چه موضوعی را باور کرده ای؟ - صفحه 1

960 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «سعیده شهریاری» در این صفحه: 11
  1. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1301 روز

    بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمٰنِ ٱلرَّحِیمِ

    قُلْ أَذَٰلِکَ خَیْرٌ أَمْ جَنَّهُ الْخُلْدِ الَّتِی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ ۚ کَانَتْ لَهُمْ جَزَاءً وَمَصِیرًا(١5فرقان)

    بگو: آیا این بهتر است یا بهشت ابدی که به متّقیان وعده دادند که آن بهشت پاداش و منزل ایشان است.

    لَهُمْ فِیهَا مَا یَشَاءُونَ خَالِدِینَ ۚ کَانَ عَلَىٰ رَبِّکَ وَعْدًا مَسْئُولًا(١6فرقان)

    جاودانه هر چه بخواهند در آنجا دارند. پروردگار تو مسؤول [تحقق‌] این وعده است.

    =====================================

    سلام به استاد عزیییییزم از رووووشنی قلبم

    بریم برای سومین ردپا در این قسمت از دیوار غار حرا

    خداروصدهزااااار مرتبه شکر برای همین لحظه،همین باز شدن قلب،همین دریافت نور خدا …

    خدا؟ خدا همه چیییییزه،مثل یک نوره،مثل یک رنگ ،خدا تویی خدا افکاراته،خدا یک حشره ست،خدا یک ستااااره ست…

    استاد الهی من دور سرت بگردم و دیگه برنگردم که دُر و گوهر از حرفات می‌ریزه،چقدر من این جمله های بهشتی رو دوووست دارم …

    استاد ببخشید اگر کامنتم یکم بوی مَن و شوینده میده :)))نامبرده یهو وسط بشور بساب قلبش باز شد برای نوشتن همینجوری پرید سر گوشی

    خب بسم الله …١…٢….٣ امتحان میکنیم !

    صدا میاد ؟صدااااای مارو می‌شنوید از جزیره ی زیبای توحیدی کییییش

    جزیره ی پر از ثروت و نعمت و فراوانی ،خدایاشکرت که منو با منجنیق توحیدیت انداختی وسط آب های خلیج فارس …

    از دریای خزر تا خلیج فارس … مسافت هزاران کیلومتره!

    ولی پای منجنیق توحید که وسط باشه،شما به طرف العینی مهاجرت می‌کنی ازونور دنیا به اینور دنیا

    إِنِّی مُهَاجِرٌ إِلَىٰ رَبِّی ۖ إِنَّهُ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ

    استاد جانم اوضاع داره تحت کنترل درمیاد،مسائل داره دونه دونه توسط خود خدا حل میشه …آره استاد ،من هنوز روی دوش خدا نشستم و دارم تموم تلاشمو میکنم نزنم پس کله ش که اینوری نرو،اونوری برو!میبینی استاد؟میبینی چقدر قشنگ از خدا صحبت میکنید؟چقدر پرکتیکال یادم دادید با جریان هدایت چه جوری خوشبختی هام رو بسازم ؟

    خدایا شکرت که دوشت انقدر عظییییمه که جا برای تموم بنده هات هست…خدایا شکرت که انقدر قدرتمندی که به حساب تموووم موجوداتت آگاهی،خدایا شکرت که منو فقیر خودت کردی،منو محتاج خودت کردی،خدااااایااااا،صدامو می‌شنوی ؟ازت ممنونم که منو عاشق خودت کردی،من دیوونه تم ،من جونمم برات میدم،من میمیرم قبل از اینکه بمیرم،استاد نمیدونی با خدا چه قدر خوش میگذره،نمیدونی خدا چقدر آن تایم و آن لاینه،نمیدونی چه فرشته هایی رو توی زندگیم آورده ،نمیدونی چقدر جهانم رو سرشار از انسان های شایسته کرده ….چراااا من الان نمیتونم هزارتا شکلک چشم قلبی بزاااارم آخه ،آقا ابراهیم پااااسخ گووو باش.

    رفیق های نازنین غارحرای من،هر نقطه‌ی آبی شمارو اول روی چشم هام میزارم بعد بازش میکنم ،انقدر که دوستتون دارم،هر کدومتون یک نوری از طرف نور آسمون ها وزمین هستید که میاید خونه‌ی قلب من رو روشن میکنید،خیلی دوستتون دارم .

    استاد می‌خوام اتفاقات خوب این چند روز برای خودم اینجا مکتوب کنم که یادم بمونه چقدر با خدا همه کار شدنیه،فقط کافیه من قدم بردارم،فقط کافیه به جای حساب کردن روی عقل خودم ،روی خدا حساب کنم و بعدببینم الله چطور با هزاران فرشته ی پی در پی ارسال شده به کمکم میاد.

    =====================================

    همزمان با تحویل کلید خونه ،هرفک و فامیل و آشنایی اینجا داشتم همه شون رفتن شمال برای تعطیلات،من بودم و کلی وسیله که باید جا به جا میشد ،خدا گفت نمیخواد همرو باهم ببری ،تقسیمش کن،هر بار یک قسمتی رو ببر،شب هم برگرد خونه‌ی فامیلتون بخواب که کلیدش دست خودته ،گفتم چشم.

    خیلی راحت و ساده توی دوروز تموم وسایلم رو جابه جا کردم ،هر دوروز دوتا راننده تاکسی بینهایت مهربون اومدند که حتی توی جا به جایی وسایل کمکم کردند،هرچقدر گفتم چمدون ها سنگینه خودم بلندشون میکنم شما زحمت نکشید باز کار خودشون رو کردند و من توی قلبم از خدا مهربونم سپاسگزاری کردم که جهانم پر از فرشته شده،خدایا شکرت

    =====================================

    توی کیش آب آشامیدنی رو باید بخری،گالون های بزرگ هست که باید حتما وسیله داشته باشی برای جا به جا ییش،خدا گفت برو بخر به اینکه چه جوری بیاریش فکر نکن،رفتم سایت خدماتی چندتا سوپری بود ،احساسم گفت اینو برو،رفتم خریدهای دیگه رو انجام دادم گفتم من وسیله ندارم آب رو ببرم گفت اشکال نداره آدرس بده خودم برات میارم.

    رفتم خونه زنگ زدن که بیاید دم آسانسور،وقتی رفتم گفت ظرف خالی؟ گفتم ندارم من تازه اومدم.گفتن نمیشه ظرف رو باید از شرکت ها بخرید،گفتم باشه،ممنون لطف کردید تا همینجا.

    شاگرد مغازه گالون آب رو برگردوند،گفتم خیره ،دو دقیقه نشد زنگ زدند ما خودمون از شرکت ظرف رو می‌خریم براتون،اشکال نداره آب رو دوباره میفرستم،گالون آب رو آوردن تا طبقه ی دوم ،دم در خونه !و گفتند هرخریدی دارید زنگ بزنید ما خودمون رایگان براتون میاریم.

    این مسئله هم با توحید حل شد.

    ایزی ایزی تامام تامام.

    خدایا شکرت

    =====================================

    اینجا گاز هم کپسولیه :)اینارو برای دوستانی میگم که مثل من از جنوب بیخبر بودن:)

    دستان خداوند بدون اینکه من خبر داشته باشم باید چیکار کنم ،برام شماره کیش گاز رو فرستاد و گفت زنگ بزن آدرس بده برات کپسول پر بیارن.

    امروز زنگ زدم،گفتن فلان ساعت میام،از پنجره دیدم یک تریلی اومده پشتش پر از کپسوله،یکم منتظر موندم دیدم نه مثل اینکه من باید برم پایین ،پایین که رفتم گفتم میشه بیاید بالا نصبش کنید؟گفتن کاری نداره که ،خودت میتونی

    گفتم من تنهام ،بلد نیستم،باید ببینم بار اول،شما بیاید من هزینه ش رو بهتون میدم،بنده ی خدا اومد خودش وصل کرد ،بیست تومنم بیشتر نگرفت ،دمش گرم.

    استاد من با حل هر کدوم ازین مسئله ها خدا می‌دونه چقدر بزرگتر شدم،من اینجا کارهایی رو تنهایی پیش بردم که فامیلمون الان چند ساله اینجاست نمیدونه چیکار باید براش بکنه،همین الان ذهنم میگه خو الان چه کار بزرگی کردی ؟ولی من از شما یاد گرفتم هر مسئله ی کوچیکی رو حل کردم به خودم آفرین بگم.به خودم احساس ارزشمندی بدم تا در مدار ارزشمندی های بیشتر و بیشتر قرار بگیرم .

    =====================================

    امروز روز سومی من که من همون دوسه ساعت هم سرکار نمیرم،به مدیر عاملم پیام دادم ببخشید من دست تنهام کارهای خونه طول کشیده،انشالله تا فردا دیگه تمومش میکنم،استاد وقتی جواب مدیرعاملم اومد به الله قسم من فقط با اشک برای خدای مهربونم سجده کردم که این چنین با قوانین ثابت جهانش،زندگی من رو گلستان کرده،من جواب پیامشون رو اینجا کپی میکنم.

    سلام خدمتتون عرض کردم اصلا نگران نباشید و با خیال آسوده کار خانه را تمام کن و به چیز دیگر فکر نکن

    اینجاست که شاعر میگه :هاااالا لالااااای لااااااالاااای لای لالای لاااای،هااااالا لاااالای لااالاای های لالای لایییی

    (با ریتم خوندین دیگه،حواسم بهتون هستا:)))) )

    =====================================

    کلا توی شرکت یک دونه همکار دارم که اونم عضو انجمن N.A هروقت هم زنگ میزنه نمیگه سلام خانم شهریاری ،میگه سلام آبجی ،خوبی آبجی ؟خدا قوت آبجی :)))

    یا مثلا این پیامشه:

    ارادت درود وقت بخیر خدا قوت آبجی فردا سفارش دارم ببرم فمیلی ،ساعت 11 بیاین ونوس، ممنون.

    تنتان سالم،در مهر و نور باشید.

    ببین استاد!ببین با سعیده چیکار کردی ؟؟؟

    من هیچ کاری نکردم برای اینکه با این انسان های شایسته هم مدار بشم،من فقط تلاش کردم توی محیط های کاری قبلی روی ویژگی های مثبت آدم های اطرافم تمرکز کنم فقط همین،و این چنین قوانین بدون تغییر خداوند پاسخ داد…

    الهی قربون این خدا برم ،خدا چرا کله نداری کله ت رو ببوسم :)))) من از عشقت دیوونه شدم دیییگه

    =====================================

    خونه م هنوز پرده نداره،کلی ازین پرده نداشتنه بنفیت کسب کردم :))) هی ماشین های خوشگل رد میبنشمون و تحسینشون میکنم ،ا

    آسمون خدارو میبینیم و لذت میبرم و….امروز صبح دیدم دوتا پرنده اومدن دقیقا لب پنجره نشستن انقدر ذووووق کردم که نگو،قشنگ احساس کردم خدا اینارو برای من فررررستااااااده بگه سعیییده سعییییده اندکی صبر سحر نزدیک اسسسست.

    =====================================

    یک اتفاق خوب دیگه امروز افتاده من الان ١٧ساعت توی فستینگ قانون سلامتی ام و با اینکه دارم به کارهای خونه میررسم بی نهایت انرژی دارم و تمرکزم رفته بالا ،خدااایااااشکرت

    =====================================

    راستی اینو نگفتم امروز کلی از محصولات شرکت رو برای خودم و برای خانواده م سفارش دادم ،همکار عزیز وشریف و توحیدیم گفت خودم برات میارم دم خونه ،شما نیا انبار،ضمن اینکه محصولات برای من به قیمت خرید فروشنده از شرکته نه مصرف کننده،و میتونم هرچقدر دلم میخواد خرید کنم.محصولات با کیفیتی که تا الان اسمشم بزور میشنیدم،الان دارن مهمون خونه م میشن و انشالله میرسند به دست پدر و مادر عزیزم بلکه گوشه ای زحمتاشون جبران بشه.

    =====================================

    فَلَمَّا أَنْ جَاءَ الْبَشِیرُ أَلْقَاهُ عَلَىٰ وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِیرًا ۖ قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ

    پس هنگامی که مژده رسان آمد، پیراهن را بر صورت او افکند و او دوباره بینا شد، گفت: آیا به شما نگفتم که من از خدا حقایقی می دانم که شما نمی دانید؟

    آب زنید راه را هین که نگار می‌رسد

    مژده دهید باغ را بوی بهار می‌رسد

    راه دهید یار را آن مه ده چهار را

    کز رخ نوربخش او نور نثار می‌رسد

    استاد الهی دورسرت بگردم که نمی‌دونم چند وقت مایک رو ندیدی ،قلب سلیم ابراهیمیت همیشه منور به نور آسمون ها وزمین …

    دخترای من دارند میان…به امید الله چند ساعت دیگه چشمام با دیدنشون بینا میشه …قراره چند روز پیشم بمونند…همه ش بیست و پنج روز از هم دور موندیم،و چه کسی از خدا مهربان‌تر …؟

    خودش یک جوری پلن هارو چید که دخترام رو بیارن پیشم،بدون اینکه من ازشون بخوام .

    خدایاشکرت،خدایا ازت ممنونم ،خدایا مرسی که هستی ،خدایا خودت به قدم های ما استقامت ببار ،خدایا خودت کمکمون کن که توی مسیر درست ادامه بدیم و اجازه بدیم نور توحید تموم ابعاد زندگیمون رو در بر بگیره …

    خدایا خیلی دوستت دارم.

    رَبَّنَا إِنَّنَا سَمِعْنَا مُنَادِیًا یُنَادِی لِلْإِیمَانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّکُمْ فَآمَنَّا ۚ رَبَّنَا فَاغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَکَفِّرْ عَنَّا سَیِّئَاتِنَا وَتَوَفَّنَا مَعَ الْأَبْرَارِ ﴿١٩٣﴾

    پروردگارا! بی تردید ما [صدای] ندا دهنده ای را شنیدیم [که مردم را] به ایمان فرا می خواند که به پروردگارتان ایمان آورید. پس ما ایمان آوردیم. پروردگارا! گناهان ما را بیامرز، و بدی هایمان را از ما محو کن، و ما را در زمره نیکوکاران بمیران.

    رَبَّنَا وَآتِنَا مَا وَعَدْتَنَا عَلَىٰ رُسُلِکَ وَلَا تُخْزِنَا یَوْمَ الْقِیَامَهِ ۗ إِنَّکَ لَا تُخْلِفُ الْمِیعَادَ ﴿١٩4﴾

    پروردگارا! آنچه را که به وسیله فرستادگانت به ما وعده داده ای به ما عطا فرما و روز قیامت، ما را رسوا و خوار مکن؛ زیرا تو خلف وعده نمی کنی

    فَاسْتَجَابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ أَنِّی لَا أُضِیعُ عَمَلَ عَامِلٍ مِنْکُمْ مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثَىٰ ۖ بَعْضُکُمْ مِنْ بَعْضٍ ۖ فَالَّذِینَ هَاجَرُوا وَأُخْرِجُوا مِنْ دِیَارِهِمْ وَأُوذُوا فِی سَبِیلِی وَقَاتَلُوا وَقُتِلُوا لَأُکَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَیِّئَاتِهِمْ وَلَأُدْخِلَنَّهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ ثَوَابًا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ ۗ وَاللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الثَّوَابِ ﴿١٩5﴾

    پس پروردگارشان دعای آنان را اجابت کرد [که] یقیناً من عمل هیچ عمل کننده ای از شما را از مرد یا زن که همه از یکدیگرند تباه نمی کنم؛ پس کسانی که [برای خدا] هجرت کردند، و از خانه هایشان رانده شدند، و در راه من آزار دیدند، و جنگیدند و کشته شدند، قطعاً بدی هایشان را محو خواهم کرد و آنان را به بهشت هایی که از زیرِ [درختانِ] آن نهرها جاری است، وارد می کنم [که] پاداشی است از سوی خدا و خداست که پاداش نیکو نزد اوست.

    من برم آماده بشم کم کم برم فرودگاه ،دنبال نور چشمی ها …

    استاد از صمیم قلبم ازت سپاسگزارم و دعا میکنم کامنت های بعدیم حاوی نتایج بزرگتر و بزرگتر از قانون باشه …

    درپناه نوووووور بااااااشید همیشششه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 182 رای:
  2. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1301 روز

    بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمٰنِ ٱلرَّحِیمِ

    فَاصْبِرْ عَلَىٰ مَا یَقُولُونَ وَسَبِّـحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَقَبْلَ غُرُوبِهَا ۖ وَمِنْ آنَاءِ اللَّیْلِ فَسَبِّـحْ وَأَطْرَافَ النَّهَارِ لَعَلَّکَ تَرْضَىٰ ﴿١٣٠﴾

    پس در برابر آنچه می گویند، شکیبا باش، و پیش از طلوع خورشید و پیش از غروب آن پروردگارت را همراه با سپاس و ستایش تسبیح گوی، و [نیز] در بخشی از ساعات شب و اطراف روز تسبیح گوی تا خشنود شوی.

    وَلَا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلَىٰ مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِنْهُمْ زَهْرَهَ الْحَیَاهِ الدُّنْیَا لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ ۚ وَرِزْقُ رَبِّکَ خَیْرٌ وَأَبْقَىٰ ﴿١٣١﴾

    دیدگانت را به آنچه برخی از اصناف آنان را بهره مند کردیم مدوز،شکوفه دنیاست تا آنان را در آن بیازماییم، و رزق پروردگارت بهتر و پایدارتر است.

    وَأْمُرْ أَهْلَکَ بِالصَّلَاهِ وَاصْطَبِرْ عَلَیْهَا ۖ لَا نَسْأَلُکَ رِزْقًا ۖ نَحْنُ نَرْزُقُکَ ۗ وَالْعَاقِبَهُ لِلتَّقْوَىٰ ﴿١٣٢﴾

    و خانواده ات را به صلات فرمان بده و خود نیز بر آن شکیبایی ورز؛ از تو رزقی نمی طلبیم، ما به تو روزی می دهیم و عاقبت نیک برای پرهیزکاری است.

    =====================================

    سلام به استاد عباسمنش عزیزم ،سلام به استاد شایسته جانم،سلام به تموم رفیق های نازنین غار حرای من

    استاد جان این اولین کامنتمه که تو خونه ی خودم داره نوشته میشه،دوسه ساعتی میشه کلید خونه رو از مشاوراملاک تحویل گرفتم و به امید الله مستقر شدم.

    من و هم خونه ی عزیز و مهربونم الله جان

    یک تخته سیاه کوچولو دارم از فریدونکنار

    روش نوشته بودم الله نور السماوات والارض وقتی انتقالی گرگان درست شد همراه خودم آوردمش و گذاشتمش توی اتاقم

    وقتی هم خدا بهم گفت باید بری کیش ،اولین چیزی که برداشتم برای چمدونم این تابلو بود،حالا این تابلو اولین مهمون خونه م شد،رفت یک گوشه ی طاقچه که همیشه جلوی چشمام باشه.

    بعدش اسپیکر خونه رو روشن کردم و سوره ی سجده رو پخش کردم و باهاش به عظمت پروردگارم سجده زدم و ازش سپاسگزاری کردم،برای اینکه در تموم طول مسیر دستمو توی دستش نگه داشت و نزاشت بند های مخفی شرک منو از حرکت باز نگه داره،وگرنه من از خودم همچین توانایی نداشتم،الان که به عقب نگاه میکنم احساس میکنم این بیست و سه روز از حافظه م پاک شده،یادم نمیاد چطور این شرایط سخت ذهنی رو گذروندم ،همه ش لطف و مرحمت و کمک الله بوده ،وگرنه من آدم تنهایی مهاجرت کردن اونم با دست خالی نبودم.

    نور قرآن رو توی خونه پخش کردم و شروع کردم از جایی تمیز کاری رو شروع کردن…آها …نه قبلش با مدیرعامل عزیز و شریف و توحیدیم صحبت کردم و گفتم من کلید خونه رو تحویل گرفتم و یکم زمان می‌خوام برای اینکه کارهاش رو انجام بدم و ایشون هم طبق معمول گفتند برو سه چهار روز کارهات برس و هروقت آزاد شدی بیا سرکار .

    یک نگاه به خونه کردم و یک نگاه به خودم ،یکم گیج و منگ زدم اولش،انگار هنوز ذهنم نمی‌خواست باور کنه اینجا قراره تا یک سال دیگه خونه‌ی آرامش من باشه،گفتم بزار صدای استاد رو پخش کنم یکم جون بگیرم ،از دوازده قدم هدایت خواستم و جلسه ٧ قدم 4 باز شد…تفسیر سوره لیل با صدای بهشتی استادم …بهتر ازین نمیشد …

    یکم اوضاع بهتر شد،تونستم برسم به فرکانس سپاسگزاری ،خدارو شکر کنم بابت خونه ای به این قشنگی ،من وقتی اومدم کیش،گفتم نهایتش یک سوئیت میگیرم،اونم بدون وسیله ،بعد خدا بهم یک خونه 6٠متری داد،با امکانات خوب مثل یخچال،مثل لباسشویی ،مثل جارو برقی ،تلویزیونی که به درد بچه ها میخوره ،اتاق خواب داره ،اتاق خوابش مستره،تراس داره،آسانسور داره،پنجره ی نور گیر داره،یک حال بزرگ داره که هرچی مهمون بیاد میتونند راحت استراحت کنند،آشپزخونه ش بزرگه،برخلاف بیشتر خونه هایی که توی کیش دیدم،دستشویی و حمومش جداست،اسپیلت هاش عالی کار میکنه،محله ی خیلی خوبیه،یک فرش خیلی قشنگ داره …اوووو کلی ویژگی های مثبت هست که میتونم بابتش هر روز خدارو شکر کنم …

    چرا باید اجازه بدم ذهنم روی منفی ها تمرکز کنه؟چرا باید اجازه بدم بقیه نگرانم کنند؟پول خورد خوراک رو درمیاری؟پول کرایه تاکسی هارو میتونی بدی؟پول شارژ آپارتمان ؟پول گاز؟پول آب؟اصلا تنهایی اونجایی نمیترسی؟

    اینا حرفایی که تو یکی از تماس های اقوام شنیدم همین یک ساعت پیش،اینا مهم نبود ولی وقتی بهم گفت مامانت انقدر ناراحته که گفته من هیچ وقت نمیام کیش،یک لحظه وا رفتم،ولی بازم تموم تلاشم رو کردم ذهنم رو کنترل کنم گفتم اشکال نداره مادره،نگرانه،دلش پیش منه،حق داره ،همونجوری که من قلبم به نیلانیکا وصله ،اون قلبش به من وصله

    به خودم گفتم سعیده مامانت عاشق حج تمتعه،به اون لحظه ای فکر کن که انقدر ثروت بسازی بتونی هرچی دلش میخواد بهش هدیه بدی،حالا الان ناراحته یک چیزی گفته،تو اعراض کن ،انقدر اینارو به خودم گفتم تا ذهنم ساکت شه.

    هرچند که ذهن همه ش کار خودشه می‌کنه ،خب چه جوری ؟انقدر اجاره ی خونته،انقدر پول رفت و آمدت توی جزیره ست،انقدر پول شارژه پول فلان پول بهمان…

    منم هربار میگم به من چه که چه جوری ؟به من چه؟

    من باید وظیفه ی خودم رو درست انجام بدم ،خدا وظیفه ی خودش رو درست انجام میده،من بنده ی ضعیف که مالک پوسته ی هسته ی خرما نیستم،تازه قدرت خلق یک مگس رو ندارم ،اون صاحب و مالک کل جهانه،و داره کیهان رو مدیریت می‌کنه ،من عقلم محدوده،خدا نامحدوده!من وظیفه م بندگی درسته،اونم اربابه،کارش رو بلده !

    یا وقتی میبینم واقعا تموم خانواده م ازم ناراحتند یا زنگ نمیزنن یا زنگ می‌زنند از صداشون معلومه ازم ناراضین میگم اشکال نداره سعیده ،فرض کن مردی،خب ؟بمیری چی میشه ؟همینا!میزارنت توی یک متر جا،روت خاک هم میریزن،نهایتم دوروز بالای سرت گریه کنند و بعدشم مشغول زندگی های خودشون میشن و تو جوری از یادشون میری که انگار هیچ وقت نبودی،غیر ازینه؟

    بعد زیر خروارها خاک،کی برات میمونه؟کی غیر از خدا هست؟

    خب پس بمیر قبل ازینکه بمیری!

    پس با قدرتِ انتخاب،با خدا تنها شو قبل ازینکه به اجبار باهاش تنها بشی!

    قبل ازینکه برات انا لله و انا الیه راجعون پخش کنند،خودت به اصلت وصل شو …

    استاد،من هدایت شدم به کیش،نه بخاطر اینکه موفقیت مالی داشته باشم ،نه، بخاطر اینکه من همه چیز رو باهم میخواستم،من به خدا گفتم من توحید رو می‌خوام توحید در زندگی،توحید در رابطه،توحید در شغل،توحید در ثروت!

    من ازش خواستم تموم جنبه های زندگیم رو با نور خودش بسازه،برای همین که انقدر از همه دور افتادم،انقدر دور که اصلا اومدم وسط اب!!!هیچ مرز خشکی هم با آدم های سابق زندگیم ندارم …من انقدر تغییر کردم که جهان کلا من رو با منجنیق توحید از همه جدا کرد و خدا بغلم کرد و آوردتم اینجا.

    و استاد یکبار دیگه ،به خدا ،به شما،به خودم ،تعهد میدم این مسیر رو ادامه بدم ،تموم تلاشم رو میکنم ،نمیزارم ترس ها برمن غلبه کنه،نمیزارم با حرفاشون ناامیدم کنند،نمیزارم بند های مخفی شرک من رو از حرکت باز بداره…ادامه میدم و ادامه میدم و ادامه میدم تا خدا ازم راضی باشه …و همین برام بسه

    إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ حَنِیفًا ۖ وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ

    بماند به یادگار…

    بیست و سه خرداد ماه هزاروچهارصدو سه هجری شمسی

    خونه ی توحیدی من

    جزیره ی زیبای کیش

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 150 رای:
  3. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1301 روز

    بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمٰنِ ٱلرَّحِیمِ

    أَلَا إِنَّ أَوْلِیَاءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ ﴿6٢﴾

    آگاه باشید! یقیناً دوستان خدا نه بیمی بر آنان است و نه اندوهگین می شوند.

    الَّذِینَ آمَنُوا وَکَانُوا یَتَّقُونَ ﴿6٣﴾

    آنان که ایمان آورده اند و همواره پرهیزکاری دارند.

    لَهُمُ الْبُشْرَىٰ فِی الْحَیَاهِ الدُّنْیَا وَفِی الْآخِرَهِ ۚ لَا تَبْدِیلَ لِکَلِمَاتِ اللَّهِ ۚ ذَٰلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ ﴿64﴾

    آنان را در زندگی دنیا وآخرت مژده و بشارت است در کلمات خدا [که وعده ها و بشارت های اوست] هیچ دگرگونی نیست؛ این است کامیابی بزرگ.

    وَلَا یَحْزُنْکَ قَوْلُهُمْ ۘ إِنَّ الْعِزَّهَ لِلَّهِ جَمِیعًا ۚ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ ﴿65﴾

    و گفتارمخالفان، تو را غمگین نکند؛ زیرا همه عزت و توانمندی برای خداست؛ او شنوا و داناست.

    =====================================

    سلام به استاد عزیز‌و مهربانم،ازتون سپاسگزارم یکبار دیگه مثل ماه از پشت ابر درومدین و قلب وروح و جان مارو با کلام بهشتیتون جلا دادین

    سلام به استاد شایسته جانم که برام همیشه شایسته ی تحسینه،ازتون سپاسگزارم که دست قدرتمند الله روی زمین هستید برای گسترش این جهان توحیدی.

    سلام به عزیزترین انسان های زندگیم،رفیق های نازنین غارحرای من که هربار با خوندن هر خط از کامنتشون،انعکاسی از نور الله رو با قلبم دریافت میکنم .

    سلام و سلامتی و نور و عشق و رحمت و مودت الله مهربانم به جسم و جان و روح توحیدی عزیزتون

    صدای مارو می‌شنوید از یکی از جنوبی ترین نقاط سرزمین عزیزم ایران ،جزیره ی زیبای توحیدی کیش،پیچیده در گرمای سوزان خورشید مهربان ،همراه با شرجی فراوان قربه الی الله :)

    استاد عزیزم بی نهایت ازت ممنونم،تا به الان ٣ بار به این فایل گوش دادم وهربار بیشتر به عمق آگاهی ها پی بردم و خدا می‌دونه چقدر دیگه باید گوش داده باشه تا حق مطلب ادا بشه.

    این روزها یکی از نگرانی های گوشه ی ذهنم این بود که نکنه استاد دوره ی جدیدش رو لانچ کنه و من باهاش هم مدار نباشم و نتونم بخرمش،اما قلبم پاسخ درستی به این نگرانی داشت.من اردیبهشت ١4٠١ دوره روانشناسی ثروت رو خریده بودم اما حتی خرید دوره به معنی هم مدار بودن با آگاهی های اون دوره نیست.این رو وقتی فهمیدم که اواخر بهمن ماه 1402خداوند بهم الهام کرد از کارمندی انصراف بدم و ازم خواست تمرکزم رو بزارم روی دوره روانشناسی ثروت .

    وقتی من به الهامم عمل کردم و شروع کردم به گوش کردن به جلسه ١ دوره، درحالیکه ده ها بار قبلا بهش گوش داده بودم قسم میخورم جملاتی از استاد میشنیدم که انگار برای بار اوله که دارم به این جلسه گوش میدم!

    وقتی برای دوره دفتر جدید خریدم و از خدا طلب هدایت کردم تا صفحه ی اول دفتر با چه آیه ای شروع کنم ؟

    خداوند با آیه ١5 احقاف پاسخ داد :

    رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَیَّ وَعَلَىٰ وَالِدَیَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحًا تَرْضَاهُ وَأَصْلِحْ لِی فِی ذُرِّیَّتِی ۖ إِنِّی تُبْتُ إِلَیْکَ وَإِنِّی مِنَ الْمُسْلِمِینَ

    اى پروردگار من، به من بیاموز تا شکر نعمتى که بر من و بر پدر و مادرم ارزانى داشته‌اى به جاى آرم. کارى شایسته بکنم که تو از آن خشنود شوى و فرزندان مرا به صلاح آور. من به تو بازگشتم و از تسلیم‌شدگانم.

    دیگه هدایت ازین واضح تر نمیتونست بهم بگه که داری مسیر درست رو میری و من این رو با تموم وجود باور کردم !

    وقتی من باور کردم نشانه ها هم از چپ و راست اومد .

    مثل دستبند طلایی یک سال پیش در جاده ی استان خراسان گم شده بود و ته کمد پدرم پیدا شد!!!

    مثل حساب بانکی که بی خبر از یک استان دیگه برای من باز شد!!!

    مثل سفر مشهدی که توی بهترین هتل و امکانات روزی من و خانواده م شد!!!

    هر نشانه رو من هزار بار با خودم تکرار کردم،بارها و بارها جلسه 1تا ٣ دوره گوش میدادم ،تموم ورودی هام رو بستم،تموم تمرکزم رو گذاشتم روی دوره های استاد،سایت رو شخم میزدم،از هر نشانه ای برای پر رنگ تر شدن باور هام استفاده میکردم، و استاد وقتی من باورهای به حد قابل قبول رسید وقتی جهان اراده و تلاش من رو برای تغییر دید،وقتی مدار ثروت من عوض شد.

    دقیقا و دقیقا و دقیقا middle of nowhere

    من وصل شدم به یک شرکت و کمپانی وارد کننده محصولات خارجی با کیفیت که درعین اینکه شرکت بزرگ و با سابقه ایه،تموم اعضای این شرکت انسان های شریف و توحیدی هستند که من نظیرشون رو ندیدم و بارها و بارها توی کامنت هام از خوبی هاشون نوشتم .

    استاد همزمان که من توی شمال روی خودم و باور هام کار میکردم ،مدیر عامل عزیز و توحیدی و شریف من دنبال یک مدیر فروش توی کیش بوده که انتظاراتش رو برآورده کنه .

    برگردم به جلسه ١ احساس لیاقت که شما گفتید :خیلی از آدم ها هستند بسیار بسیار کار درست،بسیار بسیار شریف ،بسیار بسیار صالح ،کارهارو به بهترین نحو انجام میدن ولی توی شغل هایی هستند بسیار بسیار سخت و بدترین رفتار باهاشون میشه.

    به الله قسم همین چندتا جمله ی شما توی وجود من غوغا به پا کرد،اون موقع که من اینارو از شما می‌شنیدم فریدونکنار زندگی می‌کردم ،پرستار بخش ICU و عضو تیم CPR بیمارستان بودم،دوروبرم پر بود از ناخواسته ،از انسان های غیر هم مدار،از همکارهای ….دیگه نگم …

    همه ش با خودم جملات شمارو تکرار میکردم و میگفتم همینه همینه ،من انسان سالمیم،من کار درستم،من کارهارو به بهترین نحو انجام میدم،من از کار نمی‌زنم ،من آدم مسئولیت پذیریم اگر از جام راضی نیستم من باید تغییر کنم ،جهان به وجود همچین انسانی احتیاج داره،من جام اینجا نیست.من لایق بهترین هام،من لایق کار آسون با درآمد بالام،من لایق کار کردن با انسان های شریف و توحیدی ام،من لایق کار کردن در محیط بهترم،من لیاقتش رو دارم.

    و طبق آگاهی های جلسه ٣ قدم ٧ که ازتون یاد گرفتم ویژگی های خواسته م رو مشخص کنم و به هیچ پیش فرضی نچسبم و اجازه بدم این جریان هدایت منو هدایت کنه من توی دفترم ویژگی های شغلی که دوست داشتم، داشته باشم رو نوشتم،هر روز روزی چندبار میخوندمش و تجمسش میکردم .

    استاد جان به الله قسم در ها از جایی باز شد که به عقل جن هم نمیرسید،اصلا اتفاقات افتاد،آدم ها اومدند،کمک ها از همه طرف رسید و من رو وصل کرد به این شرکت بزرگ و این مدیر عامل شریف و توحیدی و بی نظیر

    و من الان اینجام

    جزیره ی زیبای توحیدی کیش

    جزیره ای که کاملا شبیه به تصاویری که من تو سریال سفر به دور آمریکا می‌دیدم و با عشق برای هر قسمتش کامنت می‌نوشتم .

    و الان صاحب شغلی هستم که حداقل بالغ بر 6٠/٧٠ درصد ویژگی هایی که خواستم رو برآورده کرده،و می‌دونم اگر من مسیر هدایت رو ادامه بدم به اصل اون جایگاهی که می‌خوام داشته باشم میرسم.

    واقعا کل بازی دنیا همینه:

    باید پارو نزد وا داد،باید دل رو به دریا داد

    خودش میبردت هرجا دلش خواست ،به هرجا برد بدون ساحل همونجاست

    استاد هنوز من توی 5 جلسه اول دوره روانشناسی ثروت گیر کردم و دارم بهشون گوش میدم انقدر که آگاهی های سنگینه،وهرچقدر بیشتر گوش میدم در های بیشتری برام باز میشه!

    وقتی من اومدم کیش و کار من به عنوان مدیر فروش یا کارشناس فروش شروع شد بهم گفتن کل کارت اینکه توی فروشگاه هایی که نمایندگی محصولات شرکت هست سر بزنی و اگر سوال و راهنمایی داشتند بهشون پاسخ بدی!

    با اینکه کار به شدت ساده و لذت بخشی بود ولی من از شما یاد گرفتم همه ش از خودم بپرسم چه طور ساده تر؟ چطور بهتر؟ چطور درآمد بیشتر ؟

    و همچنان روی آگاهی های دوره روانشناسی ثروت کار میکردم که یک روز یکی از یکی از فروشنده ها بهم گفت میدونی شرکتتون داره یک بیزینس بزرگتر توی کیش انجام میده و مدیرعاملت داره روی شما داره سرمایه گزاری می‌کنه برای اون پروژه؟

    این نشونه که اومد من ضمن سپاسگزاری از خدا،بهش گفتم مدیر عامل کیه؟مدیر عامل من شمایی !سکان زندگی من دست تو !من خودمو توی آغوش تو رها کردم …خودت من رو به مسیر درست هدایت کن.

    و با اینکه بخاطر مهاجرتم و دور بودن از بچه ها و خانواده م تحت یک فشار ذهنی زیاد بودم دست از کار کردن روی باور هام نکشیدم و تموم طول این دو هفته به جلسه١تا5 دوره گوش دادم تا همین دوروز پیش خود مدیرعاملم بهم پیام داد که خانم شهریاری لطفا هرچه زودتر پیگیر لباس فرمت باش،توی فلان پروژه بهت احتیاج دارم:)))

    استاد این نمایندگی که داره شرکت میزنه توی بهترین مرکز تجاری کیشه!مرکز تجاری بزرگی که شاید یک ماه طول بکشه بتونی کل لاین های طبقه هاش رو بگردی!!!

    مرکز تجاری که فقط انسان های ثروتمند می‌تونند ازش خرید کنند و به گفته ی خودشون اونجا های لول ترین مشتری ها رو داره…

    استاد این نتیجه چیزی جز استمرار من در پیگیری آموزش ها و تمرین ها و تداوم کار کردن روی باور ها نبود!

    کار داره روز به روز آسون تر،بهتر،شیک تر میشه و می‌دونم بزودی درهای ثروت بیشتری هم به روم باز میشه ،این وعده ی خداوند برای اهل ایمانی که عمل صالح انجام میدند و خداوند هیچ وقت خلف وعده نمیکنه من فقط باید مسیر درست رو ادامه بدم.

    استاد جان اگر بخوام از ویژگی های مثبت این جزیره ،از ویژگی های مثبت محل کارم ،از ویژگی های مثبت همکار و مدیرعاملم بنویسم ،تا فردا صبح این نوشتن ها تموم نمیشه

    استاد اسم این فایل رو گذاشتید

    چه موضوعی را باور کرده ای ؟

    پاسخ من اینه :

    من خدارو باور کردم

    من شمارو باور کردم

    من جریان هدایت رو باور کردم

    و این مسیر رو با کمک الله ادامه میدم و تموم تلاشم رو میکنم خشت به خشت زندگیم رو با نورِ توحید بسازم و هر روز به معنی آیه ٢٢ مجادله نزدیکتر بشم،ایه ای که کلمه به کلمه ش من رو به یاد زندگی شما استاد عزیزم میندازه:

    لَا تَجِدُ قَوْمًا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ یُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ کَانُوا آبَاءَهُمْ أَوْ أَبْنَاءَهُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِیرَتَهُمْ ۚ أُولَٰئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمَانَ وَأَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ ۖ وَیُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا ۚ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ ۚ أُولَٰئِکَ حِزْبُ اللَّهِ ۚ أَلَا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ

    هرگز مردمی را که ایمان به خدا و روز قیامت آورده‌اند چنین نخواهی یافت که دوستی با دشمنان خدا و رسول او کنند هر چند آن دشمنان پدران یا فرزندان یا برادران یا خویشان آنها باشند. این مردم پایدارند که خدا بر دلهاشان (نور) ایمان نگاشته و به روح (قدسی) خود آنها را مؤید و منصور گردانیده و آنها را به بهشتی داخل کند که نهرها زیر درختانش جاری است و جاودان در آنجا متنعّمند، خدا از آنها خشنود و آنها هم از خدا خشنودند، اینان به حقیقت حزب خدا هستند، الا (ای اهل ایمان) بدانید که حزب خدا رستگاران عالمند.

    دوستون دارم از روشنی قلبم واز خداوند سپاسگزارم که فرصت یک صلات دوباره بهم داد و قلبم رو به نورش جلا بخشید.

    به امید دیدار روی ماهتون در بهترین زمان و مکان

    قلبِ فراوانِ فراوان ِ فراوان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 597 رای:
  4. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1301 روز

    بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمٰنِ ٱلرَّحِیمِ

    وَأَنَا اخْتَرْتُکَ فَاسْتَمِعْ لِمَا یُوحَىٰ ﴿١٣﴾

    و من تو را برگزیدم، پس به آنچه وحی می شود، گوش فرا دار.

    إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِی وَأَقِمِ الصَّلَاهَ لِذِکْرِی ﴿١4﴾

    همانا! من خدایم که جز من معبودی نیست، پس مرا بپرست و نماز را برای یاد من برپا دار.

    =====================================

    سلااااام به حمید حنیف عزیزم،سلامی به گرمای سوزان خورشید جنوب،یکی اینجا فیوز پرونده!احساس میکنم مغزم از داخل داره میپزه فقط چون آروم آروم داره میپزه مثل اون غورباقه تا بفهمم کار از کار گذشته :)

    خب بهت تبریک میگم،خیلی عالی تونستی با تیکه ی آخر کامنتت یک آدم کمال گرا رو مجاب کنی،کار و زندگی رو ول کنه و بشینه برای کامنتت پاسخ بنویسه ،یعنی من امروز اگر سر کار نرم باید به شما ثابت کنم اون اشتباه کیبووووورد گووووشی بود!!!!

    تاااازه همون که نبود فقط!چندتا غلط تایپی دیگه هم بود ،ولی هرکاری میکردم توی اون مدت ویرایش کامنت ،متن ویرایش نمیشد!!!!

    انقدر اعصابم خط خطی شده بود میخواستم گوشی رو بزنم به دیوار :))))

    به خدا نمیدونی من خودم چندبار هر کامنتمو میخونم تا هیچ اشتباه تایپی نداشته باشه،حالا اون بیماری کمال گرایی به کنار،بینهایت برام مهمه اونی که وقت میزاره کامنت منو میخونه یک متن درست بخونه،برای همین چندبار یک کامنتمو از اول تا آخر میخونم…

    الان اینجا یاد حرف استاد افتادم که شما میخوای از من ایراد بگیری ؟آقاااا من خودم اولین منتقد خوددددمم:))))

    برو آقا ،برو اینجا واینستاااااااا

    =====================================

    موردی بعدی،من تو کدوم کامنتم نوشتم ویژن من x33هست؟؟؟؟هووم؟؟؟

    اتفاقا اون ماشینی که من دوسش داشتم و٢سال پیش که قدم اولی بودم گذاشتم توی دریم بوردم،x22 بود :))))

    اشتباه کردی داداش:)))

    این به اون در :)))

    آخیش،چه سریع جبران شد :)))

    =====================================

    بزار اینم بهت بگم ،دیشب بعد مدت ها با فاطمه جان صحبت میکردم ،ببین بهش گفتم من عطر بهشت رو از لابه لای صحبت هات میتونم استشمام کنم ،چه برسه به روزی که ببینمت …

    چقدر این هم مداری خوبه ،چقدر توحید خوبه،چقدر آدم ها با توحید دلنشین و جذاب و خواستی اند،به خدا میخواستم از پشت همین گوشی بغلش کنم …

    انقدر ذوق داشتم براش کلی عکس فرستادم ،از خودم ،از محصولات شرکت،از تبلیغات های سطح شهر،از ساحل و غروب آفتاب ،حتی عکس مدیر عاملمم براش فرستادم :))))))

    دیوانگی هم عالمی داره :))) دیگه وقتی یک هم مدار پیدا می‌کنی دست خودت نیست ،همه چیز رو میریزی روی دایره :)))

    بزار اینجاشم بهت بگم :)

    پشت سر شماهم غیبت زیاد کردیم:)

    فاطمه گفت کامنت حمید رو خوندی :))))اقا چه خبرتووونه؟؟؟؟

    گفتم فاطمه من که حتی نمیتونستم اون اصطلاحات رو بخونم :)))تند خوانی کردم یک سری جاها رو،ببین این بشر نتنها اینارو نوشته که همه رو بلده :))))بدم میاد ازش :)))

    قرارمون هم این شد که هروقت اومدیم دیدنت ،من با چاقو بیام :)))در راستای همون بررسی مغز عزیز شما:)بشکافم ببینم توش چه خبره :)))))

    ببین به فاطمه گفتم این بشر انقدر باهوشه،فردا کامنت میزاره بهم الهام شده دونفر دارند پشت سرم حرف میزنند:))))))

    راستی پشت سر داداش اسدالله هم حرف زدیم،بابا این آقا اسدالله دیگه شور درس خوندن رو درآورده ،من اصلا نمیتونم انقدر درس بخونم ،هیچ وقت نتونستم :))) من فقط دنبال یک فرمول سر راست بودم همیشه کارم رو راه بندازه،این آقا اسدالله رو ته کلاس راه ندین نمیزاره ما خرابکاری کنیم :(((

    همون جلو بشینه ما از جزوه هاش استفاده کنیم :))))

    =====================================

    امروز ظهر دیگه فک و فامیلا هم میرند شمال،من میمونم و جزیره و توحید و خدا( چشمان قلبی بسیار زیاد)

    بینهایت ازین تنهایی راضیم،تنها دلتنگی که اذیتم می‌کنه دلتنگی بچه هاست که اونم به لطف الله قراره جمعه بیان پیشم چند روزی بمونند،همین الان که دارم برات مینویسم کلی مسئله هست که باید حل کنم.

    مثل اینکه فردا بخوام برم خونه ی خودم چه جوری این همه وسیله رو تنهایی ببرم ؟کلید خونه رو چه جوری عوض کنم؟

    تمیز کاری خونه رو از کجا شروع کنم ؟آب آشامیدنی از کجا بخرم ؟قهوه رو چی کار کنم؟و …و…

    ولی خدا می‌دونه با حل هرکدوم ازین مسئله ها من چقدر از خودم بزرگتر میشم،چقدر چیزهای جدید یاد میگیرم ،اصلا حمید من کجا و قرار داد اجاره ی خونه کجا ؟من کجا و صحبت با مشاور املاک کجا؟

    هرکدام ازین مرحله ها ،یک گوشه ای از شخصیت من رو شکل داد و ظرف وجودی من رو بزرگتر کرد …

    واقعا چقدر مهاجرت باعث رشد و ترقی آدمه،به ظاهر مسائلی که باید حل بشه،استرس و نگرانی داره ،اما وقتی هرکدومش رو حل میکنی یک سر و گردن از شخصیت قبلیت بزرگتر میشی.

    =====================================

    بزار اینم تعریف کنم و بعد آماده شم به امید خدا برم محل کار،دوشب پیش یک خواب عجیبی دیدم که وقتی بیدار شدم تا مدت ها توی حس و حال خوابم بودم .

    خواب دیدم مرده م،سبک بال و رها،اولش شک داشتم مرده م بعد امتحان کردم بچه م رو بغل کنم دیدم دستام ازش رد میشه دیگه مطمئن شدم .

    جالب اینکه اون بچه ای که کنارم بود،اونی بود که احساساتی تره،یکی از قل ها روزی چندبار بهم زنگ میزنه ولی اون یکی خیلی بیخیاله،روزی یکبار هم زنگ نمیزنه،منم عاشق این شخصیت مستقلشم،برای همین توی خواب نیکا رو نمیدیدم ،اما نیلا کنارم بود،جالبه که منو میدید و میتونستم باهاش حرف بزنم .

    یک صحنه ای دیدم که جنازه م رو توی پارچه سفید پیچیدن و طبق رسم و رسوم آوردن توی خونه برای خداحافظی ،منم یک گوشه وایساده بودم و داشتم به جسم خودم نگاه میکردم میدونستم اونیکه توی پارچه پیچیده ست منم که همه دارند بالای سرش گریه میکنند،اما اصلا ناراحت نبودم ،اصلا گریه ی بقیه برام مهم نبود،اما تموم تلاشم توی خواب این بود که نیلا رو بکشونم به یک سمتی که این صحنه هارو نبینه…

    خیلی خواب عجیب و غریب و واضح و روشنی بود ،انقدر که تا ساعت ها بعد من درگیر خوابم بودم…

    تعبیر خواب دیدن مرگ خودت یعنی داری یک مرحله رو میگذرونی و سختی ها تموم میشه

    مهم نیست واقعیته یا نه،به قول استاد من می‌خوام باورش کنم.

    می‌خوام باور کنم که سعیده ی سابق دیگه مرده ویک سعیده جدید متولد شده و قراره ازین به بعد فقط از زندگی توحیدی که برای خودش ساخته لذت ببره …

    استاد توی یکی از فایل هاش میگهاگر داری روی خودت کار می‌کنی ،لذت بردن پایه و اساس زندگی آینده ی تو خواهد بود

    ومن می‌خوام این جمله رو در تموم ابعاد درکش کنم،داشته باشمش،قانع نمیشم به یک زندگیِ پر از کمبود …

    و می‌دونم بزرگترین حامی و پشت و پناهم خداونده!

    أَلَیْسَ اللَّهُ بِکَافٍ عَبْدَهُ؟!

    =====================================

    راستی حمید جان ،این کامنت احتمالا طولانی باشه:)))اگر میخوای بزار بعدا بخونش:)))))

    تا شما باشی از من سوتی نگیری:)))

    بدتر از اوباما شدم ،اصلا فکر نمی‌کردم قراره انقدر بنویسم:)

    هیچی دیگه ,همین.

    الهی که در بهترین زمان و مکان به دستت برسد.

    یک پادرمیونی هم بکن بلکه از شدت این آفتاب کم بشه،من دیگه نمییییکششششم …

    به امید دریافت یک نقطه‌ی آبی پربرکت دیگه ازت،درپناه خدای مهربونم،نور آسمون ها وزمین باشی همیشه

    اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاهٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ ۖ الْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَهٍ ۖ الزُّجَاجَهُ کَأَنَّهَا کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِنْ شَجَرَهٍ مُبَارَکَهٍ زَیْتُونَهٍ لَا شَرْقِیَّهٍ وَلَا غَرْبِیَّهٍ یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِیءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ ۚ نُورٌ عَلَىٰ نُورٍ ۗ یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشَاءُ ۚ وَیَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ ۗ وَاللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 114 رای:
  5. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1301 روز

    پاکیزه ی عزیز و نازنینم سلام به روی ماهت

    ازت سپاسگزارم که هربار یک نقطه‌ی آبی دلچسب برام میفرستی،قلب مهربونت رو می‌بوسم.

    الان که دارم برات مینویسم تازه از محل کار برگشتم،پخش شدم روی مبل زیر کولر،از اسپیکر خونه هم آهنگ شاد معین داره پخش میشه،منم و خدا تنهای تنها …

    جدیدا اسمشو گذاشتم هم خونه‌ی قشنگم،من و هم خونه م باهم تقسیم کار کردیم،لذت بردن و شاد بودن و کنترل ذهن و عمل صالح انجام دادن از من،مدیریت بقیه کارها با اون …

    اتفاقا خیلیم استقبال کرد ازین تقسیم عادلانه :))))

    ارباب دیگه ،من بنده م ،اون ارباب

    اون قدرتمند و ثروتمند و صاحب و مالکه،منم که ضعیف و فقیرم و صاحب پوست هسته ی خرما هم نیستم :)تازه قدرت خلق یک مگس رو هم ندارم ،دیگه چه انتظاری از منه؟

    ولی ازون خییییییلی انتظاره!مطمئنم کارش رو درست انجام میده !

    خلاصه این یک اعلام موقعیت از من،الهی که توهم هرجا هستی حال دلت عالی عالی عالی باشه .

    پاکیزه جان،یک همچین سوالی رو یکی از بچه ها توی دوره روانشناسی ثروت ازم پرسید و سعی کردم در حد توانم جواب بدم،امیدوارم الآنم خدا بهم کمک کنه ،با نوشتن پاسخ برای شما ،خودم آگاه تر بشم.

    بِببین من ازون دسته آدم هایی بودم که نمیدونستم دقیقا به چی علاقه دارم،و دنبال علاقه م میگشتم،اما اینکه پرستاری علاقه ی من نیست رو کاملا میدونستم .

    پس کاری که میدونستم باید انجام بدم رو با قدرت انجام دادم و از کارم انصراف دادم.

    استاد میگه مهم نیست چقدر مسیر رو اومدی ،اگر اشتباهه باید بپذیری و استاپ کنی.

    قدم اول رو طبق الهاماتم انجام دادم،بعد اومدم ویژگی های مثبتم و توانایی هام رو نوشتم و تقریبا در هفته چندبار میخوندمش،و بعد طبق اگاهی های قدم ٧جلسه٣:

    اومدم برای خدا نوشتم ،من توانایی هام اینه ،استعداد هام اینه ،ویژگی های شغل درخواستیمم اینه ،بدون اینکه به هیچ پیش فرضی بچسبم می‌خوام تو منو هدایت کنی به مسیر درست .

    استاد تو همون جلسه میگه :ما یکسری خواسته داریم به خدا میگیم مارو هدایت کن،دیگه به ما ربطی نداره اون بیرون چه خبره،اصلا کار ما نیست،باید بپذیریم یک جریانی هست که داره مارو هدایت میکنه،نه مارو کیهان رو داره هدایت می‌کنه ،اون می‌دونه و اون آگاهه و تنها کسی که می‌تونه مارو از مسیری به خواسته هامون برسونه که بهترین مسیره

    باید ویژگی خواسته هامون رو مشخص کنیم و اجازه بدیم جریان هدایت حرکت کنه،نباید به یک موقعیت خاص بچسبیم و بگیم الا و بلا فقط ازین طریق،اگر داری روی باورهات کار می‌کنی ولی به پیش فرض هات چسبیدی،تو یک گاری سنگین به خودت بستی،داری حرکت میکنی،داری پیشرفت می‌کنی اما پدرت داره درمیاد،پوستت داره میشه،ولی من چه پیشرفتی رو میخوام؟من می‌خوام توی مسیر لیز بخورم لذت ببرم و به خواسته هام برسم،من می‌خوام روی دوش خدا بشینم،اگر می‌خوام روی دوش خدا بشینم باید اجازه بدم،نه هی بزنم پس کله ش نه ازینوری نرو،ازونوری برو

    پاکیزه ،من صد هزار بار این صحبت های استاد رو با جانم شنیدم و این جریان هدایت رو باور کنم ،من تموم ورودی هام رو کامل بستم،کل تمرکزم روی دوره های استاد بود و همزمان روی روانشناسی ثروت کار میکردم،وقتی اتفاقات افتاد و بهم الهام شد برو کیش !

    من بهش نگفتم چرا کیش؟

    من گفتم چشم!

    وقتی از دستان خداوند پیغام رسید که هرشغلی که فلان آدم گفت شغل توعه،من نگفتم چرا این شغل ؟گفتم چشم!

    وقتی بهم گفت بی خونه و بی بچه بزن برو ،من نگفتم سخته نمیشه ،گفتم چشم!

    چرا گفتم چشم؟

    چون باور داشتم حرفای استاد رو ،چون میدونستم باید بزارم جریان هدایت حرکت کنه و منو به مسیر خواسته هام برسونه ،من باور کردم خدا خیلی بهتر از من می‌دونه چی برای من خوبه،من پذیرفتم که هیچی نمی‌دونم و اون همه چیز می‌دونه و من باید فقط توکل کنم !

    این چَشم گفتن های چِشم بسته ،کار راحتی نبود،اما نتیجه ای که ایجاد کرد رو من توی رویامم نمیدیدم.

    من آدم مومنی نیستم اما الان میتونم بگم یک قطره از آیه الذین یومنون بالغیب …یعنی چی !

    الان میتونم یکم بفهمم استاد میگه باید پارو نزد وا داد یعنی چی …

    یک نکته ی دیگه اگر فکر می‌کنی به مسیری علاقه داری ولی حتی حاضر نیستی یک کتاب براش بخونی ،بهش شک کن!چون اگر علاقه توی کار باشه شما مثل استاد نه یک کتاب،که پونصدتا کتاب میخونی !

    من خودم یک زمانی فکر میکردم به ادیتور شدن علاقه دارم یک میلیون هزینه هم کردم دوره خریدم،یک جلسه ش رو هم نگاه نکردم!این یعنی من به ادیت کردن علاقه داشتم اما رسالت من نبود!وگرنه باید دوره رو شخم میزدم از همون روز اول …

    درهر صورت برای هرخواسته ای که داری ویژگی هاش رو مشخص کن و دست خدا رو باز بزار تا هدایت کنه،یادت باشه به محض درخواست تو،این جریان شروع می‌کنه به حرکت کردن …ولی تو باید بزاری ….تو باید اجازه بدی …نباید بچسبی به خزه های کف رودخونه…

    باید پارو نزد،وا داد،باید دل رو به دریا داد

    خودش میبردت هرجا دلش خواست،به هرجا برد بدون ساحل همونجاست

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 95 رای:
  6. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1301 روز

    بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمٰنِ ٱلرَّحِیمِ

    وَیُنَجِّی اللَّهُ الَّذِینَ اتَّقَوْا بِمَفَازَتِهِمْ لَا یَمَسُّهُمُ السُّوءُ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ ﴿6١﴾

    و خدا کسانی را که پرهیزکاری پیشه کردند، به سبب اعمالی که مایه رستگاری شان بود نجات می دهد، عذاب به آنان نمی رسد، و اندوهگین هم نمی شوند.

    اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ ۖ وَهُوَ عَلَىٰ کُلِّ شَیْءٍ وَکِیلٌ ﴿6٢﴾

    خدا آفریننده هر چیزی است و او بر هر چیزی نگهبان و کارساز است.

    لَهُ مَقَالِیدُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۗ وَالَّذِینَ کَفَرُوا بِآیَاتِ اللَّهِ أُولَٰئِکَ هُمُ الْخَاسِرُونَ ﴿6٣﴾

    کلیدهای آسمان ها و زمین در مالکیّت اوست، و کسانی که به آیات خدا کفر ورزیدند، هم آنان زیانکارند.

    =====================================

    حمیدِحنیف عزیزم سلام با چشم های گرد شده از تعجب !

    اینبار نه بخاطر آخر کامنتت!که با خوندن آیه های اول کامنتت یک لحظه زمان برام ایستاد!چون دقیقا وقتی امروز از خدا طلب هدایت کردم باهام حرف بزنه،این آیه ها رو‌ بهم هدیه داد،شما میگی اتفاقی بود؟من میگم به هیچ عنوان!

    چی اتفاقی هست توی این دنیا ؟چی می‌تونه اتفاقی باشه؟

    همه چیز بر اساس نظمه،همه چیز بر اساس تعادله،همه چیز بر اساس هدایته!

    داشتم به جلسه ٧ ثروت گوش میدادم که کامنتت اومد تا آیه هارو دیدم قلبم باز شد و شروع کردم به نوشتن،هیچی هم نمی‌دونم چی می‌خوام بنویسم ولی دستام بدون اراده درحال حرکت روی کیبورد گوشی اند.

    دیروز ظهر،حوالی ساعت ١ فامیلمون باهام خداحافظی کردن و رفتند،وقتی برگشتم توی خونه ،یک چند دقیقه مسخ بودم ،یک نگاه به خودم ،یک نگاه به خونه ،خدایا ؟من اینجا چیکار میکنم ؟بعد از ٢٢ روز تازه معنی دقیق مهاجرت رو فهمیدم ،دمش گرم،ارباب نزاشت که من همه ی فشار هارو باهم تحمل کنم ،٢٢ روز من رو کنار فرشته هاش نگه داشت تا از نظر کاری استیبل بشم،حالا الان !الان که هربار مدیرعاملم بهم زنگ میزنه خانم شهریاری من در شما پتانسیلی میبینم که قدرت رشد فوق العاده توی این شرکت دارید و این تازه اول راهه من می‌خوام قدم به قدم کمکت کنم رشد کنی ،الان که از نظر اطلاعات کاری به حد قابل قبولی رسیدم و فشار های موقعیت کاری جدید کم و کمتر شد!حالا من شدم و تنهایی و اصل و اساس مهاجرت!

    حقیقتش اینکه تا چند دقیقه ای خیلی خنثی فقط نشسته بودم وفکر میکردم خب ؟الان تنهایی سعیده،الان خودتی و خدا و نه هیچ کس دیگه !حالا حرف حسابت چیه ؟

    ولی نزاشتم نجوای ذهن زیاد درگیرم کنه ،گفتم من همینو میخواستم ،من برای ثروت حرکت نکرده بودم،من برای توحید در تموم جنبه ها حرکت کردم ،من همه چیز رو باهم میخواستم،پس خیلی هم خوب ازین تنهایی استقبال میکنم.

    پاشدم یک آهنگ شاد گذاشتم،یکم کارای خونه رو انجام دادم و سعی کردم فقط با فکر کردن به آینده ی نزدیک و خواسته هام صدای شیطان رو کم و کمتر و صدای الله رو بالا و بالاتر ببرم.

    جالب اینکه اولین روز تنهایی من،مصادف شد با اولین روزی که من باید میرفتم یک مجتمع تجاری جدید و به چهارتا فروشگاه سر میزدم خودمو معرفی میکردم و به سوال هاشون پاسخ میدادم،میدونم که میفهمی دارم از چه موقعیتی صحبت میکنم ،احساس میکردم به جفت پاهام زنجیر بسته شده و من نمیتونم حرکت کنم،تموم تلاشم رو میکردم و کلا استاپ خورده بودم که وسط آهنگ های که پخش میشد یهو یک فایل از استاد پخش شد که فکر کنم اسمش درس های از یک بازی بود،و هدایت خدا رسید،استاد داشت می‌گفت وقتی من ١٠ هیچ عقبم و فقط یک امتیاز مونده به باختم به جای اینکه به این فکر کنم که الان میبازم به خودم میگفتم فقط به یک امتیاز بیشتر فکر کنم ،فقط یکی فقط یکی ،و اینجوری یکی یکی امتیاز هارو می‌گرفتم و درنهایت برنده هم میشدم.

    گفتم اوکی،بریم برای اجرای هدایت در عمل،گفتم سعیده فقط الان به آماده شدنت فکر کن،اوکی؟الان فقط به این لباست رو خوب اتو کنی فکر کن،الان فقط به تاکسی که میخوای سوار شی فکر کن،تا رسیدم تو مرکز تجاری مورد نظر،4تا مغازه باید میرفتم ،برام مثل تمرین آگهی بازرگانی سنگین بود ،گفتم فقط الان به مغازه ی اول فکر کن،فقط به اینکه خودتو چه جوری معرفی کنی فکر کن…ذهنم می‌گفت توی روی کارت هنوز مسلط نیستی،قلبم می‌گفت استاد گفته استعداد مهم نیست ،ایمان مهمه ،حرکت کن وبرو‌تو دل ترس هات!

    با تموم ترس و دلهره رفتم توی مغازه اول …

    حمید باورت نمیشه،جدایِ از عزت و احترامی که دریافت کردم ،یک جوری به سوال های جواب میدادم که خودم تعجب میکردم من کی انقدر مسلط شدم به این همه لاین مختلف ؟نه نه این من نبودم این خدا بود …وما رمیت اذ رمیت …

    مغازه ی بعدی ..مغازه بعدی …تا آخری وتمام…

    به خدا وقتی از مرکز تجاری اومدم بیرون،احساس کردم یک متر به قدم اضافه شده،یک سر و گردن اومدم بالا …

    گفتم دیدی؟دیدی سعیده تو میتونی؟دیدی فقط خودتو دست کم میگیری؟دیدی تو همیشه کارهارو عالی انجام میدی ؟

    واقعا فارغ از اینکه اون بیرون چه خبره،به قول استاد توی دوره ی احساس لیاقت ما داریم هر لحظه از درون خودمون رو تخریب میکنیم …و چقدر من هنوز با دوره‌ی احساس لیاقت کار دارم …چقدر هنوز لازم دارم بهش گوش بدم و هر جمله ی استاد رو برای خودم هزار بار تکرار کنم .

    =====================================

    دیدی شب ها آدم کنترل ذهنش سخت تر میشه؟با این همه اتفاق خوب باز دیشب احساس کردم من ذهنم پراکنده ست،میخواستم بزنم از خونه بیرون که فاطمه جان و داداش رسول باهام تماس گرفتند و کلی باهم حرف زدیم و خداوند باز هم با رسوندن فرشته هاش به کنترل ذهن من کمک کرد،حالا بماند که از هر چهارتا جمله ای که گفتن سه تاش درمورد آقای حمید امیری بود !!!!میشناسیش دیگه؟

    فکر کنم میخواستن با شما تماس بگیرند، اشتباهی به من زنگ زدند:))))

    خلاصه که بچه ها خیلی عاشقتن،خوش به سعادتت،بهت حسودیمم شد والا!

    راستی داداش رسول پرسید:حمید برات موشک نفرستاده باهاش وسایلت رو جابه جا کنی ؟گفتم نه والا،این حمید فقط توی کامنتاش موشک موشک میکنه:))) وقت کار که میشه ازش خبری نیست :)))بازم پشت سرت غیبت کردیم ،راضی باش :))))

    خلاصه تماس پربرکتی بود ،بعدشم پا شدم رفتم یک فروشگاه نزدیک که برای خونه خرید کنم ،همزمان هم هدایت شدم به جلسه 4 قدم 6 که استاد میگه توی هر زمینه ای نگاهتون رو از بیرون بردارید و روی خودتون کار کنید،داستان پرده‌ی ماشین که خود به خود رفت بالا …

    همزمان که دونه دونه خرید های جدید خونه رو با عشق انجام میدادم به صدای استاد هم گوش میدادم …

    اون چیزی که تورو آزار میداده،میخواستی بری درستش کنی دیدی نمیتونی،تصمیم گرفتی روی خودت کار کنی،و بعد به خودت میای میبینی اون مشکل خود به خود حل شده،تموم بازی دنیا همینه،شما روی خودت کار کن،بیرون به بینهایت طریق تغییر می‌کنه

    گوارای وجود استاد این زندگی بهشتی که از هر کلامش نور الله و قرآن می‌باره و قدم های مارو در مسیر درست حفظ می‌کنه،الهی که خداوند به عمرش برکت و عزت بیاره که حضورش روی کره زمین،مایه برکت و رحمت ماست.

    =====================================

    ازت سپاسگزارم که برام نوشتی و منو اینسپایر کردی برای پاسخ دادن ،هر کامنت نوشتن توی سایت برای من صلاته،هر صلات یک مدار من رو به آغوش الله نزدیک و نزدیکتر میکنه،الله الان شده هم خونه ای قشنگم،با خدا همه جا خوش میگذره ،مهم نیست icu فریدونکناره یا اورژانس کودکان گرگان ،یا مرکز تجاری های کیش …با خدا همه جا بهشته.

    من با خدا توی خونه حرف میزنم ،غذا میخورم،میرقصم،یک وقتایی هم تو بغلش گریه میکنم …ولی به اینجا که میرسه بهم میگه پاشو پاشو خودتو لوس نکن :)پاشو یک آهنگ شاد بزار برقصیم :)مثل خودم نزده به رقص و نخورده مسته :)

    خداروصدهزارمرتبه شکر برای قدرت توحید،برای قدرت توکل،برای کمک هزاران فرشته ای که بهت انگیزه ی ادامه دادن میده،انگیزه ای که حتی می‌تونه کوه هارو جابه‌جا کنه و هر غیر ممکنی رو ممکن …

    برات بهترین هارو می‌خوام و ازت ممنونم که هستی که میتونم بدون هیچ نگرانی بنویسم و نگران طولانی شدن کامنتم نباشم.

    در پناه نور آسمون ها وزمین ،قلب سلیمت متصل به خدای نورٌ علی نورٌ

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 73 رای:
  7. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1301 روز

    سلام به برادر عزیزم آقا مجید

    سلام و سلامتی و نور و عشق و رحمت و ثروت الله به جسم و جان و روح توحیدی عزیزتون

    نقطه‌ی آبی توحیدی شما،دربهترین زمان و مکان به دستم رسید و با جمله به جمله ش نور الله رو نوش جان کردم.

    خاصیت قوانین قرآنی اینجوریه،مهم نیست چقدر مید‌ونی،هرچقدر میدونی بیشتر تشنه میشی،بیشتر میخوای بفهمیش،به الله قسم هر نکته ای که از حرفای من نوشتید رو جوری خوندم که انگار اولین بار دارم میشنوم و میخونم نه اینکه اینا نکته برداری شما از حرفای من که اونم خلاصه ای از آموزش های استاده نه!من اینارو نوری از طرف خدا میبینم که داره هربار مسیر توحیدی من رو رگلاژ می‌کنه!

    همین امروز صبح دوباره نشستم ویژگی های شغل درخواستیم و رابطه ای که می‌خوام و زندگی ای که می‌خوام رو نوشتم !برای چندمین بار !

    نه برای اینکه خدا یادش می‌ره نه،برای اینکه من از مسیر خارج نشم،برای اینکه تمرکزم رو روی اصل حفظ کنم ،برای اینکه فارغ اینکه اون بیرون چه خبره،من یادم باشه از چه مسیری حرکت کردم و مسیر درست رو ادامه بدم.

    من هرروز و هرروز تموم تلاشم رو میکنم که به خدا یادآوری کنم من هیچی نمیدونما،تویی که میدونی ،من هیچی بلد نیستما،تویی که بلدی،فکر نکن الان اومدم کیش و توی این شرکت دارم کار میکنم دیگه تموم شد رفت ،نهههه من هر ثانیه هرثانیه به هر خیری که برام بفرستی فقیرم،این جا تازه اولشه،اینجا تازه شروع داستانه،اوضاع ازینم باید بهتر بشه،ازین کار راحت تر،ازین درآمد بیشتر ،ازین توحیدی تر،ازین لذت بخش تر ….

    امروز براش نوشتم ببین من بنده ی ضعیف و فقیر و ناچیزی که مالک پوست هسته‌ی خرما هم نیستم و قدرت خلق یک مگس رو ندارم تویی که مالک و مربی این جهانی و قدرت دست توعه،طبق قانون ادعونی استجب لکم،من از تو می‌خوام توهم اجابت میکنی،مگه نگفتی هرکسی غیر از من رو بخونید بیچاره ی عالمید،مگه نگفتید فقط از من بخواید من بهتون میدم خوبشم میدم؟خدایا من سلیمان نیستم،من سعیده م،بچه پرو تر از سلیمان ،ازت ثروت و ملک و خوشبختی می‌خوام که حتی به سلیمان هم ندادیش،چرا؟چون انک انت الوهاااااب !پس بسم الله ،بوس به کله ت بیا وسط،این پیک رو هم خودت ردش کن!

    اینجوری که من هرروز دارم زیر این فشار ذهن دووم میارم،از توانایی های من نیست اصلا ،از توانایی های خدای منه،الان که دارم براتون مینویسم وسط حال خونه روی یک تیکه فرش پخش شدم:))) چون خونه هنوز مبل نداره،هنوز یک دونه بالشت هم نداره،پنجره ش پرده نداره،امروز باید زنگ بزنم کیش گاز برام کپسول بیارند،برم آب آشامیدنی بخرم و به این فکر نکنم چه جوری تا خونه بیارمش،ضمن اینکه بعد نوشتن این تلگراف باید دستکش و مَن و وایتکس به دست بیفتم به جون سرویس بهداشتی وسرامیک های خونه و آشپزخونه …

    ولی میگم آخ جون میتونم همزمان به صدای استاد هم گوش بدم ،اخ جون فردا قراره دخترام بیان چند روز بمونن،اخ جون قراره همراه خودشون خیار محلی شمال رو بیارن ،اخ جون…

    میدونی داداش،کار کردن روی باورها یک مقطع نیست،یک مسیره که هر روز و هر روز ادامه داره …

    همین الان شیطان وایساده و با هزارتا کمبودو ترس از آینده میخواد فشار ذهنی رو بیشتر کنه و من تموم تلاشم رو میکنم آموزش های استاد رو در عمل اجرا کنم و نزارم من رو از مسیر خارج کنه….

    من هر کامنت و هرنقطه ی آبی رو طوری میخونم که این یک پیغام از طرف خداست برای من،که اومده یک چیزی یادم بده،کامنت شما برای من،فقط یک خلاصه از حرفای من نبود ،برای من آموزش دوباره بود،برای اینکه یادم بیاد چه جوری باید مسیر رو ادامه بدم …

    بسم الله …پاشم برم دنبال تمیز کاری های خونه ….به من باشه تا صبح دلم میخواد از قرآن و قانون بنویسم …

    این اون چیزی که حتی اگر بهم بابتش پول ندن با عشق انجامش میدم ،اینو به خدا هم گفتم !

    اما به این پیش فرض نچسبیدم و اجازه میدم از بهترین مسیر من رو به رسالتم هدایت کنه …

    چرا ؟ به همون دلیل که انقدر خوب نوشتیدش:

    پنجم) باید بپذیری یک جریانی هست که داره تو رو هدایت میکنه،نه تو رو، کیهان رو داره هدایت می‌کنه ،اون می‌دونه و اون آگاهه و تنها کسی که می‌تونه تو رو از مسیری به خواسته هات برسونه که بهترین مسیره

    در پناه نور آسمون ها وزمین باشی برادر عزیزم

    ازت سپاسگزارم که برام نوشتی

    به امید دریافت یک نقطه‌ی آبی پربرکت دیگه ای ازت

    یا حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 31 رای:
  8. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1301 روز

    سلام به برادر عزیز توحیدی قدرتمندم آقا مجید

    سلام و سلامتی و نور و عشق و رحمت الله به جسم و جان و روح توحیدی عزیزتون

    یک حال عجیبی دارم که نمیدونم اسمش رو‌چی بزارم،خدا دست منو گرفت و آورد کامنت شمارو بخونم،تا رسیدم به اسم کیش چشام چهارتا شد و ضربان قلبم رفت بالا،هنوزم بالاست،اصلا نمیدونم چی میخوام برات بنویسم،فقط میدونم خدا با کامنت شما بهم گفت صبر کن سعیده،استقامت کن سعیده،ناشکری نکن سعیده،ببین چطور دارم اتفاقات رو رقم میزنم،به نجواها و ترس ها وکمبود های شیطان توجه نکن،خدا دست منو گرفت و آورد اینجا تا بگه ببین ایمان آقا مجید رو ،ببین با چه ایمان و شور و شوقی ادامه داد،تو حتی یک درصد سختی های ایشون رو نکشیدی،تو یک شب بی سرپناه نبودی،تو یک شب گرسنه نخوابیدی،توجه نکن به نجواهای انسان های غیر هم مدار

    مسیرت درسته،فقط ادامه بده ،ادامه بده و ادامه بده و ادامه بده

    اونوقت میبینی درها ازجایی باز میشه که فکر میکردی دیواره!

    ازت ممنونم آقامجید،هنوزم ضربان قلبم پایین نیومده،هروقت جریان هدایت رو واضح دریافت میکنم این جسم خاکی ضعیف به این حال میفته…

    نوش جانت این زندگی بهشتی و این مدار آسونی ها

    درپناه نورِ آسمون ها وزمین باشی همیشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 32 رای:
  9. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1301 روز

    سلام به برادر عزیزم آقا اسدالله،از روشنی قلبم،با اشک ها روون…

    البته مخلوطی از بوی مَن و وایتکس،نامبرده در حال پاکسازی خونه ی توحیدی جدیدشه…

    دنبال چیز دیگه ای میگشتم و خدا آوردتم اینجا،گفت اینو بخون،این برای توعه…

    خوندم و خوندم با چشم های نمدار و تا رسیدم به اسم خودم و این شعر دیگه اشک امونم رو برید.

    رسید مژده که ایّامِ غم (دوری) نخواهد ماند

    چنان نماندُ، چنین نیز نخواهد ماند

    یادته داداش اسدالله؟شیفت شب icu بودم؟داشتم کامنتت رو توی دوره احساس لیاقت میخوندم،پاهام روی صندلی دیگه،دستم زیر سرم،تلاش میکردم خوابم نبره؟تا رسیدم به اسم خودم و تبریک تولدم مثل فنر از جام پریدم؟

    شما همیشه منو سوپرایز میکنید،همیشه در بهترین زمان و‌مکان…

    از خداوند سپاسگزارم که هربار با یک نوری سیاهی ها و ترس های دوربرم رو محو میکنه و میگه آروم باش….رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند…

    میبینمتون….بزودی …شما و حمیدجان،فاطمه و داداش رسول…

    چه جوریش رو نمیدونم …

    اما قلبم میگه لحظه ی دیدار نزدیک است.

    فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ ۖ وَلَا یَسْتَخِفَّنَّکَ الَّذِینَ لَا یُوقِنُونَ

    اشک ها امون بیشتر نوشتن نمیده…

    ازتون سپاسگزارم و قلب سلیمتون رو به الله مهربانم میسپارم،سایه تون بر سرخانواده ی قشنگتون مستدام

    به امیددیدارتون در بهترین زمان و مکان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 55 رای:
  10. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1301 روز

    سلااااااام به داداش رسول عزیییزم

    ازینوراااااا داداش ؟

    راه گم کرددددی؟

    خوووش اومدی،صفااااا آوررررردی

    آقاااا باااا مااا به ازین بااااش که با خلق جهانی :))

    مرسی داداش بینهایت ممنونم،سپاسگزارم برای نقطه‌ی آبی پربرکتت که نور الله ازش جاری بود .

    به فاطمه جان گفتم،گفتم فرکانس داداش رسول خیلی زلاله،همون لحظه ی اول که گفت سلام احساس کردم یک نوری به قلبم وارد شد …

    همون نوری که به خودتون هم گفتم،به الله قسم این نور قرآن که از کیلومتر ها فاصله مارو به هم وصل کرده …

    وَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ ۚ لَوْ أَنْفَقْتَ مَا فِی الْأَرْضِ جَمِیعًا مَا أَلَّفْتَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ وَلَٰکِنَّ اللَّهَ أَلَّفَ بَیْنَهُمْ ۚ إِنَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ

    و میان دل هایشان الفت و پیوند برقرار کرد که اگر همه آنچه را در روی زمین است، هزینه می کردی نمی توانستی میان دل هایشان الفت اندازی، ولی خدا میان آنان ایجاد الفت کرد؛ زیرا خدا توانای شکست ناپذیر و حکیم است.

    توحید همه چیزه،با توحید همه جا بهشته،اصلا مهم نیست کجایی ،چقدر داراییته،کیا هستند،توحید،توحید مهمه!

    توحید اون سرمایه ای که با هیچ چیز خریدنی نیست،اما اگر داشته باشی انقدر بهت میده که میتونی باهاش همه چیز رو به دست بیاری !

    نوش جانتون این زندگی بهشتی توحیدی ،قربون کله ی هرچهارتاتون!

    دوستتون دارم بینهایت!

    به امید دیدارتون در بهترررین زماااان و مکااااان فرشته های بدون بال خدا

    قلبِ فرااااااوان از کیش تا کرررررج کرووور کرووور

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 65 رای: