می خواهی جزو کدام گروه باشی؟ - صفحه 10

780 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    saeed afari گفته:
    مدت عضویت: 3998 روز

    با درود خدمت دوست گرامی جناب آقای عباس منش

    شمارو دوست خطاب کردم چون تو این یکسال که با شما آشنا شدم بهترین راه حل های زندگی رو در اختیار ما قراردادین.اساتید فقط حالت مرجعی هستن ولی کسیکه اینقدر سعی و تلاش میکنه تا ما هم مثل خودش باشیم فقط یک دوست خوب میتونه باشه.

    – در مورد سوالتون بارها به این حقیقت برخوردم.اما درکی ازش نداشتم.وقتی در دوران نامزدی بودم ناگهان شرکت منحل شد و همه آرزوهایی که داشتم بر باد رفت.این اتفاق یکبار نیز 3 سال پیش برای من افتاده بود اما اون شرایط با الان خیلی فرق میکرد.امیدوار بودم که با نشستن و خوندن روزنامه و آگهی ها حتما اتفاق خوبی برای من میافته.خانمم خیلی نگران بود و ما به زمان تاریخ ازدواج نزدیک میشدیم.تازه با سایت شما آشنا شده بودم. و همه مطالب رو پیگیری میکردم.از طرفی تو اینترنت میگشتم و آگهی و سایتها رو چک میکردم.خیلی تلاش میکردم اما همش به در بسته میخوردم.میومدم تو سایت مطالب رو میخوندم انگیزه پیدا میکردم اما بعد از مدتی دوباره افسرده میشدم.خیلی فکر میکردم و همیشه دیگران مقصر میدونستم و از زمین و زمان شاکی بودم.وضعیت به حالت بحرانی دراومد.بی خوابی ها ،ترس های هزینه مراسم و …. همه فشار سنگینی به من وارد کرده بود.از طرفی هم همسرم خیلی نگران شده بود.من فکر میکردم با نشستن پشت جعبه جادویی و کلیکهای متعدد به نتیجه میرسم.اما هیچ اتفاقی نیافتاد.یکروز صبح زود از خواب بیدار شدم ویکبار دیگه فایل ها و مطالب سایت رو بررسی کردم.تو اننترنت سرچ کردم.نظرات دوستان رو خوندم و با همسرم صحبت کردم.من یک مساله رو دقت نکرده بودم و وقتی به همسرم گفتم ، گفت همه اینها درسته وقتی “تو بخواهی”. من نکته اصلی رو فراموش کردم.همه این مطالب و کتابها برای این بود که نیروی محرکه ای باشه نه اینکه بخودی خود ایجاد موفقیت کنه. برای همین شروع کردم به بررسی بازارکار خودم.سایتهای مختلف رو چک کردم. شروع کردم به بررسی و تلفن های کاری.دریافت و ارسال اطلاعات.با هر مشکلی بود پول جمع میکردم و دی وی دی های آموزشی رو تهیه میکردم.در همین حین با افراد خوبی هم آشنا شدم و اونها هم به من آموزشهای رایگانی دادن.دوستی پیدا کردم که توسنت مشکل مالی من رو حل کنه . کمی به وضعیت سر و سامان دادم.بعد از مدتی حس کردم که کار فعلی منو راضی نمیکنه و باید برای خودمکاری کنم.برای همین اول باید یک درآمد ثابتی تهسه میکردم و سپس با برنامه ریزی و هدفگذاری وارد علایق خودم میشدم.مطالب سایت رو دوباره بررسی کردم.فایل های صوتی،متنی و به همه هم توصیه میکردم این سایت رو مطالعه کنید.وارد یک شرکت دارویی شدم و دیدم که فضای خوبی برای کار هست و چند ماهی است که دارم فعالیت بازاریابی میکنم.خداروشکر تونستم به وضعیت دوباره سروسامان بدم.اما هنوز دارم روی طرح خودم کار میکنم.وضعیت خیلی بهتر شده اما هنوز من به خواسته خودم نرسیدم.امروز فایل رو گوش دادم و برای خانمم گداشتم.ایشون هم همنظر با من هستن.اول باید شرایط رو طوری بهبود داد که بتونیم با فراغ بال طرح خودمونو ایجاد کنیم.

    من فکر میکنم ما هروقت که ” بخواهیـــم تغییر کنیم و عمل کنیم” به موفقیت میرسیم.مهم کار و تحصیل و مدارک و شهرو کشور نیس …. همه از یک رمز در همه دنیا استفاده کردن” من میخواهیم=خواستن توانستن است”. الانم که دارم ای متن رو مینویسم از همه شرایط استفاده میکنم که هدفم برسم.دوس دارم از تجارب همه استفاده کنم و بتونم در این راه به همه دوستانم هم کمکی کنم.

    – برای جناب عباس منش و تیم زحمتکششون آرزوی موفقیت دارم.

    – سایت خیلی بهتر شده اما هنوز هم میتونه بهتر باشه.اگر کمکی از دست من بر بیاد خوشحال میشم که بتونم کمکی کنم.

    با تشکر

    سعید جعفری

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  2. -
    mohammad mashayekhi گفته:
    مدت عضویت: 3858 روز

    با سلام به آقای عباس منش و خسته نباشید به ایشون و گروه زحمتکششون

    داستان زندگی من مربوط میشه به سالها قبل که برای برادرم و پدرم که در زمینه فروش کامپیوتر فعالیت داشتن کار میکردم . اون زمان درآمد کمی داشتم و چون مجرد بودم زیاد اعتنایی نمیکردم . تا اینکه تو محل کارم با برادرم حرفم شد و تصمیم گرفتم از اونها جدا بشم . برای مدتی تو خونه بدون هیچ انگیزه ای وقت میگذروندم یه روز تصمیم گرفتم برای پیدا کردن کار تو آگهی های روزنامه بگردم تا اینکه کاری برای خودم جور کنم و به چند تا از اونها هم سر زدم ولی چون مدارک تحصیلی پایینی داشتم نتونستم جایی مشغول به کار بشم و تصمیم

    گرفتم برای دریافت گواهینامه موتور سیکلت اقدام کنم و سریع مدارک مورد نیاز رو اماده کردم و ظرف چند روز گواهینامه رو گرفتم بعد از اون از طرف یکی از همکارای سابق درزمینه کامپیوتر دعوت به کار شدم وقتی مراجعه کردم متوجه شدم که فقط گواهینامه من تو اون محل ارزش داشت و تجربه کاری من در شاخه کاری من تاثیری تو استخدام من نداشت از روی ناچاری پذیرفتم با خودم گفتم بهتر از بیکاریه با حقوق بیشتری نسبت به کار قبلی مشغول به کار شدم . تو اون مدت همش تو فکر تغییر بودم مدام به این فکر میکردم که چرا فروشنده خوبی نباشم و به صرف کارپردازی قانع نباشم بعد از چند ماه سختی تو اون فروشگاه تصمیم گرفتم اون کار رو هم ترک کنم . کارفرما با شنیدن موضوع شروع به اسرار برای نرفتن من و ادامه کار داد ولی من بهش گفتم میخوام شرایط بهتری رو تجربه کنم و این شغل مناسب حال و آینده من نیست . به هر حال اون جدایی انجام گرفت و من تا چند ماه دوباره به شرکت برادرم برگشتم ولی اوضاع یکم فرق میکرد من چند منبع اصلی خرید کالا پیدا کرده بودم و مشتری ها رو با قیمتهای بهتری ساپورت میکردم حتی درامدم هم بهتر شده بود ولی بازم اوضاع اونی نبود که من تصورش رو داشتم میخواستم هم درامدم بالاتر باشه هم راحتتر پول دربیارم هرروز به این فکر بودم تا از همون فروشگاه با من تماس گرفتن و پیشنهاد فروشندگی کامپیوتر رو در سطح بالاتر بهم دادن شرایط خیلی خوبی بود و با در خواست خودم حقوق بالایی نسبت به قبل عنوان کردم و پذیرفته شد. باور نمیکردم که در عرض چند ماه چیزی حدود 4 برابر حقوق اولیه به حقوقم افزوده میشه و من حدود 13 ساله که دارم برای اونها کار میکنم هر سال مبلغی به حقوقم افزوده میشد و من گول ظواهر دنیا رو میخوردم و چون اعتماد کارفرما جلب شده بود بدون در نظر گرفتن بدهی های من هر روز برداشت من از اونجا بالا تر و بالاتر میشد تا اینکه ازدواج کردم و شرایط یکم تغییر کرد حالا حقوق من کمی بیشتر شد ولی برداشت های من بیشتر میشد تا جایی که هر روز در منجلاب بدهی و بدهی های جدید غرق میشدم در حال حاضر میلیونها تومان بدهی دارم و با وجودی که سالهاست قصد استقلال مالی دارم و میخوام که روی پای خودم بایستم و برای خودم کار کنم ولی بدهی های من مانع جدایی میشه و ترس از بی پولی و کسادی کار توقف منو تو اون محل ایجاد کرده حدود یک سالی میشه که میخوام یه تغییر بزرگ رو انجام بدم کتاب های زیادی تو زمینه موفقیت و ثروت خودندم خیلی پیگیر این قضیه شدم و مدام در تکاپو بودم همش دنبال راه های برای رسیدن به ثروت و شغل های جدید هستم وتا سال قبل که با سایت شما اشنا شدم درگیر این بودم که چطور میشه از این باتلاق بیرون بیام .به لطف خدا و اشنایی با گروه عباس منش که واقعا تو این چند ماه طرز فکر جدیدی برای من ایجاد کرده ایمانم قوی تر شده ولی راه اصلی رو پیدا نکردم فکرم یه چیز میگه قلبم حرف دیگه ای میزنه ولی بزرگترین دیوار من بدهی های قبلی من به این مجموعه است که منو ثابت و متحیر نگه داشته سالها پیش کتاب چه کسی پنیر مراجابجا کرد رو از یکی از همکاران خودم هدیه گرفتم چند بار خوندمش و هر بار بر اینکه حقایقی هست که باید بدونم و عمل کنم مطمئن تر میشدم ولی باز بعد از گذشت چند روز امیدم رو از دست میدادم . به امید چراغ روشنی از طرف خدا و نمایان راه جدید از جانب خودش اینجا رو انتخاب کردم من دوره های شمارو کم و بیش از اینترنت خریداری یا دانلود کردم امید دارم که شب تاریک روزی روشن در پی داره به همین امید هرروزم داره تکراری تموم میشه و به قول گفتنی درجا میزنم و عمیق تر فرو میرم . با وجود فایلهای خوب و انگیزشی شما عالی بودن ولی من تو تله قبلی گیر کردم و شرایط کم کم به من غالب شده و مثال غورباقه که فرمودید دقیقا مثال من شده .شاید مشکل از منه که نمیتونم تغییر کنم و گول شرایط ایده ال قبلی رو خوردم و نتونستم تغییر مثبتی ایجاد کنم .

    بازم تشکر میکنم از زحمات خوب و ارزشمند شما استاد عزیزم به امید اینکه منم بتونم تغییر کنم و بازم پیشرفت کنم و استقلال مالی و کاری ای که سالهاست به فکرش هستم برام بوجود بیاد .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    اکبر زیدی گفته:
    مدت عضویت: 3690 روز

    سلام به دوستان و استاد عزیزم اقای عباس منش میخوام از زندگی و حرفه خودم بگم من یک دریانوردم حدود پانزده سال سابقه کار دریایی دارم به خیلی از کشورها سفر کردم کار دریا بسیار کار سختی ست، شده ک من شش ماه شش ماه خانواده ام نمیدیدم حتی من بزرگ شدن بچه ها ندیدم اصلا نفهمیدم کی دندان دراوردن شاید به جرات بگم بچه هام هیچ حسی به من ندارن وقتی بعد از شش ماه میام خونه بیشتر نقش یک مهمان هستم تا یک پدر خیلی زود پیر شدم ،بعضی وقتا ک رو دریا هستم اینقدر شرایط برام سخت میشه مثل طوفان و شرایط محیطی و حرکت کشتی ک حاضرم چندین میلیون بدم یک ساعت پا رو خشکی بزارم تا زندگی عادی داشته باشم یعنی خشکی میشه یکی از ارزوهای من ،یکی از انگیزهای من که به سایت شما روی بیاورم همین شرایط سختم بود به قول استاد در ثروت پایه بیان کردن که وضوح از طریق تضاد بهش رسیدم فهمیدم ک چی میخوام من خیلی مدیون اول خدا بعد استاد عزیزم هستم به نتیجه رسیدم اگر میخوام از زندگی م و کنار خانواده ام لذت ببرم باید تغییر کنم تصمیم گرفتم یک شب سخت و طوفانی ک حتی امکان یک خواب راحت برام مشکل بود جرقه باز کردن یک مغازه به ذهنم خطور کرد و تصمیم گرفتم پل های پشت سرم خراب کنم الان یکسال ست ک شروع بکار کردم خدا را شکر راضی م ،تازه فهمیدم خانواده م چقدر مظلوم بودن الان خیلی خوشحالم تازه فهمیدم زندگی چیه الان دارم رو باورهام کار میکنم به کسانی ک این نظر منو میخونن یک خواهش دارم تغییر کنید اگر از زندگیتون راضی نیستن نزارین دنیا شما را فرسوده و پیر کنه نزارین مثل من بعد از چندین سال سختی و مشکلات تازه بفهمین چی میخوایین خدا را شاکرم خودمو باور کردم الان دارم رو باور بچه هام و خانواده ام با فایل های استاد کار میکنم امیدوارم این سالهای ک پیش خانواده نبودم بتونم جبران کنم .با تشکر از دوستان عزیزم موفق و پیروز باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  4. -
    یوسف شرقی گفته:
    مدت عضویت: 3779 روز

    با عرض سلام خدمت جناب استاد عباس منش و دوستان ارجمند من یکی از مشتریان پرو پا قرص این سایت هستم هرچند مدتی بود که به دلایل مختلف داشتم از این سایت دور میشدم اما خدا رو شاکرم که دوباره میتونم تو این سایت نظر میذارم

    اما در مورد خودم کارمند هستم و متولد 59 در زندگی کاری تجارب مختلفی دارم از زمان بچگی کار میکنم اون سالها وقتی دوران تعطیلات مدرسه شروع میشد به خاطر اینکه تو کوچه ها ول نچرخیم جلو دکان بابام ادامس و نقل و شکلات و فوتبال دستی و سرگرمی داشتم حتما اونایی که متولد اون سالان میدونن که سرگرمی یک وسیله ای بود برای بازی کردن که با دست داخل یک محفظه ای شیشه ای بود بازی میشد خلاصه یه قلک با قوطی شیر خشک واسه خودم درست کرده بودم و هر روز پولام رو داخل اون میذاشتم و بوسیله این پول ها کیف و کفش مدرسه و وسایل تهیه میکردم و حتی بعضی مواقع هم کمک حال خونواده بودم بزرگ تر که شدم دیدم که این وسایل دیگه جواب نمیده و تابستونها و حتی بعضی مواقع در زمان ایام مدرسه شاگردی میکردم جلو مغازه را اب و جارو میکردم واین احساس استقلال بیشتری رو به من میداد و واسم خوشایند تر بود شاگردی تعمیر رادیو و ظبط میکردم شاگردی چایخانه میکردم بعضی مواقع واکسی میکردم و از اینکه پول در میارم خوشحال بودم و درس هم میخوندم و این روند همچنان تا دوران دبیرستان و دیپلم هم ادامه داشت تا اینکه دیپلم گرفتم کنکور دادم و دانشگاه پیام نور در رشته حسابداری در همون شهر خودمون قبول شدم و حالا دیگه می بایست شهریه میدادم و درس هم میخوندم یه مقدار پول قرض کردم تا اینکه بتونم شهریه اولیه رو بدم این بگم که بابام این قهرمان و اسوه شکست ناپذیر زندگی من وضع مالی خوبی نداشت که بتونه شهریه دانشگاه من رو تامین کنه در حالی که چهار برادر بودیم و یک خواهر و فقط میتونست که خرج و مخارج زندگی ما رو تامین کنه باری به هر جهت ترم اول دانشگاه داشت تمام میشد و من بازهم میبایست به فکر پول باشم تا اینکه به پیشنهاد یکی از دوستام تو مغازه تعمیر تلفن و موبایل مشغول به کار شدم اوضاع داشت خوب پیش میرفت تا اینکه تو یکی از اون سالها بابام یه مریضی گرفت و توی بیمارستان بستری شد و من هم خیلی ناراحت شدم تا اینکه یه فکری یکدفعه مغزم رو مشغول به خود کرد که برم تهران و کار کنم و همین کار رو هم کردم اگر چه خیلی بی گدار به اب زدم ولی تجارب ارزشمندی رو به دست اوردم بدون اینکه یه تصمیم اساسی بگیرم موضوع رو با خونواده مطرح کردم و به تهران امدم اونجا یکی از دوستام که تو ایران خودرو کار میکرد و منزل اجاره کرده بود رفتم پیشش و گفتم اگر اجازه بده برم اونجا تا وقتی که یه کار دست و پا کنم بعد بتونم تو هزینه ها و خارج باهاش شریک بشم اون هم که همشهری و دوستم بود قبول کرد چون دانشجو بودم و میبایست زودتر کار پیدا کنم هر روز صبح زود از خواب بیدار میشدم و توی روزنامه همشهری دنبال نیازمندیهای تهران میرفتم و به شرکتهایی که دنبال افراد جویای کار میگشتن زنگ میزدم چند تا از شرکت ها رو رفتم اما کاری که من میخواستم نبود تا اینکه توی یک اژانس مسکن در بلوار افریقا مشغول به کار شدم شغلی بود پورسانتی و من هم هیچ تجربه ای نداشتم با افراد مختلفی اشنا شدم جا های مختلفی رو تو شمال شهر تهران دیدم ولی باید بگم چون من صرفا دنبال پول بودم و هیچ تجربه ای نداشتم موفقیت کاری خوبی نداشتم اما تجارب فوق العاده ارزشمندی پیدا کردم شش ماه همین جوری گذشت هرروز در کنار این کار روزنامه هار رو نگاه میکردم تا کار بهتری رو پیدا کنم اما متاسفانه چون من شهرستانی بودم و تجربه کاری هم نداشتم کار مناسبی واسه من پیدا نشد تا اینکه مجبور شدم یک ترم مرخصی بگیرم و پس از مدتی دوباره به شهرستان خودم بازگشتم دوباره رفتم سراغ همون مغازه تعمیر تلفن و موبایل و دوباره کار کردم و پول در اوردم تا تحصیلاتم تموم شد بعد از اون نوبت سربازی شد دوران سربازی رو هم تموم کردم البته اونجا هم دنبالیه کارهایی بودم اما بعلت محدویت زیاد دوران سربازی نتونستم کاری کنم بعد از دوران سربازی دنبال کار گشتم پیش یکی از دوستان که کار تعمیرات و فروش کامپیوتر بود شاگردی کردم و کار رو یاد گرفتم هر چند پول زیادی به من نمیداد ولی خدا رو شکر باعث شد که تو کار کامپیوتر رشد کنم بعد از یه مدتی در شرکت گاز شهر خودمون پیش یکی از دوستان که پیمانکاری شرکت رو تو یکی از جنبه ها داشت مشغول به کار شدم و از اون جا به بعد بود که کارم پیشرفت کرد دیگه نمیخواستم همیشه ساکن باشم دیگه نمیخواستم به حرف های الکی مردم گوش بدم چون یه چیزی تو ذهنم هی میگفت که اگه تا حالا هیچ پیشرفتی نمیکنی تقصیر از خودته مدتی اونجا کار کردم حقوقم خوب بود اما من دیگر راضی نبودم تا اینکه توی یک روزنامه محلی آگهی زده بود که دانشگاه علوم پزشکی توی رشته های زیر استخدامی داره من هم شرکت کردم ازمون دادم و قبول هم شدم این در حالی بود که تازه ازدواج کرده بودم اما وقتی که برای مراحل گزینش رفتم من رو ذخیره اعلام کردن و یک نفر دیگه رو بهر دلیلی استخدام کردن خیلی ناراحت شدم اما ناامید نشدم دوباره در یک مرحله دیگر از ازمون این دانشگاه ازمون دادم و دوباره قبول شدم و چون دفعه اول گزینش شده بودم این بار در یک بیمارستان در شهرستان خودمون استخدام شدم و الان هم یک سالی هست که رسمی شده ام و حقوق خوبی هم دارم اما باز هم احساس میکنم که این شغل نمیتواند من رو ارضا کنه و تو فکرهایی هستم دارم تکنیک های eft رو یاد میگرم و روی خودم مرتب کار میکنم دوستان از وقتی که با سایت جناب عباس منش اشنا شدم پیشرفت های زیادی در زمینه های مالی و فردی داشته ام همین چند وقت پیش دک خونه کوچک خریدم و دارم به امید خدا پولش را درست میکنم خدا رو شکر لطفا توصیه های جناب عباس منش رو نادیده نگیریم جهان قوانین بخصوص خودش رو داره که اگه بر اساس این قوانین عمل کنیم موفق میشیم و الا زیر چرخ دنده های این دنیا خورد میشیم

    واقعا دمت گرم عباس منش

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  5. -
    امیر خان گفته:
    مدت عضویت: 3687 روز

    سلام

    اگه بخوام از دید دانشجویی جواب بدم بعضی درس ها را من 2 و یا 3 بار افتادم و در آخر پاس کردم این نمونه ی مقابله با خواندن درس و تغییر در زندگی است ولی بعضی از دروس دیگر را همان دفعه ی اول با درس خواندن به نمره ی خوب دست یافته ام با این که به آن درس علاقه ای نداشته ام اما چون میدانستم که باعث عقب افتادنم میشود نگذاشته ام که در آن درس بیفتم این نمونه ی تغییر در زندگی در زمانی مناسب است به خصوص من یادم میاد که در درس آمار و احتمال با دید مثبت توانستم با خواندن شب امتحانی آن درس را پاس کنم در صورتی که بعضی از دوستانم با نگرش منفی فردای آن روز آن درس را حذف کردند.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  6. -
    مهدی محرمی گفته:
    مدت عضویت: 3791 روز

    با عرض سلام .

    زندگی من با نماز و قرآن شروع شد.دوران بچگیم هیچ نمازی رو رد نمیکردم.قرآن رو از مادرم یاد گرفته بودم و عربیش رو خوب میخوندم.این روند تا سال 3وم هنرستانم ادامه داشت .کنکور رو به صورت عالی خونده بودم .قرار بود تو ارومیه کنکور بدم.با این هدف میرفتم که حتما قبول میشم.ولی با کمال تاسف به همراه دو تا از پسر عموهام که معدلشون همیشه 4 نمره از من بیشتر بود کنکور رو رد شدم.خیلی فشار روم بود . که کار کنم یا باز درس بخونم.یه سال با همین نابسامانی گذشت و من کاملا از درس نامید شده بودم.تا بعد 11 ماه یک شب احساس کردم لیاقت من ،یه سرباز صفر نیس که همه به من دستور بدن.من اون یه ماه رو شبانه روز خوندم و از دانشگاه سراسری ارومیه قبول شدم .این قبول شدن منو از خیلی فکر های آزار دهنده رها کرد.مهمترینش سرزنش والدینم به خاطر شاگرد اول بودن پسر عمو هام بود(اونا از غیرانتفاعی گیلان و پیام نور قبول شدن).این مرحله از زندگیم تو اون زمان بهترین وضعیت زندگیم با تفکرات اون زمانم بود.تو این مرحله من نماز و قرآن وبزرگی خدا رو به معنای واقعی فراموش کردم چون دگ خودمو برتر میدیدم.با یه دختری همون اوایل آشنا شدم و با بی پولی ادعای خوشبخت کردن اون دختر رو داشتم.دو سال گذشت و کاردانیم تموم شد ولی هنوز اون دختر رو بیخیال نشده بودم.دگ کم کم آماده میشدم کنکور کاردانی به کارشناسی رو بدم که یه روز یه نفر بهم خبر داد اونی که میخاستی باهاش ازدواج کنی.شوهر کرده.دگ من تو اونروز کلا ریختم به هم.با وجود آسمی ک داشتم هر روز یه بسته سیگار به دور از خانواده میکشیدم.هر روز مست بودم.دیگه کم کم به مرز کارتون خابی میرسیدم تا اون روزی ک تو خونه یه لحظه تقویمو نگاه کردم دیدم یه هفته مونده تا کنکور.

    متوجه شدم که خیلی از خودم دور شدم اومدم به جای دفترچه سربازی کنکور رو خوندم و از دانشگاه تبریز قبول شدم.اون دختر رو هم به امید اینکه بهتراشو پیدا میکنم فراموش کردم ولی نتونستم سیگاری ک از رفتن اون واسم جا مونده رو فراموش کنم.زندگیم با همین روند پیش میرفت.هر روز رو آرزوی مرگ داشتم.چون میترسیدم از آینده.هر هفته با یه دختری حرف میزدم که زمان بگذره.

    ترم یک و دو وترم تابستان جمعا 15 واحد با معدل 12 پاس کرده بودم که یه روز یکی از دوستام یکی از 4 تا فایل تصویری استاد عباس منش رو بهم نشون داد.از اون روز تغییرات درسیمو شروع کردم.ترم 3 17 واحد پاس کردم با معدل 14 و ترم 4 هم 18 واحد با معدل 15٫

    الان که با شما حرف میزنم هنوز نتونستم سیگار رو فراموش کنم ولی تونستم فکر دختر رو از زهنم بندازم.تونستم قرآن رو با درک دقیق بخونم.تونستم با خیلی از افراد سرشناس بدون خجالت یا ترس مشورت کنم.تونستم مسجد رو خونه ی دومم کنم

    تونستم به جای اینکه یه نفر رو دوست داشته باشم همه رو، یه اندازه دوست داشته باشم.

    ولی الله رو بیشتر از همه دوسش داشته باشم.

    الان دگ دارم طرح های علمی و نظامی و زیست محیطی خودمو آماده میکنم که همشون عملییاتی شه.

    ولی این دفعه اشتباه گذشته رو انجام نمیدم که حتما آدم باید یه ضربه بخوره و تغییر کنه.نه من دیگه طبق اصول تجربه های افراد حرکت نمیکنم.من دیگه کسی مثل علی (ع) رو میشناسم.

    دلیل این تغییرم هم این بود که کسی بازی زندگی دنیا رو برنده میشه ک قوانینشو خوب بدونه نه اینکه دونه دونه تجربه کنه. من اگه قرار باشه اشتباه های زندگی استاد رو انجام بدم شاید تا آخر عمرم به این وضعیت استاد نرسم.من به خاطر اشتباه های گذشتم پشیمونم ولی الان خوشحالم که همشون قبل اینکه قانون رو بدونم یه تجربه شدن برام.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  7. -
    مهدی محمدی گفته:
    مدت عضویت: 3747 روز

    سلام استاد . من مهدی محمدی درسال 90 از شرکتی که کار می کردم به دلیل تعدیل نیرو اخراج شدم بعد با نظر پدرم یک مغازه تعویض روغنی زدم اوایل کارم به خوبی پیش رفت و در عرض دو ماه مغازه جا افتاد . من با توجه به اینکه اولین تجربه فروش و کاسبی را داشتم نمی دانستم چه کار باید بکنم تا مداومت داشته باشم . این را هم بگم که من با توجه با ارزشهای درونی کارم را انتخاب نکرده بودم و نمی دانستم که اصلا ارزش درونی چی هست . خلاصه در سال نودو یک بعد از 4 ماه کارکردن مبلغی پول در بانک داشتم که وام گرفتم و یک وانت اقساطی با چک خریدم بعد در همان سال از بانکهای دولتی 20 میلیون وام گرفتم که در همان زمان از طرف دوستی پیشنهاد شراکت کارواش داده شد من هم با توجه به اینکه تعویض روغنی و کارواش در کنار هم خوب کار می کنند پیشنهاد را قبول کردم و شروع کردیم به ساختن زمینی که در همان سال به مبلغ 150میلیون خریده بودیم و من که کار گر در مغازه داشتم به ساخت زمین برای گاراژ مشغول بودم که هر از گاهی به دلیل داشتن وام و کارگر پول کم اوردم ولی با این حال با پولی هم که از پدرم قرض گرفته بودم گاراژ رو ساختم ولی بدهی روی بدهی جمع شده بود بعد از مدت شش از کار کارواش و تعویض روغنی در گاراژ کارواش به دلیل نبود اب و کارگر مناسب تعطیل شد و تعویض روغنی هم رونق خود را از دست داد . تمام اقساط بانکی عقب افتادند . و ماشین وانت رو هم فروختم تا بدهی ها رو پرداخت کنم . نشتم با خودم فکر کردم که چرا اینگونه شده است که به صورت اتفاقی با سایت شما در سال 94 اشنا شدم و مطالبی که در مورد لیاقت داشتن چیزی رو شنیدم که فهمیدم اولا کاری که من می کردم با ارزشهای درونی من در تضاد بودند و دوما من در اون لحظه که پول قرضی و واو داشتم هنوز به لیاقت اون مبلغ نرسیده ام در نتیجه کلیه لوازم غیر ضروری را فروختم و مقداری از قرض پدرم و مقداری از اقساط معوقه بانک را تسویه کردم تا کمی به آرامش برسم . وقتی با خودم عمیقا فکر کردم دیدم که یک جریان خیلی قوی من رو به سمت راه و مسیر درست هدایت می کند اون هم با ضرر و زیان . و خودم هم بران امدم که مسیر درست رو تشخیص بدم و در اون مسیر گام بردارم و در حال حاضر با توجه به اینکه از امکانات موجود در لحظه استفاده می کردم کاری رو که با نظام ارزشی من در تضاد نباشد را پیدا کردم و شکر خدا مدتی است که در این مسیر جدید به خوبی از افکار م استفاده می کنم و کاینات هم من رو وقتی در مسیر درست قرار دارم به خوبی من را هدایت می کند . این بود داستان کارمن که البته قسمتی از مشکلات و مسایل را نتوانستم برایتان بنویسم . امیدوارم در فرصت مناسب بتوانم مسیر کلی زندگیم رو براتون تعریف کنم . موفق و موید باشید .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  8. -
    حسین صفری گفته:
    مدت عضویت: 3766 روز

    سلام قضیه به سه سال پیش بر می گردد زمانی که من باور های ضیعفی داشتم خودم را نمی شناختم و ضربات سنگینی خوردم وقتی که من خانه ام رافروختم تا محل کسب بخرم و این قضیه همزمان شد با تغییر وضیعت اقتصادی کشور و من بر اساس همان باور های ضعیف قدرت تصمیم گیری نداشتم شخصیت منسجمی نداشتم و قادر به خرید محل کسب نشدم ولی جهان مرا مجبور کرد برای اینکه سرمایه بیشتری را از دست ندهم کارهای انجام دهم که تا ان زمان انجام نداده بودم تکاپو برای خرید خانه از دست رفته و همین عمل باعث شد بیشتر ضرر نکنم و لااقل خانه داشته باشم واین درحالی بود که اکثرا بر اساس همین نگرش اقتصادی ضرر کردند . واکنون که با قانون افرینش اشنا شدم و قوانین را درک کردم در خیلی از موقیعتها تصمیمات درستی گرفتم وبهتر از این حال خوب داشته ام و بر اساس قانون احساس خوب تفکر خوب وتفکر خوب نتایج خوب را در بر داشته است.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: