می خواهی جزو کدام گروه باشی؟ - صفحه 12
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/08/abasmanesh-20.gif
800
1020
گروه تحقیقاتی عباس منش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباس منش2015-08-14 09:38:012024-06-08 20:59:00می خواهی جزو کدام گروه باشی؟شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام
1٫ تحت فشار شرایط:
سال 1378 تب پزشکی منو هم برده بود
در حالی که عاشق علوم انسانی بودم
دو سال کنکور تجربی دادم و قبول نشدم
تحت فشار عصبی
و بلاخره تصمیم گرفتم راهی رو برم که می خوام
کنکور انسانی دادم
همون سال اول علوم اجتماعی قبول شدم
الان کارشناسی ارشد جامعه شناسی رو هم پشت سر گذاشتم … ولی دوسال طلایی عمرم !!!
تصمیم به موقع خودم:
وزنم خیلی بالا رفته بود
حس خوبس نسبت به خودم نداشتم
شروع کردم
رژیم و ورزش
یکسال بعد به وزن ایده آلم رسیدم … .
همه تون شاد باشید
با سلام و احترام خدمت استاد عزیز وهمه دوستان و همراهان سایت خوب استاد
من الان که براتون از زندگی خودم مثال میزنم 28 سال دارم واین مسیر را به چند دوره کودکی،نوجوانی وجوانی تقسیم میکنم.
دوران کودکی:یادم میاد در دوران کودکی با چالش های بسیار زیادی در مدارس روبرو میشدم.از آنجایی که من پسری سر به زیر و خجالتی بودم و اهل هیچگونه شرگری نبودم،همیشه تو مدارس مختلف مورد تمسخر،اذیت و آزار بعضی از هم کلاسی های خودم قرار میگرفتم،تا جایی که بعضی اوقات ادامه تحصیل خیلی برام سخت میشد و دیگه نمیخواستم برم مدرسه وبخاطر تهدیدایی که میشدم حتی به خونوادم نمیگفتم مشکلی دارم!مثلا وقتی دوم دبستان بودم توسط یکی از همکلاسی های شر وقتی از حیاط مدرسه به داخل کلاس می دویدم هل داده شدم و دچار پارگی شدید از ناحیه گوشم شدم.از این اتفقات در دوران مدرسه برای من زیاد افتاد ومن هیچ وقت کاری نمیکردم و در تموم این دوران این فشارها بمن میگفت باید جسورتر و قوی تر باشی و با قدرت در برابر ترس های اطرافم بایستی!اما متاسفانه نتوانستم این جسارت رو بوجود بیارم و تغییر کنم و این باعث شد تموم دوران کودکی من با ترس از رفتن به مدرسه بگذره و صدمات جبران ناپذیر روحی بخورم.
دوران نوجوانی:ابتدای این دوران که مربوط به مقطع راهنمایی میشد از این بابت دیگه فشار خیلی زیادی بمن اومد و باعث شد تغییر کنم و جسورتر و باشجاعت تر بشم تا جایی که چندین بار در برابر هم کلاسی های شر وایستادمو باهاشون درگیر شدم،اگرچه در اکثر موارد کتک میخوردم اما هرچی جلوتر اومدم متوجه شدم هم چالش هام کمتر شد وهم کمترکسی بهم گیر میده!بعد از این دوره کم کم شرایط برام خیلی مناسب شدو من هم استعداد زیادی در درس ریاضی داشتم که همه معلم ها بهم میگفتن،وخودم هم علاقه شدیدی به ادامه تحصیلات تا مقطع بالای دانشگاهی داشتم،اما شرایط مناسب و رو به راحتی من در دوران متوسطه باعث شد از درس فاصله بگیرم و بیشتر به تفریح و بازی بپردازم،شرایط در این دوران برای درس خواندنم بشدت مناسب بود اما نمیدونستم چرا دلم بدرس نمیرفت و هر روز معدل عالیم در دوره های گذشته افت میکرد تا جایی که حتی در کنکور سراسری مجاز به انتخاب رشته هم نشدم.واین حاصل عدم تغییر من در شرایط مناسب بود!
دوران جوانی:به خدمت سربازی رفتم و در آنجا با شرایط سختی مواجه شدم که تا آن لحظه تجربه نکرده بودم وهمین شرایط شخت روحیه مرا طوری تغییر داد که بشدت در برابر سختی ها مقاوم شدم.بعد از دوران سربازی چون پدرم کاسب بود وارد مغازه او شدم و شروع بکار کردم نزدیک به 5 سال بدون یک ریال حقوق یا دستمزد در عین هشدار برخی از دوستان و اطرافیانم ادامه دادم،البته خودم هم با این هشدارها و سختی های روحی بمن وارد میشد و علاقه ای به کاسبی نداشتم،احساس خطر میکردم اما فشار به حدی نبود که تغییر کنم!اما شرایط کم کم آنقدر بمن سخت گرفت که ناچار به تغییر شدم و میتوان گفت از محل زندگی خودمان برای کار به شهری بزرگتر فرار کردم!قبلا هم گفتم من علاقه زیادی به تحصیلات دانشگاهی داشتم از این رو در تمام این سال ها کنکور سراسری را شرکت میکردم بدون غیبت وفاصله چون ته قلبم امید داشتم!شرایط سخت مغازه پدرم تغییر دیگری در من بوجود آورد و آن هم جدی درس خواندن بود که همزمان با کار به هر شکلی درس میخواندم.خلاصه پس از 7 بار کنکور دادن و پس تغییر شرایط و رفتن سرکار در شهر دیگر،درحالی که چهارماه مشغول کار جدیدم بودم در رشته مورد علاقه ام در دانشگاه دولتی قبول شدم!باورم نمیشد چون فکرشم نمیکردم قبول بشم!اینجا هم سختی ها مرا تغییر داد.
دوران دانشگاه و در واقع دوران تحول اساسی زندگی من آغاز شد،شرایط آنقدر خوب و رو به رشد بود که انتظار نمیرفت،در این دوره اطلاعاتم بسیار بالا رفت با دوتان خوبی آشنا شدم که خیلی به من کمک میکردند واز همه مهمتر بزرگترین جرقه زندگی من یعنی دیدن استاد عباس منش وقتی برای سخنرانی به دانشگاه ما آمدند کلید خورد!به جرات میتوانم بگویم تا آن لحظه هیچ از زندگی نمیدانستم و این جرقه مرا به مطالعات روانشناسی موفقیت سوق داد و باعث شد بدانم سال ها با باورهای غلط و مخرب زندگی کرده ام!متوجه شدم اکثر شکست های من بخاطر این باورهای غلط بوده اما امید من به زندگی بشدت افزایش یافت و تحولی اساسی در من شکل گرفت.موقعیت ها و ایده های زیادی در ذهن من شکل گرفت که در دوران تحصیل از برخی از آنها درآمد هم داشتم و این تغییر مرا کتاب خوان نمود در حالی که اصلا اهل مطالعه نبودم،لذت خواندن کتاب آنقدر بر من تاثیر گذاشت که دیگر آن را رها نمیکنم.
مورد دیگری که در این دوره مرا مجبور به تغییر کرد این بود که من اخلاق های نادرستی داشتم که پس از وارد شدن به دوران نامزدی بشدت برایم دردسر ساز شد و بحران ها و فشارهای روحی و عاطفی زیادی را به من وارد کرد و باعث تغییر در رفتار و اخلاق من شد و توانستم با این تغییر خود همه مشکلات را حل کنم!
پس از دیدن این فایل استاد که بشدت برمن تاثیر گذاشت و باعث شد بازنگری اساسی بر زندگی خودم داشته باشم ،متوجه شدم تنها تغییری که باعث تحولات اساسی و بهبود چشم گیری در زندگی من شد تغییری بود که در شرایط مناسب دانشگاه در خودم ایجاد کردم ومابقی تغییرها را فشار زیاد جهان در من ایجاد کرد که تاثیر داشت اما نه به اندازه تاثیر تغییر در شرایط مناسب!
اینک که در آستانه ازدواج هستم و شرایط مناسبی دارم و با دیدن این فایل بشدت بفکر تغییر در این شرایط افتادم از استاد ارجمندم نهایت تشکر را دارم و امیدوارم موفق و سربلند باشید.
فرمایش تون راجع به طراحی سایت ، منو به فکر انداخت !
این که آیا شما نبودین که اعتقاد داشتین که باید توو یک زمینه تمرکز کرد و نفر اول بود؟
شما اعتقاد نداشتین که نباید اقیانوسی به عمق یک بند انگشت بود؟
آیا این که شما رفتین سراغ برنامه نویسی ،
تمرکزتون رو از تحقیق و تفحص در حوزه ی کاری تون برنداشتین؟
آیا انقدر سرمایه نداشتین که پول خوب به برنامه نویس ها بدین تا هر لحظه به بهترین شکل درخدمتتون باشن؟
دوست عزیز استاد سراغ برنامه نویسی نرفتند بلکه سایت را بر پلتفرمی بالا آوردند که برای ایجاد تغییرات یا به روز رسانی نیاز چندانی به علم برنامه نویسی ندارد.
موفق باشید
با سلام و خسته نباشید خدمت تمامی دوستان واستاد عباس منش
من اولین باری که با این قانون آشنا شدم کلاس سوم دبیرستان بود که معلم پرورشی مون مثال های واقعی از اینکه با تمرکز و تصور می تونیم به هر چی که می خوایم برسیم مثلا عکس اونها رو اتاق بچسبونیم و کارهای دیگه تصویر های واقعی تو ذهنمون بسازیم منم این کارو می کردم و واقعا جواب می داد.یه نمونه که تو اون زمان اتفاق افتاد این بود که من مطمئن بود اگه قرار دانشگاه قبول بشم، حتما تبریز قبول می شم و این و به خانواده ام ام گفته بودام تا روزی که یکی از دوستام زنگ زد گفت فبول شدم به محض اینکه حرفش تموم شد گفتم حتما تبریز خیلی جا خورد فکر می کرد من نتیجه رو قبلا دیدم ولی من مطمئن بود چون همه جوره تبریز و تصور کرده بودام حتی سرمای زمستون و در صورتی که انتخاب پنچم من بود.
من تو سال 93 با سایت استاد آشنا شدم چیز هایی که یاد گرفتم فرا تر از قانون جذب بود یاد گرفتم با قانون جذب میشه فکر ها دیگران و هم تغییر داد . این اتفاقی که واستون تعریف می کنم واقعا زندگی مارو تغییر داد. من سال 91 عقد کردم ولی از اون سال تا عید 94 برادرو همسرم با هم قهر بودن و این یکی از بزرگترین معضلات خانوادگی ما بود طوری که هر جا اونا بودن ما نبودیم و ما بودایم اونا نبودن اونم تو خانوادای که کل اعضای خانواده مون هفت نفریم با همسرم و عروس مون . یواش یواش رابطه پدرم و همسرم ام کم رنگ شد جوری که دیگه شوهرم خونه پدرم ام نمیو مد من واقعا آسیب میدیم باعث شده بود تو خونمون مشکل پیدا کنیم و بعد از من مادرم خیلی غصه می خورد تقریبا دو سه ماهی به عید مونه بود که تصمیم گرفتم جور دیگه فکر کنم خیال پردازی کنم به مسافرت های خانوادگی با برادارم و پدر و کل خانواده ام فکر کنم کلا هر چی ذهن منطقی منفی بافی می کرد زود از ذهنم خارج می کردم و مصصم تر خیال پردازی می کردم حتی به مادرم ام گفته بودام فکر همه با دور سفره ایم همه با رفتیم مسافرت تا اینکه شب سال تحویل 94 فقط از همسرم خواستم ببخشه نه اینکه با هاشون رفت و آمد کنه فقط تو دلش ببخشه تا خودش آروم تر باشه چون زمانی که آرامش داشته داشته باشی به همه چیز میرسی صبح که آماده شدیم بریم عید دیدنی من تصمیم داشتم یه سر برم خونه مادرم اینا بعد با همسر بریم خونه اونا .همسر منو صدا کرد و گفت که میاد با من بریم خونه مادرم من خیلی خوشحال شدم ولی مطمئن بودام این اتفاق حتما میافته به مادرم زنگ زده ام گفتم که با هم میایم برادرم اینا اونجا بودن به شوهرم گفتم و سوار ماشین شدیم خیلی خونسرد گفت باشه اشکال نداره اگه قرار تموم شه بزار همه چیز تموم شه واقعا انمتظار شنیدن این حرف و نداشتم اشک تو چشمام جمع شده بود وقتی مادرم و دیدم چشمام خیس شده بس که خوشحال بود . واقعا از لطف خدا ممنون و هر لحظه خدارو شکر می کنم . من یاد گرفتم خدا بالای سر مون نیست تو وجودمون نزدیک تر از هرچیزی که میشه تصور کردو هر چیزی که از خدا به ما میرسه یه نشونه است چه خوب و چه بد من واسه اتفاق های بد ام خدارو شکر میکنم که بدتر از این نشد وقتی خدارو احساس کنی میبینی هیچ چیز بد نیست شاید یه تلنگر تا بیشتر حواسمون جمع کنیم .
ببخشید اگه متنم طولانی بود.واسه همه دوستام بهترین ها رو آرزو می کنم.
با سلام و احترام
قبل از آشنایی با سایت شما
احساس می کنم آدم مقاومی بودم در مقابل تغییرات و روندی یکنواخت و بلکه رو به نزول در روحیه و امید به آینده و روند زندگیم داشتم
اما پس از آشنایی با شما ، احساس می کنم ، سرسختیهام کمتر شده و برای اتفاقاتی که حتی در گذشته برایم هرچند ناخوشایند بوجود آمده ، دیگر می توانم دلیلی که حتی باعث پیشرفت من شده را ببینم
در حالیکه در گذشته تمام آن اتفاقات را خیلی ظلم و حتی شایدم به مظلوم بودن خود نسبت می دادم
در امروز که مشغول تایپ همین کلمات هستم
بینشم نسبت به تمام اتفاقات بد گذشته و حتی کسانیکه عامل این اتفاقات بوده اند را با دید دگری نگاه میکنم و بخشیدم تا بخشیده شوم
امروز هر اتفاقی هم که پیش رویم باشد ، کمتر دگرگونم میکند ، در حالیکه در گذشته شاید همین اتفاقات برایم به سختی هضم شده و مدت زمان زیادی مرا در خود غرق می کرد
نتیجتاً آدم بهتری با دید بهتری نسبت به دیگران و اتفاقات روزمره و تغییرات شده ام و امیدوارم بتوانم این روند را ادامه داده و رو به جلو و به امید به آینده باشم
تا جائیکه احساس میکنم دیگر برای خودم زندگی می کنم ، البته نه به آن معنی که به دیگران بی احترامی نمایم
و در درجه اول من من را آرام نگه دارم با توکل به رب العالمین
و تنها دعای هر روزم از یگانه هستی عالم ، درخواست آرامش است و خود اوست
اگر او را داشته باشم
کل کائنات مال منه
من یک قطعه با ارزش از این پازل جهان هستیم
که بدون من ، جهان بی معنی است
او را می خواهم ولا غیر
باسلام بسیار خوشحالم که یکی از سلاله پاک رسول الله در این زمینه کار می کند وموفق شده است لطفا بیشتر مباحث قرآنی را برای استفاده دیگران به رایگان قرار دهید چرا که خدمت به نشر قرآن پاداش دنیوی و آخرتی به همراه دارد
سلام بر استاد و گروه خوبشون و دوستان عزیزم …
من ورشکسته ی کامل روحی بودم … بارها و بارها تصمیم به خودکشی گرفتم ( بعضی وقت ها از اینکه زنده هستم تعجب می کنم ) توی مسئله مالی ورشکسته ی کامل بود .. چک هام همیشه برگشت می خورد.. برا هزینه های زندگی مشکل داشتم می خواستم یه رشته ی ورزشی رو دنبال کنم نمی تونستم .. می خواستم درس بخونم نمی تونستم .. یه آدم منزوی گوشه گیر شده بودم … و هر کاری می کردم با شکست مواجه می شود و همه ی کارهام ایست کرده بود و هیچ کاری از دستم بر نمی اومد … و یه آدم ورشکسته ی داغون از همه ی جنبه ها(احساسی ، معنوی و روحانی ، مالی ، فردی ، روانی ، جسمی ) بودم و وقتی با خودم عهد بستم که تغییر کنم و متعهد شدم تغییرات شروع شد .. ارتباطم با خودم با اطرافیانم و با خداوند هر روز بهتر و بهتر شد .خیلی از کارهای قدیمی که انجام می دادم رفت کنار و کارهای جدید جلوشو گرفت و زندگی من از این رو به اون رو شد ولی هنوز خیلی گم بودم و الان حدود 15 ماه می گذره و به لطف خداوند چنان زندگی ام تغییر کرده که من هیچ وقت تصورشو نمی کردم .
با سلام خدمت استاد ارجمند عباس منش
اینجانب یکی از اعضای شما می باشم . در خصوص سئوالی که مطرح کرده بودید. این موضوع را من پارسال وقتی با سایت شما آشنا شدم .متوجه شدم که من از لحاظ حقوقی هم من وهم خانموم بنده مشکلی ندارییم .و در جمع دوستان ما از این قبیل هزیمه ها تعریف شده نیست.ولی هم من وهمسرم از محصولات شما به عنوان سرمایه گذاری استفاده می کنیم و تقریبن تمامی محصولات سایت را خریداری کرده ایم. واین روال به نظر بنده همان شرایط ایده ال است که من پارسال احساس کردم البته با آموزش های سایت شما .وازپار سال ما این روال آمزشی را شروع کردیم تا آرام آرام در داخل دیگ پخته نشویم .وبارز من کمال تشکر را از شما دارم
با سلام و عرض خسته نباشید. جناب آقای عباس منش از اینکه با ارسال فایلهای رایگان باعث میشوید یادمان نرود که هر روز بهتر از دیروز باشیم و شادمان زندگی کنیم ممنونم . آرزوی سلامتی برایتان دارم.
دقیقا همین طوره که آقای رحیمی فرمودند…
با تشکر و سپاس فراوان از سایت خوبتون