می خواهی جزو کدام گروه باشی؟ - صفحه 24

780 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    احمد معین گفته:
    مدت عضویت: 3796 روز

    با عرض سلام و ادب خدمت استاد عزیزم و تمامی دوستان گل

    من دقیق نمیتونم بگم از کدام دسته ام و شاید از دسته سوم و یا چهارم باشم

    زمانی من در یک کارخانه کارگر بودم و بعد از مدتی که یکی از کوره های کارخانه سوخت مجبور شدند که سه شیفت کاری را به دو شیفت تقسیم کنند که در نهایت یک گروه از شیفت اضافه بودند و به انتخاب خودشان افرادی را اخراج کردند و به من چیزی نگفتند و فقط قسمت کاری مرا تعویض کردند در اینجا من متوجه شدم که کار من در اختیار من نیست و فقط برای آنها یک مهره هستم که هر لحظه می توانند مرا حذف کنند پس بدون اینکه به کسی چیزی بگویم به پرسنلی رفتم و درخواست تسویه کردم که باعث تعجب همه شد و اما بعد از آن چون به الکترونیک علاقه داشتم در مغازه ای شاگرد شدم و دو ماه آنجا بودم و دیدم در این مدت اوستای من نمی خواهد که من کار را سریع یاد بگیرم و در صورتی که من بسیار مشتاق بودم و بعد از آن دوباره بدون اینکه به کسی چیزی بگویم کلید را تحویل اوستای خودم دادم و گفتم دیگر نمی آیم و حتی اصرار کرد که بمانم و من از او تشکر کردم و رفتم و پس از آن یک جای دیگر پیدا کردم و اوستای خوبی بود و وقتی که اشتیاق مرا دید کار را دستم میداد و سریع کار را یاد گرفتم بعد از دو سال پیش او بودم دیگر احساس کردم باید مستقل شوم و مغازه ای اجاره کردم و بعد به اوستای خودم ماجرا را گفتم و شوکه شد اما خوشحال شد و البته این را بگم که او را تنها نگذاشتم دو شاگرد دیگر هم داشت و فردای آن روز در مغازه خودم شروع به کسب و کار کردم و هر روز به دنبال چیزهای جدید و درجه یک بودم جنس درجه یک می اوردم و میفروختم و با این باور دیگران که جنس ارزان تر بیاورم تا به فروش برسد من این را باور نکردم و همین باعث پیشرفت من شد که کالای خاصی داشتم و کیفیت عالی و تمام تلاشم این هست که بهترین جنس را به مشتری خودم معرفی میکنم و با باور فراوانی به صورت نقد هم کالای خود را به فروش میرسانم و تمام مشتریان من در این چند سالی که گذشته بسیار راضی هستند و وقتی که مرا می بینند واقعا قدر دان هستند و تشکر میکنند.

    خب این تا اینجا و الآن هم احساس میکنم که باز هم باید تغییر کنم و به دنبال اطلاعات جدیدتری هستم تا کلا از این مسیر خارج شوم و به مسیر دیگری بروم .

    و خیلی خوشحالم که در این راه با شما هستم و انگیزه ی بیشتری به من میدهد

    با سپاس فراوان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  2. -
    س. شکیبا گفته:
    مدت عضویت: 3633 روز

    به یادش وبه یاریش

    با سلام ووقت بخیر حضورشما استادگرامی.امیدوارم همیشه نفس تون گرما بخش باشه…

    درمورد سوال تغییر درزمان مناسب * میخوام بگم که اکثرا درهرزمانی که مسءله ای برام پیش اومده که مهم بوده یا زندگیم رو تحت تاثیر قرارمیداده یا فکرم بدلایلی درگیر بوده…یه کاغذی برمیدارمو با نوشتن نفع وضررش یا نکات مثیت ومنفی اش پی بردم یا می برم که چه تغییری یا تصمیمی دراون برهه از زمان برام مناسب بوده یک مثال خیلی ساده چون تغذیه رو دوست دارم ولذت می برم ودرمورد اثرا مثبت زیتون بر روی سلامتی اطلاع داشتم اما از طعمش خوشم نمی یومد تصمیم گرفتم که فقط روزی یک عدد زیتون بخورم واون یک عدد روبخاطر سلامتی ام ادامه بدم …وسعی کردم اونو دروعده های غذاییم با روش مقدار کم اما با تکرار بیارم….والان طوری شده که بسیار با ولع ولذت اینکارو انجام میدم…یا خیلی ازاین مثالها که ازحوصله جمع خارجه.

    .البته من ازسال 82 با گوش کردن به نوارهای صوتی دکتر آزمندیان و انجام دادن تمریناتی که میگفتن کارقانون جذب رو شروع کردم والان که دارم تایپ میکنم تقریبا به انچه که میخواستم رسیدم وبرروی دفتری که خواسته هانوشتم وبهشون رسیدم…..هرازچندگاهی مطالعه میکنم وبا خودکار قرمز دورش خط میکشم ومی نویسم …خدایا شکرت.

    من همین کلاس تغیییر رو دریکی ازروستاهایی که بعنوان کارمند بهداشتی ومربی داوطلبان سلامت کارمیکردم شروع کردم وآخر کلاس یک ربعی به این امر اختصاص میدادم وبا انرژی ای که به بچه ها منتقل میکردم هم خودم هم داوطلبان لذت می بردیم واین باعث ادامه تحصیل 2 نفر از داوطلبین شد و لیسانس گرفته ومشغول هستند وحتی یک نفرهم مربی قرآن بچه ها شده واین خیلی برام ارزشمنده برای همیشه*

    خیلی حرفها دارم بگم که …..بماند

    درمورد سوال تغیر اجباری جهان هستی…وقتی که بدلیل بدبینی همسرم نسبت بمن درصورتیکه هیچ خطایی ازمن سرنزده بودو اعتمادی بخاطر بیماری بدبینی بمن نداشت وتلاشهای من بخاطر ادامه زندگی وحمایتش جهت مصرف دارو افاقه نکرد…..مجبور به جدایی ازهم شدیم.درواقع مجبور شدم به انچه که دلم نمیخواست با سختی و……..پایان بدم .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  3. -
    عباس یوسفی گفته:
    مدت عضویت: 3947 روز

    با سلام خدمت استاد عزیزم جناب عباس منش و تیم موفقش

    من عباس یوسفی هستم. 32 سالمه و 2 ساله که ازدواج کردم.مهندس مکانیک هستم و در حال حاضر شغل کارمندی دارم.داستان تغییر من از سن 19 سالگی شروع میشه جایی که من بعد از قبول نشدن در کنکور مجبور شدم برم خدمت سربازی.من تا قبل از اینکه برم خدمت بچه ای بودم که شدیدا به خانواده ام وابسته بودم و دوری از اونها برام خیلی سخت بود جوری که گریه ام میگرفت.بعد از اینکه وارد خدمت شدم فهمیدم و یاد گرفتم که انسان باید روی پای خودش وایسه و از اونجا بود که دوستای جدیدی پیدا کردم و سعی کردم تا جایی که میتونم اعتماد به نفسم رو تقویت کنم.در خدمت با دوستانی آشنا شدم که به من کتابهای خوبی رو معرفی کردن که در زمینه ی رشد شخصی و موفقیت بود که یکی از این کتابها کتاب “قدرت نامحدود” نوشته آنتونی رابینز بود. این کتاب به طرز معجزه آسایی زندگی من رو متحول کرد و باعش شد من آدم دیگه ای بشم و تغییر کنم.جوری که فقط سه ماه مونده به کنکور من شروع کردم به درس خوندن و در رشته نقشه کشی صنعتی قبول شدم.هیچ کسی باور نمیکرد که منی که سرباز هستم بتونم دانشگاه قبول بشم.بعد از اون که فوق دیپلمم رو در این رشته گرفتم شروع کردم به کار کردن و در شرکت های مختلفی کار کردم و همزمان شروع کردم به درس خوندن برای لیسانس.چون دیدم اگر الان تغییر نکنم و لیسانسم رو نگیر موقعیت ها رو از دست میدم. و با اینکه خیلی سخت بود من باز هم به لطف خدای بزرگ در رشته مهندسی مکانیک طراحی جامدات قبول شدم. باز هم کسی باور نمیکرد که من بتونم موفق بشم.چون به سختی کار میکردم و وقتی قبول شدم همه میگفتن که ما ندیدیم که تو کیا درس میخوندی.به هر حال من تلاش خودمو کردم که بتونم به اهدافم برسم.اما در دانشگاه خیلی موفق نبودم نبودم چون همزمان هم کار میکردم هم درس میخوندم و اکثرا سر کلاس ها چرت میزدم.جند بار میخواستم ترک تحصیل کنم اما با تشویق های نامزدم ادامه میدادم تا اینکه بالاخره با هر زحمتی که بود تونستم لیسانسمو بگیرم.شاید یکی از کارهایی که باید میکردم و تغییراتی که میباست لحاظ میکردم و نکردم این بود که برنامه ریزی درستی نداشتم و از وقتم خوب استفاده نکردم و این باعش شد دوران لیسانسم طول بکشه و من ضرر کنم.بع از اون یاد گرفتم که باید سریع تر تصمیم بگیرم و زودتر به استقبال تغییر برم.

    بعد از اون بزرگترین تغییر زندگی من ازدواج بود.من در شرایطی ازدواج کردم که 300000 تومان پول بیشتر نداشتم اما از اون جایی که احساس کردم که باید این کار و انجام بدم و از زندگی مجردی به تاهل تغییر کنم با تو کل به خدا این کار رو انجام دادم و در های رحمت خدا بروی من باز شد و پول عروسی و رهن خانه جور شد از جاهایی که من اصلا باور نمیکردم! وقتی وارد زندگی مشترک شدم دیدم چرخوندن زندگی با حقوق کارمندی کار راحتی نیست و همسرم هم در خرج خانه کمک میکرد و سر کار میرفت.که این مساله باعش شد که همسرم به مرور مریض بشه و نتونه بره سر کار و من مجبور شدم ساعتهای بیشتری رو کار کنم و بعد از کار خودم به کار های دیگری هم مشغول شدم تا بتونم از پس هزینه های زندگی بر بیام.این باعش شد که من با ادم های زیادی ارتباط پیدا کنم و چیز های زیادی یاد بگیرم.از فروش بیمه عمر گرفته تا فروش دستگاه هایی که تلویزیون رو هوشمن میکرد. به همکارام به مدیرم و هتل ها و هر جایی که میشد میرفتم .من ماشین نداشتم و خیلی جاها رو با پای پیاده و تاکسی و اتوبوس و مترو میرفتم.بسیار وضع بدی داشتم.تا اینکه با استاد عباس منش آشنا شدم و چند تا از کلاس هاشون رفتم و شروع کردم به پیگیری کارهای ایشون.سی دی های رایگان ایشون رو بعد از کارم میرفتم و از پردیس ملت میگرفتم و گوش میکردم و به دیگران هم ایشون رو معرفی میکردم.سعی کردم به چیز هایی که ایشون میگه عمل کنم و تا حدودی موفق شدم.

    یکی دیگه از تغییرات بزرگ زندگی من این بود که بعد از دو سال که در تهران زندگی میکردم احساس کردم که باید مکان زندگیم رو عوض کنم تا بتونم موفق بشم.بخاطر همین محل زندگیم رو عوض کردم و اومدم کرج با اینکه اسباب کشی یکی از سخترین کار های دنیا ست اما من این کار رو به اتفاق همسرم انجام دادم.در کرج شروع کردم به ایجاد یه کسب و کار و یکی از دوتانم که مغازه داشت به من پیشنهاد داد که در کنار کار اون من هم کار خودم رو تبلیغ کنم و گسترش بدم.من هم بعد از بررسی موافقت خودم رو اعلام کردم و شروع کردم به کار. در ابتدا کار خوب پیش میرفت اما به مرور وضعیت بد شد.من هم دوباره دیدم باید تغییری بوجود بیارم وگرنه شکست میخورم.بنابر این از مغازه دوستم خارج شدم و کارم رو به نحو دیگه دارم انجام میدم که خوشبختانه این تغییر به نفعم شد و کارم بهتر شد.

    یکی دیگه از تغییراتی که احساس کردم باید انجام بدم و بسیار سخت بود، این بود که یک سری از دوستانی که باعث مشکل و ناراحتی در زندگی من میشدن رو کنار گذاشتم و به لطف خدا دوستان پیدا کردم که به من اعتماد به نفس میدن و انسانهای بسیار موفقی هستن.

    من استاد عباس منش رو از زمانی که ایشون نرم افزار تند خوانی رو ارایه دادن آشنا شدم.جون احساس کردم باید در زمینه خوندن مهارتم رو بالا ببرم.بنابراین شروع کردم به گشتن تا اینکه با استاد عباس منش آشنا شدم و بسته تند خوانی ایشون رو خریداری کردم و شروع کردم به کار با نرم افزار که بسیار عالی بود و تا این لحظه نرم افزاری به این جامعی ندیده بودم.بسیار این تغییر بخ من کمک کرد که کتابهای بیشتری رو در زمان کمتری بخونم.

    الان در حال حاضر دارم به کتاب صوتی “راهنمای درون” که از سایت عباس منش خریدم گوش میدم و سعی میکنم تمام مطالب رو در زندگیم به کار ببرم.بسیار از استاد عباس منش ممنونم که هر موقع به آگاهی میرسن اونو با مردم به اشتراک میذارن امروز فایل ” فقط روی الله حساب کن ” رو گوش دادم و بسیاری از سوالهایی که تو ذهنم بود جوابش پیدا شد و بعد از این فایل نگاهم به خدا و زندگی عوض شد.ممنونم ازت جناب عباس منش عزیز .شما دست کمی از پیامبران ندارید.چرا که شما هم با این آگاهی ها انسان ها رو راهنمایی میکنید و باعث تغییر مثبت در زندگیشون میشید.براتون آرزوی سلامتیو موفقیت و ثروت روز افزون از خدای بزرگ و مهربان دارم.

    امیدوارم بتونم اول خودم و بعد زندگیم رو متحول کنم.

    دانشجوی شما عباس یوسفی.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  4. -
    نسیم رهنما گفته:
    مدت عضویت: 3660 روز

    سلام …. و تشکر فراوان از سایت و مطالب بسیار ارزندتون

    جوابم به سوالتون اینه

    زمانی جهان منو مجبور به تغییر کرد که اون زمان مجبورم کرد که ازدواج کنم با کسی که اصلا نمیخواستمش واقعا یه نوع مجبوری بود اما یه آن به یاد خدای خودم افتادم و توکل کردم به خودش و گفتم هرچی صلاح خودت باشه میدونستم خداوند هیچ موقع بد منو نخواسته بود و مطمئن بودم این اجبار در آینده حتما به صلاح منه و الان شکر گذار خدایی هستم که اون اجبار در اون زمان الان به صلاح من بوده و هست.

    از اون موقع به بعد هم صبر و هم آرامشی با توکل به خودش پیدا کردم که قبلا اصلا نداشتم.

    با تشکر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  5. -
    مینا انصاری گفته:
    مدت عضویت: 3708 روز

    به نام خداوند بخشنده مهربان

    سلام خدمت استاد عزیز و محترم و دوستان گرامی

    من تا سوم راهنمایی نماز را یکی در میون میخوندم یا اصلا نمیخوندم البته خیلی دوست داشتم بخونم ولی شیطان خوب منو گول میزد. یک روز که برای نماز صبح از خواب پا شدم بعد از نماز به خدا گفتم: «خدایا تو اینقدر مهربونی . خانواده ی خوب و زندگی خوب و … دارم. خیلی دوست دارم باهات ارتباط برقرار کنم نماز بخونم ولی شیطان منو وسوسه میکنه . خدایا شیطان را از سر راه من بردار.» ظهر که شد صدای اذان را شنیدم بی اختیار و با سرعت و بدون فکر وضو گرفتم و نماز خوندم اونم با دقت و تمرکز زیاد. باورم نمیشداین یک معجزه بود. از آن روز به بعد تا الان که 26 سال دارم نمازهامو مرتب میخونم . من یک قدم برداشتم خدا 1000 قدم برداشت.من خواستم تغییر کنم خدا راه منو هموار کرد. قبل از اینکه جهان منو تغییر بده خودم خواستم تغییر کنم. از آن روز به بعد هر روز نسبت به روز قبل رابطه ام با خدا قوی تر میشد. هر روز یک دعای جدید یاد میگرفتم هر روز یک نماز مستحبی یاد میگرفتم . تمرین میکردم تا انسان خیلی خوبی باشم. چندین کتاب معنوی از انسان های بزرگ را میخوندم. خلاصه همیشه تلاش میکردم نسبت به روز قبل بهتر باشم. این شرایط تا ترم 2 دانشگاه ادامه داشت و من اینقدر وارد فضای معنوی شده بودم که ائمه را درخواب میدیدم . از سوم راهنمایی تا ترم 2 دانشگاه خیلی زیاد پیشرفت معنوی داشتم. از ترم 2 به بعد به دلایل مختلف از جمله درسها و پروژه های زیادی که داشتم از اون فضای معنوی فاصله گرفتم. پیشرفت در ارتباطم با خدارو رها کردم و این توقف در تغییر باعث شد حدود85 درصد ارتباطم با خدارو از دست بدم ارتباطم با ائمه هم خیلی کمتر شد. جهت زندگی من تغییر کرد. روی درسهایم هم اثر گذاشته بود و مثل قبل درس نمیخوندم. ترم 7 دچار افسردگی خفیف شدم که در ادامه بیشتر توضیح میدم و…..

    پیش دانشگاهی که بودم و برای کنکور درس میخوندم. یک دوستی داشتم که باهم خیلی ارتباط داشتیم ولی اون خیلی اهل درس نبود. همیشه یک حسی به من میگفت به دوستت بگو:«فعلا باهم کمتر حرف بزنیم کمتر همدیگرو ببینیم در کلاس و زنگ تفریح در مدرسه درس بخونیم تا در دانشگاه رشته ی مورد علاقمون را قبول شیم.» اما من به جای اینکه مستقیم حرفمو بزنم یا بهش نمیگفتم یا غیر مستقیم میگفتم که فایده ای نداشت. اون حس به من میگفت رفتارت ، کارهایت و حرفهایت را تغییر بده تا در کنکور خیلی عالی باشی. ولی من به اون حس توجه نمیکردم و همین موضوع باعث شد که زیاد درس نخونم و بنابراین در رشته مورد علاقم قبول نشدم . این عدم تغییر من باعث شد زمان گرانبها و رشته مورد علاقم را از دست بدم و در رشته ی دیگر درس بخونم.

    ترم 7 دانشگاه که بودم ازدواج کردم دوران نامزدی من 4 سال طول کشید. دوران نامزدی را من در اصفهان پیش خانواده بودم و درس هم میخوندم و شوهرم مشهد زندگی میکرد.به خاطر دوری از شوهرم خیلی ناراحت بودم این دوری و دلتنگی باعث شده بود حالم خیلی بد بشه . نه غذا میخوردم نه تفریح میکردم.برای همین به روانشناس و روانپزشک مراجعه کردم و پزشک به من قرص ضد افسردگی داد ولی من اصلا مصرف نکردم در حقیقت میترسیدم قرص بخورم چون شنیده بودم قرصها وابستگی میاره. خلاصه با دیدن قرصهای دکتر به خودم اومدم فهمیدم دارم سقوط میکنم. البته دوری از خدا که چند سطر قبل توضیح دادم هم در ایجاد بیماری روحی من خیلی تاثیر داشت. در همون موقع تصمیم گرفتم خودم بدون قرص خودمو درمان کنم خودم فقط میتونم به خودم کمک کنم و باید خودمو تغییر بدم . من باید حال روحیم را خیلی عالی کنم. در همون زمان که به فکر تغییر افتادم، کتاب 4 اثر از فلورانس اسکاول شین به ذهنم خطور کرد که برادرم سالها قبلش به من گفته بود این کتاب را بخونم و من توجه نکردم. وقتی به یاد حرفهای برادرم افتادم تصمیم گرفتم این کتاب را بخرم. برای دیدن شوهرم رفته بودم مشهد.کنار خیابان بودم و منتظر شوهرم تا بیاد دنبالم. دیدم شخصی در کنار خیابان (کنار پروما) نمایشگاه کوچک کتاب زده. به داخل کتاب فروشی رفتم و کتاب های روانشناسی را نگاه میکردم. فروشنده از کتاب 4اثر خیلی تعریف کرد و من این کتاب رو خریدم. رفتم خونه و شروع به خوندن کتاب کردم. توصیه های کتاب را تا جایی که میتونستم انجام میدادم. زمانی که کتاب میخوندم و به توصیه ها توجه میکردم و در زندگیم به کار میبردم حال روحی من خیلی عالی میشد. سپس تصمیم گرفتم برای کنکور فوق لیسانس بخونم و مشهد قبول بشم تا به شوهرم هم نزدیک باشم. شروع به خوندن درسها کردم و در لابه لای درسها، کتاب فلورانس هم میخوندم. جملات مثبت نوشتم و به دیوار زدم تا روحیه من تقویت بشه. صدامو با جملات مثبت ضبط کردم و گوش میدادم تا به من انرژی بده. بیماری روحی هر روز نسبت به روز قبل کمتر میشد و حالم بهتر. تا اینکه با رتبه ی 59 ، دانشگاه فردوسی مشهد در مقطع کارشناسی ارشد قبول شدم. از آن روز حال روحی عالی دارم و بیماری روحی من به طور کامل برطرف شده است و هیچ اثری از آن نیست.به طور خلاصه بگم : برادرم به من گفت کتاب فلورانس را بخون و توجهی نکردم جهان به من هشدار داد تا تغییر کنم ولی تغییر نکردم تا اینکه کارم به قرص های روانپزشک رسید یعنی جهان منو مجبور کرد تغییر کنم. و من مجبور شدم خودمو تغییر بدم.

    حدود 4 ماه پیش یک پیامکی در مورد کلاسهای موفقیت برای من اومد. ابتدا چند جلسه سمینار رایگان برای معارفه بود. به هر کسی که میگفتم بیا بریم سمینار نمیومد یعنی فرصت نداشت یا حوصله نداشت. من هم نمیرفتم . بااینکه از همه لحاظ زندگی خیلی خوبی داشتم چون از قبل با کتاب فلورانس آشنا بودم و اهداف بزرگی هم داشتم تصمیم گرفتم حتما برم معارفه تا راه درست را یاد بگیرم و به همه ی اهدافم برسم . روز آخر معارفه بود که تصمیم گرفتم برم. ندای درونم مرتب به من هشدار میداد که حتما معارفه برم. به دوستانم زنگ زدم گفتم اگر با من میاین معارفه چه بهتر، اگر نیاین من حتما میرم. من باید انسان موفقی باشم.بعد از اتمام سمینار ثبت نام کردم. من در هرجلسه که استاد عزیز تمرینات را میگفت انجام میدادم.برای خودم دفتر تمرین درست کرده بودم و هر تمرینی که هر روز انجام میدادم یک تیک کنارش میزدم. تمرینات را تقریبا مرتب انجام میدادم. زمانی که به کلاسهای روانشناسی میرفتم در اینترنت هم دنبال سایتهای روانشناسی خوب بودم تا مطالب خیلی بیشتری یاد بگیرم در همون موقع با سایت آقای عباس منش آشنا شدم.یکی دو فایل رایگان را دانلود کردم و گوش کردم خیلی روی من تاثیر گذاشت از سایت آقای عباس منش خیلی خوشم اومد مطالب، خیلی برای من جالب بود. تمام فایل های رایگان سایت آقای عباس منش را دانلود کردم و همه رو نگاه کردم و گوش دادم. هر روز یکی دو فایل گاهی بیشتر گوش میدهم. هر فایل را تا حالا 3بار گوش کردم بعضی هاش از 3 بار بیشتر. از زمانی که با این سایت آشنا شدم و فایلهارو گوش کردم باورهام در حال تغییر هستند بعضی از باورهام کلا تغییر کردند شناخت من نسبت به خدا خیلی افزایش پیدا کرده تلاش من خیلی بیشتر شده و حاضر نیستم وقت هام را هدر بدهم و ….. کلا آدم دیگه ای شدم. حدود 3ماه پیش سمینار زبان انگلیسی برگزار شد و من شرکت کردم و از آن روز در حال تقویت زبان انگلیسی هستم. به طور خلاصه بگم: با وجود شرایط خوب زندگی من، من خودم خواستم تغییر کنم، راه درست را یاد بگیرم، حرکت کنم و به اهدافم برسم. خیلی زیاد خوشحالم قبل از اینکه جهان منو مجبور به تغییر کنه خودم در زمان مناسب تغییر کردم و یقین دارم که به لطف خدا در آینده ای نزدیک به بالاترین و بیشترین و عالی ترین موفقیت ها میرسم.

    از خدای مهربانم بسیار بسیار سپاس گزارم که راه درست را به من نشان داد.

    استاد عزیز، جناب آقای عباس منش از شما بسیار متشکرم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  6. -
    میلاد صمدی گفته:
    مدت عضویت: 3709 روز

    به نام خدای مهربانیها

    باعرض سلام خدمت استاد غزیز وهمراهانشان

    من میخوام براتون از دوره نوجوانی بگم من اون موقع چاق بودم وهیکل واندام جالبی نداشتم وهمیشه از چاقی خودم رنج میبردم واعتماد بنفس نداشتم ونمی توانستم کاری انجام دهم تا اینکه تو دوره پیش دانشگاهی تو یه باشگاه بدنسازی ثبت نام کردم وشروع به تمرینات سخت کردم وبعد از 7 و8 ماه تمرین یه کم وضعیتم خوب شد ولی بایه خورده کم شدن تمرینات دوباره برگشتم به وضعیت قبلی ولی دوباره تصمیم به از سر گرفتن کردم اینبار با کمی تحقیق به وسیله مشاوره تغذیه تونستم به وزن ایده ال خودم برسم واز اون موقع اعتماد بنفس بالایی بدست اوردم چون فهمیدم اگه چیزی رو بخوام بهش میرسم

    تغییر دوم من تو دانشگاه بود وقتی که من 3یا 4 ترم با معدل نزدیک بعه 14پاس کردم وقتی که از نظر فکری واقعا داغون شده بود دوباره خواستم که وضعیتمو عوض کنم اما اینبار با استفاده از تجربه قبلیم تونستم با برنامه ریزی وبدون استرس شروع به درس خوندن کردم وتونستم از اون به بعدبا معدل 18 رتبه اول یادوم تو ورودی های خودمون بشم واز این بابت همیشه خدارو شکر میکنم .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  7. -
    حامد راسخ نژاد گفته:
    مدت عضویت: 4005 روز

    با سلام و درود فراوان به استاد عباسمنش و همه دوستان همراه…

    شاید داستان من با بقیه دوستان فرق کنه چون همیشه شرایط انقدر بهم فشار می آورد تا مجبور به تغییر شم

    بعداز پایان خدمت به شهرم کرمانشاه برگشتم چون حدود چهار ماه با مدرک لیسانس برق به دنبال کار بودم

    ام به هر دری که میزدم بسته بود از یکطرف طعنه و کنایه فامیل از طرف دیگه پدر و مادرم که اینه آوار روی سر من خراب میشدن فشار زیادی روی من بود ازطرفی

    چندبار برای کار به تهران اومدم اما چون جای خواب و پول کافی نداشتم و ازهمه مهمتر تغییر مکان زندگی و یرام خیلی سخت بود باز برمیگشتم به هر کس و ناکس رو مینداختم اما فایده ای نداشت به هرحال یک شب زد به سرم کوله پشتیم رو برداشتم و راهی قزوین شدم و تصمیم گرفتم دیگه برنگردم اونجا چند 10روزی به اعتبار زمان دانشجویی توی یه خوبگاه موندم تا خدا کمک کرد و کار گیر آوردم بعد از مدتی سرپرست واحد برق شرکت شدم اما فقط یک چیز مانع من میشد که توی اون اوضاع بمونم اونم این بود که تغییر خیلی برام سخت بود

    البته چند وقتی هست که ترسم ریخته و به دنبال کار توی شرکتهای پروژه ای برق هستم 2بار هم که واقها قصد تغییر شرایطم رو داشتم به با تماس تلفنی دوستام راهی شهرهای دیگه شدم که در هر دو مورد شرکت هرمی بود و باز برگشتم…امیدوارم همه دوستان اللخصوص خودم همیشه برای تغییر زندگیمون تلاش کنیم چون پایان و نتیجه تمام بحثهای موفقیت درنهایت تغییر و حرکت به سمت شرایط بهتر برای زندگیه… یاعلی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  8. -
    حمیدرضا تربتیان گفته:
    مدت عضویت: 3775 روز

    باسلام خدمت آقای عباسمنش ودوستان گرامی

    باید اعتراف کنم که از وقتی با آقای عباسمنش آشنا شدم مسیر زندگی من عوض شده و افکارام و احساساتم وارتباط با خدا به کلا عوض شده

    من سخنان شما را خیلی دوست دارم وخیلی دوست دارم به سخنان شما عمل کنم اما من شک وتردید در سخنان شما زیاد می بینم که همین امر باعث میشه من انرژی و انگیزه ام را به کلا از دست بدهم

    من قصد دارم سوالاتی که باعث شک وتردید شده در زندگی من شده واحساس بسیار بدی در من ایجاد کرده از شما ودوستان گرامی بپرسم و بفهمم که آیا من اشتباه برداشت کردم یا شما اشتباه میکنید؟

    قبل از اینکه سوالات خود را بپرسم عرض کنم من قصد بی احترامی به هیچکس را ندارم من فقط سوالاتی که مانع پیشرفتم می شوند را می پرسم وانتظار دارم من را کمک کنید

    1»شما می گویید ایمان نه به ریش نه به چادرونماز ……. ایمان یعنی احساس خوب ،بسیاری از مراجع نتراشیدن ریش و حجاب سنگین را واجب میدانند و رعایت نکردن آنها را حرام میدانند وا عتقاد داردند کار حرام ما را از خدا دور میکند وعذاب شدیدی در انتظار کار حرام است . خود شما ریشتان را تراشیده اید و ادعا میکنید که به خدا نزدیک هستیید در صورتی که این کار حرام است.بنده خودم شخصا علاقه شدیدی به رقص و موسیقی و شادی دارم در صورتی که اینکارها حرام شمرده شده ودر قران کریم هم امده که باید از مراجع تقلید کرد. من خیلی خودم فکرکردم درمورد این موضوع ولی به نتیجه ای نمی رسم .سوال من از شما اینه آیا ایمان یعنی فقط احساس خوب ؟ایا با انجام دادن کار حرام هم میتوانیم ایمان داشت؟؟؟؟ آیا میتوان با کسب مال حرام به خدا نزدیک شد ؟؟آیا تراشیدن ریش هم مثل مال حرام است چون هردو تاشون حرام هستند .امیدوارم منظور من را فهمیده باشید

    2»از کجا بفهمییم قوه ی الهاممون درست کار میکنه ؟؟؟ در مورد سوال قبل من از قوه ی الهامم کمک می گرفتم که سعی کنم به خودم کمک کنم و هروقت موسیقی و رقص و شادباش را برای خودم حرام نمیدانستم و حرفای شما را گوش میکردم و به خودم میگفتم ایمان یعنی احساس خوب ،خودت را گول نزن. قلب من به طور خیلی عجیبی آرام میگرفت وهر وقت برعکس این عمل می کردم قلب من به طور خیلی شدیدی نگران میشد

    3»چرا ما باید به فقرا کمک کنیم یا ذکات و خمس بدهیم؟؟؟ مثلا یکی فقیر است و به خاطر خودش هم هست که فقیر شده وایمان به خدا نداشته ولی در عوض یکی قدرت خدا باور داشته وتلاش کرده و پولدار شده .چرا باید آن فرد به فقرا کمک کند؟؟

    4»آیا به نظر شما ایمان یعنی فقط احساس امید و شادی و امیدواری .یعنی کسی که به خدا اعتقاد نداره ولی امیدواره و احساس شادی داره وزندگی اش خوب پیش میره آیا این فرد کافر یا با ایمان ؟؟ و یا مثلا اگر یک فردی در مورد انجام یک کار بدی امید داشته باشه اونوقت تکلیف چی میشه؟؟

    5» شما گفتید هر مصیبتی که سر ما مییاد به خاطر باورها و افکارخود ماست .ایا مصیبتهایی که بر سر امامان وارد شده هم به خاطر افکار وباورهایشان بوده است؟؟؟

    6»چرا ماباید برای مصیبتها وشهادتها و مرگ امامان خود گریه کنیم مگر خود شما نگفتید اگر ناراحت وغمگین باشید ااتفاقهای بدی میبنید پس چرا ما را به این کار خیلی تشویق میکنند ؟؟

    7»در مورد سوال اول ، مثلا چرا کسانی که دینشون دین اسلام نیست و کارهای حرام بسیار انجام میدهند مثلا شراب میخورند ،آهنگ شاد گوش می دهند و می رقصند و…چرا اینقدر شادند و چرا اینقدر آدمهای خوبی هستنتد واتفاقهای خوبی برایشان می افتد؟؟ آیا لازمه بهشت رفتن وسعادت در آخرت اینکه ما در این دنیا شادباشیم واحساس خوب داشته باشیم ؟؟آیا با خوشبختبی وسعادت وشادی در این دنیا میشود در دنیا دیگرهم به سعادت رسید؟ ایا کسانی که مسلمان نیست ولی باورهای درستی دارد و امید دارد و اتفاقهای خوبی برایش می افتد در دنیا دیگر هم به سعادت میرسد؟؟

    8»شما جدیدا فیلمی منتشر کردید با این عنوان که چگونه فردی که عاشقش هستیم با ما ازدواج کند؟؟ اگر مثلا طرف مقابل ما را دوست نداشت چه کنیم ؟؟ آیا این یعنی که میشه سرنوشت آن فرد را تغییر داد؟؟در صورتی که شما گفتید نمیتوانیم سر نوشت کسی را تغییر داد

    9»به گفته ی شما خدا قوانینی را طرح کرده که تمام اتفاقهای زندگی ما براساس آن قوانین رقم میخورد ومی گویید خدا احساساتی عمل نمی کند

    در اخر فیلمهایتان شما برای ما ارزوی موفقیت و ثروت و… از خدا میکنید آیا این بدین معنی است که باید خدا یک کاری کنید که مادر مسیر قانون صحیح قرار بگیریم یا ماباید خودمان اینکار را بکنیم؟؟

    10» چکار کنیم که احساس شک وتردید خود را ازخودمان دور کنیم و با ایمان حرکت کنیم؟؟؟

    11» خیلی از افراد می گویند عشق واقعی خداست آیا این یعنی اینکه ما نباید دل ببندیم به عشقهای دنیوی ؟؟یعنی نباید عاشق کسی شد ویا ….

    12»وسوال اخراینکه شما در یکی از فیلمهای خود گفتید از اشتباه کردن نترسید واشتباه کنید و اینکه مشکلات و سختی ها با عث پیشرفت ما میشه واگر باورهایمان را تغییر دهیم ومثبت اندیش باشیم به گفته ی شما اتفاقهای خوبی برای ما می افتد و اگر اتفاق بدی هم بیافتد ما مسول آن هستیم

    والبته در یکی از فیلمهایتان با عنوان چرا افراد به سختی تغییر میکنند یه موضوعی را گفتید که کسانی که با شما کار میکرند یه جورایی بهتان خیانت کردند واز ایملهای کاربران سایت شما سواستفاده کردند ؟؟شما که گفتید خودمون مسول اتفاقهای بد هسیتیم ؟؟؟آیا اینجا شما کارخطایی انجام دادید یا آنها؟؟ آیا این اتفاق بدی نیست؟؟

    سوال من اینه آیا با تغییر باور و آرامش داشتن یک انسان کامل میشویم و همه چیز را درست انجام میدهیم و اتقاق خوب برایمان می افتد ویا اینکه اگر مثلا اتفاق بد برای افتاد ما باید جوری تظاهر کنیم که آن اتفاق بد را نبینیم ؟؟؟؟

    ودیگر اینکه آیا با تغییر باور و آرامش بازم اون سختی های و مشکلات واشتباها برای پیش می آید وآیا همیهشه این سختی ها و مشکلات نتیجه خوبی دارد؟ مثلا یکی به خود بگید من حرکت نمی کنم تا سختی ها ومشکلات برای من بیشتر شود و آن وقت حرکت کنم تا نتیجه ای بهتری بگیرم زیرا هرچی سختی ببینم واشتباه کنم یه جورایی با تجربه تر میشیوم آیا این باور اشتباه است ؟؟و اگر اینجور نیست چکار کنیم که سختی ها ومشکلات نتیحه خوبی برای ما ایجاد کند؟؟

    امیدوارم به سوالهای من پاسخ بدهید و شاید این سوالها برای افراد دیگری هم مفید باشد وبه گفته خودتان آقای عباسمنش اگر به کسی کمک کنید در واقع دارید به خود تان کمک می کنید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  9. -
    میلاد کریمی گفته:
    مدت عضویت: 3731 روز

    با سلام

    من در حال حاظر 26 سال سن دارم و تا دو سال پیش مثل خیلی های دیگر توی دانشگاه صرفا درس هایم را پاس می کردم با نمرات پایین و کلا هدف خاصی نداشتم برای زندگیم,سال اخر دانشگاه برای ازمون ارشد خیلی تلاش کردم اما چون تهه دلم به قبولی خودم اعتقادی نداشتم موفق هم نشدم بعد فارغ التحصیلی چند ماه کار ازاد انجام دادم اما با سختی زیاد نتیجه زیادی نمی گرفتم,هم برای خودم و هم خانواده م استرس زیادی ایجاد کردم ,وسطای زمستون بود که چند تا از کتابهای موفقیت و نوع نگاه به هستی و اینها رو خوندم به من اعتماد بنفس خوبی دادند(نگاهم به موفقیت عوض شد)اینبار با تلاشی خیلی کمتر و با برنامه ریزی بهتر ارشد را با رتبه ای خوب قبول شدم اوایل مهر ماه با گروه تحقیقاتی استاد عباس منش اشنا شدم(البته ی چیزی شاید همون خواستن منو به سمت اموزه های افراد موفق میبره خیلی وقت ها شانسی)کتابهای بیشتری هم خوندم الان از وضعیتم راضی هستم درسهایم خوب پیش می رود توی یک شرکت مربوط به رشته ام مشغول به کار هستم اما واقعا هنوز ان هدف قاطع را برای خودم مشخص نکرده ام امیدوارم به کمک گروه استاد عباس منش بتونم بهتر به زندگیم سامان بدهم

    متشکر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  10. -
    یدالله عزیزی گفته:
    مدت عضویت: 3982 روز

    بنام خدا

    با سلام خدمت استاد عباس منش و همراهان موفقیت

    اولین باری که تصمیم به تغییر گرفتم در سالهای آغاز نوجوانی ام بود . اون موقع من یک فرد نظامی بودم و کشورم هم در حال جنگ بود بعد از مدتی که جنگ تمام شد ابلاغیه ای برامون اومد که عضویت شما به قرار دادی تغییر پیدا کرده و شما با اتمام پنج سال خدمت باید از نظام بروید.

    کمی بعد و با حمله عراق به کویت و حضور ناوگان های امریکایی در منطقه ابلاغیه دیگری دریافت کردم که چون به حضور شما نیاز هست بصورت رسمی استخدام بوده و باید بمانید .

    در اون زمان این دو ابلاغ با فاصله کم بدستم رسید و هر دو به یک اندازه توهین به من بود . که با پیگیری حدود دوسال توانستم استعفاء بدهم و بدنبال کار و شرایط بهتری باشم و این مورد رو تاکنون در خودم حفظ کرده ام

    یکی از موارد اختیاری دیگرم:

    در سال 88 و با گذشت چند سال مستاجری منزل خوبی اجاره کرده بودم که از هر نظر هم مناسب بود . هم قیمت . هم امکانات و هم مالک خوبی داشتیم . ضمن اینکه وعده داده بود تا هر زمانی که دلم بخواهد میتوانم در اون منزل سکونت داشته باشم . ولی دیدم که این آرامش خیال فعلی میتونه بهترین یاور من باشه و در همون آغاز سکونت در اون منزل کار ساخت زمین و منزل خودم رو هم شروع کردم که بابتش هم خداوند بزرگ رو بینهایت سپاسگزارم

    آقای عباس منش خود همین فایلی که به اشتراک گذاشتید و بابتش هم زحمت فراوان کشیدید بهترین جایزه است . به نکات بسیار مهم و کلیدی اشاره کردید که در همینجا تشکر و سپاس فراوان خودم رو اعلام میکنم

    همواره موفق و پیروز و سربلند باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: