می خواهی جزو کدام گروه باشی؟ - صفحه 2 (به ترتیب امتیاز)

780 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    ناعمه احمدی گفته:
    مدت عضویت: 1286 روز

    سلام ب استاد عزیزم

    استاد این فایل نشانه 3 روز پیش من بود، و من خواستم وقتی انجامش دادم بیام از نتایجم بگم براتون

    استاد استاد استاد من دیوانه این خدا شدم

    باورتون نمیشه معجزه ای رخ داده برام ک نمیدونم از کجا شروع کنم

    استاد من حدود 1 هفته پیش به یک تضاد سرکار برخورد کردم و خدا چک نه نوازشم کرد و منی ک اشکم بزور درمیاد و خیلی مقاوم هستم اون روز گریه کردم حتی خانواده ام عصبانی و شوکه شدن

    و من بعد از حدود یک ساعت ب خودم اومدم و از ته قلبم از خدا سپاسگزاری کردم بابت اون مکالمه بین منو مدیرم

    استاد من لایق اونجا موندن نبودم و خودم اینو می دونستم، ولی اونطور ک باید سرمایه های درونی ایم رو ارزشمند نمی دیدم، وقتی فایل سرمایه اصلی رو گوش دادم و کامنت بچه هارو خوندم ب خودم اومدم و یک لیست از سرمایه هام نوشتم و دیدم خدای من کلی مدیرعامل هستن ک آرزوشونه همچین نیرویی رو استخدام کنن

    اون ویژگی هارو نت کردم و ویس کردم و تو این یه هفته گوش میدادم و ب خودم جلو آینه هر روز میگفتم شون

    جالبه وقتی مصاحبه های کاری رو می دیدم، ویژگی های شخصیتی منو درخواست کرده بودن و من میگفتم چرا من قبلا اینارو سرمایه نمی دیدم

    چرا فکر میکردم مدرک تحصیلی، سن، تجربه، و یا لوکیشن منزل و یا تیپ و هیکل مهمه توی استخدام شدن در شرکت لاکچری

    بعد دیدم آقا من ب راحتی میتونم توی بهترین شرکت ها با این ویژگی هایی ک ب لطف خدا و آموزش های شما در خودم بوجود اووردم استخدام بشم

    من لایق استخدام در بهترین کمپانی ها هستم، من لایق دریافت بهترین حقوق و امکانات هستم چراکه بهترین سرمایه ها رو خدا در وجودم قرار داده

    و بعدش ک لیاقتم رو درک کردم فهمیدم ک دیگه این شرکتی ک هستم برام کوچیک شده، حالا دیگه وقت عمله، این تضاد اومده منو ب خودم بیاره

    من قبلا فکر میکردم یکی میاد دست منو از تو کوچه می گیره میگه دوست داری بیای تو کمپانی ما کار کنی ما خیلی لاکچری هستیم کلی امکانات داریم

    فکر میکردم من قرار نیست کاری کنم، حرکتی کنم

    میگفتم خدایا من رو خودم کار میکنم، بقیه اش باتو، من همین فایل های استاد رو می بینم و می نویسم و حرکتی نمیکنم و تمام

    ولی نه دوستان نه عزیزان ما باید شجاعت مون رو نشون بدیم، باید با وجود ترس هایی ک داریم حرکت کنیم، باید بندگی مون رو ب خدا ثابت کنیم، ب خدا من فقط یه قدم برداشتم ولی اون خدای بالاسر انقدر منو شرمنده کرد اصلا الان شوکم

    خلاصه من کاری ک کردم این بود

    من استعفا دادم

    اونم تاریخ 30 بهمن

    تاریخی ک قرار بود چند روز بعدش عیدی مو بگیرم

    و چقدر از سمت اطرافیان منو ترسوندن، حالا همین یه ماهم برو، حقوق و عیدی تو بگیر، حیفه، بمون تو منطقه امنت

    ولی اگر منطقی و با ذهنم میخواستیم بریم جلو، این بود ک تو حدود 3،5 ساله اینجا موندی خوب یه ماه دیگه هم بمون دیگه، عیدی و حقوق و مزایا تو بگیر از سال بعد نرو

    ولی چی بگم از خدایی ک هرلحظه با نشانه ها با من صحبت می کرد، سخت گذشت اون دوران حتی مدیرمون هم پیشنهاد داد ک این ماهو بمون حداقل ولی من گفتم نه من پای تصمیمی ک می گیرم باید بمونم وگرنه توی ذهن خودم جلوی خودم می شکنم

    دیگه اون ناعمه قدرت مند و متوکل و با ایمان تو ذهنم می شکنه

    به خانواده ام هم گفتم من پای عواقب تصمیم ام میمونم، من حتی یک روزم دیگه نمیتونم اونجارو تحمل کنم

    استاد یاد اون جمله تون ک میگفتین تحمل واژه خط قرمز منه، من نمیتونم چیزی رو تحمل کنم

    پدرم میگفت ببین منم الان جایی هستم ک دارم تحمل میکنم تا آخر سال، توهم بمون

    ولی وقتی نتایج پدرم رو دیدم، گفتم پدر من من نمیتونم جایی رو تحمل کنم، کسی رو تحمل کنم، قطع اش میکنم، مگر خدای من مرده ؟؟

    و من با وجود ترس تماس گرفتم و گفتم من از فردا نمیام، با اینکه بخاطر سرمایه های درونی ایم مهره اصلی شرکت مون شده بودم و مدیرمون از من معذرت خواهی کرد و گفت بمون ولی من قاطعانه گفتم نه، من دیگه نمیتونم با احساس خوب اونجا بمونم انگار هر لحظه خدا بهم میگفت اینجا جای تو نیست انقدر ک من تضاد می دیدم، ب خدا هم هر روز میگفتم بگو چیکار کنم ک از این فضا جدا بشم

    از نکات خوبش بگم بهتون، ک من بدون هیچ دردسری از کارم استعفا دادم و با گفتگویی مصالحت آمیز و با آرزوی موفقیت برای من تلفن قطع شد، و مدیرمون گفت عیدی ات رو سروقتش می ریزم، درصورتی ک یادمه برای نیروهای قبلی چقدر دردسر درست کرد، و اینکه تابحال تماسی نگرفتن ک مزاحم من بشن و کارو همکاران ب راحتی دارن انجام میدن، حتی من خودم پیشنهاد دادم 2 روز میام کمکی ولی اونا گفتن نه فعلا نیازی نیست

    استاد این 3 روزی ک من خونه بودم فقط فایل های توحیدی رو گوش میکردم، نشانه هام رو میدیدم، و کلا احساسم خوب بود و امیدوار بودم

    میدونید من با یک امیدی استعفا دادم، من ته دلم خیلی روشن بود، خیلی دلم قرص بود و من میدونستم ته این قضیه کلی خیر هست برای من

    خدا به شجاعان پاسخ می دهد

    دوستان نگران نباشید، بخدا خدا خوب بلده خدایی کنه، جوری خدایی میکنه ک شرمنده اش میشیم

    من امروز با دومین ارسال رزومه با دومین دوستان، رفتم مصاحبه و پذیرفته شدم

    درصورتی ک من توی ذهنم این بود ک باید کلی رزومه بفرستم و تا اخر ماه حداقل صبر داشته باشم و استقامت بورزم، ولی خدا آنچنان برای من خدایی کرد ک شرمنده اش شدم

    شرایط اش انقدر خوبه، همونی ک من توی تجسماتم میخواستم از خدا، از لحاظ پیشرفت و ارتقای شخصیتی ووو

    ولی کی ب من داده شد !؟؟؟ وقتی ک من شجاعت و ایمانم رو ب خدا ثابت کردم

    انقدر نشانه ها دیدم، انقدر همزمانی دیدم امروز، ک انگار این کار برای خود من بوده از قبل

    انگار خدا از قبل رفته بود برا من مسیرم و صاف کرده بود

    همزمان ک من رزومه فرستادم اعلام کردن امروز روز آخر مصاحبه مون هست میتونین تشریف بیارین، منم 2 ساعت بعد رسیدم اونجا

    استاد از دانسته های دوره عزت نفس تون بود ک من انقدر با اعتمادبنفس از توانایی هام میگفتم، درخواست میکردم، و با مدیرعامل اش در مورد قوانین صحبت کردیم و کلی از باورهاش رو ک شنیدم دیدم ای خداا اینارو ک همش استاد عزیزم ب من گفته،  وجالبه منم با اینکه تجربه ایشون رو نداشتم کلی از قوانین سخنرانی میکردم ؛)))

    حتی گفتن من فرکانس شمارو جذب کردم، چون دوباره تو راه برگشت ب من زنگ زدن برگردین تا مصاحبه بیشتری باهاتون بشه، جالبه مدیرشون گفت من فقط این هفته ایران هستم و ما بدنبال همچین فرد جاه طلبی می گشتیم، و من آخرین نفری بودم ک مصاحبه کرده بودن باهاشون

    ینی میخوام بگم برگی بی اذن خدا روی زمین نمیوفته

    ینی میخوام بگم ببنید اگر خدا بخواد تمام جهان دست ب دست هم میدن ک تو ب خواسته ات برسی

    شاید اطرافیان بگن چه شانسی اووردی، من توضیحی نمیدم بهشون ولی خودم میدونم ک اینا همه اش از لطف و کرم پروردگارم هست

    خدایا کمکم کن این معجزه ات برام بدیهی نباشه، چرا که میدونم انسان فراموشکار هست، چون معجزات قبلی رو الان ذهنم عادی جلوه میده، تو همیشه برا ما خدایی کردی این ما بنده هاتیم ک فراموشکاریم

    ما را به حال خودمان مگذار

    کمک کن هر لحظه نعمت هایت را بیاد بیاورم و مرا از سپاسگزاران قرار ده

    استاد من الان میفهمم ک زندگی چقدر میتونه روون باشه

    الان میفهمم اون موقع ک میگفتین من خنده ام میگیره مردم انقدر بدنبال دلار و گرونی و اخبار هستن، چقدر زندگی رو براخودشون سخت میکنن، چقدر زور فیزیکی میزنن

    زندگی واقعا زیباست

    زندگی زیباست ای زیبا پسند، زیبه اندیشان به زیبایی رسند

    الان زندگی من خیلی روون شده، اصلا یه موقع هایی میگم خدایا ینی همینقدر ساده همینقدر آسان !؟؟

    قراره از این ببعد کلی معجزه ببینم، اینو خدا بهم گفت، اگر بنده من تو یک قدم برداری من هزاران قدم میام سمتت

    زیاد حرف زدم ولی از دلم آمد

    خواستم تجربه ام رو با شما استاد عزیز و دوستان شریک بشم

    خیلی ایمانم قوی تر شد، پیش به سوی آینده

    دوستان زمانی ک اوضاع ایده آله تغییر کنیم، با اولین نشانه ها ب خودمون بیایم و شجاعت و ایمان مون رو ب خدا و جهات ثابت کنیم

    سپاسگزارمممممم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  2. -
    حامد یزدانی گفته:
    مدت عضویت: 1785 روز

    سلام و ادب و احترام

    کارمند یه اداره ای بودم که حقوقش خیلی کم بود

    بعدازظهرها مجبور بودم تا ده یازده شب آژانس کار کنم

    تازه ازدواج کرده بودم و هزینه اجاره خونه و خرج خونه و قسط بابت جشن عروسی خیلی فشار روم بود

    ولی دلم خوش بود

    می اومدم خونه تازه مینشستیم تا دیر وقت سریال lost نگاه میکردیم

    صبح زود هم باید میرفتم سر کار

    یه روز با خودم گفتم اینطوری نمیشه باید یه کاری برا خودم بزنم

    ماشین پراید رو فروختم ۶ تومن

    یه مغازه الکتریکی زدم با همین پول کم گفتم اگه گشنگی بمیرم دیگه برنمیگردم اداره کار کنم

    برا خودم گفتم یه عمر کار کنم نمیتونم با کار کردن تو اداره یه خونه برا خودم بخرم

    تو عرض پنج شش سال گردش مالی ام رسیده بود به سالی بالای یه میلیارد

    تا اینکه تصمیم گرفتم از ایران مهاجرت کنم

    هر آنچه که اونجا داشتم به یکی از اقوامم سپردم و از ایران مهاجرت کردم

    الان حدود پنج سال هست که خارج از ایران زندگی میکنم و تو این پنج سال تو اینجا جا افتادم

    بزرگترین دستاورد من تو اینجا این بوده که من به سمت شناخت قوانین هدایت شدم

    اگرچه شاید الان زندگی ای دارم که باب میلم نیست ولی من حتم دارم به لطف خدای مهربان به هر آنچه که آرزو دارم میتونم برسم.

    ممنون از خانواده بزرگ عباس منش 🙏💐❤

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  3. -
    محمد دِرخشان گفته:
    مدت عضویت: 1926 روز

    به نام خدا

    سلام بر اساتید گلم

    الان که به شرایط خودم نگاه میکنم،میبینم من منتظر موندم تا جهان فشار بیاره تا تغییر کنم.

    الان که دیگه کشاورزی تبدیل شده به یک کار تکراری و گذران عمر شده،درآمدم دیگه کفاف زمین ها را نمیده چه برسه به پیشرفت و خرید ملک و ماشین و مثل پنیری که داره هر روز کوچکتر میشه و افتادم تو تله روزمرگی،و دارم می‌بینم 20 ساله آینده را که اگه تغییر نکنم و شرایطم را تغییر ندم در سن 40 یا 50 سالگی دیگه یه فرد افسرده و بی پول میشم و تو اون سنین افسوس عدم حرکت را خواهم چشید،پس بهتره که الان حرکت کنم و تغییر بدم خودم

    من می‌بایست 10 سال پیش یعنی سال 92 که یکم اوضاع تغییر مساعدتر بود باید تغییر می‌کرد اما الان هم دیر نشده و من در فکر یک تغییر بزرگ در زندگیم هستم و دوست دارم به یک مکان عالی و یک شغل و کار عالی هدایت بشم و این مستلزم پرداخت بهاء و حرکت هست.

    مصداق جمله از تو حرکت از خدا برکت

    الهی به امید خودت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
    • -
      محمد جواد اسدی گفته:
      مدت عضویت: 868 روز

      تضادها و فشارها هم از لطف خداست وگرنه ما هممون مثل اون قورباغه ای که در آب میجوشه و میپزه نابود می‌شدیم….

      چه خدای رحمانی است که در همه حال به فکر بنده اش است،بنده ای که برای بهتر شدن اوضاع خودش، یا تنبلی میکند یا میخواد با وام و قرض و چک که (از طمع و حرص و کمبودها میاد) تکاملش رو دور بزنه و یا بی ایمانی میکند و یا من من میکند به اون دستاوردی که خدا بهش داده و اون فکر کرده از خودشه

      خداوند فقط برای بنده اش خیر و خوبی میخواد و انشالله به زودی متوجه درهایی از ثروت و نعمت و رحمت در زندگیت میشوی،همینطور که الان بهت داده،قلبی که میتپد،چشمی که می‌بیند و گوشی که می‌شنود و پایی که راه می‌رود و …

      اینا رو به خودم یادآور میشوم که هر خیری که به من می‌رسد از الله است و هر بدی و بدبختی هست از خودمه…

      پناه میبرم به الله از من من کردن‌ها و از تکبر و غرور و ریا و شرک

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  4. -
    محمد جواد مانشتی گفته:
    مدت عضویت: 3803 روز

    هر چند سال یکبار تلنگری به خود می زنم و تغییری اساسی در خودم ایجاد می کنم که گاهی حتی در کمتر از یکسال، دوستان هم متوجه تغییر شخصیتم میشوند

    آخرین دوره تغییراتم از پارسال آذر ماه شروع شد که متوجه شدم با همه دنیا از خانواده تا همکاران سر ناسازگاری گذاشته ام و از اهدافم بسیار بسیار دور شده ام.

    در دی ماه بسیار فکر کردم و سعی بر شروع تغییرات کردم و پوسته اندازی ام شروع شد که با استاد عباسمنش از طریق کلیپی آشنا شدم و الان می فهمم که کاملا بر اساس نظم جهانی است.

    از بهمن که تغییراتم شروع شد تا کنون 17 کیلو وزن کم کرده ام، آرام و مثبت شده ام، آزمون آیلتس را نمره خوبی گرفته ام، قرارداد مالی خوبی بسته ام و بسیار متمرکز به روی اهدافم کار می کنم و با همه دوست شده و روابطم بسیار بهتر شده است.

    اما بهترین نکته ای که فهمیدم این است که آنهایی که فکر می کنیم دشمنان درجه یک ما هستند و بدترین رفتارها را با ما دارند بهترین نقاط عطف زندگی ما هستند تا تلنگری خورده و به خود بیاییم و دوباره در مسیر اهداف خود گام برداریم

    رییسم پارسال مرا تا حد اخراج پیش بدر و بسیار توهین و تحقیرم کرد و حتی از فرصت پیشرفت من با دور زدن قانون جلوگیری کرد، اما در آذر ماه که شروع تغییرات من بود او را بخشیدم و طبق گفته استاد که بعد بخشش حکم جاری می شود او سکته کرد

    و به قول فیروز نادری رییس بخش اکتشافات ناسا، هر پنج سال جای خود را باید تغییر داد حتی اگر در بهترین جا باشی

    ومن ابتدا از خدا سپس رئیسم و بعد استاد عباسمنش بسیار سپاسگزارم که مرا در مسیر اهدافم به زور قرار دادند

    ممنون که خوندید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
    • -
      گل گفته:
      مدت عضویت: 1837 روز

      سلام دوست گرامی عالی بود احسنت برشما

      با وجود اینکه سالها گذشته و قبلا هم انگار خونده بودم این کامنت رو چون رای داده بودم؛ ولی الان درک کردم و خیلی تحسینتون کردم 👏🏻👏🏻👏🏻💐

      مثال ها و نقل قول هایی ک فرمودین چقدررر فوق العاده یود و خیلی من رو ب فکر برد

      مخصوصا این؛؛

      اما بهترین نکته ای که فهمیدم این است که آنهایی که فکر می کنیم دشمنان درجه یک ما هستند و بدترین رفتارها را با ما دارند بهترین نقاط عطف زندگی ما هستند تا تلنگری خورده و به خود بیاییم و دوباره در مسیر اهداف خود گام برداریم

      در پناه خدا شاد و سعادتمند باشید سپاسگزارم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  5. -
    آینا راداکبری گفته:
    مدت عضویت: 3352 روز

    سلام

    نشانه ام را می ستایم عالی بود و بسیار به موقع .

    ولی شکی نیست که آنان دارای اراده نیستند و هر آنچه که به آنان گفته و فرمان داده شود بی‌هیچ خطا و اشتباه و عصیانی انجام می‌دهند. (تحریم، آیه 6)

    چقدر تغییر کردن زیباست :

    آیه 11 سوره رعد: ان الله لا یغیر ما بقو م حتی یغیروا ما بانفسهم ،خداوند سرنوشت هیچ قوم و ملتی را تغییر نمی‌دهد مگر آنکه آنها خود را تغییر دهند.

    آیه 53 سوره انفال: ذلک بان الله لم یک مغیرا نعمه انعمها علی قوم حتی یغیرواما بانفسهم‌؛ این بخاطر آن است که خداوند هیچ نعمتی را که به گروهی داده تغییر نمی‌دهد جز آنکه آنها خودشان را تغییر دهند.

    سالهاست که این جمله راجایی خواندم و همیشه دریادم هست راستش خیلی وقتها هم بهش عمل نکردم : قبل ا ز تغییر تغییر کن.

    خیلی خوبه که آدم علم را داره بهش عمل هم کنه من می دانم که چه وقت باید تغییر کنم باید عمل باشه خیلی از آدمها اصلا نمی دانند ولی حالا که این موهبت را دارم عالی است که عملگرا باشم که هیچ وقت پشیمانی برایم نداشته است یادم می آید که وقتی از کار اداری آمدم بیرون و برای خودم شروع به کار کردم همه چیز عالی بود همه چیز عالی بود از نظر روحی می دانستم که باید روی پای خودم بایستمم این طوری سختی و تلخیهای مسیر هم برایم شیرین و لذت بخش بود .

    تغییر یک شجاعت و جسارت می خواهد وهر کسی که شجاعت و جسارت را داشته باشد به نتیجه میرسد و این عالی است

    وقتی قبل از تغییر تغییر کنم باصبر و حوصله و ارامش است نه با استرس و بدو بدو که وای بدبخت شدم دارم از بین می روم وووو

    خداوند یکسره در حال هدایت من است این برایم عالی است وامید دارم که خدا همیشه راههای خوب را به من می گوید به شرطی اینکه حرکت را آغاز کنم.

    این کلمات شما برایم عالی بود و هست: اوضاع خوب بله – چطور میشه از این بهتر و راحتتر باشه – متوقف نشو

    وقتی که به اوضاع الانم قانع نباشم همه چیز بهتر می شود با لذت و شادی و آرامش .

    در مورد سلامتی ام این قدر این مسئله که عدم آن شد؛ این قدر آهسته و ارام صورت گرفت که من نفهمیدم وگرنه 15 سال پیش خیلی راحتتر می توانستم کامل حلش کنم یعنی عادت کرده بودم به شرایط و از خودم غافل بودم و خوش بودم که همه چیز خوبه .

    یا در زندگی ام اگر زودتر خودم تغییر می کردم این همه تنهایی و مشکلات را نمی کشیدم خیلی راحت باید از خودم شروع میکردم فقط همین.

    خدایا شکرت برای این همه خدای شکرت برای داشتنت خدایا شکرت که در سایت عباس منش هستم خدایا شکرت که استادی مهربان دارم خدایا شکرت که هر روز یک عالمه چیزهای جدید یاد میگیرم خدایا عاشقتم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  6. -
    علیرضا گفته:
    مدت عضویت: 1884 روز

    به نام خدا

    روز دوم سفرنامه ی ایمانی که استمرار در عمل می آورد تاریخ 1401/1/29

    سلام خدمت استاد عزیزم و اعضای خانواده بینظیرم

    خیلی خوشحال و سپاسگزارم که یک روز دیگه زنده ام و این فرصت پیش اومد تا بتونم بیام و یه کامنت جدید از آگاهی ها و تجربیات جدید بنویسم ، و بسیار سپاسگزار خداوندم که من رو به سمت این آگاهی ها هدایت کرد و از استاد عزیز عاشقانه بابت مطرح کردن این آگاهی های سپاسگزارم .

    بریم سراغ تجربیاتی که از این آگاهی ها دارم .

    من وقتی به گذشته ی خودم نگاه میکنم میبینم که قریب به اتفاق جزو گروه دوم بودم یعنی چک و لگد های حسابی از جهان خوردم تا تغییر کنم ، زمانی که سیگار میکشیدم بعد از نزدیک ده سال طوری که بدنم دیگه کم آورده بود و کل خانواده شاکی بودن و خودم دیگه به یه جایی رسیدم که کم آوردم که حتی نفس نمیتونستم بکشم کنار گذاشتمش ، تو یه موضوع دیگه به جایی رسیدم که خانوادم منو طرد کردن و من مجبور شدم که از شهر خودم برم تهران و دو سال تنهایی را با سختی گذروندم ، درمورد داروهایی که میخوردم همین طور بودم ، درمورد سلامتی تا جایی رسیدم که دکترم منو مسخره کرد و وقتی رفتم آزمایش دادم دیدم که گند زدم تو کل کبد و بدنم و بعد تازه به شکلی شروع به تغییر کردم و باز بعد یکسال برگشتم به حالت قبلی و خدا رو شکر باز با اومدن نشانه های خیلی شدید که باید تغییر کنی مثل اگزمای پوستی که سالها بود درگیرش بودم و اذیت میشدم شروع به تغییر کردم . تو دو سالی که تهران بودم میرفتم و کار میکردم اما شرایط مالی خوبی نداشتم ، میدونستم که باید روی باورهام کار کنم اما این دانستن تبدیل به عمل نمیشد و همین باعث شد زمان بر باشه و خیلی چک و لگد از جهان برای این موضوع خوردم ، خیلی تو اون شرایط با ورودی مالی بسیار کم اذیت شدم تا در نهایت فهمیدم که باید تغییر کنم و این بار تبدیل شد به عمل .

    از گذشته که بگذریم و بیاییم سراغ زمانی که شروع کردم به کار کردن روی خودم ، خدا رو شکر تو یه سال شرایط مالیم خیلی خوب شد ، ورودی مالی 10 برابری رو تجربه میکردم بعد از کار کردن روی دوره ثروت و بعد همین موضوع باعث شد که خیال کنم الان دیگه اوضاع خوبه ، اینو بذارم تا دو سه سال دیگه برمیگردم و دوباره رو این آگاهی ها کار میکنم و الان برم سراغ عزت نفس و روابط و با همین بهونه کل آگاهی های دوره ثروت رو گذاشتم کنار ، یه سری تمرینات که یادم بود رو انجام میدادم ولی یه سری تمرینات که شاید اندازه انگشتای یه دستم نمیشد و بقیه فراموش شد ، و همین باعث شد توی شش هفت ماه هزینه های من خیلی بیشتر از ورودیم شد و این ماه یعنی فروردین 1401 ، ماهی بود که من با اینکه به کلی از خواسته هام رسیدم اما از طرفی برام سخت گذشت از نظر مالی ، چرا ؟ چون هزینه هام انقدر زیاد شد که اندازه 50 هزار تومان تو حسابم پول موند . الان بهتر از قبل میفهمم که چطور باید روی خودم کار کنم و چطور همیشه رو به بهبود باشم . منی که یادگیری مهارت ها برام سخته باید روی اهرم رنج و لذت این موضوع کار کنم و این رو تبدیل کنم به موضوعی که همیشه روش کار کنم ، همیشه باید مهارت های جدید کسب کنم و همین خودش روشی هست برای اینکه نزدیک تر بشم به گروه سوم و چهارم .

    یه آگاهی بهم داده شد که من هر چقدر تو این دو سال داشتم و دارم روی خودم کار میکنم از دسته دوم به دسته اول دارم نزدیک تر میشم ، ممکنه دو سه سال طول بکشه تا من هم بشم جزو گروهی که اکثر تصمیماتشون بخاطر پیشرفت و بهبود دائمیه و قبل از اینکه نشانه ها و چک و لگد ها بیاد تغییر میکنن ولی میدونم که این هم یه روند تکاملی داره .

    همین الان یه سری موضوعات هست که باید روشون کار کنم و نشانه هاش برام خیلی واضحه که به الویت شدت نشانه ها مینویسم :

    سلامتی – عزت نفس – ثروت – روابط و معنویت رو چیزی میبینم که توی همشون وجود داره و باید تواما با همدیگه ساخته بشه .

    تمرکزم روی سلامتی هستش و هدفم کسب سلامتی جسمی و ذهنی هستش و دارم مهارت هایی رو تو هر دو زمینه کسب میکنم که به امید خدا بزودی از نتایجش صحبت میکنم .

    ضمن اینکه این آگاهی هم کسب کردم که اینطوری نیست که روی یه دوره کار کنم و بذارمش کنار ، برم سراغ یه دوره دیگه و اون دوره قبلی رو فراموش کنم ، بلکه این آگاهی ها باید همواره تکرار بشه طوری که تبدیل به شخصیتمون بشه

    بینهایت سپاسگزارم بابت توضیحات بینظیرتون و این که انقدر برام روشن کردید که کجاها باید تغییراتی رو ایجاد کنم و جزو چه گروهی هستم و چطور میتونم جزو گروه افراد موفق باشم و در عمل چطور میتونم این استفاده رو بکنم .

    Mola

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  7. -
    Parsa شاکری گفته:
    مدت عضویت: 3643 روز

    سلام خدمت دوست و استاد عزیز

    به نظرم میتونه براتون جالب باشه دلیل اینکه این فایل شما رو دیدم رو اول از همه بگم:

    امروز صبح از یه سفر تفریحی پنج روزه به ایتالیا( شهرهای Como, Milan, Venice ) برگشتم و از اونجایی که خیلی هزینه ها بهم فشار آورد، گفتم یه سر به فایل های استاد بزنم شاید فایل جدیدی گذاشته تا بتونم خرج ها رو جبران کنم و این ماه بیشتر در بیارم ……

    و اما زندگی خودم و داستان تغییر !!!!!

    من یه پسر شهرستانی خجالتی، با اعتماد به نفس منفی میلیون، سطح خانوادگی زیر متوسط و …. بودم که تمام آرزوی بچگیش تبدیل شدن به یکی از بزرگان علم و ثروت در جهان بوده و هست. خدا را شاکرم که تو این مسیر بسیار پر پیچ و خم زندگی چند پارامتر خیلی مهم شخصیتی، که خودباوری و افکار بزرگ به همراه پشتکار فراوان بود، رو داشتم.

    من مثل انسانهای دسته دوم بسیار سخت تغییر می کردم و به قولی تا “کارد به استخوان نمی رسید” تغییر نمی کردم. مثلاً :

    1٫ . سال اول کنکور اونقدر درس نخوندم که دانشگاه قبول نشدم ولی سال دوم مردونه درس خوندم و تونستم تو یکی از بهترین دانشگاه های کشور تو رشته مهندسی برق قبول شدم.

    2٫ . بعد لیسانس رفتم سر کار و اینقدر به اون کار دلبسته بودم که می خواستم با بهانه های واهی حتی بیخیال فوق لیسانس بشم و تو اون شهر بمونم که خدا رو شکر با مدیر شرکت دعوام شد و اخراج شدم و باز مجبور شدم تا برای فوق لیسانس بخونم و این بار بیام تهران و زندگی در تهران نقطه عطفی در زندگی من بود.

    با اینکه تو زندگیم همیشه موفقیت های علمی زیادی داشتم و واقعا عاشق علم بودم ولی هیچوقت از زندگی لذت نمی بردم و همیشه دنبال خوشبختی بودم. تو این مسیر راه های بسیاری رو امتحان کردم و حتی به عنوان آخرین راه حل ازدواج کردم ولی باز هم به آرامش نرسیدم.

    از آنجاییکه “جوینده یابنده است”،در دوران فوق لیسانس با اساتید زمینه موفقیت آشنا شدم و کم کم داشتم می فهمیدم که چرا من از زندگی لذت نمی برم و زندگیم کلا تغییر کرد به طوری که فوق رو در کمتر از 2 سال با مقالات زیاد و رتبه اول تمام کردم و بلافاصله در دو تا از بهترین مراکز تحقیقاتی کشور به صورت پاره وقت مشغول به کار شدم.

    3٫ . متاسفانه دو سال از بهترین سالهای عمرم در این موسسات دولتی به خاطر ضعف مدیریت و باند بازی های دوستان تلف شد و به این باور رسیده بودم که کار در سیستم های اداری ایران مرگ تدریجی است ولی چون متاهل بودم جرات کناره گیری نداشتم. بار دیگر معجزه خداوند بزرگ یک زندگی دیگر به من عطا کرد و واقعا موجب نزدیکی من با خدا و قرآن شد. یک اتفاق بسیار مضحک باعث شد از هر دو موسسه اخراج بشوم و حتی نزدیک بود دو سال برم زندان ولی به مثال آیه ” تعز من تشاء وتذل من تشاء” به کمک خداوند به زندگی برگشتم. این مسئله در ابتدا یک فاجعه تلقی می شد ولی من سریع پذیرفتم که وقت تغییر دیگری است.

    در اون سال کذایی تمام عزم خود را جذب کردم تا به سمت آرزوی تمام دوران بچگیم خیز بردارم و برای تحصیل مهاجرت کنم. سریع شروع کردم به خوندن زبان و گرفتن مدرک زبان و کاری کردم کارستان و در کمتر از 6 ماه امتحان آیلتس دادم و اپلای کردم و از یکی از بهترین دانشگاه های اروپا برای PHD با فاند عالی پذیرش گرفتم و این در صورتی بود که حتی همسرم هم پشتیبان من نبود و فکر میکرد من در توهم به سر می برم ولی به من باور داشتم و توانستم.

    در کل دوران زندگیم تنها دلیل خوشبختیم رو، مثل خیلی از مردم ایران، مهاجرت به خارج کشور می دانستم ولی وقتی اومدم اینجا بعد دو ماه فهمیدم که راه خوشبختی این نیست و ظاهرا باید بجای فرار از مسئله اون رو حل کرد.

    زندگی تو اروپا خیلی بهم فشار آورد و واقعا زندگی بیرحم غرب رو تجربه کردم و این فشارها منجر به پیدا کردن فرشته نجاتی شد به نام استاد عباس منش که زندگی جدیدم رو مدیون ایشان هستم. من روش ها و سمینارهای زیادی رو دنبال کرده بودم ولی هیچ یک به اندازه روشهای ایشان کاربردی نبودند. این روشها به ویژه ضبط باورهای جدید و مطالعه زیاد کلا سازمان فکری بنده را تغییر داد به نحوی که هم اکنون در کنار کارهای علمی فقط به دنبال ایده های پول ساز هستم و در حال تشکیل تیم کاری تو ایران هستم و تو زندگی جدیدم می خواهم علاوه بر پیشرفت های علمی، با مدیریت دیگران به موفقیت های پولی برسم.

    4٫ . جالب اینجاست که با تغییر باورها در کمتر از یک سال به این باور و لیاقت رسیدم که می توانم به بهترین دانشگاه های امریکا بروم و دقیقا مسائلی پیش آمد که کلا بیخیال اینجا بشم و تونستم با چند استاد از این دانشگاه ها مکاتبه کنم و فقط باید تا ژانویه امتحان GRE بدم که سال بعد برم امریکا و زندگی جدید تری رو آغاز کنم.

    …….

    داستان زندگی من سر دراز داشته و داره و این مشتی بود از یه خروار ولی وقتی به روند زندگی خودم نگاه می کنم به یاد” کتاب کیمیاگر ” می افتم و واقعا ایمان دارم که ماهی توی دریا بزرگ میشه و خدا شاکرم که مسیر زندگی ام را به گونه ای رغم زده که به زودی به آرزوی تمام دوران بچگیم برسم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  8. -
    محمد حصاری گفته:
    مدت عضویت: 2044 روز

    🌺به نام خدایی که جهان رو خلق کرده و داره هدایتش میکنه🌺

    آدما تو زمینه ی تغییر کردن به چهار دسته تقسیم میشن.

    دسته ی اول که اصلا تحت هیچ شرایطی تغییر نمیکنه و از بین میره (فایل اصل بقای اصلح – دایناسور با اون عظمتش نتونست تغییر کنه و خودشو با شرایط وفق بده از بین رفت)

    🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷

    دسته ی دوم تا اوج فشار و رنج میره یا به قولی طنابش که به مو میرسه نمیزاره پاره شه و تغییر میکنه

    در واقع سخت ترین شرایط رو تجربه میکنه و از شدت رنج اون سختی تازه به فکر تغییر میوفته

    🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺

    دسته ی سوم با برخورد به اولین یا دومین ناخواسته به فکر تغییر میوفته و راه حلی پیدا میکنه

    🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸

    دسته ی چهارم اونه که از همه باهوش تره و قبل از اینکه مجبور بشه به مشکلی بربخوره کلا رو به جلو حرکت میکنه و همیشه در حال تغییر و بهبود دائمی خودش و روند زندگیشه

    ☘️🍃☘️🍃☘️🍃☘️🍃☘️🍃☘️🍃☘️🍃☘️

    هر چی دارم با خودم کلنجار میرم که بنویسم منم جزو دسته ی چهارمم نمیشه و خودم خندم میگیره.

    جالبه من این فایل رو دیروز یا پریروز دیدم ولی الان دیگه واقعا منو به فکر فرو برد .

    قبلا هم تو یه کامنتم گفتم که بعضی وقتا شرایط و اتفاقایی پیش میاد که با کامنتی که میخوام بزارم ارتباط داره.

    امروز داشتم به یه موضوعی فکر میکردم و دنبال مفهوم «الخیر فی ما وقع» تو اون موضوع بودم.

    خیلی فکر کردم و یه احتمالاتی هم به ذهنم رسید ولی بازم با خودم گفتم فقط همینا نیست آخه ، همیشه اینجوریه که یه اتفاق چندین و چند تا درس داره برام ، نباید فک کنم همین یه دونس.

    خلاصه همین ۲-۳ ساعت پیش که داشتم با مادرم تصویری صحبت میکردم ازم پرسید چرا قیافت اینجوریه ، انگار فکرت درگیره ؟

    بهش گفتم آره قضیه اینه و نمیدونم چه خیریتی توش هست که اینجوری شده.

    یه چیزایی گفت و من یهو به ذهنم خطور کرد و گفتم فکر میکنم باید در کنار شغلم یه درآمد غیر فعال دیگه داشته باشم🤔

    (یه ایده هایی تو سرم هست چند وقته ولی همیشه موکولش میکردم به آینده که فقط هم برای درآمد نیس)

    بعدش هم دیگه گفتم خدایا خودت بقیه شو بهم بگو الان من تا اینجا همینقدر فهمیدم فقط ، اگه چیزی هست خودت در زمان مناسب بهم بگو.

    💸🌧️💸🌧️💸🌧️💸🌧️💸🌧️💸🌧️💸🌧️💸

    خب داشتم میگفتم ، دوس داشتم الان بگم جزو دسته ی چهارم هستم ولی نه ، خیلی کار دارم هنوز.

    شاید تو بعضی قسمت های زندگیم جزو دسته ی چهارم بوده باشم ولی تو تمام زندگیم نتونستم.

    خب بزار بگم ببینم چقد پیشرفت کردم نسبت به قبل 🤔🤔

    اول از همه که اگه بگم جزو دسته ی اول نبودم دروغه .

    اعتراف میکنم تو قسمتی از زندگیم جزو دسته ی اول بودم و اتفاقاتی افتاد که تا پای مرگ هم رفتم و خدا رحم کرد و بعدش با استاد آشنا شدم.

    بعد مدتی که با استاد آشنا شده بودم ، وارد دسته ی دوم شدم و از فشار و رنجی که خیلی رو مخم بود کلا همه چیزو ول کردم و رفتم از صفر یه کار دیگه رو شروع کردم.

    من کارمو که ۵ سال توش فعالیت کرده بودم و حرفه ای بودم رو کاملا بیخیال شدم و به این نتیجه رسیدم که این روند تا ۱۰ سال دیگه اصلا به فنا میده منو.

    پس اینجا هم دسته ی دوم که وقتی اوضاع خیلی سخت شد تغییر کردم.

    بعد مدتی من در دسته ی سوم قرار گرفتم و با اولین تضاد ها ، یه حرکت جدید میزدم و تغییر ایجاد میکردم.

    البته من هنوز تو دسته ی سوم هستم ولی دارم تکاملمو طی میکنم که وارد دسته ی چهارم بشم.

    نسبت به اوایل که وارد دسته ی سوم شدم خیلی بهترم و احساس میکنم دارم نزدیک میشم به دسته ی چهارم ولی هنوز جای کار داره.

    حالا میخوام یه سری از ترمز هایی که باعث میشه ما تو دسته ی سوم بمونیم رو بگم.

    اینکه شرایط الان خوبه و من دارم الکی سخت میگیرم.

    اینکه نه بابا از این بهتر و بیشتر دیگه نمیشه پس سخت نگیر.

    اینکه تو از فلان آدم که گنده ی این کاره جلوتری پس حرصت چیه و چرا میخوای باز بیشتر داشته باشی

    اینکه الان وضعیت همه همینه و حتی مال بعضیا خیلی بدتر از اینه پس به همین راضی باش

    اینکه تو نسبت به پارسالت خیلی رشد کردی همین بسه دیگه

    اینکه همیشه نمیشه فقط فعالیت کرد و پول ساخت ، گاهی باید استراحت کرد.

    و کلی ترمز دیگه که باعث میشه من همینجا تو همین level بمونم.

    🍃☘️🍃☘️🍃☘️🍃☘️🍃☘️🍃☘️🍃☘️🍃

    از خدا میخوام کمکمون کنه ، هدایتمون کنه که تو دسته ی چهارم قرار بگیریم.

    از خدا میخوام کمک کنه فقط خودشو بپرستیم و فقط از خودش یاری بجوییم.

    از خدا میخوام به هممون بهترین نعمت هارو بده.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
    • -
      فهیمه پژوهنده گفته:
      مدت عضویت: 2166 روز

      سلام به شما دوست عزیز

      سلام به شما محمد حصاری عزیز

      واقعا از خوندن و دیدن کامنت تون لذت بردم. چقدر قشنگ و خلاصه نکات این فایل رو نوشتید و ترکیبی از اتفاقات و حال و هوای خودتون رو گفتین. واقعا تحسین تون میکنم اینکه میدونید تو هر جنبه از زندگی جز کدوم چهار دسته در تغییر کردن بودید.اینکه اشاره به تکامل کردین که اینکه جز کدوم دسته باشیم هم به دسته چهار نزدیک بشیم هم تکامل میخواد واینکه بفهمیم چه رمزهایی ما رو در اون دسته نگه میداره.

      واقعا لذت بردم ممنونم که نوشتین، ممنونم که هستین و در مسیر بهبودهای دائمی هستید.

      براتون بهترین آرزوها و تغییرات رو از الله یکتا و اراده خودتون خواستارم.

      ارادتمند شما فیهمه پژوهنده

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  9. -
    حمیدرضا رابط اسحاقی گفته:
    مدت عضویت: 4012 روز

    خوب اجازه بدید منهم یه مثالی از این تغییر اجباری که مجبور شدم در زندگی خودم ایجاد کنم براتون بیارم.

    من متاسفانه بدلیل مشکلات روحی و عاطفی که در سن قبل از بیست سالگی برایم رخ داده بود در همان سن و در مقطع سوم دبیرستان دچار گرایش شدید به سیگار شدم. یادم میاد اولین بار یک شب به بقالی رفتم و دو نخ سیگار kent خریدم و وقتی دود این ماده لعنتی برای نخستین بار وارد جریان خون من شد دچار سرگیجه شدم ولی کوتاه نیامدم و ادامه دادم تا جائیکه به روزی 15 نخ سیگار هم رسیدم. آنهم بدون یک ریال در آمد و صرفا با پول تو جیبی مختصری که میگرفتم. همین سیگار و بی خیالی و بی تفاوتی که بر اثر مواد مخدر موجود در آن برایم به وجود آمده بود باعث شد علیرغم هوش بالا (( بهره هوشی من حدود 130 است )) دو سال پشت کنکور بمانم و حتی ورزش مورد علاقه ام (( کونگ فو )) را کنار بگذارم . بعد از دو سال با زحمت بسیار موفق شدم در رشته مهندسی رایانه در تهران قبول بشم . هنوز یک ترم از دانشگاه نگدشته بود که احساس تنگی نفس و تپش قلب و تیر کشیدن های شدید قفسه سینه گریبان من رو گرفت. اوایل زیاد جدی نمیگرفتم تا اینکه دیدم شبها با حالت تشنج و درد قفسه سینه از خواب میپرم. به بیمارستان الغدیر که نزدیک منزلمان در تهران بود رفتیم و پزشک متخصص قلب و عروق که اکنون به سمت ریاست همان بیمارستان هم رسیده پس از انجام آزمایش خون و اکو کاردیوگرافی بمن گفت که شما علاوه بر افتادگی دریچه میترال چربی خون و نیکوتین خونتان هم بالاست . هرچه سریعتر سیگار را ترک کنید. ولی من بقول جناب عباس منش به این راحتی ها تغییر نمیکردم. چند ماهی گذشت تا اینکه پس از مدتی دوباره درد قفسه سینه به سراغم آمد منتها اینبار خیلی خوشگلتر آمد !!!! خوب به یاد دارم …یک شب ساعت یک بامداد بود که کلا حالم بهم خورد. درد و تیر کشیدن قفسه سینه مصادف با استفراغ شدید و حالت بی تابی و بی قراری و مختصر تشنج بمن دست داد. سریعا در همان تاریکی شب به بیمارستان رفتیم. پزشک کشیک پس از معاینه و گرفتن فشار خون من به ناگهان گوشی پزشکی خود را روی میز انداخت و سریعا گوشی تلفن را برداشت و به ایستگاه پرستاری بیمارستان تلفن کرد و گفت : سلام…..دکتر فلانی هستم… آیا در بخش CCU تخت خالی داریم…؟؟؟؟!!! سریعا یه برانکارد بفرستید اتاق من…!!!

    همین الان که اون شب رو به یاد میارم پشتم میلرزه…مادرم به شدت نگران شد….خودم هم چنان از ترس سکته قلبی و مرگ آنهم در سن جوانی گرخیده بودم که سطل زیر میز دکتر رو برداشتم و دوباره بالا آوردم …..لیکن دکتر که تازه دوزاریش افتاده بود گفت….آقا پسر !!! نترس…!! شما سکته نکردی…برانکارد رو برای یک بیمار دیگه میخواستم…!! فعلا روی این تخت دراز بکش و این قرص زیر زبانی را در دهانت بگذار و این آمپول را هم تزریق کن …اینبار به خیر گذشت….دفعه بعد نوبت شاید اینقدر خوش شانس نباشی…

    به یک هفته نگدشت که همراه مادرم به کلینیک ترک سیگار واقع در خیابان پیروزی تهران رفتیم و سر دو هفته هم نشد که سیگار را ترک کردم…آنهم برای همیشه…دقیقا از 18 اسفند 85 تا امروز لب به سیگار نزدم و دیگر هم نخواهم زد….

    واقعا خوشحالم که افتخار شاگردی جناب عباسمنش رو دارم…شب و روز صحبتهای ایشون رو گوش میکنم. هم بسته روانشناسی ثروت رو تهیه کردم و هم کارگاه قانون آفرینش …از گوش دادن این صحبتها سیر نمیشوم. اساس صحبتهای جناب عباس منش خود یک جور تغییر کردن هست…تغییر باورها به نظرم اساسی ترین نوع تغییر هست که الحق و النصاف کار بسیار سختی هست ولی غیر ممکن نیست. تغییر احساسات از بد به خوب که با تغییر نوع نگرش بدست میاد خود یک تغییر بسیار سازنده است که برای من بارها و بارها ثمرات و فوایدش به اثبات رسیده …هم از نوع مثبت که با احساس خوب بدست میومده و هم از نوع بد که با احساس منفی و تمرکز روی موضوعات چرت و بی ارزش بدست اومده … اگر فکر میکنید جا برای پیشرفت دارید خیلی حیفه که زمان رو برای تغییر و حرکت به سوی پیشرفت از دست بدید. زندگی شما دست خود شماست …این رو باور کنید…

    ممنونم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
  10. -
    سميه سنايي گفته:
    مدت عضویت: 2344 روز

    سلام به همه واستاد گرامی استاد من لا اینکه قانون رو نمیدونستم یه زمانی شد که من وهمسرم مدام إز خانواده همسرم وخودم منتظر پول بودیم که به ما بدهند انتظار وحشتناک این در حالی بود که همسرم تو کار طلا سازی بود درامد خوب وعالی داشت تا اینکه خانواده همسرم خواستن خونه ویلای شون رو بکوبند وبه ما گفتن از خونه بلند شیم با اینکه ما پول زر حساب داشتیم اصلا به اون پول توجه نکردیم مدام فکر ذکر ما شد پول خانواده همسرم کم کم درامد همسرم کم شد مدام بزور إز خانواده آش پول میگرفت من إز خانوادم تمام نیم کیلو طلا تمام پول های بانکی پول پیش همه از بین رفت نزدیک به هفت سال این زندگی ما شد خدا میدونه چه روزایی رو گذروندیم تا اینکه یه روز تو نماز نشستم از با خدا حرف زدم یهو این فکر به ذهن من رسید چرا من وهمسرم إز خدا نخواستیم چشممون به بنده خدا بود به دست پدر ومادر إز همسرم خواستم با تک تک اعضاء وجودش فقط فقط از خدا بخواهیم خدا میدونه با اینکه هیچ پولی نداشتیم حتی کرایه خونمون رو مادرشوهرم میداد در عرض چند ماه سال٩٠ماهانه ٢٨٠هزار کرایه دادیم هر ماه نزدیک ۵٠٠هزار تومان پس انداز کردیم کم کم تغییر کردیم منکه أصلا فکر نمیکردم ما بتونیم یه پیکان بخریم دوسال بعدش یه تیبا صفر خریدیم خدایا شکرت الان واقعا کار همسرم خوب شده الیته این چند ماه با حرفهای استاد تقریبا درامدش چند برابر شده إز همه مهمتر حال خوبم معجزهای زیادی دارم میبینم فقط مالی نیست از همه لحاظ هر چی بخوام با فکرم تقریبا دارم جذب میکنم مخصوصا مهمترین حرف إستاد حال خوب =شکر گزاری نوشتن شکرگزاری نفس عمیق فکر های خوب حرفها ی استاذ رو مدام گوش میکنم البته لیاقت عضو سایت شدن رو خیلی دیر پیدا کردم بازم خداروشکر وارد سایت شدم این سایت کهکشان بزرگی هست که خیلی عمیق ژرف هست خدایا درک این مطالب رو هر روز بیشتر بیشتر کن برای من استاد نگاه توحیدی رو رد وجودم عمیق تر درک میکنم. إستاد عزیزم شما همون معجزه خدایی برأی همه ما یکی از نشانه های وجود خدا مثل تمام چیزهاییکه کنار من هست همه برای من نشان خداوند است نشان نیرو قدرت انرژی میسازم إز پس زندگی ام را به ارامی به راحتی با کمک راهنمایی مثل شما استاذ عزیزم همیشه انرژی مثبت نثارتون باد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای: