- چه جاهایی در زندگی خود، شرایط نادلخواه را پذیرفتید و تحمل کردید؟
- چه باورهایی باعث شد تا آن شرایط نادلخواه را تحمل کنید؟
- چه باورهایی را اگر تغییر میدادید، باعث میشد آن شرایط نادلخواه را نپذیرید و تحمل نکنید؟
- همچنین بنویسید وقتی دیگر آن شرایط نادلخواه را تحمل نکردید و «همین که هست» را نپذیرفتید، به چه راهکارهایی هدایت شدید و چه درهایی برای شما باز شد؟
- و در نهایت به چه شکل مسئلهای که سالها آن را تحمل میکردید، حل شد؟
منابع بیشتر درباره محتوای این فایل: دوره کشف قوانین زندگی
اطلاعات کامل درباره محتوای افزوده شده به دوره کشف قوانین زندگی در بروزرسانی اخیر این دوره و نحوه خرید را از اینجا مطالعه کنید
- نمایش با مدیاپلیر پیشرفته
- فایل تصویری میزان تحمل شما چقدر است؟454MB29 دقیقه
- فایل صوتی میزان تحمل شما چقدر است؟28MB29 دقیقه
سلام
امیدوارم عالی باشید.
چه منظره عالی و چه باران دل نشینی اونم توی تابستان.
اتفاقا امروز در جایی که من زندگی می کنم هم هوا بارانی شد و به شکل نم نم
انقدر بارونای این شهر را دوست دارم وقتی توی خیابون هستی و بارون میشه انقدر بارونها پودری هست که خیس نمی شی و لذت می بری و امروز که اوایل تابستانه این بارون برکتی عظیم بود.
و حسم گفت امروز به جای عصر همین الان صبح بزن بیرون
انقددددددر لذت بخش بود انقدر با رب حرف زدم و عشق بازی کردم که تازه شدم.
الهی صد هزار مرتبه شکرت برای نعمت های آشکار و نهانت. خودت ما رو هدایت کن.
در مورد صبر یا تحمل:
اولین بار معنی و تفاوتش را توی دوره 12 قدم فهمیدم و بسیااااار برام جرقه بود که چرا ما همیشه این دو تا رو از دوران مدرسه همیشه مترادف و با هم به کارش می بردیم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
و خیلی توی ذهنم نشست
که صبر یعنی تو حال دلت خوبه و نگرانی باهاش نیست و داری لذت می بری و می دونی که قراره اتفاقات عالی بیوفته ولی تحمل یعنی ترس و
بی قراری و توجیح و ادامه دادن با حال بد و رفتن توی نقش قربانی و اجبار
یادمه :
یه دوره ای که به دلیل تنها کسی که مجبوره بپذیره و قبول کنه مسِیولیت کارهای پدر بزرگم را بعد از فوت ماربزرگم
با این توجیح که:
مدام از طرف خاله و دایی ها چون هیچ کدومشون ایران زندگی نمی کردند که شما ها کل دوران کودکیتون کنار مادر و پدر بزرگ بودید حالا جبران کنید و جالب تر از کل نوه ها فقط من می بایست می پذیرفتم
چون باز من تنها نوه پایتخت نشین بودم اون دوران
و خودم کاملا پذیرفته بودم .حالا چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چون تمام خاطرات کودکی میومد جلوم و فکر می کردم راهی نیست و نمی تونم ((نه)) بگم
و چندین سال در اتوبان ها در تردد بودم و با پرستارها سر و کله می زدم
در اصل مقصر تماماااا خودم بودم به خاطر تمام نا آگاهی هام
و با این کار داشتم تایید و تحسین می گرفتم که من خیلی توی کارم واردم و مو رو از ماست می کشیدم بیرون
وااای وقتی یادش میوفتم الان اصلاااا ناراحت نمیشم اقتضای اون دوران و اون باورها همین بوده
و باعث شد که من به تضاد بخورم و از درون به تنگ بیام و درخواست بدم
و چه قدر عالی ورق زندگیم برگشت و الان توی بهشتم و وقتی دارم روی خودم کار می کنم تمام اینها میشه اون سایه ها و درون آشفته و باورهای مخرب و ترمزهای پوسیده ی من که یکی یکی پیداشون می کنم
الان به راحتی (( نه )) میگم
یعنی اول درونم یه استاپ بهم میده و یه تایم می خرم و میرم یه دور می زنم با خودم خلوت میکنم و فکر می کنم و سوال می کنم و صبر می کنم و با آرامش جواب میدم.
حتمااا خیلی جاها در گذشته تحمل کردم ولی یادم نمی یاد و دوست هم ندارم بهشون فکر کنم
به اندازه کافی زیر و رو کردم درونم را و آرامش دارم ولی یادمه من از اون آدمایی بودم بسییییار لجباز و سریع عصبانی می شدم در خونه و همیشه شاکی و منتقد
خدا روشکر که تغییر دادم اون شخصیت را و همیشه اون موقع ها هم از خودم می پرسیدم چرا من انقدر لجباز شده ام ؟ قبلا اینجوری نبودم ؟؟؟؟ ولی باور کرده بودم به خاطر شرایط و اطرافیانه و کاریش نمیشه کرد
این در شخصیتم شکل گرفته
امااااا الان می بینم نه
هر چیزی راه حل داره و این تغییر شخصیت هم یکی از آرزوهای من بود در اون دوران و
الان شد و مدام در حال رشد و بهبوده…..
چقدر حرفای شما به دل میشینه استاد نازنینم
از رب جهان تنها قدرت مطلق جهان ممنونم که پیش بهترین دستانش هدایتم می کنه .