«اعتماد به ربّ»، پیام ابراهیم از قربانی کردن فرزندش - صفحه 75

2070 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    بشیراحمد نیازی گفته:
    مدت عضویت: 1738 روز

    بنام خداوند بخشنده مهربان

    سلام استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز و دوستان و هم سفرای عزیز

    واقعا از این ایمان حضرت ابراهیم لذت بردم که بدون هیچ چون وچرا تسلیم خداوند بود

    من مجردم این حسی که پدر یا مادر به فرزندشو داره نمی تونم درک کنم ولی واقعا دورو برم می ببینم که پدر و مادرحاظرن هر کاری برای فرزندشون بکنن من بارها و بارها دیدم که مادرم از شکم خودش می زد تا ما غذای بهتری بخوریم و اون حتی اون غذا رو به لب نمی زد

    می خوام مثالم رو با مادرم شروع کنم و این حسی که شما گفتین پدر و مادر حاظرن هر کاری رو بدون توقع برای فرزندشون انجام بدن

    من برادر ته تغاریم داداش کوچیکه فرزند اخر خانوادمون خدا حفظش کنه خیلی شوخ طبع و هم چنین دعوایی بود ما تو فامیلمون با یکی از اقوام از قدیم مشکل داشتیم و همیشه مادرم به دادشم می گفت از خانواده فلانی فاصله بگیر و هیچ موقعه دوستی شونو باور نکن چون اونا هدفشون دوستی نیست و می خوان یه جورایی انتقام گذشته رو بگیرن اصطلاحا جلوی تو لبشون خندونه ولی تو دلشون باهات دشمنی دارن و حاظرن سر به تنت نباشه

    خلاصه اینکه مادرم اینقدر تاکید داشت با پسرای اونا دوست نشو و گول ظاهرشونو نخور ولی کو گوش شنوا برادرم می گفت اون مشکلی بوده که تو گذشته به وجود اومده و ربطی به من و اینا نداره (تقریبا ۱۵ سال قبل برادر بزرگم با همین خانواده درگیری داشته و زد وخورد شدیدی هم بین هم داشتن که به مرور زمان از هم فاصله گرفتن) و حالا نوبت رسیده بود به داداش ته تغاری ما که گول ظاهر و دوستی شونو خورده بود

    یه سالی گذشت از دوستی شون که یه شب داداش بزرگم اومد خونه و گفت احمد کجاست گفتیم طبق معمول بیرون با دوستاش که برادرم اومد به ما توضیح داد که داداش کوچیکه ما با همون پسره دوا کرده و زده آش و لاش کرده طرف و الان بیمارستانه و تو کماهه طرف و اونا هم الان دارن کارای شکایت رو می کنن که احمد رو بنداز زندان و دیه هزار حرف و حدیث دیگه که ما هم زنگ زدیم به داداش کوچیکه که هر جا هستی زود بیا حال مادر خراب شده که اونم اومد سر وصورتش یک زخمی شده بود و به روی خودش هم نمی یاورد که دعوا کرده و انکار می کرد که داداش بزرگم گفت که من از فلانی شنیدم که تو دعوا کردی و طرف رو زدی و امروز روز دوم بود که ما خبر دار شدیم که داداشم دعوا کرده چون روز قبلش گفت می خواد با دوستش بره باغشون برا تفریح و ماهم از دنیا بی خبر که شازده پسر دعوا کردا به ماهم چیزی نگفته ولی خدارو شکر کارا داشت خوب پیش می رفت

    دادلش بزرگم اومد و سریع زنگ زدم به پسر داییم که تهران کار ساختمونی انجام می دادن و باهاش هماهنگ کرد که داداش کوچیکمو می فرسته اونجا که چند روزی افتابی نباشه و ما هم همون لحظه اونو فرستادیم که یکی دو هفته ایی بره و جلو چشم نباشه و بقیه خانواده هم تصمیم گرفتیم که اگه پلیس اومد دم خونه و از داداشمون سوال کرد همه خانواده با هم هماهنگ کردیم که بگیم احمد ۶ ماهه رفته ترکیه و اصلا مشهد نبوده که بخواد دعوا کنه که اون ماموره گفت ما حکم جلبشو گرفتیم و اونا می دونستن که داداشم رفته تهران و از اخر به ما گفتن که امروز و فرداس که بچه تونو بگیریم و انوقته که شما به دست و پامون بیفتین

    یه هفته ایی گذشت و اونا نتونستن برادرم رو پیدا کنن و مادرم تو این هفته از خرج و خوراک افتاده بود و مدام جوش می زد که اگه اینجوری بشه چی اگه فلانه کار بشه چی که یکی از دوستان پیشنهاد داد که به احمد بگین بره ترکیه و اینجوری حرف شما هم اثبات می شه و اونا هم دیگه نمی تونن بهش اسیبی برسونن

    که اینجا بود که مادرم حاظر نمی شدم داداشمو به تنهایی بفرسته بره و می گفت که خودم با پسرم می رم ما هر چی می گفتیم اون جونه مجرده راحت می تونه بره شما پیر شدی دیگه اون انرژی ثابق رو نداری که بخوای دو هفته تو کوه وکمر راه بری اذیت می شی نمی تونی ولی مادرم می گفت من باید اینکار رو بکنم من نمی تونم اینجا وایستم یه روز بچمو جلو چشام دستبند بزنن ببرن زندان و واقعا از لحاظ سلامتی هم مادرم سالم سالم نبود کمر درد داشت،پا درد داشت چون ۸ تا بچه رو به دنیا اورده بود و اون موقعه هم تو روستا زندگی می کردیم و همه ما رو تو خونه به دنیا اورده بود و بیمارستان نرفته بود که بتونه به راحتی زایمان کنه.با اینکه مادرم اینقدر مشکلات سلامتی داشت وقتی سلامتی فرزندش رو در خطر دید دیگه خودشو و سلامتی شو فراموش کرد و مدام می گفت من باید برم و دیگه راه نداره و حالا بدی کار این بود که این اتفاق دعوا تو ماه دوم پاییز پیش اومده بود و هوا داشت به روی سردی می رفت و همه ما نگران این بودیم که خدای نکرده سلامتی مادرمون به خطر نیوفته بلاخره مادرم تصمیمشو گرفت و نه دیگه حتی سلامتی خودش براش مهم بود و نه اینکه هوا سرد شده و خیلی سفر سختی در انتظارش بود به محض اینکه رفت تهران پیش داداشم خنده اومد رو لبش و مسمم تر شد که حتما باید بره و بلاخره تصمیمشو گرفت و از مرز ارومیه قاچاقی و با اون سرمای طاقت فرسا رفت سمت ترکیه سه هفته تو راه بودن تا بلاخره رسیدن اونجا وقتی مادرم اونجا رسیده بود نی قلیون شده بود لاغر و نحیف و من همیشه در تعجب بودم که این فرزند چه مهری داره که مادرم اینجوری حاظر شد سلامتی خودشو به خطر بندازه و تا فرزندش سختی رو متحمل نشه و چقدر این عشق مادر به فرزند عشق نابه که حتی حاظری جونتو از دست بدی اما فرزندت تو سختی نباشه و هر موقعه من به رفتن مادرم فکر می کنم مو به تنم سیخ می شه از این از خودگذشتگی و ایثار والدین در برابر فرزنداشون خدا سایشون از رو سرمون کم نکنه و همیشه سلامت و خوشحال باشن

    منم عشق به فرزند در در مادرم دیدم که حاظر شد خودش تو سختی باشه اما فرزندش سختی نبینه

    و یه تصمیم دیگه که از همین الان با خودم می گیرم اینه که تسلیم خدا باشم در هر لحظه و هر اتفاق از کوره در نرم و توکلمو به خدا کنم و منم از این لحظه به بعد تسلیم فرمان تو ام.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  2. -
    سمیه گفته:
    مدت عضویت: 2093 روز

    سلام به استادعزیز و خان شایسته مهربون

    چند روزی هست که ایده ای بهم الهام شده که برای انجام اون باید پا تو دل ترسهام بزارم با توکل به خدا این کار رو شروع کردم و مطمئنم که خدا خودش کمکم میکنه تا این مسیر رو به آسونی بگذرونم .

    نکته ای که امروز تو این فایل دوباره گرفتم توکل و تسلیم بی چون و چرا بودن به خداوند بود .

    قرار هست که من ردپایی در سایت داشته باشم برای شروع با توکل و تسلیم بودن شروع میکنم و از خداوند میخوام که خودش پسرامو هدایت کنه همونجوری که همیشه منو هدایت کرده.

    در پناه خدای مهربون باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  3. -
    صبا گفته:
    مدت عضویت: 2286 روز

    سلام ،حال دلتون همیشه خوب ،راستش وقتی به ایمان ابراهیم وتسلیم بودنش فکر میکنم ،به هجم عظیمی از این یندگی وگذشت از دل بستگی هاش ،مثل فرزند ،خیلی برام دوراز دسترس میاد رسیدن به این مقام از بندگی ،همش از خدا میخام کمک کنه برای رهایی از شرک های زندگی کمکم کنه برای به صلح رسیدن باخودم ،کمکم کنه عاشق خودش باشم فقط ،این روزا هر موقع ناخودآگاه میخام به بنده‌ش تکیه کنم گوشم میپچونه،میگم معصومه ببین خدا باز داره بهت یاد آوری میکنه شرک نداشته باش،خیلی راه دارم خیلی ،خدایا کمک ام کن به اگاهی بیشتر ی رهنمود شم و بتونم بهشون عمل کنم ،خدایا مقاومت ذهنی ام زیاد نجواهای درونیم گاهی حتی گم میکنم ندایی تو کدومه،خدایا دستامو بگیر هدایتم کن تا با خودم به صلح برسم ،

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  4. -
    نفیسه گفته:
    مدت عضویت: 1727 روز

    سلام دوستای عزیزم

    سلام استاد عزیزم

    واقعا الان که نگاه میکنم میبینم حضرت ابراهیمم مثل من مثل شما انسان عادی بوده ولی افکار و باورای متفاوت داشته و کنترل روی ذهنش و ورودی های ذهنش داشته و از جامعه و افکارشون دور بوده و این باعث شده از همه متفاوت بشه برای همین به منبع نزدیک شده و من میبینم الان که مامانم تازه فوت شده و من ارامش دارم و حس میکنم رفته مسافرت و نگران نیستم و میدونم و ارامش دارم که منم میرم منم میبینمش برای همین شاید حضرت ابراهیمو بیشتر درک میکنم کی گفته وقتی ازمایش میشده اون نگران بوده و احساسش بد بوده و کار سختی انجام میداده کی گفته کی میتونه بگه اون چه حالی داشته کی میتونه درک کنه که واقعا اون واقعا ایمان داشته واقعا میدونسته که جای بچش خیلی بهتر میشه و خودشم به زودی میره اون جهان رو درک کرده اون درک کرده با کشتن بچش اون به جهان متصل میشه میره پیش خدا میره میچسبه به انرژی منبع و اون میشه و در تمام جهان حضور پیدا میکنه و نمیدونم نمیتونم حرفامو و احساسمو بنویسم که دارم چی فکر میکنم و چی احساس میکنم اما اینو میدونم برای ابراهیم کار سختی نبوده اون فقط از افکار جامعه جدا بوده دارم فکر میکنم اگر منم تو شرایط ابراهیم بودم میشدم مثل اون ما هر کدوم میتونیم یکی مثل اون باشیم فقط با تسلیم بودن واقعی.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  5. -
    بازرگانی سپنتا گفته:
    مدت عضویت: 1466 روز

    روز سوم

    روزشمارِ تحول زندگی من | فصل ۱

    امروز چهارم پاییز ۱۴۰۰/چهارم مهرماه ، روز تولدم😍/یکشنبه/ساعت ۰۷:۰۸ صبح 😍

    خدایاشکرت ، سپاسگزارم 😘

    و اماسفرنامه شخصی من

    خداوند فرمودند تو بخواه من اجابت میکنم بشرط ایمان ، به شرط عمل ، خدایا شکرت ، اگه اینو بپذیری و اعتماد کنی به این نیروی بیکران و هربار سعی کنی این اعتماد به رب خالص تر و پاک تر بشود ، آنگاه میبینی که هر آنچه رخ بدهد به نفع توست حتی اگر بظاهر اتفاق خوشایندی نباشد ، اما همه چیز به نفع تو تغییر میکند، با تمام وجودم تجربه اش کردم ، اصلا این روزا داره همین شکلی میگذره زمانی که مسئله ای پیش میاد میگم ببین خیر عظیمی توش، قطعا خداوند منو به سمت بهترین ها هدایت میکنه و قرار کلی تجربیات ناب و جدید از موضوع داشته باشم و قطعا در نهایت همه چی خوب پیش میره اونطور که من میخوام حتی بهتر، اینم مصداق اون صحبت خداست که میگه تو یه خوبی میکنی، ده تا به تو بر می گرده.

    آگاهی جدیدی که من یاد گرفتم و باید بهش عمل کنم

    باید برم توی دل ترس هام ، جاهایی که مقاومت دارم حتما برم تو دلش باید انجامش بدم، یکی از پاشنه های آشیل محسوب میشه و خدا کمک میکنه همه چیز رو توی مسیر به بهترین شکل برای من میچینه که کارهام عالی و پر از برکت و لذت و حس خوب انجام میشود.

    یکی از مقاوتهایی که داشتم و یا بشه گفت دوست نداشتم همین کامنت گذاشتن و نوشتن بود، به خودم گفتم ببین این مقاومت نشون میده باید بری تو دلش و انجامش بدی باید از درون سبک بشم و پر آرامش،در واقع رب به من گفت،اگه واقعا میخوای روی خودت کار کنی و همه چیز تغییر کنه و به سمت عالی شدن پیش بری باید خوب بخونی،گوش بدی و بعد بنویسی و ازهمه مهم تر عمل کنی، بدون تلاش هیچی بدیت نمیاد و در نهایت بعدا از دیدن این رد پاهای زیبا و این همه تغییرآگاهانه و پیشرفت لذت می بری و شاید نشانه ای باشد از طرف من (رب) برای یک دوست .

    خدایا شکرت

    سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  6. -
    بازرگانی سپنتا گفته:
    مدت عضویت: 1466 روز

    روز سوم

    روزشمارِ تحول زندگی من | فصل 1

    امروز چهارم پاییز 1400/چهارم مهرماه ، روز تولدم😍/یکشنبه/ساعت 08:39 صبح 😍

    خدایاشکرت ، سپاسگزارم 😘

    و اماسفرنامه شخصی من

    خداوند فرمودند تو بخواه من اجابت میکنم بشرط ایمان ، به شرط عمل ، خدایا شکرت ، اگه اینو بپذیری و اعتماد کنی به این نیروی بیکران و هربار سعی کنی این اعتماد به رب خالص تر و پاک تر بشود ، آنگاه میبینی که هر آنچه رخ بدهد به نفع توست حتی اگر بظاهر اتفاق خوشایندی نباشد ، اما همه چیز به نفع تو تغییر میکند، با تمام وجودم تجربه اش کردم ، اصلا این روزا داره همین شکلی میگذره زمانی که مسئله ای پیش میاد میگم ببین خیر عظیمی توش، قطعا خداوند منو به سمت بهترین ها هدایت میکنه و قرار کلی تجربیات ناب و جدید از موضوع داشته باشم و قطعا در نهایت همه چی خوب پیش میره اونطور که من میخوام حتی بهتر، اینم مصداق اون صحبت خداست که میگه تو یه خوبی میکنی، ده تا به تو بر می گرده.

    خدایا شکرت

    سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  7. -
    بنفشه رستمی گفته:
    مدت عضویت: 1435 روز

    به نام یکتا خالق هستی سومین روز سفرم آغاز میکنم خدایا بینهایت ازت سپاسگزارم که من رهنمون این سفر کردی بینهایت ذوق دارم وخوشحالم من از سفر امروزم دریافتم که آرامبخش ترین و زیبا ترین حس و حال و آرامش واقعی درون وقتی اتفاق می افته که ما ابراهیم گونه تسلیم پروردگار باشیم راستش بخواید از شماها چه پنهون من چند وقته که همچین خواسته ای دارم اما مدام نشخوارها و نجواهای ذهنی میاد سراغم که تو میخوای به منبع وصل بشی و میخوای ارتباط خیلییییی نزدیکی به خدای خودت داشته باشی به خاطر خواسته های خودته به خاطر خوب کردن حال خودته، من دیشب و امروز در بخش عقل کل این سوال پرسیدم اما به جوابی نرسیدم که آیا من که میخواهم با خدای خودم ارتباط خیلی قوی داشته باشم اگر برای خوب شدن حال خودم که در تمام لحظات حسم عالی باشه (که این از نظر خودم ایمان قلبی میشه) اشکالی دارد؟ من از خودش میخوام که هدایتم کنه و جواب سوالم بگیرم.

    آرامش عمیق الهی سهم دل هاتون.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  8. -
    نرگس گلی گفته:
    مدت عضویت: 1852 روز

    سلام استاد واقعا زنده باشی مرد بزرگ هرچی جلوتر میرم و به قانون اعتماد میکنم و درک میکنم چه ها ک اتفاق نمیفته چیزی ک من حتی تو خوابمم بهش فکر نکرده بودم حتی تو رویامم نمیدیدم چنین صحنه هاییرو از روابط ادما با خودم از سلامتی و…واقعا بهشت اینجاست منی ک دارم یانونو شل کن سفت کن رعایت میکنم انقد داره جواب میدا و انقدرم داره اتفاقای خوب میفته دیگه اگه بخوام سفتو سخت رعایت کنم ک دیگه هیچی دیگه ذهن انقدر تو دنیای منفی بوده ک تعجب میکنه بابت اتفاقات مثبت حتی اونم مقصر نیس چیزی ک من به خوردش دادمو داره به خودم میده الان مسئولیت رو منه ک نجاتش بدم ک دستشو بگیرم انقد جای قشنگ نشونش بدم ک همین دشمن امروزی بشه بهترین دوست فردای من فقط دارم تکاملمو طی میکنم به امید حق ک اتفاقات خوبیرو رقم بزنم مرسی استاد خدایاشکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  9. -
    شیما محسنی گفته:
    مدت عضویت: 3585 روز

    با سلام و احترام به استاد عزیز، مریم عزیز و تمام دوستان هم فرکانسی ام

    واقعا خدا رو سپاس از اینکه شرایطی راحت جور هست که من دیدگاهم را بنویسم. خدا رو سپاس

    با توجه به صحبت های استاد واقعا زندگی خیبی راحت تر میتونه بشه که تسلیم واقعی خدا باشیم. میخوای هر قدمی برداری، فقط میگی خدایا من تسلیم تو هستم همه جوره، واقعا اگر قراره که این قدم به ضررم باشه، بهم نشون بده و اگر هم نه خودت من رو به بهترین راه و مسیر هدایتم کن ….

    خداوندا من دوست دارم فقط تسلیم تو باشم. چون خیلی لذت بخش و آرامش بخش میشه زندگی. دلت گرم گرم هست. اصلا آب تو دلت تکان نمیخوره ….

    به قول استاد نشانه تسلیم واقعی بودن به خدا، نشانه داشتم توکل کامل به خدا … داشتن احساس و حال خوب هست تو شرایط … اون موقع هست که میتونی بفهمی آیا تونستی تا حد زیادی تسلیم باشی یا نه …. چه نشونه خوبی

    اصلا استاد این درس که به ما دادین خیلی خوبه. من اکثر اوقات استفاده میکنم. که آیا الان حال دلم خوب هست یا نه … چون میدونم احساس خوب برابر اتفاق های خوب و احساس بد برابر اتفاق های بد .

    واقعا راهنما نمای خیلی خوبی هست که الان کجای کار هستیم. داریم به سمت جی میریم. دستتون درد نکنه استاد

    واقعا خدا رو سپاس به خاطر این آگاهی ها که هر چقدر یاد بگیریم کم است و کم ….

    در پناه خدای خوبی ها، خدای مهربونی ها، خدای عالم ….

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  10. -
    رضوان بنی اسدی گفته:
    مدت عضویت: 1486 روز

    سلااااام

    همیشه توکل به خدا وعدل خداوند در همه زمان وقتی که احساسم خوب بوده نتیجه داده برای من و هر موقع. که من تونستم احساسمو با افکار مناسب خوب نگه دارم اتفاقات و معجزات الهی برای من رخ داده جوری که واقعا احساسم بهتر و بهتر شده و وقتی که به خدا اعتماد کنی از وجودت همه راه های درست به تو الهام میشه و توی بیشتر اوقات لازم نیست کاری کنی و همه جریانات نعمت براات اتفاق میوفته

    ❤️❤️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: