«اعتماد به ربّ»، پیام ابراهیم از قربانی کردن فرزندش - صفحه 94

2070 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    سارا محمدی گفته:
    مدت عضویت: 1473 روز

    به نام خداوند هدایتگر و حمایتگرم

    سلام استاد عزیزم و رفقای هم فرکانسی

    خدایا شکرت هیچ ایده ای برای نوشتن ندارم ولی چون به خودم تعهد دادم که به ادیان هر فایل بنویسم که بهای رسیدن به خواسته ام رو بدم ، دست به قلم شدم.

    خدایا شکرت

    چقدر خوبه این درجه از اعتماد و تسلیم بودن در برابر رب

    خدایا من هم دوست دارم به این درجه برسم وقتی اعتماد دارم که برگی بی لذت خدا از درخت نمی افته پس حله دیگه اگه من در مسیر درست باشم و اعتماد کنم به خدا و تسلیم باشم هر شرایطی که باشه حتی اگه ظاهر خیلی بدی داشته باشه می دونه برای ما خیر باشه و وسیله ای باشه برای رسیدن به خواسته هامون مثل اتفاقی که برای یوسف افتاد ظاهر قضیه خیلی بد بود ولی یوسف اعتماد داشت و تسلیم بود و همین اتفاق او را به سلطنت رساند پس رمزش این بود:

    اعتماد و تسلیم رب بودن

    ای رمز در زندگی پیامبر بود، موسی بود، ابراهیم بود و …

    پس می شود

    خدای هدایتگرم من هم می خواهم این رمز رو در همه ی شرایط زندگیم به کار ببرم

    کمکم کن مثل همیشه

    در پناه الله یکتا شاد باشید و سالم و ثروتمند و متناسب

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  2. -
    همدم یوسفیان گفته:
    مدت عضویت: 1305 روز

    و راه درازی ست…

    که تجسم آن، آرامشی جاودان..

    و پیمودنش، گام به گام عشق..

    با چشمی بسته، قلبی باز..

    که گاهی، شک دستت بندد..

    و گاهی تزلزل، زانوان ات لرزاند..

    و آن جاست که باید نوشید ایمان..

    و جاری بود در جریان رحمت آن مهربان..

    تا مقصدی که خود مسیر ست💚

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    نجمه سادات جعفری گفته:
    مدت عضویت: 1432 روز

    به خالق هستی

    سلام و عرض ادب به تمام دوستان عزیزم همراهان گرامیه سایت و اساتید عزیزمممم😍😍😍😍🌹

    برگ سوم سفرنامه ی من .

    هدفم رو گذاشتم روی توحیدی شدنم و گوش دادن به وحی که بهم میشه و واقعااااااا با چشای خودم نتیجرو دیدم .

    برای درست کردن گوشیم باید به تعمیراتی میرفتم و دقیقا زمانی بود که توی بحص کارم یه اتفاقاتی افتاده بود از خونمون رو عوض کرده بودیم و مسیر من طولانی شده بود و برخی اوقات سخت میشد رفتنم که خیلییی ذهنمو کنترل کردم و همشو به نیک گرفتم و همینطور بود .

    جایی رفتم و درست شد ولی همینجور الکی بدون دلیل میخواستم برم یه مغازه ی بالاتر که دور بود و ذهنه استدلالیم میگفت اصلا چرا باید بری دقیقا برای چی ؟

    ولی تونستم با اینکه کمی قدمم میزنم ساکتش کنم و توی راه با یکی از مربی های باشگاه قبلیم دیدار داشتم و بهم گفت که باشگاهی که همیشه دوستداشتم توی اون مربی گری کنم امروز جابه جا میشه و میاد نزدیک خونه ی جدید ما😍😍😍😍

    خیلیییی خیلیییی خداوند رو سپاس میگم که این موقعیت عالی رو باز هم بهم داد .

    ازین پس فقد به حس قلبیم گوش میدم و تمام سعیمو میکنم که تسلیم باشم تسلیم امر خداوندی که همیشه مارا هدایت میکند .

    انشاالله که عاقبت بخیر در دنیا و اخرت باشید به خدای بزرگ میسپارمتون⁦♥️⁩

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  4. -
    Maryam Banoo گفته:
    مدت عضویت: 1993 روز

    درود و خدا قوت به استاد عباس منش عزیز و بانو مریم شایسته دوست داشتنی ❤️❤️

    ردپای روز سوم

    من این فایل رو قبلا گوش کرده بودم و خیییلی برام تاثیر گذار و تلنگر بود ، چون وابستگی بیش از حدی به بچه هام داشتم و این حتی گاهی باعث ناراحتی اونا می‌شد و هم باعث شده بود که خودم هم آرامش نداشته باشم ،

    و خیلی به فکر رفتم بعد این فایل و تغییراتی تو خودم به مرور ایجاد کردم در مورد بعضی رفتارهام با بچه هام و حالا که تو برنامه روز شمار تحول زندگی من

    مجدد به این فایل رسیدم و گوش کردم متوجه خیلی تغییراتم شدم

    قبلا خیلی همه شرایطم وابسته به شرایط بچه ها بود و همه تمرکز و هدفم فقط و فقط بچه هام بودن و هدف خاصی برای خودم نداشتم ،

    ولی الان با وجود همه عشقی که بهشون دارم ولی دیگه اون وابستگی قبل رو ندارم.

    و این چقدر بهم آرامش داده و اینکه چقدر باعث بیشتر شدن اعتماد به نفس اونها شده .

    از استاد عزیزم ممنونم که با انتقال این آگاهی ها ما رو به درک و شناخت بیشتر خداوند رسوندن ، من که ایام مدرسه رو تماما تو مراسم های دینی و قرآنی شرکت میکردم فکر میکردم که خدا رو خوب شناختم

    در حالیکه از بعد آشنایی با استاد عزیز فهمیدم که تو کل اون ایام چقدر باورهای اشتباهی در ذهن من شکل گرفت که باعث مشکلات و غم و اندوه می‌شد .

    و چقدر تسلیم بودن و پذیرش میتونه آرامش به همراه بیاره

    و از خداوندم‌ میخوام که روز به روز آگاهی ام رو به جهان هستی بیشتر کنه و هدایتم کنه به سمت بهترین ها

    امیدوارم که همگی روز به روز اطمینان و ایمان بیشتری رو جایگزین ترس و نگرانی هامون کنیم .

    اعتمادی که شرک را از وجودمان بزداید

    شاد و سلامت و ثروتمند و سعادتمند باشید

    ❤️✨✨❤️✨✨❤️✨✨❤️✨✨

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  5. -
    نبات حسینی گفته:
    مدت عضویت: 1483 روز

    چقدر صدای آرامش بخشی دارین آقای عباسمنش.

    چقدر گفته های بی نهایت ارزشمندی که به روحمون میشینه و قبار قلبمونو میگیره.خداروشکر میکنم باهاتون اشنا شدم.از زمانی که فایل های روزشمار تحول زندگی من رو دارم گوش میدم انگار تموم مباحث برای منه گویا دقیقا خدا هدایتم کرده به جایی که باید باشم..سپاسگذارم از خداوند منان

    و ممنونم از شما که دست خدا شدین برای حال خوبمون و این مسیر زیبا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  6. -
    ایلیا میم رام الله گفته:
    مدت عضویت: 1474 روز

    سال گذشته در یک جلسه سخنرانی بعنوان مستمع حضور داشتم. در قسمتی از صحبت، سخنران به موضوع قربانی اشاره کرد. مضمون کلی جمله این بود که برای بدست آوردن هر چیزی باید قربانی داد، قربانی داده شده می بایست متناسب با نوع و اندازه خواسته انتخابی باشد. او همچنین به انواع مختلف قربانی ها، دلبستگی ها، وابستگی ها و تمایلات اشاره کرد. قربانی های اولیه مانند گاو و گوسفند و نیز قربانی های بزرگ تر مانند نفس و روح.

    طبق گفته سخنران بزرگ ترین قربانی، نفس و منیت است و اگر انسان این را قربانی کند، به بزرگ ترین حقیقت ممکن نائل خواهد شد.

    جالب ترین قسمت این صحبت آنجا بود که سخنران اذعان داشت قانون قربانی (که یکی از بنیادهای اصلی ادیان و فرهنگ های باطنی می باشد) از طرق علمی و روشنفکرانه، حتی از طریق رشته هایی مانند ریاضیات و فیزیک هم قابل اثبات است. بعد از بیان این نکته یکی از مستمعین با حالتی از شک و بدبینی پرسید که آیا واقعاً اثری از این موضوع در نظام روشنفکری هست؟ متأسفانه من جواب این سؤال را نشنیدم یا شاید هم اصلاً جوابی به این سؤال داده نشد.

    مثال هایی که نشان می داد هر دولت و ملتی، قبل از جهش و تحول خود، قربانی های بزرگی داده است. همه انقلاب ها بعد از قربانی دادن به ثمر رسیده اند، درون هر پیشرفت بزرگی، یک قربانی بزرگ وجود داشته است.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  7. -
    سولماز ستاری گفته:
    مدت عضویت: 2284 روز

    به نام خداوند بخشنده و مهربان.

    سلام خدمت همه دوستان گرامی.

    نکاتی که میتونم بگم:

    بحث توحید عملی در زندگی هست واینکه چقدر حضرت ابراهیم علیه السلام خداپرست واقعی بوده که از این آزمایش سربلند بیرون اومده.

    و اینکه خیلی از ماها هیچ هدفی تو زندگی نداریم و فقط میگیم بچه هامون خوشبخت بشن و اینم اضافه کنم که امروزه که تعداد ناباروری هم زیاد شده ،خیلی از زوجهای جوان که ناباور هستند کلا از زندگی ناامید میشن و میگن اصلا زندگی برامون معنا نداره.

    انگار که کل هدف زندگی و ازدواجشون فقط فقط بچه بوده .

    اینم بگم که توحید واقعی داشتن در عمل خودشو بیشتر در مهاجرت کردن نشون میده.

    اونجایی که همه غریبن و همه چیز جدیده .

    منم فعلا برای زندگی به شهر همسرم به راحتی مهاجرت کردم بدون نگرانی .

    ولی دوست دارم برم یه جای بهتر وانشالا تکاملی بتونم مهاجرت کنم.

    با تشکر از همه دوستان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  8. -
    محمد علی گفته:
    مدت عضویت: 3610 روز

    سفر نامه فصل اول – روز سوم

    درود بر خدای بی منتها

    امروز در خصوص ارتباط لاینفک توحید عملی و قانون فرکانس می نویسم ، طبق قانون فرکانس ، باور دارم که احساس خوب = اتفاقات خوب ، اما این شرط کافیه و شر ط لازم اینه که هر اتفاقی که از جانب خدا به فرکانس خوب من داده میشه بدون قید و شرط به نفع منه و برای ارتقا دنیا و زندگی من لازمه.

    پس من اول ایمان دارم به اینکه طبق قانون اتفاقات زندگیم رو خدای من بر اساس بازتاب فرکانس به زندگی من جاری میکنه و دوم اینکه با توکل به خیرالمتوکلین من باید تمرین کنم که در برابرتمام اتفاقات زندگیم تسلیم باشم.

    و برای اینکار من باید بیاموزم که هر لحظه کانون توجهم رو طوری کنترل کنم که کمترین فرکانس ناخواسته رو به جهان ارسال کنم.

    خواه یا نا خواه ، خواسته یا ناخواسته ، اتفاق خوب و یا نا مناسب و … من باید توکل کنم وتسلیم باشم ، اگه این ارتباط رو درک کنم و اونقدر تمرین کنم که ملکه ذهنم بشه و ناخودآگاه همیشه اینطور رفتار کنم ، اونوقت در مقابل هر کدوم از این نا خواسته ها با تعمیم تکنیک روز اول استاد ” قدم به قدم دیدگاهم رو به احساس خوب تغییر بدم ”

    پس من باید در مقابله با احساس نا خوشایند ، همواره تکرار کنم که هیچ قدرتی به غیر از خدا وجود ندارد ، من هماهنگ با رب عالیمان هستم، خداوند بابت گسترش جهان به من اجازه تجربه های جدید رو میده ، و… من فقط بواسطه فضل و کرم خداوند ، اجازه تغییر و بهبود زندگیم رو دارم و بس .

    من در تمام اتفاقات زندگیم به تنها قادر متعال ، خداوند جهانیان توکل میکنم.

    *-

    به نظرم اساس اتفاقات نا خواسته در زندگی به خاطر نداشتن معرفت کافییه که من نمیتونم واقعیت اصلی و ذات اون اتفاق رو درک کنم ، یا شاید به خاطر عجول بودن که جزیی از وجود ما انسانهاست ، انتظار پاسخی سریع به فرکانسم رو دارم ولی اون اتفاق نا خواسته رو متناسب با اون فرکانس نمی بینم و …

    که من مطمئن هستم تمام این وقایع به علت نا کافی بودن معرفتمه و یا میشه گفت مثل نداشتن نور کافی برای دیدن چیزها در تاریکیه.

    پس من باید با اتصال دائمی به نور الهی ، بتونم راهم ر در تاریک ترین اتفاقات زندگی رو هم درک کنم.

    و به قول مولانا در داستان اختلاف کردن در چگونگی شکل فیل :

    پیل اندر خانه ای تاریک بود از برای دیدنش مردم بسی اندر آن ظلمت همی شد هر کسی

    دیدنش با چشم چون ممکن نبود اندر آن تاریکی اش کف می بسود آن یکی و ….

    هر کسی تو اون تاریکی عضوی از فیل را لمس میکرد و فکر میکرد که اون چیه؟ ، یکی خرطوم را ناودان و یکی گوش را باد بزن می انگاشت و … کلام نهائی اینکه :

    در کف هر یک اگر شمعی بدی اختلاف از گفتشان بیرون شدی

    با الهی در تمام لحظات زندگی مرا با نور هدایتت از گمراهی به روشنای هدایت فرما.

    *-

    بار الهی دلی شاد ، روانی پاک و تنی سالم در طول زندگی ، برای هم سفرمانم آرزومندم .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  9. -
    رضا دهنوی گفته:
    مدت عضویت: 2624 روز

    سلام

    تسلیم بودن.. اسلام …. مسلمان …

    واژه هایی آشنا برای من ..

    ولی با یک درک خیلی سطحی …

    اسمامسلمانم ولی جرائت ندارم ازین شهر به شهر دیگه برم.. چون میترسم اون جا کارو چیکار کنم.. جا رو چیکار کنم.. درامدو چیکار کنم ووووو

    طرف بچش یه دختر دبیرستانیه .. زن گنده ای شده برای خودش هنوز که هنوزه باباش از ۲۰ کییلومتر اون ور تر پا میشه تا این بچه رو تا مدرسه ببره و برگردونه تو خونه .. حالا مدرسش چه میدونم پیاده یه ۲۰ دیقه راهه یا کمتر…اون وقت استاد عباس منش… مایکی توی سن ۹ سالگی سوار هواپیما میشد ازین کشور به یه کشور دیگه میرفت.. من با این سنم جرایت ندارم یه بلیط بگیرم دو قدم برم اون ور تر… برم دنبال ارزوها و اهداف و علایقم .. چون ترس وجودم رو گرفته…

    همیشه از بچگی توی یه چهار چوب عقاید خونوادم بزرگ شدم و هیچ شک نکردم به چیزایی که به من گفته شده..

    این بند سبزو ببند دستت تا از بلا دور باشی.. چشمت نزنن

    این صدقه رو بده تا از بلا دور بشی..

    پیش فلان امام زاده یا پیش امام رضا برو .. چون امام رضا شفای مریضا رو میده ….

    گریه کن بزن تو سرت چون خدا غم و غصه رو دوستداره…

    بذار بریم پیش فلانی یه دعایی یه استخاره ای چیزی بکنه تا زندگیمون و سرنوشتمون تغییر کنه

    وووووو

    ولی هیچ وقت اصل هدایت رو درک نکردم.. چون خودم دنبال حقیقت نبودم اصلا ….

    ببین ۲ تا موضوعه :

    یکی اینکه مغزت با یه مشت دروغ و چرندیات پر شده باشه و تو اینا رو باور کرده باشی و حقیقت دونسته باشی مزخرفاتی که از قبل بهت گفتن و اصلا بهشون شک نکنی و بگی همینی که هست و درسته و اصلا گناهه بهشون شک کنی و میری جهنم

    موضوع دوم اینه که بگی عهههه نه انگار اونا چرت و پرتن و مزخرفاته و بهشون شک کنی .. و حالا که بهشون شک کرده و یه ذره مغزت از ابله بودن درومد …بگی خب پس حقیقت چیه ؟؟؟ خاک تو سرم… پس حقیقت چیه ؟؟؟ چه چیزی درسته اصلا ؟؟؟ و بعد قالب درست بذاری تو ذهنت !!! موقعی که قالب قبلی رو اون تعصبات و مزخرفات قبلی رو شکسته باشی توی ذهنت…

    طرف بچش خود کشی کرده اصلا پدر و مادره خودشونو چندین ماهه پر پر کردن اصن یه وضع مزخرفیا… یا چه میدونم زن گنده جرایت نداره یه نیم ساعت شبا توی خونه ی خودش تنها باشه ووووو

    اون وقت من مدام اشتباهاتم رو تکرار میکنم.. مدام در حال تکرار اشتباهاتم هستم به خاطر اینکه ورودی هام رو خوب کنترل نمیکنم… با ادمای چرت و پرت نشست و برخاست میکنم چون میترسم از تنهایی و بی پولی !!!

    مهمونی های ببخود شرکت میکنم چون میترسم از تنهایی !!!

    اجازه میدم باهام برخورد نامناسب بشه و من رو با الفاظ ناصحیح صدا بزنن چون زیادی دلسوزم و یا میترسم از طرد شدن و تنهایی و بی پولی !!؟ یعنی به خاطر ترسم اجازه میدم اسمای نامناسب برام بذارن !!!! ووووو

    کم کم دارک یه کوچولو متوجه میشم که استاد در فایل مقدمه گفتن که قشر زیادی از مردم فقط میدوئن یعنی چی؟؟ یعنی اصلا هیچ کنترلی روی رفتارهاشون روی ذهنشون روی کاارایی که میکنن ندارن فقط همینجوزی بی هدف میان و میرن چون خودمم اینجوری بودم و البته سعی میکنم بهتر بشم..

    حاالا حضرت ابراهیم بچش رو خواست قربونی کنه .. چاقو رو برداشت که اینکارو انجام بده…

    اخه کدوم باور و ایمانیه که من دارم اخه !!!

    بعد متعجبم چرا زندگیم عوض نمیشه..

    همون ترسای قبلی دوباره وجودم رو فرا گرفتن و من رو توی خودشون اسیر کردن !!!

    هنوزم با همون ادمای بی هدف قبلی ارتباط دارم..

    هنوزم همون شغل مزخرف قبلی رو دارم..

    هنوزم همون جای مزخرف قبلی هستم …

    و همینجوری هی معلوم نی چه میکنم !!!

    و مدام دیگران من رو کنترل میکنن !!!

    عوامل بیرونی من رو کنترل میکنه !!!

    تا چیزی میشه از کوره در میرم و عصبی میشم و واکنش میدم و تند میشم…

    چون معنای تسلیم بودن رو درک نکردم …

    چون نمیتونم خودم رو بسپرم دست یک نیروی بالاتر و قوی تر و برتر !!!!

    چون میترسم …

    مادرم منو کنترل میکنه..

    خونوادم برام تصمیم میگیرن..

    توی نحوه لباس پوشیدنمم دیگران رو دخیل میکنم..

    این چه شخصیتیه من دارم اخه !!!

    خب مشخصه درامدم اینقدر بده و زندگیم اینقدر سخته !!!

    بحث این نیست که به کسی توهین کنم با فریاد زدن و عصبی بودن .. بحث اینه خودم در زندگیم برای خودم تصمیم بگیرم و هی تا چیزی میشه از هزار نفر مشاوره نگیزم !!!

    واسه همینه که توی این سال ها اوضام اصلا تغییری نکرده ….و همون پله ی اولم !!!

    چون اجازه نمیدم خداوند کارها رو برام انجام بده و تماما میخوام همه کارا رو خودم تنهایی انجام بدم ..

    دوستای خوبی ندارم اصلا وچون میترسم از تنهایی با ادمای نامناسب قطع رابطه نمیکنم.. ادمایی که مدام ناله میکنن و چرت میگن !!!

    واسه کارام از هزار نفر مشاوره میگیرم جز قلبم !!! در نتیجه مثل برگی در باد و ادمی که اصلا هویت از خودش نداره مدام دارم با نظرات دیگران اینور واون ور میرم … این کارو بکن و اون کارو بکن.. برو این شغل درامدش بیشتره.. برو اونکارو بکن درامدش بیشتره… برو جلوی فلانی دو لا راست شو شاید بهت کار بده… برو پیش فلانی شاید پارتیت شه یا ضامنت شه یه وامی چیزی بهت بده …. فلان جا اگر تو سرت زدن هیچی نگو صدات در نیاد کارت رو از دست ندی فقط بگو چشم !!! وووو ملتی که مدام توی این وادیه فکریه !!! و من یه همچین افرادی رو مشاور خودم کردم الی استاد عباس منش !!! الی قلبم… الی خدای درونم !!! خب این بی احترامیه به خداوند !!! البته خب تا اونجایی که تونستم سعی کردم به حرف هاشون عمل نکنم.. ولی موضوع بالاتره که منی که توی این مسیرم اصلا نیازی ندارم از کسی مشاوره بگیرم… من باید یک مشاور همیشگی و دایمی و ثابت داشته باشم..

    توی اینستاگرامم زدم in god we trust الان که فکرش رو میکنم میبینم یک اپسیلون به این جمله باور ندارم… فقط حرف چرت نوشتم… کدوم باور اخه … کدوم تسلیم بودن… اگه باور داری لحظه ای درنگ نمیکنی و خیلی حواشی و چیزای بی منفعت رو کات میکنی !!! میگی خدا حامیه منه … و ترسی نداری اصلا !!

    یعنی انگار همش منتظرم یک جرقه ای زده بشه تا یه ذره هوا روشن شه من یه ۵ سانتی متر جلوتر رو ببینم !!!

    یعنی به خاطر بی ایمانی هام و به خاطر ترس هام چنان ضربه ها و چک و لقد هایی خوردم که قشنگ به من بفهمونه که اصلاح کن خودت رو…

    اونجاهاییم که ایمان واقعی داشتم و حرکت کردم واقعا داشت همه چی خوب پیش میرفت ولی خودم خراب کردم کارو…

    پس موضوع اینجاس که اقا هدف داشته باشم همیشه ولی اجازه بدم که خداوند هم یک مقداری به من در کارها کمک کنه .. مثلا یه راهکاری یا ایده ای به من گفته میشه اجراش کنم و نترسم ..

    از اجرا کردن ایده های الهامیم همیشه میترسم و چون اجرا نمیکنم هیچ نتیجه ای هم حاصل نمیشه چون نمیتونم خدا رو یا رو یاور خودم بدونم چون خدا رو دشمن غضب کرده خودم میدونم… با احساس گناه و عذاب وجدان ازش درخواست میکنم…

    پس تسلیم بودن به معنای اون چیزی که به من گفتن نیست.. بلکه به معنای اینه که خودم رو بسپرم به خداوند و اجازه بدم هدایتم کنه.. چون من باید بهش اجازه بدم….

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      مهشید گفته:
      مدت عضویت: 1254 روز

      سلام دوست هم فرکانسی

      بسیار دیدگاهت تکان دهنده بود

      واقعآ لذت بردم

      من برای یه کاری ک میخواستم انجام بدم دو دل بودم بخاطر بی ایمانیم با خوندن این کامنت میخوام قدم اول رو با توکل به خدا بردارم قدم بعدی حتمآ بهم گفته میشه

      میخوام تمام و کمال خودم رو به خدا بسپارم

      اگر موفق بشم ک حتمآ میشم مهاجرت میکنم میدونم خدا با شجاعانه پس من هم میخوام ایمانمو نشون بدم میخوام شجاع باشم میخوام خودمو در آغوش خدا رها کنم

      خدایا تو برای من کافی هستی

      خدایا توکل میکنم به خودت

      تنها تو را میپرستم و تنها از تو یاری میجویم ای رب من

      ممنونم بابت دیدگاه زیبایت ک از زبان خداوند به من بود این حرفها

      خداایاااا شکررررت ک حامی و هدایتگر منی

      سپاسگذارم

      عاشقتونم ❤❤❤

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  10. -
    ناطق گفته:
    مدت عضویت: 1273 روز

    سلام من شاید هنوز درگیر مسئله ای از سلامتیم هستم ولی به اون کسی که تا به این لحظه همایتم کرده ایمان دارم انقدر روی خودم کار میکنم که خودم ایمان بشوم خدایا تنها تکیگاهم تو هستی من متعهد شدم یا بمیرم یا تو را بدست بیاورم باید تو را تجربه کنم یک عمر شیطان را تجربه کردم و غیر از بدبختی هیچی ایدم نشد ولی این را درک کردم که زندگانی فقد تو مسیر تو بودن است وبه تو باور داشتن است حرف زدن از تو تا عمل به این باور به تو فاصله زیاد است خدا جان کمکم کن

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: