می خواهی جزو کدام گروه باشی؟ - صفحه 20 (به ترتیب امتیاز)

780 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    زهرا محمد خانی گفته:
    مدت عضویت: 1000 روز

    به نام خدای بخشنده مهربان

    شکرر خداجونی برای نشونه امروزم

    دیگه صدای خداجونیو بهتر میفهمم

    دیشب عجیب احساس کمبود عزت نفس کردم صبح که پاشدم سعی کردم به خوبی روی باورهام کار کنم بعد پروژه ام خوب پیش رفت ومن راضی بودم خیلی همه چی خوب بود بعد طبق نشونه ای عجیب دیدم وبعد گفتم این یه نشونس خداجونی کمکم کن درستو بفهمم انجام بدم وخیلی عجیب انجامش دادم وباز بسیار سود ساختم با اینکه دیگه اصلا فکرشو نکردم

    وخلاصه اینکه انقد خدا واضح باهام حرف بزنه ومنم نسبتا اولش یکم دستو پاکشته ولی بعد درسشو بفهمم انجام بدم کلی سود کنم خیلی خوب بود

    نکته

    هرچیم خوب باشه واوکیه کارها بازهم میشه ایده طلایی نشونه خدا بیان وکلی برات براکتی جادویی بسازن

    مثلا توی سلامتی دستو پا شکسته عمل میکردم تا یه یه نشونه نسبتا ترسناک دیدم تعهدم قوی شد برای قانون سلامتی واون تضاد برام خیر شد وبا اگگاهی معرفیو سفرنامه چهار یا شش کیلو توی یه ماه کم کردم به اسونی خداروشکر

    توی درامدم نسبتا اوضا خوبه ولی خوب نشونه ها خیلی واضح که باید مهارت ارتقا بدی ومنم در حال اموزش تمرین هستم نسبتا با باورسازی

    توی اشپزی کوچیک بودم نشونه هایی دیدم تا لحظه اخر با کمی ترسو لرز اموزش دیدم

    توی روابط واقعا میخام عزت نفسم ببرم بالا نشونه ها کوچیک متوسطن ولی میدونم باید روش کار بشه واقعا ازش هدایت میخام مثل توی خیلی کارهام حمایتم کرد بازم بکنه

    امروز خیلی نسبتا واضح ایده ربمو شنیدم وعمل کردم وکلی بهبود اجرا کردم خیلی حسش خوبه دقتتو بالا کنی برا شنیدن دستورات ربت وعملشون کنی به اسونی من اولش نفهمیدم یکم بعد درسشو فهمیدم

    من خیلی هدفو برنامه دارم باید همه چیمو ارتقا بدم به خصوص مالی

    خیلی خوشحالم قبل مردنم درس هدایت ربو درس های قانون های خدارو فهمیدم وامید وارم درک خیلی خیلی بهتر و اجرایی بهتررر ترر داشته باشم

    وبا رضایت از این دنیا برم

    احساس میکنم برام این نشونه تغییر کن سوار جریان خوشبختی شو تا میتونی لدت ببر تا موقعه مرگ اسوده رها راضی بری

    نه اینکه بگم نه یه لحظه یه روز صبکن دوس دارم از نعمتام نهایته لدتو ببرم

    میخام زیباترین روابطو داشته باشم

    توی درامدم بله نشونه ها واضح هستند باید درامد بسازم ومیخام تغییر کنم خب باید با تکامل اروم اروم مهارتم بیشتر کنم ثروت بسازم

    مثلا برای ساختن احساس خوب سپاسگزاری خیلی مهمه توی روحیه شادیم چند وقته دلم میخاد دوره عزت نفسو بگیرم به اسونی واینکه دوره ای باشه کلی لیاقت حاله درونیم شادتر کنه

    وچیزی ایده ای که فعلا دارم

    @ خوندن قران یه انرژی حاله خوبی برام میاره

    @ دیدن سفرنامه کلی شادیمو بیشتر بیشتر میکنه

    @باور به اینکه خدا صاحبه ایده طلایی وهرچیم خوب بود باز میشه ایده اسون بهت بده کلی سود برکت شادی بسازی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  2. -
    حسین سلیمانی گفته:
    مدت عضویت: 3728 روز

    با عرض سلام و ادب خدمت استاد عزیزم آقای عباس منش ، سپاسگزارم که باز هم ویدئویی با موضوعی جالب و ارزشمند تهیه و در اختیار من و دیگر دوستان قرار داده اید .

    من حسین سلیمانی 30 ساله از شیراز ، اگر بخوام بیوگرافی ای از خودم در سایت قرار بدم واقعا کار سختیه برام ، منو تو خونه حسین عشقی صدا میزنند ، به این دلیل که باورشون اینه که توو زندگی زیاد شاخه به شاخه می کنم ، در حال حاضر مشغول به حرفه طراحی و عکاسی هستم و در آمد اصلی من از همین کسب و کار میباشد ، در فضای مجازی اینترنت منو با نام آهنگساز ، شاعر و خواننده می شناسند و در فروم های تخصصی مدرس دروس کامپیوتر و از همین ها میشه فهمید که چقدر وقت صرف شده تا در هر کدام به تخصص برسم و این بدان معناست که باور دارم که انسان هر چقدر که بخواد میتونه تخصص در هر زمینه ای کسب کنه و محدودیتی برای انسان وجود نداره و من واقعا تاسف میخورم برای افرادی که کل عمرشونو توی یک شغل و کسب و کار به حدر میدهند و بنظرم باید توی هر زمینه ای که انسان به درجه استادی میرسه اونو رها کنه و شغل دیگری رو انتخاب و در اون به درجه استادی برسه و در پایان هم اگه بتونه در هر تخصص محصول آموزشی ای تهیه و در اختیار علاقمندان به همون حوزه قرار بده کار بزرگی در جهت گسترش جهان هستی انجام داده . راستش زندگی قبلی شما خیلی شبیه به زندگی قبلی منه ، من با قوانین جهان هستی هیچ آشنایی ای نداشتم و درست وقتی که ناخودآگاه موافق با مسیر جهان هستی در حرکت بودم به سایت شما برخورد کردم و جالب اینجاست که وقتی آموزش های شما رو دنبال کردم دیدم که خیلی از اتفاقات زندگی من ناخواسته از باورهای غلط من سرچشمه گرفته . آشنایی با شما رو هدیه ای از جانب خداوند میدونم و از خداوند و شما سپاسگزارم .

    لازم میدونم تجربیاتی را که در زندگی من اتفاق افتاده را برای دیگر دوستان شرح دهم

    از همان ابتدای شروع به کسب در آمد ، شغل های بسیار زیادی را تجربه کردم از جمله :

    راه اندازی سوپر مارکت ، خدمات کامپیوتری ، کافی نت و گیم نت ، عکاسی ، بازاریابی مواد غذایی ، حسابدار شرکت مواد غذایی ، فروشندگی ، مدیر فروش شرکت نیک پارس ، سه سال فعالیت در پتروشیمی فارس که یکسال در آزمایشگاه مشغول به فعالیت بودم و 2 سال اپراتور برد مرکزی اداره آتش نشانی بودم و در زمانهایی به دلیل ترس از اقساط ، بدهی ، مخارج زندگی ، پرداخت مهریه دست به کارهای موقتی چون دست فروشی ، فروش مجسمه در کنار خیابان و فعالیت در پیک موتوری زده ام که متاسفانه هیچ کدام از این شغل ها باب میل من نبودند و با اینکه در بسیاری از انها موفق بودم نمیتوانستم موقعیتم را حفظ کنم و از آنها دست می کشیدم

    و بعد از دیدن آموزشهای شما در مورد کارمندی و کارفرمایی فهمیدم آن چیزی که نمیگذارد من پای بند کاری شوم همان احتیاج شدید من به آزادی بود که بر امنیت شغلی ترجیح میدادم و در شغل کارمندی من نمیتوانستم آزاد باشم و باید تن به کارهایی میدادم که دوستشان ندارم و اما خودم هم از این وضعیت خسته شده بودم و نمیداستم که چرا با وجود اینکه میدانم که نمیتوانم یک کارمند باشم باز هم بعد از مدتی بیکار بودن تن به شغل های این چنینی میدادم که باز هم با خواندن کتاب پدر پولدار و پدر بی پول فهمیدم که تنها چیزی که باعث میشود که در شغل کارمندی باقی بمانم وجود ترس و حرص بود . وجود ترس بود که مرا مجبور به کارهای موقت میکرد ، کارهایی که در شاءن من نبود و هیچ علاقه ای به آنها نداشتم و فقط قصدم از انجام آنها این بود که نکند برای مخارجم مهتاج کسی شوم . حتی آخرین فعالیتم که در شرکت نگین به عنوان حسابدار بود با اینکه حقوقم بسیار خوب بود و جایگاه اجتماعی بالایی در آن شرکت پیدا کرده بودم ، چیزی که آرزوی دیگر همکارانم بود ، به دلیل اینکه فرکانسهای ذهنم با ذهن مدیر شرکت متضاد بود رها کردم . فقط کافی بود 10 دقیقه کنار هم باشیم تا دعوا شروع شود و تنها دلیل نگه داشتن من در آن شرکت با وجود آن همه تنش و ناراحتی به قول و گفته مدیر به یکی از همکارانم دست پاکی من بوده و فکر میکنم منظورش همان پولهایی بود که گاهی اوقات اضاف می آمد و من به او گذارش و تحویل میدادم .

    پایان همکاری ما زمانی بود که مدیر از من خواست در روز تعطیلی در شرکت حضور پیدا کنم و من برگ استعفامو نوشتم و بر روی میزش گذاشتم و با وجود مخالفتهای او به همکاری با آنها خاتمه دادم

    خانواده ام با شنیدن اینکه پسرشان این شغل خوب و پر در آمد را نیز کنار گذاشته نگران شدند و کم کم باورشان شده بود که مشکل از پسرشان است و اینکه من سر ناسازگاری با همه دارم . با تکرارهای مکرر حرفهای آنها خودم نیز داشت باورم میشد که من با هیچ کس نمیسازم ، تمام کارهایی را که تا به آن روز تجربه کرده بودم را در ذهنم دوره کردم و هیچ کدام از آنها با مزاج من سازگار نبود . در همان زمان چند پیشنهاد کار در شرکت دوستان پدرم به من پیشنهاد شد که واقعا وقتی نام کارمندی به زبان می آمد واقعا حالم به هم میخورد . آن زمان به قوانین هستی آشنا نبودم اما یک حس درونی در وجودم نوید کار بسیار خوبی را به من میداد

    چند روزی گذشت در صفحه نیازمندی ها به دنبال کار مورد علاقه ام میگشتم و اما هیچ کدام از شغلها مورد پسندم نبود .دوباره سر و کله همان ترس همیشگی پیدا شد و دوباره فکر قدیمی من که فعلا با یک شغل

    شروع کن و بعد به دنبال آرزوهایت برو به سراغم آمد ، جنگ بدی میان نیمکره چپ و راست مغزم بوجود آمده بود واقعا شرایط سختی بود حتی سختی آن زمان را همین الان هم حس میکنم و اما این بار با خودم گفتم اگر از فقر و گرسنگی هم بمیرم پا پس نمیکشم یا شغل عالی و مورد علاقه یا مرگ . ذهن من مدام تکرار میکرد آن شغلی که تو میخواهی حداقل 100 میلیون سرمایه اولیه میخواهد و اما احساسم میگفت حل میشود .

    از روزنامه ها هم نا امید بودم و حتی چند روز ، روزنامه نگرفتم و از همان دکه ای که روزنامه میگرفتم آبمیوه ای طلب کردم که قیمت آن 1200 تومان بود که 2000 تومان به او پرداختم که 800 تومان باقیمانده را روزنامه ای به دستم داد و گفتم روزنامه نمیخوام . باقیش بمونه پیشت طلب من و اونم گفت بابا ببر دیگه هر روز که میخریدی با لبخند تلخی از دستش گرفتم و ظهر رو مبل دراز کشیده بودم که یک آگهی دیدم که یک طراح میخواستن و با بی حوصلگی زنگ زدم و گفتند حضوری بیا ، آدرسش تا منزلمون 15 دقیقه پیاده راه رفتن بود . به آدرس که رسیدم روزنامه را پاره کردم و برگشتم و از سر بی حوصلگی کلا بیخیال شدم . فردای آنروز خواهرم برای خرید دارویی به داروخانه میرفت که از من خواست تا او را همراهی کنم و ناخوداگاه از جلوی

    آن آتلیه رد شدیم یک لحظه از خواهرم خواستم اتومبیلش را نگه دارد و در آنجا بایستد تا من به آن آتلیه بروم وقتی که وارد شدم اصلا احساس غریبی نکردم و انگار 100 سال بود که آنها را میشناسم . پس از مصاحبه قرار شد از فردای آنروز حضور پیدا کنم و با وجود داشتن 3 طراح من نفر چهارم بودم که قرار بود آنجا کار کنم ، بعد از یک هفته کار در انجا قرار شد که سفته خریداری کنم تا قرارداد ببندیم که باز شرط و شروط ها شروع شد و من سفته هایی که خریداری کردم رو پاره کردم و بلند شدم . یارو تعجب کرد که چی شده گفتم راستش من نمیتونم سر ساعت بیام و برگردم گفت پس چجوری میتونی ، گفتم درصدی کار میکنم باهات ساعت اومدن و رفتنمم خودم تایین میکنم و در غیر اینصورت نمیتونم باهاتون همکاری کنم . با لبخندی گفتند خوش آمدی .

    خداحافظی کردم و این بار واقعا رفتم که بمیرم :( و با گذشت 5 روز در کمال تعجب به من تماس گرفتند که مشکلی نیست و بیا و مشغول شو . هنوز هم برام جای سوال داره که چه طوری آخه و الان حدود یکسال می گذرد و اعتبار و احترام زیادی در آنجا کسب کرده ام و جالبه که بدونید من بدون هیچ چک و یا سفته ای و ضمانتی در آنجا مشغول به کار هستم و ساعاتی که مسئول آتلیه نمیتواند در محل کار حضور پیدا کند از من خواهش می کند تا آنجا را در نبودنشان اداره کنم همچنین دیگر همکاران از حضورم در آن آتلیه بسیار خرسندند و دلیل آنهم به گفته آنها اخلاق خوب و روابط صمیمانه ام با آنهاست .

    چیزی که در هیچ کدام از شغلهای قبلی ام نداشتم و به دلیل نداشتن علاقه در آن اتلیه با همکاران زیادی آشنا شدم و حتی دو آتلیه حرفه ای دیگر وقتی کار طراحی منو دیدن ازم خواهش کردند که با آنها نیز کار کنم که من به دلیل کمبود وقت فقط به یکی از آنها قول همکاری دادم . من فقط با 4 ساعت کار در آن آتلیه و یا در منزل به سلیقه خودم حقوقی حدود 3 برابر دوران کارمندی ام دریافت میکنم و نیم دیگر روزم را با آهنگسازی و خوانندگی و تدریس دروس کامپیوتر و دیگر علاقمندی های خودم سپری میکنم . هر روز با راهکارهای کتاب معجزه سپاسگزاری در آمدم را بیشتر و بیشتر میکنم .

    در زمینه های مختلف دیگری نیز از این قانون توانستم به نفع خودم استفاده کنم که در موضوع های مرتبط صحبت خواهم کرد .

    من همیشه به خودم میگم اگر که قوانین خداوند یکسان هست و اگر آقای عباس منش تونستن با اون قوانین به خواسته هاشون برسند پس منم میتونم چون قوانین برای همه یکسانه – برای اینکه بتونم در حوزه های مختلف تدریس کنم وبسایت مدرسه زاغک رو تاسیس کرده ام و قراره به زودی آموزش های زیادی در زمینه هایی که در اونها تخصص دارم قرار بدم

    با تشکر از شما خواننده گرامی و آقای عباس منش عزیز و تیم مدیریتی عباس منش دات کام

    با آرزوی موفقیت روز افزون برای شما ، خانواده محترمتان

    پاینده باشید .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  3. -
    آرمین اصغری گفته:
    مدت عضویت: 2380 روز

    باسلام خدمت استادعزیز

    بنده چندسالی توذهنم به فکر یادگیری زبان بودم

    اما درحال حاضرمجبورم که یادبگیرم چون وگرنه نمیتونم یک ارتباط ایده ال باجهانیان داشته باشم

    ودومین تغییر من یادگیری کامپیوترهست استادجان من

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  4. -
    محمدرضا سالاری گفته:
    مدت عضویت: 2284 روز

    سلام من 12 سال در تیم هایه پایه مس رفسجان بودم و همه چیز برام عالی بود ولی فهمیدم ک باید تغیر کنم یه سال رو رفتم ترکیه و اونجا بازی کردم ب تنهایی و با پولی اندک بعد یک سال برگشتم و به تیم اصلی رفتم و پاداش جهن نیز شامل حالم شد و قهرمان شدیم و امسال باید در لیگ برتر بازی کنم ممنونم ازتون استاد من این کارو فک کنم در دوره دستیابی به رویا ها یاد گرفتم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  5. -
    مریم درویشی گفته:
    مدت عضویت: 2870 روز

    سلام به همه بچها

    و استاد خوبم و مریم جونم عزیزم

    با احتمال99 درصد اولین یادداشت من در این صحفه است و خیلی خوشحالم که دارم مینویسم برای این فایل خیلی مهم، اصلا اینکه من هدایت شدم به سمت این فایل خودش عین عشق و نعمت میمونه چون میفهمم وجود همچین آگاهی هایی چقدر میتونه جهت دهنده ی زندگی ما باشه و مخصوصا که اگر عمل عمل کنیم.

    من فکر میکنم حالا حالا هستم روی فایل یعنی تا تمرینش انجام ندادم و به وضوح نرسیدم از خودم رهاش نمیکنم

    توی کامنت های قبلم گفتم دنبال عامل حرکت استاد عباسمنش هستم

    همون دلیل هایی که ذهن عباسمنش اونقدر مجاب میکنه که نه نه باید بزنیم به دل مسیر موندن جای ما نیست

    تا اینکه رسیدم به خدا و سیستم و فهمیدم شناخت هرچه بهتر من از سیستم و نحوه عملکرد و بازخورد جهان میتونه خیلی و تمام سوالات من در مورد استاد پاسخ بده و ابهاتم حل کنه

    همین دو روز پیش بوود یعنی دقیقا یکشنبه که به موضوعی برخوردم و منجرب به تصمیمی شد که هر لحظه ازش میگذره گوله های عشق توی وجودم حس میکنم

    رشدش رو حس میکنم

    راستش استاد خیلی توی ذهنم بود که خب عباسمنش میگه نیازی نیست دنبال مخاطب باشی یا از قول خودت دنبال فالورات باشی ؟؟ اونا خودشون میان

    من ذهن منطقیم خیلی مقاومت میکرد و

    دقیقا روز یکشنبه فهمیدم که من یه خورده شیشه هایی دارم از خودم بروز میدم

    جلب توجه

    عامل بدبختی یا میتونم بگم الان خوشبختی من و یا هر کسی دیگ داشت آزارم میداد

    اره میدونستم من این پاشنه آشیل دارم ولی اینقدر توی رفتارم مخفی بود که فقط توجیه میکردم

    میخوام اینجا صادق باشم و بنویسم

    اینکه در طول روز بیشتر از 10 بار اینستاگرامم چک میکنم از همه لحاظ

    اینکه مدام چک میکنم ببینم کی فالو کرده

    کی چی گفته

    کی لایک کرده

    چند نفر لایک کرده

    چندتا وویو خورده

    کی پیام داده

    یا حتی تلگراممم

    چک کردن مدام که ببینم آیا پیامی نیومده؟؟؟

    رفتارهایی عذاب اوری بود در حین اینکه عذاب آور بود ولی انجام میدادم انگار یه لذتی ام داشت

    همین لذتش هم باعث میشد که بیشتر هی چک کنم

    تا اینکه برای اولین بار بعد از چندبار دیدن فایل هدایت شدم به سمت یکی از پیام های بچها

    توی همین فایل، ماهی طلایی عزیزم

    و کامنتش خوندم فقط یه چیزی میگفت که اره حذف کن

    اره رها کن

    اره ببین این رفتارا داره چی میگه

    من همش سعی میکردم که ذهنم کنترل کنم که شرک نورزم ولی خدامیدونه اصلا تصور نمیکردم این بخش رو بهم نشون بده

    انگار یه لایه غبار نشسته بود روی چشامم

    و من قلبم میگفت انجام بده ولی ذهنم مدام میگفت نه بابا کی گفته؟

    استاد شاید لایو گذاشت

    نمیدونم این بهانه ها رو اورد که نه بابا اینطوری نیست

    ولی وقتی نگاه کردم دیدم آقا قرار نیست که من بخورم به سنگ و اوضاع خیلی خراب شه بعد من بخوام حرکت کنم

    من با این تصمیم اوکی هستم چرا چندین دلیل

    چون این رفتارا دارن باورامو نشون میدن

    چون این نحوه رفتار و الگو در زندگیم تغییر نکرد حتی وقتی تمام نوتیفیکیشن ها رو از دم خاموش کردم

    چون اصلا اون عمل خاص نیست که نتیجه رو مشخص میکنه بلکه باور من هست که به اون عمل جهت دهی میده

    من اون عمل انجام دادم ولی اصلا هیچ تفاوتی ایجاد نشد فقط ظاهر پوشونده بودم

    پس در نتیجه یه تمرکزی باید از روی نقطه ای برداشته میشد

    یعنی تمرکز باید از خونه کلنگی برمیداشتم میذاشتم روی اون خونه خوشگله که توی تصوراتم تجسم میکنم و میخوامش

    عاشششقتم استاد

    خب منم گفت به جهنم دیگه مهم نیست من پاکش میکنم حتی دوتا اکانت داشتم میخواستم اونو نگه دارم ضروری

    ولی گفتم نه باید کامل بره

    و کامل دوتا اکانتم پاک کردم

    پیش بینی من این بود اگر به این ترتیب ادامه بدم همه چیز خراب میشهه پس قبل از اینکه شرایط سخت بشه بیایم ذهنمون جهت بدیم

    خداروشکر میکنم من متعهد شدم و خداوند هم پیامش را رساند گفت بخاطر تعهدت پاداش خواهی گرفت

    با علاوه من چیز جدید فهمیدم از قانون

    استاد یادته توی توحید عملی 5 گفتید که طرف یک ملیون خورده فالور داره ولی به اینکه اونا فالور طرف باشن اون فالور 1 ملییون خورده نفره….

    درخواست منم این بود که فالور ها خودشون بیان نخوام دنبال باشمم اما انگار باید باوری ساخته میشد

    و من خدارررروشکر میکنمممممم به قسمتی از حرفاتون رسیدم یعنی برای اولین بار این الهام توحیدی دریافت کردم

    بهم گفت ببین این ادما و دوستایی که داری چطوری خودشون اومدن توی زندگیت

    بدون اینکه تو تقلا کنی برای اینکه پیداشون کنی یا اونا هم همینطور خودشون اومدن و با تو برخورد کردن

    بدون اینکه بخوای بزور مهرت به دل ادما بندازی اونا دوستتت دارند

    که واقعا دوستان هم فرکانسیم موهبت های زندگی من هستم که برخوردمان هدایتی بود

    حالا بیا به موضوع ایده ت هم همینطوری نگاه کن

    استاد جونم این نگاه ارزشمنده برام میدونی چون قبلا خیلی تقلا میکردم بدستش بیارم

    ولی انگار خدا بهم گفت باید یه چیزی تغییر کنه تا تو هدایت بشیی

    عاااشقتم استاد

    به خودم یه قول خفن دادم اینکه باورام بسازم و در زمان مناسب با الهام درونم اینستاگرام نصب کنم فقط به قصد چی؟!

    فقط بااااا هدف

    فقط با قصد حرکت

    فقط برای ساختن و گسترش ایدم و کسب و کارم که اونم با هدایت بهم مسیرو واضح بگه

    عاااشقتم استاد

    با خودم حرف زدم و دیدم اره دچار شک و تردید شدم و نه این ایده رو انجام میدم نه اون چیزی که فهمیده بودم و توی تردیدم

    گفتم خب یا ما کاری شروع نمیکنیم

    یا وقتی شروع کردیم با تمرکز 100 درصد میریم جلو

    دیگه حالا یکم از این یکم از اون نداریممم

    اینطوری یعنی منتظر بیرون نشستن حالا ما اینو انجام بدیم!!!!!

    از اون ورم شک هست به طور 100 درصدی اولی انجام نمیدیم چی میشیم؟ خب فلج میشیم

    یادمه وقتی میخواستم اولین و مهم ترین و بزرگترین تصیم زندگیمو بگیرم که دقیقا بخاطر گوش کردن به اموزش های شما بود

    من توی موقعیت 99 درصد اون مسیر بودم فقط 1 درصد بود

    وقتی شنیدم که گفتید من اگر یه مسیر رفتم قبل از رسیدن متوجه بشم باید رهاش کنم دیگه زمام براش نمیذارم

    همونجا دقیقا کاتش کردم

    با تمام وجود رهاش کردممم

    خداروشکر میکنم این تازه نتایج اولیه ایندتصمیم هم هست مطمئن ام با برداشتن قدم و با تمرکز 100 در صد برای ساختن باورهام و انجام و شروع ایدم کلی اتفااقات و خیرهایی میاد توی زندگیم که حتما میام مینویسمم تا وقتی برگشتم روزی یادم بمونه مهم ترین دلیل موفقیتم چی بوده

    عاششقتونم

    با ایمان

    مریم درویشی

    17 شهریور 1399

    🤩🤩🤩🤩🤩

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  6. -
    ارتیست گفته:
    مدت عضویت: 1716 روز

    سلام استاد عزیزم خدا بسیار سپاسگزارم از اینکه پیام خود را از طریق شما به گوش من می رساند اکنون که این پیام را می نویسم اشک شوق در چشمانم جمع شده استاد باور کنید من هر دفعه که یک تصمیم برای تغییر می گیرم و به سایت شما مراجعه میکنم و روی مرا بسوی نشانه ام هدایت کن دقیقا درست راهنمایی های شما دقیقا تطابق دارد با تصمیمی که گرفته ام

    اکنون که بهمن سال نو دو نه هستیم تصمیم دارم به همسرم بگویم خانه مسکن مهرمان که در آن سکونت داریم بفروشد و با نصف هزینه یک خانه خوب رهن کنیم و با مابقی آن یک تکه زمین بخریم و در چندین سال پیش هر سال من برای تعویض خانه در فرصت های مناسب به همسرم اعلام میکردم با کمترین هزینه می توانستیم بهترین خانه را بخریم اقدام نکرد و الان شرایط پیشرفت باید با نصف مبلغ این کار انجام دهیم و می خواهم به نصیحت استادم قبل از اینکه شرایط سخت از این سخت تر شود و تغییر کنیم خودمان شرایط تغییر را به وجود بیاوریم انشاالله

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  7. -
    مریم اشکی گفته:
    مدت عضویت: 1590 روز

    به نام خداوندغفورورحیم

    سلام استادگرامی

    من پارسال تویه شرایط سختی بودم بچه کوچیک داشتم ۱ساله باردارم شده بودم خیلی بهم ریخته بودم عصبی اززندگی ناامیدکافرشده بودم ب نوعی خیلی تواین حس مونده بودم وروزبه روزاوضام بدترمیشد جوری ک دیگ قراردادتمام شده بود وماهمچنان خونه گیرمون نمیومدوصابخونه ک تاقبل ازناراحتی های من برای بارداری منودخترخودش میدونست به دلیل موندن من درحس بد به طرزعجیبی بامابدشده بود و تاجایی پیش رفته بودک میخواست ماموربیاره وماروبیرون کنه خلاصه یکی ازدوستام ک دست خدابود این فایلاروبرام معرفی کرد و درنهایت منم خیلی راحت پذیرفتم ک گوش بدم و تودوروز یادم اومد ک دارم باخودم چکارمیکنم خداروفراموش کردم ویهوازته دل گفتم خدایا زندگیموبه خودت میسپارم وبه طرزعجیبی صابخونه خوب شد باهام ویکی ازفامیلامون ک اصن درستم نمیشناختم برامون یه خونه با همون پیشی ک داشتیم تویه محله خوب و خونه خوب پیدا کرد وازونجاتصمیم گرفتم به خدانزدیک شم وازاستاد ک اینهمه واضح ب ماهمه چی رویاد داده ممنونم خداروشکرشکرشکر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  8. -
    بنده خدا گفته:
    مدت عضویت: 2559 روز

    استاد عزیزم سلام

    وقتی داشتم به این فایل گوش میدادم فهمیدم من هیچ جای زندگیم تغییر نکردم، ریسک نکردم. همیشه اونقدر صبر کردم که جهان من رو مجبور به تغییر کرده. به قول دوستام همیشه تموم کارام دقیقه نود انجام شده.این مدت فشار خیلی زیادی روم بود. با اینکه همه چی دارم همه چیزایی که مقدمه ی یه پیشرفت عالیه ولی من همچنان هم حاضر به تغییر شرایط خودم نبودم، چون اوضاع اونقدر برام سخت نشده بود که بخوام مسیرم رو تغییر بدم. ولی امروز تصمیم به تغییر اوضاع زندگیم گرفتم.چون میدونم هرچیزی که به سمت خوبی تغییر نکنه جهتش رو به سمت بدی تغییر میده. واسه ی منی که همیشه توشرایط سخت مجبور به تغییر شدم کار خیلی سختیه ولی برای بهبود زندگیم باید اینکار رو انجام بدم.واسه ی اینکه به اینکار مجبور بشم هم برای خودم جریمه گذاشتم و استفاده از چیزایی که خیلی دوسشون ارم و بشون وابستم رو تا زمان تغیییر برای خودم ممنوع کردم.

    ان شاالله تا چند وقت دیگه از حرکت و تغییر مسیر به سوی پیشرفتم براتون بنویسم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  9. -
    علیرضا شمشیرگر گفته:
    مدت عضویت: 1980 روز

    به نام قادر وهاب

    با سلام خدمت استاد و خانواده صمیمی عباسمنش

    سوال: چه زمانهایی بوده که شما تغییر کردید و پیشرفت کردید و موفق شدید و چه زمانهایی بوده که تغییر نکردید و عدم تغییر و حرکت باعث شده خیلی چیزا رو از دست بدید؟

    من بعد از فارغ التحصیلی از دانشگاه و اتمام دوره خدمت سربازی حدود دو سالی بیکار بودم.یه دوره بسیار پر چالش که ماهها درجا زدم و داشتم افسرده میشدم .با اینکه مدرک لیسانس داشتم و مسلط به کامپیوتر بودم ولی کار پیدا نمیشد و منم فقط دنبال کار دولتی بودم.یه مدتی چند تا مغازه رفتم که شاگردی کنم قبول نمیکردن.یه مدتی تدریس کامپیوتر میکردم که بد نبود.یه مدتی با یکی از دوستام که کافی نت داشت همکاری کردم و جارو میکردم که حقوق کمی داشت و حس کردم ازم سواستفاده میشه و زدم بیرون.یه مدتی تو یه شرکت خصوصی بودم اونم مثل دوستم با حقوق خیلی کم بود باز زدم بیرون.فشارهای زیادی هم روم بود که حتما برم یه کار خوبی پیدا کنم .وقتی تو خونه بیکار بودم خیلی خیلی اذیت میشدم ولی همون چند تا کار موقت که چند ماهی مشغول بودم باعث شد تجربه هایی پیدا کنم و حرکت کرده بودم.اوایل اون دوران یه فرم استخدام تو یه شرکت دولتی پر کرده بودم و فراموش کرده بودم تا بعد حدود یکسال یه روز که واقعا ناامید شده بودم و خونه بودم از ته دل از خدا خواستم باور کنید نیم ساعت نشد تلفن خونه زنگ خورد و من بعد دو سال رفتم سرکار.بین سیزده نفر که تو اون اداره استخدام شدیم من تو آزمون داخلی نفر اول شدم به خاطر مهارتهایی که داشتم و خودم رو کشیدم بالا و کلی اطلاعات کسب کردم و تجربه پیدا کردم.اونجا قرارداد موقت بودم.حدود پنج سال اونجا بودم به صورت روزکار و دیگه کار تکراری و خسته کننده شده بود.ساعت کار مفید کم بود و آزارم میداد.تا اینکه آزمون استخدام رسمی برگزار شد و شرکت کردم و قبول شدم و منتقل شدم به یه شرکت دیگه و اونجا رسمی شدم و فعلا هنوزم سرکارم ولی بازم یه حس قوی بهم میگه که باید تغییر کنم چون این کار هم برام تکراری شده و دیگه چیز جدیدی یاد نمیگرم و دارم درجا میزنم و دوست دارم بیزینس خودم رو داشته باشم با آزادی کامل.واسه همین اوقات آزادم رو چند ساله گذاشتم واسه یه شغل دوم که علاقه بیشتری بهش دارم و نصف روز هم روی باورهام کار میکنم تا به وقتش از این کار دولتی هم بیرون بزنم و رها باشم .

    مورد بعدی تو زندگی مشترک اول من بود که ده سال طول کشید و خیلی خیلی اذیت شدم فقط تحمل یه شرایط سخت و طاقت فرسا و جسارت تغییر و رها کردن اون شرایط رو نداشتم اونم به خاطر اصرار خانواده بود که مادرم همیشه میگفت تحمل کن و ثواب داره و از این حرفا بالاخره یه اتفاقی افتاد که بعدا فهمیدم خیری توش بوده و همسر سابقم خودش رفت درخواست داد و با اینکه یکسال درگیر بودم ولی بالاخره رها شدم و چقدر این تغییر و احساس آزادی بعدش رو دوست داشتم .خیلی چیزا رو مثل آزادی و عزت نفس و پول زیادی از دست دادم فقط چون نمی خواستم تغییر کنم.

    تو این مورد من جز دسته دوم بودم که فشار خیلی زیادی بهم وارد شد تا مجبور بشم تغییر کنم ولی تو مورد اول با اینکه تو شغل اول دولتیم پنج سال حسابی رشد کرده بودم و حقوق نسبتا خوبی داشتم ولی رسمی نبودم و دوست داشتم خودم تغییر کنم و بیشتر پیشرفت کنم میشه گفت جز دسته سوم بودم .

    الان دارم با یاری الله یکتا و فایلهای فوق العاده مفید سایت روی خودم کار میکنم تا جز دسته اول باشم که حتی وقتی شرایطم خوب هست تغییر کنم و هر روز دنبال پیشرفت و شرایط بهتر و جدیدتر باشم.منم عاشق مسافرت به نقاط مختلف دنیا و تجربه چیزای جدید هستم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  10. -
    زهرا آبلو گفته:
    مدت عضویت: 1934 روز

    بسم الله النور

    سلام استاد جان سلام مریم جان عاشقتونم من 😘

    چه زمانی تغییر میکنم ؟چه زمانی باید تغییر کنم ؟

    استاد جان باید بگم که من قبل از آشنایی با شما اصلا نمی‌دونستم باید تغییر کرد یا اصلا میشه تغییر کرد چون قانون رو نمی‌دونستم و فکر میکردم همین که هست فکر میکردم زندگی یه روال کسل کننده و یه جاده صاف هست که همین دنده باید بری و اختیاری ندارید سرنوشت محتوم هست باید با همون میزان در آمد بسازی و به قول معروف قناعت کنی و اگر کفاف نمیده کمتر بخوری کمتر بپوشی با همین آدم باید بسازی چون دیگه تقدیره خلاصه هرچی که هست همینه و اصلا نمیشه تغییر داد تا این که از زبان شما شنیدم که خدا اختیار داده قدرت داده جهان رو مسخره من کرده و من تکه ای از خدا هستم و خدا تمام قدرتشو به من داده و میخاد که من خوب زندگی کنم و کمکم می‌کنه ذهن من راجب این آگاهی های ناب خیلی مقاومت داشت اما بلاخره به مرور که قانون رو بهتر درک کردم و اولین باری که تو یه فایل گفتید زندگی جاده صاف نیست یا در حال سعود هستی یا درحال سقوط باید حرکت کنی و من یه نگاهی به دور و برم انداختم و دیدم که خیلی چیز ها رو خیلی وقته باید تغییر میدادم که داشتم دیگه له میشدم و خیلی چیز ها هم نشونه هاش اومده بود مثل شرایط مالی و سلامتی و خدارو شکر شروع کردم به ساخت باور و حرکت و هر ایده ای که با شرایط اون لحظه هماهنگ بود عمل میکردم اما خوب ذهن من که در از باور های غلط بود و هست خیلی جاها هنوز خیلی مقاومت داره و نیاز به کار زیاد داره اما این فایل شما برای ساخت یه اهرم رنج و لذت قوی برای اهدافم خیلی کمک کرد که نگاه کنم چند سال آینده اگه با همین روند ادامه بدم به کجا میرسم و ببینم که الان باید چه قدمی بردارم و در وضعیت رکود و بی حرکتی نمونم که کم کم غرق شدنم حتمی هست

    اما استاد این که پیغام نشونه ها رو بگیرم باید خیلی هوشیار باشم باید باور های قوی راجب خودم و خدا بسازم باید قانون رو حسابی درک کنم که این هارو من دارم از شما یاد میگیرم

    دوره قانون سلامتی یه تلنگر بزرگ بود برای من که خدارو شکر تو این زمینه هنوز کار به جاهای باریک نکشیده بود که شما منو بیدار کردی تا حرکت کنم و یه فکری برای خودم بکنم و دوره دوازده قدم هم تو زمینه مالی و روابط خیلی کمک کرد که دیگه ازاین اوضاع بدتر نشه که البته تو این دو تا زمینه اوضاع تا یه حدی زیادی خراب بود و تو حوزه عزت نفس هم که دیگه کار داشت به جاهای باریک میکشید که بازم تو دوره دوازده قدم خیلی به من کمک شد که نجات بدم خودمو و خدارو شکر میکنم که راهنمای خوبی چون شما و مریم جان سر راهم گذاشت که بتونم راه رو پیدا کنم و قبل از اینکه دیر بشه حرکت کنم خدارو شکر

    استاد جانم عاشقتونم مریم جانم عاشقتونم و انشالله به زودی آمریکای زیبا میبینمتون 😘😘😘😘

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: