چه موضوعی را باور کرده ای؟ - صفحه 11 (به ترتیب امتیاز)

960 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    آقای خاص گفته:
    مدت عضویت: 1905 روز

    به نام خدای مهربان سلام خدمت استاد عزیزم و دوستان خوبم و خانم شایسته نازنین

    خیلی خوشحالم که بعد از مدت ها یک فایل جدید بر روی سایت قرار گرفت و باعث شد کمی از دلتنگی‌ما برای شما و پارادایس کاسته بشه البته که من هرروز ساعت ها به فایل های دوره ها مخصوصا دوره ارزشمند دوازده قدم گوش میدم اما دیدن تصاویر شما در فایل های جدید هم لذتی داره که تجربه اش خیلی خوشایند هست

    فایل بسیار زیبا و پر محتوایی بود و یه جورایی میشه گفت یه دوره فشرده روانشناسی ثروت یک بود.

    منم می‌خوام تجربه خودم رو بنویسم

    یک باور قدرتمندی که باعث شد من در کار خودم چه از لحاظ مالی چه از لحاظ اعتماد به نفس پیشرفت کنم این بود که حرف همکارانم رو نپذیرفتم همه ی همکاران در محل کار میگن ما که کارگریم و تا آخر عمر باید این زندگی نکبت بار رو تحمل کنیم یا میگن ما که نمیتونیم پیشرفت کنیم با این مملکت و وضع اقتصادی و وضعیت شغل و درآمد و…یعنی می‌خوام بگم همیشه به خودشون توهین‌میکنن با کلماتی مثل ما بدبختیم و بیچاره ایم و کارگریم و کارگرزاده و به هیچی هم نمی‌رسیم…یادمه یه جایی خونده بودم که آقای هیلتون گفته بودن من هرشب بعد از رفتن صاحب کارم میرفتم و جای ایشون مینشستم و رئیس بازی میکردم و الان بزرگترین هتل دار دنیا هستن و کلی داستان شبیه این خونده بودم و خیلی برام جالب بود و هروقت که همکاران اون جملات محدود کننده رو میگفتن من تو دلم میگفتم ولی من رئیسم من مدیرم من یه روزی به همه ی آرزوهام میرسم همین حرف زدن ها باعث شده‌بود که من احساس غریبی نسبت به همکارانم داشته باشم اونقدر این افکار رو‌ تکرار میکردم و اونقدر باور کرده بودم که یه وقتایی که میرفتم سرکار یه لحظه با خودم میگفتم اه‌ من اینجا چیکار میکنم؟ مگه من الان نباید تو دفتر کارم درحال رسیدگی به امورات بیزنسم باشم پس اینجا چیکار میکنم و یهو به خودم میومدم میدیدم‌غرق در افکارم بودم و همین فکرها و همین باورباعث شد چنان انگیزه ای در من شکل بگیره که تصمیم گرفتم کسب و کار خودم رو راه اندازی کنم موقع شروع به یکی دو نفر موضوع رو گفتم اونا گفتن این کار نمیشه مجوز میخواد اصلا تو هرکاری بخوای میتونی انجام بدی جز این کار چون این کار به جون آدم ها بستگی داره و اگه فلان بشه میخوای چکار کنی اگه بهمان بشه چی میشه و …و گفتم بابا حرف زدن با این آدم ها که این باورها رو دارند مثل خوردن زهر هست پس دیگه با هیچکس حرف نزدم و رفتم سراغ باورهام که اونجا هم چندتا باور پیدا کردم که حالا مشتری از کجا میاری حالا نیرو و پرسنل از کجا میاری و….

    کارکردن روی دوره ارزشمند دوازده قدم توی این مسیر و غلبه بر باورها خیلی زیاد کمکم کرد تا بتونم بر این باورها پیروز بشم مخصوصاً قدم اول جلسات سه و چهار که با اون جلسات من ایده گرفتم و نشستم باورهای قدرتمند کننده درباره ی هدفم که راه اندازی کسب و کار شخصی در زمینه پرستاری از بیماران در منزل بود رو نوشتم بعد با صدای خودم ضبط کردم و هرروز صبح گوش میدادم و هی میزاشتم تکرار بشه و قدم ها رو برداشتم و خدا می‌دونه از اونجایی که فکرش رو نمی‌کردم پرسنل برام جور شد مشتری پیدا شد بدون اینکه تبلیغ کنم و به خودم اومدم دیدم شدم مدیر یک کسب و کار نیروهام وقتی تماس میگرفتن بهم میگفتن سلام رئیس فلان موضوع رو چیکار کنیم…

    نه اینکه مغرور بشم از اینکه بهم میگفتن رئیس نه هرگز ولی میگفتم خدایا شکرت یه روزی که همکارانم میگفتن ما کارگریم و بدبختیم و فلان من میگفتم نه من رئیسم من مدیرم و الان دارمش و کلی پول ساختم منی که در هفته‌ هزار تومن هم‌نمیساختم رسیدم به جایی که هفته ای یازده میلیون تومان سود خالص داشتم منی که ماهی دوازده میلیون درآمدم بود رسیدم به درآمد صد میلیونی در ماه و پرسنل داشتم حقوق میدادم برنامه می‌نوشتم و کسب و کار رو رهبری میکردم زندگیم پر شده بود از هیجان و لذت و پول و نعمت…

    تا رسیدم به جایی که گفتم آقا این شغل من پتانسیل پیشرفت بیشتر رو نداره چرا؟

    چون اگه بخوام مریض جدید بگیرم

    اولا اوضاع مملکت اونقدر بد شده که کسی حاضر نیست پول خوب بده برای نگهداری از مریضش در منزل

    دوماه اگر کسی هم باشه که حاضر به پرداخت پول خوب باشه نیرو نیست که من بفرستم براش

    سوما پیشرفت در این شغل من یعنی دردسر بیشتر چون اگه بخوام پیشرفت کنم باید مریض بگیرم و مریض گرفتن یعنی باید پرسنل اضافه کنم و کار من هم یجوریه که یه‌نیرو مثلاً فردا قراره بره پیش یه مریض یکدفعه نصفه شب زنگ میزنه و میگه من فردا کار دارم و نمیتونم بیام!!!!اونوقت من از کجا نیرو پیدا کنم و چه جوابی دارم به خانواده بیمار بدم مسئولیت کسب و کار بامنه مسئولیت اون بیمار که اون روز نباید بدون پرستار بمونه با منه و من چه جوابی دارم بدم(بارها این موضوع برام تکرار شده) همین صحبت ها و همین باورهای محدود کننده و همین تجریبات تلخ گذشته باعث شد کم کم از شغلم سرد بشم و دیگه هیچ تلاشی نکنم برای افزایش درآمدم برای افزایش و گسترش کسب و کارم و اون جملات تاکیدی که ساخته بودم هم دیگه کم کم گوش ندادم و احتمالا میدونید که چی شد همون‌طور که آرام آرام درآمدروزانه ام از صفر رسید به 100 هزارتومن و بعد 300 و 500 و یک میلیون و دو میلیون همون‌طور نرم و آرام آرام هی هرروز درآمد کم و کم و کمتر شد و الان رسید به صفر…

    با دیدن این فایل فهمیدم یه باور خیلی داره بهم ضربه میزنه اونم اینه که این شغل من پتانسیل رشد نداره چون وابسته به آدم هاست اگه نیرو باشه من میتونم مریض بگیرم و اگه نباشه نمیتونم هیچ کاری انجام بدم گاهی با خودم میگم شاید بهتره شغلم رو عوض کنم اما میبینم این کار کار مورد علاقه ام هست گاهی میگم شاید توی همین شغل هم ایده ای باشه که یه کاری باشه که فقط نیاز باشه خودم به تنهایی انجامش بدم اما باز نجوا میاد که این شغل نمیشه و این کار یک کار تیمی هست و گاهی هم میگم درسته استاد گفتن ثروتمند شدن ربطی به شغل نداره اما این شغل من پتانسیل ثروتمند شدن ندارد به دلایلی که گفتم…

    خلاصه که این روزها خیلی ذهنم درگیره و البته دوره دوازده قدم رو کار میکنم و از قدم نهم داره یه اتفاقاتی توی باورهام میفته…

    خیلی از استاد ممنونم همین فایل باعث شد حداقل بشینم فکر کنم و دقیقا بفهمم دلیل و باور صفر شدنم چی بود و انگار قلبم باز تر شد…

    الهی شکرت.

    ممنون از استاد عزیزم بابت این فایل زیبا

    ممنون از بچه های سایت بابت کامنت های عالی.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 26 رای:
  2. -
    مجید حرفت گفته:
    مدت عضویت: 1426 روز

    مهرآفرین پاک را یاد باد

    سلام به استاد نازنینم به استاد عباس‌منش و همچنین سلام به نازنین استادم،استاد شایسته،

    و سلام به شما دوست عزیزی که به مهر این کامنت را می‌خوانید.

    چه موضوعی را باور کرده‌ایی؟؟

    ابتدا همچون برخی ستاره‌های درخشان کهکشان عباس‌منش.کام از کلام الله مجید،نشانه‌ایی خواستم که این آیه آمد:

    سوره مائده،آیه108

    ذلک ادنی ان یاتوابالشهاده علی وجهها او یخافوا ان ترد ایمان بعد ایمانهم واتقوالله واسمعوا و الله لایهدی القوم الفاسفین

    اینگونه که بیان شد نزدیکتر به آن است که شهادت را بر وجه خود ادا کنند یا از اینکه باز قسم را اوصیاء بر ورثه رد کنند،بیمناک باشند، واز خدا بترسید و سخن حق را بشنوید و مردم بدکار را هدایت نخواهد کرد.

    ——————————————————————

    ابتدا لازم است که تحسینگر زیبایی‌های پارادایس باشم. و تشکر صمیمانه‌ام را از دو استاد عزیزم بابت تهیه و به اشتراک گذاری این فایل عالی بنمایم سپس به نکات بسیار مهم و ارزنده به زعم خودم اشاره نمایم:

    1_ آن چیزی که پذیرفتی،برایت اتفاق می‌افتد

    2_وقتی شروع می‌کنی به تغییر باورها یواش یواش خدا، کیهان و جهان اتفاقات و ایده‌هایی را پیش رویت می‌گذارد که تایید کند باورهایت را!!!

    3_ باور قدرتمند کننده بساز!!!

    4_با توجه به قدرت باور باید بنشینیم و ببینیم چه باورهای محدود کننده‌ای داریم که باید آنها را به باور قدرتمند کننده تبدیل نماییم!!!

    5_به ورودی‌های مغزت نگاه بکن،اگر باوری قدرتمند کننده باشند هرچند نادرست ؛ ولی قبولش کن،و اگر باوری محدود کننده است هر چند درست ؛ آن را نپذیر!!!

    ——————————————————————

    الف) چه باور قدرتمند کننده‌ایی داری؟

    همانطوری که می‌دانید بنده دبیر بازنشسته‌ام که علاوه بر ایجاد سایت آموزش ریاضیات به صورت حضوری نیز مشغول به تدریس می‌باشم!!

    خرداد ماه امسال (1403) بنا شد سه درس از امتحانات نهایی نهم به صورت کشوری برگزار گردد.

    دانش آموزان بنده که همگی در مدارس غیر دولتی و دولتی ساوه درس می‌خواندند و در کلاس‌های خصوصی بنده نیز آموزش می‌بینند به اتفاق گفتند که دبیرانشان فرموده‌اند که چون امسال قراره امتحان به صورت کشوری برگزار شود پس سطح سوالات آسان‌تر خواهد بود؛زیرا ما در سرتاسر ایران دانش آموزان زیادی داریم که در مناطق محروم و کمتر توسعه یافته درس می‌خوانند پس باید سطح سوالات مطابق شرایط آنها آسان‌تر باشد.

    چون از چندین مدرسه دانش آموزان مختلف عین این مطلب را فرمایش کردند، بنده متوجه شدم که این باور غلط به صورت همه گیر در سطح مدارس شهرستان توسط همکارانم منتشر گردیده و من با دلیل و برهان به تک تک شاگردانم قبولاندم که این باور نه تنها درست نیست بلکه 100٪ غلط بوده و گول این باور را نخورند.!!!

    چرا که اگر این باور نادرست را بپذیرند به الطبع از تلاش و کوشش لازم دست کشیده و با غرور

    «بلدم بلدم» در سر جلسه امتحان دچار چالش و زحمت زیاد شده و چه بسا قبول نشوند!!!!

    در تایید سخنانم اینگونه به آنها گفتم که:

    اگر شما تصمیم گیرنده و طراح سوال بودید با توجه به اینکه برای رشته‌های حیاتی همچون پزشکی ،مهندسی ،حقوق و….. ما به دانش آموزانی قوی نیاز داریم آیامی‌آمدید با طرح سوالات راحت شاگردان قوی و زرنگ را فدای دانش آموزان ضعیف کنید؟؟؟

    آیا شما نمی‌خواستید با برگزاری امتحانی سخت کسانی که قوی و زرنگ هستند را به سمت رشته‌های پزشکی و مهندسی و حقوق و غیره هدایت کنید؟؟؟

    پس گول این حرف و سخنان را نخورید و همچنان با انگیزه ، تلاش و کوشش نمایید همه روزه تمارینی را که مقرر کرده‌ام انجام دهید تا آمادگی به دست آمده‌تان حفظ شود چرا که اگر مغرور شوید و بگویید ما همه را بلدیم،امتحان هم که قراره کشوری بیاید پس آسان خواهد بود در نتیجه ما دیگر نیازی نداریم که هر روز بنشینیم و سوالات مختلف حل کنیم ما خود به خود با نمره خیلی خوب قبول خواهیم شد!!!

    سخت از این ناحیه ضرر کرده و ضربه خواهید خورد!!!

    چقدر عالی که من این گونه آنها را مجاب کردم تا همه روزه یک ساعت ریاضیات کار کنند نتیجه‌اش این شد که تمام شاگردانم قبول شوند و حتی یک نفر تجدید نداشته باشم!!!

    در حالی که در سال‌های قبل 100٪قبولی نداشتم و گاهی یک یا دو نفر از کل شاگردانم نمره قبولی کسب نکرده بودند!!!

    آمار قبولی امسال من بی‌نظیر بود یعنی 100٪ قبولی!!!

    تازه این اتفاق میمون و مبارک در حالی رخ داد که در درس علوم آمار نارضایتی و شکایت بسیار بسیار بالا بود و در درس ریاضی هم که قرار بود

    یک نمره بافت‌دار بیاید ، 5 نمره بافت‌دار داده بودند!!!!

    و سطح سوالات همانطوری که به شاگردانم عرض کرده بودم آسان نبود!!!

    لازم است همین جا این توضیح را بدهم که در سخنانی که به دانش آموزانم عرض کردم این جمله را نیز در پایان می‌گفتم که:

    بچه‌ها؛هر کس که خوب درس بخواند هر سوالی را به آسانی جواب می‌دهد، این بسته به تلاش شما دارد که امتحان برایتان سخت باشد یا آسان!!!

    در این خاطره بنده سعی کردم با باورسازی درست شاگردانم را به سمت و سوی پیروزی و موفقیت و سربلندی هدایت نمایم . به لطف الله عالی شد و نتیجه درخور و خیره کننده‌اش هم عاید گردید.

    ب) چه باور محدود کننده‌ای را پذیرفته‌ای که علیه شما کار می‌کند؟

    در اینجا خوب است این گونه بگویم که هر باور محدود کننده‌ای که پیدا می‌کنم را سعی می‌کنم با باوری قدرتمند کننده اصلاح و جایگزین نمایم

    مثلاً: حدود چند ماهی هست که فرزند دومم بهم گفت: بابا چرا از سوپر شیر کیسه‌ای می‌خری؟

    چرا شیر داخل بطری نمی‌خری؟من شیر داخل بطری را دوست دارم!!!

    آن موقع پاسخ دادم که، بابا ، شیر کیسه‌ای با شیر داخل بطری یکسان است. منتها به دلیل بسته‌بندی‌اش شیر کیسه‌ای حدود 10 هزار تومان ارزان‌تر است!!!

    و من هم شیر کیسه‌ایی را چون ارزان‌تر است می‌خرم!!! دخترم گفت مگر ما فقیریم؟؟؟

    من که کمی جا خوردم سعی کردم باورهایم را شخم بزنم و پذیرفتم که من باور دارم که فقیرم!!!!

    و این اشتباه است!!! و از خداوند کمک خواستم تا کمکم کند که همیشه شیر درون بطری بخرم و هیچ وقت هم کم نیاورم!!!

    جالب است که عرض کنم الان چند ماهی هست که من هر دو سه روز دو یا سه بطری شیر خریده‌ام و هیچ موقع هم کم؛ نیاورده‌ام!!!

    مرتبه اول که خریدم، همسرم پرسید: پس چرا شیر گران خریدی؟؟؟گفتم از خدا خواستم که کمکم کند تا به خاطر فرزندم که این‌ها را دوست دارد همیشه از این مدل شیر خریداری کنم و الحمدالله که الان ماه‌ها از آن جریان می‌گذرد من هفته‌ای حدود 5_6 بطری شیر خرید کرده‌ام و هیچ وقت هم کم نیاوردم!!!

    یا مثال دیگری از باور محدود کننده که به باور قدرتمند کننده تبدیلش کرده‌ام.!!!

    من با اینکه اتومبیل کولردار دارم ا این وجود سعی می‌کردم کمتر از کولر استفاده کرده و بیشتر پنجره را پایین بیاورم تا اینکه همین چند روز پیش به خودم گفتم این باور محدود کننده است و من باید همیشه با کولر روشن رانندگی کنم و حتماً در هزینه سوخت کم نخواهم آورد و جالب است که اعتراف کنم از آن موقع به بعد همیشه در همه وقت لذت کولر را چشیده‌ام و در هزینه سوخت هم کم نیاورده‌ام!!!

    پس در پایان دوباره این جمله کلیدی استاد را آورده تا زینت بخش پایانی این نوشتار گردد:

    به ورودی‌های مغزت نگاه بکن؛اگر باوری قدرتمند کننده باشد هر چند نادرست ولی قبولش کن و اگر باوری محدود کننده است هرچند درست آن را نپذیر!!!.

    برایتان از خداوند مهربان شادی، سلامتی ،خوشبختی، ثروت و سعادت در دنیا و آخرت خواستارم و به دستان مهربانش می‌سپارمتان خدانگهدار.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 25 رای:
    • -
      ژیلا موسوی گفته:
      مدت عضویت: 1233 روز

      به نام خدا

      سلام آقا معلم عزیز

      تشکر میکنم از شما گل کلام استاد رو درآوردی

      به ورودی های مغزت نگاه کن اگر باوری قدرتمند کننده باشد هرچند نادرست قبولش کن و اگر باوری محدود کننده است هر چند درست آن را نپذیر

      یه سوال برام پیش اومد فرزند کلاس نهمی ندارم،سوال بافت دار چیه

      پیشاپیش از پاسخگویی شما سپاسگزارم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
      • -
        مجید حرفت گفته:
        مدت عضویت: 1426 روز

        سلام به شما ژیلا خانم موسوی،

        خواهر عزیز و ارزشمندم،وقت شما بخیر،خواهش می‌کنم و ممنونم از ابراز لطف و محبت تان.در مورد سوالات بافت‌دار که اخیرا مطرح شده،عرض کنم که به منظور نشان دادن اهمیت ریاضی در زندگی سوالاتی طرح می‌گردد که همراه با داستان بوده و یک گره یا نکته‌ی ظریفی در دل خود پنهان دارد.چون این نوع سوالات جدید طرح شده غالبا سخت فهمیده شده و لاجرم پاسخ آن نیز راحت بدست نمی‌آید.

        در پایان برایتان از خداوند مهربان شادی،سلامتی،خوشبختی،ثروت و سعادت در دنیا و آخرت خواستارم و به خدای مهربان می‌سپارمتان.خدانگهدار.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  3. -
    ســــــمـــــیـــه گفته:
    مدت عضویت: 1501 روز

    به نام خداوند بخشنده ی مهربانم

    وای استاد ،هر بار که فایل و گوش میدم یه جمله تون تو گوشم انگار جدید صدا میده و بولد میشه،

    این باور با من چه کرده استاد

    این جمله رو من به اندازه ی موهای سرم شنیدم و باور کرده بودم البته که آگاهانه الان این چیزها رو نمیشنوم و اهمیت نمی‌دم ولی این باور ریشه زده تو وجودم .

    هر چقدر که بیام عمیق بشم تو ناخودآگاهم ،

    هنوز هست این باور که بخت مادر ،جهاز دختر

    و چه ها که نکرده این باور با من

    تا قبل ترها فکر میکردم همین دیگع زندگی من بهتر از مادرم که نمیشه ،

    البته الان به لطف بودن در این سایت الهی ،به لطف دوره‌ی ارزشمند،لیاقت و آفرینش .

    خیلی خیلی ،زندگبم روانتر شده

    ولی خیلی خیلی جای کار دارم .

    هر وقت با خواهر،بزرگترم صحبت میکردم در مورد اعتیاد همسرم .

    همیشه به من می‌گفت ، همینه دیگه ،فکر کردی اگه از همسرت جدا بشی ،ادم بهتری گیرت میاد ،همه یک مشکلی دارن ،و همیشه در اطرافم آدمهای رو میدیدم که به یک چیزی اعتیادداشتن ،و این باور در من ساخته شده بود که هیچ انسانی سالم نیست ،و باور کرده بودم این هست و جز این نیست و به یقین رسیده بودم که درسته دیگه ،و اطمینان قلبی پیدا کرده بودم در این مورد ،

    ولی این روزها دارم آدمهای سالم و آرام زیادی در اطرافم میبینم ،چون دارم جستجو میکنم ،و داره برام باور پذیر میشه این موضوع که،انسانها به سلامتشون خیلی اهمیت میدن

    این که امروز در مورد دو میدانی صحبت کردید .

    یادم میاد از بچه گی پدرم من و رو با بقیه پسرهای همسن و سال خودم ،مسابقه دو میداد و من همیشه اول میشدم و باعث شده بود همه تو فامیل به من بگن عقاب تیز پنجه (خخخ)،

    و من باور کرده بودم عمیقأ که دونده ی فوق العاده ای هستم و این موضوع در من خاموش شده بود تا همین یک سال پیش ،تو مسیر های کوهنوردی احساس کردم ،دوست دارم فقط بدوم ،

    و اونقدر زیبا و پر انرژی می‌دوم ،که خودم هر لحظه خودم رو تحسین می‌کنم برای پاهای قوی و قدرتمندم و دوست دارم که برم و تو رشته دو کوهستان فعالیتم رو شروع کنم ‌‌میدونم اینها همش به خاطر اون باور بچه گی م که پدرم بهم داده بود که ،دونده ی قویی هستم ،

    خدایا شکرت ،برای این آگاهی های ناب و ارزشمند که اگه بخوام فقط یک موردش رو زندگی کنم ،زندگیم رو میتونم کن فیکون کنم .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 28 رای:
    • -
      فهیمه زارع گفته:
      مدت عضویت: 3007 روز

      بنام رب العالمین

      سلام سمیه نازنینم ،عزیزم من اطلاع ندارم که زندگی زناشویی ات رابا همسرت داری یانه گفتم تجربه خودم را برات بگم شاید کمکی به شما یا دوستانی که این کامنت را می خوانند کرده باشم

      سمیه جان دقیقا منم زندگی ای شبیه شما داشتم واطرافیانم هر بار می‌گفتند این دفعه ترک میکنه خوب میشه همینی که هست ولی لحظه ای که باور نکردم همینی که هست واز خدا کمک خواستم شرایطم به سمتی پیش رفت که همان اطرافیانم اصرار داشتند که جدا بشم بعد از جدایی من با استاد وسایت وقانون آشنا شدم دوباره حرفهای جدید که زن مطلقه حتما بایک مردی که همسرش فوت شده یا طلاق داده ازدواج میکنه آن روزها تازه داشتم رو عزت نفسم کار می‌کردم وطریق خلق خواسته هام وساختن باورهای مناسب آن وتجسم کردن را ازدوره قانون آفرینش درک میکردم دیگه حرفهای اطرافیانم را نپذیرفتم وخصوصیات همسرم را نوشتم وهر روز با احساس خوب سپاسگزاری میکردم به خاطر بودنش کمتر از چند ماه من با همسرم آن هم بصورت کاملا اتفاقی آشنا شدم بعد از چند دیدار ساده ایشون از من خواستگاری کرد من تمام زندگیم رو صادقانه گفتم سمیه عزیزم الان همسرم به تمام معنا یه همراه وهم راز برای من هست تنها دوست صمیمی هست که تو زندگی دارم

      سالم ،خوشتیپ ،خوش قیافه ،مربی کاراته ،شغل عالی، خوش رو خوش برخورد،اجتماعی هست وسن ایشون چند سال از من کمتره وقبلا ازاین هم ازدواجی نداشتند

      اینا رو گفتم تا باور کنی که میتونی با توکل به خدا وداشتن باورهای مناسب زندگی ات را تغییر بدی

      ازت ممنونم که سبب شدی تا همسرم و ویژگیهای مثبتش را با خودم مجدد مرور کنم

      سمیه عزیزم امیدوارم در هر مرحله ای از زندگیت که هستی ،زندگی ای سرشار از عشق ،ثروت ،شادی وخوشبختی را تجربه کنید

      یا حق

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  4. -
    رسول میرزایی گفته:
    مدت عضویت: 2610 روز

    به نام خدای مهربان

    سپاسگذار خداوندم برای مسیر آگاهی و رشد

    سلام خدمت استاد عباسمنش عزیز ، خانم شایسته مهربان و تمامی دوستان در جمع سایت توحیدی

    چقدر صحبت های استاد بجاست

    دارم فکر میکنم میبینم که در مورد هر مسئله ای چقدر باورهای اشتباهی به خورد ما دادند

    مثلا بزرگترین پاشنه آشیل من در مورد بدست آوردن ثروت اینه که پول و ثروت خیلی خیلی سخت بدست میاد و برای پول ساختن باید زجر شبانه روزی بسیاری بکشم و پدرم در بیاد تا بتونم تازه یک خونه و زندگی معمولی را فراهم کنم.

    یادمه از دوران بچگی من،

    وضع مالی خانواده عموی بنده خیلی بهتر از ما بود ،نه خیلی مرفح بلکه در حد چندتا خونه داشتن و چندین ملک داشتن و از نظر مالی در رفاه بودن،

    همیشه و شاید هزار بار از زبان زن عموم می‌شنیدم که عموت صبحها که میرفت سره کار خروس خون بود و بچها خواب بودند و شبها هم که میومد خونه باز بچها خوابیده بودند و شاید روزها میشد که عموت با بچها دیدار نداشت

    و چقدر مثال میزد و تعریف می‌کرد که چقدر سختی کشیدند تا حالا چندین ملک و دارایی دارند

    البته جا داره اینجا یه خود افشایی بکنم،،

    یه باوره بنیادین که در خانواده ما بود اینکه همیشه از دیگران انتظار داشتند که کمکشون کنند و اطرافیان هم غیره مستقیم به ما می‌گفتند که برای بدست آوردن هرچیزی خودشون زحمت کشیدند و کسی بهشون مفتی نداده . بگذریم.

    بارها هم از زبان پسر عموم شنیده بودم که ما همیشه میخواستیم نون حلال بخوریم وگرنه از خیلی راه های نادرست و کلاه برداری میشد به ثروت فراوان برسیم

    یا پدر و برادر بزرگتر خودم را میدیدم که همیشه در حال کاره سخت فیزیکی بودند و همه چیز را به سختی می‌خریدند

    در نتیجه همین ها برای من باور شده بود و چون وضع مالی خوبی هم نداشتیم باعث شد که همیشه سخت ترین راه را انتحاب کنم و همیشه فکر میکردم باید خیلی زجر و سختی بکشم تا پول بدست بیارم و چقدر بدنم را در فشاره کار سخت فیزیکی قرار میدادم و همین باعث ناتوانی در کنترل ذهنم میشد و اون کار را رها میکردم

    الان که به لطف خدا هدایت شدم به مغازه و کسب و کاره خودم (سوپر مارکت) برام باور بود که سوپر مارکتی باید شبانه روز باز باشد تا سود داشته باشه و هر چقدر خانمم میگفت آخه تا ساعت 1 و 2 نیمه شب برا چی میمونی مغازه زودتر بیا خسته میشی ،

    این ذهن منطقی بشدت مقاومت داشت و الان دارم روی باورهایمان کار میکنم که در ساعت کاری کمتر همان فروش را داشته باشم یا حتی فروشم هم گهگاهی بیشتر از قبل شده

    بنده 9 ماهی میشه که مغازه رو از کسی که می‌خواست واگذار کنه برداشتم و اون شخص چندین بار بهم گفت که این مغازه روی قهوه و سیگار میچرخه

    (من دستگاه قهوه سازش را ازش بر نداشتم و گفتم ببرش نمیخوام)

    و اتفاقا من توی ذهنم با همین دوتا گزینه مشکل پیدا کردم و نتنها قهوه ساز نخریدم بلکه سیگار را هم جمع کردم

    چیزی که 99.9 درصد وقتی می‌شنوند بهم میگند تو دیوانه ای آخه مغازه سوپری که روی سیگار میچرخه ، بهم میگند خودتو با این کار نابود میکنی

    (البته کاره راحتی نبود ، و با عمل کردن به آموزهای استاد و در راستای اجرای توحید عملی خداوند جسارت این کار را بهم داد و البته که پاداشش را هم دارم دریافت میکنم و ایدهایی بهم الهام شد که انواع توپ را آوردم و به لطف خدای مهربان فروش خوبی هم دارم))

    خیلی خیلی باورهای اشتباه در وجود ما نهادینه شده که باعث عدم حرکت و پیشرفت ما در زندگی می‌شود

    استاد در یه فایلی میفرماید که :::::

    باعشق زندگی کردن

    ثروتمند بودن

    سلامتی کامل داشتن

    آرامش داشتن

    روابط قشنگ و عالی داشتن

    شاد بودن

    خوشبختی و سعادت و توحید و یکتا پرستی

    روند طبیعی زندگی هست و هر چیز غیر از این اگر در زندگیمون هست

    غیره طبیعیه و باید بگریدم دنبال علت و باورهایی که باعث خلق اون ناخاسته ها در زندگیمون شده .

    اگر کامنتم جسته و گریخته و از موضوعات مختلف بود به بزرگواری خودتون ببخشید و ممنونم که با صبر خوندید

    امیدوارم این کامنت کمکی باشه اول به خودم و به دوستانی که مطالعه میکنند

    خداوند را سپاسگذارم برای قرار گرفتن در این مسیر زیبا و پر از آگاهی و برکت که بنده تازه اول این راه زیبا هستم.

    در پناه خدای مهربان باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 27 رای:
  5. -
    نیاز گفته:
    مدت عضویت: 2354 روز

    به نام نامی  دوست ، که هرچه داریم از اوست

    سلام به دو استاد گرامی

    و سلام به دوستان ارجمندم

    این فایل رو که شنیدم یاد زمانی افتادم که درس میخوندم و هنوز در عجبم که این فایل چطوری تونست اونقدر موشکافانه اتفاقات اون زمان رو به من توضیح بده. اصلا مگه میشه، مگه داریم ….

    یادمه تا کلاس پنجم ریاضی من فوق ضعیف بود. اصلا هرچی استاد میگفت نمیرفت تو مخم. شبایی که امتحان ریاضی داشتیم میرفتم دفتر ریاضی رو باز میکردم سوال و جواب ها رو حفظ میکردم و توی امتحان با همون جوابای حفظی یک نمره ای سر هم می‌شد و به ضرب و زور رسیدم به کلاس ششم که معلما سختگیر تر بودن. از همون روزاول که به خواهرم که کلاس هشتم بود و شاگرد اول یا دوم بود، وارد مدرسه جدید شدم یادمه یکی از استادا گفت به خواهرم گفت:  این خواهرتم مثل خودت شاگرد زرنگه؟

    و خواهرم گفت این از من زرنگتره (الکی مثلا). من که تا اون روز اینطوری جلوی غریبه ازم تعریف نشده بود این حرف خواهرم تو اعماق ذهن و قلبم نفوذ کرد. سر کلاس ششم جلسه اول حتی بلد نبودم اعداد تقریبا بزرگتر رو جمع و تفریق کنم. ولی چون من باور کرده بودم که شاگرد خوبم وقتی استاد سر تخته یاد داد جمع و تفریق رو همونجا یادش گرفتم و اومدم خونه صد ها بار دیگم کار کردم و فول فول شدم. جلسه بعدی همه تمرینات رو حل کرده بودم و دیگه به بچه های کلاس توضیح میدادم. همینطور پیشرفت من تو ریاضی ادامه داشت و تشویق معلمم خانم هاشمی عزیزم  و تمرین‌های بسیار زیادم(با شوق و ذوق )هم بی سبب نبود که تونستم بالاترین نمره ریاضی  رو بین 3 کلاس بگیرم. همزمان تو درسای دیگم فوقالعاده پیشرفت داشتم و شاگرد اول شدم تو اون سه کلاس. یادمه سر کلاس ریاضی استاد از اول ساعت منو صدا می‌کرد و تاآخر ساعت همه تمرینات رو حل میکردم با توضیح برای بچه ها. دوبار هم دو کلاس جمع شده بودن تا من براشون رفع اشکال کنم برای امتحان نهایی.

    دیگه تو کل مدرسه معروف شدم و سال بالایی ها میشناختنم. بچه ها میگفتن ما با توضیحات تو بیشتر می‌فهمیم تا از استاد.

    تا سال سوم دبیرستان همین منوال ادامه داشت و من که باورم که من استعداد خاصی در ریاضی دارم مثل یک کوه قوی شده بود  فقط با ورق زدن یک شبه ی کتاب های ریاضی  3 سال دبیرستان از شهر خودمون توی المپیاد ریاضی کشوری انتخاب شدم. حالا بماند که باو هام درباره پیشرفت آنقدر قوی نبود که بتونم برم پایتخت برای مراحل بعدی..

    گذشت و من وارد دانشگاه شدم. آنجا شاگردای ممتاز دختر و پسر  از هر شهری بودن و سر کلاس ریاضی انگار یکی دو نفر از من جلوتر بودن. و زودتر تمرینا رو ارائه میدادن. و چون من آدم درونگراییم دیگه خیلی جواب سوالایی رو که استاد میگفت روبا توجه به جو کلاس  نمیرفتم حل کنم. و کم کم این باور که من استعداد ریاضی ام،  شکسته شد و تبدیل شد به این باور که من چون زیاد تمرین میکردم در ریاضی قوی بودم. هرکس که که تمرین کنه قوی میشه و استعداد افسانه ای بیش نبوده. نتایج مورد انتظار از این باور دیگه چپ و راست میومدن. من اوایل تمرین میکردم ولی تمرینام نتیجه ای در بر نداشت تا جایی که دلسرد شدم و دوستایی به پستم خوردن که اصلا اهل درس و تمرین نبودن. مه تنها نمره ریاضی م بلکه کل نمراتم افت کرد. و این تراژدی من تاآخر دانشگاه ادامه داشت و باعث شد من نتونم اونطور که دوست داشتم تو رشته مورد علاقم پیشرفت کنم. اونقدر این پسرفت تو روحیم تاثیر گذاشت که کار مناسب رشتم پیدا نکردم. و مجبور شدم خلاف رشته تو یه اداره ای کار کنم وحتی اون کار سخت و طاقت فرسا هم از من گرفته شد. چند روز قبل از اینکه این فایل گره گشا رو بشنوم چندتا از بچه های اقوام که  امتحان نهایی ریاضی داشتن و من براشون از اون روزای خوبم تو دبیرستان تعریف کرده بودم، ازم خاستن بهشون کمک کنم. خودم باورم نمیشد فقط یک دور کتابشون رو ورق زدم و دیدم عه همش یادمه. حتی یک ویرگول هم توی مغز من جابجا نشده. از خدا خواستم جلوی این بچه ها کم نیارم. و دو و نیم ساعت فقط من میگفتم و اونا مینوشتن و چشماشون برق میزد که خییییلی خوب یاد میگیریم. جالب اینکه بعدش اصلا خستگی در وجودم احساس نکردم با اینکه اون بچه ها دیگه انرژی نداشتن هرکدوم یه طرف ولو شده بودن.

    این اتفاق باعث شد من دوباره جون بگیرم.

    میگفتم خدایا چی شد که من از اون آدم با این آدم حالای بی اعتماد بنفس تبدیل شدم. تصمیم گرفتم  کلاس خصوصی ریاضی برای بچه مدرسه ای ها برگزار کنم و در همین فکرا بودم که هدایت شدم به این فایل ارزشمند که هر جمله ش برای من یک دنیا درس داشت. قدم به قدم که با حرفای استاد جلو میرفتم، سرگذشت خودمو مرور میکردم و اتفاقاتش رو تحلیل میکردم و ایمان من نسبت به این آگاهی های ناب بیشتر و بیشتر شد.

    این اتفاقا همیشه در ذهنم به عنوان یک شکست مرور میشد ولی حالا تبدیل به بزرگترین درس زندگیم شد.

    درسی که تا آخر عمر فراموش نمیکنم نه این درس رو و نه اون استاد و مدرسه یی رو که این درس مهم رو به من یاد داد. خدایا شکرت که استاد عباس منش و این سایت که چی بگم این ارزشمند ترین دانشگاه دنیا رو سر راهم قرار دادی.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 26 رای:
    • -
      حمید رضا خجسته سیستانی گفته:
      مدت عضویت: 1941 روز

      سلام دوست عزیز

      امیدوارم عالی باشید.

      بسیار عالی بود من که لذت بردم دوست عزیز

      مطمئن باشید دوباره در ریاضی و هر مبحث دیگه ای که بخواهید میتونید نفر اول بشید

      فقط اگه خودتون بخوان،

      واقعا داستان درس ریاضی شما بسیار زیبا و تاثیر گذار بود

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      مهدی حکمتی گفته:
      مدت عضویت: 1791 روز

      سلام دوست عزیز

      کامنتتون فوق‌العاده بود و مهری بر تایید حرف‌های استاد در این فایل.

      شما از طریق خواهرتون این باور بهتون داده شد که استعداد ریاضی دارین. باوری که چه درست چه غلط، بالاخره داشت براتون کار میکرد و کمک‌کننده بود.

      بعدش این باور رو پیدا کردین که “من چون زیاد تمرین میکردم در ریاضی قوی بودم. هرکس که که تمرین کنه قوی میشه و استعداد افسانه ای بیش نبوده”

      این 100٪ جمله‌ی درستی بوده ولی برای شما یک باور محدودکننده به حساب اومد. درصورتی که همین جمله برای من نوعی که باورم اینه استعداد ریاضی ندارم میتونه یک باور قدرتمندکننده باشه.

      این که یک جمله بیشتر نیست. ولی میبینیم همین یک جمله برای یکی باور قدرتمندکننده هست و برای یکی دیگه باور محدودکننده.

      اینه که استاد در یکی از فایل‌ها میگفت من کاری ندارم که اون جمله درسته یا نه، مناسب من نیست.

      ان‌شاءالله همیشه همه‌مون به فضل خدا شاد و موفق و خوشحال باشیم.

      خدایا شکرت

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        نیاز گفته:
        مدت عضویت: 2354 روز

        سلام دوست عزیز. بسیار به نکته خوبی اشاره کردین. من قبل از اینکه این فایل رو بشنوم و باعث بشه اتفاق گذشته خودمو به یاد بیارم و موشکافی کنم وقتی از استاد میشنیدم که مهم باوره که تو داری و بهت کمک میکنه و اینکه درست باشه یا غلط مهم نیست، نمیتونستم درکش کنم. خدارا شکر که این موضوع برام روشن شد. و این کامنت شما باعث شد، بیشتر و بیشتر از این نکته توی باور سازی هام استفاده کنم.

        در جواب دعایتان میگم آمین یارب العالمین‌. و ممنون از خدای خوبم ممنون از استاد و ممنون از شما دوست خوبم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  6. -
    محبوب ایرانی گفته:
    مدت عضویت: 1120 روز

    به نام خدای مهربان

    سلام عرض میکنم خدمت استاد عزیز و مریم جان بزرگوار

    اینجانب خواستم احساس درونی خودم را با شما بزرگواران به اشتراک بگذارم

    من الان 4 ساله که برنامه های استاد را دنبال میکنم وعضو این خانواده استاد هستم خیلی خوشحالم که جهان شما بزرگواران را جلوی راه من قرار داد

    من از اون موقع تا الان خیلی پیشرفت کرده ام چه از لحاظ مالی وعاطفی جسمی و…

    یک خانواده عالی دارم همسری خوب وبینظیر و دختری زیبا و دوست داشتنی

    وقتی که این همه زیبایی را در پرادایس میبینم خیلی بهم انگیزه پیشرفت میده

    و مدام به خودم میگم که پسر تو هم میتونی ببین استاد همه این مسیر را اومده پس تو هم میتونی

    زندگی دلخواه خودت را بسازی تو میتونی ثروتمند بشی تو لیاقتشو داری

    و از اینکه این کشور زیبای ایالت متحده انقدر ثروتمند وزیباست به خودم میبالم من خیلی روی باورهای خودم کار کردم و میدونم که همه چیز باوره

    و این خود منم که آگاهانه انتخاب میکنم زندگی دلخواه خودم را و عامل بیرونی دیگری نیست

    و خیلی خوشحالن که دارم زندگی خودم را اونجور که دلم میخواد می‌سازم

    از خداوند بینهایت ممنونم که با شما آشنا شدم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 29 رای:
  7. -
    ســــــمـــــیـــه گفته:
    مدت عضویت: 1501 روز

    به نام خداوند بخشنده ی مهربانم

    در مبحث روابط

    چون از بچه گی روابط درستی در اطرافم ندیدم ،همیشه باورم بر این بود که هیچ آدمی تو رابطه کامل نیست و خوب همه ی خوبیها رو که نمیشه یه نفر داشته باشه ،

    اگه حالا چند تا رفتار درست داره ،به همون اندازه یا بیشتر رفتارهای ایراد دار داره .

    و همیشه و همیشه از این دست روابط رو جذب کردم چه تو جنس موافق و چه مخالف

    و همیشه دنبال پیدا کردن نکات منفی بودم تا نکات مثبت ،

    میگفتم حالا اگه این خصوصیت خوب و داره ،به جاش کلی خصوصیات بد داره و عمیق میشدم تو نکات منفیش .

    اوه که چه کردم با خودم

    ولی به لطف قانون آفرینش که خیلی در مورد بحث باورها و روابط صحبت کردید ‌‌

    الان آگاهانه به دنبال انسانهای با روابط و ویژگی های مثبت میکردم و همین طور تو آدمهای اطرافم بیشتر عمیق میشم و نکات مثبت شون رو پیدا میکنم و تحسین می‌کنم و تو همین چند وقته ،واقعا روابط فوق العاده ،و انسانهای شاد و آرام در اطرافم زیاد دیدم و بیشتر متوجه میشم که وقتی میگید ،باورهای ما زندگی مارو میسازه ،یعنی چی !؟

    حالا چه باورهای مثبت ،چه باورهای منفی .

    باور این که آدمهای زیادی توی این دنیا با ویژگی های عالی و جود دارن که میتونیم رابطه ی بسیار قشنگی با هم داشته باشیم و اونها هم مشتاقانه منتظر ایجاد رابطه با من هستن

    خیلی باور قوی که هر روز با خودم با احساس خوب تکرار میکنم و در اطرافم جستجو میکنم .

    احساس میکنم دارم نتیجه های قشنگی میگیرم از این باور قوی .

    این که گفتید اگر بچه تون باور حتی نادرستی داره ولی بهش قدرت میده و کمکش می‌کنه اون باور و نابود نکنید . خیلی برام جالب بود و خیلی باید روش کار کنم ،چون به صورت ناخواسته،با رفتار و کردار و گفتار مون ، داریم باورهای محدود کننده مون رو به فرزندانمون هم انتقال میدیم،

    از بچه گی همیشه به پسرم گفتم ،تو خیلی پر روزی و خوش شانسی ،از هر راهی پول به سمت میاد ،

    باعث شده که باورش کنه عمیقأ و دقیقا این باور و تو زندگی داره تجربه می‌کنه ،خدا رو شکر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 27 رای:
  8. -
    فرزانه الهی گفته:
    مدت عضویت: 2618 روز

    سلام

    و چه کسی نیکوکار تر از کسی است که مردم را به خدا و به امید داشتن دعوت کنه

    استاد شما کسی هستید که می شود ها رو در ذهن‌ها کاشتید و میکارید ، چه کاری ارزشمندتر از این که انسان‌ها رو به درون خودشون وصل میکنید

    یه جایی در درون ما هست بی رنگ و بی نشان پر از شدنها شما آدم رو درست می برید به اون نقطه، چرا اینو میگم چون وقتی شما این حرفها رو می‌زدین قلبم وسیعتر می شد ، قلبم باز می شد دوست داشتم پرواز کنم به خاطر اینکه هیچ محدودیتی نیست ، بخدا اینا آگاهی قبل از تولده که ما میدونستیم ولی یادمون رفته

    این آگاهی قلب آدم رو نشونه میگیره

    ولی نکته ای که من توش مشکل دارم نحوه عمل کردن هست دو خط میرم جلو نتیجه نمی‌گیرم میگم نه برای من نمیشه ، تغییر باور سخته خوداینم یه باور سمیه ، اگر از اعماق وجودم بپذیرم باوره فقط و لاغیر جریان باورسازی اتفاق میفته و لذت بخش میشه ، خدایا خودت هدایتم کن باورهای چهل ساله بیار رو بریزم دور و خودم رو سرنوشتم رو از نو تعریف کنم

    استاد جان ممنون برای این فایل

    شما استاد شدنها هستید

    میشه راحت پول درآورد

    میشه نگران چیزی نبود

    میشه از تنهایی لذت برد مسافرت رفت

    میشه خودت اولویت اول باشی

    میشه مسوول زندگی کسی نباشی

    میشه با خدا حرف بزنی

    میشه خدا هم جوابتو بده

    میشه تو دنیای خودت رویاهاتو بسازی

    میشه یه جنگل داشته باشی با یه خونه روی آب

    میشه تو آسمون آمریکا خلبان باشی و پرواز کنی

    میشه شب‌ها سرتو راحت بذاری رو بالش بخوابی که خدا مراقبته

    میشه عزیزانت رو به خدا بسپاری بدون نگرانی و مطمین باشی خدا کفایتشون می‌کنه

    میشه عاشق خودت باشی

    میشه عاشقت بشن همه

    میشه بی قید و شرط لایق باشی و ارزشمندی رو از نو تعریف کنی برای خودت

    میشه بهترین رابطه دنیارو داشته باشی

    میشه توحیدی باشی

    ان شالله بتونم این شدنها رو تمرین کنم تکاملی

    بدرود

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 30 رای:
  9. -
    مونا روشنا گفته:
    مدت عضویت: 1460 روز

    توسط این فایل ارزشمند یکی از بزرگترین باورهای محدودکننده مو پیدا کردم که اصلا ازش خبر نداشتم اتفاقا حتی یک درصد هم فکر نمیکردم که این کد مخرب اون زیر میرا در حال ران شدن باشه.

    خدایا صد هزار مرتبه شکرت

    به نام خداوندی که مرا شیفته ی خودش کرد چون منی جز او وجود نداره و او، جز من، کسی و چیزی نیست

    استاد قشنگم چقدر شما خوشبختی چقدر در درست ترین جای ممکن قرار گرفتی که این همه آگاهی رو بین این همه دل آگاه ترویج میدی

    استاد من همیشه به خودم احسنت میگم که به فضل ربم تونستم در مداری قرار بگیرم که با شما آشنا بشم

    مریم شایسته ی عزیز قدر دان شما و این درایتی که در نوشتن متن ها و مقالات و آماده سازی فایل ها داری هستم.

    نوش جونتون نقطه ای که ایستادید

    باور که زیاده مخصوصا از نوع محدود کننده، اما دلم میخواد که خوباشو اول بگم. اون چیزایی که برای من یه اصل شده و رد خور نداره.

    این باورو برای خودم یه اصل کردم که هر مویی که از سر من کنده میشه جاش دوتا مو درمیاد. همیشه میدیدم که بقیه رو این قضیه حساسن و تا احساس میکنن یه کم ریزش مو پیدا کردن سریع شروع میکردن به قرص ویتامین خوردن و از این جور چیزا. اما من از همون اول اینو واسه خودم باور کردم. نتیجه ش هم این میشد که هر وقت که ارایشگاه میرفتم و یا به هر دلیلی کسی موهای منو توی دستش میگرفت میگفت ماشالا مو. یعنی نشد کسی موی ما رو دستش بگیره و نسبت به حجم زیادش واکنش نشون نده. بارها شده حتی احساس کردم نسبت به مواقع دیگه موهام بیشتر به برس چسبیده اما سریع میگم که مو باید کنده بشه که جاش موی کلفت و تازه و سرحال دربیاد. (ای کاش این باورو راجع به پول هم داشتم / استیکر گریه و ضجه)

    یا من خودمو خداوندگاره سرچ کردن میدونم یعنی نشده که چیزیو بخوام و نتونم از توی نت پیدا کنم. بقیه هم به من ایمان اوردن و اصولا وقتی دنبال چیزی هستن به من میگن و من دست خالی پیششون برنمیگردم.

    ما 45 ساله که هر تاسوعا آش رشته نذری داریم و البته بعد همه گیری این موضوع کمرنگ شده و ابعادش از دو تا دیگ بسیار بزرگ تبدیل به یه قابلمه ی بزرگ شد. مامانم همیشه میگفت این آش حافظ سلامتی بچه هاس. و این حداقل برای من توی خانواده مون یه اصل شده بود که چون مامان این نذرو کرده خانواده ی ما درگیر مریضی نمیشه و جالبه که این موضوع برای من کاملا صدق میکنه.

    یکی از دوستانم تعریف میکرد میگفت چندین ساله پیش مامانش توی یه جمعی میگه که سپیده (یعنی دوست من) دنبال کار نمیره بلکه این کاره که همیشه دنبالشه. دوستم اینو از اون روز واسه خودش کرد یه باور و واقعا هم الان این پروژه ش تموم نشده دو تا کار دیگه بهش پیشنهاد میشه.

    من راجع به خواب این باورو دارم که من در هر شرایطی و هر زمانی و کلا هر موقع اراده کنم میتونم بخوابم حتی ایستاده و دقیقا هم همینطوره. حتی اگه قهوه هم خورده باشم راحت با یه بشکن میخوابم.

    من باور دارم که گوشم فیلتر صدا داره. یعنی چی؟ یعنی اینکه به راحتی میتونم صدای محیطی که توش هستمو حذف کنم. حتی کر کننده ترین صداها رو. همکارم همیشه به من میگه تو چه جوری میتونی وقتی پنجره اتاقت بازه تمرکز کنی ما که 10 متر اونورتریم سرسام میگیریم اما تو انگار نه انگار.

    من 34 سالمه ولی درونن خودمو 25 ساله میدونم و کاملا باور کردم. هر کی منو میبینه محاله که غیر از چیزی که باور کردمو بهم بگه راجع به سنم.

    من باور دارم که بی نهایت خلاقم. بی نهایت یادگیری سریعی دارم. بی نهایت باهوشم. جهان هم همینو مدام بهم نشون میده . من اعتقاد دارم خیلی خوش استایل و خوش سلیقه ام بارها شده تو خیابون و مراکز تجاری بهم گفتن چقد خوش استایلی یا چقد شما خوش تیپی .

    من اعتقاد دارم که اگه 4 صبح از خواب بیدار شم و در همون خواب و بیداری سوالی رو از خدا بپرسم و بخوابم. خدا همون روز جواب واضحی بهم میده.

    من اعتقاد دارم که اگه کف هر کدوم از دستام بخاره حتما پول وارد زندگیم میشه

    من بارها شده جایی رفتم مثل مغازه و رستوران که بعد رفتن من شلوغ شده. یا یه مغازه برگشتم که یه چیزیو تعویض کنم چون خودش گفت اگه سایز نبود بیار . دوباره که برگشتم گفت دستت خیلی خوب بود کلی مشتری واسم اومد.

    احتمالا که چیزای دیگه هم هست و باید بیشتر جستجو کنم

    اما بریم سراغ باور محدود کننده.

    من تو بحث مالی متوجه شدم این باور مسخره رو دارم که تا کار فیزیکی و ملموس انجام ندی کسی بهت پول نمیده یعنی حتما پول باید بابت انجام کاری وارد زندگیم شه

    یا متوجه شدم من نسبت به پول بی تفاوتم. این همون باوریه که اصلا ازش خبر نداشتم. من پول آگاه نیستم. شاید توی کلام بگم که پول میخوام. اما در واقعیت انگارپول داشتن بهم سیخ میزنه و انگار که بدون پول راحت ترم. یعنی پول بود و نبودش خیلی انگار مهم نیس . انگار حالا پول هم نبودش نبود. عاشق پول نیستم . بابت همین تفکرات برام این باور که پول راحت به دست نمیاد خیلی ازار دهنده شده.

    توی روابط عاطفی اینو واسه خودم اصل کردم که هر کی رفته بهترش اومده. (واقعا هم همینطوره)

    من اینو واسه خودم اصل کردم که اتفاقی که بخواد بیفته، میوفته. نگرانی بی فایده س.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 28 رای:
    • -
      حبیب الله ایزدی گفته:
      مدت عضویت: 1160 روز

      سلام مونا جان

      خیلی ازت سپاس گذارم که وقت گذاشتی و این باور رو که داشتن و نداشتن پول زیاد برام مهم نیست رو پیدا کردی واقعا حالا که خوب فکر میکنم میبینم این باور مخرب من هم هست که همون جور که گفتی از باور عدم لیاقت میاد

      من تازگیا متوجه شدم وقتی تو سایت در مورد احساس خود ارزشمندی کامنت بچه ها رو می خونم جهان اطراف من نیز تغییر میکنه و یه جورایی داره بهم میگه بیشتر نسبت به این ترمزت کار کن

      ممنون که برامون نوشتی در پناه الله شاد و سلامت و ثروتمند باشی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      ژیلا موسوی گفته:
      مدت عضویت: 1233 روز

      سلام مونای مو قشنگ

      عزیزم ممنونم که نوشتی

      منم دقیقا همین باور محدود کننده رو دارم که بود و نبود پول خیلی برام مهم نیست همیشه با خودم فکر میکنم من چه یک میلیون داشته باشم چه ده میلیون حالا چه فرقی میکنه،واااای که چه باور بدی

      خدایا سپاسگزارتم بابت دوستان بسیار بسیار زیاد و آگاهی که دارم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        مونا روشنا گفته:
        مدت عضویت: 1460 روز

        (إذا سألک عبادی عنّی فإنی قریبٌ) : و هنگامى که بندگان من، از تو درباره من سؤال کنند، (بگو:) من نزدیکم.

        و خدایی که اسمان ها و زمین را مسخر ما کرد ، آنچه ما بین ان است را معلق نگه داشت و به ان فرمان حرکت داد. همین برهان کافی است تا بدانیم او آسانمان میکند بر آسانی ها.

        کاری برای این خالق قادر غیر ممکن نیست. اگه قراره به انجام شدن چیزی باشد ، آن می شود .

        (أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ ) : تنها به آن می‌گوید: «موجود باش!»، آن نیز بی‌درنگ موجود می‌شود!

        و خدایی که دعاى دعاکننده را، به هنگامى که او را مى خواند، بی درنگ پاسخ مى دهد زیرا او از بالاترین نقطه چیزی را میبیند که ما از این پایین قادر به دیدنش نیستیم.

        ژیلای عزیز و دوست داشتنی و پرمهرم

        علتِ اون نقطه یِ آبیِ قشنگِ بالایِ پروفایلم

        جمله ی اولت خنده رو روی لبام اورد و کلی ذوقتوکردم. از تو بی نهایت سپاسگزارم که به یه لایک بسنده نکردی و برام نوشتی و به اشتراک گذاشتی. من امروز متوجه شدم که علت این بی تفاوتیم در بحث مدار مالیم از باور عدم احساس لیاقتم میاد که خیلی ریشه ای بود و منم نسبت بهش ناآگاه. خدارو شکر که امروز چک و لگد خوردم و فهمیدم که اون زیرلایه چیا داره به سر من میاد.

        از خدا برات میخوام که این روزا اون باوریو پیدا کنی که تغییر دادنش زندگیتو روی غلطک بندازه و درهای رحمت یکی پس از دیگری به روت باز بشه.

        خدایا نعمت سپاسگذاری رو به من و تمام دل آگاهان این سایت عطا فرما.

        خدارو شکر بابت استادم، مریم عزیز و این جولانگاه پاکسازی نفس.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  10. -
    زهرا محمدی گفته:
    مدت عضویت: 2128 روز

    سلام به روشنگر ذهن تاریکم،سلام به پیامبر مهربانم،سلام به اسطوره ی طلایی زندگیم…

    این فایل باعث شد برگردم به تاریک‌ترین روزهای زندگیم،که روابط عالی بزرگترین خواسته قلبم بود که من عشق و مودت را خریدم،یک حرفی زدین که خدا دل ها رو برای شما نرم میکنه و او بر تمام قلب ها تسلط داره،این حرف باعث شد من باور کنم خدا قدرت اینو داره که روابط منو درست کنه و یک نور قوی در قلبم روشن شد،من در روابط بخاطر عزت نفس پایینی که داشتم و بخاطر بزرگ شدن در یک خانواده بسیار متشنج بود ،تنش های زیادی را تجربه میکردم و آرزو داشتم یک رابطه عاشقانه با همسرم داشته باشم،وقتی این جمله را باور کردم احساسم بهتر شد دیگه نگران نبودم و اگه بحثی و مشکلی به وجود میومد میگفتم خدا خودش درست میکنه و کم کم احساس خوبم منجر به رفتار بهتر شد و روابطم آرام آرام تغییر کرد،و من همچنان روی خودم کار می‌کردم تا اینکه عزت نفس را خریدم و خدا خودش دستم را گرفت و بلندم کرد،من این جمله که گفتین همه چیز قابل یادگیریه و تو حتی میتونی از بقیه جلو بزنی یک رفتار جدیدی را در من ایجاد کرد و من شروع به یادگیری حتی چیزهای کوچک در محیطم کردم و با اینکه چیزی از کامپیوتر بلد نبودم 2سال معاون اجرایی در بزرگترین مدرسه شهرم را قبول کردم و باافتخار معاون اجرایی شدم با سن بسیار کمم که اوایل سالهای معلمی من بود،این حرف به 5 سال پیش برمی‌گردد که من 25 سالم بود،من از شغلم راضی نبودم و به دنبال درآمد بیشتری بودم که ثروت 1 را با همسرم خریدم،بماند که همسرم از شما بسیار بدش میومد و اصلا تمایل نداشت که من به حرفهای شما گوش بدم تا اینکه یک روز در مسیری که به تهران میرفتیم یک فایل دانلودی از شما توی ماشین گذاشتم و گوش کردیم و تمام قلبش خواست که به این گوش دادن ادامه دهد،دقیق یادم نیس که چه فایلی بود ولی ازم خواست که عزت نفسی که دارم را بگذارم گوش کنیم و ما تا تهران و همینطور در مسیر برگشت بدونه اینکه همسرم دلش بخواهد حتی 1 کلمه باهم حرف بزنیم فقط میگف بگذار ببینم چی میگه استاد عباسمنش، و حرفات روح تشنه ی همسرم را جلا میداد،بماند که همسرم چقدرررر شاگرده خوبه شما شد و از 1هفته ی بعد خودش پیشنهاد داد که نصف پول روانشناسی ثروت 1 را می‌دهد و باهم خریدیم،همسرم هر روز داشت با حرفهای شما تغییر می‌کرد و اولین تغییر بزرگش کنار گذاشتن رفیق بازی هایش بود که بزرگترین مشکل ما در زندگی بود و بعد از این رفتار چه درهایی که به رویش باز می‌شد و از صب تا شب مشغول شنیدن ثروت 1 بودیم،من باور کردم ‌که منم میتونم ثروت بسازم و باید شعل مورد علاقمو پیدا کنم هر روز تو خواسته هام می‌نوشتم خدایا کمک کن بدونم به چی علاقه دارم بعد از 1سال من فهمیدم خیلی خیلی خیلی هدایتی که باید صفحه ها بنویسم که چطور این خدای توانا منو هدایت کرد تا شما باور کنین به قدرتش من هدایت شدم برم آموزش عکاسی ببینم،منی که تا حالا اصلا دوربین دستم نگرفته بودم و هیچی از ادیت و عکاسی نمی دونستم برام عجیب میومد ولی گفتم چون هدایت‌ه باید انجامش بدم چون باور کرده بودم که خدا قراره خودش هر لحظه منو هدایت کنه،و هرچی خدا هدایت کنا اون صراط مستقیمه، این باور هم در من شکل گرفته بود که برید از توانایی هاتون صحبت کنین و لایق جایگاه بالاتر در شغلتون باشین،رفتم پیش رئیس اداره و ازش خواستم که برم هنرستان عکاسی تدریس کنم ،من با یک دوره دیدن فهمیدم چقدر من به عکاسی علاقه دارم و باید ی تغییری بکنم،بسیار اتفاق ها افتاد و من فقط سر حرفم ایستاده بودم که استاد گفته بود باید تلاشتون پراکنده نباشه من میخواستم هم بیرون از شغلم ب عکاسی ادامه بدم هم در معلمی هم همین رشته را تدریس کنم،که موافقت نکردند و من بخاطر غیبت طولانی از مدرسه نرفتن انفصال خوردم به مدت 1 سال،و حقوقم هم قطع شد،داخل پرانتز بگم که من در این مدت از طریق این سایت با سپیده جون،که شاگرد موفق استاد هست آشنا شدم و از طریق عکس پروفایلش و دیدن 1کلیپ از عکاسی در یوتیوب فهمیدم که ایشون عکاس بسیار توانا و موفقی هستن و بلافاصله اقدام کردم که ازشون دوره عکاسی رو بخرم،آشنایی من با استادم سپیده زرگران درهای جدید دیگری را باز کرد در زندگیم و ایشون هم بهم گف که برو انصراف بده،این انفصال از خدمت سخت بود و ترسناک که من هزار تومن هم پس انداز نداشتم ولی ایمان داشتم که من روی شانه های خدا نشسته ام و هرچی بشه همون اتفاق خوبه هس که باید بیوفته،این انفصال باعث شد که من تمام توانم را به کار بگیرم و الان داخل شغل مورد علاقه ام هستم و هر روز دارم رشد میکنم و خدا فقط خودش میدونه که قراره چه آینده ی روشنی برام رقم بخوره،الان من و همسرم زیباترین رابطه عاشقانه رو باهم داریم،پر از عشق و احترام،ایشون 2شعبه مغازه زدن و بسیار تو کارشون موفق هستن و الانم فقط داریم به مهاجرت فکر میکنیم،فقط من باور کردم که خدایی که آتش را برای ابراهیم گلستان کرد،میتونه زندگیه منم گلستان کنه،من باور کردم که خدا میتونه منو نجات بده…من فهمیدم که خدا خیلی مهربونه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 29 رای:
    • -
      سمیه زمانی گفته:
      مدت عضویت: 2259 روز

      سلام زهراجان امیدوارم خالت عالی عالی باشه

      خیلی لذت بردم از خوندن کامنتت. آفرین که انقدر خوب و توحیدی عمل کردی. انصراف دادن از یه کار با حقوق ثابت ایمان و شجاعت می خواد که تو از خودت نشون دادی. مسلما پاداشش رو هم گرفتی و می گیری. خیلی خوبه که کار مورد علاقه ت رو پیدا کردی و نکته ی مهم دیگه همین گوش دادن به هدایت خداونده. اینکه باور داشته باشیم این هدایت خداست و قطعا نتایج خوبی دلبر داره. مرسی دوست خوبم که نکات خوبی رو با کامنتت بهم یادآور شدی. در پناه خدای مهربون شاد و سلامت و ثروتمند باشی.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: