چه موضوعی را باور کرده ای؟ - صفحه 23
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2024/06/abasmanesh.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2024-06-10 07:50:062024-06-10 07:54:09چه موضوعی را باور کرده ای؟شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام ب همه عزیزان
میخوام ی داستانی رو تعریف کنم ک شاید کمکی ب یکی از باورهای شما سروران کرد.
من از 16 سالگی وارد کار شدم اولین کارم تعمیر ابزارالات برقی بود و در همون زمینه استاد شدم ولی متاسفانه بنابر دلایلی شغلمو عوض کردم و در طی 5 سال مدام ب این شغل و اون شغل رفتم در نهایت ب شغل اولم ک تعمیرابزاآلات بود بازگشتم و یک مغاره ای رو افتتاح کردم چند ماهی نگذشته بود ک دلسرد میشدم چون مشتری کم داشتم و ب همین دلیل مکان های مغازمو عوض میکردم تا این مورد تمسخر دیگران هم قرار گرفته بودم و میگفتن محمد اصول مغازه داری اینه ک باید خاک و آفتابش رو بخوری تا جا بیوفته بعد این دفعه مشتری هات زیاد میشن ولی من این قانون رو قبول نداشتم بر این باور بودم ک وقتی شخصی مغازه میزنه باید از همون روز اول مشتری داشته باشه ن کم حتی زیادش ولی همه میگفتن اینجوری نمیشه اگر دیگه معجزه بشه و همین خاطر در طی سال ها چند ماهی مغازه میزدم و دلسرد میشدم و جمع میکردم، مکان رو عوض میکردم تا این ک استاد سابقم ک من پیش ایشون کار یاد گرفته بودم میخواست مهاجرت کنه و یک دفعه بعد چندسال ب من زنگ میزنه و میگه محمد من دارم مهاجرت میکنم و بیا مغازه منو دست بگیر
اونم چ مغازه ای ، مغازه ای با 20 سال سابقه با مشتری های زیاد و با ی صاحب ملک با انصاف و مؤمن. الانم داخل همون مغازه هستم ک دارم کامنت میزارم و از خدا جونم خیلی خیلی تشکر میکنم و بهش میگم همونجور ک منو دوس داره من بیشتر دوسش دارم. امیدوارم از داستانم بهره برده باشین خدا یارونگهدارتون
به نام خدای هدایتگرم به سمت خواسته هام
سلام به استاد عزیزم و استاد شایسته جان
سلام به دوستان ارزشمندم
اگر من بخواهم در مورد باورها بگویم وقتی وارد این مسیر شدم فهمیدم چقدر افکار نادرست دارم و تغییر هم به راحتی نبود من در مورد عزت نفس و اعتماد نفس تمام چیزهایی که یاد گرفته بودم برعکس افکاری درستی بود که استاد گفته بود و چقدر با این افکار من ضربه خوردم خدا را صد هزار مرتبه شکر به این مسیر آمدم و خیلی از افکارم تغییر دادم کار راحتی هم نبود چون یک عمر جور دیگری زندگی کردی به جرات می گویم تمام باورهایی که استاد در عزت نفس گفتند من برعکس آنها بزرگ شدم خدا را شکر با 12 قدم و عزت نفس خیلی تغییر کردم تغییراتی که منجر به تغییر رفتار شد ولی هنوزم هم خیلی کار دارم ولی به اندازهای که تغییر کردم آرامشم ارزشمندیم و غیره زیاد شده است
در مورد سلامتی خدارا شکر ما خانوادگی باورهای خوبی داریم ولی از آنجایی کارم تو آزمایشگاه بود و با ورودی اشتباه باورهای من تغییر کرده بود یعنی ترس تو دلم بود هر چند هیچ وقت با آزمایش و دکتر راضی نبودم و مقاومت داشتم به لطف الله وقتی این مسیر آمدم خیلی خوب جواب گرفتم تو کرونا تو آزمایشگاه همه این بیماری گرفتند جز من البته باوری دیگری که به من خیلی کمک کرد قدرت از آن خداوند هست تو فایل قرآنی 12قدم خدا را شکر این چند سال اصلا دارو نخوردم به طرز عجیبی الهاماتم به من در مورد سلامتی می گه من همیشه از بچگی این باور را داشتم که اگر 100 سالم هم بشه باز هم جوان هستم به خاطر این باور من خیلی کمتر از سنم هستم و پوست زیبا و اندام زیبایی دارم
در مورد روابط همیشه از بچگی فکر می کردم روابطی داشته باشی که انگار تازه با هم آشنا شدی و دیدن استاد و مریم جان این باور در من تثبیت شد و حتما خداوند من به یک رابطه عاشقانه هدایت خواهد کرد
استاد جان مهمترین چیزی که تو این چند سال من به خودم برگرداند باورهای توحیدی بسیار بسیار آرامشم بیشتر شد من باور های توحیدی قدرت از آدمها گرفتم و به خداوند دادم با اینکه خداوند برام کافی هست وابستگیم کمتر شد اینکه محتاج خداوند باشم توقع از آدمها خیلی خیلی کم شد باورهای توحیدی و عزت نفس من به خداوند خیلی وصل کرد
در مورد ثروت خوب خیلی باورهای اشتباه داشتم و سعی می کنم هر روز بهتر بهتر کنم
با باورهای توحیدی خیر الحافظین خداوند است من ازیک آدم همیشه نگران خانواده به یک آدم متوکل تبدیل شدم این باور من مثل جت من بالا برد و آرامش من هزار برابر کرد
در کل من آدمی بودم حرف دیگران باور می کردم مخصوصا کسانی که قبول داشتم به خاطر همین حرف های استاد روی من خیلی تاثیر گذار بود ولی الان یاد گرفتم تعمق کنم ببینم این باور به من کمک می کنه من با خواهرم قانون سلامتی را داریم ولی چون خیلی با میوه نخوردن ذهن من مشکل داره راستش هنوز گوش ندادم شاید آماده نیستم چون از بچگی فکرم در مورد میوه و سبزیجات این بود برای بدن بسیار مفید هست
با دوره احساس لیاقت آن چیزی که همه ارزش می دانستند چون من نداشتم احساس بی ارزشی می کرد ولی فهمیدم آن چیزها ارزش نیست ارزش واقعی چیست کلا ذهنم جا به جا شد
استاد عزیز بابت این آگاهی ها از شما سپاسگزارم همیشه سالم سلامت باشید.
به نام خدای مهربان و رزاق و وهابم
خدایا هر آنچکه دارم همه از آن توست من در برابر علم و آگاهی و دانایی و توانایی تو تسلیمم
سلام به استاد خوبم استاد عزیزم
من هم قبلنا خیلی باورهای ضعیف و محدود کننده داشتم چقدر هم اذیت میشدم اما پشت سرهم تکرار میکردم چون باورشون کرده بودم حالا نتیجه خوبی هم نداشت همش به بن بست میخوردم اما نمیدونم چرا انجام میدادم
اول : چون از مادرم خدا رحمتی شنیده بودم از زیر درخت شب چهارشنبه رد نشم و هر موقع رد میشدم سردرد میگرفتم
دوم : هر مشکلی داشتم دعا میگرفتم اونم نتیجه نداشت ولی باز تکرار میکردم با احساس بد
سوم : این یکی باور کمبود بود همسرم به من پول میداد که برم خرید خونه انجام بدم همون اول میگفتم تا 15 برج تموم میشه و همون هم میشد و باور کرده بودم و تازه به همسرم میگفتم دیدی من درست گفتم اما غافل از اینکه این همه اشتباه رو باور کرده بودم و اصلا رشد پیشرفتی نداشتم و برعکس به عقب هم میرفتم
اما خدا رو هزاران هزار بار شکر که با همچین استادی مهربان و آگاه آشنا شدم و تونستم باورهای ضعیف و محدودکننده ام رو از بین ببرم
استاد عزیزم خیلی خوشحالم که با گوش دادن هر روزه این فایلها دارم برای خودم باورهای درست میسازم
که به رشد و پیشرفت من کمک کند
و هر روز که گوش میدهم تو مدار بالاتری قرار میگیرم و یه چیز جدیدی ازش یاد میگیرم و هی مدام تکرار میکنم فایلها رو
شما الگویی به تمام هستین برای من
خودشما زندگیتون مسافرت رفتن هاتون
خرید کردن هاتون و همه و همه برای من شده باور درست باور قدرتمند کننده
و بهترین هستین از همه لحاظ برای من و زندگیم
شما به من باور فراوانی یاد دادین
به من تمرکز بر نکات مثبت یاد دادین
به من نگرش زیبا یاد دادین
به من ایمان به خدا رو یاد دادین
توکل یاد دادین خداشناسی و خودشناسی یاد دادین
هر چه بنویسم کمه هر چی تشکر کنم کمه
زبانم قاصره فقط میتونم بگم دوستتون دارم یاحق
بنام پروردگار رب العالمین
سلام و درود خدمت استاد گرامی و خانم شایسته عزیز
فایل امروز بی نهایت هماهنگی داشت با شرایط من و جواب سوالمو گرفتم
تو سه دقیقه آخر استاد دقیقا جواب من داد .
در حالیکه استاد حرفشون تمام شده بود
اما در لحظه آخر هدایت خداوند رسید که من جوابمو بگیرم .
بنظر من ک همین الان یادمه باور خوب داشتم و دارم ک باعث حرکت من شده.
سال 1400 با قانون جذب و موفقیت آشنا شدم .و متوجه شدم ک جایگاه الان من اونی نیست ک من الان قرار دارم ،اصلا جایگاهمو دوست نداشتم ،همیشه میگفتم من جایگاهم این نیست .جایگاه من اینه ک تحصیلکرده و شاغل و پر از علم و آگاهی و درآمد عالی هستم و زندگی کاملا مرفه و همسر عاشق و زندگی عاشقانه ،
من همیشه چنین زندگی از خودم انتظار داشتم و دارم
میگفتم من لیاقتم چنین زندگی هست
و به همین دلیل تصمیم گرفتم سال 1401 ادامه تحصیل بدم در مقطع کارشناسی اونم بعد 13 سال ، اونم منی ک هیچ هیچ از هیچکدوم از درسا یادم نبود حتی جمع و تفریق مثبت منفی،
اما تصمیم گرفتم ک برم و رفتم
در حالیکه توسط خیلیا مسخره شدم
هرکسی شنید من درس میخونم میگفت الان ؟ از این به بعد ؟ با تمسخر
و یادمه میگفتم امتحان دارم با تمسخر میگفتن اوووو امتحان داره خانم
اما من ن تنها جدی نگرفتم بیشتر باعث شد ک من تمرکزم بیشتر بشه و ادامه بدم تا همونایی ک مسخره م کردن با موفقیت من روبرو بشن .
تصمیم گرفتم و رفتم ادامه دادم و گفتم نمیدونم برای چی دارم میخونم اما هدایت شدم بخونم و نمیدونم بعدش و آخرش چی میشه ،اما الان باید بخونم و خیلی هم موفق بودم خیلی زیاد.و کنکور ارشد شرکت کردم اونم با هدایت خداوند و مجاز شدم و انتخاب رشته کردم و منتظر جواب هستم .
و باور مخرب من اینه من آلرژی دارم و بهار و پاییز آبریزش بینی دارم و پذیرفتم
و دارم روی باور سلامتیم کار میکنم اوایل خیلی مقاومت داشتم الان کمتر شده ب لطف خدا هر روز میگذره کمتر میشه
من اول راه هستم و دارم این مسیر را برای موفقیت طی میکنم
دارم روی خودم کار میکنم
من تازگیا با قرار گرفتن تو روز شمار معنی باور را درک کردم
اول خیلی مقاومت داشتم خیلی زیاد ک باور داره زندگی را پیش میبره
اما الان خداروشکر با کارکردن
در آگاهی های جدید هرروز بروی من باز شده
استاد دلتنگ بودم
ممنون از این فایل بی نظیر
به نام خدای مهربان
چقدر این جمله برای من آرام بخش هست
جمله ای که توسط ابراهیم زمان خودم یعنی استاد عباسمنش یاد گرفتم که چقدر باورهای من نسبت به خداوند و جبار بودن اون که از کودکی داخل ذهن من کرده بودند عوض شد
خدایا شکرت که دستی از دستان خودت رو برای یاری من فرستادی
باورم نمیشه که دارم الان برای استاد عزیزم که نقش صد درصد نه،،، بلکه هزار درصد در زندگی من گذاشته کامنت مینویسم
کسی که بعد از خدا اون و حرفهایش و رفتارهایش همه و همه الگوی من هست و از این بابت خوشحالم
خیلی خیلی باورهای اشتباهی در زندگی داشتم که توسط آشنایی با سایت شما تغییر کرد
تغیراتی که در زندگی ام بسیار زیاد تأثیر داشت
بخوام از همین اول بگم تقریبا چند ساله که با شما آشنا هستم ولی این اولین کامنت هست که دارم مینویسم همیشه کامنت های دوستان رو میخوندم و حسرت بهتره بگم (ناخودباوری) به خودم داشتم که محمد تو چی میخوای بنویسی تو اصلا بلد نیستی حرف بزنی چه بخواد که بنویسی
همیشه کامنت دوستان باعث انگیزه و اشتیاق در من میشد که تو هم میتونی بنویسی ولی اون حس بی ارزشی که در کودکی هزاران هزار بار به من داده بودن نمیذاشت بنویسم
(خیلی بغض گلوم رو داره فشار میده) ولی باید بنویسم
ولی این بار فرق میکرد
نمیدونم چطوری ولی ساعت 4 صبح از خواب پریدم و خواب از سرم رفت پیش خودم گفتم حتما نشانه ای هست نمازم رو خوندم و اومدم سایت رو باز کردم دیدم استاد فایل جدید گذاشته همیشه فایلها رو صوتی گوش میدادم ولی اینبار ،، انگار یکی گفت بهم تصویری نگاه کن و من به ندای درونم گوش دادم
وای وای وای خدای من
اصن خیلی خیلی فرق داشت حرفهای استاد تا اعماق وجودم رخنه میکرد و چنگ مینداخت دوباره گوش کردم دوباره همونطور شدم ، دوباره،دوباره
پنج بار گوش دادم انگار استاد روبروی من نشسته بود داشت با من حرف میزد خدایا چطوری بخوام جبران کنم
جوابش به من داده شد که فقط و فقط باورهات رو عوض کن و حرررررررکت کن و اقدام و عمل داشته باش
تا الان که دارم مینویسم خیلی کلنجار با خودم رفتم برای نوشتن و ثبت نظر در سایت محبوبم
خلاصه انگار یکی دیگه اینا رو نوشت و من فقط تایپ کردم
این اولین اقدام و عمل من ،،به نشانه ایمان به پروردگارم
بماند به یادگار برای اولین و آخرین ابراهیم زمانم
استاد عباسمنش
بسم الله الرحمن الرحیم
چه قدر زیبا خداوند هدایت میکنه انچه که خودش وارد قلبم میکند تا بپذیرم تا ظرفم وسیع شود تا نعمت هایم را ببینم با اگاهی های مشابه دیگر ؛ استاد چندین و چند بار فایل 5 و 6 قدم دوم رو گوش دادم و دیروز یک جرقه ای در ذهنم ایجاد شد انگار خدا برام متن توضیحات رو بولد تر کرد انگارکه نه قطعا قسمتی از صحبت هاتون رو برام واضح و روشن کرد و اون این بود که :
باورهایت از ورودی هایت سرچشمه میگیرد برای تجربه اتفاقات و شرایط دلخواه باید باورهایت را تغییر دهی و لازمه اش مراقبت از ورودی هایت است و تو باید به دنبال زیبایی هایی باشی( نکاتی که بهت احساس خوب میدهد) و وقتی به دنبال زیبایی باشی در حقیقت داری کانونِ توجهت را شکل میدهی پس مراقب باش چه چیزی میشنوی ،میخوانی،میبینی، هرانچه که به من احساس بهتری بدهد،احساس امید احساس ارامش ، لذت احساس نیکی ، یعنی من دارم با تکرار و تکرار ان چیزی که باعث تجربه چنین احساساتی میشود باورهایی در ذهنم میکارم
استاد خیلی جالب و میتوتم بگم معجزه وار من هدایت شدم به یک پستی درباره پرفسوری که داشتند ارتباط بین موسیقی و ریاضی رو اشاره کرده بودند و از اونجایی که من موسیقی مینوازم و خیبی به سرعت نت ها رو یادمیگیرم و اجرا میکنم جرقه ای در ذهنم ایجاد شد که عه من هوش ریاضی خوبی میتونم داشته باشم چرا این رو گفتم چون همیشه مامانم میگفت تو حفضیاتت خوبه اما ریاضیت نه و به همه میگفت و این شده بود باورِ من که واقعا من به سختی ریاضی رو پاس میکردم ،خلاصه با این نوع دیدگاه پرفسور انگیزه ای در من ایجاد شد که برم ادامه تحصیل بدهم اون هم توی یک حوزه متفاوت تر از رشتم وواقعا شورو اشتیاق رو درون خودم احساس میکردم…
مریم جان واقعا ازت ممنونم که 46 دقیقه دستات بدون لحظه ای لرزش فیلمبرداری کردی برامون با عشق واز غروب زیبا هم اثر به جای گذاشتی استاد واقعا نمیدونید که با هر فایلی که میگذارید باعث میشید ریشه هام مقاوم تر باشند و با ثبات بیشتری به این مسیرِ توحیدی و سرشار از نعمت ادامه بدهم هیچ چیزی زیباتر از این نیست که من میتونم به واسطه افکارم وباورهام زندگی خودم رو خلق کنم میتونم تجربه هرانچه که در زمین است تجربه کنم حالا معنای اشرف مخلوقات را میفهمم حالا میفهمم که چرا اینقدر ارزشمندم،استاد ما بین صحبتاتون اشاره کردید به دوره احساس لیاقت و بازهم ازتون سپاسگزارم که باعث شدید با خودم مهربون تر باشم با زندگیم مهربون تر باشم بتونم کنترل ذهن داشته باشم البته که خیلییی جای کار وبهترشدن دارم اما به نسبتِ قبل از تهیه دوره خیلی شخصیتم قوی تر شده واقعا سمانه ای که چه قدر نازک نارنجی بود به لطف خدا چه قدر قوی دارم میشم…
خدایا شکرت،شکرت ،شکرت
ای که با نامت جهان آغاز شد دفتر ما هم به نامت باز شد….
به نام خدای بخشنده مهربان
سلام به استاد عزیزم که سخاوتمندانه یافتههایش را با ما به اشتراک میگذارد و سلام به مریم بانوی دوست داشتنی که با عشق فیلمبرداری میکنه…
و سلام به روی ماه گل همتون…
خدایا به من آرامشی عطا فرما تا بپذیرم آنچه را نمیتوانم تغییر دهم، شهامتی که تغییر دهم آنچه را میتوانم و بینشی که تفاوت این دو را بپذیرم..
ما هرچیزی رو که از دیگران برداشتیم فکر کردیم برامون خوبه و نفع داره…
مثل کسی که با پای پیاده مسیری رو طی میکنه و جلوی پاش پر از سنگهای رنگارنگ و مختلفه….
هر سنگی که فکرشو بکنی، سنگهای زشت و سیاه و تیز و خطرناک و سنگهای زیبا و قیمتی و خوش رنگ و طلایی…
کسانی به من میگفتن سنگهای زشت و سیاه رو بردار اینطوری تو میتونی از خودت مراقبت کنی چون اینا بدردت میخورن. اگر اینا رو داشته باشی دنیا ملاطفت بیشتری باهات میکنه.
اونامی گفتن سنگهای زیبا و قیمتی رو برندار…
اونا مال از ما بهترون هستن. اونا زرق و برق دنیاست تو رو از خدا دور میکنه و هزاران ایراد از اون سنگهای زیبا گرفتن. البته این حرفها زاییده ذهنشون بود وگرنه منبع موثقی نداشتن.
منم گفتم آره ،درسته، راست میگن. چون من اون آدما رو خییییییلیییییییی قبول داشتم. آدمایی که بخاطر فرکانس پایینشون هم نشین شیطان بودن.
در واقع سنگها همون باورها بودن که من پذیرفتمشون…
و من توی لاک اون باورها رفتم. پشت اون حرفا قایم شدم.
اونقدر اون موضوعات رو باور کردم که شد واقعیت زندگی من… ومن احساس کردم که قربانی شدم و چقدر آدم بدبختی هستم.
هرچی احساس قربانی شدگی بیشتری میکردم فکر میکردم دنیا باهام مهربونتره.
هرچی ادای آدمای ندار و ضعیف رو در می آوردم فکر میکردم کمتر اذیتم میکنن .. کمتر ازم سواستفاده میکنن. البته اینا برداشتهای من بود.
خیلی از چیزایی که به من گفتن اشتباهه. اول باید از این آلودگیها بیرون بیایم.
ما باید مستقل فکر کنیم….
هرکی هرچیو گفت فورا نپذیریم. اصلا اون آدم پروفسور هاوکینگ باشه…
کی گفته اینا هر چی میدونن لزوماً درسته…
چون هیچ کس کامل نیست. ما سعی میکنیم به سمت کمال بریم. اما ممکنه اشتباه هم بگیم. اشتباه هم بکنیم. پروفسور هاوکینگ هم از این قضیه مستثنی نیست.
وقتی مستقل شدی… مستقل فکر کردی.. دیگه هرکی هرچیو گفت که نمیپذیریم.
پس من باورهایی رو انتخاب میکنم که به من احساس خوب بودن،احساس بزرگی، احساس قدرت میده…
من باید اون کلمات رو شناسایی کنم. که از طرف خداست یا از طرف شیطان.
اگر توی کلمات و توی حرفها عشق و امید و آزادی بود مال خداست در غیر اینصورت باید رهاش کنیم.
پرونده ای ته ذهن ماست که باعث شده اینی باشیم که الان هستیم. اگر این رو دوست نداریم باید اون پرونده رو بست. باید پرونده ای باز کنیم و برنامه هایی بهش بدیم مطابق با اون چیزی رو که دوست داریم باشیم .
اون پرونده های درون من باید عوض بشن تا شرایط و داشته هام هم عوض بشن.
تا وقتی که فکر کنی که بیشتر از نیم متر نمیتونی بپری … توی یه فضای دویست متری هم نمیتونی بپری..
از درون باید بپذیری که تو هم میتونی بپری…. البته وقتی باور میکنی که پریدن راحته … تو هم میتونی بپری… کسی مسخرت نمیکنه…
نمی میری… چیزیو از دست نمیدی… اتفاق بدی نمی افته… فقط باید باور کنی که میتونی… که میشود…
پریدن شهامت میخواد… اما نه شهامت فیزیکی
شهامت پا گذاشتن روی افکار پوچ و بیهودهای که به خوردت دادن.
البته دیگه الان اون آدما با ما نیستن. اونا یه زمانی که خیلی باورشون داشتیم بودن و به ما گفتن بدبختی هست،فقر هست،بیماری هست ،کمبود هست،،،،و خیلی چیزای بد دیگه هم هست،،، باور ندارید برید ببینید.
ما اونقدر اون گوینده رو باور داشتیم که توی زمین گشتیم و حرفای اونو واقعا پیدا کردیم.
اما دیگه الان اونا نیستن و خودمون اون موضوعات رو هی تکرار میکنیم.
انتخاب دست توئه… واقعا میخوای کی باشی؟
تو میتونی انتخاب کنی که چجوری باشی.
ابتدا باید اون لباسی که تن ما کردن رو بیرون بیاریم. اولش شاید بی هویت بشیم اما یواش یواش میتونیم اون کسی رو بسازیم که خودمون میخوایم باشیم.
اولش همه تو رو پس میزنن. حتی درونت هم باهات همکاری نمیکنه تمام وجودت شورش میکنه تو رو میترسونه. اون با این کاراش فقط میخواد از تو مراقبت کنه.
اگر من فقیرم دلیلش این نیست که فقر رو دوست دارم من با فقر دارم از خودم مراقبت میکنم.فقیر بودن،زشت بودن،چیزای خوب نداشتن، اینا رو برای مراقبت از خودم دارمشون. اولین کار اینه که باید بت هایی که خودت ساختی و بزنی بشکونی ، قدرت هایی که از درون خودت بهشون قدرت دادی رو باید از بین ببری.
لازم نیست اون چیزی که بهمون گفتن رو زندگی کنیم .فقط باید بدونیم برای اجرای برنامه های جدید توی پرونده جدید لازم نیست بمیریم . لازم نیست زجر بکشیم. لازم نیست اذیت بشیم.
این واقعیتم رو که از دیگران قرض گرفتم رو باید عوض کنم ،مثل کسی که برای درست کردن یه باغچه قلمه های گل میخره یا نهال درخت میخره و میکاره … این باورایی هم که من توی باغچه زندگیم کاشتم همه قرضی بودن، میوهاش هم کال بودن و یا دوستشون نداشتم. کافیه که به اون درختها دیگه نور و آب و غذا ندیم. بهشون توجه نکنیم. چه خوبه که الان بیایم خودمون یه دونه بکاریم . دونه ای که مال خودمون باشه به سلیقه خودمون، میوه هاش هم اون چیزی باشه که خودمون دوست داشته باشیم و مارو راضی کنه. تا به مقام لعلک ترضی برسیم.
وقتی ما این راهو ادامه میدیم یک به یک سربازهامون زیاد میشن. هم از درون هم از بیرون…
باید پای قضیه بمونی و کم نیاری. دیگه نباید تاثیر بگیری… باید تاثیر بگذاری چون تو با بقیه متفاوتی….
چون نسبت به اکثریت جامعه داری متفاوت فکر میکنی ….
خدایا تنها تو را میپرستم و تنها از تو یاری میخواهم.خداوندا مرا به راه راست هدایت کن ، راه کسانی که به آنها نعمت داده ای … نه کسانی که بر آنها غضب کرده ای و نه گمراهان. و مرا در این راه ثابت قدم نگه دار…
رب اغفرلی و لوالدی و الحقنی بالصالحین و المتقین
در پناه حق با بهترین و امن ترین حال زندگی کنید.
سلام استاد گرامی و مریم عزیزم ، و سلام به دوستان خوبم که کامنت های فوق عالی نوشتند،
من زهرا هستم.
بسیار خوشحال شدم که فایل جدید را دیدم، الان اواسط بار دومی هست که دارم فایل رو میبینم ، دام خواست همین الان کامنت بنویسم.
در دقیقه ی 26 اون زنگی که باید در ذهن و مغز من به صدا در می اومد، به صدا درآمد.
استاد میگن من چرا باور کردم که فلان استعداد را ندارم ؟؟ چرا باور کردم که نمیتونم بیزینس داشته باشم؟؟…
واقعا چرا؟
اینو اینجا داشته باشید،
من هر وقت آشپزخونه م کثیف میشه ، احساس بدی درباره ی خودم پیدا می کنم و فکر میکنم که تنبل و بی نظم و شلخته هستم که گاز و سینک رو تمیز نکردم، و این کار تمیزکاری برایم بزرگ و طولانی می رسید، یعنی هم ناراحت بودم و هم اقدام نمیکردم،
دیروز تو این فکر بودم یهو گفتم بزار همین الان تمیز کنم تا غذا داره آماده میشه،
در عرض ده دقیقه تمیزکاری کردم و دیدم عه!!
احساسم نسبت به خودم عوض شد،
گفتم ببین این ذهن سر چه موضوع مسخره ای داشت به من احساس ناکافی بودن و بد بودن می داد، و چه زود از موضع ش عقب کشید ،
این نکته منو عمیق تو کرد تو تجربه های خودم ، و فکر کردم نکنه این مقاومتی که من درباره ی پول ساختن دارم ، و احساس شدید نتونستن من هم با درست کردن ی باور محدود کننده برطرف میشه،
اصن دیدم نسبت به این مقاومت عوض شد،
تا اون موقع ذهن من حرفهایی که درباره ی خودم از اطرافیان شنیده بودم برام تکرار میکرد ، که «زهرا مظلومه، عرضه نداره، زبون نداره حرفشو نمیتونه بزنه..»
و این تصویر ذهنی هیچ جوره عوض نمیشد،حتی با وجود اینکه من بعد از فوت همسرم مدیریت زندگی با سه فرزند قد و نیم قد رو به عهده گرفتم و مستقل زندگی کردن رو شروع کردم و صدها مسئله ریز و درشت رو تو زندگی حل کردم ،
جوری تغییر کردم که اون زهرا قبلی رو نمیشناسم ،
جوری که اطلاعات و توانایی های منو کمتر کسی داره،
حالا این ذهن میاد منو با تکرار باورهای قبلی سرکوب می کنه ،
به خودم گفتم آخه چرا تو قبول می کنی که بی عرضه ای؟؟؟ آخه مگه تو بیعرضه ای ؟
تو این همه تغییر مثبت ، شجاعت، اقدام رو نمیبینی و حرف نخ نمای ذهن رو چسبیدی،
به خدا تا حالا به این نقطه نرسیده بودم،
قبلا هر چقدر میخواستم خودمو در وضعیت دلخواه تصور کنم ، خیلی قوی نبود و خودم هم ی آدم قوی توش نمیدیدم،
این بار اومدم با نگاه ی زن قوی و با عرضه که اتفاق های خوب مالی رو می تونه رقم بزنه ، به خودم تو آیینه نگاه کردم ،
آره، چرا که نه؟
اصلا کی از من بهتر؟ کی از من مستعد تر؟
من که روند تغییر مثبتی رو سه ساله شروع کردم ،
هیچ کس بهتر از من و بیشتر از من لیاقت ثروتمند شدن رو نداره،
دارم روی دوره عزت نفس کار می کنم ، و از خداوند خواستم که در پایان دوره ، امکان خرید دوره لیاقت رو برام فراهم کنه ،
راستی ی باوری که به من کمک کرده رو می خوام باز کنم ، اونم این باور هستش که « بدن من یکی از قوی ترین و بهترین و سالم ترین بدن های دنیا هستش»
البته با تکرار سعی می کنم هرچه بیشتر تثبیتش کنم ،
البته خودم خواستم که به این شکل بسازمش ، و علت ش هم شواهدی هست که از بنیه بدنی خوب در خودم دیدم،
شروعش از اینجا بود که ، چند سال پیش من برای خرید چرخ خیاطی رفتم بازار تهران جایی که چرخ خیاطی ژاپنی استوک میفروشند، و دیدم که تقریبا همه ی بهترین چرخ ها که ژاپنی هم هستند ، استوک و کارکرده هستند، و جالب این که فروشنده روی این چرخ کار کرده سه سال هم ضمانت می ده!!
اون موقع خیلی تحسین کردم صنعت ژاپن رو که ببین چه محصولی تولید کرده که کلی کار کرده ، بعد میاد اینجا تازه روی محصول دست دومش، فروشنده سه سال هم ضمانت میده ، این بخاطر کیفیت بالای اون محصول هست.
همون موقع ها که تحت تأثیر این تجربه بودم ، این الهام به من شد که این فقط ی چرخ خیاطی ژاپنیه، انقد خوب کار می کنه، بدن من که ساخته ی خداونده، با این همه علم و توانایی ، چرا نباید خیییلی بهتر ازین چیزی که می بینم کار کنه ؟
چرا نباید خوب بمونه؟ سالم بمونه؟
تازه تو قرآن خداوند یکی از پیامبران رو مثال می زنم و میگه حدود نهصد سال عمر کرد، یعنی چی؟؟؟
یعنی این بدن انسانی چنین قابلیت و ضمانتی داره!!
پس من اومدم تکرار کردم که بدن من یکی از بهترین و قوی ترین بدن های دنیاست و سالم سالم تا نود و پنج سالگی همین جوری سالم و بی مشکل میره!!
شکر خداوند متعال خیلی خیلی کم مریض شدم این چند وقت، حتی وقتی بچه ها بیمار میشن من علائم خیلی جزئی نشون می ده بدنم و رد می کنه،
من میگم بدن من سیستم ایمنی پیشرفته ای داره، و یکی از بهترین بدن های دنیاست.
انشالله تا نود و پنج سالگی پیش رفتم میام تیک هدفم رو می زنم!
ممنونم از استاد و از همگی،
شکرخدای مهربان.
خوشحالم که در کنار دوستانم هستم.
بدرخشید.
سلام سلام سلام
واقعا خیلی خوشحالم از اینکه بازم میخوام کامنت بذارم.
بعد از اینکه توی فایل دانلودی شماره 966 اون چهارتا کامنت طولانی رو گذاشتم و دوستان اونقدر مهربانانه نظراتشون رو بابت اون متن طولانی بهم گفتن، تصمیم گرفتم که بیشتر کامنت بذارم و فاصله کامنت گذاشتن هام کوتاه تر بشه.
راستش بعد از پایان اون متن خیلی طول نکشید که باز هم خبرهای جدید به دستم رسید.
علاوه بر شغل فعلی خودم، یک پیشنهاد واسم اومد که توی تایم آزادم بتونم برم یک شرکت دیگه و اونجا نحوه کار با نرم افزاری که توی شغل ما باهاش کار میکنیم رو بهشون آموزش بدم و کلا حساب کتاب هاشون رو توی این نرم افزار مرتب کنم که این کار کلی ورودی مالی به من اضافه میکنه و خیلی خیلی واسم خوشحال کننده است.
یک خبر عالی دیگه اینکه همین دو سه روز پیش یکی از خواسته هایی که توی دفترم برای سال 2024 نوشته بودم محقق شد و آیفون 15 پرومکس برای خودم خریدم :)
بعد از تموم شدن این کامنت هم قراره با پولی که تا آخر امشب به حسابم واریز میشه دوره روانشناسی 1 رو بخرم و با خانمم به این مسیر رویایی ادامه بدیم.
به دوستان عزیزی که اون 4 تا کامنتم توی فایل شماره 966 رو هنوز نخوندن پیشنهاد میکنم قصه یک سال گذشته من رو بخونید. خیلی میتونه برای رعایت قانون تکامل و افزایش ایمان به خداوند بهتون کمک کنه.
ارادت
حق نگه دارتون
سلام دوست عزیز، خیلی خوشحالم که در مورد کارتون هر روز بیشتر دارید موفق تر میشوید و بابت گوشی جدیدتون هم تبریک میگم انشالله که با آن بیشتر وبیشتر از دستاوردها موفقیت هاتون برای ما کامنت بزارید، با آرزوی سلامتی وشادی برای شما دوست عزیز
بسم الله الرحمن الرحیم العلیم الحکیم الرزاق الوهاب الغفور التواب الغنی القریب المجیب الحی القیوم
سلام به استاد عزیزم و مریم بانو و دوستان توحیدی ام در این سایت الهی و مقدس
اول از همه از مریم جان، استاد عشق و توحیدم تشکر کنم که با این دستان اش دوربین رو حتی بهتر از فیلمبردار حرفهای نگه داشته و دیدن چهره استاد و این طبیعت زیبا رو در بهترین قاب دوربین برایمان مهیا کرده است.
هر وقت مناظر بینظیر پردایس و این آسمان آبی و ابرهای سفید و این چشمه زلال و این درختان بلند قامت رو میبینم، مفهوم این آیه قرآن برایم روشن و روشن تر می شود.
وَبَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ ۖ کُلَّمَا رُزِقُوا مِنْهَا مِنْ ثَمَرَهٍ رِزْقًا ۙ قَالُوا هَٰذَا الَّذِی رُزِقْنَا مِنْ قَبْلُ ۖ وَأُتُوا بِهِ مُتَشَابِهًا ۖ وَلَهُمْ فِیهَا أَزْوَاجٌ مُطَهَّرَهٌ ۖ وَهُمْ فِیهَا خَالِدُونَ(25)
به آنان که ایمان آوردهاند، و کارهاى شایسته کردهاند، بشارت ده که برایشان بهشتهایى است که در آن نهرها جارى است. و هرگاه که از میوههاى آن برخوردار شوند گویند: پیش از این، در دنیا، از چنین میوههایى برخوردار شده بودیم، که این میوهها شبیه به یکدیگرند. و نیز در آنجا همسرانى پاکیزه دارند و در آنجا جاودانه باشند.(بقره)
باور ( ایمان قلبی)عامل اصلی رسیدن یا نرسیدن به خواسته هاست. حتی اگر این باور از نظر بقیه اشتباه باشد.
مثل باور به توانایی یا عدم توانایی ژنتیکی، فیزیکی، محیطی، اجتماعی و…
مثل خرافه هایی که اغلب هم درست از آب درمی آمد، نه بخاطر اینکه این ها درست است، فقط بخاطر اینکه باور شده اند، مثل چشم زخم، مثل نحسی یا خوش یمنی روزهای خاص، مثل بد یمینی انجام یه سری کار مثل شمردن تعداد افراد جمعی که حاضر هستند، کوتاه کردن ناخن در شب و هزاران باور و خرافه دیگر که میشه از اونها کتاب ها نوشت.
خود من یه باور مخربی که از بچگی داشتم،(حالا چطور این باور به من رسیده رو نمیدونم ) این است که بدن من ضعیف است و توان کافی برای انجام کارها ندارم و زود مریض میشم و این باور متاسفانه به قوت خودش باقی است. ولی دارم روش کار می کنم و این باعث شده که تا یادم میاد مریض میشدم، یا تب می کردم یا سردرد داشتم.
و یک باور قدرتمند کننده دیگه ای که داشتم این بود که هر چیز جدیدی که باشه و دوست داشته بام یاد بگیریم به راحتی یاد می گیریم و میتونم در اون حرفه ای بشم و آدم بسیار هنرمند و خلاقی هستم.
ولی اشکال کار اینجاست که وقتی درست قوانین رو بلد نباشی حتی باور قدرتمند کننده هم به کارت نمیاد و آخر سر میبینی که هیچ استفاده مفیدی از این هنر و مهارتت کسب نکرده ای.
ولی خدا را شکر به لطف الله و آموزههای استاد الان یه باوری دارم که برای همه جنبه های زندگی پاسخگو است و آن این است که:
بر طبق قوانین بدون تغییر خداوند من خالق زندگی خودم هستم با افکار و فرکانس های خودم و هیچ کسی تسلطی بر زندگی من نداره مگر اینکه این اجازه رو بهش بدم
(در مورد این باور ذهن نجواگر میگفت:مثلا اگر تو یه جنگلی باشی و با شیر ،ببر، سگ وحشی یا گرگ روبرو بشی اونوقت کی میخواد به دادت برسه؟ این حیوانات که ذاتشون این است که گوشت بخورند و این حرف ها حالیشون نیست. و باید فاتحه خودت رو بخونی.
و این نجوا باعث شده بود که حتی از سگ ولگردهای محله یا بیرون شهر بترسم. که امدادهای غیبی از راه رسید و امروز قبل از نوشتن این کامنت هدایت شدم به دیدن کلیپی که در اون نشون میداد چطور یه شیر با مهربونی یک سگ رو نوازش می کرد یا یه گربه جوجه های مرغ رو درآغوش گرفته وخوابیده یا خرس و ببر و… و این به ذهن نجواگر ثابت کرد میشه حتی اگر با حیوان درنده روبرو شی موقعه ای باشه که روی خوش اون حیوان رو بهت نشون بدن.)
این باور رو خیلی دوست دارم وآرامش و طیب خاطر رو برایم به ارمغان آورده.
باور به اینکه خدا لحظه به لحظه ما را هدایت می کنه و ما رو رها نمی کنه.
عاشقتونم استاد که باورهای اصولی و اساسی رو به ما آموزش دادید که هم دنیا رو با اون داریم هم عقبی.
در پناه حق روز به روز همه ی ما توحیدی تر و ثروتمند تر و شادتر و موفق تر و سعادتمند تر باشیم الهی آمین
سلام به رضوان خانم نازنین
اول از همه تصویر بسیار زیبایی که با نام الله یکتا بالای سرتون گذاشتین رو تحسین می کنم که در پروفایلتون قرار دادین
از کامنت هایی که تا الان از شما خوندم این رو به خوبی متوجه شدم که چقدر یک انسان مهربانی هستین و خیلی هم دنبال این هستین که یک خانم مستقلی باشین چیزی که توی کامنت های قبلیتون خوندم مثل اینکه برای خودتون کار میکنید و این قابل تحسینه
در رابطه با نجواهایی که در مورد حیوانات دارین دوست داشتم این رو بهتون بگم که استاد عباسمنش در جلسه 5 قدم سوم از یک مستندی که دیده بودند تعریف کردند
به نظرم اون جلسه رو دوباره ببینید اگر که خیلی وقته ندیدین
خیلی تاثیرگذاره
انشالله که همیشه در پناه الله یکتا سلامت و تندرست باشید
به نام خدای بخشنده ی مهربان و رزاق و وهابم
سلام به حسن گرامی عزیز و مومن و موحد و ثروتمند و خداجویم
حسن عزیز از اینکه وقت گذاشتید و برایم نوشتید و دلم رو شاد کردید، سپاسگزارم. کامنت شما دقیقا صبح روزی که آزمون عملی کوتاهی داشتم به دستم رسید و این نقطه آبی مهر تایید یک روز بسیار عالی و شگفت انگیز رو برایم دارد و البته همانطور هم شد که در جلسه اول قدم سه آن رو نوشتم،فرصت کردی اون رو بخوان خالی از لطف نیست.
من هنوز به جلسه 5 قدم سوم نرسیدم، بسیار سپاسگزارم که این نکته رو بهم یادآور شدید.
ان شاءالله روز به روز بهتر از روز قبل از هر نظر پیشرفت داشته باشی.
در پناه حق پاینده و پایدار باشی.
سلام به رضوان خانم یوسفی،خواهر خوبم و هم دورهای گرانقدر در این سرزمین الهی.وقت شما بخیر و نیکی.امیدوارم حال دلتون عالی عالی باشه.ضمن تشکر و تبریک بابت دیدگاه ارزشمندتون،وهمچنین ابراز ارادت صمیمانه و قلبیام،پیرامون نجوایی که اشاره فرمودید،خواستم نظرتون رو به فایلی از استاد جلب نمایم که در آن ایشان توضیح دادند که قانون در همه وقت انجام می گردد و هیچ استثنایی ندارد کما اینکه خودشان در سفری که به شهریار داشته اند برای اثبات ادعایشان به سمت و سوی گلهی سگهای وحشی میدویدند،در حالیکه آن حیوانات وحشی نیز پارس کنان به سمت استاد حمله ور بودند،
اما درست در یک قدمی استاد عقب نشینی کرده و زوزه کنان برگشتهاند.این موضوع را استاد در فایل درسهایی از گربهی چکمه پوش اشاره و توضیح دادند!!!
به نجواهای ذهنتان یادآوری کنید تا دست از نجوا بردارد.
در پایان برایتان از ایزد منان شادی،سلامتی،خوشبختی،ثروت و سعادت در دنیا و آخرت خواستارم و به دستان قدر قدرتش میسپارمتان.خدانگهدار.
به نام اجابت کننده درخواست،درخواست کنندگان
با سلام به برادر عزیزم آقا مجید مهربان و خوش اخلاق و خانواده دوستم
آقا مجید عزیز بسیار سپاسگزارم که نقطه آبی از شما مثل چراغی در تاریکی چشم و دلم رو روشن کرد، و نکته هایی که گفتید: آگاهی مرا بیشتر و بیشتر.
این موضوعی که عنوان کردید رو من هم از استاد شنیده ام ولی یادم نبود، و یادآوری آن در این موقع بسیار بجا و کاربردی تر است. چون مسئله ام رو شناختم و بعنوان راه حل، این رو بهتر درک میکنم و دیگه فراموشم نمیشه.
راستی خواستم در جواب کامنتی که بر روی فایل حجاب در قرآن 6 گذاشتید، پاسخ بنویسم که فرصت نشد. الان اینجا میگم.
شما گفتید: که زهره جان از اینکه در مراسم عروسی چادر سر کرده، شاکی است. از طرف من بهش بگو رضوان تو عروسی نه تنها چادر سرش کرد بلکه مقنعه هم پوشید و یک تار موش پیدا نبود.(استیکر خنده و گریه)
دیگه شرایط زمان ما این رو ایجاب می کرد که اینگونه باشیم و حالا بخواهیم بگیم چرا اینجوری بودیم و اونجوری نبودیم که دردی رو دوا نمی کنه. خدا را شکر قبل از اینکه از این دنیا بریم یه سری چیزا رو داریم متوجه میشم. برادر عزیزم سلام زهره جان رو برسونید و از طرف من ببوسید و بگید خیلی دوستش دارم.
در پناه حق روز به روز توحیدی تر و ثروتمند تر و شادتر و موفق تر و سعادتمند تر باشید الهی آمین