می خواهی جزو کدام گروه باشی؟ - صفحه 19
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/08/abasmanesh-20.gif
800
1020
گروه تحقیقاتی عباس منش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباس منش2015-08-14 09:38:012024-06-08 20:59:00می خواهی جزو کدام گروه باشی؟شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
با سلام خدمت استاد عزیز و گروه تحقیقاتی عباس منش
یرید الله بکم الیسر و لا یرید بکم العسر(خدا بر آسانی شما اراده میکند اراده او به سختی شما نیست)
طی کردن مسیر اشتباه برای رسیدن به هدف به معنی دعوت زجر به زندگیست چون بر خاف قانونه.من هر زمان که اتفاق مثبتی رو تجربه نکنم و احساس خوبی نداشته باشم تصمیم به تغییر میگیرم چون مطمئنم یه جای کار من مشکل داره.
با سلام خدمت آقای عباس منش و گروه پرکارتون
میخوام در جواب این سوال که پرسیده بودید”چه زمانی جهان با سختی و مشکلات فراوان شما را مجبور به تغییر کرد ” از زندگی خودم بگم
حدود 10 سال پیش ازدواج کردم . خیلی زود فهمیدم که با این آقا تفاهم ندارم. اصلن خوشبخت نبودم اما از ترس اینکه زندگی یه خانم مطلقه رو تجربه نکنم به زندگیم ادامه دادم . روز به روز افسرده تر شدم. هر روز با حرفام و رفتارم به شوهرم التماس میکردم که منو دوست داشته باشه .اما هر چی برای به دست آوردن محبت بیشتر تلاش میکردم کمتر به دست میوردم. من میدونستم که باید از این آقا جدا شم اما نمیخواستم این کارو بکنم.
سالها اون شرایط سختو تحمل کردم چون فکر میکردم که زندگی بعد از طلاق سخت تره . من در برابر تغییر شرایط زندگیم مقاومت کردم تا اینکه جهان هستی خودش خواست شرایطمو تغییر بده . شوهرم با یه خانم آشنا شد و به من گفت من میخوام دو تا همسر داشته باشم . من مجبور شدم از شوهرم جدا شم. اون روزا شوهرم خیلی بدجنس شده بود و اونقدر منو اذیت کرد که مهریمو ببخشم و جدا شم . و من با سختی فراوونی مجبور شدم طلاق رو بپذیرم. حدود دو سال طول کشید تا من از لحاظ روحی به حالت عادی برگشتم.
اما الان هر وقت یادم میاد که چه زندگی سختی با اون آقا داشتم توی دلم از خدا و کاعنات و اون خانم هوو تشکر میکنم که منو از شر اون زندگی سخت و بی حاصل نجات داد.
در مورد اون سوال که ” چه تغییری رو در زمان مناسب در زندگی خود ایجاد کردید ” اینو از زندگیم میتونم بگم :
من یه استاد پیانو داشتم که فکر میکردم بهترین استاد پیانوست . اینو باور کرده بودم که بهتر از این استاد دیگه پیدا نمیشه. آخه خودش همیشه تو کلاس از روش تدریس بقیه استادا ایراد میگرفت و منم حرفشو باور میکردم . یه روز استادم شروع کرد به بداخلاق شدن و هر روز غر میزد که کم تمرین میکنم. هر کار میکردم نمیتونستم راضیش کنم. دلم میخواست برم پیش یه استاد دیگه اما فکر میکردم دیگه استاد باسوادی مثل این استاد پیدا نمیشه. حدود یک سال کلاس پیانو نرفتم. اما بعد از یک سال به خودم این جراتو دادم که یه استاد دیگه پیدا کنم. یکی از دوستام یه استاد بهم معرفی کرد و من به خودم گفتم میرم امتحان میکنم ببینم چه جوریه. رفتم برای کلاس استاد جدید ثبت نام کردم و دیدم که این استاد خیلی بهتر از استاد قبلیه و استاد جدیدم همیشه ازم تعریف کرد و بهم روحیه داد و من در زمان کمی خیلی پیشرفت کردم. و خیلی از خدا و جهان هستی ممنونم که شرایطو طوری فراهم کرد که اون استاد قبلی همش با من دعوا کرد و من تونستم یه استاد بهتر پیدا کنم.
ممنونم که نوشتمو خوندید
چه زمانی جهان، با سختی و مشکلات فراوان، شما را مجبور به تغییر کرد؟
سلام. حدود ده سال پیش در سن 25 سالگی درست بیست روز بعد از ازدواجم در یک سانحه رانندگی پدرم رو از دست دادم و مادرم در بیمارستان بستری شد. پدرم کسی بود که از روز تولدم کنارم بود و فکر میکردم تا انتهای دنیا پشتوانه و همراهم است. اون تمام تلاشش رو کرد تا از من دختری توانمند بسازه اما بعد از رفتنش فهمیدم خیلی با توانمندی فاصله دارم و ارزش حضور عزیز ترین هام رو ندونستم. برای برگشت مادرم به زندگی ناچار بودم خودم رو سرپا و نگه دارم و هر چه بیشتر روی توانایی روحی و فنی و تحصیلیم کار کردم و تا الان هم روی پای خودم ایستادم.
چه تغییری را در زمان مناسب در زندگی خود ایجاد کردید؟
وقتی متوجه کاهش کیفیت رابطه ام با همسرم شدم به دنبال علت و علائم اون گشتم و با مراجعه به روانشناس و مطالعه چند کتاب متوجه شدم من در مسیر شیفته شدن هرچه بیشتر افتادم و این مساله خودم و همسرم رو به طرق مختلف آزار میداد که البته با اصلاح زود هنگام این رویه، مشکل رفع شد.
باسلام خدمت دوستان پر انرژی ومهربان
من تجربه خودمو به این صورت توضیح میدم که من در بچگی ادم کاملا کمرویی بودم و یادمه حتی وقتی میخواستم شعر مدرسه رو با با صدای بلند بخونم پشت میز یا کمدی قایم میشدم و با صدای بلند میخوندم… همیشه هم خیلی کم خیلی کم حرف میزدم…تا در مقطع کاردانی دانشگاه که قبول شدم و توی دانشگاه حتی نمیتونستم با دخترای کلاسمون حرف بزنم ..حتی با همشهری خودم هم نمیتونستم حرف بزنم… تو هیچ بحثی شرکت نمیکردم که مبادا ابروم بره جلوی دوستام.. توی هر زمینه ای حق رو به بقیه میدادم و نمیتونستم حق خودمو بگیرم.. تا اینکه عاشق شدم و با توجه به جواب منفی طرف مقابل، من رو بسیار منزوی تر کرد… برای سالها خنده رو فراموش کردم.. و من که الان دانشگاه قبول شده بودم ، بازم فکر شکست منو رها نمیکرد…
من نمیتونستم کنفرانس بدم جلوی جمع و این مهمترین مشکل من بود… هر کاری میکردم که سمینار ندم… و من در ادامه در مقطع ارشد قبول شدم و مهمترین ترس من، ارائه سمینار بود.. فوق العاده اعتماد به نفسم پایین بود و هر لحظه این ترس همراه من بود … من رو واقعا عقب میانداخت از پیشرفت… ارزوی من شده بود یه سمینار معمولی…. من خودم رو اصلا قبول نداشتم… احساس میکردم خیلی بی دست و پا هستم و این رو به دیگران هم منتقل میکردم…
یادم میاد برای جلسه دفاع پایان نامه ارشدم، حتی از ترس اینکه افراد و دوستای زیادی بیان توی جلسه، اعلامیه سمینار خودم رو دقیقا صبح روز جلسه دفاع به تابلو اعلانات گروهمون چسبوندم… من خودم رو باور نداشتم به هیچ وجه….به بدترین شکل ممکن ارایه دادم و استاد راهنمای دومم واقعا از دست من عصبانی بود…
ولی بالاخره موقتا دفاع کردم و من همچنان در دنیای تاریکی به سر میبردم..بعد از جلسه دفاع، به پوچی و بی معنایی رسیده بودم…..
فقط بلد بودم درس بخونم.. هیچ کسی روی من حساب نمیکرد چون من خودمو دوست نداشتم…
غرق دنیای پوچی شده بودم.،.
در امتحان ورودی دکتری تخصصی شرکت کردم و قبول شدم ولی این ترس ارائه سمینار همچنان روز و شب کابوس من بود.. من خیلی سال پیش خنده و شادی رو فراموش کرده بودم…
حتی یادمه برای امتحان پایان ترم که سمینار باید ارائه میکردم هم حاضر نمیشدم… من همچنان مثل اسانسور رو به پایین، داشتم بیشر غرق در ناراحتی میشدم…
تا اینکه با دختری اشنا شدم که انقلابی در من ایجاد کرد… حالا وارد فضای جدیدی شده بودم و اون دقیقا تمام نکات منفی منو به من میگفت.. من با بسیاری از اونا مخالف بودم چون نمیتونستم تغییر کنم.. قبول نمی کردم که بخوام تغییر کنم… ولی کم کم متوجه شدم که چیزایی رو که گفته ، میتونه درست باشه…
کم کم تلاش کردم که تغییر کنم ولی بیفایده بود چون من هنوز عزت نفس فوق العاده پایینی داشتم که همین اساس تغییر بود..کم کم سمینارهای مثبت اندیشی رو رفتم..
کتاب چهار اثر رو معرفی کردن و من عید امسال خریدم و با خوندنش گریه کردم…. منو از دنیایی سیاهی به سوی افق کشید و عالی بود…سمینارهای دکتر ازمندیان رو گوش دادم که روی باورهای جدید من خیلی موثر بود…کتاب قدرت مثبت اندیشی رو خریدم و تمریناتش رو انجام دادم که کاملا حال منو خوب کرد…دنیا رو کم کم قشنگ شده میدیدم… حس فوق العاده ای بود….هر روز تمرینات اونو انجام میدادم و کلا از من ادمی خندان ساخت… و این عالی بود…
به حدی که وقتی با دوستایی که تازه به اونا اشنا شده بودم و مدت کمی هم میگذشت، توی جمع میگفتن که خنده من برای اونجا نعمتی هستش…
و من باورکردم که تغییز خیلی زیادی رو در خودم ایجاد کردم… ولی این تغییری نبود که من رو دوست داشتم….من هنوز راه زیادی رو باید طی میکردم… و نمیدونستم چطوری بدستش بیارم….
تا اینکه یک روز، دوستم رو دیدم که وارد سایت شما شده و منم هفته بعدش بطور تفریحی وارد سایت عباس منش شدم.. چون به لحاظ مالی هم مشکل داشتم، دنبال راهی میگشتم که اتفاقی فایل چگونه در یکسال درامد خود را سه برابر کنید رو دانلود کردم ولی با نگاه به قسنت اول، از دیدگاه جناب عباس منش خشکم زد… انگار من راه درست رو پیدا کرده بودم… فهمیدم که برای تغییر مورد نظر خودم، باید فایل های سایت رو دانلود و گوش بدم.. واقعا خدارو صدهزار بار شکر میکنم که راهم رو پیدا کردم.. همه فایل هاشون منو چند گام به جلو میبرد….
تا اینکه اعلام شد که در تاریخ 4/٢٠ باید از پروپوزال دکتری دفاع کنم و من دیگه اون ترس قبلی رو نداشتم و با دوس داشتن خودم و با انرژی فراوانی که فایل ها میداد من ترسی جدی رو در خودم نمیدیدم و به قول جناب عباس منش، من به مشکلی که سالها ازش میترسیدم حمله کردن و با تمرین در زمینه مهارت سخنرانی، بالاخره تونستم از پروپوزالم دفاع کنم…
واین یکی از با احساس ترین لحظه های زندگی من بود که دیدم بر بزرگترین مشکل زندگیم غلبه کردم.. و چیزی چز تغییر باور نبود… جهان بیرونی ما، همان جهان درون ماست…
با تشکر فراوان.
تلاش های من در زمینه های مختلف:
برای رسیدن به استقلال مالی:
١- خواندن کتاب بیندیشید و ثروتمند شوید
٢- هر روز فایل های سه برابر کردن درامد رو نگاه میکردم اخرشب همیشه دوباره فایل صوتی رو گوش میدادم و به این نتیجه رسیدم که باید اقدام عملی کرد و با چند موسسسه تماس گرفتم و الان دارم با گروهی از مشاوران کنکور کارم رو اغاز میکنم… فهمیدم که من توی مشاوره دادن فوق العاده توانایی دارم و که قبلا اصلا چنین چیزی به ذهنم هم نرسیده بود… وشک ندارم که موفق میشم.
٣- قلکی خریدم و به خودم قول دادم که هرشب ، ساعت ١٢شب، ٣ هزار تومن توی قلک بریزم ( یه چیپس نخرم مثلا) و هر پولی که بجز حقوق بود رو بزارم توی قلک و بعد از یک ماه ، به حسابی که فقط به همین منظور بود و جدید باز کرده بودم بریزم و ماه اول رو ریختم و این روند رو ادامه خواهم داشت..
چیزایی که دوس داشتم رو میخریدم چون میدونستم که نباید برای پول حرص خرد..
روابط عاطفی:
خیلی ارومتر و منطقی تر شدم وقتی فهمیدم که باید فقط به نکات مثبت هر فردی فکر کرد و این عالی بود…
روابط اجتماعی:
نکاتی که مهم بودن رو به مدت ١ هفته روی صفحه lock screenموبایلم مینوشتم و هر لحظه جلوی چشام بود که منو قوی کنه….
مثلا من توی کارایی که ضعیف بودم،مثل سخنرانی، نوشه بودم : من سخنران ماهری هستم، من از سخنرانی کردن لذت میبرم..
من فن بیان قدرتمندی دارم.
یا روی اینه جملاتی مثل ” من چقدر ماه هستم” رو نوشتم که هر روز صبح ببینم .
یا هر روز که از خونه بیرون میرفتم، برای هر کسی که میدیدم توی خیابون، براش دعا میکردم و این کار عجیب حال منو خوب میکرد..
و الانم دایم چهره من خندانه … چون دنیا برام فوق العاده زیبا شده… نعمت های خدواند بی انتهاست و من همین الانم خیلی چیزا دارم که بقیه ندارن…
هر روز در ٣ نوبت نکات مثبتی که هرجا هستم رو مینویسم و از خدا بخاطر این همه مهربانی تشکر میکنم…
حتی به این نتیجه رسیدم برای اینکه بیشتر بتنویم نکات مثبت و دارایی هامونو پاس بداریم، باید اون نکات رو لمس کرد و حسشون کرد…
مثلا من یخچال داشتم و برای ١٠-٢٠ ثانیه به یخچال تکیه میدادم که اگه تورو نداشتم، الان حتی ١ لیوان اب سرد هم نداشتم که بُخرم..
من فکر جدیدی دارم که مربوط به شکست میشه، اونایی که میگن شکست یا سقوط تلخه، باید بدونن که ابشارها با سقوط از یک ارتفاع، ابشار میشن و همه رو خیره میکنن… که بدون سقوط ، رودی بیش نیستند… شکست فقط تجربه زیباست نه چیز دیگه…
باتشکر از زحمات جناب اقای عباس منش که صادقانه تلاش میکنند…
با سلام خدمت همه دوستان
بنده دانشجو هستم و بیشتر تجربیاتم درسی میباشد.من درسهایم را همیشه تا زمانی که استادهایم و شرایط فشار نیاورده خیلی دل به خوب خواندن انها نمیدهم ولی وقتی که مجبور میشوم با تمام وجود انها را میخوانم و نتیجه نسبتا خوبی میگیرم و همیشه به خودم میگویم من که اینقدر توانایی دارم که در این فرصت محدود چنین نتیجه ای میگیرم اگر از اول با برنامه درسها را بخوانم هم نتیجه بهتری میگیرم و هم فشار کمتری به خودم وارد میکنم.من تلاش کردم و میکنم که این عادت خود را تغییر دهم که بقیه سالهای تحصیلیم را با برنامه بگذرانم.
با تشکر از همه دوستان که وقت خود را صرف خواندن این متن کردند و همچنین گروه تحقیقاتی عباس منش و همچنین خود استاد
چه تغییری را در زمان مناسب در زندگی خود ایجاد کردید ؟
به نام خدا ‘خالق هستی بخش و با عرض سلام خدمت استاد عزیزو تمام بروبچه های گروه
یه روز تقریبا 17 سال پیش وقتی از خواب بیدار شدم متوجه شدم دست راستم به طورکامل بی حس شده و علیرغم حرکت کل دست ولی احساسی نسبت به دستم نداشتم خیلی ترسیده بودم و بعد از مراجعه به دکترهای مختلف مغز و اعصاب متوجه شدم به بیماری ام اس مبتلا هستم . خب شاید به خاطر سن پایینم که تقریبا 16 سالم بود زیاد وخامت شرایطم رو درک نکردم و اینکه این بیماری تازه شناخته شده بود . اما همیشه تنها کسایی که بیشترین ضربه رومی خورن مسلما پدر و مادر ها هستن .این جریان ادامه داشت گرچه دستم بعد از 3 ماه کاملا خوب شد ولی قسمتهای دیگه ای از بدنم رو درگیر میکرد .تااینکه آمپول آونکس که بهترین درمان در زمان خودش بود وارد بازار ایران شد و من هم مجبور به استفاده هفتگی از اون شدم . تا اینکه یک روز برای گرفتن آمپول به خاطر مشغله پدرم ‘خودم به داروخانه 13 آبان رفتم و اونجا چند نفر روکه از این بیماری داشتن دیدم که خیلی اوضاع بدی داشتند و خدا رو شکر کردم که هنوز بیماری من پیشرفته نشده و مثل اونا نیستم گرچه اولش خیلی ترسیدم و گریه هم کردم به خاطر خودم وبه خاطراینکه خیلی ترسیده بودم ومرتب تا خونه بغض میکردم ولی بعدش به خودم اومدم و همون شب تصمیم گرفتم به این بیماری نامه بنویسم اونجا اسمش رو دوست خطاب کردم و این عنوان رو در یک نامه 4 صفحه ای بیش از 100 بار تکرار کردم و بین خودمون هم آخر سر یک عهد نامه امضاءکردیم که تا زمان رفتن کامل این دوست نامه رو بهش نمیدم و حق نداره سرزده به سراغم بیاد .شاید باورتون نشه ولی هر وقت که حمله داشتم بهش میگفتم مگه دعوتت کرده بودم که اومدی و براش تعیین میکردم که باید بره . و بعد از اون جریان تعداد حمله ها ومدت اونا کوتاه وکوتاه تر شد تا جایی که بعد از 2 سال که هیچ حمله ای نداشتم. و کلا یادم رفت که با دیدن فیلم طلاومس یادم افتاد من روزی این بیماری رو داشتم فورا به پزشک مراجعه کردم ودرخواست ام آر آی کردم شاید باورتون نشه ولی دکتر بهم بعد از معاینات کلینیکی گفت برای چی ام آر آی می خوای توکه مشکلی نداری وگفتم ام اس دارم اما ایشون باورنکردن وفکرکردن میخوام پرونده سازی کنم برای جایی و ام آر آی هم هیچ مشکلی رو نشون نداد و همه چیز نرمال بود. همون مغزی که 4 سال پیش پر از لکه های سفید بود . خدا رو شکر قبل از اجبار ترکم کرد ومن هم اون نامه رو براش فرستادم انداختم تو رودخونه تا بدستش برسه
چه زمانی جهان، با سختی و مشکلات فراوان، شما را مجبور به تغییر کرد؟
سال 83 ازدواج کردم . مثل تمام دخترای دیگه به امید وآرزوی یک زندگی آروم . واقعا همسرم عالی بود از همه لحاظ ازهر جنبه ای که فکر کنید اما خوشبختی من دوام نیاورد و بیماری سرطان کبد به سراغ همسرم اومد تمام زندگیمون رو فروختیم به هر جا که فکر میکردیم نور امیدی هست رفتیم ولی فایده ای نداشت و5 سال بعد همه چی تموم شد و من در سن 27 سالگی بیوه شدم .همه دنیا برام تیره و تار بود مثل داستان دیو و پری همه جا پر از خارو تاریکی و افسون شده بود برام . هرجا مشاور میدیدم به امید کمک که شاید فراموشش کنم وبتونم به زندگی عادیم برگردم مراجعه میکردم ولی فایده ای نداشت تا سال 93 زجر کشیدم تا دنیا منو مجبور کرد که بتونم فراموش کنم روزی که خیلی اتفاقی دنبال یه کلیپ کوتاه ازیک مشاور وارد آپارات شدم واونجا تصویر یک کلیپ از پسر بچه موج سوار نظرم رو به خودش جلب کرد و اون چیزی نبود جز یک فایل تصویری انگیزشی استاد عباس منش . فایلی که بیشتر از 20 مرتبه اونو در عرض 1ساعت نگاه کردم و فکر کردم به خودم به شرایطم و همون جا به دنبال اثری از عباس منش در اینترنت رفتم ودیدم که اصلا ایشون سایت دارن دیگه اون سایت امید من برای بیدار شدن از خواب شد و هر روز فایلهای رایگانش رودانلود میکردم وبیش از ده ها مرتبه گوش میدادم .خلیل اعتماد به نفسم پایین بود به طوری که اصلا فکرنمیکردم من همونی بودم که یک روز بیماری به اون وحشتناکی رو معالجه کرده بودم البته به کمک خدا . حتی دیگه به خدا هم اعتماد نداشتم وخیلی ازش دورشده بودم . فایل اعتماد به نفس استاد رو تهیه کردم و تمام تمریناتش رو انجام دادم وواقعا هرروز بهتر از دیروزمیشد کم کم تمام خارها ‘ تاریکی ها و افسونها ازبین رفت وذهن من یک دشت پر ازگل با آسمون آبی و صدای چشمه و…شد. خیلی خوشحالم وخدا رو به خاطر این موهبتش هر لحظه شکرمیکنم که شاید زودتر از موعدش دنیا منو مجبور به فراموشی کرد ومن تا 3 ماه دیگه روی زیبای دخترم رو کنار بهترین همسر دنیا می بینم وخدا رو شکر می کنم که فرشته ای به نام عباس منش سرراهم قرار داد تا خودم رو پیدا کنم وگرنه الان معلوم نبود چه اتفاقی میوفتاد .
سلام.
من عنواع و اقسام اعتیاد ها را داشتم و همیشه سعی میکردم که سالم زندگی کنم ولی هیچگاه موفق نمیشدم. من هیچ اعتقادی به خدا نداشتم ولی یک روز که از زندگی خسته شده بودم با خدا یک معامله کردم. گفتم خدایا من از این به بعد نمازهایم را میخوانم و تو هم من را از اعتیاد نجات بده و دیگر به قولم عمل کردم. اوایل برایم خیلی سخت بود که نماز بخوانم و حتی گاهی به نفس نفس می افتادم و خسته میشدم. همیشه میترسیدم که مورد تمسخر دوستان و اطرافیانم قرار بگیرم و گاهی هم این اتفاق می افتاد و دوستانم مسخره ام میکردند ولی من با خودم عهد کرده بودم که تحت هر شرایطی نمازهایم را بخوانم، حتی اگر کارم به جایی برسد که همه ی مردم دنیا دورم حلقه بزنند و مسخره ام کنند .من به عهدم وفا کردم. خلاصه مطلب اینکه، پس گذشت حدود دو ماه از این تصمیم و عمل کردن به آن زندگی من دچار تحول شد و کائنات من را با افرادی آشنا کردند که آنها به من کمک کردند از شر اعتیاد رها شدم و اکنون سالهاست که در سلامت زندگی میکنم و هنوز هم نمازهایم را میخوانم.
من تا سه سال قبل بسیار در کارهایم موفق بودم ولی در سه سال گذشته ورق برگشت و با اینکه موقعیت های بسیار مناسبی برایم به وجود می آمد من در کارم با شکست روبرو میشدم و روز به روز دچار یاس و افسردگی میشدم. سر بسته بگویم. من دیروز تصمیم گرفتم که در روابطم تغییراتی ایجاد کنم و اصلاحاتی انجام بدهم و به عهدی که با خودم بستم عمل کردم و جالب، اینکه امروز ناخودآگاه به این سایت آمدم و شروع به مطالعه ی مطالب کردم . من مدتها قبل هم به این سایت آمده بودم ولی هیچگاه جدی به آن نگاه نمیکردم و مطالبش برایم خاص نبود. دلم روشن است و احساس میکنم که کائنات دوباره دست به کار شده که تغییرات مثبتی در زندگی ام بوجود بیاورد.
من از دسته دوم بودم
حدود سه سال پیش آنقدر به خاطر موقعیت شغلی درآمدم ناراضی بودم که همیشه در حال غصه خوردن بودم. یکباره با بدنی پر از درد های جور واجور مواجه شدم. و متوجه شدم اینا رو خودم به وجود آوردم. اون زمان کتاب قانون شفا رو مطالعه کردم و متوجه شدم تمام درد هامون رو خودمون به وجود میاد. و شروع کردم به تغییر. تکرار عبارت های تاکیدی، تغییر نگرش و… و کم کم اوضاع همه چیز به مرور تغییر کرد و پس از مدتی درآمدم چندین برابر شد و سلامتی خودم رو بدست آوردم و پیشرفت های شغلی زیادی داشتم. چند ماه پیش دیدم شغل ام جایگاه خوبی داشت اما با بررسی هایی که کردم متوجه شدم در آینده به مشکل برخواهد خورد. و اون رو رها کردم و حالا دارم مطالعه و بررسی میکنم تا انتخاب مناسب رو انجام بدم. و فکر میکنم به دسته سوم و چهارم اومدم
با سلام
خداوند در سوره رعد آیه یازده می فرماید:
بی گمان خداوند حال هیچ قومی را دگر گون نخواهد کرد تا زمانی که خود آن قوم حالشان را تغییر دهند
من تغییر کردم ولی نه از نظر مالی از نظر اخلاقی من از همه چیز ناراضی بودم خیلی غیبت میکردم با خدا قهر بودم با خواهرم خیلی بد رفتار بودم و اذیتش میکردم تا جایی که او دچار بیماری شد وقتی رفتیم دکتر گفت ریشه این بیماری استرس و ناراحتییه همین حرف دکتر باعث تغییر من شد وقتی اخلاقم عوض شد همه تعجب کردن خواهرم باورش نمیشد ولی این تغییر باعث شد من متوجه مهربونی و محبت خواهرم بشم او قلبی رئوف و مهربان داشت بهتر شدن اخلاقم باعث شد دنیا رو بهتر ببینم و از خودم بیشتر راضی باشم دلم میخواد از لحاظ مالی هم تغییر کنم با توکل به خدا موفق میشوم
سلام استاد جان عزیز.
من سوالاتون رو برعکس جواب میدم چون تو زندگی خودم هم برعکس اتفاق افتاد. چون اول زندگی منو مجبور به تغییر کرد و بعد من به فکر افتادم این تغییر رو به دست خودم بگیرم.
راستش با ازدواج بود که بزرگترین تغییرات زندگیم اتفاق افتاد و انواع و اقسام اتفاقات جدید در کنار یه آدم جدید برامون میفتاد که شاید اولش ناخوشایند محسوب میشد ولی درنهایت باعث شد بیشتر از همیشه خودم رو بشناسم. با ریزترین جزییات وجودم و اخلاقیات درونم و ناخودآگاه چموشم آشنا بشم. اونجا بود که کم کم افسار ایجاد تغییر رو بدست گرفتم. امروز بعد از 8 سال نه تنها دارم تغییرات بسیار زیادی در خودم و باورهام ایجاد میکنم بلکه تونستم بعد از سالها درس خوندن و کار کردن در رشته انتخابی 18 سالگی ام که زبان انگلیسی بود٫ عشق و علاقه و کار متناسب با روحیاتم رو پیدا کنم و چند سالیه علیرغم مشکلات و سختی فراوان رشته کاریم رو برای همیشه عوض کنم و به کار دیزاین کیک بپردازم که این کار نه تنها درآمد مالی خوبی برای من داره بلکه روحم رو هم آروم کرده.
از استاد عباس منش و گروهش هم تشکر میکنم که واقعا تو این مسیر همراه من هستند و به تغییر من و باورهای من و در نتیجه زندگی من کمک میکنند.
با ارزوی تغییرات عالی برای همه
به نام خدا
سلام
با آرزوی موفقیت روز افزون برای شما
1_من بخاطر اضافه وزنم داشتم زانو درد و کمردرد میگرفتم یکروز نشستم با خودم کنار اومدم که درست غذا بخورم برنج و نون و سوسها و تنقلات خوری بی رویرو کنار گزاشتم در عرض 2 ماه 12 کیلو وزن کم کردم خودمم باورم نمیشد خیلی راحت بود البته بجز روزهای اولش که کمی ضعف میکردم اما الان خیلی راحتو خوشحالم
2_من تو سربازیم به خاطر اینکه رابطه خوبی نمیتونستم بر قرار کنم به خاطر همین همیشه تحت فشار بودم خیلی نگهبانی میدادم و اونجا شده بود برای من یه جهنم و خیلی خیلی دیر تغییر کردم یعنی بزور تغییر کردم
سلام
هوالرزاق
این موضوع که آقای عباس منش مطرح کردن خیلی مهمه تغیر رو میگم من دیگه باور کردم به این که خدا می خواد ما پیشرفت کنیم چون تو این مسیر به قدرت خدا واقف میشیم و ایمان ما بالا خواهد رفت اما داستان من و خدا…
ما یه مغازه ابزار فروشی در یکی از شهرستان های ایران داریم مغازه ما اجاره ای و کوچک بود ما همیشه دوست داشتیم یه مغازه بزرگتر داشته باشیم ولا اینکه اجاره ای باشه این خواستن حدود 17 سال بود اما ما خودمان تغییر نمی کردیم چون از این میترسیدیم که اگه از اینجا نقل مکان کنیم درآمد ما کم خواهد شد و ما بد بخت تر میشیم کسی مارو نمیشناسه ولی اینجا 17 ساله که موندیم و مشتری جمع کردیم خلاصه هزاران دلیل می آوردیم تا تغییر ایجاد نکنیم حتی زمانی میشد که صاحب ملک اجاره رو بالا میبرد ما باز هم می موندیم نه اینکه درآمد داشتیم بلکه به خودمان فشار می آوردیم یه روز صاحب ملک دقیقا 7 ماه پیش به ما گفت که باید تخلیه کنین چون می خوام بکوبم بزرگتر کنم همه مستاجر ها رفتن و ما هم نگران دنبال مغازه میگشتیم تا اینکه یه مغازه بزرگتر در خیابان اصلی با اجاره نصف اون مغازه و 4 برابر بزرگتر از مغازه قبلی خلاصه مغازه رو گرفتیم و نقل مکان میکردیم و همه به ما می گفتن که شما حداقل باید 5 سال اینجا بمونین تا دوباره شناخته بشین ولی من این چیزا رو باور نکردم طبق آموزه های فایل های رایگان که گروه تحقیقاتی عباس منش در سایت گذاشتن چون هر روز مرور میکردم تا نتیجه بگیرم و گرفتم شاید باورتان نشود در کمتر از 2 روز درآمد مغازه ما مثل مغازه قبلی شد و الان چندین برابر شده و اقساط بانک هم به صورت مرتب داریم پرداخت میکنم در حالی که 7 ماه بیشتر نیست که تغییر ایجاد شد و ما الان همش به خودمون میگیم چرا باید 17 سال طول میدادیم این تغییر رو… جالب اینکه من در تاریخ 2 فروردین 94 با فایل رایگان چگونه درآمد خود را به سه برابر برسانید چون اول سال بود دلم می خواست اجرا کنم یک دفتر نیاز داشتم که به من یک سر رسید از یکی بانکها به من دادن و من در صفحه اول اون دفتر نوشتم و به خودم تعهد دادم که درامدم تا پایان اون سال به بیش از سه برابر کنم والان که برج 5 هست درامد من از تاریخ 2 فروردین به الان دو برابر شده خلاصه امروز نا امیدی به من چیره نمیشه چون سریع موفقیت هام رو به یاد می ارم و با هدافم که فکر میکنم شارژ میشم.
موفق و پیروز باشید