- چه جاهایی در زندگی خود، شرایط نادلخواه را پذیرفتید و تحمل کردید؟
- چه باورهایی باعث شد تا آن شرایط نادلخواه را تحمل کنید؟
- چه باورهایی را اگر تغییر میدادید، باعث میشد آن شرایط نادلخواه را نپذیرید و تحمل نکنید؟
- همچنین بنویسید وقتی دیگر آن شرایط نادلخواه را تحمل نکردید و «همین که هست» را نپذیرفتید، به چه راهکارهایی هدایت شدید و چه درهایی برای شما باز شد؟
- و در نهایت به چه شکل مسئلهای که سالها آن را تحمل میکردید، حل شد؟
منابع بیشتر درباره محتوای این فایل: دوره کشف قوانین زندگی
اطلاعات کامل درباره محتوای افزوده شده به دوره کشف قوانین زندگی در بروزرسانی اخیر این دوره و نحوه خرید را از اینجا مطالعه کنید
- نمایش با مدیاپلیر پیشرفته
- فایل تصویری میزان تحمل شما چقدر است؟454MB29 دقیقه
- فایل صوتی میزان تحمل شما چقدر است؟28MB29 دقیقه
سلام به استاد و همه ی دوستان
حدیث هستم
من تو زندگیم موارد زیادی داشتم که تحمل کردم چون با صبر اشتباه گرفته بودم .و فکر میکردم هر چهقدر تحمل کنم طبق قران جزو صابرین میشم
یه مثال بارز :
تحمل همسر سابقم بود ایشون اعتیاد داشت و فوق العاده در تمام زمینه ها بر عکس من فکر میکرد .
هیچ وقت همدیگه رو درک نمیکردیم و من از زمان خاستگاری که راضی به ازدواج با ایشون نمیشدم تا چهارده سال هر سالی یک بار خونه ی پدرم میرفتم و میخواستم ازش جدا بشم ولی مادرم به شدت مخالفت میکرد و برنامه ای پیاده میکرد تا دوباره با زور و گریه من بهش فرصت دوباره بدم ولی همون اش بود و همون کاسه و ما هیچ کدوم احساس رضایت نمیکردیم.
واقعا تو اون 14 سال چه چک و لگدایی جهان بهم زد تا بیدار بشم و به خودم ارزش قائل بشم نه به اینکه حالا من دختر فلانیم و آبرو داریم و برای خانواده ی ما زشته وووو
اما بعد 14 سال که برام واضحتر شد که این شرایط ادامه داره و منی که بارها و بارها میخواستم از شر این شرایط خلاص بشم ولی اصرار مادرم نمیذاشت این دفعه از شهرمون فرار کردم و دیگه حاضر به ادامه ی اون زندگی نشدم
از طرفی پسرم که 13 ساله بود چند وقت باهام زندگی میکرد و دیدم رفتار پسرمم شبیه ازارهای پدرشه و اینجا دیگه تحمل نکردم و پامو روی احساسم گذاشتم و از اونم خودمو پنهان کردم تا مجبور بشه بره پیش پدرش .و همونم شد .
چند سالی با ارامش برای خودم زندگی خوبی داشتم و متوجه شدم تو اون زندگی چقدر با تحمل کردن به خودم ظلم کردم .
اگه وابستگی به مادرم نبود اول از همه ازدواج اجباری رو تحمل نمیکردم بعدشم 14سال از بهترین روزهای عمرم هدر نمیرفت
از وقتی برای خودم ارزش قائل شدم و شروع گردم خودم رو دوست داشتم جهان کلی کمکم کرد یه همسر ایده ال بهم داد با یه زندگی روان و قشنگ تو یکی از شهرهای زیبای شمال .
من از اون زندگی و شوهر و بچه گذشتم و الان یکی دو هفته دیگه بچمون پا به دنیا میگذاره و خدا میدونه چقدر قراره ما از وجودش لذت ببریم .
هر روز خدا رو شکر میکنم بابت هر لحظه که از اون شرایط نادلخواه به این شرایط دلخواهم هدایت شدم
تشکر از استاد و صحبتهای تاثیر گذارشون