میزان تحمل شما چقدر است؟

توضیحات استاد عباس منش را در این فایل ببینید و بشنوید. سپس با توجه به توضیحات ایشان، در بخش نظرات سایت در مورد این موضوعات، تجربیات خود را بنویسید: 
  • چه جاهایی در زندگی خود، شرایط نادلخواه را پذیرفتید و تحمل کردید؟
  • چه باورهایی باعث شد تا آن شرایط نادلخواه را تحمل کنید؟
  • چه باورهایی را اگر تغییر می‌دادید، باعث می‌شد آن شرایط نادلخواه را نپذیرید و تحمل نکنید؟
  • همچنین بنویسید وقتی دیگر آن شرایط نادلخواه را تحمل نکردید و «همین که هست» را نپذیرفتید، به چه راهکارهایی هدایت شدید و چه درهایی برای شما باز شد؟
  • و در نهایت به چه شکل مسئله‌ای که سال‌ها آن را تحمل می‌کردید، حل شد؟
با عشق منتظر خواندن تجربیات تاثیرگذار و پند آموزتان هستیم

منابع بیشتر درباره محتوای این فایل: دوره کشف قوانین زندگی

اطلاعات کامل درباره محتوای افزوده شده به دوره کشف قوانین زندگی در بروزرسانی اخیر این دوره و نحوه خرید را از اینجا مطالعه کنید

توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

812 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «امیرانی» در این صفحه: 1
  1. -
    امیرانی گفته:
    مدت عضویت: 3058 روز

    میزان تحمل شما چقدراست

    بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ

    به نام خدایی که رحمتش بی‌اندازه است و مهربانی‌اش همیشگی

    سلام به اساتید عزیزم ودوستان گلم

    استاددقیقا همین تجربه رو کمی متفاوت تر منم دارم

    پسرم که چندماهه بود و واکسنهای یادآوری که در اون دوران برای بچه ها میزنن رو بردیمش زدیم،به ماگفتن که اگه تب کرد طبیعیه ،وبستگی به توانایی بچه ،مدت زمان تب هم فرق میکنه (بعضی یک روز وبعضی ممکنه تا چندین روز هم تب کنن)

    مااین موضوعو قبول کردیم،چون میگفتیم اونا کارشون اینه واز ما تجربه بیشتر دارن

    یادمه پسرم یک هفته تمام ،24 ساعته،تب شدید میکرد تاجایی که روزهای آخر این قدر بیحال شده بود که حتی شیر نمیتونست بخوره (البته من پیگیری میکردم  به همون شبکه بهداشت مربوطه،تماس میگرفتم واونا میگفتن طبیعیه،ومسکن بهش بده )

    روز اخرهفته بود ومنو همسرم تصمیم گرفتیم که بلاخره پسرمو ببریم پزشک(همسرم برای رفتن به پزشک خیلی مقاومت داشت ،برای همین موضوع نمیتونستم زودتر ببرمش ومهم ترازاین من حرف کارکنان بهداشتو قبول داشتم)

    اونجابود که پسرمو فورا بستری کردن و کلی بازحمت سِرُم وصل کردن تا تبش پایین بیاد،وگفتن اگه دیرترمیاوردین معلوم نبود که چه اتفاق بدی میفتاد براش،دکترگفت که کمی سرماخورده ،وبرای همین مدت زمان طولانی تب کرده،وگرنه واکسن معمولا اگه بچه مریض نباشه یک یا دو روز طول میکشه واونم هم تب خفیفی هست نه به این شدیدی،

    بعداز چندساعت که کارمون توی بیمارستان تموم شد

    بچه بعداز یک هفته بی حالی وتب ،خواب راحتی کرد

    ومنم چقدر آرامش پیداکردم ،درطول اون هفته همش تب بر وپاشویه ،کمی سرد میشد من انرژی میگرفتم واستراحت میکردم ،وباز دوباره تب بالا میومد

    من همیشه این اتفاقو برای خودم میگم که ما ازتحمل برای یک تب واکسن ،چقدر درحق خودمون وفرزندم کوتاهی کردیم ومیگفتیم طبیعیه ومقاومت داشتیم که ببریمش وبایک پزشک مشورت کنیم این درس مهم وبزرگی بود برام

    و ازاون زمان به خودم درچنین مواردی همیشه سخت میگیرم وتحمل نمیکنم چون فهمیدم طبیعی نیست

    وموضوع دیگه ای که بعداز دیدن این فایل یادم اومد

    من تا قبل ازاشنایی بااستاد،از اول ازدواجم ،همیشه باهمسرم بحث ومشکل داشتم،هروقت که به خانوادم میگفتم، بهم میگفتن :(که ازقدیم میگن تا 7سال اول زندگی، باید رفتارای همدیگرو تحمل کنید وهمدیگروبشناسین و 7سال بعد خوشبختی رو تجربه میکنید)ودائم باکوچکترین شکایت اینو میگفتن واینکه همه این طورین ودونفراز دوخوانواده با دوفرهنگ باید این جور باشه وهمیشه همین طوری بوده و…

    تا اینکه من دنبال راه حل گشتم چون میدیدم هرروز مشکلاتم بیشتر میشه وخودمم دچار بیماری شده بودم

    اول ازمشاورشروع کردم

    توگروههای مشاوره عضو میشدم ومسائلمو میگفتم(توی گروهها میدیدم که همه ازمسائلشون میگن ،منم مقاومتم کم میشد ودنبال راه کارمیگشتم وبعضی مواقع نتیجه میگرفتم وبعضی مواقع همون راه حل برام چالش میشد )،

    این راه فایده نداشت

    خب راه بعدی چی بود برم حضوری باروانشناس صحبت کنم

    این کارو تا حدودا یک سال انجام دادم ،و هر چی

    تمرینی که میگفت رو انجام میدادم(تمرینها فقط برای شخص مقابلت بود وهیچ وقت نمیگفت روی خودت کارکن تا لااقل آرامش بدست بیاری)

    تااینکه خودمو وسط  دایره مشکلات روحی وجسمی وپرتنش دیدم که هی وسعت دایرم بیشترو بیشترمیشه وقابل حل نیس

    این دفعه بجای اینکه به عقل خودم ودیگران رجوع کنم ،ازخداکمک خواستم

    ویادمه صحبتی که با خداداشتم این بود که ((خدایا من هرکار وراه حلی که به نظرم میرسید رو امتحان کردم تا زندگیمو حفظ کنم وازهم نپاشه وبا تمام قدرتم پای تعهدم وزندگیم موندم ونتیجش کلی مسئله روحی وبدترشدن رابطم باهمسرم هست کمکم کن، اگه این مشکلات  مقصرش منم ویاد ندارم که چطور رفتارکنم هدایتم کنم وراهشو نشونم بده که چیکارکنم،اگر  همسرم بدلیل رفتارهاش باید تغییر کنه خودت کمکش کن  راهو نشونش بده ،قطعا یکی یا هردومون باید تغییرکنیم ،یا کمکم میکنی تا اوضاع زندگیم بهتربشه ،یا دیگه تحمل بسه ،صبر بسه،دراولین فرصت ،جدامیشم)) وکاری هم به چرت پرت های و باورهایی 7سال استقامت بعدسالها خوشبختی ،ندارم

    راستی حالا یادم اومد یکی دیگه از باورهایی که باعث میشدیادداوری اون ،استانه تحمل منو زیاد کنه این بود که روایتی یا حدیثی دقیق یادم نیس دائم خانواده میگفتن ، خداهرکیو بیشتر دوست داره این دنیا بهش سخت میگیره که اون دنیا رفاه بیشتری داشته باشه (مورد امتحان بیشترقرارمیگیره)‍️‍️وازاین جمله توان وانرژی میگرفتم تا زمانی که سیلی جهان شدیدتر شدبهم

    داشتم از هدایت خدامیگفتم

    بله،خدا هدایت کرد ومن هدایت شدم به سایت استادعباسمنش واستاد ،که معجزه ای توی زندگیم بود وهست

    وبا پذیرفتن این موضوع که تمام اتفاقات زندگیم رو خودم بافرکانسهای نامناسب بوجود آوردم ونکته مهم دیکه اینکه من نمیتونم دیگران رو تغییربدم من باید خودم وفقط خودم تغییر کنم

    تونستم با کمک آموزش های ارزشمند استادعزیزم ،زندگیمو از نو پایه ریزی کنم وبسازمش ،همه اعتقادات وباورهای مزخرفو بریزم دور وتحمل نکنم بگم این زندگی که با این باورها ساختم طبیعی نیس،

    من حرف مشاور وروان شناسو قبول کرده بودم که میتونم دیگرانو تغییر بدم برای همین هی مشکلاتم بزرگترمیشد ،من حرف بزرگای قدیمیو قبول کرده بودم ومیگفتم تجربه دارن وبلاخره دوادم ازخانوادهای متفاوت ،بااخلاق متفاوت طبیعی که باهم نتونن در صلح باشن وطبیعیه که چندسال اول زندگی چون همو نمیشناسن این جوری باشن ومدتی طول میکش که قِلِقِ همدیگرو بدست بیارن(7سال زمان میبره)،تحمل میکنم

    باهدایت خدای مهربون و راهنمایی های استاد عزیزم ،فهمیدم که طبیعی نیست، باید خودمو تغییر بدم وهرمسئله ای یک راه حلی داره والان که چند سال میگذره زندگی سراسر آرامش وخوشبختی رو دارم تجربه میکنم

    مورد بعدی که به لطفا قانون سلامتی حل شد این بودکه من از مدتها قبل زیرچونم یکی دوتا مو داشت و چون باورم این بود که طبیعه ومعمولا بعضی ازخانم ها این جورین ،وبعلت باورم الگوهای زیادی رو میدیدم وچون بیشترمیدیدم بیشتر طبیعی بودنش برام عادی میشد

    یک روز ( برای  ریزش مو که دچارش شده بودم رفتم دکتر ،که برام مقداری دارو داد تابدترنشه )ومن هم چون پزشک حازقی بود وچندین مدرک بین المللی داشت به داروها اکتفاکردم ونگفتم که ازمایش میخوام،علت چیه ؟،گفتم این خیلی تجربه داره وسرش میشه چون ازروی تعریفهای دیگران ومدارکی که توی مطب به درودیوار زده بود ،اطمینان بهش کردم والبته اینم گفت که موهات ارثیه وچونت رولیزر کن

    این موضوع گذشت وسرزنشهای خودم باخودم که چرا من باید ارث داشته باشم

    وووووووومعجزه اتفاق افتاد

    ،استاد قانون سلامتی رو گذاشت ومنم بلافاصله که فروشش اعلام شد برای وزن بالام خریدم وچی دیدم

    اینکه تمام مسائلی که مربوط به هورمون ،تنبلی تخمدان

    و کیست و…که نمیدونستم وعلائم خاص دیگه ای هم نداشتم برطرف شد

    والان هرموقع که جلوآینه موهای پرپشت وصورت شفاف بدون مشکلم رو میبینم ذوق میکنم وباخودم میگم من چطوری میتونم سپاسگزار باشم

    سپاسگزاراستاد نازنینی که برای حل کردن مسئله وتضادخودش کلی راه حل ودرمان مشکلات وبیماری هارو  برای کل مردم جهان برطرف کرده

    ودومین معجزه ازمعجزات استادوقانون سلامتی:

    اقا من هرکسی روکه میدیدم توخانواده،فامیل ،دوست ،آشنا،حتی غریبه ها دستهاشون میلرزید(چون توجه میکردم ،بیشتر میدیدم وتومدارش قرارگرفته بودم)

    واین باورم شده بود که افرادسنشون که بالامیره یک مسئله ای مث لرز دست طبیعیه وافراد دچارش میشن،یا میگفتن ارث داریم و زمینه ارثی دارن وبا بالارفتن سن خودشو نشون میده

    یکی دو سال قبل از شروع قانون سلامتی دیدم که

    به به

    منم بله دستهام لرز گرفته وچون کار ظریفی نمیکردم زودترمتوجه نشده بودم،رفتم دکتر گفت افراد بخاطر ارث یاشرایط روحی روانی که داشتن  دچاراین مسئله میشن وطبیعیه

    ویک کیسه پراز قرصو دارو داد تا کمی به قول خودش روندش به تعویق بیفته ولی درمان نداشت

    منم ازاین ارث مزخرف که هراتفاقی که نشه درمانش کرد میگن ارثِ ،ارثی گرفتی ،کلی ناراحتی ،غصه و عصبانیت، برای وجود کسایی که این همه مسئله برام درست کردن

    وباید کاری میکردم که آرامشمو پیداکنم (از یک طرف استرس، ازبدترشدن اونم توسن پایین وازاون طرفم عوارضی که داروها داشته باشن به  هرحال خودمو قانع کردم که دارو رو لااقل بخاطر عوارضش مصرف نکم)

    واینجابود که ذهن سرکش ونافرمانم اومد ومنو میخواست ازنگرانی دربیاره ومیگفت

    ببین ناراحت نباش  همه همین جورین  فقط نمیزارن کسی متوجه بشه(چون خیلی خفیفه)،

    ادم وقتی کمکم سنش بالا میره دچار مشکلات وبیماریهایی میشه

    تازه از کجا معلوم که  این قدر بتونی سنت بره بالا وعمر زیادی کنی که دستات بدتربشه،برای همین ذره هم که بیشتر نیس خداروشکرکن، تا اون موقع که سنت بره بالا خدابزرگه

    خب اونم وظیفشو انحام میداد ومنو بیشتردچارترس ازآینده میکرد

    وازطرفی میدیدم بابام هنوز به 60سال نرسیده اینقدر لرز دستاشون زیاده که نمیتونن لیوان چایی دستشون بگیرن

    نگرانی ها بیشتر شد

    بازم قربون استادم بشم که دوره قانون سلامتی زود به دادم رسید

    ودقیقا توی چکابی که نوشته بودم فروردین 1401شروع دورم بود وتیرماه1401 که نشونه هارو نوشته بودم،مسئلم تمام شده بود

    تمامِ تمام، باورتون میشه به همین راحتی با عمل به قانون استاد،

    حتی اضافه وزن و اشتهای زیاد که همه میگفتن طبیعه ومنم سعی میکردم با ورزش وکم خوردن خودمو اذیت کنم وکم بخورم ودرحالی که همیشه ضعف داشتم

    این راه حل نبود ،راه درست واصلی نبود وهمه ازپزشک ومحققو همه همه میگفتن راه اینه ،پراشتهایی طبیعه ودرمان نداره ،چقدر بخاطر همین موضوع پراشتهایی واضافه وزن بیچاره پسرمو توبچگی داروی ضداشتها دادم تا اشتهاش کم واضافه وزنش کم بشه وچقدرهم خوشحال بودم که این قدر مادر خوبیم که به فکرش هستم…

    اما استاد چی کردی با زندگی من ودنیایی پرااز مشکل ومسئله های کورم

    بادلایل منطقی که استاد میگن تو قانون سلامتی وعمل کردن به قانون وفقط با رعایت کردن و نخوردن بعضی خوراکیها، راحت و ساده این مسائل وبیماریهای دیگه ای که داشتم تموم شد

    خیلی خوشحال که من توخانوادم سالمِ سالمم ودرحالی که خانوادم میبینن که من خوبم ودستهامو که نشون میدم میبینن،که عالیِ عالیه صاف ،بیحرکت

    اما چه فایده که اونا قبول نمیکنن باورنمیکنن که ازرعایت بعضی نکات منطقی میشه سالم بود

    طبیعی اینه که بدن خودشو ترمیم کنه واگه سلولی دچارآسیب شده خودشو بسازه وازنو سلول جدید رشدکنه

    وما قدرت خدا وخودمونو گرفتین ودادیم دسته دیگران(پزشک و افراد به ظاهرباتجربه واهل علم)

    .

    .

    .

    .

    بیماریها یا بهتربگم مسائلی که برام بوجود اومده بود ربطی به ارث نداشت ،به اثبات دانشمندا نیازی نداشت ربطی به طبیعی بودن نداشت،همه موضوع ربط به خودم داشت چون قبول کرده بودم وباورم شده بود واز طرفی چون عقل ومنطق دیگران(، که اونا علمشو دارن ،درس خوندن ،تجربه دارن)برام دلیل ومنطق شده بود

    توی اون دوران ناراحتی های زیادی تحمل کردم

    .

    .

    .

    فقط وفقط خدا وخودم توی زندگیم نقش داریم  هیچ عامل بیرونی توی زندگی من دخیل نیس

    اینو استادم میگه ومن تجربش کردم ودارم میکنم که میشه سالم ،شاد،آرام وخوشبخت زندگی کرد اگه چیزی روقبول نکنی وخدارو هدایت گر بدونی

    رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ»پروردگارا مرا توفیق ده تاشکرگزارباشم

    استادخوبیها ازت بینهایت سپاسگزارم ،هرچند که بازبان نمیشه این شادی وسپاسگزاری رو بیان کرد

    دنیادنیا براتون خوشبختی وسلامتی روآرزو دارم

    هروقت که میام توی این سایت یاد سخن خداوند درقرآن میفتم که میگه:

    اتبعوا من لا یسئلکم اجرا و هم مهتدون

    از کسانى پیروى کنید که از شما مزدى نمى‏خواهند و خود هدایت یافته‏اند!

    (قربونتون برم استاد برای هدایتهایی که میشین ومارو هم بی نسیب نمیزارین از آموزشها و هدایت های ارزشمندتون ، برای خوشبختی وسعادتمون ،هیچی دریغ نمیکنید)

    سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: