می خواهی جزو کدام گروه باشی؟ - صفحه 20
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/08/abasmanesh-20.gif
800
1020
گروه تحقیقاتی عباس منش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباس منش2015-08-14 09:38:012024-06-08 20:59:00می خواهی جزو کدام گروه باشی؟شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
باسلام
خدمت استاد بزرگوار و گروه تحقیقات عباس منش.خداقوت*
تجربه خودم رو در زمینه کارم میگویم:
(تجربه که در موردش میخوام بگویم یک مقدار طولانی است ولی خواندنش خالی از لطف نیست).
*
*
چندسال پیش در یک شرکت به عنوان کمک حسابدار رفتم و چون اولین باری بود که در یک محیط اداری مشغول بکار شده بودم میخواستم کار اداری را یاد بگیرم به همکاران دیگر در کارهایشان کمک میکردم تا یک مورد یاد بگیرم در آن زمان اصلاً توقع درآمد نداشتم(چون قبلاً تجربه چند کار را داشتم)، چند ماهی گذشت و تقریباً من حقوقی نداشتم چون توانایی و قدرت گفتن خواسته ام را نداشتم و کارفرما هم از این ضعف من سواستفاده میکرد و تقریباً به رویه خودش نمی آورد، خلاصه من بعد از مدت تقریباً 1سال من از اون فرد مبتدی خارج شده بودم، و در واقع اکثر کارهای دفتر را انجام میدادم درخواست حقوق کردم و یک مبلغی توافق کردیم(چون من دانشجو بودم بعضی از روزها باید دانشگاه می رفتم ساعتی توافق کردیم)، خلاصه بعد از مدت 2 سال که در اون شرکت مشغول بودم و مورد اعتماد مدیریت شدم، اسم من را به عنوان یکی از سهامداران شرکتهایشان که بدهی های میلیاردی به بانک ها و موسسات مالی داشت معرفی کردند، راستش اولش خوشحال بودم ولی بعد از مدتی فهمیدم بزرگترین اشتباه ویا تجربه زندگیم را انجام داده ام که برایمان تاوان بسیار سنگینی دارد(چون من فقط در بدهی شرکت سهیم شده بودم نه در سودش!!!).
خلاصه وقتی که جزوه سهامداران معرفی شدم بعد از آن از چند بانک وام هایی با مبالغ بالا گرفتند که من هم در پایین افرادی که تعهد پرداخت وام را داشتند امضاء میکردم.
دقیقاً بازم هم همان ضعفی که داشتم کار دستم داد و بادست خودم، برای خودم داشتم مشکل درست میکردم،ذهنم بسیار درگیر شده بود ولی چون کاری نمیتوانستم انجام دهم دنبال فرصتی بودم این مسئله و یا مشکل را حل کنم.
بعد از دو سال یا دو سالو نیم درخواست حقوقم را کردم و چون میدانستم نمیتوانم حقوقم را بگیرم گفتم که میخوام یه خونه با کمک پدرم بخرم وقتی که نشستیم برای حسابو کتاب با همان مبلغی که من روز اول آمده بودم محاسبه کردن، یک مقدار بحثمان شد، چون من دیگه اون فرد مبتدی روز اول نبودم ولی بازهم نمیتوانستم کاری انجام دهم، یه مبلغی علی الحساب پرداخت کردند، چند وقت بعد بطور اتفاقی یکی از دوستانم را دیدم از احوال و شرایط همدیگه پرسیدیم ایشون در یکی از شرکتهای بیمه ای مشغول بکار شده بود، و از شرایطش بسیار راضی بود بمن هم پیشنهاد داد که اگر بروم در صنعت بیمه مشغول بکار شوم بیشتر میتوانم پیشرفت کنم(چون از علاقه ام بکار فروش اطلاع داشت) ومن چون یک تعهدی داشتم که اصلاً تمرکز بروی هیچ کاری نداشتم تشکر کردم و گفتم روش فکر میکنم و خبرشو بهت میدم، بعد از گذشت چند هفته تصمیم خودم رو گرفتم، با دوستم تماس گرفتم و یه قرار ملاقات باهم هماهنگ کردیم (برای اطلاع بیشتر از کار) راستش بیشتر دنبال این بودم که یک کد نمایندگی بگیرم و یک دفتر اجاره کنم صبح ها همسرم اداره کند و بعدازظهرها هم خودم از دانشگاه یا شرکت بیایم به کمکش، وقتی رفتم فهمیدم داستان جور دیگریس نمایندگی بیمه های عمر و تامین آتیه میدهند و تمام محصولات بیمه ای را شامل نمیشود من قبول کردم که این کار را انجام دهم چون با شرایط پاره وقتی هم میشد.
(دلیل اینکه این کار را قبول کردم : من کتاب افراد موفق را زیاد میخواندم اساتیدی که در آنجابودند همه یک کتاب زنده بودند و من میتوانستم بدون اینکه هزینه ای بپردازم از تجاربشان استفاده کنم/ من خودم چند سال پیش بیمه عمر تهیه کرده بودم و چون راحت خریداری کردم با آن ذهنیت که کار دشواری نیست و دلیل دیگرم این بود که از آن شرکت آمدم بیرون یکار و منبع درآمدی داشته باشم) چند ماهی هم در آن شرکت و هم در بیمه مشغول بکار بودم، مدیرانم هم درجریان بودند.
در بیمه تجارب بسیار خوبی در آن مدت کوتاه بدست آورده بودم ولی از لحاظ درآمدی اصلاً راضی نبودم.
یه ترسی داشتم که اگر از این شرکت خارج شوم و، برم در بیمه مشغول شوم نتیجه نگیرم چه میشود؟؟؟
این سوال من رو همیشه آزار میداد (در واقع نمیخواستم از محیط امنی برای خودم تعریف کرده بودم خارج بشم با اینکه داشتم اذیت میشدم!!!!)
خلاصه تصمیم خودم رو گرفتم من شرکت خارج میشم، ولی با تجربه ای که در این چند سال بدست آورده بودم نمیوانستم یکدفعه خارج شوم، و باید با یک برنامه ریزی دقیق میامدم بیرون تا از تجربه ای که یکبار امتحانش کرده بودم دچار مشکل نشوم، به یکی از مدیران گفتم برای یکی از دوره های حسابداری میخوام ثبتنام کنم تقریباً 2ماه نمیتوانم شرکت بیایم اولش قبول نمیکردن تا خلاصه قبول کردن (آدمهای باهوشی بودن فهمیده بودن که دیگر نمیخوام بیایم) بعد از چند روز گفتم پول احتیاج دارم لطفاً تسویه بزنید بدونم حساب کتابم چقدره.
یه نکته جالب: بعد از سه سال بازم هم برای من همان حقوق روز اول را زدن.
این سری میتوانستم اعتراض کنم و مبلغ را ببرم بالا ولی چون اواغب کار را سنجیده بودم چیزی نگفتم.
بعد از چند ماه گفتم اسمم رو از شرکت خارج کنید چون برای من سودی ندارد(این حرفم به مذاقشان اصلاً خوش نیامد) خلاصه بعد از چند این کار انجام شد و سهامدار دیگری جایگزین من شد.
من در این مدت پولی دریافت نکرده بودم وقتی گفتم تسویه من رو بدید تقریباً3/500/000 از حسابم رو کمتر پرداخت کردند و گفتن بعد از اینکه برگشتی بهت میدیم الان نقدینگی نداریم.
من دقیقاً از اول سال 93 تمام تمرکزم رو گذاشتم بر روی کار بیمه در ماه اول حقوق من117000(صدوهفده هزارتومان)شدف خیلی خیلی نا امید شدم، و بجز آن سکینی حرف خیلی های دیگر من رو بیشتر آزار میداد که برگردم به شغل قبلیم!!!
خداروشکر با وجود اون همه ناامیدی صبر کردم و ناامید نشدم چون به توانایی خودم ایمان داشتم، از آن قضیه تقریباً یک سال و نیم میگذرد و من نزدیک به مدیر فروش شدن در یکی از شرکتهای معتبر بیمه ای کشور هستم.
–
–
انشاالله مطالبی که نوشتم برایتان مفید واقع شده باشه.
–
–
به عنوان نتیجه گیری یک کلمه جادویی شش حرفی که شمارا به همه آرزوهایتان میرساند، میگویم:
خ-و-ا-س-ت-ن*
–
–
شاد و ثروتمند باشید*(محمد مهدوی)
سلام به همه عزیزان همراه تا لمس قله موفقیت و رضایت قلبی .
استنباط و درک خودم از زندگی شخصیم اینه که در سال 85 مجبور به تغییر بودم اما اکنون احساس و نیاز به تغییر دارم .
خوشحال و ممنون میشم که با هم داستان زندگیم رو مرور کنیم و در پایان من در این درک و استنباط همراهی و یاری کنین .
من از سال 85 بطور جدی با وضعیت تصمیم و تغییر درگیر و مواجه شد . چون هر تغییر مسلتزم یه تصمیم و هر تصمیم گام بعد از احساس تغییر هست. سال 85 سالی که خدمت سربازی بپایان رسیده بود و وقت یه تغییر در روند رندگی و فرصت ی تصمیم برای حرکت متفاوت از زندگی عادی و جستجو به دنبال کار و کسب درامد که با توجه به سیگنال های اطرافیان و پیشنهاد و دلسوزی نزدیکان و دل نگرانی ها و ترس هایی که اشنایان در درون خودشون بود و هست به من پیشنهاد کار در شرکت و با شرکت در ازمونهای استخدامی که کار نیست شرایط بد هست باید سریع ی کاری پیدا کنی تا بتونی درامد داشته باشی و حقوق و ی زندگی تشکیل بدی . چون من هنوز تازه قصد وارد شدن به این شرایط رو داشتم به همه توصیه ها و سیگنال ها گوش میکردم اما از ودرون یه عاملی وجود داشت که اجازه نمیداد همه شنیده ها رو باور کنم چون همش از جنبه ترس و نگران دیگران بود و ترس و نگرانی من این بود که منم اسیر این ترس بشم منکه هنوز کاری رو شروع نکردم چرا باید بترسم .پس گوش کردم و اونها مثله تابلوهای خطر فرض کردم اما مسیر خودم رو در پیش گرفتم . با یکی از دوستان دوران هنرستان که صمیمی بودم و هستم و خواهم بود صحبت کردم و تصمیم گرفتیم خودمون ی کاری روتجربه کنیم ی چند ماه با هم اطلاع کسب کردیم و به مدت دو سال هردومون روی این موضوع وقت و انرژی گذاشتم این مدت خیلی سخت بود گوشه و کنایه اقوام و در بعضی مواقعه تمسخر و کوچک شمردن ایده ها و مقایسه شرایط و میزان درامد با شرایط استخدامی و مقایسه با بچه ها فامیل که استخدام شده بودن و ازدواج کردن و درامد داشتن و نادیده گرفتن و کلی سیگنال های منفی دیگر بعد این دوسال ما اولین محصول خودمون رو در ساعت 12 ظهر 87/1/7 تولید و بهره برداری کردیم .این ساعت و تاریخ دقیق بخاطرم هست و خواهد بود چون یکی از بهترین دوران زندگیم هست لذت و شوق موفقیت و چشیدن طعمه پیروزی و همان سال شرکت رو تاسیس و خودمون دونفر اولین نیروها بودیم و با تمام انرژی پیش میرفتیم .
در حال حاضر درامد عالی و تعداد 10 نفر پرسنل دائم داریم و ماشین خوب و…. اما ی چیزی هست که نمیتونم درکش کنم و باهاش کنار بیام
و اونم اینه که من از سال 85 هر سال ی تجربه و علم جدیدرو تجربه میکردم اما این دو سال اخیر این اتفاق نیفتاده برام و فقط و فقط درگیر موضوعات مالی شدم بطوری که تمام انرژیم صرف این موضوع میشه و این چیزی نیست که من دنبالش بودم و هستم و دقیقا این رکود و درجا زدن در شرکتمون هم مشهود و قابل لمس هست و برای من ازار دهنده . اما در پی تلاشم که بتونم از خوب به عالی رو طی کنم و حرکت کنم اما شرایط داره زنجیر رو به قدرت حرکتم محکم و محکمتر میکنه . امیدوارم بتونم شرایط خوب الان رو قربانی موقعیت عالی در ایندم بکنم . دنبال ی تصمیم برای تغییر بزرگم و به دنبال یه تغییر برای تصمیم بزرگم هستم .امیدوارم خداوند چون گذشته منو لایق این امر بدونه و همت و اراده و پشتکارم رو دوصدچندان کنه و چراغ های این تصمیم رو برام روشن نگه داره .
این ارزویی هست که برای خود و برای همه همران داشتم و دارم و خواهم داشت . باشد که همه با هم در نقطه رضایت قلبی دست همه عزیزان رو بفشاریم و تشکر و سپاسگذاری کنیم .
سلام ویژه خدمت استاد خوبم جناب عباس منش عزیز و همه دوستان خوبم
اول از همه عرض کنم که من خدارو هزاران بار بدون هیچ اغراقی شکر میکنم که با شما خیلی اتفاقی اشنا شدم و واقعا روند موفقیت من از همون روز شروع شد.
من همیشه با همه سختی هایی که داشتم مطممئن بودم راهی هست برای رسیدن به موفقیت و همیشه میدونستم اخرش پیداش میکنم و بالاخره پیداش کردم.
تحول بزرگ در زندگی من از اون شب شروع شد که من مصاحبه شما با سایت ایران جیب که در مورد پیش بینی ثروت و ثروتمند شدن افراد بود رو مطالعه کردم و از همون شب وارد سایتتون شدم و عضو شدم و فایلهاتون دانلود کردم و گوش دادم و باورتون نمیشه چقد انگیزه گرفتم مخصوصا که از قرآن صحبت میکردید قانون جذب که از اون کشف کرده بودید چون در خانواده مذهبی بزرگ شدم و خیلی حرفای اینجوری توی ذهنم بود اما شما که با قران بودید خیلی پذیرشش برام اسون بود و قابل باور شد وقتی با مادرم مشورت کردم.
من تقریبا تا یک سال پیش که با استاد عباس منش عزیز اشنا بشم واقعا تحت فشار روحی و روانی همه جوره ای بودم و با اینکه کارشناسی ارشد عمران هم داشتم اما زندگی مالیمم خوب نبود و توی یه شرکت حقوق معمولی میگرفتم و ازهمه مهمتر اینکه بخاطر مشکلاتم واقعا وزنم و سایزم خیلی زیاد شده بود و از فرم افتاده بودم منی که همیشه خوش اندام بودم
اما
زندگی من از همون روزها شروع شد و کم کم خدا رو توی زندگیم دیدم وباور کردم و اطمینان پیدا کردم و وقتی فایلهای رایگان رو هر روز گوش میدادم تصمیم گرفتم که دوره ثروت 1 رو خریداری کنم و واقعا فوق العاده روی ذهن و روانم تاثیرگذاشت و هر روز با جدیت بیشتری کارمو انجام میدادم و منی که تا قبل از اون همه کار میکردم تا بتونم ماشینمو بخرم اما نمیشد باورتون نمیشه که ظرف یک ماه پس از استفاده از بسته تونستم پژو پارسمو بخرم و بعد از اون توی سرازیری موفقیت قرار گرفتم و زندگی من معرکه شده بود.
این یه سمت ماجراست
اما نکته مهمش این بود که من با دوره هایی اشنا شدم وکتابی که تونست روند زندگی منو عوض کنه و من واقعا بعد از اون همه تحصیل عالیه در دانشگاه های خوب متوجه شدم که عشق واقعی من عمران نیست و عمران توی پله دوم قرار داره و بعد از یادگیری روند صحیح لاغر شدن و حذف اضافه وزن خودم ظرف 2 ماه تونستم تغییرات شگرفی در زندگی خودم و اطرافیانم بوجود بیارم.
من شدم مدرس و مشاوره دوره لاغری دائمی و الان خیلی ها از جای جای ایران عزیز و حتی از امریکا و المان تحت مشاوره ونظر من دارند لاغر میشن و لاغر میمونند و زندگی متفاوتی رو براشون رقم زدم و از صحیح ترین روش ممکن بدون هیچ دارویی و هیچ رژیمی دارند لاغر میشن وخوش اندام که این بی نظیر بوده و هست و
همچنین دوره های مشاوره زندگی وموفقیت های فردی رو میتونم برگزار کنم چون از قدیم الایام فردی بودم که مورد قبول همه بودم و مشاوره ازم میگرفتن با اینکه نسبت به همه خانوادم من سنم کمتر بود اما به قول داداشم من بزرگه بودم همیشه.
واقعا فهمیدم عشق وعلاقم به چیه و الان خداروشکر خیلی از وضعم راضیم و ارامشی دارم که هیچوقت نداشتم و هر روز هم بیشتر میشه و دارم کارهای جدید تری انجام میدم و خیلی موفق تر وپویاتر از قبلم هستم و هر روز میخام از این هم موفق تر بشم و میشم
و قطعا با توکل به خدای بزرگ روزی مصطفی دهقان یکی از بزرگترین افراد این مملکت میشه و نفر اول در کار خودم و هر روز هم نشونه هاش رو میبینم و از خدای بزرگم بسیار بسیار سپاسگزارم که هر روز بیشتر نشونه های راه موفقیتمو میبینم.
این سرگذشت زندگی من بوده در این یه سال فوق العاده ای که بهترین و زیباترین روزای عمرم بوده.و از استاد همه خیلی خیلی ممنونم و واقعا مدیونم بهشون و هر روز بخشی از سپاسگزاری من استاد عباس منش هستند بدون هیچ اغراق و هیچ بزرگنمایی.
ارزوی خوشبختی وسعادت وثروت بی کران رو برای استاد عباس منش و همه دوستان خوبم دارم در پناه خدای بی همتا.
موفق باشین.
با درود فراوان خدمت استاد عزیزم که این فایل را زحمت کشیدند و تهیه کردند .
همیشه خدارا شکر کردم که در کایناتی قرار گرفتم که فردی وجود (استاد عباس منش ) داشت تا قوانین جهان عالم هستی را به من نشان دهد و بتوانیم دنیا را جای بهتری برای زندگی کنیم.
درست هست که عدع زیادی هنوز در جهل هایی زندگی میکنم مثل همه که الان قوانین حاکم بر جهان را نمیدانند و با همان باور ها و افکار به خاک میروند.
تغیر اصلی زندگی من هم اینگونه بود و میخواهم در همین رابطه بگویم.
از آن جایی شروع شد که من هم مثل همه داشتم زندگی میکردم منظورم همان باور ها و عقاید است
که کتاب راز در کاینات من قرار گرفت و از همان سال و روز و ساعت و ثانیه شد که برگه زندگی من نو شد
و وارد عالم دیگری شدم . افرادی همچون استاد عباس منش در زندگی من آمدند و توانستم من زندگی را در دست بگیرم نه زندگی مرا .
و دقیقا سوال این مسابقه هم همین است جهان چه فشار هایی بر من آورد و جهان مرا خواستار تغیر میکرد
این جور زندگی از دیدگاه من مال افرادی نیست که الان در این سایت هستند به دلیل انکه کاینات آن ها را به
این جا کشیده است
خیلی از افراد را در همین سایت و حتی از کسانی که از محصول روانشناسی ثروت اسفاده کردند را دیدم که نوشته بودند خیلی اتفاقی این سایت را دیدند و یا امثال این ها به نظر من اتفاق توهینی است به کاینات
خودشان .
اگر اینگونه باشد اتفاق big bang هم یک اتفاق کوچک بوده و خیلی اتفاقی آب ها به وجود آمد و خیلی اتفاقی خشکی ها و……………
هیچ چیزی در زندگی اتفاقی نیست و همه زندگی بر دست ذهن ماست نه بازو نه پول و …………..
حال گاه ارادی و یا گاه بدون ارادی جهان عمل میکند
زیرا صاحب آن خدای برنامه نویسی هاست و همه چی روی برنامه نوشته شده است
تا قبل از آن که با قدرت انسان بودن خود آشنا شوم و همان قانون جذب تمام تغیرات را جهان با بدترین شکل موجود بر من انجام میداد و فکر نکنم کسی باشد که اینگونه نبوده است .
باز خدارا شکر میکنم که تغیراتی را در من به وجود آورد تا بتوانم از استاد عزیز درسی بیاموزم
و خداقوتی هم به گروه استاد میگم که هر روز زحمت میکشند
به امید روزی که همه خودشان جهان را در دست بگیرند.
خدانگهدار
باسلام من حدود25سالمه .من فردی بودم که خیلی نسبت به آینده خودم بیخیال بودم چون شرایط زندگیم تامین بود ودغدغه ای نداشتم بابت چیزی.واگردرس خوندم ودانشگاه رفتم فقط به خاطرگرفتن مدرک بودواینکه به قول معروف زندگیم همینجوربگذره وسرگرم باشم امابه مرورشرایط عوض شد چون پدرم چنتاعمل کرد ونمیتونس خیلی کارکنه ومن مجبورشدم به خانواده کمک کنم .اوایل واقعاسخت بودوالانم نمیگم شرایط اوکی هست چون من کلاتوی زندگیم همیشه باورداشتم خیلی راحت یه اتفاقی واسم میفته ووضعیت زندگیم عالی میشه واین اتفاق اصلاباباورمن جورنبودواقعاسخت گذشت بهم ولی خداروشکر.خلاصه ازیجابه بعد،بعدازکلی خودخوری وداغون کردن اعصاب خودم وقتی دیدم واقعا کاری ازدستم برنمیادوروزبه روزدارم داغون ترمیشم شرایط روپذیرفتم ودقیقااین پذیرش شرایط شدیه نقطه عطف بعدازاون زمان داخل زندگی من.وشرایط واقعاتاحدزیادی واسم قابل تحمل ترشدودقیقاچون دیدم عوض شدبه مرورراحتتربامسائل کنارمیومدو.واین توصیه ای هست که خودم به خیلیاکردم که اگه میخوای هراتفاقی توی زندگیت بیفته اول بایدشراط زندگیت روازهمونجایی که هستی باهرشرایطی که داری بپذیریوخودت رومسئول زندگیت بدونی .منواقعاالان به این قضیه اعتقاددارم که هراتفاق بدیاخوبی توی زندگیم میفته مسئولش فقطوفقط خودم هستم چون بادل وجون به این رسیدم که اگه باشرایط قبل میخواستم زندگی کنم اگه 1000سالم زندگی میکردم شرایطم هیچ وقت عوض نمیشد.هیچ وقت نبایمنتظرباشیم که کسی برامون کاری کنه یااتفاقی بیفته تاشرایط اوکی بش.خداروشاکرم که بهم توان تغییررودادوتوی این مسیربهم کمک کرد.استادمن هیچوقت نظرنداده بودم ازهمین جاواقعاازتون ممنونم
به نام خدا
سلام
من یک پسر جوان 18 ساله ام .یادمه از موقعی فکر تغییر به ذهنم زد که شرایط زیاد برایم خوب وجالب نبود . مورد تمسخر و توهین قرار می گرفتم ،زندگی شادی نداشتم واحساس ضعف و ناامیدی می کردم .
با اینکه این شرایط را میدیدم ولی بازم حرکت نمیکردم وهمیشه منتظر شرایط خاصی بودم که حرکت کنم. همیشه مثلا اگر کاری میخواستم انجام بدم که تغییری در زندگی ایجاد کنم را به آینده موکول می کردم مثلا اگر میخواستم کتابی را بخونم میگفتم از فردا یا یا اول هفته بعد شروع می کنم وکار به جایی میرسید که من اصلا شوق انجام آن کار را نداشتم وآن کار را به کلا کنار میزاشتم.
هروقت شرایط برایم سختر و بدتر میشد من بیشتر به فکر تغییر در خودم وزندگی ام بودم .البته این را هم بگم که که هرچه شرایط بدتر میشد تغییر کردن سختر و امید من کمتر میشد و شوق ، امید وانگیزه ای که قبلا برای حرکت داشتم را در خودم کمتر احساس می کردم و درعوض تردیدها ،احساس گناه ها و ناراحتی و ناامیدی ها در من بیشتر رشد میکردند وبیشتر وبیشتر میشدند
همیشه برایم این سوال بود که چرا من تغییر نمی کنم ؟؟چرا من منتظر شرایط هستم با اینکه شرایط به وجود نمی آیند ؟؟؟ با اینکه می دونستم منتظر شرایط بودن فقط وقت تلف کردن است و شرایط را باید خودمون خلق کنیم
زمان گزشت ومن بالاخره فهمیدم که چرا تغییر نمی کنم و چه چیزی جلوی رشد و پیشرفت من گرفته ؟
من میترسیدم !!!!
من میترسیدم اشتباه کنم ،میترسیدم مردم من را مسخره کنند،من میترسیدم گناه کنم ،میترسیدم راه اشتباه را رفته باشم ،میترسیدم خدا من را دوست نداشته باشد….
این ترسها ،تردیدها و احساس گناه ها سدی بسیار محکم وقوی در مسیر تغییر وپیشرفت من بودند
سعی کردم که باورهایی که این باور اشتباه را بیشتر به من تحمیل می کردند را شناسایی کنم . دو باوری که من داشتم این بود که
هرچه بیشتر اشتباه کنی هرچی بیشتر سختی ببینی باتجربه تر میشی و اونموقع بهتر حرکت میکنی .هنوزم نمیدونم این باور اشتباست یا من اشتباه برداشت کردم؟؟ نمیدونم باید تو شرایط خوب و راحت تغییر و پیشرفت کنم یا باید تو سختی ها غوطه ورشم و بعد به فکر تغیییر باشم
یکی دیگر دیگر ازباورهایی که داشتم که به نظر خودم بیشتر همین باور باعث ناامیدی ،ضعف و عدم پیشرفت من میشد این بود که احساس میکردم من با تغییر خودم برخلاف راه دین اسلام حرکت میکردم .خوب من مثل همه دوست داشتم یک شخصیتی جذابی داشته باشم ،همیشه تو رویا وخیالم بهش فکر میکردم واینکار خیلی به من احساس خوبی میداد ولی یه جورایی فکر میکنم که این شخصیت با دینی که من دارم درتضاد هست مثلا من دوست داشتم آهنگ شادگوش بدهم ،برقصم ،شادی کنم در صورتی که رقص در اسلام حرام بود ویا دوست داشتم با دختری که دوست داشتم رابطه برقرار کنم ،حسم را بهش بگم و برای ازدواج و آیندام باهاش صحبت کنم در صورتی که در اسلام اینکار فکر نکنم جایز باشه و خیلی تضادهایی دیگر که من ازگفتن آنها صرف نظر میکنم.
خوب اینکار احساس گناه بسیار قوی در من ایجاد می کرد و اون حس خوبی که وقتی به شخصیت دلخواهم فکر میکردم در من ایجاد میشد را درمن کم رنگ تر میکرد .
نمیخواهم بگم که از بودن این احساس گناه ها ،سختی ها ،تردیدها راضی ام ولی شاید باعث بشند من حرکت کنم شاید و شاید باعث بشند که من بیشتر عذاب بکشم
به هرحال من از اون دسته آدمهایی بودم که منتظر بودم شرایط برایم خیلی سخت بشه و بعد تغییر کنم و یادمه هرتغییری در زندگی ام ایجاد کردم اکثرا اینجوری بوده.
هم اکنون من به فکر اینم که باورهایم را تغییر بدم و حرکت کنم و امیدوارم باشم
من تقریبا همه ی فیلمهای شما را دیدم و از حرفهای شما انرژی میگریم ودارم سعی میکنم به حرفهای شما عمل کنم نه که فقط شنونده باشم
امیدوارم با هم بتوانیم این مسیر را ادامه بدهیم.
با سلام و خسته نباشید
جهان مرا مجبور به تغییر کرد:
زمانیکه در شرکتی در شهرمان کار میکردم اصلا از شغلم راضی نبود م و هر روز رنج میکشیدم یک رییس فوق العاده بد اخلاق داشتم جلو دیگر آن تحقیرم میکرد بدترین رفتارهایی که یک مدیر میتونه به کارمندش داشته رو با من داشت خیلی عذاب میکشیدم از اینکه محتاج این شعب هستم و باید زیر دست یک همچین آدمی کار کنم از طرفی اصلا محیط شهری که توش زندگی میکردم رو دوست نداشتم ولی بخاطر اینکه میترسیدم شغلم رو از دست بدم و بی پول بشم به اون کار و اون شهر چسبیده بودم تا اینکه جهان به یک شعل خیلی بد باعث شد من اون شغل رو برای همیشه از دست بدم نه اینکه اون رییس مرا بیرون کنه بلکه اتفاقات جهان سبب شد من اون شعل رو که درآمد خیلی خوبی داشت رو از دست بدم و حتی شهرمون رو ترک کنم.
2 – زمانیکه با هر کسی از دوستان خودم خیلی صمیمی میشدم و درد ودل میکردم و وابسته میشدم و حتی حاضر بودم تحقیرها و اخلاقهایی بدشون رو تحمل کنم تا تنها نباشم و سرانجام همه آنها به من از پشت خنجر میزدن تا اینکه تصمیم گرفتم توی دوستی با هر شخصی اصلا درد و دل نکنم و از تنهایی خودم لذت ببرم دیگه از سمت هیچ دوستی به من آسیب وارد نشد
با سلام و ادب خدمت استاد عزیز و همکاران پر تلاش شان
من رشته ام حسابداری هست حدودا سال 82 به صورت حرفه ای وارد کار حسابداری شدم و در یک شرکت که تولید کننده قطعات بود مشغول به کار شدم حدودا 17 ماه به صورت مداوم از ساعت 7 صبح الی 11 شب کار می کردم بعد از آن همه فشار به خودم تصمیم گرفتم که شغلم را عوض کنم حتی پیشنهاد های خوبی مدیر مالی به من داد وقتی که متوجه شد می خواهم شرکت را ترک کنم ولی آن زمان خیلی احساس می کنم جسور و بی باک بودم البته بگویم که ان زمان مجرد بودم و روی درآمد من کسی حسابی باز نکرده بود ولی العان بعد از 12 سال در یکی از شرکت های زیر مجموعه ایران خودرو مشغول هستم العان احساس می کنم بعد از این 12 سال پیشرفتی که باید کسب کنم کسب کرده ام و دنبال مراحل بالاتر هستم یعنی مدیریت مالی و راه انداختن شرکت حسابداری و حسابرسی برای خودم ولی هر موقع که تصمیم به تغییر محل کارم می دهد با اعتراض همسرم مواجه می شوم که عقل نداری کار به این خوبی درآمد به این خوبی که به موقع می باشد و بی دردسر است ولی خودم دلم می خواهد که بزنم بیرون البته باید بگویم که خیلی کارها تا به حال انجام دادم یکسری فعالیت های اینترنتی برای خودم راه انداختم اما چون متمرکز وقت ندارم کار کنم و مسئولیت خانه و خانه داری و فرزند داری هم بر دوشم است و همسرم چون می داند اگر همراهی ام کند مطمئنا شغلم را ترک می کنم پافشاری و اصرار دارد که در شغلم بمانم نمی دانم این تاهل و مسولیت های بیشتر جسارت من ر ا گرفته است ولی حس ام می گوید به زودی این تغییر حاصل خواهد شد .
سلام
امیدوارم شما مثل من جز اون دسته از افراد نباشید که سعی در تغییر دیگران دارند و تلاشی برای تغییر خودشان نمیکنند نباشد. زندگی مشترک من بخاطر اینکه حاظر به تغییر در روند آن نشدم به جدایی کشیده شد .چون من ذاتن مخالف تغیر بودم و با رفتارم باعث یکنواختی و عقب افتادن از روند پیشرفت و موفقیت شدم . تا جایی که دنیا با فشار و خلاف میل من به من فهماند که نتیجه راکد و ساکن ماندن جز به گنداب تبدیل شدن چیز دیگری نیست
سخت ترین کار دنیا تغییر است حتی در شرایط سخت و سخت تر از آن حاظر به تغییر شدن در شرایط به ظاهر مساعد است
پیش از این دنیا به من فهماند که باید به فکر شرایط مساعدتری باشم بیش از اینکه روند تغییرات محیط من را به تغیر وادار کند چون در آن موقع من زمان و آمادگی کافی برای ساختن محیط و اوضاع خودم را ندارم
شبیه به پله های که از آن بالا میرویم و پس از مدتی توقف باید با صرف انرژی و تلاش به جایگاه بالاتر برسیم بیش از اینکه زیر پایمان سست شود. حتی اگر جایگاه ما محکم باشد شاید عادت کردن به آن جایگاه روزی آرزوی بالاتر بودن را از ما بگیر
با سلام
خدمت گروه تحقیقاتی عباسمنش …برایتان از خدای مهربان سلامتی و موفقیت آرزو دارم……
امروز به واسطه خداوند یگانه با استاد عباس منش آشنا شدیم و از این بابت اول از خدای بزرگم و بعد از استاد گرامی تشکر میکنم ……امروز با دست شما خدای مهربان به من لطف کرد….
باسلام خدمت شما من تا دوسال پیش احساس کمبود میکردم نمیدونستم چرا تو این جهان تنها شده ام
و همه مرا سرکوفت میزنند انگار همه دست به دست هم داده اند تامرا خوار کنند منم هرچه ناراحتی میکردم
اتفاقات هر روز مانند روز قبل تکرار میشد تقریبا دوستانمو از دست داده بودم بعضی مواقع اینقدر ناراحت میشدم که اشک از چشمانم سرازیر میشد من از خداوند همیشه درخواست میکردم که راهی را بیابم از این ناراحتی ها و مسخره کردن ها خلاص شوم
اما بعد از اون همه اتفاق الان دوسالی هست که برنامه های شمارو دنبال میکنم و با تلاش وزحمت فراوان در ابتدا توانستم نگرش خودمو نسبت به زندگی عوض کنم والان خیلی از خداوند سپاسگزار هستم و بعد از شما شاکرم امیدوارم که خداوند خیرتان دهد
از کلیپهای شما خیلی سود بردم الان هم که این را مینویسم بخدا به خاطر قرعه کشی و جایزه نیست فقط خواستم که از شما تشکر کنم امیدوارم درتمام مراحل زندگی خداوند کمکتان کند.