عشق واقعی از دیدگاه استاد عباس منش - صفحه 3
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/08/abasmanesh-5.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2020-08-07 07:36:372020-12-01 07:48:19عشق واقعی از دیدگاه استاد عباس منششاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام فرزانه جانم
خدا رو هزاران مرتبه سپاسگزارم که برات مفید بوده عزیز دلم
نوشتن آدرس ، id ، یا شماره تلفن برخلاف قوانین سایته عزیزدلم
هر وقت که لازم بود هر سوالی که برات پیش اومد خوشحال میشم تا بتونم کمکی بکنم، هر جای سایت که خواستی بنویس من تا جایی که بتونم از صمیم قلبم جوابت رو میدم عزیزدلم
ان شاالله در زمان و مکان مناسب با هدایت خدا از نزدیک همدیگه رو می بینیم
عشق منی ، دوست قدرتمندم،
ان شاالله روز به روز در تمام جوانب زندگی موفق تر باشی گلم 😘
سلام آقای مهرجوی عزیز
ممنونم از لطفتون دوست خوب و الهی من
خدا رو شکر که هدایت خدا بر کامنتم جاری شد و باعث درس گرفتن و لذت بردن خودم ، شما و بقیه دوستان در این خانواده عزیزم شده.
بازم ازتون ممنونم، کلی انرژی گرفتم از کامنت تون.
خدا جونم بخاطر نعمت این دستان پر از خیر و برکتت در زندگیم سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم
برایتان از تنها فرمانروای جهانیان بهترینها را خواستارم
سلام دوست بی نظیر من
دست خیر رسان خدا در همین لحظه زندگیم
خدا رو بابت وجود ارزشمندت سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم
با هدایت خدا بوسیله دست توحیدی اش محمد عزیز دوباره هدایت شدم به کامنت فوقالعاده شما، عصر که این پاسخ تون تایید شد من خوندمش، تصمیم گرفتم فردا صبح براتون پاسخ بنویسم، اما خدا الان برام نشونه فرستاد که قدر لحظه ابدی اکنون را بدان.
خواندن دوباره این پاسخ تون و باز چند باره خواندن کامنت فوقالعاده تون من رو به درکی رساند که فهمیدم خدا جونم امروز پر از خیر و برکت را هنوز به پایان نرسانده و نوید فردایی بسیار بهتر و عالی تر را به من می دهد ان شاالله
اگر هاجر و اسماییل گرفتار ذهن بودند و هویت خود را از داستان زندگیشان میگرفتند سالها بعد زمانیکه ابراهیم به نزدشان بازگشت احتمالا سر ماجرای رفتن ابراهیم بحث و مشکل بینشان پیش می آمد
به خدا که درک کردم که بیشتر مشکلاتی که در زندگیم تجربه می کنم به این خاطره گرفتار ذهنم میشم و هویتم رو از داستان زندگیم می گیرم
و چقدر عالی باز هم خدا بر کلام بینظیر شما جاری شد تا بهم بگه:
اگر در لحظاتی از زندگی باز هم افکار و الگوهای ذهنی شدت گرفتند ، مقاومت نکنید ، فقط افکار را مشاهده کنید ، در واقع با مشاهده کردن افکار ، متوجه میشوید که شما آن افکار نیستید ، شما در ورای آن افکار هستید ، شما بعدی بالاتر از افکار هستید ، شما ناظر بر افکار هستید ، خیلی از آدمها هنوز نمیدانند از افکارشان بالاتر هستند
دقیقا این ذهن منه که مرتب میخواد من رو به بیراهه بکشونه، و چقدر عالی گفتید که ناظر و مشاهده گر افکارم باشم و باهاشون نجنگم، چون اینجوری تمرکزم میره روی ناخواسته ها، با فقط مشاهده کردن اونا به صلح درونی ، اتصال بیشتر با خدا و در نتیجه به زندگی کردن در لحظه ابدی اکنون می رسم.
خدای من ، عاشقتم که اینقدر. زیبا داری من رو هدایت می کنی، باورسازی پلی است برای غنودن در ذات هستی برای زندگی کردن در تو ، برای تجربه کردن تو، برای گسترش جهانت، برای جانشین تو بودن بر روی زمین ، همان که بگویم : کن فیکون
دوست الهی ام، آقا وریای عزیز، دست خیر رسان خدا هزاران بار از شما ممنونم
و به خاطر اتصال بی نظیرتان با خدا، جاری شدن کلام خدا بر کلام تان تحسینتان می کنم.
در پناه خدا در تمام جوانب زندگی موفق باشید
محمد جان من الان اینجام
و دارم دیوانه میشم از هدایت لحظه به لحظه خدا بوسیله تو دست خیر رسانش
دقیقا با چند باره خوندن این کامنت فهمیدم ریشه بیشتر مشکلاتم از کجاست و راه حلش رو هم وریای عزیز در پاسخ به کامنتم در همین صفحه برایم نوشته بود.
خدا جونم عشق من تایید می کنم هدایت همیشگی ات رو که در لحظه به لحظه زندگی ام جاریه و میلیارد ها میلیارد بار بخاطرش سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم 💖
ممنونم داداش گلم برم برای خواندن ادامه کامنتت در پروفایلم
ممنونم برای پاسخ بی نظیرت دوست خوبم
سپاسگزار خداوندی هستم که اینقدر زیبا با کلام شما من رو هدایت می کنه
با خواندن کامنتتون متوجه یک مورد مهم در خودم شدم اینکه بدترین تله ای که توش می افتم ، « من بلدم» « من می دانم» هستش.
من داستان دو راهب رو قبلاً شنیده بودم و صدها بار هم برای دیگران تعریفش کرده بودم و فکر می کردم که خودم دارم عالی بهش عمل می کنم و دیگه این مورد رو کاملاً بلدم ، که خدا دقیقا به من نشون هنوزهم خیلی از بارها رو روی دوشم دارم حمل می کنم و اون چیزی که مانع پروازم میشه بارهای روی دوشمه، و چقدر عالیه که خدا داره به وسیله این کامنت ها خانه تکانی می کنه گوشه کنار های ذهنم رو ، دقیقا از همون روزی که من تصمیم گرفتم به محض پیدا کردن ترمز ها، شروع به رفع شون کنم، خدا هم یکی یکی داره بهم نشون میده که اول باید کدوما رو حل کنم، پس با خودم عهد بستم که از همین لحظه هر فکری که در مورد ناخواسته ای در گذشته به ذهنم اومد، بدون مقاومت کردن یه لبخند بزنم و بگم تو بیش از اندازه روی دوشم بودی و وقتشه دیگه زمین بذارمت. و با توکل به خدا برای کاملاً برطرف کردن این مورد اقدام کنم.
داستان دومی که نوشته بودید رو تا حالا نشنیده بودم ، خیلی زیبا بود ممنونم، من برای خودم همیشه در این موارد بچه ها رو مثال می زدم اینکه یه لحظه به سختی با هم دعوت می کنند و همون لحظه دوباره شروع می کنند به بازی کردن با هم ، بدون هیچ کینه و کدورتی از هم ، خدا رو شکر این مورد جز نقاط قوتمه، اینکه از نوجوانی تا همین الان با هیچکی قهر نیستم و هیچ کینه ای از هیچکی به دل ندارم، با خیلی از آدم ها دیگه ارتباط ندارم، اما هیچ کدوم با قهر و دلخوری نبوده خدا روشکر
ولی توضیح شما در مورد گذشته خیلی برام تاثیر گذار بود ، پس باز به خودم تعهد میدم ، هر لحظه بالهای ذهنم رو تکان بدم و هر آنچه از گذشته توی اون داره جولان میدهند رو رها کنم و با خودم بگم تمام شد هرچیزی که بود تمام شد ، در این لحظه من چطوری می تونم زیبایی ها و نکات مثبت بیشتری رو ببینم و درک کنم؟
حالا بهتر درک می کنم که استاد همیشه میگن، من از گذشته چیزی به یاد ندارم مگه اینکه بقیه یادآوری کنند یا برای توضیح دادن قانون خدا اون قسمت رو به یادم میاره یعنی چی
حالا بهتر درک می کنم که چطور استاد و خانم شایسته برای چیزهای به نظر من تکراری هم اینچنین ذوق می کنند، چون هر روز دارن بالهای زیبای ذهن شون رو بهم می زنند و گذشته چه دلخواه، چه نادلخواه، رو رها می کنند. و همبشه در لحظه ابدی اکنون زندگی می کنند
ممنونم دوست خوبم، وریای عزیز، دست خیر رسان خدا
در ضمن تحسینتان می کنم برای قلم روان و زیبایتان.
در پناه خدا در تمام جوانب زندگی موفق باشید