می خواهی جزو کدام گروه باشی؟ - صفحه 10 (به ترتیب امتیاز)

780 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    مهشید و شیرین گفته:
    مدت عضویت: 1253 روز

    به نام خداوند مهربان

    سلام استاد و خانم شایسته عزیز

    افراد به چهار دسته تقسیم می شوند:

    -افرادی که با دیدن نشانه ها مبتنی بر تغییر به هیچ وجه تغییر نکرده تا در نهایت زیر چرخ دنده های جهان له می شوند

    -افرادی که با دیدن نشانه ها مبتنی بر تغییر در آخرین لحظه تغییر کرده که مسلما با سختی ها و آسیب های زیادی مواجه می شوند

    -افرادی که با دیدن کوچکترین نشانه سریعا تغییر کرده و رشد و پیشرفت می کنند

    -افرادی که بدون دیدن کوچکترین نشانه همواره در حال تغییر رشد و بهبود شخصیتشان هستند

    -طبق قانون جهان: یا حرکت کرده یا نابود می شویم

    -اگر تغییر نکرده و حرکت نکنیم مسلما زیر چرخ دنده های جهان له می شویم

    -همواره سعی کنیم جزء دسته ی چهارم باشیم

    -مراقب باشیم هیچ گاه در تله ی شرایط به ظاهر خوب قرار نگیریم

    -حرکت های رو به جلو در نهایت به پیشرفت و موفقیت بیشتر ما منجر می شود

    -هدف ما در جهان مادی تنها خوردن و خوابیدن نیست بلکه رشد و پیشرفتمان در تمام جنبه های زندگی است

    -پیش از سخت شدن شرایط اقدام به تغییر کنیم

    -به شکلی زندگی کنیم که موقع مرگ حسرت نخوریم

    -زمانی که موقعیت و شرایط ما مناسب است باید تغییر کنیم

    -اگر همواره در حال تغییر باشیم هیچ گاه شرایط به قدری سخت نمی شود که مجبور به تغییر شویم

    -اجازه ندهیم شرایط به قدری سخت و نامناسب شود که مجبور به تغییر شویم

    -جزء یک درصد از افرادی باشیم که تغییرات مثبتی در جهان ایجاد می کنند

    -به محض مساعد بودن اوضاع به فکر تغییر و بهبود آن باشیم

    -اوضاع مناسب و خوب تله ای برای عدم تغییر است

    -هنگام مساعد بودن اوضاع از خود سوال کنیم:

    چگونه از این بهتر؟ ساده تر؟ زیباتر؟ پولسازتر؟

    -نگاه رو به جلو داشته و همواره در حال رشد و پیشرفت باشیم

    -به شرایط کنونی خود راضی نباشیم

    -اجازه ندهیم شرایط خوب ما را از رشد و پیشرفت بیشتر باز دارد

    -تغییرات روند آرام داشته و ما متوجه ی تغییر روند آن نخواهیم شد

    -اجازه ندهیم جهان با ضربه و آسیب ما را وادار به تغییر کند

    -همواره به دنبال رشد پیشرفت و بهبود خود باشیم

    چه زمان هایی تغییر کرده و رشد و پیشرفت کرده ایم چه زمانی تغییر نکرده و مجبور به تغییر شده ایم؟

    -دوران ابتدایی و راهنمایی همیشه شاگرد درس نخوان و ضعیف از لحاظ درسی بودم اما زمانی تصمیم گرفتم شاگرد اول کلاس باشم و وضعیت خود را تغییر دهم

    -زمانی بسیار چاق بودم و تصمیم گرفتم لاغر شوم که با ورزش و رژیم غذایی لاغر شدم و با هدایت شدن به قانون ارزشمند سلامتی علاوه بر تناسب اندام خدا را شکر به سلامتی رسیدم

    -زمانی تصمیم گرفتم مهارت های لازم را در شغل مورد نظر یاد گرفته و کتاب های بسیار زیادی در زمینه ی آن مطالعه کرده تا به مهارت نسبی در آن دست یافتم

    -بسیاری از مهارت هایی که دوست داشتم را با تکرار و تمرین فراوان یاد گرفته و وضعیت خود را در حوزه های مختلف تغییر داده ام

    خدایا شکرت

    عاشقتونیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  2. -
    زهرا آبلو گفته:
    مدت عضویت: 3017 روز

    به نام خداوند بخشنده مهربان

    هدایتگر من به مسیر کسانی که به آنها نعمت را تمام کرده

    خدایا شکرت برای یک روز زیبایی دیگه و برای آگاهی

    من جزو کدام دسته هستم ؟🤔جای بسی فکر داره اول که شنیدم یه مروری به گذشته خودم کردم دیدم ازکجا تغییر کردم ؟خوب گذشته من به یه سری تضاد برخورد کردم و بعداز دریافت هدایت خدا تغییرات شروع شد میشه گفت جزو دسته سوم بودم اما حالا چی ؟چون استاد میگن هرروز باید تغییر کنی و گول شرایط عالی رو نخوری الان چطور دارم تغییر میکنم فکر میکنم الان هم تا باتضاد ها برخورد نکنم تغییر نمیکنم تا بدهی و قرص ها انبار نشد من نگاهی به خودم نکردم اما تصمیم گرفتم از این به بعد جزو دسته چهارم باشم یعنی قبل از اینکه جهان منو وارد کنه خودم تغییر کنم و سعی کنم هرروز روی خودم کار کنم و از وقتی این تصمیم رو گرفتم خدا هم به آسونی داره کمکم می‌کنه هرروی که میام تو سایت با فایلی یا کامنت دوستی حال منو دگرگون می‌کنه و باعث میشه اون روز بیشتر روی خودم کار کنم و اون روز سعی کنم پیشرفت کنم و این روند رو دوست دارم البته هنوز هم بعد از تقریبا سه سال ذهن من کلی مقاومت داره هنوز هم نجوا ها آنقدر زیاده که باید همش کنترل کنم اما به خودم گفتم قبل از اینکه زیر چرخ ها جهان به بشیم باید رشد کنیم پیشرفت کنیم چون من به دنیا اومدم که موفق باشم من به دنیا اومدم که خوشبخت باشم و خوب زندگی کنم پس هرروز از خودم باید بپرسم امروز چطور میتونم بهتر شادتر ثروتمندتر زندگی کنم امروز چطور میتونم پول سازتر و راحتر باشه کسب و کارم و این درجهت رشدحرکت کردن و تکامل رو طی کردن برای من لذت بخشه و این یعنی زندگی

    استاد از تکاملی که طی کردن واین تکامل باعث رشد بیشترشون شد حرف زدن که ازقم تا بندرعباس و تهران و آمریکا و اینکه هرگز نباید به حتی شرایط ایده آل قانع شد وهرروز بهتر از دیروز بود و همین باعث میشه که جهان پیشرفت کنه یه باور غلطی که من توی گوش دادن به این فایل پیدا کردم این بود که من همیشه شنیده بودم ثروتمندان حریصن و هرچی بیشتر پول دارن بازم کاری میکنن کن پول بیشتری بدست بیارن اما تو این فایل چقدر قشنگ استاد توضیح دادن که این یعنی حرکت یعنی رشد و اگر درجا بزنی زیر چرخ جهان له میشی و این اصلا حرص زدن نیست این کمک به پیشرفت جهانه و خیلی هم مورد پسند خداست چون خدا مارو خلق کرده که دستان او باشیم برروی زمین برای رشد و پیشرفت برای گسترش جهان برای گسترش خداوند پس من امروز حرکت میکنم و رشد میکنم چون خدا میخاد که ازطریق من خودشو گسترش بده و جهان رو رشد بده استاد سپاسگزارم و عاشقانه دوسستون دارم در پناه الله یکتا شاد وسعادتمند باشید در دنیا و آخرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  3. -
    مطهره گفته:
    مدت عضویت: 1820 روز

    سلام استاد عزیزم

    خیلی خوشحالم سفرنامه رو باشما همراه شدم و اول اینکه خیلی منظم تر و بابرنامه تر و باهدف تر شدم

    و بیشتر زیبایی های جهان رو میبینم و توجه میکنم

    به لحاظ مالی تغییراتی رو توی زندگیم متوجه شدم و سپاسگذار خدای مهربونم

    اگه بخوام از تجربم بگم ،من زمانی که تو نوبت برا طرحم توی بیمارستان بودم وهرچقدر که تلاش میکردم باز هم نمیشد، احساس میکردم یه نشونس و باید برم دنبال علاقم و آزاد کارمو شروع کنم

    و هر قدمی که برای بیزنسم بر میداشتم ده ها در به روم باز میشد و احساس میکردم دقیقا توی مسیر درست دارم حرکت میکنم

    یه سری همکاران فوق العاده توی مسیرم قرارم گرفتن به لطف الله مهربونم

    درامدم بسیار عالی شد

    مشتریانم رضایت داشتن

    و روی اعتماد بنفسم کار کردم و خداروشکر که ننشستم توی نوبت برای طرح

    و تبدیل شدم به یه دختر قوی و مستقل که خودش داره زندگیشو میسازه و خداروشاکرم بابت تجارب زیبای زندگیم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  4. -
    امیر رجب پور گفته:
    مدت عضویت: 977 روز

    بنام خالق وحاکم جهان هستی

    درودبه استاد عزیزوبانوشایسته گرامی

    درودبه خانواده بزرگ عباسمنشی ها

    خدایاشکرت،،خدایاشکرت،،

    که امروز راهم روزم رابادیدن زیبایی ها وفراوانی هایت آغازکردم ولذت بردم ازحضورت درزندگی ام

    استاد عزیزم سپاسگذارم باز هم بابت این فایل زیباوتاثیرگذارتون

    چقدر تحسینتون کردم بادیدن هربار این فایل بابت اعتمادبنفس بالاتون که اینقدر راحت وعمیق فرورفته بودیددر صحبتهاتون وهیچگونه اهمیتی نمیدادین به آدمهای اطرافتون

    وبازهم من این رفتارخوبتون روالگویی کردم بدرای خودم که بتوانم باآموزشهاتون وتمارین اعتمادبنفسم روبالا ببرم

    چقدر مردمانی درصلح درحال رفت وآمدبودند وحتی براشون خیلی طبیعی بودکه شمادرحال گفتگوی جلوی دوربین بودید

    خدایاشکرت،،خدایاشکرت،،

    من اگربخوام درمورد تمرین این فایل درمورد خودم بگم که من بسیار هم اتفاق بزرگی درزندگیم رخ داد که باعث تغییرات بزرگی هم شدوچقدر خوبه که اینجامیتونم به عنوان ردپایی ازخودم بجابگذارم برای آینده ام که هرزمان برگشتم به خواندن این نوشته ام یادم بیاد که چقدر آدم داغونی بودم وحال چه تغییراتی کردم

    من ازاون دسته از آدمهایی بودم حدودآدر5سال پیش که آنقدر جهان هستی بمن هشدارداد که خودت روتغییر بده والا مجبورت میکنیم ومن بخاطر کلی پاشنه های آشیلی که داشتم وناآگاه ازقوانین بودم به هیچ عنوان الهامات وپیامهای الهی رودریافتشون نمیکردم

    درست مانندهمان مثال آیه قرآن که اومده که ما بردلهایشان مهرنهادیموآنهارا کروکور گرداندیم دقیقآ من ازاون دسته ازآدمها بودم وتابالاخره زمانش فرارسید وجهان شروع کردبه زدن چک ولگدهاش ودرعرض3روز بامن کاری کردکه من به زیر صفر رسیدم وهرچه داشتم روازدست دادم حتی خانواده ام رو وشدم یک آدم تنها وبیکس وبدون هیچی

    واینجابود که تازه متوجه شدم که چه اتفاقی برام افتاده وجهان منو داره نابود میکنه واگر به خودم نیام زیر دست وپای جهان له میشم ودر اوج ناامیدی بودم که پروردگارمهربانم دستم روگرفت واز داخل اون باتلاقی که هرچقدر دست وپا میزدم وبیشتر فرومیرفتم نجاتم دادوهدایتم کردبه مسیرزندگی ام

    وهمچنان درکنارش من را نگه داشته ومراقبت میکنه ازمن وبا الهاماتش داره بامن صحبت میکنه

    ومن چقدر احساس خوشبختی میکنم که دیگه تنها نیستم وخداوند را درزندگیم دارم

    بزرگترین نعمت جهان هستی را

    خدایاشکرت،،خدایاشکرت،،

    وحالا دیگه با آموزشهایی که ازاستادعزیزم فراگرفتم ودرکی که ازقوانین جهان بدست آوردم دیگه نمیگذارم به اون حد برسم که باعث نابودیم بشه که بخوام تغییر کنم

    وهرزمانیکه احساس کن باید جابجابشم والهام ونشانه ای ازجهان بمن برسه بدون معطلی اقدام خواهم کرد

    واین حرکت نیاز به تکامل دارد باید باصبر وطی کردن تکاملم باید تغییراتم را انجام بدهم ولذت ببرم ازمجود خداوند درزندگیم

    من کتاب چه کسی پنیرمراجابجا کرد را چندبار خواندم وکمک عالیی بمن در روند زندگیم کرده وبسیار نشانه های خوبی برای زودتر تغییر دادن رابهم داده

    واینم بگم‌که وجود تضادها درزندگیم باعث بهبود روند زندگیم شده تا کنون واینکه تاتضادی وجود نداشته باشه امکان عمل به تغییری هم نیست وبقول قرآن که میگه

    ان مع العصریسرا،،فآن مع العصر یسرا

    باهرسختیی آسانی وجود داردوباهر سختی آسانی وجود دارد

    ومهمترش اینکه باید باورهای قدرتمند کننده را جایگزین باورهای محدودکننده ذهن بکنم تا بتونم به آسانی تضادهای بظاهربد راحل بکنم به کمک خداوند

    خدایاشکرت،،خدایاشکرت،،

    شادوپیروز وموفق درمسیر الهی باشید دوستان عزیزم

    استاد ومریم خانم سپاس گذارم ازشماوبراتون آرزوی سلامتیتون رودارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  5. -
    احمدرضا کریمیان گفته:
    مدت عضویت: 3959 روز

    به نام خدا وبا سلام خدمت گروه تحقیقاتی عباس منش ودوستان عزیز

    زمان هایی که شرایط خوب بود ولی دست به تغییر زدم وبه موفقیت رسیدم؛1-حدود 8 ماه پیش بود که من واقعا اعتماد به نفس وعزت نفس فوق العاده پایینی داشتم وهر کاری می کردم برای جلب توجه بقیه بود.از لباس پوشیدن تا حرف زدن تاشوخی وکردن وهرچیز دیگر همه وهمه برای تامین نظر بقیه بود.در همین شرایط واقعا بد من در یک سایتی یک مقاله در مورد این که چه طور اعتماد به نفس بالایی داشته باشیم را در یک سایت خواندم و پنج نکته در مورد اعتماد به نفس که در آن سایت بود را رعایت کردم واعتماد به نفسم کمی بالاتر رفت . دیگر زیاد به نظر بقیه اهمیت نمی دادم وخودم بودم .مدتی همینطور گذشت وبه ظاهر اوضاع خوب بود ولی من به این شرایط قانع نشدم ودنبال این بودم که شرایط را خیلی خیلی بهتر کنم ودر همین موقع محصول اعتماد به نفس قبلی استاد را تهیه کردم وبه مدت یکماه روزی یکبار تمام آن را نگاه می کردم وبه تمریناتش عمل می کردم ومی توانم بگویم که اوضاع صد برابر قبل بهتر شد .ازتنهایی به شدت لذت می بردم ،واقعا خود را فرد ارزشمند وبالیاقتی می دانستم،با تمام ترس هایم روبه رو شدم وآنها را از بین بردم،دیگر کمتر مریض می شدم واوضاع به ظاهر بسیار فوق العاده وبی نظیر بود.بعد از گذشت چند ماه با وجود این که شرایط مثل قبل عالی بود و خودم وهمه مرا دوست داشتند احساس می کردم باز هم باید تغییر ایجاد کنم ویک مقاله در مورد این که چگونه فرد جذاب و دوست داشتنی شویم مطالعه کردم وبه نکاتش عمل کردم و اوضاع از قبل خیلی بهتر شد ومن دوست داشتنی تر .بعد از یک ماه انگار یک حس درونی به من می گفت دوباره باید در این موضوع باید تغییر ایجاد کنی ومن جلسه نهم قانون آفرینش را که در مورد ارتباطات وچگونه جذاب و دوستنی تر شدن بود را خریدم و چندین وچند بار آن را گوش کردم وبه تمریناتش عمل کردم و الان مدام افرادی جذاب ودوست داشتنی می بینم.خودم را بیشتر دوست دارم ،وهمه من را بیشتر دوست دارند وخیلی بهتر به چیزهایی که من می گویم عمل می کنند وخیلی خیلی زندگی بهتر شده است.

    زمان هایی که با یک نشانه کوچک ویک مشکل کوچک تغییر کردم وموفق شدم؛یادمه کلاس اول تا چهارم دبستان من همیشه شاگرد اول کلاسمان بودم . درآغاز وچند ماهه اول کلاس پنجم شرایط خوب بود ومن در دوماه اول هم نمرات بالایی آوردم ولی یک حسی بهم می گفت باید تغییر کنی وساعات مطالعت رو افزایش بدی ولی من گوش ندادم ودر نیمه اول سال از شاگرد اول به شاگرد چهارمی رسیدم وبعد از این اتفاق من دوباره تغییر را آغاز کردم وساعات مطالعم را به شدت افزایش دادم ودر نیمه دوم سال با اختلاف بالا شاگرد اول شدم.

    زمان هایی که تغییر نکردم تا به شرایط بسیار بد رسیدم وبعد تغییر کردم؛من از 6سالگی به مدرسه فوتبال رفتم ولی زیاد جدی نمی گرفتم و تمرین زیادی نکردم و در مسابقات هم انتظار داشتم من را از اول تا آخر در بازی بگذارندویک دقیقه هم بازی نمی کردم و هر سال همین روند ادامه داشت تا بعد از هفت سال که به مدرسه فوتبال رفتم وهر سال هزینه صرف می کردم ونتیجه نمی گرفتم پدرم گفت این آخرین سالی است که به مدرسه فوتبال می روی و من بسیار عصبانی شدم وبه خود گفتم امسال دیگر باید حتما موفق شوم ومن از همان ابتدا روزی دو ساعت تمرین می کردم و در تمام تمرینات به صورت منظم شرکت می کردم والان در تمام مسابقات دوستانه ای که داریم من از اول تا آخر در بازی هستم وهمه بازی ها را هم می بریم.

    زمان هایی که هر اتفاقی افتاد تغییر نکردم و شرایط بسیار بد شد؛چند سال پیش من بسیار وابستگی زیادی به خانواده ام داشتم وحتی در خانه پدر بزرگم نمی توانستم بخوابم وهمیشه با خانواده ام در یک اتاق می خوابیدم وهر چه پدر ومادرم می گفتند من در یک اتاق جدا نمی خوابیدم و در خانه پدر بزرگم هم نمی خوابیدم تا وابستگی ام کم شود.بعد از چند روز من با سختی فراوان و ناراحتی زیاد در یک اتاق جدا می خوابیدم وبعد از چند روز احساس کردم شرایط خوب شد و من دیگر وابستگی ندارم ومن هیچ تغییر جدیدی نکردم.بعد از چند مدت من در مدرسه نمونه دولتی خارج از شهرمان قبول شدم وباید دور از خانواده ام می بودم.دقیقا یادمه که از همون روز دوم ناراحتی ام شروع شد وبا وجود اینکه فردایش به خانه می رفتم مدام گریه می کردم .بعد از این که به خانه برگشتم روز دومی که در خانه بودم باز گریه ام گرفت با وجود اینکه در خانه مان بود چون باید دو روز دیگر به آنجا می رفتم واین وضعیت یک سال ادامه داشت ومن با وجود اینکه روزی 5 بار به مدت 5 دقیقه با خانواده ام صحبت می کردم ووسط هفته ها هم خانواده ام پیشم می آمدند و روزی سه بار پیامک می فرستادم روزی نبود که گریه نمی کردم.من همه این رنجها وزجرها را کشیدم فقط به این خاطر که تغییر نکردم .

    شاد وسلامت وثروتمند درپناه خدای یکتا باشید. خدا نگهدار

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  6. -
    ARSHAM گفته:
    مدت عضویت: 2509 روز

    خدا رو شکر.استاد این فایل رو بالای 50بار دیدم.و فایل ما خالق زندگی خودمون هستیم.انقدر که با این 2تا فایل ارتباط برقرار کردم.و تصمیم گرفتم و واسه خودم یه خونه در منطقه خوب و رویایی گرفتم.و اجاره کردم.و خدا رو شکر میکنم.چه لذتی داره سکوت و تنهایی.استاد عاشقتم.خیلی ساله که فایل هاتون و بسته های اموزشی رو دنبال میکنم.و چیزی جز خدا رو شکر ندارم بگم.استاد واقعا ممنونم از تمام لحضات خوبی که با ما به اشتراک میزارید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  7. -
    عاطفه حسینی گفته:
    مدت عضویت: 1165 روز

    به نام خداوند هدایتگرم

    خدای مهربون و سپاسگزارم که امروز اگاهی بزرگ دیگری به اگاهی من اضافه شد ، الهی شکرت خدایا.

    وقتی شرایط خیلی خوبه این یه تله است.

    چ زمانی جهان من را مجبور به تغییر کرد؟

    سالهای سال فکر میکردم زندگی یعنی درس خواندن و درس خواندن ، نه شادی نه تفریح ، نه زندگی ، و نه کاری ، فقط و فقط بشینم درس بخونم ، یه زندگی تک بعدی

    از نظر من ادم بودن به این بود که پزشک باشی ( مطابق با نظر جامعه ) و بعدش بدترین اتفاق زندگی م‌ افتاد .

    تا اینکه کم کم افسردگی شروع شد خیلی خفیف بود و بهش بهایی ندادم و توجهی نکردم اونقدر خودمو مشغول درس خوندن کردم ( اینم بگم که کلا هیچ نتیجه ای نمیگرفتم به خاطر افکار کمال گرایانه ) و بعدش نامزدی اشتباه که 7 سال طول کشید و بعد طلاق گرفتم

    تا اینکه افسردگی من شدت گرفت در حدی بود که تو سه روز 30 کیلو وزن کم کردم و دست به خودکشی زدم

    و بعدش که یک سالی گذشته بود با دارو روزگار میگذروندم و هنوز پر بودم از افکار خودکشی فکر کردم من باید برم خارج تا اونجا زندگی م بهتر بشه ، من رفتم اروپا برای تحصیل اما دوباره افسردگی من شدت گرفت و نمیتونستم سر کلاس دانشگاه بشینم و حتی بارها میرفتم روی پل از بالا دریاچه رو نگاه میکردم و میخواستم خودکشی کنم

    تا اینکه به سمت فایل استاد هدایت شدم دقیقا پارسال بود ، تو یه فایل استاد گفت تصمیم ت و بگیر و توی زندگی مردد نمون

    منم تو دوراهی مرگ و زندگی بودم که خودکشی کنم یا نکنم

    خلاصه خواستم یه فرصت دیگه به خودم بدم و همون موقع دو تا تصمیم بزرگ گرفتم یکیش اینکه زنده بمونم و دوم برگردم ایران و از دانشگاه انصراف بدم

    به چند دلیل ( اول افسردگی بود که اجازه نمی‌داد قدم از قدم بردارم دوم بحث مالی بود که فشار زیادی روی خانواده م بود و تصمیم گرفتم به جای درس خوندن ثروت‌ مند بشم )

    خلاصه یک سالی گذشت تا به خودم بیام و بتونم از مفاهیم استاد استفاده کنم‌، اما تو این یک سال تلویزیون ندیدم و منتظر بودم تا ذهن م اجازه ی ورود اگاهی های جهان را بدهد .

    الهی شکرت خدایا.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  8. -
    امين آرام منش گفته:
    مدت عضویت: 3652 روز

    سلام

    چندسال پیش در جمعیت هلال احمر شهرمون عضو شدم…اوایل همه چیز اون طوری که انتظارش رو داشتم پیش نمی رفت!

    کسی محلم نمیذاشت،نمی تونستم با اعضا اخت بشم،نگاه سنگین بقیه رو روی خودم حس میکردم،به اردوها که می رفتیم همراه همه ولی تنها بودم! برای من که تازه وارد اجتماع شده بودم و میخواستم فعالیت های اجتماعی داشته باشم،اینها بزرگ ترین موانع سر راه بود…تا اینکه به این نتیجه رسیدم بایستی در خود تغییری ایجاد نمایم که بتونم خودمو ثابت کنم…

    تو همون سال اول در مسابقات شهرستانی امداد و کمک های اولیه شرکت کردم و پس از کسب موفقیت،راهی مسابقات استانی شدم…چون انگیزه داشتم با تلاش بسیار،در مسابقات استانی مقام اول رو بدست آوردم!ولی با این عنوان هم هنوز اشباع نشده بودم و چون به دنبال اثبات خودم بودم و اینکه اگه بخوام میتونم همه چیز رو بدست بیارم،اینبار خواستار کسب یکی از مقام های اول تا سوم کشوری شدم…اونوقت بود که از قانون رازی که در یکی از مستندهای شبکه4سیما پخش شده بود و من سی دی اونو داشتم استفاده کردم…با خودم قرار گذاشتم که اگه بخوام همه به دیده احترام بهم نگاه کنند و تو زندگیم تحولی بوجود بیارم که بتونم سالها ازش باعنوان موفقیت بزرگ یاد کنم،لازمه در مسابقات کشوری مقام بیارم؛

    چون به این هدف احتیاج داشتم و رسیدن به اون رو با شدت هرچه تمام تر میخواستم،روز قبل اعزام به مسابقات کشوری تا صبح بیدار ماندم و با یکی از اعضای خانواده ام تمرین پانسمان کردم!حتی تا آخرین ساعات حرکت،در نمازخانه هلال احمر روی مانکن تمرین عملی CPR(تنفس مصنوعی و ماساژقلبی) کردم که با هشدار رئیس هلال احمر که داره دیر میشه،به خودم اومده و رفتم سوار اتوبوس شدم! مسابقات کشوری در اندیمشک خوزستان بود و ما یک روز زودتر رسیده بودیم(من به همراه مقام اولی های سایر رشته های استان)؛قرار بود صبح فردای همان روز آزمون کتبی برگزار بشه و عصرش ارزیابی عملی پانسمان،آتل بندی و CPR…

    اون شب رو هم بیدار ماندم و کتاب و جزوه هایی رو که بهمون داده بودن رو مطالعه کردم…صبح،آزمون کتبی رو دادیم و به خوابگاه برگشتیم.

    اون روز من آرام و قرار نداشتم!عصر که شد بچه ها یکی یکی برای ارزیابی،پیش داوران که هرکدوم در یک کانکس مجزا بودن می رفتند…من موندم آخر و از هرکی که از کانکس ها بیرون میومد سوال میکردم و بلافاصله همون ها رو تمرین میکردم! بالاخره منم رفتم تو و داوران هرچی ازم خواستن بدون نقص انجام دادم…آیتم های مسابقات تموم شد و قرار شد شب،جشن اختتامیه و اعلام نتایج بشه.

    من اون شب دلشوره ی عجیبی داشتم! حتی حموم رفتم و صورتمو اصلاح کردم(یجورایی برام القا شده بود قراره یه اتفاق تاریخی واسم بیوفته!).مراسم با موزیک و برنامه های متنوع شروع شد و نوبت به اعلام نتایج رسید…لحظه به لحظه که میگذشت من خودمو برای رویدادخاصی آماده میکردم!حتی کاوری که من پوشیده بودم،یکم پارگی داشت و من از دوست کناریم خواستم کاور خودشو با من عوض کنه که او قبول نکرد و گفت بیخیال…تو که برنده نمیشی!

    مجری به ترتیب اسامی رشته های مختلف رو اعلام میکرد و اونا میرفتن جوایزشون رو دریافت میکردند؛تا اینکه به رشته ی امداد و کمک های اولیه رسید…من منتظر بودم اسممو از بلندگو بشنوم(هی ندایی از درونم میگفت الان تو رو صدا میزنن!)؛اونجا بود که به اصل قانون راز پی بردم!

    “مقام اول رشته امداد و کمک های اولیه…آقای امین اسدپور”

    این جمله ای بود که از دهان مجری برنامه خارج شد!بعدها دوستانم میگفتم تو اون لحظه من از جایم بلند شده بودم و میگفتم:”من…من!؟” انگار جای یه نفر دیگه بودم!

    بعد برگشتن از مسابقات،ازآنجا که این موفقیت در هلال احمر استانمون بی سابقه بود خبرنگار ازم مصاحبه گرفت که از اخبار استانی پخش شد،تو روزنامه محلی خبر موفقیت کشوریم باعکس به چاپ رسید،امام جمعه شهر در نمازجمعه ازم تجلیل کرد،بنرمو تو شهر نصب کردن و…

    از اون روز به بعد دوستان بیشتری پیدا کردم و اینکه نه فقط درجمعیت هلال احمر بلکه تو کل شهر و استان همه منو میشناسن و اکنون با اعتماد به نفس بالا به راه و فعالیتم در اجتماع ادامه میدم!

    این بود داستان تغییر مسیر زندگی من…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  9. -
    ندا گفته:
    مدت عضویت: 2267 روز

    سلام و روز بخیر

    من براى یاد گیرى زبان همیشه مقاومت کردم و همیشه باعث شده که کلى احساس بدى نسبت به خودم داشته باشم چون تو شرایطى بودم که سفر زیاد میرفتم و بهتر بود که به خودم متکى باشم ولى من وابسته بودم به همسرم به خاطر تغییر نکردن و یاد نگرفتن زبان انگلیسى تا اینکه بعد مدتها متوجه شدم من باورهاى خیلى غلطى در مورد خودم دارم اینکه توانایى یادگیرى و درک مطلب در من ضعیف هستش این باور از بچگى در من شکل گرفته بود چون درسم خیلى ضعیف بود و پدرم به درس خیلى اهمیت میداد و فکرش این بود که اگه درس بخونى میتونى واسى خودت یه کسى بشى و متاسفانه من به علت پیش فعال و عدم و توجه و تمرکز هیچ موفقیت تحصیلى نتونستم بدست بیارم و همیشه در خودم احساس کمبود میکردم و حتى به زور دیپلم گرفتم و الان تازه دارم زبان یاد میگیرم استاد به نظرم بعضى وقتا بخاطر داشتن باورهاى غلط و عدم اعتماد بنفس تمام درها براى تغییر بسته هستش و تا تو شرایط خیلى سخت و اجبار قرار نگیرى نمى تونى تغییر کنى من وقتى به گذشته خودم فکر میکنم میبینم الان هم که متوجه باورهاى اشتباهم شدم مغزم مقاومت داره براى یادگیرى و همش از زیر درس خوندن در میره و میگه تو که یاد نمیگیرى ،الان من بعد از تشخیص باورهام میتونم بهش بگم نه اینطور نیست و در کل الان هم سخت هستش.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  10. -
    اکرم زمانی گفته:
    مدت عضویت: 1923 روز

    سلام استاد عزیزم تحسینت می کنم که سرشار از انرژی خداوندی و با عشق و انگیزه ای درونی در حال رواج آگاهی های ناب خودتون

    استاد چی بگم که حالم عجیبه ،یه سوال پرسیدید که کنح خودم را بررسی کردم .من از زمانی که خودم را شناختم از بچگی با تلاش و اراده ی قوی که داشتم هر چی می خواستم را بدست می اوردم از اون بچه هایی بودم که هیچ وقت نیست و نبود را قبول نمی کردم حتی اگه اونا یعنی پدر و مادرم می گفتند نیست و نمیشه من قبول نمی کردم و ایجادش می کردم.

    خیلی تجربه در این زمینه دارم بی نهایت هر چی هر چی از نظر مادی خواستم بدست اوردم البته انسان قانعی بودم و راضی ،و عاشق تغییر کردن خیلی خیلی

    اما اتفاق مهم زندگیم که می توانم بگم باور های غلط که خانواده و جامعه بهم تزریق کرده بود وباز هم به عنوان یه زن اینقدر جسور بودم که در همان سال اول زندگیم بعد از یه سال ازدواج فهمیدم با همسرم هم مدار نیستیم و اصلا کنار هم خوشبخت نیستیم اومدم تغییر کنم ولی متاسفانه مشکلات شدید خانواده ام پدر جانباز و اعصاب روانی و مادر فوق العاده منفی ام و فامیل که شما می خواهید دو تا خانواده را از هم بپاشید اجازه ندادند من جدا شوم از اون سال پذیرفتم که هیچ انتظاری از این فرد نداشته باشم باید خودم تغییر کنم به دنبال رویاهای خودم رفتم با اینکه باهاش زندگی می کردم بیشتر به رویاهام پرداختم ادامه تحصیل کار و درامد عالی و در واقع یه جوری خودم را دور زدم ،ولی همیشه تو ذهنم این بود که زمانی که اوضاع مالی و شرایطم اوکی شد زمانی که قوی شدم این زندگی را تمام می کنم و تا اون زمان تلاش کردم ورزش کردم مسافرت رفتم مسابقات رفتم سفر کردم لذت بردم و حالا که با سایت شما آشنا شدم در اولین ماه ورود با شاید خیلی راحت و آسون و قشنگ تغییر اساسی را انجام دادم در حالیکه تازه زندگی ام روی روال شده بود همه چی داشتم و به قول همسرم خوشی زیر دلت زده که می خوای جدا شی و من راحت با بخشیدن ۳میلیارد مهریه قشنگ بدون هیچ جلسه و حضور در دادگاه جدا شدم و الان دارم پرواز می کنم تازه اول تغییراتمه تازه اول پیشرفتمه ولی خوشحالم که با چک وسیلی تغییر نکردم با پذیرش و صبر و تلاش و لذت بردن از زندگیم تغییر کردم چون همون اول فهمیدم به جای نشستن و غصه خوردن باید حرکت کنم و تغییر و البته اگه آگاهی الانم و عزت نفس الانم را داشتم شاید زود تر ولی گفتم اقدام کردم ولی خانواده نگذاشت و الانم شاکر پروردگارم هستم که قشنگ تغییر کردم

    الحمدالله رب العالمین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای: