«اعتماد به ربّ»، پیام ابراهیم از قربانی کردن فرزندش - صفحه 123

2070 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    علی قادری چاشمی گفته:
    مدت عضویت: 2054 روز

    به نام واحد قهار

    سلام به همه عاشقان تحول

    از خودم پرسیدم که توحید و اعتماد یعنی چه؟

    در ذهنم خاطره ای از دوران کودکی مرور شد. شاید آن حال‌وهوا و احساس را نتوان با کلمات بیان کرد اما می‌دانم که کسی که این‌جا هست و این مطلب را می‌خواند یعنی آشنا به این احوال و ادراک هست و آن حس را خواهد فهمید، خوب می‌دانم که توحید داشتن در چنین مواقع و شرایط خاصی معلوم خواهد شد، یعنی در شرایطی که به‌ظاهر ناجالب و نادلخواه است ما باید اثبات کنیم که موحد هستیم، همه ما این شرایط را در زندگی تجربه کرده‌ایم، چه خوب است که از همان ابتدا تکاپو و دست‌وپا زدن را رها کنیم و دستان تسلیم را بالا بگیریم و از منیت‌ها رها شویم، یعنی نخواهیم که خودمان موضوع را حل کنیم، بلکه از او مدد بخواهیم آن‌هم خالصانه.

    یادم می‌آید که در دوران کودکی به‌جایی رفته بودم که در آن‌جا چند سگ پرسه می‌زدند، البته که آن‌ها سگ‌های گله بودند، وقتی وارد محدوده‌ی آن‌ها شدم ناگهان دیدم که آن‌ها هم پارس کنان به سمت من دویدند و من در آن لحظات می‌دانستم که نمی‌توانم فرار کنم و جایی را هم برای فرار نداشتم، یادم می‌آید که کاملاً مضطر و بیچاره شده بودم و هیچ پناهگاهی نداشتم در آن لحظات اضطراری که حتی به دقیقه هم نمی‌رسید خاضعانه رو به سوی خدا کردم (جالب این‌که در آن زمان با افکار کودکانه مثلاً رو به قبله کرده بودم، بعدا متوجه شدم که قبله هم طرف دیگری بود) و از او خواستم که کمکم کند، واقعاً از ته دل بود، از انتهای آشوب و استرس و ترس‌هایم بود، تَهِ تَهِ تَهِ، خوب آن احساس را بعد از بیست سال یادم می‌آید احساسی از سر عجز بود و اضطرار و احتیاج.

    هیچ نمی دانستم و نمی فهمیدم و فقط خواستم آن هم از ته دل.

    خواسته ای شدید که در گاه هجوم مسائل در ما ایجاد می شود، جالب اینکه اینگونه درخواست کردن را در طول مدت زندگی 30 ساله ام بارها به یاد دارم. آری که در آن لحظات هجوم سگ‌ها که به‌نظرم بسیار خطرناک می‌آمدند و هر لحظه احتمال لت‌وپار شدنم می‌رفت، فقط رو به سوی او کردم و از عمق جانم درخواست کمک کردم، همه این توضیحاتی که دادم فقط در چند ثانیه اتفاق افتاده بود که به اندازه‌ی قرنی برایم می‌گذشت و من چقدر مستأصل و بیچاره بودم …..

    وَعِنْدَهُ مَفَاتِحُ الْغَیْبِ لَا یَعْلَمُهَا إِلَّا هُوَ ۚ وَیَعْلَمُ مَا فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ ۚ وَمَا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَهٍ إِلَّا یَعْلَمُهَا وَلَا حَبَّهٍ فِی ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ وَلَا رَطْبٍ وَلَا یَابِسٍ إِلَّا فِی کِتَابٍ مُبِینٍ

    و در نزد اوست کلید مسیر های نادیدنی و کسی جز او آن‌ها را نمی‌داند. هرچه در خشکی‌ها و دریاهاست می‌داند. هر برگی از درخت بیفتد و هر دانه‌ای در عمق زمین فرو برود و هر محصول تر و خشکی به زمین بیفتد، او می‌داند و بس. بله، همۀ رویدادهای جهان در کتابی روشن ثبت است.

    و اما در طرفه العینی من حس شگفت‌انگیزی را در ثانیه‌های بعد تجربه کردم، همان سگ‌های خشمگین که پارس کنان به سمت من حمله کرده بودند به یکباره گویی که به صاحب خودشان رسیده بودند چنان به‌ دورم می‌چرخیدند و دم‌هایشان را به علامت احترام و دوستی پایین تکان می‌دادند که گویی دست‌آموز و تربیت شده من بودند و حتی خودشان را به پاهای من کشیدند و من ترسان و درعین‌حال متحیر از این تغیّر بودم که چطور می‌شود که چنین آتشی این‌گونه بر من سرد و سالم شود، چطور می‌شود که از این حمله و هجوم نه‌تنها ایمن باشم بلکه مورد رحم و مروت قرار بگیرم، الان که این کلمات را می‌نویسم این آیه را بهتر درک می کنم

    قُلْنَا یَا نَارُ کُونِی بَرْدًا وَسَلَامًا عَلَىٰ إِبْرَاهِیمَ

    ما فرمان دادیم: «آتش! برای ابراهیم سرد باش و بی‌خطر!»

    من هیچ‌وقت این‌گونه عمیق و دقیق به این اتفاق نگاه نکرده بودم و آن را به تحریر در نیاوردم ولی اکنون به زوایای پنهانش بهتر پی بردم و خوب فهمیدم که برای آن پروردگار من و ابراهیم نداریم

    نیم ز کار تو فارغ همیشه در کارم

    که لحظه لحظه تو را من عزیزتر دارم

    به ذات پاک من و آفتاب سلطنتم

    که من تو را نگذارم به لطف بردارم

    آری دقیقاً همین بود و الان و امروز این مطلب را من بهتر فهمیدم که خیلی خیلی خدای بی‌نظیری دارم که هیچ‌وقت، هیچ‌وقت مرا از یاد نمی‌برد و اتفاقاً در گاه هجوم مسائل و مشکلات بیشتر به یاد من است و از من می‌خواهد تا به یادش باشم

    فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ وَاشْکُرُوا لِی وَلَا تَکْفُرُونِ

    بنابراین، به‌یاد من باشید؛ من هم به‌یاد شما هستم. مرا شکر کنید و ناسپاسی‌ام نکنید.

    خداوندا چه نگاه عاشقانه ای که به من داری و من چه احساس فوق‌العاده‌ای را به تو دارم در این لحظات که فرمان به نوشتنم دادی.

    بار خدایا از تو برای همه حمایت‌ها و حفاظت‌هایت، خاضعانه و خالصانه از تو سپاس‌گزاری می‌کنم، که تو از درون من آگاهی و خوب مرا درک می‌کنی و این خاطره‌ای توحیدی را به یاد من آوردی

    بارالها به من حافظه‌ای عطا بفرما تا هر وقت که بر سر راهم مشکلی حتی کوچک قرار گرفت، بی‌معطلی روی خودم را به سوی تو کنم و از تو مدد بخواهم و این عادت پسندیده‌ی رستگاری بخش را در خودم پایدار کنم، باشد که از رستگاران و مقربان درگاهت باشم

    باشد که از پیروان ابراهیم حنیف باشم که در هر لحظه رو به سوی تو می‌کرد و توبه کننده به سوی تو بود و به سمت وجه الهی تو نظر می‌کرد و از تو مدد می‌خواست

    إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ حَنِیفًا ۖ وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ

    من، با میانه‌‌روی و با تمام وجودم، به کسی رو می‌آورم که همۀ آسمان‌ها و زمین را پدید آورده است و هرگز از مشرکان نخواهم شد.

    شاد باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  2. -
    مهرنوش گفته:
    مدت عضویت: 2405 روز

    روز سوم

    استاد عزیز سپاس بابت وجود و حضورتون در این برهه از زندگیم

    اعتماد به پروردگار و تسلیم بودن واقعا درجه ای از آگاهی و رهایی است که عامل آرامش و سعادت در دنیا و آخرت .

    چقدر حس خوبیه که بتونی هم آنقدر تسلیم رب باشی در عین حال هم بتونی رفاقتت رو حفظ کنی چقدر زیباست و من درخواست دارم از خدای بزرگم این دختر کوچکیت مهرنوشت رو آنقدر آماده بکن و لایق بدون تا بتونم ایمان ابراهیم گونه در خودم پرورش بدم و لحظه لحظه زندگیم رو سرشار از آرامش و رهایی بکنم.

    امروز با گوش دادن فایل و اتفاقاتی که برام افتاد فهمیدم چقدر راه درازی دارم تا ایمانم رو قوی تر کنم تا دیگه با کوچکترین حرف نامربوط اطرافیان و حواشی بهم نریزم.

    من هنوز در مقابل انتقاد اطرافیان ضعف دارم

    یه خصلت شل کن و سفت کن که مسیر رو پیدا میکنم تصمیمات رو میگیرم با اطمینان و بعد از چند وقت دوباره با کوچکترین حرف و قضاوت بیجا یک انسان ضعیف بهم میریزم.

    به قول استاد از خداوند می خوام که من رو حمایت و هدایت کنه تا بتونم در مسیر آگاهی و ایمانی که حضرت ابراهیم داشت قرار بده چرا که اگر اون بنده تونسته به این حد از رفاقت و تسلیم بودن و آرامش برسه قطعا من هم می تونم بهش دست پیدا کنم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  3. -
    مهرنوش گفته:
    مدت عضویت: 2405 روز

    روز سوم

    استاد عزیز سپاس بابت وجود و حضورتون در این برهه از زندگیم

    اعتماد به پروردگار و تسلیم بودن واقعا درجه ای از آگاهی و رهایی است که عامل آرامش و سعادت در دنیا و آخرت .

    چقدر حس خوبیه که بتونی هم آنقدر تسلیم رب باشی در عین حال هم بتونی رفاقتت رو حفظ کنی چقدر زیباست و من درخواست دارم از خدای بزرگم این دختر کوچکیت مهرنوشت رو آنقدر آماده بکن و لایق بدون تا بتونم ایمان ابراهیم گونه در خودم پرورش بدم و لحظه لحظه زندگیم رو سرشار از آرامش و رهایی بکنم.

    امروز با گوش دادن فایل و اتفاقاتی که برام افتاد فهمیدم چقدر راه درازی دارم تا ایمانم رو قوی تر کنم تا دیگه با کوچکترین حرف نامربوط اطرافیان و حواشی بهم نریزم.

    من هنوز در مقابل انتقاد اطرافیان ضعف دارم

    یه خصلت شل کن و سفت کن که مسیر رو پیدا میکنم تصمیمات رو میگیرم با اطمینان و بعد از چند وقت دوباره با کوچکترین حرف و قضاوت بیجا یک انسان ضعیف بهم میریزم.

    به قول استاد از خداوند می خوام که من رو حمایت و هدایت کنه تا بتونم در مسیر آگاهی و ایمانی که حضرت ابراهیم داشت قرار بده چرا که اگر اون بنده تونسته به این حد از رفاقت و تسلیم بودن و آرامش برسه قطعا من هم می تونم بهش دست پیدا کنم.

    دوستدار شما مهرنوش

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  4. -
    Serveh گفته:
    مدت عضویت: 948 روز

    به نام تنها خالق و تنها قدرت مطلق جهان خداوند بخشنده مهربان

    سلام به استاد توحیدی به کسی که درسهای ابراهیم گونه با پاکترین نیت و صادق ترین کلام رو به ما روانه میکنه ….

    اعتماد به رب عالمین درسی بزرگ از ابراهیم که خداوند انقدر عاشقش هست که به هر طریقی میخواد اسم ابراهیمشو با افتخار ببره …

    واقعا کی تا این حد به خداوند اعتماد میکنه که زن و بچه ای که سالها به انتظارش بوده در بیابان بی آب و غذا ، بدون هیچ انسانی و خونه و پناهی رها میکنه؟ کی بچه خودشو که نمیتونه ببینه یه خار به پاش رفته به قربانگاه میبره تا اونو سر ببره در راه هدایتی که خداوند به قلبش کرده …؟

    داشتم فکر میکردم به ابراهیم ، که به چه حدی از اعتماد به خداوند رسیده که به همچین درجه ای از توحید نائل شده چقدر دنیا و آخرت رو یکی دونسته ، چقدر فهمیده دنیا فانیه و هیچ تعلقی توی دنیا نداره … چقدر خداوند رو باور کرده که هیچ چیز دیگه جز خدا دلشو به لرزه در نیاورده ؟

    بودن در جای ابراهیم ایمانی قوی و دلی بزرگ میخواد، ولی چقدر من خودم توی زندگیم به هدایت قلبم گوش کردم؟ سر یه تغییر مسیر؟ سر ریسکی در حد استارت کاری که نمیدونم اخرش چی میشه و زیاد ایده ای براش ندارم فقط میدونم باید کاری انجام بدم و قدمی بردارم؟ سر اینکه برم تو دل ترسهام و برای هر خرید کوچیکی ساعتها نگردم و یا سر هر موضوعی ساعتها تحقیق نکنم و یکبار به هدایت قلبم گوش کنم و به خدا اعتماد کنم و نتیجه رو به خودش بسپارم ….و انقدر 2×2=4 نکنم … انقدر نخوام یه جوری از کارم مطمئن بشم بعد ریسک کنم … واقعا خدا همه مارو هدایت میکنه ولی چند نفر از ما اعتماد میکنیم و ایمانمون به حدی رسیده که اقدام کنیم و نترسیم؟ همون ها راه بهشون نشون داده میشه

    ته تهش اینه مسیر اشتباه بشه مگه چی میشه ؟ مگه این دنیا محل ازمون و خطا نیست خب راه بعدی رو هموارتر میکنه ترسهامون میریزه اعتماد بنفسمون بالا میره … دلمون آروم میگیره که منفعل نیستیم ‌..

    خدای مهربونم ازت باز هدایت و حمایت میخوام ممنون که این آگاهی های ناب رو از طریق بنده محترم و ارزشمند استاد عباسمنش به من رسوندی

    خیلی دوستت دارم ….

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  5. -
    نیلوفر قاسمی گفته:
    مدت عضویت: 1148 روز

    به نام خدایی که بهترین‌رفیقه

    سلام به استاد عزیزم و هرکس که این کامنت رو میخونه

    این فایل نشانه امروز من بود

    و چقدر این نشانه ها درست کار میکنن

    چقدر درستن چقدر واضح ان چقدر زیبان

    مخصوصا وقتی که با تمام وجودت باور کنی و بگی قطعا خیریت عمیقی در این فایل و اگاهی برای من هست

    از اونجایی که دارم رو دوره فوق العاده عزت نفس کار‌میکنم

    یکی از تصمیماتی که به خاطر ترس هام نمیرفتم‌ سراغش خواستم عملی کنم

    اون‌ تصمیمم این بود که برای اولین بار ورکشاپ رقص بزارم تو تهران

    که باز تردید داشتم و هی میگفتم این تمرین رو یکی دیگه از ایده هام میخوام عملی کنم اینطور اصلا فایده نداره

    تا اینکه یروز از خستگی دراز کشیدم

    چشمام رفت رو هم

    یهو خدا شروع کرد با من صحبت کردن

    گفت نگران چی هستی چرا نمیری سمتش ؟؟؟

    گفتم اینکه کسی نیاد !!!!

    گفت مگه من نمیتونم هوج هوج آدم بفرستم تو ورکشاپ تو

    منی که از دل سنگ‌گیاه رشد میدم

    منی که کل جهان در اختیارمه

    واسه توی بندم نمیتونم 15 تا آدم بفرستم ؟؟؟؟

    منو باور کن نیلوفر

    من با توام من تو درون توام

    من‌همونیم که اون همه آدم فرستادم تو سمینار های استادت

    همونیم که اون همه آدم دور پیامبر جمع کرد

    خدای محمد خدای توام هست

    خدای استاد عباس منش خدای توام هست

    اصلا اینارو ول کن مثال کوچیک تر میزنم مگه نمیبینی اینهمه آدم ورکشاپ رقص میزارن و واسشون یک عالمه هنرجو میفرستم فکر کردی چی از اونا کم داری ؟؟؟

    من تو این راه اسپانسر توام

    بهت پول میدم بهت ماشین میدم بهت امکانات میدم

    که تو راحت پیش بری و به پیشرفت جهان من کمک کنی

    منو رزاق باور کن

    الانم که انقدر عاشقانه داریم باهم حرف میزنیم

    اینو بدون من اگاهم تو یک شبه نمیتونی تغییر کنی هرجا منو یادت رفت هرجا مشرک شدی بدون که میبخشمت چون واقفم به ضعف هات

    …………………

    این عین مکالمه من و خدا بود

    از خواب پاشدم صورتم خیس اشک بود

    هق هق میکردم…..

    خدایا چقدر مهربان بودی چقدر …..

    اقا حالا دیگه مطمعن بودم خدا واسم هنرجو میفرسته

    اما باز کلی ترس داشتم

    اینم همون ضعف هایی بود که باید درست میشد

    انگار‌من فکر میکردم خب خدا آدمشو میفرسته

    ولی تبلیغات و جا و روز و زمان اینکه اصلا چقدر ورودی بگیرم اینکه موضوع ورکشاپ چی باشه

    من چهار روز به شدت overthinking میکردم

    انقدر نا آروم بودم که یک لحظه نمیتونستم از چیزی لذت ببرم خیلییییم انرژی میذاشتم حالم خوب باشه خیلی زیاد

    تا اینکه دیشب یهو زدم زیر‌ گریه با خودم‌گفتم اَه اَه خسته شدمممممم بسته دیگه نمیخام این حسو خدایا کمک کن

    تا اینکه شب تو شکرگزاریم نوشتم

    خدایا میخوام رها کنم

    تو واسم تبلیغات کن تو بگو کی بگو کجا بگو چطور

    تو هدایییت کن

    خودمو سپردم به تو

    اقا همینو که نوشتم آروم شدم آروم آروم‌

    انگار من تازه دیشب معنای تسلیم بودن رو فهمیدم از طریق اون تضادی که استرس وحشتناک میداد بهم

    شب راحت خوابیدم

    صب با یه حس خوب پاشدم

    رفتم‌همون‌ پارک همیشگی که صبا میرم تمرین

    دوتا پسره بغل دستم بودن

    یکیشون مثل اینکه دنسر بود

    یهو برگشت‌گفت راستی پسفردا مسابقه است

    چون مسابقه های رقص ایران زیر زمینیه من هیچوقت متوجه نمیشم چون با کسیم خیلی ارتباط ندارم

    همیشه تو ستاره قطبیم مینوشتم خدایا خودت هدایت کن‌من عاشق اینکارم به وقتش هدایتم کن

    اصلا عجیب‌ترین بوووددد من هروز میرم اونجا چطور همون‌وقتی که تسلیم شدن این هدایت اتفاق افتاد همون موقع که اعتماد کرد‌

    اقا حالا من شمارمو دادم گفتم پیام میدم‌که هماهنگ کنم

    بعد من پیامی دریافت نکردم از صبح

    باز گفتم خب حالا باز ایمانت رو نشون بده

    جای اینکه منتظر باشی و خیلی فکر‌کنی که چی میشه

    باز بسپر اگه لازم باشه میری اگه نه نمیری

    من باز سپردم به خدا

    خدایا شکرت که تسلیمت شدم

    شکرت که انقدر‌آرومم

    شکرت که انقدر تو لحظه ام

    شکرت که‌‌انقدر حالم خوبه

    شکرت که روز به روز اعتمادم داره بهت بیشتر میشه

    شکرت به خاطر این فایل توحیدی :))))))))

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  6. -
    محمود کاظمی گفته:
    مدت عضویت: 959 روز

    به نام خداوند یگانه وبی همتا

    خدایا شکرت هزاران مرتبه شکرت برای مسیری که منو هدایت کردی به سمتش مسیر ابراهیم مسیر محمد مسیر سید حسین عباس منش خدایااا چی بگم که کلمات نمی تونن ادا بکنن حد سپاسگذار بودنمو وشوقمو از بودن دراین مسیری که فقط توایوو توو

    خدایا پروردگارا خالق یکتای بی همتایم شکرت

    امروز روز سوم از روزشمار تحول زندگی من است

    وبه خداوندی خدا دارم میبینم که توی همین سه روز واقعا تحول زندگیمو.الله اکبر از این همه نعمت وفرآوانی واین خان نعمتی که توی این سایت گرانبها برامون فراهمه ورایگاان ورایگان

    استاد بی نظیرم ممنونم ازت

    مریم خانم عزیز وفوقالعاده از شما ویژه سپاسگذارم برای این قسمت از سایت که واقعا داره قوقا میکنه در وجودم.وخدا می دونه که این سفره نعمت تا کجا قراره پهن باشه وهمه رو(همه ای که خووشون میخوان خدارو بشناسن)سیر ولبریز بکنه وجودشونو از بس که نابه این نعمات.

    واینو منی دارم میگم که کلی وقت گذشته از شروع این جریان الهی وحالا من دارم روز سوممو مینویسم وتغیر میدم خودمو بااینکه کلی وقته گذشته از اول ماجرا ولی به قول خودم این سفره خان نعمات بی انتهاست که پهن شده وهرکسی هروقتم که بیاد پای این سفره سیر سیر میشه وبه قول خیام

    ای دوست بیا تا غمِ فردا نخوریم

    وین یک دمِ عمر را غنیمت شمریم

    فردا که ازین دیرِ فنا درگذریم

    با هفت‌هزارسالگان سربه‌سریم

    نمی دونم چی شد که شعر خیامو یادم اومد ولی می دونم که باید می نوشتمش ودلیلشم بیت آخرشه فکر کنم که میگه ما با هفت هزار سالگان سر به سریم!!

    واقعا سر به سریم اگر ماهم مسیریو بریم که ابراهیم رفته مسیری که فقط الله بوده او بس رب العالمین بوده او بس مگه چیو میخوایم ما که خدا نتونه بهمون بده مگه به کجا می خوایم برسیم که خدا نتونه برسونه مارو؟؟ وااای بر من اگر حتی لحظه ای فکر کنم که کارمو کس دیگه ای می تونه حل بکنه جز خداوند واای بر من اگر لحظه ای گمان برم به اینکه نکنه یکی بتونه منو محروم بکنه از نعمتی

    و وااای بر منی که حتی توی اون دنیاهم خود شیطان میادو بهم میگه بیزارم از تویی که شریک قائل شدی برای خدا خووود شیطان اینو میگه محمود اگر قافل بشی اگر ناسپاس باشی اگر نبینی رحمتیو که خدا نصیبت کرده وفور نعمتهایی که گذاشته فقط برای تو تا لذتشو ببری وبدونی که اونی که باید ازش بخوای فقط خداست وبس

    وچقدر به خودم می بالم وافتخار می کنم که توی مسیریم که خلیل الله بوده همون کسی که فرزند خودشو خواسته قربانی بکنه در راه خدا

    واستاد اونجایی که داشتین میگفتین ابراهیم حاجر وفرزندشو در بیابان رها کردو رفت وبعد از 20 سال برگشت تاازه اونم نه که قربون صدقه بچش بره برای اینکه قربانیش بکنه کل وجودم داشت زیرو رو می شد از این حد ازایمان به خدا واقعاا ابراهیم نمونس الگوی تمام ماست وجایگاهشم بر حقه که خداوند خود حقه

    واینو داشتید میگفتین که توی فایلاتون میگید هروقت هرکسی حتی یه نفر به یک جایگاهی رسیده پس ماهم می تونیم برسیم دیگه دلم داشت قنج میرفت که منم می تونم منم می تووونم به جایی برسم که ابراهیم رسیده ابراهیمی که حنیف بود ویکتا پرست

    ومی دونمم خیلیییی خیلیییی فاصله دارم بااون جایگاه ولی همینکه باشنیدن این حرفتون مثل قبلا خودم نبودم که سریع به خودم بگم بابا من کجا ابراااهیم کجا این یعنی یه کوچولو باورام تغیر کردن وخداوندو نزدیک تراز قبل می دونم به خودم و واقعا حسش میکنم این احساس بی نظیرویو که خدا دوستته خدا همراته خدا راه گشاته وسپاسگذارشم هزااران بار شکرش که منو آورد توی این مسیر

    وحالا فقط سه روز گذشته از تحول زندگیم وبه اندازه کل زندگیم تحول داشتم توی وجودم وخدا می دونه بعد از گذشت یه مدت توی این مسیر وروز شمار های تحول بعدیم چه ها که بکند با من این خدای مهربان

    وبازم ممنونتم استاد برای صحبت هاتون برای مسیری که انتخاب کردین

    ودلم می خواد این روز شمارمو با یک شعر از مولانا تموم بکنم

    عارفان را شمع و شاهد نیست از بیرون خویش

    خون انگوری نخورده باده­‌شان هم خون خویش

    هرکسی اندر جهان مجنون لیلایی شدند

    عارفان لیلای خویش و دم‌­به‌­دم مجنون خویش

    ساعتی میزان آنی ساعتی موزون این

    بعد از این میزان خود شو تا شوی موزون خویش

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    گزارش نقض قوانین سایت
  7. -
    زهرا محمدی گفته:
    مدت عضویت: 1012 روز

    بایاد و نام خدای عزیزم

    سلام استاد بزرگوارم و مریم عزیزم و دوستان عزیزم

    دیروز خیلی تو فضای مجازی بیجا چرخیدم و واقعا انگار ی تلنگری برام شد ی دفعه به خودم اومدم دیدم قرار بود قرآن بخوانم نخوندم قرار بود ی ساعت کامنت دوره 12 قدم رو بتونم نخوندم قرار بود ی فایل گوش کنم گوش نکردم و چقدر بیخود و بیجا در فضای مجازی چرخیدم واقعا اینکه استاد میفرمایید ما از تضادها مون ایده میگیریم درسته من انقدر از خودم ناراحت شدم که دیگه تصمیم گرفتم در طول روز اصلا به فضای مجازی داخل نشم وفقط شب به شب ی فرصت کوتاهی رو اختصاص بدم امروز صبح که پاشدم توی ستاره ی قطبیم نوشتم که خدایا من امروز میخوام ابراهیمت باشم کمکم کن بت ها رو بشکنم و به خاطر چیزهای بیخود برنامه های اصلیم رو عقب نندازم خودت هدایتم کن و اومدم نشستم فایل سوم سفرنامه رو گوش کردم و چقدر شگفت زده شدم از اینکه من امروز از خدا خواستم ابراهیم گونه باشم و چه فایلی خداوند برام فرستاد در مورد ابراهیم اخه واقعا چقدر نشانه ی زیبایی این نشانه ایمانم رو چندین برابر کرد

    خدای عزیزم سپاس گزارم که انسانهای بزرگی در مسیر زندگیم قرار میدی برای بزرگ شدن و بهتر زندگی کردن

    استاد عزیزم مریم عزیزم دوستان عزیزم شاد و سربلند باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    گزارش نقض قوانین سایت
  8. -
    ساناز گفته:
    مدت عضویت: 1323 روز

    به نام خداوند بخشنده و مهربان

    یادگار 3

    سلام استاد عزیزم و مریم خوبم

    سلام به همه هم فرکانسی های عزیزی که پر تلاش در این مسیر هستن

    استاد عزیزم

    اصلا این بحث توکل ابراهیم ماسوای تمام موضوعاته جهانه

    با اینکه اصلا خانواده مذهبی ندارم اما از همان کودکی که یادمه پدرم همیشه این اداب قربانی کردن رو داشت

    و چون شغلش دامپروری بود و شرایط مالی خوبی داشت

    خیلی براش مهم بود که حتما ی گوسفند چاق و چله قربانی کنه

    و خیلی خیلی براش مهم بود بخش اعظم گوشت به نیازمندان داده بشه

    میگفتن به 7تا خانواده گوشت قربونی بده نذرت قبوله

    ولی همیشه پدرم میگفت شما تعداد رو ول کنین هرکی از اقوام و اشنا و هم محلی میدونین نیاز داره براش ببرین

    خدا رحمت کنه پدرمو و روحش قرین آرامش

    همیشه کمک کردن به نیازمندا براش خیلی مساله مهمی بود

    پدرم بی سواد بود ولی هر کی می اومد خونه و از دین و اسلام میگفت پدرم بیشتر ترغیب میشد به کمک کردن یا همون صله ارحام

    پدرم شخص فوق العاده ای بود بی نهایت اعتماد بنفس بالایی داشت و همیشه و همیشه اولین اولویتش خودش و نوع زندگیش بود

    همه اقوام همیشه اصرار داشتن میگفتن تو که شرایط مالی خوبی داری برو مکه برو کربلا برو زیارت نماز بخون

    و اون همیشه میگفت خداوند این همه گوسفند داده دست من و من مسئولیت دارم و می دانم جز من کسی از این ها درست نگهداری نمیکنه

    من اگه از پس نگهداری این ها بیام یعنی زیارت کردم

    و جالب ی جمله رو همیشه میگفت

    اگه در یمنی پیش منی

    اگه پیش منی در یمنی

    و جالب همیشه میگفت اینو پیامبر گفتع

    همیشه مدل صحبت کردن پدرم برای همه جای سوال داشت

    اینکه این شخص ادم بی سوادیه

    روستا و دور از شهر زندگی میکنه

    چجور و ازکجا این کلمات رو اورده ؟

    به طرز عجیبی قانون رو رعایت میکرد

    همیشه میگفت بچه ها خودشون باید به فکر خودشون باشن من نمیتونم اینده کسی رو بسازم

    و این باعث میشد همه ما از بچگی مستقل باشیم

    و ی جمله که همیشه به ما بچه ها میگفت

    خدا به فریادتون برسه

    همیشه ما رو میسپرد به خدا

    الان که در این مسیر قرار گرفتم میفهمم چقدر پدر من قشنگ قانون رو رعایت میکرده

    و همیشه هر اتفاقی می افتاد به ما میگفت هر کاری میکنین نتیجش به خودتون برمیگرده

    روحش قرین آرامش

    نوع زندگی پدرم از همان کودکی ایمان به غیب رو برام روشن کرده بود

    اما خیلی کمرنگ

    در مدرسه که میگفتن حضرت ابراهیم به خاطر توکلش

    دو مقام امامت و پیامبری رو داشته ته قلبم ارادت خاصی بهش داشتم

    هر وقت هر جا حرفی از توحیدش میشد شاید ساعت ها فکرمیکردم هدفش چی بوده از این کارها؟

    رها کردن طفل شیرخوار و مادرش

    قربانی کردن پسرش

    بت شکنی ها

    و …..

    و گاها میگفتم نمیشد سرش بندازه پایین زندگیشو کنه

    وقتی در مسیر قرار گرفتم

    هر جا استاد حرف از توکل ابراهیم میزد میگفتم خدایا مگه ابراهیم چه خواسته ای داشته که چنین کارهارو میکرده؟

    اون زمان ی چادر برای سرپناه و ی غذای شکم مردم دیگه خواستع ای نداشتن که

    مثلا ماشین خاصی میخواسته

    خونه خاصی میخواسته

    سفر خاصی میخواسته

    گوشی خاصی میخواسته

    روابط خاصی میخواسته

    واقعا چه خواسته ای داشته

    مدت ها گذشت تا در کتاب استاد و فایل فهمیدم

    که ما انسان ها

    روح خداییم

    تکه ای از خداییم

    و گاها خود خداییم

    ابراهیم هم خود خدا بوده

    رسالت داشته

    باید به رسالتش عمل میکرده

    باید خداگونه رفتار میکرده

    باید توحید و توکلش رو ثابت میکرده

    باید از عزیزش میگذشته تا خدا عزیزشو بهش ببخشه

    نمیدانم اون لحظه تصمیم راحتی بوده یا سخت

    ولی درجه ای از توحید بوده که راحت از عزیزش میگذره

    و بعضی مواقع میگم خدایا ی وقتی به سرت نزنه بخوای از این امتحانا از من بگیریاااا

    اصلا اطمینان محض که من ردم و سر سوزنی چنین شهامتی ندارم

    شهامت چیه

    چنین ایمانی ندارم

    من حاضر نیستم از ماشینم بگذرم

    از جون عزیزم بگذرم ؟؟؟؟

    اووووووه

    اصلا چه قیاسیه ایمان من و ایمان ابراهیم

    اصلا جنس ایمان ابراهیم باعث شد خداوند به ابراهیم رسالت ساخت بنایی بده که بشه قبله مسلمانان که تا این لحظه با آمدن این همه پیامبر امام مو لای درز عشق ابراهیم و خدا نرفت

    اصلا من دارم از چی حرف میزنم خداوکیلی…..

    و اما….

    خوشحالم

    در مسیری قرار گرفتم که دارم جنس توحید و توکل ناب ابراهیمی رو میشناسم

    و قطعا استمرار داشته باشم به درجات خیلی بالا میرسم

    استاد عزیزم مریم خوبم بی نهایت از زحمات شما سپاس گذارم

    این بماند یادگار

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    گزارش نقض قوانین سایت
  9. -
    ملیحه نصیری گفته:
    مدت عضویت: 1796 روز

    سلام بر استاد توحیدی عزیزم

    و مریم بانوی دوسداشتنی

    روز سوم:

    وباز بحث زییا و شیرین توحید

    وچقددددررررررررر تامل و تفکر کرد باید موردش

    و فکرها کرد

    و شنید

    و اندیشید

    و چقدررررررررررررررر باید تمرین کرد توحید رو در عمل اجرا کرد

    در تک تک لحطه ها

    در تک تک اعمال و رفتار و افکارت

    و چقدررررررررر باید کار کرد

    تا تک تک اعمال رفتار ادم توحیدی بشه

    توحیدی ک اونقدر در عمق جانت نفود کنه ک ذره ای نگران نشی

    نترسی

    ناراحت کشی

    بخندی و حالت خوب باشه و از تک تک لحطه هات لدت ببری بدون ذره ای استرس

    و چقدرررررر ابراهیم خلیل الله تو این کار عالی عمل کرد

    من فرزند ندارم اما حس میکنم خیییییییلی دل بزرگ و ایمانی بینهااااااااایت میخاد ک نوزادتو رها کنی وسط بیابون

    بری تو دل اتش

    بچه خودتو بخای سر ببری

    و…..

    بینهایته این تسلیم بودن ک هیچ چیزی ب اندازه تسلیم بودن مهم نیس و همه چی بخاطرش رها میشه!!!

    و چقدرررر باید کارکنم و اعتماد کنم ب این نیروی حی و حاصر

    نیرویی ک تنها قدرت این جهانه

    نیرویی ک 1 برگ بدون اذنش ب زمین نمی افتد

    نیرویی ک شنوا و بیناست

    و چقدررررررررررر پاداش این ایمان و تسلیم بودن بی انتهاست

    و چقدررررررررر تسلیم شدن در برابرش سخت و طرف بزرگ میخاد

    منم خیییییلی دلم میخاد چنین ایمانی داشته باشم.

    رهای رها

    تسلیم تسلیم

    شاد

    خوشحال

    قلبم پرامید و قدمهام استوار و محکم

    باشد ک منم استوار باشم دراین رها و لحطه ب لحطه درکم بیشتر و عمیقتر بشه و با تمام وجودم تسلیم باشم و تمام خودمو بهش بسپارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    گزارش نقض قوانین سایت
  10. -
    مجید بختیارپور عمران گفته:
    مدت عضویت: 970 روز

    به نام خداوند نشان دهنده مسیر خوبیها

    زندگی ابراهیم نبی نمونه درخشان در کارنامه یکتاپرستان چگونه یک انسان میتونه اینقدر قوی و قدرتمند باشه و خداروشکر وقتی یک انسان تونست پس ما هم میتونیم این جرأتی هست که از آگاهی های ناب این پیامبر زمان ما استاد دوست داشتنی بما رسید وگرنه من یکی که جرات فکر کردن به این موضوع را نداشتم چه برسه یکی از خواسته هام این باشه خدایا منم مثل استاد عزیزم میخوام ابراهیم تو باشم برای اشاعه دین یکتاپرستی تو توحید عملی داشتن میخواهم داستان زیبای دیگری را در لابه لای این داستان بیرون بیارم داستان مادر سیاچهره مهربان که با طفل شیرخواره اش در بیابان بی آب وعلف تنها ماند،زنی که با استقامتش انقلابی به پا کرد و قانون زیبای دریافت روزی از جایی که گمانش را نمی‌بریم در آن نمایان است…طبق آیه 2و3سوره طلاق هاجر نازنین آن مادر مهربان آن زنی که خداوند در کنار خانه اش به همسایگی قبولش کرد از صفا تا مروه و بلعکس سراب دید ولی برای حیات طفل تشنه اش دونید و دویید و از پا نایستاد صفا و مروه کمر خم کردن از استقامت و قدرت این مادر ولی هاجر تسلیم نشد چندین بار با ایمان به عشق به سمت سراب دویید و با ایمان راسخ و با درخواست سوزاند با اشتیاق زنده ماندن فرزندش از جایی که فکرشو نمی‌کرد روزی ناب بیرون کشید زمین و آسمان تسلیم خواسته این مادر شدن و خداوند دستور داد زم زم بیرون بیا و حیات را در سرزمین برهوت جاری ساز این داستان درس بسیار عالی برای ما بهمراه دارد که اگه اینطوری با ایمان تلاش کنیم حتی به اصطلاح سراب و خیال دیدیم و از کائنات نه شنیدیم و کوتاه نیومدیم و با ایمان قدم استوارتر برداریم خداوند میداند کجا را برای ما بشکافد و روزی بی انتهایش را بر سر ما آوار سازد

    درود بر این مادر درود بر این زن درود بر ابراهیم نبی درود بر همه یکتاپرستی درود بر استاد باعشق و همراهان عاشقش دروووووود

    امیدوارم تونسته باشم مطلب آموزنده ای را به عزیزان رسانده باشم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    گزارش نقض قوانین سایت
    • -
      سهراب روان پاک نودژ گفته:
      مدت عضویت: 1260 روز

      سلام براستادعزیزم ودوست نازنینم .تمامی دوستان مسیرهدایت…واقعا لذت بردم ازطرزنگاه دوست عزیزم آقامجیدبزرگوار.واقعا هیچوقت ازاین منظربه داستان حضرت ابراهیم توجه نکرده بودم که اشاره کرده به وضعیت هاجرخانم که چه قدر ایمان داشته به تصمیم حضرت ابراهیم وبدون مقاومت میپذیره درصورتی که اصلا ازآینده بی خبر بوده که باطفل شیرخواره بتونه توی بیابان بی آب وعلف وبرهوت دوام بیاره یاااینکه چقدرشجاعت دروجودش بوده که ازحمله حیوانات وحشی درامان باشه تنهاچیزی که به نظر من میتونه هاجرخانم بزرگوارروتوی این مسیرثابت قدم بداره وازگرسنگی وتشنگی وحمله حیوانات وحشی وشرایط جوی وآب وهوادرامان نگهداره فقط و فقط یک ایمان خیلی قوی وواقعی می‌تونه باشه که به خداوند داره نه هیچ چیز دیگه…شادوپیروزباشیدوسعادتمند دردنیاوآخرت

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
      • -
        مجید بختیارپور عمران گفته:
        مدت عضویت: 970 روز

        سلام بر شما دوست عزیزم سهراب جان ممنونم از توجه زیبای شما و لطفی که به بنده نشون دادین ..

        دقیقا همینطوره چقد زیبایی در این نوع ایمان هست که نگاه آدم از تمام وحشت ها و نگرانی ها و ترس ها دور نگه میداره همچین ایمانی را برای شما و دوستان باعشقم و خودم از خدای منان آرزومندم و دعا میکنم که همچین ایمانی زیبا بما عطا کند.آمین

        سپااااس سهراب عزیز سپاس

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: