخشید ولی نمیدونم چرا بدم میومد از شما . آدمی که مشعل راهم شد در مسیر زندگی من ازش بدم میومد اون موقع . به خواهرم نگاه میکردم میگفتم خدایا من باید برم یک هفته مثل … کار کنم تا یه پولی واسه خرید به دست بیارم اون وقت این میره 500 تومن میده یه دوره میخره ..

    گذشت و همینطور ادامه داشت و من ضعیف تر از همیشه میشدم . وسط های عید بود که رفتیم توی یک جمع و به رفتار های خواهرم دقت کردم . دیدم چه با اعتماد به نفس حرف میزنه ، چه همه میخوان اون رو .. گفتم نکنه واسه همین دوره الکی هاست با خودم گفتم حالا صبر کن منم نگاه کن چی میشع مگه ؟؟

    اومدم خونه بعد از مهمونی و همون شب دوره هدف گذاری رو نه ولی دوره آنلاین رایگان اعتماد به نفس رو نگاه کردم . چون واقعا اون موقع بیشتر از هر چیزی نیاز به یک اعتماد به نفس قوی داشتم .استارت خوشبختی ای که الان من حس میکنم تو زندگیم از اونجا شروع شد .

    نگاه کردم و واقعا باید بگم عاشق شما شده بود و مدام فایل های رایگان رو نگاه میکردم . یادمه تو یک فایل گفتید کتاب بخونید و من اولین کتابی که شروع کردم به خوندن کتاب چشم و دل بگشا از کاترین پاندر بود . وای که چه لذتی داشت خوندن اون کتاب در شب ها . مسخره شدن ها ادامه داشت اما من یه حس لذت بخشی رو اضافه کردم بودم به خودم .

    گذشت و گذشت تا یک فایل شما گذاشتید اردیبهشت بود فکر میکنم حالا نمیدونم دقیقا که خبر دادید که یک دوره رو با قیمت بیشتری گذاشتید داخل وب سایت . نمیدونم چه حسی بهم گفت که تا 6 ماه دیگه من تمام دوره های استاد عباس منش رو خواهم داشت و این رو روی چرخ اقبالی که از کتاب کاترین پاندر یاد گرفته بودم کشیدم و نوشتم .

    گذشت و مرداد ماه رسید . خیلی جالب بود شما فایلی رو گذاشتید و گفتید که بخش عقل کل راه افتاده و به نفر اول 500 هزار تومان هدیه میدید هر هفته .

    استاد من تاریخ ها رو به یاد ندارم ودر این بین اگر تداخل تاریخی وجود داشت ببخشیدم.

    استاد من به دنبال برطرف کردن یک خواستم بودم ولی کلی خواسته دیگه که کم کم برام نمایان میشد در این بین رو به دست میاوردم همینطور ..

    یک هفته گذشت از اون هفته و من هر هفته توی بخش عقل کل فعال بودم . هر هفته هم جایزه میگرفتم.شاید باورتون نشه ولی اون هفته های اول این استرس رو هم داشتم که نکنه توی عقل کل هم من رو پس بزنن و منزوی بشم .

    استاد بزرگوارم طولانی نمیکنم 6 ماه نشد اما 8 ماه طول کشید و من تمام دوره های شما رو به دست آوردم .که دقیقا شد سال بعدش یعنی عید سال بعد .

    در طول این یک سال نمیگم کامل اون حس منفی سرکار رفتن با بچه ها و … از بین رفت اما کم رنگ شده بود ، خیلی کم رنگ ….

    دقیقا یادم میاد روزی که واقعا فهمیدم که من کی هستم .. که شب بود روز 9 فروردین ساعت های 3 فکر میکنم یک فایل از دکتر هلاکویی گذاشتم و تماشا کردم .داشت با یک پسر همجنسگرا صحبت میکرد و میگفت تو هم حق زندگی کردن داری و اینگونه مواردی .

    من نمیخوام هیچ قومی رو یا هیچ گروهی از مردم رو توهین کنم بهشون ولی از اینکه خودم رو همجنسگرا میخوندم واقعا بدم میومد و میگفتم من هرگز به خاطر یک حس مسخره کل زندگیم رو داغون نمیکنم .بازم میگم توهین نمیکنم این فقط در رابطه با خودم بود .

    خیلی از ویژگی های من با اون پسر یکی بود و داشت کم کم از خودم بدم میومد ولی به آخرای فایل رسید و اون پسر گفت که من از جسم خودم راضیم و میخوام در همین جسمم بمونم . این یک روزنه امید رو داد بهم چون من کاملا بر خلاف اون بودم حتی از 4 سالگی خودم هم یاد میومد این موضوع رو. رفتم و تو اینترنت در مورد همجنسگراها بیشتر تحقیق کردم و با گروه های مختلف آشنا شدم . به دسته ترنسکشوال رسیدم . همیشه وقتی بهم میگفتن ترنسه رو ببین خاک توسرش ببین چیکار کرده با صورتش منم ناخوداگاه فکر میکردم یک کار واسه خودنمایی کردن هست و فهش میدادم وکلا توی ذهنم از ترنس همچین چیزی ساخته شده بود و وقتی با ترنسکشوال بیشتر آشنا شدم و دیدم که نه بابا من اصلا مخترع ترنسکشوال هستم فکر کنم .خخ چون هر ویزگی ای که در این گروه بود رو من در خود میدیدم .

    استاد دو تا حس مختلف در من به وجود اومد .یه حس شادی زودگذر چند روزه و بعدش یک حس افسردگی و ناراحتی طولانی مدت . شادی چند روز واسه این بود که فهمیدم چرا توی جمع مدام رونده میشم ، مدام منزوی هستم . دیدم که نه اونا از من خوششون میاد اتفاقا و جمع میخواد که من رو بپذیره اما من خودم اون جمع رو نمیخوام . چون خودم رو متعلق به جمع دیگه ای مدونستم . مدام توی جمع مسخره میشدم و منزوی چون دوست نداشتم اون جمع رو و خودم رو غریبه میدیدم .

    همون موقع بود که گفتم من باید تا سال دیگه تمام مراحل تغییرم رو بگذرونم . و دقیقا از 14 فروردین که بود وقت روانپزشک گرفتم و مراحل درمانی خودم رو شروع کردم .

    استاد با اینکه میرفتم روانپزشک و پیش روانشناس اما کلی افسرده بودم ، که چرا من ؟ خدایا مگه من چیکار کرده بودم ؟ چرا تو جسم واقعی خودم نیستم ؟ مدام از همه چیز شکایت داشتم .

    یه روز عصبانی اومدم پای نت نشستم و ایمیل زدم به گروه شما ، تمام مشکلاتم رو نوشتم و گفتم که چرا من اینطوری هستم .

    در این بین فایل های بی نهایت زیبای شما رو هم میدیدم . خب حق میدادم به خودم که این همه ناراحت باشم ، چون بالاخره علاوه بر دید منفی ای که خودم به خودم داشتم جامعه هم همون دید رو به من داشت .

    استاد من از فایل های شما یاد گرفتم که اون مشکلات چالش هستند و نه مشکل . من یاد گرفتم که اونها فرصت هستند برای درک بهتر زندگی . اونها اومدن تا من رو رشد بدن و نباید دید من به اون ها به شکل یک مشکل باشه .

    دیگه کارم شده بود دیدن فایل های شما و استاد بهرامپوز عزیزم که فایل های ایشون رو هم به شکل دیگه ای به صورت هدیه دریافت کردم .

    کلا به من میگفتن مدیر عباس منش ، نماینده افتخاری استاد تو خونه …

    روز به روز حالم بهتر و بهتر میشد .

    استاد خیلی چیزا یادم دادید که نمیدونستم . دید مردم ، تضاد ها ، رنج ها و لذت ها ، هدف اصلی زندگی و … به خاطر همه اینها ازتون ممنونم .

    حالا یک سال و نیم شده بود که من یک سال اون رو از صبح که پا میشدم ساعت 12 شب از پای سایت شما حرکت میکردم برای بخش عقل کل و بخش دیگه رو هم که با فایل های شما سر میکردم .

    کم کم وارد فضای مجازی شدم . دیدم که وای چه جامعه ای داریم ما ترنس ها .

    هر چی پیج میدیدم فقط ترنسها میگفتن ما بدبختم .

    خیلی جالب بود یه جایی خوندم که میگفت ترنس یعنی ت : مثل تنهایی ! ر : مثل رهایی از خانواده .ن : مثل نه شنیدن .س : مثل سردی مردم با تو . کلی غم میخوردم به حال جامعه خودم که چرا واقعا باید ما اینقدر افسرده باشیم .

    به یک چیزی پی بردم . من 1 سال و نیم از زندگیم رو وقف چیزی کرده بودم که هیچکدوم از این ترنسها این کار رو نکرده بودن . من یک سال و نیم روی خودم کار میکردم . حتی یک سال اون رو فقط کار میکردم روی خودم تا منزوی نباشم بدون اینکه بدونم ترنسم ولی این افراد خیر .

    به چیز جالب دیگه ای هم پی بردم و اون هم این بود افرادی شدن الگو برای جامعه ترنس ، افرادی شدن آموزش دهنده بحث ترنسکشوال و … به مردم و حتی خود جامعه ترنسکشوال که پر از غم هستند ، پر از تجربه های تلخ هستند و کسی که تجربه تلخ داشته باوری غلط داشته و این باورش رو میاد به دیگران منتقل میکنه و همینطور ادامه داره و روز به روز جامعه ما افسرده میشن .

    استاد تصمیم گرفتم که رشته ام رو تغییر بدم و برم رشته روانشناسی . خیلی دلم میخواست برم اما فهمیدم که از دوره کارشناسی و اینجور چیزا هست فکر کنم که من زیاد سر در نمیارم ازش . ورودی کاردانی بودم رشته برنامه سازی که فورا رفتم آموزش و ترم پیش رو رو بیخیال شدم و وارد رشته روابط عمومی شدم که از طریق اون که ارتباط نزدیکی با روانشناسی داره بتونم وارد رشته روانشناسی بشم .

    استاد با خودم عهد بستم با این حدود دو سال کار کردن روی خودم وبه دست آوردن دانش در رشته ام بشم یک چراغ و مشعل دقیقا مثل شما برای جامعه خودم .

    قدم های کوچکی رو هم اکنون دارم بر میدارم مثل ساختن کلیپ های انگیزشی مخصوص ترنسکشوال ها و یا پیج انگیزشی ترنسکشوال و … .

    استاد دارم فکر میکنم اگر همون خاطره تلخ نمیومد وارد زندگیم بشه یعنی همون کار کردن با همکلاسی هام من هرگز خود واقعیم رو نمیشناختم ، هرگز هدف والای خودم رو نمیشناختم .

    اگر هم میرفتم وباز خواهرم رو در حال دیدن برنامه های الکی از نظر اون موقع ام نمیدیدم من هم میشدم یکی مثل تمام آدم های غم زده جامعه خودم .البته انسانهای فوق العاده پرانگیزه و شاد هم هست در جامعه ما اما بیشترینشون متاسفانه درگیر همین مسئله هستند و حتی خیلیها خودشون رو به اشکالی در میارن که واقعا … اما من از شما یاد گرفتم که هر کس مسئول زندگی خودش هست . من تنها میخوام مسیری رو شروع کنم مثل شما که فقط عده ای که با من هم فرکانس هستند وارد اون مسیر میشن نه کس دیگه ای .

    راستی از حال این روزهای خودم بگم . خانوادم به شکلی فوق العاده زیبا من رو پذیرفتن ، دوستانی پیدا کردم در بین ترنس ها که هم فرکانس با خودم هستند یعنی شاد و پر انرژی ، درسته که بیرون کار نمیکنم اما کاری رو داخل منزل دارم که از پس هزینه های دانشگاه و دکترم بر میام و قوق العاده از این مورد راضیم . استاد این رو هم بگم که من همیشه وابسته میشدم ، خیلی زیاد اما الان دیگه اون حس وابستگی رفته و جای خودش رو داده به عشق .

    تمام کسایی که فکر میکردم وابسته بهشون هستم نمیدونم تصمیمم درست بوده یا نه همه شون رو از لیست مخاطبینم پاک کردم و واقعا الان میتونم بگم که شادتر هم هستم و از این کارم واقعا راضی . نشونه هایی از کسی در زندگی خودم میبینم که دقیقا مثل خودم هست و اون هم ترنس بوده اما ترنسی که جسم مونث بوده اما روحی مردانه داشته و واقعا با دیدن اون همون عشقی که شما میگید تهش به خدا و انرژی منبع میرسه رو میبینم درسته هیچ ارتباطی با اون ندارم اما همین لذت و احساس خوبی که بدون وابستگی هست برای من لذت بخش تر از همه چیز هست .

    همیشه از کارهایی که مربوط به دختر ها بود بدم میومد ، بدم میومد نه به خاطر اینکه حس نداشتم به خاطر اینکه مسخره میشدم . اما الان کارها رو با ظرافت تمام انجام میدم ، نظر هیچ کس برام مهم نیست تا جایی که داداش هامم مامانمو پس میزنن و میگن که بزار که ایشون غذا رو درست کنه .

    استاد مسخره شدن ها کاملا الان برعکس شده ، اگر هم باشه من جدی نمیگرم میگم بزار بگه .یه مثال جالب به ذهنم رسید اون هم اینه که دو سطل زیبا داریم داخل یکی آشغال میریزیم و داخل یکی پر از عطر و گل های خوشبخو . خوب سطلی که گل و عطر داشته باشه معلومه که به بقیه عشق و زیبایی میبخشه و به دیگران حس خوب میده و سطلی که پر از آشغال باشه فقط کثافت و بوی بد . ذهن افراد اطراف من هم همینطور هست .بعضی ها ورودی مثبت داشتن و گل و عطر داخلشون هست و بعضی ها هم که از همون بچگی عادت داشت به کثافت و اون آشغال ها پس تغصیر من نیست ، تغصیر خودشه که اجازه داده این آشغال ها وارد ذهنش بده و بوی گند اون افراد اطرافش که من باشم رو به نوعی به تعریف خودش برنجونه .

    استاد من عادت دارم رمان بنویسم اگر زیاد شد ببخشید . اما واقعا داستان زندگی من بود که از قعر تاریکی به خوشی و لذت رسیدم انشالله همگام با شما و سایت زیباتون این مسیر رو میخوام که ادامه بدم.

    آهان راستی این رو اضافه کنم که پول اون یک هفته کار کردنم صرف نتورک نشد چون فهمیدیم که تقلبیه خخخ. به بقیه دوستان هم پیشنهاد میدم نریییییددد که ما رفتیم خیری ندیدیم .البته اینم تجربه خانواده ما بوده شاید بقیه موفق باشن.

    در خدا شاد و سعادتمند باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 20 رای:
    • -
      الهام گفته:
      مدت عضویت: 3343 روز

      دوست نازنینم سلام

      خیلی برای شما خوشحالم که رسالتتون رو در زندگی پیدا کردید و با ایمان راهتون رو ادامه میدید

      هر روز به این هدف والا فکر کنید و هر چه سریعتر از خودتون استادی بسازید که بتونید نور امید و عشق رو در همنوعان خودتون روشن کنید

      شما رسالتی مهم و والایی رو دارید

      آرزوی بهترینها رو براتون دارم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      ابوالفضل اشرفی گفته:
      مدت عضویت: 2776 روز

      سلام دوست عزیز ? امیدوارم که حالت عالی باشه

      بسیار لذت بردم و آگاه تر شدم

      و به یک آگاهی جدید رسیدم در مورد دوست خودم که چرا اینطوریه والان میفهمم که دلیلش چیه و اون اصلا تقصیری نداره و از خداوند و شما سپاس گذارم که این آگاهی رو در اختیار من قرار دادید??????????????

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      مهران حسینی گفته:
      مدت عضویت: 2789 روز

      درود بر شما. کل متنتون رو خوندم و چیز عجیبی واسم نبود چون من ایران که زندگی میکردم چند سال پیش توی جمع دوستان رفتم و دیدم که یکسری از بچه ها ترنس بودن و من از همون اولش بدون هیچ توهین و چیزی از خود دوستان سوال کردم چون هیچ اطلاعاتی در این باره نداشتم. یه مدت که گذشت و بیشتر صمیمی شدیم دیدم که واقعا چقدر مهربون و دوست داشتنی هستن و واقعا از چیزی هم که ناراحت میشدم هر دفعه ایی که بچه هارو میدیدیم تو جمع همش از مشکلاتی که توی جامعه ایران داشتن میگفتن با اینکه کارت شناسایی هم داشتن میگفتن هی پلیس دستگیرشون میکنه و خیلی اذیت و تحقیرشون میکنه. واقعا باعث تاسف بود و ناراحت میشدم. دوست عزیز توی ایران خیلی ازین مشکلات هست چون یکسری از مردم ما هنوز نمیتونن اینچیزهارو باور کنن و شما هرچقدر هم واسشون بخوای توضیح بدی بخاطر اون فرکانسی که هستن اصلا حرف های شمارو نمیشنون چه برسه بخوان قبول کنن و این هم مشکلی هست که از سالهای پیش در ایران شروع شد. این چیزی که من از صحبتهای استاد و چیزهایی که دیدم یاد گرفتم و دارم انجام میدم و واقعا به نتیجه رسیدم این هست که شما وقتی فرکانس خودتون رو تغییر بدید و همیشه به نکات مثبت خودتون و اطرافیان و حتی جامعه تمرکز کنید همون چیزهایی رو که میخواید به سمت خودتون میکشید و ناخوداگاه از افراد و شرایطی که باعث آزرده شدن شما میشه دور میشید. امیدوارم که همیشه بهترین لحظات رو داشته باشید و هرجا که هستید شاد و پر از انرژی مثبت باشید و ایمان به خدا که مهمترین چیز هست. ???

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
      • -
        روزگار عالی گفته:
        مدت عضویت: 2928 روز

        سلام دوست خوبم جناب حسینی عزیز .متشکرم برای وقتی که گذاشتید و تو ضیحاتی که ارائه دادید . بله درسته بچه های ترنس زجر میکشن اما مقدار خیلی زیاد این زجر به خاطر ندونم کاری ها و همچنین تمرکز روی لذت های زودگذر و لحظه ای هست .انسان زرنگ دو بار از یک سوراخ گزیده نمیشه . به قول استاد عزیز به سمت خواسته ات حرکت کن و انتخاب اشتباهی کردی اون رو نایده بگیر اما دوباره تکرار نکن . اگر این افراد رو پلیس میگیره می بایست با خود فکر کنند که دلیل این امر چیه ؟ که فکر میکنم کاملا مشخصه .تا از تکرار مجدد اون جلوگیری کنند . اما اینکه توی جامعه ایران با اونها بد رفتاری بشه رو باهاش تا حدودی موافق نیستم . هر جامعه ای یک فرهنگی داره و شخصی که بخواد متضاد با اون فرهنگ رفتار کنه حالا چه ترنسکشوال و جامعه ترنس و چه هر شخص دیگه ای با مشکل رو به رو میشه . اگر فرد ترنس کمی بیشتر متمرکز بشه روی لذت های واقعی متوجه خواهد شد که اینکه بر خلاف جامعه بخواد حرکت کنه ممکنه لذت لحظه ای به اون بده اما در دراز مدت روی اون تاثیرات منفی بسیار زیادی خواهد داشت . من این مورد رو در طی این چندسال که با استاد بزرگوار و آموزش های ایشون همراه بودند متوجه شدم . البته نمیگم که این فرد از خود واقعی خودش بگذره میتونه خود واقعیش رو در خلوت خودش و با خدای خودش داشته باشه … پیروز و موفق باشید

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
    • -
      شهناز اباذري گفته:
      مدت عضویت: 3320 روز

      سلام دوست عزیز خیلی خوشحالم که شما در جمع خانواده عباسمنش یها هستید احتمالاشما باید در رده سنی بچه های من باشید .من احترام زیادی برای شما و دیگر دوستان ترنس شما قائل هستم امیدوارم روزی بیاد که نگاهمان به شما تغییر کنه و بدانیم که شما ها روح خدا در خود دارید.فرقی نمیکنه که روح تان با جسمتان فرق داشته باشه .براتون بهترینها رو آرزو دارم موفق و شاد باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
      • -
        روزگار عالی گفته:
        مدت عضویت: 2928 روز

        سلام خانم آباذری عزیز متشکرم از شما برای دیدگاه انرژی بخشتون . من هم خوشحال هستم که دوستانی هم فرکانسی مانند شما دارم و برای شما آرزوی موفقیت روز افزون میکنم . و بله همه ی ما انسانها بخشی از خداوند هستیم ، تکه ای از خداوند و خداوند رو در وجود خودمون میتونیم پیدا کنیم اگر واقعا به دنبالش باشیم … موفق باشید

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
    • -
      مریم درویشی گفته:
      مدت عضویت: 2856 روز

      سلام امیدوارم در ادامه زندگیتون پیروز و سربلند باشید هر چقدر که با خودتون در صلح باشید و جهان زیبا ببینید و شخصیتی زیبا و محکم بسازید در روابط با ادما خیلی موفقیت ها رو میتونید کسب کنید و خودتون در دل مردم جا بدید و همه شما رو دوست دارند

      *اگر مقبول بود به رد خلق مردود نگردد و اگر مردود بود به قبول خلق مقبول نگردد

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  6. -
    کاربر سایت گفته:
    مدت عضویت: 3599 روز

    سلام ?من چند تا ایده به ذهنم اومده ک خودم در حال حاضر اجراشون نکردم ولی میخوام ک عملیشون کنم

    1 اینکه می خوام داستان صوتی واسه خودم ضبط کنم و گوش بدم مثلا این طوری که تعریف کنم رفتیم فلان شهر رفتم شام دعوت بودیم خونه اقوام منم رفتم برای اینک بعد شام بریم خونه استراحت کنیم یه خونه خریدم 5 میلیارد تومن بود،بعدش چند تافرش و مبل و… گرفتم انداختم توش شب رفتیم اونجا راحت استراحت کردیم

    یا تعریف کنم ک من وقتی میرم مسافرت اصلا چمدون با خودم نمی برم ،فقط ی کیف کوچیک دارم واسه مدارک و کارت بانکی و گوشیم ،هر جا ک رفتم میرم از بازارش خرید می کنم همون جا هم می پوشم و استفاده می کنم نیاز ب چمدون نیست ک! …

    و کلا چیز هایی از این قبیل که تو لایه لایه وجود آدم حس فراوانی و قدرت رو القا می کنه

    2 اینکه می خوام اسکناس های 100 دلاری 500 هزار تومنی … پرینت کنم و به اندازه حداقل 200-300 میلیون تومن بذارم توی کیف پولم و با خودم بگم من همیشه تو کیف پولم 200 میلیون تومن دارم حداقل!

    3اینکه میخوام دستبند و انگشتر و گردنبند سفارش بدم از این دست سازا که جدیدا هم مد شده،یا کاور گوشی ،بعد شکی ک روش نقاشی می کنن رو خودم طراحی کنم با جمله های مثبت فوق العاده هر بار ک می خوام تمرکزم رو روی ی مورد خاص بذارم از اون جملات استفاده کنم و مثلا دو ماه دستبند شجاعانه زندگی کن دستم باشه بعدش چیز دیگ… ، البته جمله های می تونن خیلی ریز تر وتخصصی تر باشن متناسب با هدفمون

    4 اینکه می خوام شوخی ها و تکه کلام های روزانه ام رو اصلاح کنم و مدل قانون جذبی بکنم برای این هنوز حتی ی جمله هم ب ذهنم نرسیده ! ولی تو بخش عقل کل میخوام مطرح کنم چون هنوز ک هنوزه شوخی هام کلی ایراد دارن انگار ک یاد گرفتیم فقط با کوچیک کردن مثلا خودمون و مسخره کردن … بخندیم !

    بعد این مسابقه این ایده ها به ذهنم رسیدن ،اگ بازم برسن ب اشتراک می ذارم ،شـــــــــــ?ـــــــاد باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  7. -
    محمد امیراحمدی گفته:
    مدت عضویت: 2724 روز

    سلام وقت همه دوستاندبخیر دلتون بشادی ببخشید یکی منو کمک کنه من نمیتونم به نظرات بچه ها راجب ورودیهای ذهن دسترسی پیدا گنم ممنون میشم راهنملیی کنید قربونتون برم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  8. -
    شهرام حریری گفته:
    مدت عضویت: 2727 روز

    سلام جناب عباس منش اول بگم خیلی ممنونم با این فایل که گذاشتید خیلی انرژی مثبت دریافت کردم مدتهاست من تو این مسیر هستم امیدوارم مثل شما به آرزوهام برسم دوباره و دوباره و این بار از کلام شما شنیدم که باید٬ باید و باید ورودیهای ذهن رو کنترل کرد خیلی مهمه از همه چیز دیگری در این راه مهمتره و بعد گام دیگه و نکته دیگه اینکه فرمودید قبل از بیان آموخته ها به دیگران فقط و فقط تلاش کنیم که اول خودمون تجربش کنیم خودمون ازش جواب بگیریم به قول شما اگه سریع اون آموخته رو به دیگران بگیم شکلش تغییر میکنه و شاید دیگه نتونیم برای خودمون عملیش کنیم ممنونم از اینکه این اول صبحی که به لطف بارش برف و نعمت خدادای باید دو ساعت دیرتر بریم این انرژی مثبت رو از شما دریافت کردم برای شما و همه دوستان آرزو میکنم : همیشه کامروا باشید…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای: