- چه جاهایی در زندگی خود، شرایط نادلخواه را پذیرفتید و تحمل کردید؟
- چه باورهایی باعث شد تا آن شرایط نادلخواه را تحمل کنید؟
- چه باورهایی را اگر تغییر میدادید، باعث میشد آن شرایط نادلخواه را نپذیرید و تحمل نکنید؟
- همچنین بنویسید وقتی دیگر آن شرایط نادلخواه را تحمل نکردید و «همین که هست» را نپذیرفتید، به چه راهکارهایی هدایت شدید و چه درهایی برای شما باز شد؟
- و در نهایت به چه شکل مسئلهای که سالها آن را تحمل میکردید، حل شد؟
منابع بیشتر درباره محتوای این فایل: دوره کشف قوانین زندگی
اطلاعات کامل درباره محتوای افزوده شده به دوره کشف قوانین زندگی در بروزرسانی اخیر این دوره و نحوه خرید را از اینجا مطالعه کنید
- نمایش با مدیاپلیر پیشرفته
- فایل تصویری میزان تحمل شما چقدر است؟454MB29 دقیقه
- فایل صوتی میزان تحمل شما چقدر است؟28MB29 دقیقه
به نام خدای مهربان
سلام به استاد بی نهایت عزیز و مریم جان عزیز
اول از همه تشکر فراوان بابت همه زحمتهایی که میکشید و فایل های عالی برای ماها ثبت میکنید، ازتون سپاسگذاریم.
در مورد این فایل بگم که واقعا تحمل کردن خیلی خیلی کار اشتباهی هست که تقریبا همه تو زندگیهاشون تجربه کردن،
خودم سالهای پیش بخاطر وضعیت بد زندگی که داشتم همیشه تحمل میکردم، تقریبا، 7.5 سال، بخاطر داشتن بچه همیشه با خودم میگفتم باید تحمل کنم چون بچه دارم، فامیل اگه خبر بشن ما جدا شدیم چی میگن، چون تو فامیل ما کسی جدا نشده بود برای ما خیلی حرف بزرگیه که جدا بشیم و این رفته بود تو مغز من که باید تحمل کرد، خلاصه همیشه تحمل میکردم اون وضعیت بد زندگی رو و روز به روز هم بدتر میشد و من همچنان بخاطر حرف مردم و اینکه بچه دارم و به تنهایی نمیتونم بزرگشون کنم هی تحمل میکردم، تحمل در حدی که همش داشتم حرص و جوش میخوردم، تا اینکه بعد از یک اتفاق بدتری که تو زندگیم رخ داد دیگه تحمل من تموم شد، دیگه نتونستم تحمل کنم و به پدر و مادرم گفتم که من دیگه نمیتونم این زندگی را تحمل کنم، میخوام جدا بشم، و اونا هم پذیرفتن و گفتن زندگی خودته و خودت میتونی تصمیم بگیری. وقتی دیدم از سمت خانواده من هیچ کس پافشاری نکرد که من برگردم و ادامه بدم، با خودم گفتم چرا اینقدر به خودم سخت گرفتم.
خلاصه وقتی جدا هم شدم تا یک مدتی بازم بخاطر دید مردم که جدا شدم داشتم تحمل میکردم که مردم الان در مورد من چی فکر میکنن، نکنه فکر کنن من مقصر بودم، خلاصه خود درگیری داشتم تا یک مدت، تا اینکه گذشت، گذشت و با خودم گفتم اصلا هر فکری مردم در مورد من میکنن،بکنن مهم نیست، مگه مردم تو زندگی من بودن که ببینن من چه کشیدم. اصلا اگه بخوایم به فکر حرف مردم باشیم، اصلا نباید نفس بکشیم.
خلاصه که همانطور که استاد گفتن تحمل کردن واقعا کار اشتباهی هست، و با آگاهیهای الانم با خودم میگم چرا الکی تحمل کردم اون همه سال و همش حرص خوردم،و هیچ لذتی از زندگیم نبردم.و میتونم بگم که مقصر خودم بودم که اون شرایط را تحمل کردم،میتونستم نکنم.
وقتی آدم خودش را ارزشمند بداند و حرکت کند خدا کمکش میکند و خیلی درها به رویش باز میشود،
آرامشی که الان تو زندگیم با دوتا بچه هام دارم تجربه میکنم با هیچ چیزی عوضش نمیکنم، و پیشرفتهایی که بعد از جدایی کردم خیلی خیلی قابل قدر هست و به خودم افتخار میکنم که تونستم به تنهایی یک زندگی عالی و زیبایی برای خودم و دوتا بچه هام فراهم کنم. و خدا را صد هزار مرتبه شکر که همیشه همراهم بود و تنهام نذاشت، خدایاااااااااا هزاران مرتبه شکرت