جهان مانند آینه عمل می کند - صفحه 109

● روزی که گذشته ست از او یاد مکن

فردا که نیامده است فریاد مکن

● بر نامده و گذشته بنیاد مکن

خوش باش کنون و عمر بر باد مکن

(( خیام ))

سلام و صد سلام بر استاد خوبتر از خوبم

مریم جان شایسته و تمام اعضای خانواده ام 🍀🥀

راستش من سفرنامه امروزم که روز چهارم است رو باید دیروز مینوشتم ولی نمیدونم چرا هنوز با کامنت گذاشتن مشکل دارم و هی عقب میندازم .

ولی دارم با کمک و هدایت خداوندم ب این حس مقاومت غلبه میکنم و وظیفه الهی و خودشناسی مو انجام میدم . از خدا و خودم سپاسگزارم 🙏🌹

دیروز باید دنبال کاری میرفتم ، صبح تقریبا زود، فایل روز چهارم رو دیدم ، نت براداری کردم و در صحبتهای استاد تفحس میکردم و برای خودم تو زندگیم مثال میاوردم تا ذهنم و منطقی کنم. به خدا که هرچی جلوتر میرم در این اقیانوس بی پایان یادگیری آسمانی بیشتر و بیشتر تایید میشه برام درستی این مسیر ، الهی شکر !🙏🙏🙏

آره دیروز سر کار نبودم و به خودم گفتم باید ی سری کارهام و سریع انجام بدم . چند روز پیش یک وسیله گرونی رو البته از جای تقریبا آشنا خریده بودم که برای کار جدیدم بود و وقتی خونه اومدم چک کردم دیدم یکیش و اشتباه خریدم .

البته اینم بگم که این وسیله انقدر مهم و اساسی و بهداشتیه که هر جا اصلش و ندارن و تا اونجایی که من اطلاع دارم پس گرفتن و تعویضم نداره چون قبلا خودمم تجربه دعوا و مشاجره هم داشتم ) .

چند وقتی هست که داره شکرگزاری جزو شخصیتم میشه و به محض بیدار شدن شروع میکنم تو دلم به شکرگزاری که اگر تنها بودم حتماااا با صدای بلند این کارو میکردم .

همین طور که صبحانه ام و آماده میکردم و نوش جان میکردم بابت هر چیزی شاکر خداوند بودم : خدایا شکرت به خاطر این شیر قهوه خوشمزه ، خدایا شکرت که صحیح و سالم از خواب بیدار شدم ، خدایا شکرت به خاطر این خرما و گردوی تازه ، خدایا شکرت به خاطر این منظره کوههای بلند و زیبا و پربرف ، به خاطر این آسمون ابی و پراز ابرهای بی نهایت عجیب و زیبا که اسمون و زیباتر کردن ( اخه تو این خونه جدید ما ، خداوند یک دید خیییلی وسیع از آسمان و کوهها رو بهم عطا کرده و فقط خودش میدونه که چقدر حال میکنم وقتی میبینم این آفریده هاشو برام یک مراقبه تمام عیاره ………) 😊😍😍😍😍

از دو روز پیش ی کم ( واقعاااا ی کم بر عکس زندگی قبلیم که هزااار جور دلشوره میگرفتم ) دلشوره داشتم ولی همش سعی میکردم توجه کنم رو نکات مثبت هر ان چیزی که دارم و میبینم ، و البته ذهن نجواگرمم داشت کار خودش و میکرد اون زیر زیرااااا….😀😀

ی میکاپ کوچولو کردم ، پالتو خوشگلم و پوشیدم و عطر محبوبم و زدم و برای همشون از خداوند سپاسگزاری کردم . موقع رفتن برگشتم خودم و تو اینه قدی نگاه کردم ، چند ثانیه ایی قربون صدقه خودم رفتم و به به و چه چه به خودم کردم و یادآوری کردم که شیرین خدا همیشه با توعه … مصمم و تقریبا با دل قرص رفتم بیرون ،

همش سعی میکردم توجهم و ببرم روی زیبایی ها ، درختان زیبای سر راهم ، حتی اون علف کوچولوهایی که این وقت سال کنار درختا در میان و خیلی بانمکن 😊

رفتم سمت پارک و وسایل بازی که نزدیکه ماست و من عمدااا مسیرم و کج میکنم طرف اونجا که تا میتونم بیشتر سرسبزی و گل و گیاه ببینم و سپاسگزاری کنم . من حتی الانا توی دلم از شهرداری ( که روزی ازش متنفر بودم هم سپاسگزاری میکنم و میگم دستتون درد نکنه. خدایا شکرت به خاطر این تغییر فرکانس ) .

ماشین های در رفت و آمدو میدیدم و میگفتم خدایا شکرت به خاطر این همه ثروت و نعمت . مردم و میدیدم که خیلیا در حال خرید بودن و میگفتم خدایا شکرت من مردم ثروتمندی دارم و پول همیشه در جریانه در این مملکت و هزارتا چیز دیگه واقعا نمیشه همه رو اینجا نوشت .

رفتم تو مترو . نشستم رو صندلی های انتظار سالن و قطار رو به رو نگاه میکردم و میگفتم خدایا شکرت به خاطر وجود این مترو که اینقدر راحت و کم خرج و سریع کلللی از مردم رو جا به جا میکنه و ما رو در کمترین زمان به مقصد میرسونه که مثلا اگر میخواستم با تاکسی تا بازار برم ی ماه رمضون طول میکشید ، الهی شاکرم به خاطر وجود این تکنولوژی محشر تو شهرم 🙏🌷🙏🌼

وقتی مترو توقف کرد که مسافرها جا به جا شن ، تبلیغی بود در سرتاسر واگن ها و آقای پژمان جمشیدی ( خوش خنده ) دراز کشیده بود روی یک فرش و لبخند رضایت آمیزی داشت . منم ناخودآگاه بهش لبخند زدم و تو دلم گفتم تحسینت میکنم مرد ، به خاطر این همه موفقیت هم تو فوقبال هم عرصه بازیگری و براشون اروزی موفقیتهای بیشتر کردم و قطار رفت و قطار ما رسید، شلوغ بود ولی بعد یک ایستگاه با وجود جمعیت من تونستم خییلی راحت بشینم 😊 و بازهم شکر گزاری ………………….

تا اینکه رسیدم به مقصد و تو دلم میگفتم خدایا به امید تو . میدونی که من دیگه فعلا همچین پولی ندارم بدم اخه کم کم شروع کردم به تجهیز کردن وسایل کار جدیدم که در حال حاضر برای من خیلی گرونه . ( امیدوارم بعدا به این جمله ام بخندم 🙏🙏🙏😀 )

رسیدم ی نفس عمیق کشیدم و وارد شدم .

با صدای بلند و پر انرژی سلام کردم و اونام با روی باااز جواب و خوش آمد گفتن و منم

داستان و تعریف کردم و با کمااال شگفتی و بدون آوردن هیییج بهانه یا منتی وسیله رو تعویض کردن و

خانم مسئول اونجا شروع کرد به صحبت با من و گرم گرفتن و تااااازه گفت خانم فلانی اگه عجله نداری بشین میخوام به ی قهوه مهمونت کنم 😲😲😲

من …. هاج و واج …. ولی با روی باز قبول کردم

بازهم توی دلم پشت سر هم و با شادی داشتم خدارو شکر میکردم و میگفتم : میدونم ، میدونم خداااای من که تو من و به این قهوه دعوت کردی با دستان این خانم .

که اینم بگم که اونجا اصلاااا جای این حرفا نیست و شما خریدت و میکنی و خداحااااافظظظ…….

نگم از بوی قهوه نااابشون و طعمش و اون شکلاتایی که کنارش واسم گذاشتن . 🤗🤗🤗

و گرم گرفتن عجیب خانم مسئول اصلی که هیچ آشنایی خاصی با من ندارن و من دومین بار بود که اونجا میرفتم ، خدایاااااا تو چه میکنییییی ؟؟؟؟!!!!!!!!

خلاصه داستان طولانی شده تا همینجام ، فقط این و بگم که هم وسیله مو عوض کردم به راااحتی و شادی هم وسیله بعدیمو از جای دیگه ای پیدا کردم و خریدم با وجود اینکه بهم گفته بودن نگرد نایاب شده نیست فعلا . هم شکرگزار و خندون و راضی برگشتم خونه و تازه کلی چیزای جالب دیگرم ننوشتم 😂😂😂

استادعزیزم :

سپاسگزارم از شما به خاطر همه اموزشهاتون و

سپاسگزار خداوندی هستم که این قوانین تغییر ناپدیرش رو برای منه بنده قرار داد تا استفاده کنم و لذت ببرم و زندگیم و هر لحظه شکوفاتر کنم .

خداوندا ، محبوبم ، معشوقم ، آفریننده ام ، مهربانم ، سپاس 🥀🍀🥀🍀🥀🍀🥀🍀🥀🍀🥀🍀

بماند به یادگار

شیرین ♥️