«اعتماد به ربّ»، پیام ابراهیم از قربانی کردن فرزندش - صفحه 152
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2022/07/abasmanesh-5.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2016-09-12 09:33:282024-06-08 22:16:13«اعتماد به ربّ»، پیام ابراهیم از قربانی کردن فرزندششاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام به استاد عزیزم چقدر این فایلای توحیدی خوبه و چقدر ایمانمون به خداوند بیشتر و بیشتر میشه سپاسگزارم خدام برای وجود شما استاد عزیزم برای وجود این سایت گرانبها …
تمام گنج های زمین و اسمان در سایت شما هست کافیست کمی تعقل کنیم و برسیم به رب و خداوند خودش همه ی کارها رو به راحتی و با عزت و شادی برامون انجام میده…
یادم میاد سال 98 میخواستم مهاجرت کنم به تهران ولی پدرم و مادرم بیمار بودن که پدرم همون سال فوت کرد من موندمو مادرم اما خواسته من مهاجرت به تهران بود اون هم تک و تنها برای اهدافم …با خدا هر روز صحبت میکردم اینقدر احساساتم زیاد بود که اجازه نمیداد مادرم رو تنها بزارم و برم تهران اما رفته رفته با قلبم بیشتر دوست شدم و باهم بیشتر حرف میزدیم تصمیم گرفتم مادرم رو به خداوند بسپرم و مهاجرت کنم …یادم میاد 40 روز گذشته بود از فوت پدرم این تصمیم رو گرفتم ذهنم میگفت بزار 1 سال 2 سال دیگه برو ولی قلبم میگفت همچی رو به خودم بسپر و برو پسر …من هم تصمیم گرفتم بلند شم و حرکت کنم و مهاجرت کردم تهران هر 1 یا 2 ماه میامدم سر میزدم به مادرم و باز میرفتم تو خوابگاه میرداماد تهران زندگی میکردم و هر روز مشغول اهداف و رویا هم بودن در فاصله 3 ماه بیشتر طول نکشید که من خونه در تهران نواب صفوی گرفتم و بعد جردن و بعد دفتر در جردن و بعد موفقیت پشت موفقیت …الان که دارم به اون دورانم فکر میکنم من چقدر ایمانم قوی تر بوده چقدر بیشتر خدا رو باور داشتم که با اینکه مادرم بیمار و تنها بود رهاش کردم و رفتم و جالبی داستان اینجاست مادرم هر بار تماس میگیرفتم با چشمانی پر اشک میگفت خوشحالم رشد کردی و موفق شدی و اره مامان جان بمون همونجا …اونوقت فهمیدم که خداوند همچیز هست و چقدر قلبها رو نرم میکنه….
ازونجایی که من در تهران باورهای مناسبی نداشتم و تکاملم رو خوب رعایت نکردم و مهمتر از همه شرک داشتم همه این نعمت ها قطع شد و باز هم میرسیم به اینکه خداوند همچیز هست و ما بدون خداوند هیچی نیستیم…اره هیچی نیستیم…
خدایا شکرت برای این فایل توحیدی بی نظیر خیلی خیلی منو به فکر فرو برد به فکر توحید و و شرکی که داشتم فرو برد …و دوباره دارم بخودم میگم مهدی همچیز توحیده همچیز دنبال چیز دیگه ای نگرد رفاقت فقط با الله …
خداوند همچیز میشود همه کس را به شرط پاکی دل به شرط طهارت روح و به شرط ایمان و به شرط توحید و به شرط پرهیز از معامله با ابلیس.
سلام وعرض ادب و احترام خدمت دوستان همفرکانس و استاد عزیز و خانم شایسته محترم
ابراهیم با باورداشتن به حمایت خداوند ، ایمان قوی ،تسلیم بودن در برابر خداوند خلیل الله شد.
نشانه ایمان و تسلیم بودن در برابر خواست خداوند حال و احساس خوب است که موجب می شود ما شجاعانه ، قدرتمند و امیداوار در حرکت باشیم .
می نویسم برای یادآوری به خودم چراکه این روزها کمتر دست و پا بزنم و استپ کنم و عمیقا راه حل مشکلات را به خداوندگار بسپرم .اوست که به همه چیز آگاه و تواناست .
خدایا بی نهایت شکرت
خدایا بابت شرک ناخواسته ام شرمنده و در پی جبران آن هستم
خدایا دوستت دارم
من انسان توانمند و لایقی هستم که تو برای من از همه چیز بهترین ها را می خواهی
خدایا بی نهایت سپاسگزار و ممنونتم
روز سوم
سلااااااام :)
دلم براتون تنگ شده بود استااااد
مریم جون سلام عزیز دلم، خانوم زیبا دوست داشتنی
دو روز نبودما ولی انگار چند ماه نبودممم
فاصله فیزیکی مهم نیس
من دارم نزدیک میشم ب مدار قشنگی ک شما قشنگا اونجایین :)
استااااد کلی حرف دارم براتونننن
دیروز صبح ازمون داشتم تلاشمو کردم استاد
و نتیجه هرچی بشه خیلی از خودم راضی ام
استاد چقدرررر تغییر کردم نسبت به قبل
سر جلسه با ارامش کامل رفتم
با تمرکز بالا جواب دادم و قبل ازمون هیجان داشتم
سوالا بیاد دستم فقط :) خیلیییی بامزه بود حسم
انقدر با اعتماد به نفس رفتم ک بخاطر این جوری بودنم به خودم افتخار کردم
این یه نکته
یه نکته دیگه اینکه یکی از دوستام میخواد تاتو بزنه بعد من خب دوسش دارم گفتم نه و خوب نیست و اینا ،ک اون ناراحت شد گفت من هرجوری میخوام باشم تو میگی نه و … و الان حس میکنم باید ادما رو ازاد بذارم و نخوام اونجوری باشن ک من میخوام ،همونجور ک خودم اینو نمیخوام و اگه کسی بهم بگه باید اینجوری باشی ناراحت میشم
این دوتا رو گفتم ک ربطش بدم ب داستان حضرت ابراهیم
بنظر من استاد ،ایشون وابستگی نداشتن
یعنی توکل و ایمان یه طرف
بحث وابستگی یه طرف
من سر جلسه ازمون حالم خوب بود چرا؟
چون نسبت به نتیجه وابستگی ندارم
میدونم از این راه نشه،هزاران راه برا روزی رسوندن به من در نظر داره :)
و نسبت ب دوستم ،من علاقه اونو تو این ببینم ک کدوم حرفمو گوش میده یا اگه گوش نکرد دیگه دوسم نداره؟اصلا چرا اسم خودخواهی و وابستگی خودمونو بذاریم دوست داشتن؟
حال خوبمو خراب کنم ک اون دوست داره کاریو انجام بده ولی من دوس ندارم؟
من وابسته اون ادم یا دوست داشتنش باید باشم؟
کنترل کردن تو بحث روابط باز ریشه اش وابستگیه
و جالبه ،ک من امروز به رهایی فکر میکردم و به این فایل هدایت شدم :)
اینکه مث آب جریان پیدا کنم و رها کنم
اون چیزی ک مال منه میاد :)
و رها کردن داره ایمان و اعتمادتو نشون میده
که خدا من میدونمااااا
من میدونم تو بهترینا رو میخوایی
میدونم هوامو داری
تو بچین اصن
من میخوام لذت ببرم
تو بگو؟کجا بریم؟
با کی بریم،تو ببر
تو،فقط خودت الله من ….
خدایا شکرت برای آگاهی
برای حال خوب
برای ارامش
برای سکوت و تاریکی شب
برای این موزیک ک با حس و حالم یکی شده
(موزیک نور،سینا ساعی)
شکر برای حضورت
شکر برای سلامتی
برای استاد عباسمنشم
برای این سایت الهی و دوستان الهی
شکرت برای فاطمه ات :)
که داره رشد میکنه
که تو شدی زندگیش
شدی رفیقش
شکر ک حال خوب این دختر از 100،هزاره :)
شکر ک رها کردم
شکر ک دارم هر لحظه قوانینو رعایت میکنم
یجاها هم یادم میره ولی باز سریع برمیگردم
چون من لایق خوشبختی امممممم
عاشقتونمممممم
راستی استاد دیشب مراسم عقد بودم جاتون خالی
خیلی بهم خوش گذشت ،کنار همه رقصیدم
احساس یکی بودن ،اتصال به خدا و منبع داشتم
و فارغ از نگاه و قضاوت ،خودم بودم :)
طوری ک دوست داشتم لباس پوشیدم
و تحسین و زیبایی شنیدم
چقدر عروس دوماد ب هم میومدن استاااد
خیلی عاشقانه بودن جفتشون
چقدر تحسینشون کردم
اینو بهش اشاره کردم ک بگم ،دیشب فرکانسم اینطوری بود ک میخوام خودم باشم،و دوست داشتن بقیه برام مهم نبود(وابستگی نداشتم)و نتیجه باعث تعجبم نشد ،بچه ها انقد دوسم داشتن ک نمیذاشتن برم برقصم یا کاری کنم :))با دستای کوچولوشون دستامو گرفته بودن ک نرم جایی،همه دوست داشتن پیشم باشن :) خیلی بهم خوش گذشت،و این حرفتون یادم افتاد ک تو هر لحظه هر فرکانسی بفرستی،داری لحظه بعدتو میسازی،همینقدر سریع و خارق العاده اس این قانون :)
خدایا شکرت برای قوانینت
تحسین میکنم هرکس ک ایمانش قویه
تحسین میکنم نتایجی ک بعد از ایمان قوی حاصل شده
تحسین میکنم استاد عزیزم رو
تحسین میکنم خودمو ک تو مسیرم
شکر شکرررررر خدایااااا عاشقتمممم
من ایمان دارم کارم حل میشه
ایمان دارم کارم انجام میشه
ایمان دارم هدایت میشم
من تسلیم پرورردگارم هستم
نشانه تسلیم بودن، حال خوبه
من حالم خوبههههههه
خدایا عاشقتم :)
تو آگاهی به قلبم که من تنها تو را میپرستم
و تنها از تو یاری میجویم :)
به نام خدای مهربانم
سلام به استاد عزیزم و مریم جان
این فایل نشانه ی امروز من بود
و چه نشانه ای مثل همیشه عالی و به موقع برای من ظاهر شد
هر روز که وارد سایت میشم با خدای خودم صحبت می کنم میگم خدای من تو از حال و احوال درون من خبر داری می دونی الان چی توی سر من داره می گذره چی الان داره من رو اذیت می کنه خودت نشونه ام رو بهم نشون بده تا بفهمم و درک کنم
طبق عادتی که من و همسرم داریم از صبح که بیدار میشیم بعد از انجام کارهامون و انجام ستاره ی قطبی شروع به گوش دادن فایل های استاد می کنیم حالا چه فایل از دوره ها باشه و چه از فایل های دانلودی
ما در حال حاضر منتظر دریافت خبر و نامه ای از دانشگاه در آمریکا هستیم یه بخشی از کارمون انجام شده و منتظر دریافت تایید نهایی آن هستیم
حال مون خوبه هر روز کلی نشانه می بینیم تمامی کارهامون به راحتی جلو میره و خودمون از دریافت پاسخ و جواب های مثبت در کوتاه ترین زمان بسیار خوشحال میشیم هرچند که میگیم برای ما باید همیشه این مدلی باشه همیشه باید کارهای ما به بهترین شکلش به راحت ترین شکلش جلو بره چون خواسته ی ما از پروردگارمون همینه همیشه و یکی از عبارت های تاکیدی و نکاتی که توی ستاره قطبی می نویسیم و از خداوند بابتش سپاسگزاری می کنیم همینه
اما این بار که منتظر دریافت این تاییدیه نهایی هستیم و تمام سیستم دانشگاه توی ایمیل ها به من میگن صبر کن باید صبر کنی جوابش برات میاد اما بعضی وقتا این زمزمه های شیطان لعنتی میاد هرچند که خداروشکر با وجود اموزه های استاد راه های کنترل ذهن و برخورد با
زمزمه ها رو یاد گرفتیم
امروز برای اینکه بیشتر و بهتر خودمون و افکارمون رو کنترل کنیم همسرم فایل های الخیر فی ما وقع رو میزاشتن یکی از این ها فایلی است که استاد شعری از پروین میخونه و من اولین بار که این فایل یک سال پیش به عنوان نشانه برام اومد و با این فایل اشک ریختم و اشک ریختم هربار که گوش میدم بازم انگار قلب من منقلب میشه و اشک می ریزم میگم پریسا ببین خدا میخواد بهت چه نعمت و ثروت بزرگی رو بده کیسه طلا رو میخواد بهت بده اما تو یه سال پیش به چهار تا دونه گندم راضی بودی
امروز هم این فایل رو گوش دادیم و چقد حال من بهتر شد و قلبم و افکارم اروم شد که هر خبری برام بیاد خیر منه
الان هم اومدم تا نشانه ام رو ببینم و متن و کامنت ها رو قبل خواب بخونم که چه نشانه ای برام اومد
که تسلیم پروردگارت باش تسلیم شو ببین خدا چیا بهت میده دو دقیقه اروم باش دو دقیقه اجازه بده ببین خدا چیا نصیبت می کنه ایه 46 سوره طه اونجا که موسی میگه من می ترسم برم پیش فرعون خدا میگه نترس از چی می ترسی من پروردگارتم پرودگار توانا کسی که مالک جهانه نترس و برو اونجا من خودم حواسم به همه چی هست و چقدر قشنگه این حرفای خدا چقدر ارامش بخشه دلت رو گرم می کنه انگار وجودت رو سرشار از امید می کنه بهت انرژی میده میگه تو برو جلو قدم بردار من هستم بابا خیالت راحت پشتت به من گرمه من هستم که هوات رو دارم چرا انقد نگرانی تو صبر کن من سر موقعش بهترین هاش رو برات می رسونم خودم همه جا هستم باهات
و اونجا که استاد توی یکی از فایل هاشون مثال از حضرت موسی می زنن که میگه خدایا من به هر خیری ازت برسه فقیرم یعنی تسلیم مطلق میشه و اونجاس که خداوند درهایی از هدایت و معجزه رو براش باز می کنه
یا حضرت ابراهیم که همیشه و همه جا تسلیم مطلق خداوند بوده
من امروز حتی قبل اینکه این فایل رو ببینم با خودم فکر می کردم حضرت ابراهیم همسر و فرزندش رو توی بیابون رها کرد و رفت مگه می دونست قراره چشمه بجوشه یا بخواد آبادی و شهر به وجود بیاد اما چون تسلیم محض پروردگارش بود عمل کرد به ایمانی که به پروردگارش به هدایت پروردگارش داشت عمل کرد
مگه می دونست که قراره چاقو گلوی اسماعیل رو نبره یا خدا براش قوچ بفرسته و بگه اینو قربانی کن که قربانی تو قبول شده حضرت ابراهیم فقط به الهاماتی که از جانب خداوند بهش شده بود عمل کرد چون به پروردگارش ایمان داشت چون توکل کرده بود چون تسلیم پروردگارش بود و ایمان داشت که اگر به هدایت ها عمل کنه و قدم برداره هر اتفاقی که پیش بیاد براش خیره هر نتیجه ای که پیش بیاد براش خیره
دوس دارم یه روز به جایی برسم که وقتی نتیجه ای باب میلم نیس غم به دلم نشینه دوس دارم سریع افکارم رو کنترل کنم و خیرش رو ببینم و بدونم هر نتیجه ای پیش اومده برای من خیر همین بوده
دوس دارم انقد تسلیم پروردگارم باشم که بدون چون و چرا هدایت هاش رو عمل کنم
دوس دارم انقدر انقدر به پروردگارم نزدیک باشم انقد تسلیم هدایت و راهنمایی هاش باشم که هر لحظه هدایتم کنه و باهام حرف بزنه
الان که باهام حرف می زنه هدایتم می کنه انقد کیف می کنم
وقتی انجام میدم هدایت هاش رو و بوم بوم نتیجه های خوب برام میاد انقد کیف می کنم سرم رو بالا می گیرم سینه ام رو میدم جلو میگم ببینا خدای من بهم گفت این کار رو انجام بده من انجام دادم ببین چقد خوب شد چه همزمانی عالی شد خدا جونم با من حرف می زنه هدایتم می کنه و چقدر لذت بخشه
خیلی دوس دارم بیشتر بنویسم و توضیح بدم اما دوس دارم نتیجه قطعیه بیاد دستم بفرستم برای استاد عزیزم بگم استاد این نتیجه ی منه از عمل به هدایت هام و توکلم به خدا این نتیجه ی عالی منه چون تسلیم شدم گفتم خدایا من اینو می خوام اما نمی دونم چطوری خودت بهم بده خودت بهم برسونش من نمی دونم چیزی رو دیگه من هیچی نمی دونم من حتی نمی دونم کی باید اب بخورم تویی که بهم الارم میدی پاشو یه لیوان اب بخور استاد عزیزم تا بی نهایت ازتون سپاسگزارم من با فایل ها و حرف های شما با پروردگارم با خالقم اشتی کردم و چقدر بهش نزدیک تر شدم می دونم پروردگارم هم الان خیلی خوش حاله که من بیشتر باهاش دوست شدم و نزدیکشم منو بغلم کرده و منو میبره به بالاها اونجاهایی که همیشه دوس داشتم باشم
خدایا شکرت بابت همه ی این نعمت ها
خدایا شکرت بابت وجود استاد عزیزم و خانم شایسته ی مهربان که چقد خوبه
خدایا شکرت که هدایتم کردی به این مسیر
خدایا شکرت قدرت خلق خواسته هام رو بهم دادی
خدایا شکرت که همیشه همراهمی و هدایتم می کنی
خیلی دوستت دارم
سلام و درود خدمت انرژی مقدس خالق و فرمانروای کل کائنات ،
خدای مهربانم صد هزار مرتبه شکرت برای هدایت به این فایل بی نظیر ،
ابراهیم خلیل ا…
چقدر زیباست وقتی آدم سعی میکنه که فکر کنه به این موضوع که مقام حضرت ابراهیم ، مقام نزدیکی به خدا فقط مختص پیامبران و امامان ما نیست بلکه اونا این مقام رو کسب کردن ، اونا تقوا داشتن اونا با ذهن و قلبشون مبارزه کردن اونا خواستن و توانستن ،،
مقام حضرت علی علیه السلام ، مقام کلام علی ، مقام طرز فکر حضرت علی علیه السلامه ، درست در جوار پیامبر بود و کلی شهود داشت ولی هزاران نفر دیگه هم این امتیاز و داشتن و عکس راه و مقام حضرت رو رفتن ، چقدر خوب آدم ساعت ها بشینه فکر کنه به این موضوع که انسان به خودی خود از بَدو ورودش به این دنیا ارزشمند و گرانبها است عزیز و محبوب خداونده ، نباید روزمرگی و هوا و هوس و هزاران بالا و پایین زندگی مارو از مسیر و هدف اصلی مون جدا کنه ، کمال ، تکامل ، قدم به قدم به سوی هدف رفتنه ، آرامش ، شادی ، لذت بردن ، تفکر ، تعقل ، نوشتن ، بازی کردن ، خندیدن ، خوردن ، خوابیدن ، بیدار شدن ، راه رفتن ، نفس کشیدن ، ورزش کردن ، کار کردن ، مطالعه کردن ، تماشا کردن ، حرف زدن ،
همه چیز ، همه کارهایی که ما در طول شبانه روز انجام میدهیم همه و همه جزئی از تجربیات زندگی ماست ، تجربه ای که موجب ایجاد عادت میشن ، عادت های که رفته رفته باور هارو به وجود میارن و تکرار باور ایمان و همینطور یقین و در آخر به وقوع پیوستن ..
بچه ها ی جمله بی نظیر داره حضرت علی علیه السلام توی دعاش که میفرماید
مراقب خواسته هات باش که خواسته های که میخوای بعداً تورو به زحمت و دردسر نندازه ،،
خیلی باید عمیقاً به این فکر کنیم ، بلا استثنا هر جا حالم گرفته شد چیزایی که یادم بود تونستم برگردم ته توش در بیارم دیدم ای دل غافل ، آقا سید محمد رضا خان تحویل بگیر ،، ایناهاش اینجا یادته هی میگفتی خدایا میخوام میخوام همینو میخوام نوش جانت بکش حالا ،، هرچند تجربه و درس داره هر انتخاب حتی به غلط ولی وقتی میشه صفا باشه چرا جفا چرا نشینیم ببینیم واقعاً چی میخوایم ،
تمرین ستاره قطبی ، دوره دوازده قدم میخوای،،
از عزت نفس نداشته هم که نگم دیگه ،،
دریای مواج و طوفانیه که وقتشه کم کم آروم بشه ، وقتشه یا قایق کم کم ، پله پله بزرگ و قوی بشه ، یا مدار موج های طوفانی بشن مدار آرامش توعم با لذت و نشاط و طراوت ،،
خیلی جاها الکی توی مشکلات الکی پا گذاشتیم که جز خستگی و پژمردگی چیزی نسیبمون نشده ،،
اینارو همه رو برای خودم مینویسم برای هر نفس عمیقی که بعد از هر خاطره میاد ولی خدارو صد هزار مرتبه شکر میکنم که همیشه خدام بوده همیشه خدام هست و همیشه میمونه ، و لحظه به لحظه هر دم و بازدم منو نفس میکشه ،،
با هزاران دستان مهربانش ،،
شاد و تسلیم و پیروز م سلامت و ثروتمند باشید ،،
به نام خدای بخشنده و مهربان
اعتماد به رب
خدا تو قرآن میفرماید که ابراهیم موحد و مشرک نبود.
خدا تو قرآن از ابراهیم به عنوان خلیل الله یاد میکنه
کم چیزی نیست رفیق خدا بودن.
چقدر میتونه این رفاقت عمق داشته باشه که زن و بچه ات رو رها کنی و بری سمت ماموریتت.
خدایا کمکمون کن ما هم مثل ابراهیمت باشیم.باهات رفیق باشیم.من خیلی شخصیت ابراهیم رو دوسش دارم چرا دروغ یه وقتایی هم بهش حسودیم میشه میگم ببین چقدر به خدای خودش ایمان داشته و موحد بوده که خدا تو قرآن ازش یاد میکنه.
چقدر اعتماد به خدا داشته که بچه اش رو میخواد قربانی کنه در راه خدا و به خاطر وحی که بهش شده بود حتی فکر کردن بهش هم سخته خیلیم سخته.
پس ابراهیم بهاش رو داده که شده خلیل الله
و بها اون چیزیه که بابت هدفت باید پرداخت کنی و تا بهایی ندی به هدفت نمیرسی.
خدایاما رو در زمره خوبانت قرار بده
در پناه خدا شاد و ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید.
دوستتون دارم خیلی زیاد
1403/8/6سومین ردپادرسومین روزشمارزندگی من،به نام خدای وهاب سلام به خدای وهاب.سلام به استادوناظم دانشگاه مریم جون وهمه ی دانشجویان که درکلاس آموزش کاشت وداشت وبرداشت محصولات ناب الهی درسایت استاددرحال عملگرایی هستند.وهرکس درتوان خودش ازهرآنچه کاشته محصولش رادرومیکند!بنده 3تاپسرشیرزدداشتم هر3تابه مهدکودک دولتی که صبحانه ناهاروازصفرتاصدیک بچه مهدبرای بازی ونقاشی والی آخر که لازم داشتن مهیابود!بدون هیچ پرداختی این وهابیت الهی است!ویکی یکی وارددبستان شدن که پسراولی نابغه ی کلاس بودتاسوم راهنمایی سال اول کلاس اول موقععیت خریدکفش نداشتیم اگرمادرم میخریدخداخیرش دهد وگرنه…..بادمپاییهای پلاستیکی نارنجی وجلوبسته میرفت مدرسه که همکلاسیش یکروزمیزندش که چرابادمپایی اومدی!؟که حتی این بچه به خون دماغ افتاده بودوقتی آمدجریان راگفت: منم کتکش زدم گفتم: ازخودت میخواستی دفاع کنی!ولی اون همکلاسی خانواده درستی نداشت که عاقبتش قاچاق واعتیادومرگ بود!واین بچه های من ازهمان دوران مهدکودک بایدصبح همچین میرفتن کلاس که من بیدارنشم وشبهاساندویج براشون آماده میکردم صبح خودشون میرفتند!فاصله مهدکودکشون ومدرسه شونم زیادبود.وحتی خونه روتغییردادیم مسیرخیلی دورشدبااتوبوس یامینی بوس بایدبه مدرسه میرفتندوحتی توی برفهابادمپایی مصیرخیلی زیادی روپیاده برای تهیه نان میرفتند:الان ازاین رفتارهام واقعاراضی نیستم!حالا4رمین پسرقبل ازمدرسه بایدمیرفت مهدقرآن مسیرزیادی بایدهروزمیرفت خودش پیاده بایدازخیابان پرترددماشین ردمیشد!فقط بهش یادمیدادم اگه نتونستی ازخیابان ردبشی به خانمهایاآقایون بگومامانم اونطرف منتظرمه لطفامنوردکنین!وهمزمان 2تاهمسایمون بایدهرروزبلااستثناپسرهاشونوبه کلاس میبردن همکلاسی پسرمن بودن وپشت درب مادرهابنشینندوهرچنددقیقه یکباربچه ها ازحضورمادرشون اطلاع داشته باشن.ولی من راحت زندگیمومیکردم!سال88بنایی داشتیم اوستابناوکارگروحضورخودم و3تاپسرم خانه هابه خاک گچ رسیدبچه ها کانال کولرنصب کردن وبرج4سال88اولین پسرراهی خدمت سربازی شدوقرارمن با4تابچه قبل رفتن به خدمت این بودکه کشورمابرای انجام هرکاری کارت سربازی رامقدم ترازهرجوانی میداند !پس یانرویااگه رفتی سربازی باکارت پایان خدمت بیاوگرنه به این خانه جایی برای بودنت نیست مگراینکه جنازه ات برگردد بروخدابه همراهت!بعداز6ماه خدمت پسر اولی، برج10سال88پسردومم آماده خدمت شدحالابنایی تمام کل طبقات تمیزپله هاشسته، کل خانه زیروزبرشسته وتمیزوراهی خدمت شده وکل لوازم آرایشی یک پسرجوان توی اتاقش وحتی پتووتشک وسط اتاق بود.بادیدن این لوازم ناله هامیکردم !که به پسر3ومی گفتم :بروهرچی لوازم داره ازتواتاق جمع کن!برج12سال89پسربزگم ازخدمت تمام شدوباکارت پایان خدمت آمد.پسردومی برج5سال90برگشت ازاول تاآخرعالم وآدم میگفتن خوش به حال لیلابرج6سال90پسرسوم رفت خدمت سربازی روزی که رفت تاشب انقدرفشارعصبی به من واردشد که زیرسرم وآمپول برای آرامشم راهی درمانگاه شدم حالاهمه میگن لیلاحق داره پسرنبودرفت سربازی ازصدتادختربرای لیلابهتربودرفت سربازی!خدایانگهدارهمه ی جوانهاباش.حالااین دوبرادربزرگترازسربازی برگشتن بادامادهمسایه 3ماهه یی هست میرن سرکار،روز1390/8/4 صبح بچه هارفتن سرکارکل خانه روتمیزکردم لباس شستم 4طبقه پله هارودستمال کشیدم همه جاازتمیزی برق میزدهمسایه که مادرخانم اوستاکاربچه بوداومدخانه ی مامنم موادشامی کباب درست کردم منتظربچه هام عصرشدنیومدن !شب شدنیومدن! مادرخانم اوستاکارازهمه چی خبرداره زنگ زدخونمون لیلابچه هااومدن ؟گفتم: نه! گفت :نگران نباش میان!خانم لیلاموذن وخانم فاطمه نوری شمامنودرک میکنین. شب شدعزیزدلم سرکاره پسربزرگم به پدرش اطلاع داده که چه اتفاقی افتاده والان9شب به خانه زنگ زده که مامان نگران مانباش انگشت دست داداشم زیرفرزاومده مابیمارستانیم به همسایه مادرخانم اوستاکار زنگزدم جریان روگفتم :اونم که ازهمه چی خبرداشته گفت: خداکنه اینجوری باشه ! شب عزیزدلم رسیدخونه میخواستم تعریف کنم. گفت :آره بچه هاگفتن: سوارماشین شوبریم مارفتیم بیمارستان تاچشمم به بچم افتادگفتم:مامان چه کارشدی هرجای بدنشو میخوام دست بزنم دوستش میگه خاله دست نزن پسربزرگم هم همینجورمیگه دست به جایی نزن فقط این بچه ازقفسه سینه به بالا سالم بودازناف تاپائین اوراق من که متوجه نبودم اومدیم خونه عزیزدلم کم کم گفت :که چه اتفاقی برابچم افتاده!ناگفته: نمانداین بچه ازطبقه هم کف چاله آسانسوربه5طبقه زیرزمین سقوط کرده که اوستای جوشکاردیده این اتفاق روکه صدازده تاداداش بزرگه میفهمه ازطبقه های بالا خودشوبه سختی به محل حادثه میرسونه هیچکاری ازدستش برنیومده کسی ازتیرآهن نمیتونه بره بالا فقط اوستاکه روی اسکلت همان طبقه بوده خودشومیرسونه همه تماشاچی بودن تاآتشنشانی واورژانس میرسن پسرم میگفت: فقط مثل لباس به طرف شکم روی تیرآهن آویزان بودم وازدردشکم رمقم راازدست داده بودم!فقط ازاول اتفاق میگفتم :مادرم روچی جورخبربدن؟ میگفت :ازلحظه ی شروع سقوط تاافتادن روی تیرآهن چندثانیه طول نکشیدولی اززمانی که به مدرسه میرفتم خیابان کوچه اصلافیلم زندگی جلوچشمم مثل پرده سینماردشدوحتی مراسم کفنودفنوخاکسپاری بهشت رضارودیده بود!وبیادمنم بوده وای مادرم!خدایاکمک مادرم باش !آخه بچه ننه س!خخخخ یکم خیلی بیشتربه هم وابسته ایم!حالاآتش نشانی اومده نجاتش بده میگفته: آقاتوروخدایک کاری کنین زوددست وپامو جمع کنید.مادرم نفهمه ،وتاشب برگردم خونه! مادرم نگرانم میشه، مادرم غصه میخوره، وبنده خدامیخنده! میگه چی فکرکردی جون!؟خدایاشکرت بچم نفس داره!وقتی ازبیمارستان برگشتم خونه قشنگ یادمه اولین کاری که کردم سجده شکروبعدهم 2رکعت نمازشکربه جاآوردم! و به خداگفتم: خدایا قول حضرت زینب توبیمارستان بجززیبایی چیزی ندیدم!چون ازقفسه سینه به بالاالحمدولله سالم بود!حالابه خاطرتهال ورودش ومعدش اتاق عمل وبعدتوی بخش مراقبتهای ویژه بوده تواون حالت بیهوشی یاکمامیگفت:یکجایی بودم توی آسمون اخ که چه حال وهوایی بود! نه تاریک! نه روشن !نه سرد! نه گرم! اونقدرهم جام عالی بودهم نسیم ملایم ولذت بخش به بدنم میخوردوازهمه مهمترسالم بودم اصلا دردی نداشتم!که حالا به هوش آوردنش. یاخودش چشماشوبازمیکنه، میبینه پرستارش کنارتختش نشسته قرآن میخونه. پسرم پرسیده اینجاکجاست؟ چرامنوازاونجاکه راحت بودم لذت میبردم آوردین اینجا!؟پرستارش گفته جون ماروکشتی تابه هوش آمدی! انگاری جاخوش کرده بودی!توی بخش بیش از10روزطول کشیددرمان کنندوغیرازسرم هرگونه خوراکی ممنوع !فقط لبهاشوباپنبه وآب خیس میکردیم. وازهمه مهمترازبس که این بچه تمیزو مرتبه، آینه، شانه ،ریش تراش، همه چیزداداشش براش برده بود که سروصورتشومرتب کنه! هرکس میادملاقات حالش بهم نخوره وهمینجورهم بودهرکس آمدملاقاتی میپرسیدن مگه چه کارش شده چون صبوربودوبرای اینکه دوروبری هاومن غصه نخورم دردشوبه روزنمیدادمظلوم نمایی نمیکرد!وزنه به پاش ولگنش وصله نمیتونن ببرن اتاق عمل پلاتین بذارن حالابعدازعملهای معده، روده وتحال بردن بخش سوانح براعمل پاولگن وهرکسی هم دکترشخصی شده وبه من میگن برورضایت بده ازاینجاببرش بیمارستان دیگه این بیمارستان به درد نمیخوره کشتارگاه شده همه ااینجاقاتلن والی آخر!منم شب تولدیاشهادت ولی فکرکنم تولدجوادالائمه بود روبه امام رضاکردم. گفتم: آقارضا،ای همسایه من هرچندتوبیمارستان که به نام خودته نشستم وتوحرم نیستم امشب تولدیکدانه وعزیزدردانته همتون وکل عالم شادی دارین !منم4تاجیگرگوشه دارم ولی هرکدومشون برام یکدانه اندوعزیزن حاشابه کرمت من علی روازتومیخوام واصلابیمارستانوتغیرنمیدم!هرچی میخوادبشه بذاربشه!استادبرای بچه من آقای دکتر پلاتین هم براپاش هم برالگنش سفارش داده بودن هنوزبیهوشش نکرده بودن. پسرم گفت: مامان دکترخودم که مردجوانی بوددستوردوتاپلاتینوداده بودکه قبل ازبیهوشی من دیدم یک مرد تقریباپیرمردی نورانی موهای سفیدخوش سیماازراه رسید.ازدکترم پرسیداین جوان چی شده؟که دکترم عکسهارونشون دادواین استاد گفت: نه! این جوانه برالگنش پلاتین نذارخودش جوش میکنه حیفه ازالان پلاتین بذاری!! اینم وهابیت خداست .وطی این چندروز بستری این بچه راست روی تخت بیمارستان افتاده به هیچ طرف تکون نمیخوره ازبس که اسیب دیده بود.برای مابعدازحدودا5الی20روزدقیقایادم نیست. ازبیمارستان ترخیص شد.که آمبولانس گرفتیم آوردیمش خونه باکمک همسایه وپسرموهمسر4طبقه بابالانکاردبردن.توی خونه وزنه هابه پاش آویزون بود،میخوادمعدش کارکنه بعدازچندروزکه نه غذانه هیچی خدایاشفای کل مریضهاباش چقدربچم اذیت شد.وبعدازچندروزاومدن وزنه روازپاش بکشن میله توزانوهم چرک کرده هم خم خورده وقتی میله رومیکشیدن صدای قرچ قرچش رومیشنیدیم! خدارحمت کنه مادرم جون وجیگرش علی بوداونهمه نوه این گل سرسبدش حالاروتخت افتاده مادرم گریه هاکردبرااین بچه.چون علی خودشوتوسن16سالگی بهشتی شده بود!واین علی جای اون علی روبرامادرم پرکرده بود!روحشون شادماااااااااااادددددررررررر.دلم گرفته. استاداشک امونم نمیده ولی مینویسم ازهمون روزی که پسرم روبردیم دکتربراش فیزیوتراپی نوشت .یکبارداداشش بردش برای باردوم وبه بعدخودش باماشین رانندگی میکردمیرفت! بیمارستان فیزیوتراپی برمیگشت وازاین طرف پسرسومی توی آموزش 3ماهه ی اول خدمت بود. ازپسربزرگم شنیده داداش دستش شکسته. اونم مرخصی میخواسته بهش مرخصی ندادن میخواسته فرارکنه خداروشکرنتونسته وتوی این آموزشی ازبس که بارندگی بوده نزدیک خدمتشون که مدام این بچه های سربازصفررومیبردن جنازه ازآب رودخانه بکشن بیرون اینم ازاین بچم الهی شکرت. حالاالحمدولله 4تاشون مدرک پایان خدمت دارن الحمد لله رب العالمین. استادهمون روزی که بچم ازسقف سقوط کردهمسایه هاسرکوچه میگفتن لیلا شانس داره4تاپسروباشوهرش دورش میگردن لیلااین کارهارونکنه کی بکنه؟وازاین طرف این اتفاق برابچم رخ داده 2تاازهمسایه هامون اومدن ملاقات این یکی به اون یکی میگه خدابده شانس توبیمارستانم ببین چقدرآدم براشون آمده مادروخواهرودوست این همه جمعیت خدایاشکرت که برامون همه کسی خدایادوست دارم منم ابراهیم وارباتودوستی کنم بااین4جیگرگوشه که به من هدیه کردی سپاسگذارم والان که یادمیکنم منم به توان خودم قربانی داده ام که انشالله موردپذیرش توقرارگرفته باشد!آمین موفق باشین.ازاین که چشمای نازنینتون کامنت منو خونده خداقوت میگم.
بنام انرژی بی پایان جهان هستی بخش
سلام وادب واحترام
استادعزیزم امروزمیخوام حقیقتا ازرابطه خوب خودم باخداتعریف بکنم /خخخ/اگرکسی دوست نداره این نوشته هارونخواندامابی نهایت آموزنده هست…
استادعزیزم میدونم شمافرزندتون روازدست دادیدوهمیشه وهمه جاگفتیدبنده همیشه شماروتحسین کردم …من حقیقتا3بارپسرم عرشیاروبه دلیل باورهای اشتباه همسرسابقم والبته خودم هم کم کم باورکرده بودم چشم نظرونمیدونم ازاین خرافات روتواون سالهاپسرم بیماری سرع تشنج شدید داشت و3بارمرد،اما من سریع اول چون باورهام درست تربودازخداگرفتمش این هدیه رواماسریع دوم خودم هم مردمو زنده شدم واماسریع سوم که دیگه من قرآن روکامل خوانده بودم البته به زبان مادری وبی نهایت راحت درکش کردم خودم پسرم روخوب کردم باالهامات خداوندوالان ازاون سال تابه حال یک دانه قرص پسرم نمیخوره 5سال هست وخداروشکرسالم وسالم هم داره درس میخونه وهم ،به صورت حرفه ای بامن همکارهست وحاضرم قصم بخورم ازمن بیشترتوسیاهکل میشناسنش/خخخ/
استادخواستم بگم من یکجاهایی خودم راجای ابراهیم گذاشته ام وخوشحالم که تونستم خداروشکرموفق باشم والان به حدی قوی شده ام که اگر الان بهم بگندعزیزترین کسم ازاین دنیارفته شایدنیم ساعت توفکربرم اماخیلی راحت کنترل ذهنم روبه دست میگیرم میدونیدچراچون هممون میخوایم ازاین دنیابریم واین دیگه یک قانون هست وبی نهایت زیباهست پس چرابایدغمگین باشه آدم وقتی میدونه که غم وغصه غمهای بیشتربرات میاره وتازه این اتفاق یک اتفاق بدنیست یک چیزی هست که همه ماهادیریازودباهاش روبه رومیشیم واین هم الهه مرگ هست که حتی به خانواده ام گفته ام که بعدازاینکه من ازاین دنیافانی رفتم به دنیای ابدییت لطفا جسم منویاتودریابندازیدیابسوزونیدونمیخوام برام قبریاتابوتی بگیریدومنوبت کنیدبی نهایت مخالف هستم حتی گفتم بایدشادی بکنیدولباسهای رنگی بپوشیدچون الهه مرگ یکی ازهدفهای من هست که به خودواقعیم میرسم واون هم خداست. ..بازم میگم استادمن هیچوقت کامل نیستم وهیچکسی کامل نیست حتی خودپیامبرها،امابه خودم وخدایم متعهدشده ام تمام سعیمومیکنم تابنده واقعی وخودواقعیم باشم وسالم وسلامت وشادزندگی کنم همین والبته اینوبازمیگم ایمانی که عمل نیاردیک حرف چرت هست وهمیشه گفتم وبازهم میگم اگربه خداوندوبه استادعباس منش ایمان باعمل نداشته باشیدوقت خودتون رومیگیریدنتیجه نخواهیدگرفت حتی تمام فایلهای پولی استادروهم بخریداینومنی ازش حرف میزنم که خودم قبل ازفایل پولی که الان تازه قدم چهارم 12قدم استادروخریدم وکتابهارو…من قانون رودرک واجرامیکردم وتمرین میکنم هرروزونتایج عالی میگیرم
شماهم میتوانیدباایمان وعمل وحتی باهمان فایلهای رایگان استادنتایج متفاوتی درزندگی خودتون بگیریدبازم میگم ایمان وعمل صالح
دوستون دارم یاحق///
سلام عرض میکنم به استاد عزیزم و خانوم شایسته
امروز روز سوم از سفر نامه زندگی من هست و این کامنت رو به عنوان رد پا اینجا میگذارم که به خودم افتخار کنم که امروز هم به تعهدم عمل کردم و امروز هم خودم رو در مسیر درست قرار دادم و رو افکار و باورهام کار کردم
یادمه بچه تر که بودم مامانم همیشه راجب به این مسائل به صورت دست و پا شکسته باهام صحبت میکرد یادمه هر روز قرآن رو میخوند و ساعت ها توی دفترش چیزهایی رو مینوشت و هروقت راجب ایمان عمل صالح و تسلیم بودن و قوانین خداوند باهام صحبت میکرد من به تمسخر میگرفتم و اون با آرامش کامل میگفت پسرم خودت بزرگتر که بشی متوجه حرف های من میشی الان حدود 4 ساله که مادرم رو از دست دادم اما الان واقعا دارم متوجه اون حرف هایی که به من میزد میشم الان دارم خدا و قوانین بی عیب و نقصی که گذاشته رو درک میکنم و سعی میکنم که در زندگیم به کار ببرم از وقتی که شروع به تغیر باور هام و افکار گرفتم نتایج بسیار فوق العاده ای رو در زندگیم گرفتم هم در شغل هم در روابط و هم در آرامشی که میخواستم درون خودم داشته باشم خداوند رو سپاسگزارم که برای جواب سوالاتم من رو به اینجا به این سایت بینظیر هدایت کرد تا به مرور زمان و پله به پله قوانین رو درک کنم و روز به روز بهتر و بهتر بشم و سپاسگزارم از شما استاد عزیز که این آگاهی هارو به اشتراک میگذارید و ممنونم از خودم که در مواقع سخت جا نزدم و به خدا توکل کردم و ایمانم رو نشون دادم و چیزهایی که باید قربانی میکردم رو قربانی کردم و به این جایی که الان هستم رسیدم راه مسیر طولانی در پیش دارم اما مسیری هست لذت بخش و سرشار از عشق و آرامش و نعمت و ثروت و خوشحالم که در این مسیر قرار گرفتم و روز به روز در حال رشد وتکامل هستم براتون آرزوی سلامتی و سعادت میکنم عاشقتونم.
سلام به استاد عزیزم و همه دوستان همفرکانسی
برای اینکه متعهد باشم و تو مسیر بمونم
سعی میکنم هر روز یک فایل رو ببینم و کامنت بذارم
چون میدونم این مسیر درست ترین،کاراترین و زیباترین مسیریه ک وجود داره :)
قدمای کوچیک ،اما مستمر
چقدر آرامش وجود داره تو این قاب
سرسبزی و آبی آسمون
حرفای ناب شما ک جز حقیقت نیست
چقدر خودم آرومترم ،چقدر رها کردم
جالبه امروز به این فایل هدایت شدم ،دیشب خواب دیدم عزیزی بهم میگفت رها کن ،یکم تسلیم تر باش
استاد میدونم همه چیز تکامل خودشو میخواد
پس خودمو بخاطر کامنت امروزم تحسین میکنم
برای اینکه یک درجه با ایمان تر باشم،اروم تر باشم،تسلیم تر باشم به خودم افتخار میکنم
و از خدا ممنونم برای وجود شما
برای این سایت الهی
برا حال خوبم
خدایا شکرت
نمیگم پرفکت شده همه چی و اشتباه ندارم و ..
ولی میتونم بگم خودمو با اشتباهاتم دوست دارم
و دارم میرم سمت چیزایی ک لیاقتشو دارم
دارم تو مدار زیبایی ها و نعمت ها و ثروت ها قرار میگیرم
حسش میکنم با کل وجودم ،خدایا ازت ممنونم
برای احساس آزادی ک دارم ،برای احساس عشق و امنیت و آرامش
برای همه چیز سپاسگزارم
ابراهیم به مرور رسید به این مقام
منم با قدمای کوچیک میخوام برم بالا
آروم آروم ،تغییر کنم
آروم آروم با قربانی کردن هر بی ایمانی،با بی توجهی به هر ترسی،ایمانم رو قوی تر کنم،نتایجم رو تغییر بدم و باز ایمان قوی تر و نتایج بهتر رو تجربه کنم
خدایا تو آگاهی به قلبم ک من تنها تو را میپرستم و تنها از تو یاری میجویم :)
عاشقتونم