ما بی انتها هستیم - صفحه 27 (به ترتیب امتیاز)

877 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    RM jan گفته:
    مدت عضویت: 3782 روز

    استاد عزیزم سلاااااااااااااااااااااااااام و خدا قوت :) :)

    هر روزی که میگذره فایلایی که ارائه میدید و آپلود میشه جذاب تر میشه :) :) :)

    خیلی عالی بود ، من انگار این حرفای شما تو وجودم بود….چندسالی هست که با مشکی پوشیدن و به قول خودمون عزا نگه داشتن حتی برای افراد نزدیک به خودمم مشکل دارم و همش به همه میگم که بابا اینکار واقعا معنایی نداره…اگه میخواید بهش کمک کنید کاری رو انجام بدید که خوشحال بشه مثل قران خوندن یا انفاق کردن یا … همیشه به اطرافیانم میگم که بابا حرف مرف مردم رو بی خیال شید و اونطوری که دوست دارید زندگی کنید و خودمم دارم همینکار رو انجام میدم (البته از وقتی من به عنوان دانش آآآآآآآموز در محضر شما هستم ، این اموزه ها و حرفا رو قویتر عنوان میکنم )چون حالا دیگه مطمئن شدم که کار درست همینه….کار درست همینه که در زندگی نهایت لذت و ثروت و آرامش سلامتی و عشق رو داشته باشی و خدا هم همینو میخواد که من بنده، از نعمتهاش نهایت استفاده رو به نحو احسن ببرم.

    مرسی استاد عزیزم که هر لحظه از بودن با شما و کنار دوستان خوبم در این مجموعه احساسی خووووووووب دارم :) :) :)

    آرامشی خدایی نصیب هر لحظه شما و دوستانم باشه …الهی :)

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  2. -
    کیمیا ببب گفته:
    مدت عضویت: 3148 روز

    سلام به استاد عزیز و دوستانم

    میخام اتفاقی که برام افتاد رو تعریف کنم و باور غلطی که بهمون دادن

    من 20سالم است و امسال محرم دقیقا یادم نیست شهادت کی بود..من از اینکه بخام گریه کنم و ناراحت باشم حس خوبی نداشتم و کارهای خودم رو انجام میدادم که پدرم سر اسن قضیه باهام بحث کرد و گفت نه تو باید برای حضرت زینب زجه بزنی و گریه کنی..و اینکه تو نمیدونی اونا چجوری فداکاری کردن..تو باید برای یه ساعت هم شده اشک بریزی..من واقعا از این حرفا خندم میگرفت ولی سعی میکردم جلوی پدرم چیزی نگم چون واقعا عصبانی بود…و الان میفهمم که حسم درست بود

    و دیدگاه بعدی که راجب مرگ من یادمه چقدر من رو میترسوندن از این بابت یادمه مادرم یه کتاب میخوند و بهمون میگفت شب اول قبر شما رو میکنن تو یه کوزه و جوری در تگنا قرار میدن که تمام استخوناتون له میشه ..الان میفهمم و واقعا خندم میگیره…من اون موقع سنم کمتر بود اینقدر که من رو ترسوندن که حتی شب از ترس اینکه فرشته مرگ میاد و منو با خودش میبره خاب نمیرفتم…و به من گفته بودن فقط اماما وپیامبر زجر نمیکشن اینقدر میترسیدم که از دین بدم میومد حتی نسبت به خدا حس خوبی نداشتم اما واقعا این اگاهی ها توسط شما حداقل برای مردم جامعه ما لازمه که چنین تفکرات ابتدایی دارن اما خوشحالم که خدا هدایتم کرد و با سایت شما حدود یه ماه اشنا شدم…واقعا حرفتون در ارتباط با مرگ به جا بود و من رو کمک کرد..و از شما ممنونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  3. -
    لیلا گفته:
    مدت عضویت: 3793 روز

    سلام خدمت شما برادر گرامی.استاد عزیزم امشب فایل شمارو گوش دادم . یادمه روز اول حادثه پلاسکو همه اهل فامیل دور هم بودیم. نمیدونید چه خبر بود. همه به هم فیلمو عکس نشون میدادن برادرم گریه میکرد همه خودشونو غمگین نشون میدادن و منم که اصلا با این باورها متفاوت بودم گفتگوهای درونیم شرو شد. که بابا تو چه قدر یخی. چرا تو با همه فرق داری و سرزنش ادامه پیدا کردو من به هم ریخت. واقعا من متفاوتم . من تمایلی به دیدن فیلمو عکس و اخبار این ماجرا نداشتم. آخه باور من این بود که اونا با فرکانس خودشون تو این موقعیت قرار گرفته بودن.و خواسته خودشون بوده. و اینکه مرگ پایان زندگی نیست.یه اتصاله به خدا. سیزده فروردین امسال عموی عزیزم تو سوریه به شهادت رسید. وقتی گزارشگر با من مصاحبه میکرد من فقط دربارش گفتم اون به خواستش رسید و در جواب همه که میگفتن ناراحت نیستی میگفتم اون تو ذهن من راه میره نفس میکشه و زندگی میکنه و این یعنی اون هست. پس چرا ناراحت باشم. و زندگیمو تباه کنم که فلانی نیست.ولی متاسفانه هیچ کس درک باورهای زیبا رو نداره استاد خیلی خوشحال شدم که گفتید همه کامنتهارو خودتون میخونید. امیدوارم زندگیم هر روز عالی تر شه و براتون از پیشرفت هآم و آرامشم پیغام بزارم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  4. -
    علیرضا نصیرلو گفته:
    مدت عضویت: 3475 روز

    به نام خدای بسیار وهاب وبخشنده

    سلام بر استاد گرامی وپرانرژی جناب سیدحسین عباس منش وپرسنل زحمتکش این سایت،سلام بر تمام عزیزان محترم این سایت ،امیدوارم همیشه سلامت خوشحال وشاد باشید.خدارو سپاسگزارم که تونستم دوباره کامنت دیگه ای بذارم وخوشحالم که استاد عزیزم اون رو می خونند.

    با دیدن این ویدیو دوباره انرژی تازه ای گرفتم،یادمه از استاد الهی قمشه ای سالها قبل صوتی ای گوش می کردم درباره مرگ ، که می گفتند:روح سن نداره!مثلا یکی که 80 سالشه در برابر ابدیتی که می خواد بعد از مرگ زندگی کنه،انگار هیچه.

    من خودم در خوابی خیلی جالب، که صبحش خیلی ترسیده بودم مرگ رو تجربه کردم!

    تازه به خونه جدیدمون سال 1390نقل مکان کرده بودیم که هنوز اونجا هستیم….من با مردی که هنوز نمی دونم کی بود وخیلی آشنا به نظرم می اومددر پذیرایی خونه دراز کشیده بودیم، که ندایی اومد که حضرت عزراییل داره میاد!

    در واحدمون باز شد وفردی که چهره اش پوشیده بود وارد شد وداس بزرگی داشت ودیدم که روح مرد کناری من رو با داس از انگشت پای چپش بیرون کشید وبعد سراغ من اومد.

    من از ترس(واینکه از روی عادت)شروع به صلوات فرستادن کردم که ندایی به من گفت اینجا باید بسم الله الرحمن الرحیم بگی.

    من شروع به بسم الله الرحمن الرحیم گفتن کردم وحضرت عزراییل روح من رو از انگشت چپ پاهام بیرون کشید وبلافاصله خودم رو در صحنه ای دیگه دیدم که شاد وخندان کنار اون مرد بودم که او مغموم بود!

    من که لباس کلفت سبز رنگی پوشیده بودم به اون مرد گفتم اگه امام حسین ع کمکم نمی کرد سخت جون می دادم.

    چندتا صحنه جالب هم دیدم وفقط بگم که آخر خوابم خودم رو جلوی قبری دیدم که یه دفعه پله های زیادی پایین پام ظاهر شد که شروع به پایین رفتن کردم وجایی خیلی خوب دیدم که به من گفتند تو مدتی اینجا خواهی بود واز بودن اینجا لذت ببر!

    بعد از بیدار شدن از خواب خیلی ترسیده بودم مدتها دنبال تعبیر کننده خواب واردی می گشتم وفردی رو در شهریار پیدا کردم که از بچگی می شناختم وچون خیلی انسان وارسته ایست وتعبیرخواب خوب وارده ولی مردم در تعبیرخوابهای مختلف اذیتش می کنند!ازش خواهش کردم این خوابم رو تعبیر کنه وتعبیر خیلی مفصل وجالبی کرد وخیلی جالبه وقتی تعبیر رو می گفت احساس می کردم تمام ترسهام داره از کف پام بیرون می ریزه!

    در تعبیرش گفت:حضرت عزراییل میاد تا تعلقات رو از ما بگیره وتعلقات تو رو از تو خواهد گرفت…

    البته من فکر کنم غیر از تعلقات ترسها واسترسهای من رو هم خواهد گرفت والبته اسم امام حسین ع در این خواب اینگونه است که من فکر می کنم باید به عتبات عالیات برم وبابت کارها ومشکلاتی که دارم ازش کمک بخوام وفردی می گفت:با شفاعت امام حسین ع از این ترسها واضطرابها بیرون میای وسالهای بعد به این موضوع پی خواهی برد.

    در هر صورت من هم نظرم اینه که مرگ اصلا بد نیست وحرف استاد رو کاملا قبول دارم که باید طوری شاد زندگی کنیم وبه کاری مشغول باشیم که در راستای رسالتمون باشه تا لحظه مرگ افسوس یک لحظه از زندگیمون رو نخوریم واز حضرت عزراییل حتی یک ثاینه هم وقت نخواهیم.

    خدایا تراسپاسگزارم که با دم عیسوی استادسید حسین عباس منش، آخر سال 94 من رو از چاه ناامیدی وتاریکی بیرون آورده وزنده کردی واز تو می خوام به حق حضرت زهرا س به استاد وخانواده محترمش عمر با عزت وسلامتی کامل عنایت کنی تا تعداد بیشتری از انسانها رو به زندگی خوب ومتعالی برسونند.

    خدایا ترا سپاسگزارم که داری شرایط رفتن در کاری که مورد علاقم هست ودر راستای رسالت من هست رو برام مهیا می کنی ودارم نشونه های اون رو می بینم.

    برای همه دوستانم دراین سایت وپرسنل سایت گرانقدر عباس منش از خداوند سعادت در دنیا وآخرت رو خواستارم.

    شب وروزتان به خوشی وشادی.

    یا علی مدد.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      لیلا شب خیز گفته:
      مدت عضویت: 3490 روز

      آقای نصیرلو دوست عزیز سلام

      اینجا باید بسم الله بگویید یعنی با توجه به آیات قرآن یعنی خالص و بی هیچ شرک و ریا خدا را بپرستید که قطعا شما به این مقام خواهید رسید

      امام حسین به شما کمک کردند یعنی الگو گرفتن از راه امام حسین که خارج شدن از وابستگی ها به دنیا و آزاد مرد زیستن است

      امیدوارم همواره در خدا شاد و پیروز باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        علیرضا نصیرلو گفته:
        مدت عضویت: 3475 روز

        با سلام خدمت سرکارخانم شب خیز،از توضیح جالبتون بسیار ممنون وسپاسگزارم.

        خدارو شاکرم که دوستانی در این سایت دارم که با استفاده از قوانین جهان، فهمی عمیق از همه خوبیها دارند.

        راستی خانم شب خیز نوشته بودید کتابی می نویسید، من هم کتابی را چکنویس کرده وامروز شروع به تایپ آن می کنم.خوشحال می شوم تجربیات شما رو در مورد گرفتن مجوز وپیداکردن ناشر وچاپ اون داشته باشم.

        برای شما آرزوی موفقیت سلامتی وثروت مادی ومعنوی فراوان از خداوند متعال دارم.

        یا علی.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
        • -
          لیلا شب خیز گفته:
          مدت عضویت: 3490 روز

          آقای نصیرلو سپاسگزارم از تحسین و تمجید شما

          دایی بنده ناشر هستند و علاوه بر این خودشان گرفتن مجوز و تمام کارهای لازم را انجام می دهند البته همه به لطف خداست و اینکه خدا ایشان را واسطه کرده است

          پس خیلی آسان و راحت همه ی شرایط برایم فراهم شد که قطعا چون خدای من و شما یکیست حتما برای شما هم به همین آسانی مجوز و ناشر فراهم می شود

          توکل به خدا

          در خدا شاد و پیروز و سعادتمند باشید

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  5. -
    طاهره حامدی گفته:
    مدت عضویت: 4050 روز

    سلام خدمت استاد گرامی و دوست داشتنی و تمامی دوستانی که این مطلب رو میخونند

    از خدای مهربانم سپاسگزارم که به درخواست من جواب داد و من رو با یکی از بهترین بندگان خودش آشنا کرد و بهترین استادرو در مسیر رشد و پیشرفتم قرار داد و استاد عزیز از شما سپاسگزارم که این مسئولیت رو برعهده گرفتید و به زیبایی تمام حقایق جهان هستی رو بیان میکنید .

    یکی از قوانینی که من همیشه حواسم بهش بوده این بوده که به هرچه توجه کنی آنرا به زندگیت دعوت کرده ای اما در جریان ساختمان پلاسکو به راحتی این مطلب رو فراموش کردم و شب و روز حواسم به اخبار این موضوع بود و ناخواسته باورهایی که در مورد زندگی در جهان پس از مرگ رو برای خودم ساخته بودم فراموش کردم و حس ناراحتی و دلسوزی منو رها نمیکرد تا اینکه یکشب که داشتم عکسهای ساختمان ویران شده رو نگاه میکردم یکدفعه یادم افتاد که من مدتهاست سعی کردم در هر جایی ردپایی از قانون رو پیدا کنم و یکدفعه با دیدن یک عکس به شدت سرجام میخکوب شدم . عکس از زاویه ای گرفته شده بود که نشون میداد در اون ساختمان مغازه هایی سالم مونده و اونقدر سالم هستن که حتی مانکن اونها هم سقوط نکرده . شیشه اش نریخته و حتی کاغذهایی که به شیشه چسبونده شده بود سالم مونده بود و یاد حرف استاد افتادم که این باور که آتش که به جنگل بیفته تر و خشک باهم میسوزه اشتباهه . امکان نداره شما در مدار سختی و بلا نباشی و بلایی سرت بیاد و برعکسش . یکدفعه نگاهم به جریان عوض شد.دیدم تو گزارشهای آتش نشانی اومده بود که پاساژ کنار پلاسکو حتی شیشه هاش هم نریخته و مطمئن شدم این جریان رو صد در صد باورهای کسانی بوجود آورده که به هر شکلی به جای دیدن نکات مثبت به نکات منفی یا همون ناخواسته ها تمرکز کرده بودن و این قانون بشدت در ذهن من نشست که به هرچی توجه کنی به زندگیت دعوتش کردی و جالبه که طی اونمدت که تمام توجهات به اون جریان بود گزارشات آتش سوزی از مناطق دیگه ی تهران و ایران به گوش میرسید خیلی ازتون ممنونم که با ارسال این فایل دوباره این قانون رو یادآوری کردید و توجهات رو به سمت خواسته ها برگردوندید .

    براتون از خدای مهربانم آرزوی سلامتی و ثروت رو دارم .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  6. -
    لیلا سنگونی گفته:
    مدت عضویت: 1878 روز

    سلام به نام خالق روزی دهنده

    سلام به استاد عزیزم وگروه بی نهایت عالی شون

    این فایل نشانه ی روز پنجم من بود باورتون نمیشه که من چقد این مسعله واسم سوال بود

    همیشه تو مراسم عزاداری ائمه باخودم میگفتم خب چرا باید واسه کسی که آرزوش رسیدن به خواسته اش ومعبودش بوده ماباید گریه کنیم چرا؟ وهیچ جوابی پیدا نمیکردم وحتی جرات بازگو این پرسش رو هم نداشتم واحساس گناه میکردم

    ودقیقا همین پرسش برای زمان پلاسکو تو ذهنم اومدکه وقتی یه عده کارشون وظیفه اشون رو دارن انجام میدن چرا باید انقد بزرگ بشن درحد پرستیدن

    .واز استاد عزیزم متشکرم که انقد قشنگ واگاهانه وبا مثال‌های عالی وساده به این پرسش های من پاسخ دادن

    در ضمن من همیشه از مرگ میترسیدم وحتی از فکر کردن بهش هم فرارمیکردم ودلیلشم این بود که از مرگ یک هیولای وحشتناک تو ذهنم برام ساخته بودن که فقط دنبال کوچکترین خطای منه که منو عذاب بده و مجازات کنه

    باخودم همیشه میگفتم مگه بهشت رفتن به این سادگیه؟ ماهمه باید منتطر عذاب الهی باشیم واز همه وحشتناکترش فشار قبره

    وای الان ممنونم استاد عزیزم که انقدر این مسعله رو واسه من باز وشیرین کردین

    خدایاااااااعاشقتم که منو به این مسیر هدایت کردی

    وبرای استادم بهترینهارا از خداوند میخواهم

    در پناه الله یکتا سلامت وپیروز وثروتمند وهرروز آگاهتر از دیروز باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  7. -
    Blue moon گفته:
    مدت عضویت: 2035 روز

    سلام

    🌸اتفاقات

    وقتی که اتفاقی ناخواسته در جهان رخ میده بهترین کار اینه که از اون اتفاق اعراض کنیم

    چونکه ما هرچقدر بیشتر به این اتفاق توجه کنیم باعث میشه اتفاق های همجنس اون را بیشتر جذب کنیم

    قانون اینه ما به هر چیزی که توجه کنیم چه خواستمون باشه و چه ناخواستمون بیشتر و بیشتر وارد زندگیمون بشن

    🦋شهید

    همه افرادی که برای رسیدن به هدف جانشان را از دست می‌دهند شهید به حساب میان

    چه این فرد یک آتش نشان باشه و یا یک کارگر باشه

    ❤️فقط روی خدا حساب باز کن

    هیچ وقت سعی نکن حرفهایی بزنی کارهایی بکنی رفتارهای نشون بدی فقط به خاطر رضایت مردم فقط به خاطر اینکه دیگران به به چه چه کنن و طرفدارت بمونن

    کاری که فکر می کنی درست را انجام بده بدون اینکه از تشویق یا تنبیه مردم بترسی

    بدون در نظر گرفتن حرف هاشون نظر هاشون در مورد خودت اون کاری رو که فکر می کنی رسالتته رو انجام بده و وقتی که موفق باشی همون انسانهایی که بهت ناسزا می‌گفتند ومسخرت میکردن میهمونا میان طرفت چون وقتی که ما در مسیر درست قدم برمی داریم جهان خیلی چیزها را برامون آسان و دلپذیر می کنه

    🙅🏼‍♀️پاچه خواری نکن

    همون هایی که میگن بیا دوروز دیگ میگن برو

    پس رو مردم حساب نکن رو خدا شونه حساب کن اینجوریه که ما میتونیم دنیا آخرتمان را آباد کنیم

    🍁مرگ

    مرگ به معنای نیستی اصلا وجود ندارد ما داریم یه برهه ای از زندگیمون رو که خیلی خیلی کوچیکه این دنیا در مقایسه با ابدیت بسیار کوچیک و کوتاه مثل یک چشم به هم زدن است

    ما بعد از مرگ برمیگردیم همونجایی که قبل از به دنیا آمدن مون اونجا بودیم و به سعادت رستگاری و خوشبختی واقعی میرسیم

    مرگ به این معناست که ما جسممون را رها می کنی بعد از این جهان به جهانی زیباتر و پیشرفته تر سفر می کنیم

    در واقع آمدن ما به این دنیا مثل رفتن ما به یک مهمونی است مهم نیست که چقدر اونجا می مونیم چقدر غذا میخوریم چقدر میرقصی اگه زود بریم یا دیر بریم هیچکس غصه نمیخوره چون میدونن که به مکان اصلی خودم یعنی خونه خودم برگشتم

    میشه مرگ را به طبیعت تشبیه کرد به قول قران درختان در هر پاییز میمیرن و در هر بهار زنده می شود حالا مگه مرگ طبیعت ناراحت کننده است؟ نه بلکه زیبایی های زیادی در آن نهفته شد ه و باعث زیبایی های بیشتری هم در آینده خواهد شد

    ما ارواحی از جنس خداوند هستیم و بعد از مرگ به اون می پیوندیم

    مرگ لذت بخشه نه تلخ!

    😃 از لحظه لحظه زندگیت استفاده کن

    اگه ما از لحظه به لحظه زندگیمون استفاده کنیم در زمان مرگ هیچ حسرتی نداریم

    حسرت نمی خوریم که چرا یه کارهایی رو انجام ندادیم

    چرا یه جاهایی نرفتیم

    چرا خوشن نگذروندیم

    چرا شاد نبودیم

    چرا خوراکی خوشمزه نخوردیم

    چرا آهنگ نذاشتیم نرقصیدیم

    میدونین وقتی داشتم این حرف را از استاد میشنیدم یه چیزی رو خوب درک کردم اینکه اون کاری که فکر می‌کنم لذت بخشه رو همین الان انجام بدم

    نزارم برای بعد از وقتی که موفق شدم

    نگهش ندارم برای فردا

    نگهش ندارم برای بعد از اینکه همه ی کارهام رو انجام دادم

    مهمترین اصل لذت بردن منه شاید فردا نباشم که این کار رو انجام بدم

    پس همین الان اون کاری که فکر می کنی برات لذت بخشه را انجام بده

    وقتی که داشتم این فایل رو گوش میدادم خوراکی هایی که برای خودم خریده بودم داشتن بهم چشمک می زدن اما من به خاطر اینکه برای فردا هم خوراکی داشته باشم هی جلوی خودم رو می گرفتم و سعی می‌کردم که حواسم را پرت کنم

    اما وقتی که این فایل رو شنیدم پاشدم یکی از اونارو جلوم باز کردم و همین الان لذت بردم برای فردا ذخیره نکردم خدای من برنامه های جدیدی برای فردا داره و شاید اصلاً برای لذت بردن از این خوراکی ها فردا اصلاً زمانی نداشته باشم

    اگه وسط کار کرد دلت خواست که بری پیاده روی این کار را انجام بده

    اگه دلت میخواد همبرگر بخوری با اینکه دیروز هم فست فود خوردی این کار رو انجام بده از چی میترسی از خراب شدن اندامت؟ از اینکه دیگ خوشگل نباشی؟ تو در هر شرایطی زیبا هستی

    زندگی یعنی لذت بردن از مسیر طوری زندگی کن که حسرت این رو نخوری که چرا تو دنیا نتیجه نگرفتی چون نتیجه حتماً رویاهای بزرگ ما نیست نتیجه همین شادی های کوچک زندگیمونن اگه بهشون اجازه بدیم وارد زندگیمون شن

    طوری زندگی کن وقتی ازرائیل اومد سراغت با خوشحالی همراهش بری ناینکه با حسرت التماسش کنی

    دوستون دارم موفق باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      هادي گفته:
      مدت عضویت: 2017 روز

      بسم الله الرحمن الرحیم

      سلام دوست عزیز

      کامنتتون واقعاً زیبا بود .

      این جملاتتون خیلی به دلم نشست .

      شهید:

      همه افرادی که برای رسیدن به هدف جانشان را از دست می‌دهند شهید به حساب میان

      چه این فرد یک آتش نشان باشه و یا یک کارگر باشه

      ️فقط روی خدا حساب باز کن

      هیچ وقت سعی نکن حرفهایی بزنی کارهایی بکنی رفتارهای نشون بدی فقط به خاطر رضایت مردم فقط به خاطر اینکه دیگران به به چه چه کنن و طرفدارت بمونن

      کاری که فکر می کنی درست را انجام بده بدون اینکه از تشویق یا تنبیه مردم بترسی

      بدون در نظر گرفتن حرف هاشون نظر هاشون در مورد خودت اون کاری رو که فکر می کنی رسالتته رو انجام بده و وقتی که موفق باشی همون انسانهایی که بهت ناسزا می‌گفتند ومسخرت میکردن میهمونا میان طرفت چون وقتی که ما در مسیر درست قدم برمی داریم جهان خیلی چیزها را برامون آسان و دلپذیر می کنه

      ‍️پاچه خواری نکن

      همون هایی که میگن بیا دوروز دیگ میگن برو

      پس رو مردم حساب نکن رو خدا شونه حساب کن اینجوریه که ما میتونیم دنیا آخرتمان را آباد کنیم

      یه چیزی رو خوب درک کردم اینکه اون کاری که فکر می‌کنم لذت بخشه رو همین الان انجام بدم

      نزارم برای بعد از وقتی که موفق شدم

      نگهش ندارم برای فردا

      نگهش ندارم برای بعد از اینکه همه ی کارهام رو انجام دادم

      مهمترین اصل لذت بردن منه شاید فردا نباشم که این کار رو انجام بدم

      پس همین الان اون کاری که فکر می کنی برات لذت بخشه را انجام بده

      زندگی یعنی لذت بردن از مسیر طوری زندگی کن که حسرت این رو نخوری

      خداوند به همگی ما برکت بدهد.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  8. -
    ساناز گفته:
    مدت عضویت: 2229 روز

    به نام الله پروردگار جهانیان

    نمیدونم چند بار این فایل رو دیده بودم و شنیده بودم ..

    اما…

    این چندمین بار رنگ و بوی دیگه ای داشت. این بار منی متفاوت داشت میشنید.

    چی شنید؟

    مرگ…

    نه! بازگشت به اصل.

    ابد..

    لحظه اکنون.

    من..

    پاره وجود خدا.

    ……

    نه فقط این فایل که انگار تمام فایل ها و تمام حرف های استاد همینها بودن و هستن و خواهند بود. پس چرا من پیش تر ها نمیشنیدم؟؟؟

    این رشد کردنه منه که متفاوت میشنوه..

    همه حرفها از همون نور حرف میزنه، از همون ابدیت، حتی گاهی با یک جمله مشابه…

    اما یه نقطه مشخص من شنیدم!

    اونجا که شنیدم: خدا همه چیزه….

    هر کس یه جور هدایت میشه و پیدا میشه..

    هر کس یه جور مخصوص به خودش چشم و گوشش باز میشه..

    و من هم همینطور بودم..

    وقتی یادم میاد مسیر باشکوهی که بهش هدایت شدم و پرده از پیش چشمم برداشته شد اشک امونم نمیده..

    به خودم میگم دیگه مگه باشکوهتر از اینم میشد؟؟؟؟

    میدونید چه شکلی بود؟

    مثل پله های یه نردبان برام بودن این فایل ها. یکی یکی منو بردن بالا و هر کدوم که مخصوص تغییر مدارم بود منو به یه آسمون رسوند و بعد باز پله های بعدی محکم تر و حتی سریعتر میشد…

    اولین آسمانم شناخت خدای حقیقی بود… و من یک پیله دریدم آنجا..

    دومین آسمانم باز راه به خدا داشت… و من باز از دومین پیله برون شدم..

    و تا ابد این آسمانها خدا خواهند بود…

    اما چرا؟؟

    چرا هر بار که من از پیله برون میشم باز به خدا میرسم؟؟؟

    چون خدا همه چیز است.. همه چیز…

    فرق است بین دنیایی که خداست و دنیایی که آفریده خداست..

    فرق است بین چشمی که مخلوقات خدا را میبیند و چشمی که همه را پاره ای از خدا میبیند.. همه را خدا میبیند…

    فرق است بین این من که دیروز از خدا میگفت و این من که امروز با خدا میگوید…

    من جدا بودم از خودم

    من گم بودم در خودم

    من خواب بودم.. خوابی که بیداری می نامندش!

    خوابی که خرگوش ها هم از آن تعجب میکردند!

    در خوابم مرگ را تاریک و وحشتناک میدیدم!

    لحظه عذاب!

    لحظه جدایی از آنانی که قلبم برایشان میتپد!

    لحظه ریخته شدن اشک های مادرم… اشک های پدرم… شکسته شدن قلبهای عزیزانم از مرگ من!

    غافل از اینکه اینها همه ابزار بازی بودند! دنیای لهو و لعب!

    جدایی از همین دنیا و زندگی!

    از هر آنچه دلبسته اش بودم!

    و ورود به دنیایی ناشناخته!

    پر از ابهام!

    پر از درد جدایی!

    پر از تنهایی!

    پر از ترس!

    و دنبال راهی برای فرار از این همه جدایی بودم!

    گاهی با چهل غسل روز جمعه!

    گاهی با فکرکردن به نوشتن این دعا و آن سوره روی تکه پارچه ای که با آن مرا لباس آخرت میپوشانند!

    گاهی با این و گاهی با آن!

    با همه به دنبال آرامش و امنیتی میگشتم که ترس و تاریکی بر آن سایه ای سرد و غریب افکنده بود!

    سایه ای در جستجوی روشنایی..

    روشنایی…

    همان کورسویی که گاهی چشمک زنان از دور دست ها میدیدمش که میگف:

    بیا…

    و چقدر مشتاق رفتن بود درونم اما…!

    واژه ای چون:

    مرگ!

    مرا چسبانده بود به زمین، از ترس!

    و من چسبانده بودم این خودم را به جسمی که نمیدانستم حتی هر لحظه در حال مرگ است! تا خودم را دور نگه دارم از تنها ماندن در تاریکی و برهوتی که “آن دنیا” می خواندنش!

    و حالا…

    این منی سخن میگوید که دور ریخته آن چسبندگی ها و دلبستگی های دروغین و فریبنده را، منی که با خدا میگوید، با خدا مینویسد، با خدا راه میرود، با خدا نفس میکشد، با خدا اندیشه می کند، با خدا زندگی میکند…

    این منی که با خدا پادشاهی میکند…

    منی که چنان شوقی برای زندگی دارد که هر لحظه را پرواز میکند در اوج…

    منی که آنقدر شریان های روحش را با نفس های جانانه در هوای خدا باز میکند که چیزی جز زیبایی نمیبیند…

    منی که دست در دست خدایش بهشتش را میسازد…

    بهشتی که آغازش خداست، میانه اش خداست، پایانش خداست..

    بهشتی که همه اش خداست…

    ببینید دنیا..

    این همان منم ترسان و لرزان با شنیدن واژه ای با نام ” مرگ”!

    این “من” مثالیست برای خودم که ببینم با خدا بودن چیست…

    این منی ست که پر پر میزند برای رهایی..

    برای وصال..

    منی که نام وصال بر مرگ نهادم.

    منی که حالا میداند این وصال آغازی حقیقی بر پایان جداییست..

    که آنگاه که من این جسم را بگذارم و بروم، آغاز وصالم است..

    آغاز آرامش ابدیم است..

    آغازی که وقفه ای کوتاه به نام دنیا داشت!

    گریستن بر مردگان!

    چقدر با این جمله غریبه شده ام!

    چقدر نمیفهممش!

    چقدر چقدر چقدر خوابند هنوز آنهایی که بر به ظاهر مردگان میگریند!

    مگر شعله کبریت کوچکی که به زبانه های آتشی عظیم میپیوندد میمیرد؟

    مگر قطره ای که به دریا میرسد میمیرد؟

    مگر ذرات اکسیژنی که به جریان عظیم هوا میپیوندند میمیرند؟؟؟

    آنها محو میشوند در عظمت خودشان..

    قطره دریا میشود.. اقیانوسی میشود پر از حیات…

    ببینید دنیا اینها مثال های معبودم از وصال است….

    قطره را پیش چشمم دریا میکند..

    ببینید این بارانی را که بر زمین میریزد و دریا میشود و باز به آسمان میرود، همانجا که از آن آمد اول بار….

    من با مرگ غرق در نور میشوم و این همان آغاز حقیقیه من است…

    آغاز حیات من است..

    و اما..

    همین حالا،

    اکنون،

    این لحظه ابد همان ابدیتی ست که مرا به آن منبع عظیم و بی انتهای نور متصل میکند..

    همان نوری که از او هستم..

    همان که خدا می نامم او را…

    همان که همه چیز است…

    همان که مرا انسان خلق کرد و حکم پادشاهی بر زمین را در دستم گذاشت..

    همان که خود را ستوووود و بر خود بالید از آفرینش من..

    همان که گفت برو و بدان که من نزدیکم…

    من برای خود پایکوبی میکنم لحظه ای که ندای بازگشت برایم سر دهند…

    معبودم..

    چنان غرقم کن در خود که چیزی جز تو نبینم..

    که چیزی جز تو نشنوم..

    که چیزی جز تو نخواهم..

    نای نفسهایم..

    من دستان کوچکم را به تو داده ام..

    قدمهای کوچک و پروانه ای ام را به وجود و حضور تو قدرتمند میبینم…

    این درون خاموش و تنهای من با تو نورانی و پر میشود…

    تو درونم نوری.. عشقی… نفسی.. جانی…

    تو مرا عاشقانه تر از من دوست میداری..

    تو مرا عاشقانه تر هدایت میکنی به سمت خودت…

    من این خود کوچکم را با تو بزرگ و لایق میدانم..

    من هر چه هستم از توست زیبای من..

    منی که از توست حق ندارد خودش را از تو دور ببیند!

    حق ندارد خودش را جدای از تو ببیند!

    منی که از توست حق ندارد با ترس زمین گیر شود!

    منی که از توست حق ندارد خودش را ضعیف بداند!

    منی که از توست حق ندارد خودش را نالایق ببیند!

    منی که از توست حق ندارد خودش را خوار ببیند!

    منی که از توست حق ندارد خودش را معیوب ببیند!

    منی که از توست حق ندارد خودش را فقیر ببیند!

    این من که از توست مفتخر به انسان بودن است و تنها تو را میخواد و تنها دلش برای تو میرود…

    تنها وابسته توست و تنها وصال تو میطلبد…

    تنها و تنها فقیر در خانه توست…

    محتاج بودن توست…

    تا ابد…

    ….

    این من چه عظمتی دارد چون از خداست…

    معبودم..

    داناییم ده تا بر سر راهت نایستم…

    آگاهی ام ده تا هر آنچه تو برایم میخواهی ببینم..

    که تو بهترین ها را برای من میخواهی..

    و من، چون تو خدای منی، بهترین ها را میخواهم…

    که این بهترین ها راه رسیدن به تو را کوتاه تر و شیرین تر میکند..

    که من توام و تو من…

    که تو دنیا را مسخر من کردی و گفتی همه دنیا برایت فراهم است و تو فقط بخواه..

    …..

    خدا نگاهم میکند..

    دلش میخواهد انتخاب من نه کمتر از بهترین باشد…

    چون او هم دلش پر میزند برای من..

    برای در آغوش گرفتنم.. برای بازگشتم.. و این بازگشت معنای مرگ ندارد!

    این بازگشت همین لحظه ایست که پیدا میشویم…

    و این منی که هر لحظه پیدا شده و متصل به اصل زندگی میکند، در این لحظه ابد، مگر چیزی غیر از شوق وصال دارد که واژه ای چون “مرگ” عقب نگهش دارد از رفتن به سمت خانه اش؟؟؟؟

    لحظه ای که بیدار میشویم و میبینیم و میشنویم ندایش را…

    که میگوید:

    من منتظرت بودم، خوش آمدی…

    و برای خوشامدم دنیا را به پایم میریزد…

    بهترین هایش را…

    هر آنچه من اراده کنم..

    که او گفت: دنیا و هر آنچه در آن است مسخر من است و من، آن را مسخر تو کردم..

    و جانانه میخواهد من بهترین باشم چون بهترین من تجلیه خداست…

    چون با بهترینه من دنیا رنگ خدا میگیرد…

    که ما همه یکی هستیم و از تو…

    من بی انتها هستم.

    سلام خدا بر شما و رحمت و برکت خدا بر شما باد…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  9. -
    هادی زارع گفته:
    مدت عضویت: 3793 روز

    سلام خدمت استاد عزیز و فوق العاده ام دوست صمیمی و گلم حسین عباس منش

    خیلی ممنونم بابت آگاهی ها و باور هایی که به ما میدهید. خیلی دیدگاه و باور هاتون احساس خوبی به من میدهد.

    از وقتی خدای مهربان را شناختم و رابطه ام را با او زیبا کردم واقعا طعم زیبای زندگی را میچسم و میفهمم که چقدر زندگی زیباست..

    در صورتی که تا دوسال پیش قبل از آشنایی با شما و قوانین در خانواده ای بزرگ شده بودم که بسیار مذهبی بودند.روز های محرم وظیفه خودم میدونستم که به هیئت برم. هیئتی که میرفتم گرم بود اینقدر عرق میکردم که همه بدنم خیس عرق میشد. افراد برای اینکه سینه هایی که میزدند بیشتر دردشون بگیره برهنه میشدند.به اینقدر هوا آن بم و گرفته بود که نفس کشیدن خیلی سخت بود. ولی این باور را برادرم بهم داده بود که عرق سینه زن امام حسین همه بیماری ها را شفا میده. اگه مریض باشی برات خوبه…حرکات دیوانه وار میزدند به عشق امام حسین سرشو را میزند به دیوار، با دست اینقدر میزند توی سرشون که سرشون خون میومد، منم از سر ناآگاهی مثل آنها بودم.اینقدر محکم میزدم توی سر خودم که احساس میکردم مغزم داره تکون میخوره.برای سعادت در زندگی برای بخشش برای اینکه مورد قبول در درگاه خداوند باشم همه این کارا میکردم. با تمام قدرت بر سر و سینه میکوبیدم.توی اون فضای گرفته که نفس کشیدن سخت بود.به زور خودم را به گریه میزدم. تا یک قطره اشک بریزم برای امام حسین. به زور مینشستم به گناهان و خطاهایم فکر میکردم که در آن شب همراه با اشک ریختنم خدا گناهانم رابشوره. توی سن های پایین حدودا 10 12 ساله. جرعت نداشتم بگویم هیئت نمیام از طرف همه اعضای خانواده طرد میشدم.دوستان باور کنید که هر سال گناهان و خطا های بیشتری را برای فکر کردن به آنها پیدا میکردم. که واقعا در سالهای 15-16 سالگی واقعا احساس میکردم که انسان بسیار بسیار پست و عوضی هستم. پست تر از حیوان. از خودم و زندگی متنفر بودم. در نهایت افسردگی و احساس گناه بودم…

    در اواخر سال 93 بود فک کنم زمستان. خدا منو هدایت کرد دست منو گرفت و منو بلند کرد.من را با قوانین زیبا آشنا کرد. راز خوشبخت بودن را به من آموخت. استاد عزیز در آن زمان فایل انگیزشی سگ سیاه خیلی به من کمک کرد. واقعا بابت آن فایل متشکرم.خدارو شکر میکنم که به راه راست هدایت شدم. نتایج زندگی و آرامش و عشقی که در زندگی ام هست نشان از راه درستم هست. شادی سلامتی احساس عزت، احساس تقدس، احساس پاکی و زیبایی احساس این روزهای من هست.

    خدارا واقعا سپاس گزارم. خدایی که این قدرت را به من داد تا همه باور های مذهبی ام را به کلی بشکنم.هر انچه از دین و خدا شناخته بودم را کامل کنار گذاشتم. قلبم را برای هدایت او باز گذاشته ام و باور دارم خدایی که من را از آن جهنم نجات داد، با من ادامه میدهد و من را هدایت میکند…

    خدایاشکر میکنم بابت حضور شما دوستان عزیز در زندگی ام.برای شما شادی و موفقیت روز افزون آرزومندم…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  10. -
    ::. محمــد فلاحــ میبدیــ .:: گفته:
    مدت عضویت: 3804 روز

    سلام خدمت عزیزان گروه عباس منش و شما جناب عباس منش عزیز.

    الله رو شاکرم بخاطر شنیدن این فایلهای پر از عشق و حقیقت.خوشحالم که هم فکر خودم در دنیا زیاده.وقتی شما جناب عباس منش در مورد مرگ صحبت کردین واقعا خوشحال شدم و از شماهم سپاسگذارم بخاطر تهیه چنین فایلی.واقعیت بعد از شنیدن این فایل خیلی به خودم احساس افتخار کردم ، نمیدونم چرا ، اما از کودکی ، نه از جایی یادگرفته بودم نه از خانواده نه از هیچ جا ، با چنین افکاری بزرگ شدم و یقین داشتم به این طرز فکرخودم.چون احساس بهتری بهم میداد.در مورد توسل از بچگی باهاش مشکل داشتم.در مورد مرگ هم همینطور و مواردی بودن که حتی بخاطرش به شیطان بودن هم خطاب شدم توسط یکی از مترجمین و مفسر قرآن در یکی از مسجدهای بزرگ شهرمون.اما من از درون افتخار کردم به خودم اینکه خالق خودم رو بهتر از بقیه میشناسم.اینکه ایمانم و شناختم نسبت به الله بیشتر از بقیه اس و حتی آرامشم هم بیشتره.و همیشه هم این رو از فضل الله دونستم که شامل حالمه.امیدوارم بتونم قطعات پازل باورهام رو هرکجا که نیاز به اصلاح داره رو شناسایی کنم تا در تکامل همدیگه من رو به اوج رستگاری برسونن.جناب عباس منش از شما مچکرم و آرزوی سعادت و خوشبختی دارم.ممنون از شمایی که متن بنده رو با صبر و با عشق مطالعه کردین.پاینده و پراز عشق و شور باشین.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: