کلیپ انگیزشی شماره ۴ | گروه تحقیقاتی عباس منش - صفحه 9

327 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    آرامش ميلياردر گفته:
    مدت عضویت: 4028 روز

    سلام آقای سعید تانگو

    براتون آرزوی موفقیت میکنم. تجربه خودمو از غلبه بر ترس براتون می نویسم، امیدوارم مفید واقع بشه. منم مثل شما خیلی در برابر این موضوع که برم با افراد مصاحبه کنم، مقاومت میکردم و بهونه های الکی می آوردم. و یک سال درگیر این موضوع بودم. مثلا یکی از بهونه هام این بود اگه یه جای دیگه زندگی میکردم حتما میرفتم ولی با این شرایط کنونی دلم نمیخواد. ولی اینا همش بهونه بود چون در واقع اعتماد به نفس اینکارو نداشتم و میترسیدم و برام یه حس ناشناخته بود. تا اینکه این مسابقه آخری این سایت که در مورد این بود که ثروتمندترین افراد در هرکسب و کاری چه کارهایی انجام می دهند، باعث شد بر ترسم غلبه کنم. اولش که سوالو دیدم با خودم گفتم ای بابا باز ازین سوالات مصاحبه ای. ولش کن نمیخواد شرکت کنی. ولی ایندفعه دیگه واقعا حس بدی داشتم که چرا نمیتونم از پس همچین کاری بربیام و تا چند روز با خودم کلنجار میرفتم. تا اینکه یه روز که از خواب بیدار شدم همون اول بدون اینکه فکر کنم دارم چیکار میکنم و برنامه امروزم چیه، رفتم خودمو در برابر عمل انجام شده قرار دادم. و چهار پنج مکان مختلف رفتم و با افراد موفق صحبت کردم. اصلا نمیخواستم برم ولی نمیدونم چی شد یدفعه! و بعدش گفتم چه جالب چقدر کار ساده ای بود و چقدر خوب برخورد کردن. باورم نمیشه که اینکارو انجام دادم! آخه اینم کاری داشت که این همه در برابرش مقاومت میکردی؟!!! و گفتم بهتره برای جاهای بعدی برم یه لیست سوال طرح کنم که بتونم بیشتر باورای افرادو شناسایی کنم و بیشتر باهاشون صحبت کنم. اینقدر از این اقدامم خوشحال شدم که حد نداشت. با اینکه وقت نشد نظرمو برای مسابقه بنویسم ولی فریاد می کشیدم من برنده شدم برنده شدم! و انگار که رو ابرا بودم! من تجربه برنده شدن تو یکی از مسابقات این سایتو داشتم ولی اصلا حسی که این دفعه داشتم قابل مقایسه نبود! یادمه یبار که تو یه مسابقه برنده شدم، با اینکه برام پونصد هزار تومن خیلی پول بود ولی فقط این حس بی تفاوتی رو داشتم که: خب که چی! مسابقه به این آسونی کاری داشت آخه؟!

    یک تجربه دیگه هم تازگیا در مورد ترس داشتم. و اینکه تا همین چند ماه پیش اگه یه اسلحه میگرفتن جلوم که برو بالای سن مثلا در برابر صد نفر دو کلمه حرف بزن حاضر نبودم همچین کاری رو انجام بدم. ولی جدیدا یه موقعیت صحبت کردن پیش اومد که با خودم گفتم بهتره ازین موقعیت به نفع خودم استفاده کنم و بر ترس هام غلبه کنم. برای همین داوطلبانه خواستم اینکارو انجام بدم. اول با یکی از دوستام صحبت کردم و یک ساعت نشست بهم دلداری داد و یه توضیحاتی بهم داد که رو محیط تسلط داشته باشم. انگیزه گرفتم. ولی بعدش هرچی به زمان مربوطه نزدیک میشدم بیشتر میترسیدم. میگفتم ولش کن ارزش نداره اینقدر بترسم اصلا نخواستم بابا مگه آدم دیوونه هست که اینقدر بیخودی استرس بخودش وارد کنه. از یک طرف هم دلم نمیخواست جلوی دوستم کم بیارم. میخواستم ناامیدش نکنم و برای وقتی که برام برای دلداری دادن گذاشته بود ارزش قائل بشم. واقعا مجبور شده بودم! دیگه رفتم و حرفمو زدم. اولین جمله ای که بعد از این تجربه به خودم گفتم این بود: چه تجربه جالبی بود! یادم باشه دفعه بعدی محکم تر ازین صحبت کنم تا تأثیرگذاریم بیشتر بشه!

    آخرش که کار انجام میشه آدم میگه چقدر الکی بود. حالا قرار نیست همون اول انتظار داشته باشیم مثل شیر برخورد کنیم و از هیچی نترسیم و بی نقص و عالی.

    یادمه در هر دوبار بیشتر به جای فکر کردن به اینکه این یه کار جدید تو زندگی منه و نمیتونم از پسش بربیام، به این موضوع فکر میکردم این یک وظیفه هست و از خودم سوال میکردم حالا که میخوام حرفمو بزنم چی باید بگم.

    از این افکار هم برای اقدام کردن استفاده کردم: در نظر بگیریم که ما اهداف خیلی بزرگتری داریم. شما قراره این مصاحبه ها رو انجام بدین برای اینکه باورهای افراد رو شناسایی کنید و ثروتمند بشین. پس هدف اصلی اینه و اون آدمهایی که میریم باهاشون مصاحبه می کنیم رو ممکنه دیگه هیچوقت نبینیم. پس چه اهمیتی داره؟ و اگه قرار باشه رو همین پله های اول متوقف بشیم، آخرش به هیچ جایی نمیرسیم و یه روزی میرسه که حسرت زندگی دیگران رو میخوریم که از قوانین به نفع خودشون استفاده کردن و به جاهای خیلی بالایی رسیدن. ما هم قوانین رو یاد داشتیم ولی به دلیل ترس های مسخره و الکی تو همون پله اول موندیم، با اینکه میدونستیم باید چیکار کنیم. و چقدر ضدحاله واقعا.

    بهتر نیست همین الان اقدام کنیم که دچار همچین حس دردناکی نشیم؟!

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 64 رای:
  2. -
    پارسا اکبری گفته:
    مدت عضویت: 3868 روز

    سلام خداقوت…….خداخیرتون بده خیییییییییییییییییییلییییییییی خوشحالم کردید………………………………..خیییییییییییییییییییلییییییییی بزرگواری استاد………….. سپاسگزارم…………………………………..

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  3. -
    مجید داورپناه گفته:
    مدت عضویت: 3837 روز

    بسیار سپاسگزارم برای همراهی با شما…برای سایت بسیار خوبتون…واقعا برای این همه انرژی که این فایلهاتون به من میده وزندگیمو متحول کرده سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم….خودم وبچه هام براتون از خداوند ارزوی سربلندی وتوفیق روز افزون رو از خداوند یکتا خواستارم…………..به امید فردایی بهتر وجهانی در ارمش و صلح وصفا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  4. -
    ایمان نوروزی گفته:
    مدت عضویت: 3847 روز

    استاد خداییش تو این چند تا فایل آخر ترکوندین. آرمش در پرتو آگاهی و مخصوصا این فایل. واقعا نمیدونم چی جوری ازتون تشکر کنم. ممنون که هستین و به ما تلنگر می زنین که همیشه به یاد داشته باشیم کی هستیم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  5. -
    علی خاجی گفته:
    مدت عضویت: 3877 روز

    سلام بر استاد عزیزم

    واقعا دست مریزاد که دوباره به همه ما انرژی دادی من به این نوع کلیپهایی که شما برای ما توی سایت میزارید میگم کلیپ زندگی واقعی

    چون واقعا از راه اصلی عالی زندگی کردن دور شدیم

    چه خوبه که شما استاد عزیز هستی و ما رو به این راه قشنگ نزدیک تر میکنی

    سسسسسسسسپپپپپپپپپاسسسسسسسگزززززاررررم ای مرد بزرگ

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: