می خواهی جزو کدام گروه باشی؟ - صفحه 21
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/08/abasmanesh-20.gif
800
1020
گروه تحقیقاتی عباس منش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباس منش2015-08-14 09:38:012024-06-08 20:59:00می خواهی جزو کدام گروه باشی؟شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام
به صحبتهای استاد گوش دادم وحس میکنم من هر دوروتجربه کردم یعنی هم ئنیا مجبورم کرده تغیر کنم یا خودم تو شرلیطی تصمیم گرفتم تغییر کنم یعنی همه ما تو انواع مسایلی که توی زندگی برامون به وجود میاد متفاوت از هم وبنا به مسایل مختلف متونیم جز هر کدوم از این افراد باشیم.
برای خودم 12سال پیش دنیا به طرز واقعا بدی مجبورم کرد تغییر کنم وقتی رسیده بود که ازشدت فقر و تنگ دستی یه تعدادی از وعده های غذای خونه حذف شده بود ودرصورتی از مدتها قبل این روند فقر تو زندگی من جریان داشت ودر واقع به جریانوروندی که من رو به اینسمت به فقر رو نداری نزدیک میکرد بی اهمیت بودم وقتی تصمیم به تغیییر گرفتم که دیگه کارد به استخون رسیده بود(فکر میکنم جز دسته اول طبق صحبتهای استاد عباس منش)
اون روزی که دیگه وضع به حدی رسیده بود که کرایه اسباب کشی هم نداشتیم
تصمیم گرفتم که از شهری که توش به دنیا اومده بودم وبزرگ شده بودم وخارج بشم به شهری دیگه برم ویه زندگی دیگه از صفر از اول اول شروع کنیم
خیلی شرایط سخت بود که گفتنش حتی اسون نیست وضعی که قابل ترحم شده بودم ولی میدونستم همه چیز عوض میشه درس و رها کردم در یک کارخانه شروع به کارگری کردم تمام تلاشمو میکردم یه پولی پس انداز بکنم بااون برای خودم حرفه ای داشته باشم ولی حقوق من کفاف نمیداد شرایط از حالت سخت یکم نرم شده بود چون بالاخره درامدی داشتم جواب هزینه هارو میداد این در زمانی بود که من سن خیلی کمی داشتم همیشه رویای این و داشتم که مثل خیلی از همسنای خودم وارد دانشگاه بشم بهترین لبلاسهارئ بخرم حتی عقده ای که از دفتر و کتاب دوران مدرسه تو ذهنم شکل گرفته بود وبا خودم یدک میکشیدم ولی چشمم به این بود که من هرگز نباید به دوران فقر گذشته برگردم باید شرایطو عوض میکردم طول کشید ولی من به هدفم رسیدم تو این جریان وچند سال وضعیت مالی بهتری داشتم انواع شغل ها رو امتحان کردم ولی بالاخره وارد یه شغل با درامد و پست بهتر شدم البته بعد سالها. و در آمدخیییلی خوبی داشتم هم خرج میکردم هم پس انداز اما بعد یه مدت حس کردم نکنه این شغل هم مثل شغل های قبلیم به یک باره از دستم بدم چون کارفرمایی که براش کار میکردم بسیار مسن بود وطبق گفته خودش بعد مرگش این کارخونه هم ازبین میره یعنی کاملا شرایط این رو میگفت، سنم بالا رفته بود و میدونستم دیگه مثل سالهای قبل شرایط استخدام شدن جای دیگه رو ندارم تحصیلات مناسب هم نداشتم و خیلی کارها که باید برای اینده ام احتیاج داشتم انحام میدادم مثل درس خوندن اما شغل و درامدم چی میشه بنابراین تصمیم گرفتم قبل از اینکه به قول استاد دنیا من وغافگیرم کنه خودم دست بکار بشم وشغل فوق العاده امو رها کردم تصمیگرفتم با اندک پس اندازم فکر یه شغل دیگه باشم و برم سراغ درس خوندن که نیمه کاره رهاش کرده بودم اوایل سال قبل اینکارو کردم وبا وجود شرایطی پولی خوبی که داشتم تصمیم به ترک کار گرفتم و با سرزنش همه مواجه شدم و شروع به درس خوندن کردم الان شرایط مالی خوبی ندارم ولی خوشحالم واصلا از تصمیم پشیمون نیستم یکم میترسم ولی چند روز پیش که فایل استاد و گوش دادم خییییییلی امید وار شدم تلاشم و میکنم ولی البته چشمم به دست خداست قانون در خواست کردن مثبت رو تازه یاد گرفتم امید وارم موفقبشم از روزی که با استاد اشنا شدم نگاهم به خدا عوض شده یکم میترسم چون قبلا با التماس وزاری یه چیز و میخواستم فکر میکردم لینجوری جواب میده اما الان با فهمیدن اینکه مسیر و اشتباه میرفتم با چالش بزرگی روبرو شدم که مثل همه چالشهای زندگی اولش با ترس وتردیده ولی خیییییلی هیجان انگیزه چون استاد تونسته پس من هم میتونم.
سلام به گروه تحقیقاتی عباس منش و همچنین دوستانم در این سایت
چه تغییری را در زمان مناسب در زندگی خود ایجاد کردید ؟
در این مورد میخوام درباره سالی در زندگیم صحبت کنم که اعتقاد دارم که تحول کلی در روح و روان و شخصیتم به وجود اومد .سالی که من برای کنکوراماده میشدم .من از بچگی تا اخر دبیرستانم خیلی خیلی کم پیش میومد که تو خونه درسی بخونم و همیشه با گوش دادن سر کلاس یا حتی اخر ترم نمره میگرفتم .حتی بعضی درسهای اساسی بود که به خاطر دغدغه هام اصلا سر کلاس گوش نمیکردم و همیشه اخر ترم میخوندم و فقط برای امتحان حاضر میشدم و هیچی از اون درس متوجه نمیشدم .دوره پیش دانشگاهیم وقتی که زمان کنکور فرارسید. کنکور دادم و رتبه ام بد نبود و میتونستم دانشگاه قبول بشم و خانوادم هم مشکلی نداشت اوضاع خوب بود ولی اون چیزی که من میخواستم این نبود و یه حسی بهم می گفت که تو بهتر از این هستی.به همین خاطر اون موقع تصمیم گرفتم که تغییر کنم و اون سال یه تحول بزرگ در زندگیم بود .طوری که تمام افکارم و روحیاتم تغییر کرد . دیدم نسبت به زندگی و همه چی تغییر کرده بود و حالا من هدف های بزرگی داشتم که میخواستم بهشون برسم . یکی از اون هدف ها کنکور و دانشگاه مدنظرم و رشته ی دوست داشتنیم بود .تصمیم گرفتم و بهش رسیدم .اون سال برای خودم برنامه ریزی کردم ومنظم درس خوندم .سعی میکردم درس هارو مفهومی بخونم و خلاصه نویسی میکردم و خیلی از درس هارو با اینکه جزوه یا کتاب خوبی براشون نداشتم خودم یاد گرفتم .با علاقه و بدون اینکه به خودم سخت بگیرم درس خوندم و از خداوندم خیلی کمک گرفتم .من واقعا از خدا میخواستم که کمکم کنه که به هدفم برسم .چون با فکر کردن به هدفم خوشحال میشدم و حس میکردم که راهم درسته.همه چی هم برام جور نبود مثلا خیلی وقت ها بود که نمیشد واقعا توی خونه درس خوند یا خیلی چیزای دیگه ولی من به تلاشم ادامه دادم من واقعا تلاش کردم.نمیخوام بگم خیلی اسون بود اما برای من تجربه شیرینی بود.اون سال من با اینکه با دوستانم که از لحاظ درسی خیلی از من قوی تر بودند وباهم به یک کلاس مشترک رفته بودیم ؛ کنکوردادم ؛ من تنها کسی بودم توی اون جمع که یکی از دانشگاه های سراسری تهران و بخش روزانه رشته خودم قبول شدم و رتبه ام 1/3 شد.خیلی حس خوبی بود وقتی دیدم که همونی شد که فکرشو میکردم.من دانشگاهی قبول شدم که در رشته من یکی از بهترین ها وقطب علمی این رشته بود.وقتی که صفحه سازمان سنجش بالا اومد ومن ومادرم دیدیم که همون جایی قبول شدم که میخواستم ؛خدارو شکر کردم وازخوشحالی فریاد کشیدم .مادرم خیلی خوشحال شد و بهم تبریک گفت وخدارو شکر میکرد. پدرم بهم گفت :افرین دخترم تلاش کردی و به خواستت رسیدی .حس میکردم موفق شدم .مثل یه پرنده بودم که پروازو یاد گرفته ومیتونه از همه مناظر زیبا که تا حالا ندیده بود لذت ببره….الان من ترم 6 هستم و یکی از بهترین های رشته ام و واقعا از دوران تحصیلم لذت میبرم و خدارو بسیار شکر میکنم که همیشه کمکم کرده و همراهم بوده و خیلی خوشحالم که منو با سایت گروه تحقیقاتی عباس منش اشنا کرد که یه بار دیگه بهم یاداوری کنه که منو خیلی دوست داره و همیشه کمکم میکنه حتی از جایی که فکرشو نمیکنم …ممنونم به خاطر تمام فایل ها و کمکایی که تا حالا بهم کردین امیدوارم ارشدموهم با بستهٔ تندخوانی و تقویت حافظه شما خیلی خوب بدم و بتونم کتابایی بخونم که در زندگیم بهم خیلی کمک کنه …
با سلام
من همواره برای رشد شخصیت خود در تلاش بودم.مطالعه و مرور تجربیات خودم و اطرافیان همیشه در این زمینه الگو و راهنمای من بوده.اما در زمینه کسب و کار و درامد خیلی فعال نبودم تا اینکه وارد بازار کار شدم.تا به امروز که در سی سالگی هستم احساس رضایت از موقعیت شغلی ام ندارم ،و با وجود اینکه کار دلخواه ام رو دارم ،خودم رو لایق موقعیت مالی خیلی بهتر می دونم. و برای رسیدن به ان از هزینه کم و وقت ام مایه می گذارم.تغییر همیشه یک محرک درونی می خواد.یعنی تا زمانی که عوامل بیرون بر درون و افکار تو اثر نگذارند،حرکتی صورت نمی گیرد.اما مسئله اینجاست که کی و کجا این عوامل سر راه شما قرار بگیرند و شما بستر ان را داشته باشید یا خیر.من با این جمله تکان خوردم.”اگر شما آرزو های خود را بر آورده نکنید،یک نفر شما را استخدام می کند که آرزو های او را محقق کنید”
از شما استاد عزیز ، همچنین دوستان خوب گروه ممنونم
با ارزوی بهترین ها در پرتو لطف الهی
نظرات دوستان رو خوندم ، احتمالا من هنوز اقدام به ایجاد یه تغییر بزرگ نکردم…اما دنیا خیلی عجیبه…نمیشه مدت زیاد خلاف جهت آب شنا کرد…من هم تصمیم به ایجاد تغییرات نه چندان بزرگ اما موثر در روابط کار و تحصیلم دارم….مشغول انجام پایان نامه ارشد هستم و با انجام همه کارهاش میخوام بخودم ثابت کنم که میتونم…با تغییر کارم و اومدن توی رشته خودم میخوام توی زمینه درسی که خوندم موفق بشم…از شرایط موجود به تنگ اومدم…وقت تغییره
به نام یگانه بخشایش گر نظام افرینش-سلام به همگی و استاد عزیز
خداوندرو شاکرم که امروز دوباره یکی از زیباترین پاسخ های خودشو درمورد سوالم به من عطا کرد.
این جواب امروز یکدفعه بهم الهام شد و دوباره باز هم قانون جذب و سیستم فوق هوشمندی که بر جهان حاکمه.
یک جواب قاطع و کلی برای این سوال, قانونی هست که همگی باهاش زندگی میکنیم””قانون جذب””
یعنی چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اگر چیزی رو دوست داشته باشیم و در ارامش و بدور از اجبار و با حالت مثبت و میل اون رو بخوایم دقیقا داریم قانون جذب رو بکار میبریم و اونطوری که دوست داریم به طور کامل و حتی بهتر اتفاق می افته و ازش لذت میبریم,
ولی اگر برای فرار از چیزی یا از سراجبار مجبور باشیم تغیر کنیم دقیقا داریم با حالت منفی و رنج اون خواسته رو جذب میکنیم که 3 پایان در انتظارمونه: 1-یا کاملا منفی نتیجه میگیریم چون به صورت و حالت منفی داریم بسمتش حرکت میکنیم-2اصلا نتیجه ای نمیگیریم و فقط شرایط سخت تر میشه و از ادامه ناامید میشیم و رهاش میکنیم-3نتیجه میگیریم ولی بصورت ناقص و با بی میلی و رنج و صرف انرژی زیاد.
باتوجه به اینکه قبلا هم دراین مورد کامنت گذاشته بودم امروز این جواب به ذهنم رسید,دوست داشتم باهاتون درمیون گذاشته باشم.برای همگی قانونمند زندگی کردن در این نظام هوشمندوقانونمند را خواستارمباتشکر
مرسی دوست عزیر
با سلام درخصوص موضوع فوق من تجربه ای را دارم که می خواستم با شما در میان بگذارم.چند سال قبل من در شرکتی کار میکردم و با تلاش و کوشش فراوان پله های موفقیت را یکی پس از دیگری طی کردم و تا نفر دوم شرکت شدم.دیگه بنظر میرسید که وقت استراحت فرا رسیده و باید از موقعیت خود نهایت استفاده را میکردم چون پس از مدیرعامل،نفر بعد من بودم،ولی پس از چند ماه با خود یک حساب کتابی کردم و متوجه شدم این تمام چیزی نبوده که برایش تلاش میکردم(البته مطالعه کتاب و سمینارها خیلی کمک کردند)پس تصمیم به یک تغییر گرفتم،در این میان داستان نحوه افزایش طول عمر عقاب پس از تصمیم به کندن پنجه ها و بالها و منقارش ،خیلی تاثیر داشت،چون در اون شرکت من شده بودم استاد و در حال انتقال تجربه به دیگران بودم و خودم احساس پیشرفتی نداشتم،پس تصمیم به تغییر شرایط کردم و به یک شرکت خیلی بزرگتری رفتم.خیلی ها بمن می گفتند که این موضوع به ضرر شماست و واقعا هم برایم سخت بود که پس از یک دهه تلاش و کوشش مداوم و شبانه روزی و اشنایی با دوستان ،راحتی کار،چون تمام مراحل،موانع و غیره را می دانستم،از اونجا دل بکنم،ولی الان میبینم که تصمیمم کاملا درست بوده و من دوباره در مسیر تعالی و با انگیزه و اشتیاق فراوان در حال پیشرفت هستم.البته در موقعیت جدید خیلی موانع و مشکلات وجود دارد ولی با تجربه قبلی و استفاده از دانش کسب شده از مطالب سایت عباس منش،اطمینان دارم که در اینجا هم موفق خواهم شد.لازم است بگم که این تصمیم هم بموقع گرفته شد چون فرصت ها خیلی زود میگذرند.
با سلام و عرض ادب
هدفم با نوشتن این مطلب به قول اقای عباسمنش کمک به دیگران باشه کافیه
متاسفانه من جزه افرادی بودم که باید تو شرایط سخت قرارمیگرفتم تا تغییر کنم از اغازسال91 دقیقا تااواخرسال92 اتفاقات بد درد و گرفتاری یکی پس از دیگری رفته رفته منو به کام مرگ میکشید هرروزی که میگذشت گله و شکایتم پیش خدا بود و مهمتر از همه ناشکری زیاد میکردم چشامو بسته بودم و حتی یکبار فکرنمیکردم همین خانواده ام که سالم هستن چه نعمت بزرگیه خلاصه مطلب فقط خدامیدونه سخترین لحظه های عمرمو میگذروندم تا اینکه یکی از عزیزانم رو از دست دادم حتی قبول این واقعیت برای من تو اون شرایط سخت برابر با مرگم بود یه مدتی که گذشت دیدم و باورم رو به زندگیم عوض کردم دست از گله و ناله برداشتم تو رفتارام نسبت به همه تغییراتی ایجاد کردم که حالا ارامشی که الان دارم با هیچی عوض نمیکنم درسمو ادامه دادم به موفقیتهای بزرگی رسیدم که حتی روزی فکرشم خیال خام بود حتی گاهی باورم نمیشه من همون ادم اون سالها با اون باورها هستم الان هرگز ناشکری نمیکنم به این باوررسیدم با این عمل فقط دارم چیزای خوب زندگیمو از دست میدم و خداهمیشه جای شکری باقی میزاره و خداروشکر به جرات میگم غم وزاری و زانوی غم دربغل گرفتن هیچ مفهومی نداره درکمال ارامشم و بهای به ناراحتی های کوچک زندگی نمیدم چون با این کارفقط و فقط به خودم ضربه میزنم و بس و الان فهمیدم که نباید تحت فشارای سنگین زندگی عوض شد یا تغییر کرد چون قطعا خیلی ارزشهای زندگیو مثل ابرو سلامت جسمی فکری یا هرچی رو باید دادیا به قول معروف باید سرمون به سنگ بخوره تا عوض شیم نه اشتباه محضه .ولی وقتی در کمال ارامش وقتی همه چیز خوبه به فکر تغییرات اساسی واسه زندگیمان و یا خودمان باشیم قرار نیست چیزیو از دست بدهیم و خداروشکر قبل از اشنایی با این سایت من بارها در عین اینکه همه چیز خوب بود اما راکد نبودم بگم نه همین شغل و درامدو اعتبارم در حال حاضر عالیه حتی افرادبسیاری غبطه میخوردن رفتم دنبال رشته مورد علاقه ام و تلاشهای زیادی که برای کسب مهارت و اطلاعاتم کردم نتیجه داد الان تدریس میکنم و خداروشکر راضیم یعنی پشیمان نیستم اما به این معنی نیست دست از پیشرفت بردارم و الانم که همه چیز خوبه به یاری خدا قصد دارم کارای بهتری و با موفقیت بیشتری رو تجربه کنم
باارزوی شادی برای همه دوستان عزیز
سلام
من تو موقعیتی هایی بودم که احساس میکردم باید تغییر کنم و اینکه اگر تغییر نکنم شرایط زندگی برام سخت و سخت تر میشه. بد از کنکور برای دانشگاه در رشته ای که دوستش نداشتم (ریاضی)قبول شدم .چون انتخاب رشته ام درست نبود. سه ترم مشروط شدم شرایطم خیلی بد بود و منتظر بودم تغییراتی رخ بده. انتظار داشتم همه مشکلاتم خود به خود حل بشه.ولی هیچ اتفاقی نمی افتاد .تا این که خودم رفتم برای دانشگاه یام نور امتحان دادم و در رشته کامپیوتر ادامه تحصیل دادم.در هفت ترم بدون افتادن هیچ واحدی با معدل خوب فارغ التحصیل شدم. اون وقت فهمیدم که زودتر باید تغییر میکردم.بعد از فارغ التحصیلی رفتم تو کار بازاریابی بیمه عمر . دیدم توی این کار هم درآمد چندانی نیست و دردسرهای خودش رو داشت.رهاش کردم. با توجه به تخصصی که توی کامپیوتر داشتم در آموزشگاههای فنی و حرفه ای مشغول به تدریس شدم.بعد از چهار ماه که تدریس کردم یه رزومه برای یه شرکت که نیاز به برنامه نویس داشت فرستادم و اونجا به دور از خانه مشغول به کار شدم. الان درآمدم 1٫5 میلیون در ماه هست .تا الان هشت ماه هست تو شرکتم . مطمئن شده ام که زمان تغییرهست.چرا؟ اون اوایل که شرایط ناراحت کننده برام پیش میومد(مثل مشروط شدن تو دانشگاه) منتظر خدا بودم تا کمکم کنه و متوسل به دعا ونماز و غیره میشدم.بعضی وقتها هم میگفتم این حکمت خدا هست که چیزی تغییر نمیکنه.بعضی وقتها هم به خودم امید میدادم که خدا همه چیز رو بالاخره تغییر میده. ولی وقتی میدیدم که اوضاع هیچ تغییری نمیکنه به این نتیجه رسیدم که اگر نتیجه خوب میخواهم خودم باید حرکت کنم و گرنه بدون تلاش تا ابد نیز هیچ اتفاقی نمی افتد (البته یک اتفاق می افتد و اینکه شرایط سخت تر خواهد شد.(ولی حالا میدونم خدا زندگی ما را در دست خودمان قرار داده است.اگرمیخواهیم شرایط بهتر شود فقط باید بهای تغییر را بپردازیم(به قول استاد). هر مشکلی هست مسئولش خودم هستم و خودم باید دست به کار بشم.چالشهای جدیدی که پیش روم گذاشته میشد باعث ایجاد ترسم میشد ولی بعد از اقدامم ترسم میریخت و موفق میشدم و اعتماد به نفس فوق العاده ای پیدا میکردم. الان نیز در این شرکت با توجه به تجربه ای که با دو دوست دیگرم در زمینه ی شغلمان پیدا کرده ایم به تخصصی دست پیدا کرده ایم که به جرات میتوانم بگویم این تخصص را تعداد انگشت شماری در کشورمان دارند.تخصصی که مورد استفاده رییس کارخانه داران بزرگ می باشد. و اما حس و حالی که الان دارم اینه که فکر میکنم باید شغل مستقل خودم رو داشته باشم و اینکه تو شرکت استقلالم زیر سوال رفته ومن خودم باید استقلال داشته باشم.اینها نشانه هایی هست که داره میگه “زودباش دیگه وقت تغییر کردنه.”.طبع جهان رشد کردن هست .همه چیز در حال رشد کردن و من اگر رشد نکنم همون اتفاقی برام میفته که برای آبی که یه جا میمونه میفته.باید مثل یک رود در جریان بود.الان مطمئن هستم که باید تغییرکنم و گرنه شرایطم سخت تر میشود.
نتیجه ای که در کل گرفتم اینه که توی موقعیت هایی که آدم فکر میکنه شرایط خوبی فراهم شده و دیگه به یک حوزه امن رسیده و اینکه مثلا با یه حقوق ثابت ماهانه دیگه تا آخر عمر میشه زندگی کرد و دیگه ریسک نکرد یک دام هست.توی این موقعیتها باید به سمت یه چالش جدید رفت و گرنه اگر به همون شرایط اکتفا کردیم زندگی کسالت بار و سخت تر میشه
با ارزوی موفقیت و سلامتی و امید برای همه دوستانم
با سلام و احترام فراوان
من تو یه خانواده متوسط به دنیا امدم و پدری کارمند و مادری خانه دار دارم و تنها پسر خانواده هستم و زندگی راحتی داشته ام ولی از بچگی دوست داشتم ثروتمند شوم و درامد خودم رو داشته باشم و دستم توی جیب خودم باشه تا هرچیزی که دوست داشتم بتونم خودم تهیه کنم و برای بدست اوردن وسایل مورد علاقه ام پیش بابام نروم تا پول بگیرم.
از بچگی دوست داشتم استقلال مالی داشته باشم و واقعا باور داشتم من میتونم به درامد خوبی برسم.
دقیقا اون زمان بابام درامدش نزدیک یک میلیون بود در ماه و من 16 سالم بودو من باور قلبی داشتم و همیشه باخودم میگفتم من هم میتوانم مثل بابام ماهانه 1 میلیون درامد داشته باشم و این حرف را همیشه به خودم میگفتم و باور داشتم میتونم به این درامد دراین سن برسم با اینکه دانش اموز هستم و هیچ حرفه و شغلی ندارم.زیرا اعتقادم براین بود که درامد انسان ربطی به موقعیت فرد نداره بلکه من که دانش اموز هستم هم میتوانم به اندازه پدرم پول در بیارم.همیشه پیش خانواده ام در مورد راه اندازی کسب و کار و ثروتمند شدن صحبت میکردم و میزان علاقه ام برای مستقل و ثروتمند شدنم رو پیش خانواده ام بازگو میکردم ولی همیشه پدرم از ورشکستها سخن میگفت و مادرم هم از انسان های پولدار که به فساد افتاده اند برام میگفت،بهم میگفتند تو فقط به درست برس ما خودمون ایندتو تضمین میکنیم.ولی من میدونستم که پدرو مادرم یه زندگی ساده و یه درامد کم با شغل کارمندی برای من در نظر دارن و میخوان من درسم رو به اتمام برسانم و بشوم یک کارمند مثل پدرم ولی من اینو نمیخواستم و دوست داشتم انقد ثروتمند شوم که بتوانم هم به خانواده ام کمک کنم وهم به نزدیکانم و هم به جامعه ام. دوست داشتم انقد ثروت داشته باشم که بتوانم با ثروتم هم دنیای خودم رو اباد سازم و هم اخرتم رو.این ارزو و این فکر هروز همراه من بود و باور داشتم من به این خواسته ام میرسم.
در سن 16 سالگی کله سرمایه من 1میلیون و 200هزارتومان بودو این پول را از 13 سالگی تا 16 سالگی به دست اورده بودم و پول های عیدی و توجیبی ام را پس انداز کرده بودم.همیشه دوستام بهم میگفتن تو چرا واسه خودت موتور سیکلت خارجی نمیخری نمیدونم چرا فلان چیز نمیخری چرا چرا چرا …
ولی من همیشه تو فکر این بودم که با پولم کسب و کار راه اندازی کنم و به درامد برسم نمیخواستم موتور سیکلت گرون قیمت سوار شم تا از خواستهام عقب بیوفتم بلکه باخودم میگفتم من با کسبو کاری که راه اندازی میکنم سود حاصل از کارم رو موتور سیکلت میخرمو خونه مخرم و ماشین میخرم و میبخشم و…
تا اینکه تو سن 16 سالگی تو روستای بغلمون یه مغازه گیم نت همراه بانرام افزار و بازهای کامپوتری با سرمایه 1٫5 میلیون که 300 هزار از بابام قرض گرفتم باز کردم و برای اولین بار در طول زندگی ام یک کسب و کار راه انداختم.من بعد از 2 سال کار اون مغازه رو به قیمت 3 میلیون فروختم و دانشگاه ملی قبول شدم و تو دانشگاه بوفه و انتشارات دانشگاه رو به مبلغ 4 میلیون راه اندازی کردم و هم درس میخوندم وهم کار میکردم.واقعا درسم خوب بود هم دوره دبیرستان که رتبه اول کلاس بودم و هم دانشگاه که جز معدل های بالای کلاس بودم به همه امورات زندگی ام به نحوه احسنت میرسیدم هم درس میخوندم هم عبادتمو درست انجام میدادم و هم به ایرانگردی میکردم از زندگیم لذت میبردم و از اینکه تونسته بودم به درامد بین 500 تا 700 هزار درماه برسم و ارزوم براورده شده بود لذت میبردم و همینکه تونسته بودم به خانوادم ثابت کنم من میتونم.
حالا دیگه واقعا دیدم نسبت به دنیا و پول و کسبو کار تغییر کرده بود و میدونستم من به هرچیزی که میخوام میتونم برسم.
دوره کاردانی من تموم شد و دانشگاه برق قدرت کرمان قبول شدم به کرمان رفتم ولی از اینکه کسب و کارم و درامدم رو از دست داده بودم خیلی نارحت بودم و مدام دنبال راه حلی واسه کسب درامد جدید بودم.همیشه به خودم میگفتم من انقدر قوی هستم که جلو مشکلات زانو نزنم و از پس مشکلات بر می ایم و الحمدلله همیشه مشکلاتم رو شکست میدهم و به انچیزی که میخواهم میرسم.
یک ترم در کرمان بی کار و بدون درامد بودم ولی یک ترم برسی و تحقیق کردم به جاهای مختلفی سر زدم با مسول تولیدی ها و کسبه هایی زیادی حرف زدم و راهنمایی خواستم از تجربیات خیلی ها بهره بردم تا اینکه ترم تمام شد و به خونه اومدم و بلافاصله ابتدا با یک انرژی فوق العاده و با دیدی مثبت شروع کردم به کار از خریدو فروش ماشین گرفته تا خریدو فروش ملک و زمین.
بخدا باورتون نمیشه من در عرض 40 روز 13 میلیون کسب درامد کردم حتی خودمم باورم نمیشد با ادم هایی سروکله میزدم که میلیونر بودن.این نعمت ها رو از خداوند خواسته بودم و اون هم بهم داد و همیشه سپاسگذارش هستم و خواهم بود.این کاره خوبی بود ولی همیشگی نبود و من دوست داشتم کسب و کار و درامد ثابتی داشته باشم تا بتونم روی انها برنامه ریزی کنم تا در نبود خودم و کار کردن خودم اون درامد وجود داشته باشه و همیشه پول به حسابم بیاد با اینکه خودم سرکار نباشم.با سرمایه ای که داشتم
ترم بعد درحال شروع شدن بود و من باید میرفتم دانشگاه.میدونستم با رفتنم به کرمان باز درامدم قطع میشه و بخاطر همین تصمیم گرفتم یه مغازه سوپرمارکت باز کنم و تحویل مطمن ترین دوستم پسر عموم بدم.یه سوپرمارکت تو یه محله پولدار باز کردم و دادم دست پسرعموم و خودم رفتم دانشگاه.حالا هم درس میخوندم و هم درامد داشتم این واسه من یه رویا بود که به واقعیت پیوست و مشکلات و محدودیت ها نتونست مانع از رسیدن من به خواسته هام بشه
هر روز به حساب من پول واریز میشد و هرروز من درامد داشتم و هر روز من باانرژی بیشتر برای ثروتمند شدن اماده میشدم تا اینکه درسم تموم شده 2 ماه پیش و مغازه ام رو فروختم چون میخواستم به جاهای بزرگ تری برسم و شغل مورد علاقه ام نبود و به ساخت وساز علاقه داشتم بخاطر همین الان با یه شرکت ساخت و ساز که از اشناهای نزدیکمون هست شریک شدم و یه پروژه رو شروع کردیم و خودم کارهای اجرایی رو انجام میدم تحت نظر شریکم تا بتونم هم فنون کار مورد علاقه ام رو یاد بگیرم و هم به درامد بیشتر و دلخواهم برسم.
تشکر میکنم از استاد عباس منش بخاطر دلگرمی ها و انرژی ها و راهکارهایی که برای پیشرفت ما انجام میدن و ان شاالله موفقو پیروز باشن.
ارزومندم همه دوستان به چیزی که میخوان برسن
خییییییلیییی خیییللییی فوق العاده بود … من که واقعا انرژژژژی گرفتم… واقعا آفرین بر شما…
سرشار از موفقیت باشید
سلام….من کسی بودم که همه فکر می کردن بهترین دانشگاه قبول میشم و توی زندگیم هم آدم موفقی میشم…..البته توی نوجوانی مشکلات زیادی داشتم و همیشه اون مشکلات رو بهانه می کردم برای عدم موفقیت خودم…..خلاصه من به علت بی انگیزگی و صد البته تنبلی و بی هدفی دانشگاه قبول نشدم و دو سال هم کنکور دادم…..اما بازم هیچ…..و مجبور شدم به خدمت سربازی برم…..وقتی رفتم سربازی دیگه همه ازم ناامید شده بودن و پشت سرم میگفتن اینم هیچی نمیشه…..شنیدن این حرف برام خیلی سنگین بود….صادقانه بگم….چون من آدمی بودم فوق العاده با استعداد و باهوش اما متاسفانه بی اگیزه و تنبل…..توی سربازی خیلی خیلی اذیتم کردن…..چون یه منطقه بی امکانات و خطرناک بودم……وقتی از سربازی برگشتم با خودم گفتم بااااااااید تغییر کنم…….و اشتیاق عجیبی به تغییر داشتم……چون حس می کردم اگر به این زندگی ادامه بدم،تمام استعدادهام با خودم به خاک سپرده میشن و مثل همه آدمای معمولی جهان، از دنیا میرم بدون اینکه کاری کرده باشم…..این برای من انگیزه ای شد تا تشنه تغییر بشم…..و اینطور شد که با قوانین موفقیت و سایت شما آشنا شدم و بالاخره تغییر کردم…..و جالبه بدونید انقدر سریع پیشرفت کردم که توی 2 سال به اندازه بیست سال گذشته حرکت رو به جلو داشتم….من که آدم بی اعتماد به نفسی بودم،حالا توی دوستانم به آقای اعتماد به نفس معروف شدم…..این جواب قسمت دوم سوال بود
حالا قسمت اول :
من ترم آخر دانشگاه بودم……البته بعد از سربازی قبول شدم…….توی دانشگاه دانشجوی خوبی بودم….و جز دانشجوهای برتر رشته خودم بودم….اما این برام کافی نبود…..دلم میخواست بهترین باشم و نفر اول باشم…..اما از کودکی باوری داشتم که من نمیتونم هیچ جا نفر اول باشم….میتونم خوب باشم اما نمیتونم بهترین باشم….تا اینکه تصمیم گرفتم دوتا تغییر کنم……یکی اینکه باورمو تغییر بدم…..دوم اینکه تلاشمو زیاد کنم….فکر می کنید چه اتفاقی افتاد؟؟؟……من نفر اول شدم و از طرف دانشگاه به همایش تجلیل از نخبگان دعوت شدم…..و دوتا جایزه ارزشمند گرفتم…..قبل از اینکه مجبور بشم تغییر کردم و نتیجه اش عاااااااالی بود…..