«اعتماد به ربّ»، پیام ابراهیم از قربانی کردن فرزندش - صفحه 56

2070 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    مجید ملکی گفته:
    مدت عضویت: 2026 روز

    دوستان واستاد عزیز سلام

    بسیار سخته به روش حضرت ابراهیم زندگی کردن قربانی کردن فرزند…؟ من حتی از قربانی کردن وابستگی های جسمی ام هراسانم

    نتیجه اعتماد به خداوند را بارها در زندگی ام تجربه کرده ام ولی چرا باز میترسم؟

    بارها تلاش کردم برای قربانی کردن اسماعیل های درونم و وابستگی های جسمی و فکری و هروقت موفق شدم درهای رحمت برویم باز شد

    هر جا عادت های خود را به عنوان اسماعیل درونم برای خداوند قربانی کردم به رهایی رسیدم

    سپردن واقعی و بدون قید و شرط زندگی به خداوند سخت است اما نتیجه شیرین دارد با گوش دادن به این فایل عزم خود را بیشتر جزم خواهم کرد

    در قسمت های بیشتری از زندگی ام به خدا اعتماد خواهم کرد

    من تکه ای از خداوند هستم من سرشار از نور الهی هستم من جاری خواهم شد وزلال برای اینکه خود واقعی ام را دراین زلالی ببینم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  2. -
    نهال گفته:
    مدت عضویت: 1921 روز

    این فایل رو زمانی دریافت کردم که ذهنم پر از تشویش و قلبم پر از اضطراب شده بود…

    و نمیدونستم اون دلیل اصلی که چنین احساساتی رو دارم تجربه میکنم چیه…

    من کنار آدم هایی به سر میبرم که به شدت افکارشون غیرالهی و باورهاشون به شدت شرک آلود و بیماره،

    هرچند عزیزان من هستند و من واقعا دوستشون دارم اما وقتی جملاتی که به زبون میارند رو میشنوم نمیتونم احساسات منفی رو تجربه نکنم و دچار یه تشویش درونی نشم!

    دلیل اینکه من اینجا هستم اینه که من هم جزوی از این جمع بوده ام من هم همان افکار و باورهای شرک آلود و همان بیماری های فکری را داشته ام

    و حالا فهمیده ام حقیقت چیز دیگری ست

    حالا که با رب واحدم آشنا شده ام و با هر شناختی که ازش بدست میارم قلبم از عشقش روز به روز پرتر میشود

    حالا که من فهمیده ام تمام عمر 24 ساله ام در ناآگاهی و شرک به سر برده ام و حالا که خداوند وجودم مرا از تاریکی ها به نور هدایت کرده

    به شدت روی خودم کار میکنم

    که دانه هایی که کاشته ام تبدیل شوند به جزوی از وجود من

    باورهایم جزوی از من بی انتها شوند

    توحید جزء جدانشدنی از زندگی و افکار و باورهایم شود

    چون که من تنها در آغوش توحید خودم را یافته ام

    من تنها در آغوش خود تو خداوندم و پروردگارم معنی حقیقی آرامش ابدی را یافته ام

    من به دنبال یافتن عشق در وجود آدم ها رفتم اما در آغوش تو پیدایش کردم

    من ثروت را در بیرون از خودم جستجو کردم و به خودم رسیدم

    هزاران در، غیر در خانه ی تو را کوبیدم و دری به رویم باز نشد

    هزاران راه به جز راه تو را امتحان کردم و گمراه تر شدم

    من هزاران مسیر را رفتم که دوست داشته شوم و ناامید تر و شکسته تر شدم

    تو آخرین کلید من بودی

    تو همان بودی که من وجودت را انکار کرده بودم

    تو همان بودی که من آیات تو را به سخره گرفته بودم

    تو همان بودی که من هزاران بار ندای هدایت تو را نشنیده گرفته بودم

    من همانم که با تمام ضعف و ناچیزی ام در برابر تو ، اظهار قدرت میکردم

    من برای تسلیم شدن در پیشگاه تو مقاومت ها کرده بودم

    منی که هرچه داشتم از تو بود

    و من در برابر تو چیزی به جز هیچ نداشتم…

    و نیازمندی ام به تو را انکار میکردم

    اما تو خدای من

    تو ای پروردگار من…

    تو همان بودی که با تمام بخشندگی و عظمتت نظاره گر ناسپاسی های من بودی

    تو همان بودی که نیازی به من نداشتی اما مرا آفریدی و پرورشم دادی

    از روح بی انتهای خودت به من بخشیدی

    تو مرا آفریدی و گفتی اجازه بده هدایتت کنم تا صاحب بهترین هایم شوی

    من دست تو را پس زدم و از تو روی گرداندم

    فکر کرده بودم که خودم از پس خودم بر می آیم و نیازی به تو ندارم، زهی خیال باطل!

    تا که من گمراه و گمراه تر شدم

    من به ورطه ی نابودی رسیدم

    خدایا من طعم جهنم بی تو را در همین دنیا چشیدم، نیازی به آخرت و قیامت نبود

    من در همین دنیا تاوان باورهایم را دادم و چه تاوان سنگینی داشت باور نداشتن تو

    چه عذاب سهمگینی بود نداشتن تو خدای من….

    و من آن روزها با تمام بی ایمانی ام

    روزی تو را صدا زدم

    با تمام ناچیز بودنم

    با تمام عهد شکستن هایم

    با تمام نمک خوردن و نمکدان شکستن هایم

    خدایا تو از من رویت را برنگرداندی

    تو بر من سخت نگرفتی

    با همان ایمان ضعیف و ناچیزم

    من تو را صدا زدم

    و تو چه عاشقانه پاسخم گفتی!

    چه محبتی خرج من کردی انگار که من همان بنده ی تباهکار و ظالم به خود نبوده ام

    خدایا تو مرا با یک ندا از تاریکی ها به نور کشیدی

    من مثال واضح آیه الکرسی تو شدم

    الله ولی الذین آمنوا یخرجهم من از الظلمات الی النور…!

    چه بی منت برایم آغوش گشودی

    و چه مهربانانه دست بخشش بر خطاهایم کشیدی

    تو خطاهای مرا پوشاندی

    آبروی مرا خریدی

    اجازه ندادی بیش از این به خودم ظلم کنم و گمراه تر شوم

    چون من با وجود اینکه تو را انکار کرده بودم اما ته ته قلبم با ایمان داشتم

    که خدایی باید باشد!!

    فقط همین!

    همین فکر کوچک

    همین ندای آرام درون قلبم

    که حتی آن هم از خودم نبود

    مرا به نور کشید

    مرا از تاریکی ها نجات داد

    چون قرار بوده که باورهای من زندگیم را بسازد!

    حتی همین جا هم قانون عمل کرده بود…

    و تو عادل ترینی

    و تو هیچ تخفیفی برای کسی قائل نیستی

    هرکسی مزد باورهای خودش را میگیرد و لاغیر.

    من چقدر خوشبخت بودم که جزو آنهایی شدم که آنها را هدایت کردی و نعمت شان دادی

    و نه راه گمراهان!

    چرا؟؟

    چون در همان نمازهای بی اعتقادی هم که میخواندم به معنی این آیه لحظه ای فکر کرده بودم

    چون من سالها برایم سوال بود که کیستند آنها که به ایشان نعمت داده ای؟؟ مگر چه ویژگی دارند که از گمراهان جدایشان کرده ای؟؟

    و همین تامل کوچک من

    همین سوال به ظاهر کوچک و جزئی

    سالها بعد که در ورطه ی نابودی افتاده بودم به نجات من آمد!

    چون که باز هم تو تخفیفی برای من قائل نبودی که بخواهی این گونه هدایتم کنی، بلکه باز هم افکار خود من و باورهایم به نجات من آمده بود و من شایسته ی هدایت از تاریکی به نور شده بودم!

    و چه خوشبختی و سرافرازی عظیمی خداوند من

    چه عشق بی نهایتی را به من فهماندی که سالها در جستجوی تو بودم…

    حالا خدایا

    من همراه و هم نشین افرادی هستم که همان باورهای بیمار و شرک آلود گذشته ی مرا دارند

    و صحبت های آنها مرا رنج می دهد

    آرامشم را میگیرد

    چون که من هم جزوی از آنها بوده ام و آنها خود من هستند تنها چند روز و چند ماه از خود قبلی ام فاصله گرفته ام

    باورهای من هنوز عمق نگرفته و ریشه دار نشده

    دانه های من هنوز سر از خاک بیرون نیاورده

    برای همین من هنوز در مداری هستم که افرادی را ملاقات میکنم که باورهایشان شرک الود است

    و به محض اینکه مدار من عوض شود و بالاتر بروم آدم های توحیدی تر با افکار سالم تر را ملاقات خواهم کرد

    به محض اینکه من بتوانم همین جایی که هستم باشم ولی احساس خوبی داشته باشم

    همان جملات را بشنوم ولی آرامش و قدرتم را از دست ندهم و در کمال آرامش به راه خودم ادامه دهم

    به محض اینکه درونم پاک شود

    همه چیز از دنیای بیرون من هم پاک خواهد شد

    پس دلیلی برای این همه تشویش وجود ندارد

    و ادامه دادن و در آرامش باقی ماندن تنها رمز این مسئله است…

    خداوندا

    تو را شاکرم که مرا در صف بندگانی در آوردی که هدایت شان کرده ای به مسیر خودت

    نعمت شان داده ای

    و نه راه گمراهان!

    بی نهایت عاشق تو گشته ام

    شیفته ی تویی شدم که با تمام عظمتت درون قلب کوچک منی

    کهکشانها را با همان نیرویی هدایت میکنی که سلولهای ریز و نادیدنی وجود مرا

    مرا با همان نیرویی محافظت میکنی که با آن زمین را در مدار خورشید نگه داشته ای

    پروردگار من

    ای رب واحد و بی همتای من

    وصف تو در فهم من نگنجد

    تو بی نهایتی

    تو پاکتری از باور من

    تو بزرگتری از آنچه من وصفش میکنم

    و آنچه من یافته ام باز هم خود تو نیستی

    ظرف من تا این حد از تو را ظرفیت پذیرش داشته است

    تو پاک تر و بزرگتر از آنچه من به تو نسبت میدهم هستی❤🍃

    الی و ربی

    من لی غیرک…؟

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 26 رای:
    • -
      امید رضا گفته:
      مدت عضویت: 2221 روز

      سلام

      نهال عزیز چقدر با خلوص و با قلبت نوشتی، وقتی که میخوندم نه تنها لذت بردم بلکه با قلبم تصدیقشون کردم چون خودم هم همین جنس فرکانس ها رو دارم چون میدونم داری چی میگی و این نوشته هات انگار داره مغزم رو سوراخ میکنه انگار داره با تبر باورهای شرک آلود رو زخمی میکنه و میخواد جاش باورهای توحیدی رو بکاره، خدایااشکرت برای دوستانی چون شما که در مدار توحید هستین و لذت میبرم از هم صحبتی باهاتون، خدایااشکرت. انشالله که همیشه همفرکانس با خدا باشی.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  3. -
    امیر تهرانی گفته:
    مدت عضویت: 3255 روز

    اکنون به لول جدیدی از تسلیم بودن در برابر رب رسیدم که اولا مرا در

    ارامش بیشتری قرار میدهد دوما بهتر می توانم الهامات را دریافت کنم.

    با وجود این اصل که تمام اتفاقات زندگی ام بدون استثنا تنها حاصل فرکانس هایم

    هستند تقریبا دیگر هیچ نگرانی باقی نمیماند.

    یعنی اگر بتوانم ذهنم را کنترل نمایم و فرکانس های خالص خداگونه ارسال نمایم

    بدون شک هر شرایطی داشته باشم تغییر خواهند کرد.

    و اگر روی خودم کار نکنم تمام نتایج ارام ارام اب میشوند.

    اوست که محافظ هر جنبنده ایست و بدون اذنش برگی از درخت نمی افتد.

    با این باور خیلی از ترسها ناپدید میشوند.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  4. -
    مژگان ملکی گفته:
    مدت عضویت: 2137 روز

    سلام به استاد و دوستای عزیزیم ،ازتون سپاسگزارم بابت کامنت های زیباتون واقعا خیلی بهم کمک کرده تو درک کردن قانون ،این چند روزه اتفاقای خیلی خوبی برام میوفته ، که من قبلا به دلیل کمال گراییم اصلا نمی دیدمشون اما آروم آروم دارم روی این باور نادرستم کار میکنم ،استاد عزیزم ازت سپاسگزارم بابت این فایل عالی که دوباره بهم یادآوری کرد تنها قدرت خداست ،تنها باید تسلیم پروردگارم باشم نه تسلیم مشکلات ،من به ترمز های زیادی درباره توحید دارم اما دارم کم کم کمرنگشون میکنم ،خدایا من سپاسگزارم بابت این سایت عالی که هر روز مسیر رسیدن به سعادتو بهم یاد آوری میکنه.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  5. -
    گلی خوشبخت گفته:
    مدت عضویت: 2682 روز

    سلام،توکل میکنم به خدا برای تمام لیست های نیازی که دارم از خدا می‌خوام تیکشون بزنه از خدا می‌خوام به شوهرم کسب و کاری بده که هر روز درآمدش بیشتر بشه خدایا بخاطر همه چی به تو توکل میکنم تو انجام بدی قشنگ تره♥️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  6. -
    محمد حسن گفته:
    مدت عضویت: 2700 روز

    سلام امروز۱۳۹۹/۱۰/۲۸ روز سوم همراهی با روز شماره با شنیدن این فایل و خوندن چند تا از کامنتای برتر یادم اومد که از وقتی عباس منشی شدم وقتایی که حالم خوبه وبه نشانه های تغییر در زندگیم توجه کردم به او پشتم گرمتر شده وخاترم جمع تره یکیش همین تابستان گذشته بود همسرم میگفت طبقه بالای خونمون(خونه ای ۵۰۰ متری که اونم به برکت آشنایی با سایت عباس منش و باور کردن فایلهای رایگان استاد که همون روزهای اول آشنایی صورت گرفته بود ) و باز سازی کنیم من گفتم پول ندارم بزار سال دیگه پول جمع کنم تازه سه ماه مانده به سر سال مستاجرمون و حدود یه هفته یا ۱۰ روز بعد به طرز معجزه واری اونا خون رو تخلیه کردند ومن حتی فکر میکردم پول رهنشونو از گجا بیارم ۱۰۰ میلیون بود و وقتی میخواستند برند دیدم که من با فروش یه مقدار از سرمایه کاریم میتونم این پول و بدم و این کار رو کردم و خونه تخلیه شد ومن با خودم گفتم این یه نشانه است من باید این کار رو انجام بدم هیچی هم پول نداشتم همسرم گفت از داداشم قرض کنیم من اولش موافق نبودم ولی گفتم شاید اینم یه قدم دیگس و شروع کردیم یکی از همون روزا با همسرم وفرزندام داشتیم توخیابونی قدم میزدیمو متریال ساختمانی کاشی وشیر الات رو نگاه میکردیم که یه نوشته ای منو به خودش جلب کرد نوشته بود نگران پولش نباش به دلم افتاد این کلام خداست که داره بامن صحبت میکنه به همسرم گفتم ببین خانم خدا داره میگه نگران پولش نباش خندید و گفت حتما (اینم بگم روزهای اول که وارد سایت شدم همسرم و فرزندان منو مسخره میکردند ولی الان همسرم از قبل خیلی بهتر شده ودر بعضی وقتا بامن هم عقیدس) یکی دوهفته بعد یکی از نزدیکان که اصلا باورمان نمی شد که از دست اون آدم پولی به دستمان برسه مبلغ ۹۷میلیون رو به حسابم زد و گفت که باهاش سرمایه کاری کنم هرچقدر که دوست داشتم و صلاح دونستم بعد از یک یا چند سال بهش سود بدم راستی اینم بگم که اون پول و ۷.۸ سال از دولت طلبکار بود و حالا که ما دقیقا نیازمند پول بودیم بهش دادند و اون هم بدون این که بدونه ما نیاز پول داریم به من پیشنهاد داد شب خونه با همسرم که صحبت میکردم دوتایی مون اشک از چشامون سرازیر شد وخدارو شکر کردم خلاصه خونه ای که معمار روز اول گفت ۸۰ تا ۱۰۰ میلیون هزینه داره با ۲۵۰ میلیون هزینه ای که من یک قرونشم نداشتم وتا همین الان بعد از گذشت ۵ ماه از شروع کار من ۱۰۰ تومنشو دادم و۱۵۰ میلیون مونده که اونم خدا خودش درست میکنه به قول بابام خدایی که ۱۰ من گندم و بده ۵سیر نمکشم میده به امید ایمان همیشگی ما به رب استاد متشکرم ازتون و خانم شایسته و خانم فرهادی وهمکارانشون و دوستان راستی استاد دیشب خواب دیدم اومدید شهر ما ومن شما رو ترک موتور هوندا ۱۲۵ م کردم و تو شهر مشهد میگردونم تعبیرش چیه ؟ولی هرچی هست صبح که بیدار شدم و یاد خوابم افتادم احساس خوبی داشتم انشا ا…هرجا هستید سالم و تندرست باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  7. -
    سیدمصطفی میردهقان گفته:
    مدت عضویت: 1890 روز

    سلام

    من امروزخیلی نتونستم فایل گوش بدم وکامنت بخونم

    هرچندروی خودم کارکردم

    فایل وکامنت گوش دادم

    ولی فکرمیکنم میتونستم بهترازاین باشم

    وچیکارکنم بهترازاین بشم وبه نجواها گوش نکنم

    فکردرگیریه مسئله بود

    واولین نجوایی که ذهنم اومد این بود که برو بگیر بخواب

    این کاربیشترمواقع برای فرار ازمسئله بوده

    ولی خدارا شکر مدتی هست برخلافش عمل کرد واین دفعه هم اومدم توسایت وروز سوم راگوش دادم

    آخرشا عجله داشتم فایل تموم بشه وبیام بنویسم

    میخوام فعال باشم هرچندتهش تاییدهم هست ولی اگراین کارروانجام ندم قرارنیست تغیرکنم

    چرا؟

    چون الان قبول دارم یکمش هم تایید هست وتوانکارنمیرم ولی قبلا نه قبول داشتم ونه قبول میکردم

    ولی برای این که هم فایل روبتونم تاآخرگوش بدم ومطالب روهم داشته باشم شروع کردم به نوشتن تاتموم بشه مگه غیرازاینه که توبرای خودت میخوای فعال باشی برای خودت رشدکنی وپیشرفت پس شروع کن به نوشتن چه سایت باشه چه دفتر

    ابراهیم بودن ابراهیم شدن ابراهیم زندگی کردن

    واقعا من یکی که قدرت چنین کاری رونداشتم وندارم

    من خیلی به دوپسرم وابسته بودم کوچکترین مسئله ای براشون پیش می اومد ازهمه شاکی بودم چرامراقب نبودید

    حال ابراهیم اقدام به قربانی کردن فرزندش

    یادم پسرکوچیکم یه انگشتش روگذاشته بود روآتیش تابل زده بود من چه الم شنگه ای که به پانکردم

    خدایاکمکم کن ابراهیمی بشم

    خیلی ازاین جمله خوشم میاد وباورش دارم اگه یکی تونسته من هم میتونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  8. -
    هلن گفته:
    مدت عضویت: 4000 روز

    سلام به عزیزانم

    سومین روز سفرم رو شروع میکنم.

    هر لحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر

    آرامتر از آهو بی باک تر از شیرم

    هر لحظه که میکوشم در کار کنم تدبیر

    رنج از پی رنج آید، زنجیر پی زنجیر

    همه ی این ابیات کل ماجرای تسلیم رو عالی بیان میکنه.

    هرجا به او سپردم درستش کرده وهر جا رو عقل خودم چیدم به فنا رفتم.

    و دارم تمرین میکنم که تسلیم باشم و به راه حلهاش هم اعتراض نکنم.

    به او اعتماد کنم واجازه بدم مدیر زندگیم باشه.

    ایات ایمان وعمل صالح رو بخونم خیلی بهم کمک میکنه.

    وحرکت وحرکت حرکت.

    برخی مواقع نمیتونم کاری بکنم از خونه میزنم بیرون وپیاده روی میکنم فقط برلی اینکه حرکت کرده باشم.وبا خدایم حرف میزنم بعدش هم حسم خوب میشه وهم ایده ها وراه حلهای قشنگی برای مسائلم پیدا میکنم.

    خدارو همیشه به ایمان ابراهیم قسم میدم ومیخونمش.

    خدایا شکرت که هستی……

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  9. -
    یگانه ثروت گفته:
    مدت عضویت: 1758 روز

    سلام به استاد عباس‌منش و خانم شایسته عزیز و همه دوستان گرامی.

    امروز فایل روز ۳ از روزشمار تحول زندگی من قسمت ۱ رو شنیدم. به نام اعتماد به رب، پیام ابراهیم از قربانی کردن فرزندش.

    چقدر همه چیز داره درست پیش می‌ره. خدایا شکرت. علاقه و وابستگی بیش از حد من به فرزند نوجوانم و حمایت بیش از اندازه از اون همیشه برای من همراه با نگرانی و ترس زیاد بوده. همواره نگرانم روزی برسه که من نباشم و فکر می‌کنم اون روز چه بر سر اون خواهد اومد. این بزرگ‌ترین دغدغه و ترس منه. استاد، چقدر در این فایل خوب درباره این تسلیم شدن در برابر خداوند حرف زدید. اگه ما به خدا اعتماد کنیم، دیگه چه مشکلی باقی می‌مونه؟ هیچی. ولی موضوع اینه که ما اعتماد نداریم و تسلیم نیستیم. اگه من به اون اعتماد داشته باشم، دیگه چه فرقی می‌کنه که فردا بالاسر فررندم باشم یا نه؟ اگه به رب اعتماد کنم، خیالم راحته. می‌دونم که اون رب‌العالمین، همون که فرزندم رو آفریده، حواسش بهش هست و خودش هم نگهدارش خواهد بود. پس ترسی نخواهم داشت. درست اینه که ما در کنار عشق به فرزندمون، به اون وابستگی نداشته باشیم و اون رو هم وابسته بار نیاریم. علاوه بر این، انقدر خودمون رو فدای اون نکنیم که چیزی ازمون باقی نمونه. کاری که من تا الان کردم.

    من از خدا می‌خوام راه درست رو بهم نشون بده. در ادامه دادن مسیر و تغییر باورهای اشتباهم و تقویت باورهای درستم کمکم کنه. هدایتم کنه تا بتونم به وادی تسلیم نزدیک بشم.

    از شما استاد عزیزم بارها و بارها سپاسگزارم و خدا رو بی‌نهایت شاکرم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  10. -
    ایمان خسروانی گفته:
    مدت عضویت: 1754 روز

    به نام خداوند بخشنده ی مهربان

    برای هممون پیش اومده این موضوع که وقتی یاد خدا می کنیم و زمانی که قرآن را می خوانیم آرامشی عجیب سر تاسر وجودمان را فرا می گیرد این همان نقطه حالتی هست که می فهمی پشتت پره یه پشتیبان خیلی خوب داری و خودت را تسلیم پروردگارت می کنی و اون موقع است که واقعا آدم سختی ها براش آسان میشه شجاع میشه آدم و خیلی اتفاقات خوب دیگه.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: