می خواهی جزو کدام گروه باشی؟ - صفحه 26

780 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    زهرا گفته:
    مدت عضویت: 3696 روز

    یاد ونام او آرامش دهنده قلبهاست

    سلام به همه دوستان و استاد بزرگوار آقای عباس منش

    اول از همه میخواستم خدار رو شکر کنم که من در مسیر موفقیت وشادی هدایت میکنه ،واقعیت اینکه من قصد نوشتن تغییرم را نداشتم ولی ناخوداگاه یک لحظه به ذهنم رسید شاید با خواندن این مطلب یک نفر هم شده دست به تغییر زندگی ودر اصل باورهای خودش بزند وبه خود باوری برسه، بنابراین تصمیم گرفتم بنوسیم تغییر من از سال سوم راهنمایی شروع شد زمانیکه درس ریاضی را تجدید شدم واین اولین و آخرین تجدیدی در زمان تحصیلاتم بود و ضربه روحی شدیدی خوردم وضعیت درسی ام متوسط بود اون موقع توی ذهن خودم فکر میکردم که ریاضی اصلا قابل فهمیدن نیست و من نمیتونم با نمره خوب قبول شوم ولی هیچ وقت فکر نمیکردم کارم به تجدیدی برسه ، بعد از اون با تلاش زیاد و کمک خواهرم تونستم ترم دوم با نمره 15 قبول شم که این برام یک معجزه بود خوشبختانه با این نمره قبول خرداد شدم ولی داستان اینجا تمام نشد و کل سه ماه تعطیلی فکرم درگیر این بود که ریاضی توی دوران دبیرستان چه جوری پاس بشم ولی همیشه توی ذهنم دوست داشتم مدارج عالی تحصیلی را پشت سر بگذارنم و باعث افتخار پدر و مادرم شم، تا اینکه روز اول مهر شد من مدرسه رفتم زنگ دوم معلم ادبیات وارد کلاسمون شد وکلی حرف زد درباره خود باوری و موفقیت و حرفی که اون روز اون معلم به ما گفت هیچ وقت فراموش نمیکنم این بود شما که الان دوره راهنمایی را پشت سر گذاشتید و وارد دوره دبیرستان شدید مطمئن باشید اینقدر استعداد دارید که تمام درساتون با نمره 20 قبول بشین واین حرف مرا به خودم آورد و تعهد کردم که از اون سال تغییر کنم وسختترین درسی که برام قبول شدنش مثل رویا بود و جالب این بود اون معلم فقط همون روز اومد و بجای اون یکه معلم دیگه برامون آوردن هر وقت به این موضوع فکر میکنم به این نتیجه می رسم که اون یک فرشته از طرف خدا یا بقول استاد عباسمنش یک دستی از دستان خدا برای تغییرم بود و بابت این همیشه خدا را شاکرم ،بعد از اون روز شروع کردم به درس خوندن وتغییر باورهام یعنی اینکه تو هم میتونی با نمره های عالی قبول بشی و هر روز تلاشم میکردم تا اینکه به مرحله ای رسیدم به شدت به ریاضی علاقمند شدم وهمیشه برای حل تمرین پای تخته بودم و دبیرمون میگفت کسی دیگه ای نیست بیاید پای تخته و این روند ادامه داشت تا اینکه امتحانت پایان ترم شد ومن ترم اول 19٫5 شدم ولی بخاطر اینکه نمرات کلاس پایین بود معلم تصمیم گرفت یک نمره به همه اضافه کنه من 20 شدم درسی که برام یک کابوس بود تبدیل به یک رویای شیرین شد و ترم دوم 19٫75 شدم و کلی براینکه 0٫25 نگرفته بودم گریه کردم علاوه بر درس ریاضی ، درسهای دیگه با نمره بالا قبول شدم و شدم شاگرد اول و این روند ادامه داشت تا اینکه حتی رشته تحصیلی ریاضی فیزیک انتخاب کردم چون به شدت به درس ریاضی علاقه پیدا کرده بودم و شروع به خواندن کتابهای موفقیت و زندگینامه دانشمندان کردم و سال دوم شاگرد نمونه شدم و سر گروه فرزانگان مدرسه شدم و شکر خدا به این واسطه به سفر حج عمره از طریق مدرسه رفتم و کلا از همه ابعاد تغییر کردم و تا الان که رشته مهندسی کامپیوتر را تمام کردم و اهداف خیلی بالاتری در این رشته برای خودم در نظر گرفتم و مطمئنم که خدا کمکم میکنه به این اهداف برسم و آروزی همیشگی من این بوده که تمام جوانها به این باور برسند با توکل به خدا و باور مثبت و تعهد وتلاش به تمام آرزوهاشون میرسند و سرزمینمون ایران پر از آدم های شاد ، موفق و ثروتمند بشه. و در پایان از استاد بزگوار بابت آموختن قوانین آفرینش بسیار متشکرم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  2. -
    مهربانو تاجعلی گفته:
    مدت عضویت: 3871 روز

    سلام به استاد عزیز و دوست داشتنی و گروه بسیار خوبشون و سلام به همه ی دوستان هم فرکانسی.

    من همواره در زندگیم دنبال پیشرفت بودم و هیچوقت دوست نداشتم وقتم به بطالت بگذره. ولی متاسفانه از همون بچگی خیلی خجالتی و کم رو بودم. و در رابطه با دیگران خیلی ضعیف عمل می کردم. قدرت گفتن “نه” رو نداشتم. هرچند با رفتن به دانشگاه کمی ارتباطاتم بهتر شد ولی باز خیلی ضعف داشتم. و این ضعف من حتی باعث شد که به کسی برای ازدواج جواب مثبت بدم که از نظر اخلاقی و اعتقادی هیچ سنخیتی با من نداشت و من چون فامیل بود تو رودروایسی موندم و نتونستم با قدرت نه بگم. که همه اینها برخاسته از کمبود شدید اعتماد به نفس در من بود و همین طور خیلی از باورها و تفکرات نادرستی که داشتم. بعد از ازدواج اوضاع برام سخت تر شد.. ماه اول بعد از ازدواج من توسط یکی از آشناها به یه شرکت ارتباطات برای کار رفتم و شوهرم خیلی مخالف بود و مدام غر میزد و براهمین هم خیلی طول نکشید که دیگه نرفتم. با شوهرم در مورد خیلی از مسایل مشکل داشتم و باورم این بود که اون باید تغییر کنه و من نیازی به تغییر ندارم. یه سال بعد بچه دار شدم و مشکلاتم بیشتر شد. خیلی دلم میخواست بتونم روند زندگیمو دست بگیرم و وقتم و مدیریت کنم. به کارای کامپیوتری و برنامه نویسی خیلی علاقه دارم همیشه دوست داشتم به زبان انگلیسی مسلط بشم و دلم می خواست از نظر مالی مستقل بشم. متاسفانه من همه کم کاریهای خودم رو تقصیر شوهرم و شرایطی که داشتم مینداختم و براهمین هم همیشه شاکی بودم. و تلاش چندانی نمی کردم. تا اینکه کلیپی از استاد عزیز رو دیدم که برام خیلی جالب بود و ازین طریق با سایت استاد آشنا شدم و متوجه شدم که برای تغییر شرایط باید خودمو تغییر بدم. وقتی محصول اعتماد به نفس استاد رو دیدم تمام فکرم این بود که بتونم این محصول رو تهیه کنم چون میدونستم خیلی به من کمک می کنه. خوشبختانه من به تازگی موفق به خرید این محصول شدم و خیلی خوشحالم که می خوام یه تغییر بنیادین در خودم ایجاد کنم و مطمینم که این آغاز تحولی عظیم در زندگی ام خواهد بود. ازین بابت خداوند بزرگ رو سپاسگذارم که قبل ازینکه شرایطم به حالت بحران برسه هدایتم کرد و این گروه خوب رو سر راهم قرار داد. وقتی به گذشتم فکر میکنم می بینم که من جز گروه سوم بودم و ازین به بعد به لطف خدا تمام سعی ام براینه که تو دسته چهارم قرار بگیرم.

    برای همه دوستان آرزوی توفیق روز افزون رو دارم و از استاد و گروه پرتلاششون کمال تشکر رو دارم. پاینده باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  3. -
    سارا خوشبخت گفته:
    مدت عضویت: 3750 روز

    با سلام خدمت استاد عزیزم و دوستان

    من معمولا جزء دسته اول و دوم بودم علتش هم این بود که با سرگرم کردن خودم با لذتهای زودگذر از فکر شرایط بدی که در انتظارم بود فرار میکردم

    تنها زمانی که به استقبال تغییر رفتم 12 ساله بودم که متوجه شدم مثل خواهر بزرگترم در حال چاق شدن هستم پنهان از چشم مادرم غذایم را کم کردم و همزمان ورزش را شروع کردم الان 32ساله هستم با وزن و تناسب اندام ایده ال. اما خواهرم 40 کیلو اضافه وزن دارد و متاسفانه هر روز تغییر برایش سختتر میشود.

    در تمام زندگیم از کمبود اعتماد بنفس رنج میبردم مدتها بود کلمه اعتماد بنفس را سرچ میکردم تا اینکه با این سایت اشنا شدم و در دوره عزت نفس شرکت کردم و به شدت تغییر کردم و نعمتهای زیادی بدون اینکه زحمت زیادی کشیده باشم از هر طرف به سمت من سرازیر میشد تا اینکه در یکی از جلسات فرمودند(چیزی بیشتر از پولی که داده اید درخواست کنید)من بشدت دچار چالش شدم چون تربیت من دقیقا برعکس این گفته بود حتی طبق اموزه های مذهبی من شنیده بودم که(بیشتر)لغت شیطان است (پول بیشتر رفاه بیشتر )از وسوسه های شیطان است و از وسوسه های شیطان است و با عدالت تناقض دارد درخواست بیشتر داشته باشیم

    تمرینات استاد را رها کردم و عزت نفسم دوباره سقوط کرد تا اینکه از قول یک فرد محکوم به اعدام شنیدم که نصیحت میکرد در زندگی (پررو)باشید و همیشه بیشتر بخواهید و به یاد تجربیات گذشته ام از درخواست نکردن خودم و درخواست کردن دیگران افتادم و متوجه اشتباهم شدم و دوباره به استاد ایمان آوردم تصمیم به تغییر خودم گرفتم و اینکه تمرینات عزت نفس را از سر بگیرم که بسیار خوشحال شدم وقتی دیدم استاد هم در این زمان از تغییر صحبت میکنند

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  4. -
    انور کیخسروی گفته:
    مدت عضویت: 3645 روز

    به نام خدای مهربان

    با عرض سلام خدمت استاد ارجمند جناب آقای عباس منش و گروه تحقیقاتی زحمتکشتان

    من از پایان خدمت به دلیل مشکلات مالی به شغل فروشندگی در یک مغازه مشغول شدم که اصلا باهاش احساس راحتی و رضایت نمیکردم وبه همین خاطر به دنبال یک راهکار بودم که بتونم موقعیتم را تغییر بدم و با استفاده از رشته دانشگاهی (کاردانی کامپیوتر)که خوانده بودم به پیشنهاد یکی از دوستام تونستم مجوز آموزشگاه فنی و حرفه ای را بگیرم البته بدلیل مشکلات مالی 30درصد از سهم آموزشگاه مال من بود وتا اینجا فشار زندگی باعث تغییر در من شده بود و من دوباره احساس نیاز به شرایط بهتری میکردم و تونستم با پشتکار عالی بعد از یک سال آموزشگاهم را ارتقا بدم و از لحاظ درآمد خوب بود و تونستم شراکتم را به 50درصد ارتقا بدم و شرایطم بهتر شد و یک زندگی راحت را داشتم حتی تونستم برای خودم ماشین خوبی بخرم و احساس میکردم میتونم بهتر باشم و شرایط خیلی بهتری ایجاد کنم تا اینکه بعد از دو سال پشتکار و تلاش ،شکر خدا کل آموزشگاه را صاحب شدم وتونستم سطح کارشناسی کامپیوتر را هم بگیرم . در این زمان بود که از ظریق یک دوست فایل تصویری راز به بنده داده شد و من با قانون جذب آشنا شدم و چندین بار فیلم راز را مشاهده کردم و سعی کردم خودم را با قوانین جذب وفق بدم و بدنبال کتاب آن در اینترنت گشتم در همین راستا با کتاب قورباغه را قورت بده نوشته آقای برایان تریسی آشنا شدم و سعی کردم با اتفاده از قوانین راز و دستورالعمل 21 مرحله ای کتاب قورباغه را قورت بده زندگی م را برنامه ریزی کنم و تونستم تو این مدت با برندهای موفقی همچون سنجش و دانش و کانون فارغ التحصیلان ماندگار و شرکت تعاونی سازمان سنجش و قرارداد کاری ببندم و تو این مدت شکر خدا تونستم یک ملکی به ارزش 800 میلیون تومان واسه آموزشگاهم بسازم ولی دوباره احساس نیاز میکردم به مراتب بالاترو به همین دلیل کلیه برنامه های مربوط به موفقیت را توگوشیم نصب کردم و با برنامه دستور العمل ثروت آشنا شدم و برام جذاب بود و به سایت شما مراجعه نموده و فایل های رایگان را تهیه کردم و با استفاده از فایل های شما استاد ارجمند به این فکر افتادم که برای موفقیت بیشتر بستر مطالعاتیم را بالا ببرم به همین دلیل بسته تند خوانی را به صورت حضوری خریداری نمودم و الان 2 هفته است که مشغول گذراندن دوره برای یادگیری مهارت تند خوانی هستم و امیدوارم بتوانم که کتابهای زیادی را هم در زمینه شغلی و هم در زمینه موفقیت مطالعه کنم وتا بتونم بیشتر رو باورهای خودم کار کنم که باعث شده هر روز با اتفاقات مثبتی روبرو شوم که نمونه اش جدیداً بدون اینکه پیگیری کنم پیشنهاد نمایندگی موسسه علوی به من داده شد و تونستم قرارداد ببندم و در همین راستا جلسه ای دیروز داشتم که دقیقاً به چیزهایی که من واسه خودم مجسم میکردم اشاره شد و خدا را شاکرم هر روز شاهد موفقیات بیشتر در زندگیم میشم و درپایان از گروه تحقیقاتی بزرگتان که با استفاده از مطالب و محصولات عالیتان به من در خودباوری وتغییر نگرش زندگیم کمک کرده نهایت تشکرو سپاس را دارم و آرزوی موفقیت بیشتر را از خدای مهربان برای همه خواهانم

    با تشکر :انور کیخسروی -بوکان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  5. -
    فروغ قلی پور گفته:
    مدت عضویت: 3829 روز

    تغییر برای من با سختی کشیدن آغاز شد.سخت بودن یکی از روابط موجود در زندگیم.

    اکنون که فکر میکنم همچین مشکلی در زمان کودکیم هم وجود داشت اما در هیبت شخصی دیگر.به نوجوانی و جوانی کشیده شد.من زجر کشیدم اما تغییر نکردم.به قول شما بارها و بارها سختیها ومشکلات آمد اما من ظاهرا جزو دسته سوم بودم و این سختیها هنوز قادر به تغییر دادنم نبود.

    بالاخره آن رابطه در زندگیم کمرنگ شد.مدتی گذشت، ظاهر آرام زندگی مرا در ثباتی تکرار قرار داد.زندگی معمولی ،ناشاد،تکراری …

    واما رابطه ای دیگر در زندگیم در حال آغاز شدن بود .رابطه ای سخت که دقیقا همان حالات دوران کودکی را در من زنده کرد.ترس،طپش قلب،نفرت،تهوع،سرماخوردگی بعد از هر دیدار،آفت دهان و افسردگی و …

    این زجر دیگر تحمل ناپذیر بود.دیگر نمیتوانستم . بند بند وجودمن نیاز به کمک داشت.راه نجات کجا بود؟

    به قول شما دیگر یا باید میمردم یا تغییر میکردم

    واینگونه تغییر آغاز شد. و گویی وقتی نیاز به تغییر در وجودم احساس شد،کتابها،شنیده ها ،سمینارها و در آخر گروه شما به زندگیم وارد شدید.

    اکنون چند ماهی میگذرد ومن حدود 70%بهبود یافته ام

    خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  6. -
    سیدحسین مجیدی گفته:
    مدت عضویت: 3878 روز

    سلام

    به نظرم من جزء اون افرادی هستم که تا ضربه شدید نخورن تغییر نمیکنن.امیدوارم و میخوام منم مثل اون گروهی باشم که تا اوضاع خوبه تغییر میکنند….

    یکی از ضربه هایی که تا به حالا خوردم و خیلی هم داغونم کرد،ربطه عاطفی با جنس مخالفم در دوران دانشجوییم بود…با این که میدونستم من به او شخص نمیرسم اما ولش نکردم و به اون رابطه ادامه دادم…میدونستم که ضربه های زیادی ازاین رابطه خواهم خورد ولی بازم تغییر نکردم…آخه هدف من این بود که واسه ارشد برم تهران…همیشه همه دوستانم ،برادرم و حتی مادرم هم به من میگفتند که باید این رابطه قطع شود اما من به حرف هیچکدام از آن ها گوش ندادم و به این رابطه ادامه دادم…تا جایی که در آخر ترم دانشگاه، منی که یکی از افراد تقریبا تاپ دانشگاه بودم،مشروط شدم.مورد سرزنش همه ی دوستان وآشنایان قرار گرفتم…پدرم مجبور شد به خاطر مشروطی من و دروسی که افتاده بودم هزینه زیادی خرج کند…وقتی تمام این اتفاقا افناد من از خودم متنفر شده بودم اما بازم رابطه رو قطع نکردم.چون طرف بدجوری عاشق من بود،خیلی وابستم شده بود به خاطر همینم از اینکه رابطه رو تموم کنم احساس گناه میکردم…خودم رو میدیدم که دارم از بین میرم یا به قول استاد زیر چرخ های جهان له میشم…اما یه روزی با مامان سر این موضوع دعوام شد که اون روز اشکای مامان و دیدم و اون سر این موضوع گریه کرد…از خودم بدم اومد متنفر شدم ازخودم…هر چه قدم داغونم باشم فک نمیکردم اشکای مامانمو در بیارم.اونجا بود که دلم لرزید…تصمیم گرفتم بزارمش کنار…و دقیقا همون روز بود که به یه جمله ای برخوردم که گفته بود”حذف انسان ها از زندگیتان به معنی متنفر بودنتان از آن ها نیست،به معنی احترام به خودتان است” دیگه کلا متحول شدمو خواستم تغییر کنم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  7. -
    شکیبا گفته:
    مدت عضویت: 3781 روز

    سلام دوستان

    بنده 24 ساله هستم.

    من 6 سال پیش قبل از اینکه برم دانشگاه خیلی خیال پردازی میکردم و همش برای خودم حساب کتاب میکردم و تو رویا برای خودم کسب در امد میکردم و پیشرفت میکردم و از همان اول به فکر تغییر وضعیتم بودم(وضعیت متوسطی داشتم)یعنی تصمیم داشتم دانشگاه قبول شم و برم مشهد و از آنجا استارت موفقیت را بزنم .

    رفتم مشهد و دو ترم اول دانشگاه را مشروط شدم و بعد از یک سال تغییری ایجاد نشد که هیچ بدتر هم شد چون فکر میکردم برم مشهد همه چیز تغییر میکند ولی تغییری حاصل نشد یعنی من نشسته بودم و منتظر تغییر بودم.ولی با تمام شرایط من همیشه خونسرد بودم و تابستان را امدم شهرستان و ماه آخر تابستان بود که در شرایط عادی و روال همیشگی زندگیم واقعا تصمیم گرفتم تغییر کنم و پول در بیارم و یک ماه رفتم کارگری در یک روستا و یک ماه کار کردم و پولی بدست اوردم و یک موتور خریدم که با آن برم مشهد پیک موتوری کار کنم در کمال ناباوری بعد از یک هفته که رفتم مشهد یکی از دوستانم زنگ زد گفت پاشو بیا تو یک شرکت کار کن.من الان میفهمم که اون لحظه که دوستم زنگ زد اثر اون تصمیمی بود که من برای تغییر گرفتم.تغییر اول در ذهن و احساس من بوجود آمد از آن لحظه که تصمیم گرفتم احساسم نیز پیرو ان تصمیم تغییر کرد و این تغییر در زندگیم من هم بوجود امد و این شد که من وارد آن شرکت شدم و بعد از سه سال کار کردن کلی پول پس انداز کردم و طی این چند سال دوستای خوبی پیدا کردم با ادمایی اشنا شدم که اونا منو به ثروت رساندند و من کل پول خودم رو یک قطعه زمین خریدم و یک وام هم برداشتم یک قطعه دیگه خریدم و الان اون زمینا هر قطعش شده 200میلیون و من خیلی خوشحالم.این خوشحالی و شادی یه ثمره دیگه داشت که من ناخودآگاه وارد کسب و کار معاملات کلان اقتصادی شدم و با رقم های میلیاردی سرو کار دارم و با آدمایی اشنا شدم که خودم باورم نمیشه یعنی من با کسایی که اشنا شدم الان داره یادم میاد که من یه درخواستی در ذهنم داشتم و این شخص حاصل اون تفکره.اینو مخام بگم که وقتی با تمام وجود تصمیم به تغییر گرفتم شرایط برای من ایجاد شد و من وارد یه عرصه دیگه ای از زندگی شدم و یک نکته خیلی جالب که الان بهش پی میبرم اینه که وقتی به پشت سرم نگاه میکنم میبینم من در این چند سال اصلا غمگین نبودم و در تمام شرایط من از درون شاد بودم هیچی نداشتما فقیر بودما ولی از درون شاد بودم و خیلی خونسرد و امید داشتم و تمام این اتفاقات را حاصل اون شادی بی دریغ بود که نثار خودم میکردم و تا بحال کسی رو مثل خودم ندیدم که شاد باشه و فقط در دو ترم مشروطی جهان مرا مجبور کرد که معدلم بیاد بالای دوازده تا اخراج نشم و در تمام موارد دیگر همه کارا خوب پیش رفته و الآن من برای پنج سال آینده خود برنامه دارم و میدونم چکار کنم با کی ازدواج کنم حتی اسم بچه هام رو انتخاب کردم حتی نقشه خونه ای رو که میخام بسازم و توش زندگی کنم رو کشیدم که به سبک اسلامی و قدیمی هست و من تمام شرایط ایجاد شده را مدیون ان تصمیمی هستم که برای تغییر در زندگی خود گرفتم.

    شاد باشید .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  8. -
    لیلا احمدیان گفته:
    مدت عضویت: 3713 روز

    به نام خداوند صدالبته بخشنده و مهربونم

    من یک آدم با هزاران قابلیت و توانایی و هزاران آرزوی در سر حدود 5 سال پیش درگیر کار در بیمارستان شدم، اون موقع دانشجو بودم، یک سال، دو سال، سه سال، چهار سال، هر روز داشتم از آرزوهام دور تر و دورتر میشدم، و و هر روز درگیرتر به اون کار و حقوق کذاییش، دیگه جرات جدا شدن نداشتم و به معنای واقعی استعمار شده بودم، تو کل اون 4 سال 70 ومحمد پاس نکرده بودم، من زیر چرخ جهان داشتم له میشدم و دانسته این روند ادامه و ادامه داشت…

    تا وقتی که

    خدا یکی از دستانش رو به سمت من دراز کرد، اون انسان من رو مجبور کرد به رها کردن اونجا، سپاسگزارم از خداوند بخشندم که من رو نجات داد، یک سال از اون روز میگذرد، تو این یک سال کارشناسیم تموم شد، کنکور ارشد دادم،رتبم عالی شد، ارشد سراسری دانشگاه تهران قبول میشم، و الان دارم 107 مورد زندگی رویایم رو مینویسم،

    دیگه دسته اولی نیستم، من جایزه نوبل میخام و اومدم بین همه آدمهای موفق دسته 4٫

    از 3 نفر همیشه و همیشه ممنونم، 1خداوند مهربونم 2دست مهربونه خداوندم 3_عباس منش بزرگوار.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  9. -
    hossein rasti گفته:
    مدت عضویت: 3959 روز

    به نام خالق زیبایی

    سلام و درود

    تغییر یا کلمه زیباتر و کامل تر تحول

    من در حال حاضر 22 سال اندی سن دارم و در خانواده ای که فقط درآمدش سالانه آن هم از زمین کشاورزی تامین میشه و آن هم در همان ابتدای کار بخش بزرگی از درآمدمان خرج میشه و بقیه سال رو باید گردتر بشینیم و بخوابیم بزرگ شدم و رب جهانیان را شکر.

    در دبیرستان دوران خوبی داشتم و تفریح و سرگرمی زیادی انجام میدادم اما همیشه احساس میکردم که چیزهای زیادی کم دارم و باید بدونم آنها چی هستن و یه چیزی رو میدونستم که لذت های بیشتری در این دنیا وجود داره که خیلی بیشتر از اون کارها و تفریحاتی که در دبیرستان انجام میدادم هست و من باید بدونم اما نمیدوستم چطوری اما از خداوند خواستم که راه را به من نشان دهد و بعد از اتمام آن دوره کنکور قبول نشدم و همان زمان بود که اولین تحول بزرگ که آن را احساس میکردم در من رخ داد و رفتم دنبال کار و دوباره درس خواندن و مطالعه کتاب های بیشتر که آن دوران اولین باری بود که کتابی بغیر از کتاب درسی را خواندم، کار کردن و تجربه در رشته تحصیلی همان و درس خواندن و قبول شدن کنکور همان و بلاخره تحول جواب داد من هم دانشکده مهندسی شیراز یکی از بهترین دانشکده های ایران را قبول شدم و هم تجربه بیشتری در رشته خودم که کامپیوتر بود داشتم به لطف کار در یک شرکت خدماتی اینترنت و هم درس می خواندم و هم کار میکردم و برایم اوضاع خوب بود اما باز هم راضی نبودم و بیشتر میخواستم، و تحول بزرگ دیگر زندگیم که خودم میگم یکی از مهم ترین ها برایم هست از آنجا شروع شد که دوستم کتابی که خرید و خواند را به من داد و من هم خواندم کتابی با نام «راز» که تحول عجیب و بزرگی در من ایجاد شد که برام تازگی داشت و مسیر من رو در هم سویی با این جهان را عضو کرد و من شروع کردم به خواندن کتاب های بیشتر و صحبت کردن با استادان و دوستان و گوش دادن به صدا ها و دیدن کلیپ ها و در کل یادگیری بیشتر برای یک زندگی بهتر و زیباتر و چقدر وقتی این آموزه ها رو بکار میبندم و نتایج رو میبینم احساس فوق العاده ای دارم و خیلی خیلی حس خوبیه، همه بهش میگن خوشبختی و من هم میگم.

    در این مسیر که حدود 5 سال گذشت دانسته های من آنقدر زیاد شده تا بتوانم زندگیم را با لطف و یاری خداوند خودم متحول کنم و بسازم و سرانجام پیش به سوی جهانی دیگر و دیدار الله و خوبان و بهشتیان…

    در این چند سال بارها من سست اراده شدم و ایمان و امیدم را از دست دادم و دست کشیدم و دوباره یک شخص یا یک جمله یا یک فیلم یا یک تلنگر که پس و پیش همه این ها خداوند قرار داشت تا من را باز گرداند به راه مستقیم و داستان همه این ها طولانیست و وقت تنگ…

    و اما الان که به گذشته نگاه میکنم و میبینم که تمام اینها که بر من گذشت مانند نقاطی بودن متصل به هم که من باید آن ها را میگذراندم که به اینجا و لحظه ی حال برسم و این طور بنویسم که اگر من در سال اول کنکور قبول میشدم هیچ وقت تحولی بزرگ را احساس نمیکردم و کار نمیکردم و کتاب غیر درسی نمی خواندم و کتابی که تحول اصلی را در من ایجاد کرد را که دوستم در دانشگاه به من داد را مطالعه نمیکردم و با استادان در زمینه موفقیت صحبت نمیکردم و هیچ سمیناری نمیرفتم و فیلم و صدا و کتاب بیشتر و غیر غیر من را آماده تحولات عظیم نمیکرد و من بعد از این همه تمامی این نقاط را که نگاه میکنم و به هم وصل میکنم که این نقاط با همه خوب و بدش زندگی الان من را ساخته اند و من هم راضی و چقدر قشنگ و زیبا این نقاط پشت سر هم قرار گرفته اند یکی پس از دیگر مثل یک پازل این رو من در مورد خودم خوب میبینم و میدونم و شما هم نگاه به قبل خودتون بکنید خوب میتویند درک کنید که من چی میگم، نمیدانید که چه احساسی دارم که تمام آن همه نا امیدی ها و ایمان از دست دادن ها برایم تجربه شد که امید و ایمانی قوی تر از قبل بدست آورم که الان اگر سست اراده شوم اما امید و ایمانم را مانند قبل به راحتی از دست نخواهم داد و این تحول بزرگی است برایم بعد از گذراندن این همه مسئله و مشکل و چقدر این تحول خوب است خوب، خیلی خوب…

    اما دوستان من تحولات بزرگ نه یک شبه دست می آید نه یک لحظه، باید از چیز های زیادی گذشت و توان داد به اندازه تحولی که میخواهی در زندگی خود ببینی و تحولات بزرگ از تحول های کوچک شروع میشه که باید تمام آنها بهم متصل بشن و جمع بشن تا شما آماده متحول شدن به اون کسی که خدا و خود میخواهید بشوید. خیلی جاها بود که جهان خواست من متحول شوم اما الان من خودم میخواهم که متحول بشم و ایمان و باور دارم که میتوانم و من در حال حاضر آماده ی یک تحول خیلی بزرگ در زندگیم هستم و باور دارم که رخ خواهد داد و ادامه خواهم داد…

    بیاید به اندازه یک دانه گندم در خود تحول ایجاد کنید و آنها را نگه دارید و تا بتوانید با دانه های جمع شده آرد و سپس نان درست کنید و بخورید و شادی کنید و لذت ببرید برای همیشه…

    شما هم مثل من دعای سال تحویل را هر روز صبح زمزمه کنید تا عیدی تازه در زندگی خود هر روز شروع کنید و تحولات را جشن بگیرید و دعای من برای همیشه شما همان دعای سال نو است

    شاد و خوب باشید

    یا مُقلّبَ القلوبِ و الأبصار

    Oh reformer of hearts and minds

    ای دگرگون کننده ی قلب ها و چشم ها

    یا مُدبِّرَ اللیلِ و النَّهار

    Director of day and night

    ای گرداننده و تنظیم کننده ی روزها و شبها

    یا مُحوِّلَ الحَولِ و الأحوال

    and transformer of conditions

    ای تغییر دهنده ی حال انسان و طبیعت

    حوِّل حالَنا إلى أحسنِ الحال

    Change ours to the best in accordance with your will

    حال ما را به بهترین حال دگرگون فرما

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  10. -
    میلاد اسماعیل زاده گفته:
    مدت عضویت: 3657 روز

    به نام خداوند جان آفرین حکیم سخن در زبان آفرین

    باعرض سلام و خسته نباشید خدمت تمامی دوستان و استاد عزیز

    من میلاداسماعیل زاده هستم 15ساله از خراسان رضوی شهر تربت حیدریه

    می خوام اولین تغییری که کردم رو برای شما بگم

    خب من از بچگی عاشق میکانیکی بودم جوری که من در سن 8 یا 9 سالگی دوچرخه بیستی که داشتم رو خودم درست می کردم که شامل پنچره گیری ،درست کردن ترمز ها وغیره بود .کلا از کارهای مکانیکی خوشم میومد ولی من مسیرم رو در زمان مناسب تغییر دادم به یک رشته ی دیگر و اون رشته کامپیوتر بود من برای این رشته پشتکار زیادی داشتم و دارم من اون زمان کامپیوتر از خودم نداشتم ولی یک کامپیوتر ساده توی خونه پدر بزرگ و مادربزرگم بود که کسی ازش استفاده نمی کردد این کامپیوتر مال داییم بود که به رحمت خدا رفت بود بعد من هفته ای می رفتم روستا همیشه بعضی وقتا بیشتر می موندم و با کار کردن با کامپیوتر ،مقدمات کامپیوتر رو یاد گرفتم .یعنی حدود 10سالگی من حدود 2سال این روند رو ادامه می دادم توی این 2سال من با اینترنت اشنایی نداشتم بعد بعد از دوسال من رفتم و پیش یک تعمیرات سخت افزار کامپیوتر کار کردم حدود 6ماه و سخت افزار کامپیوتر رو یاد گرفتم من از قبل کار های نرم افزاری بلد بودم مثل نصب کلیه ویندوز نصب درایور ها عیب شناسی برنامه نصب برنامه های کاربردی و غیره بعد من از بابام خواهش کردم یک پولی بده که من یک کامپیوتر برای خودم دست و پا کنم بابا هم 400 هزار تومان داد

    من هم با استاد تعمیر کار م صحبت کردم و یک کامپیوتر به قیمت همکاری بستیم

    و مشخصات خوبی هم داشت رم 2 گرافیک 1 سی پی یو 2 هسته و از این قبیلا خب بعداز اینکه من برای خودم یک کامپیوتر شخصی داشتم و اونهم توی خونه خودما بود

    رفتم سراغ تغییربعدی خودم و ان این بود که از کار های ویندوزی به کار های اینترنتی کوچ کردم حدود در سن 11یا 12سالگی یک وبلاک ساختم و کار های وبلاک رو می کردم می تونستم لینک طراح رو پاک کنم می تونستم هدر رو عوض کنم حدود ا 1سال این روند ادامه داشت تا اینکه من در 13سالگی اولین سایت خودم رو با وردپرس بر روی هاست رایگان و دامنه irزدم من در 13سالگی علاقه شدیدی به اینترنت پیدا کردم و بیشتر برای کارهای سایت و وردپرس خب من بعد 13سالگیم در سن 14سالگی با سایت های فیلم اموزشی اشنا شدم و تونستم یک چند فیلم اموزشی طراحی سایت رو دانلود کنم من اون فیلم های اموزشی رو نگاه می کردم و در عرض یک ماه 50درصد از زبان های html,cssرو یاد گرفتم و همچنین چیز های زیادی دیگه ای رو من در سن 15سالگی یا همین الان فعالیت حرفهای خودم رو شروع کردم هم در عرصه وب هم در عرصه ویندوز در هنگام عید امسال یک سایتی زدم. حدود یک ماه روی این سایت کار کردم و تونستم در یک ماه اول 200 هزار تومان کسب درامد کنم و این درامد اولیه برای خودم هم باور نکردنی بود خب بعد دوباره من یک سایت دیگه زدم و الان دارم روی این سایت کار می کنم و سومین تغییر در زمان مناسب این بود که من از عرصه وب و به عرصه ی اموزش امدم نه اینکه کلا از اینترنت خارج شدم نه یعنی اینکه بیشتر کار من الان شده ساخت فیلم اموزشی کامپیوتر من الان دارم فیلم های اموزشیمو توی سایت جدیدم قرار می دم خب الان که من 15سالم هست تونستم به لطف خدا به

    کلیه خدمات نرم افزاری و سخت افزاری و اینترنتی و گرافیک و وردپرس مسلط بشم

    وبا زبان های

    Html,css,jquery,مسلط باشم

    و زبان های

    Php,c#,c++,

    رو اشنایی و مقدماتشون رو یاد بگیرم و از خداوند می خواهم تا رسیدن به انتها این کار من رو یاری کند .

    و انشا الله امسال می خوام برم دوم فنی کامپیوتر

    راستی من به هیچ کلاس اموزسی نرفتم و فقط به کمک خدا و خودم و تحقیقاتم اینها رو یاد گرفتم

    خب حالا زمانی که من مجبور شدم که تغییر کنم کی بود

    خب من یک دوستی داشتم که خیلی باهم بودیم که یک روز اون رفت یک هارد برای کامپیوترش خرید و بعد از چند روز گفت میلاد هاردمو نمی خوای می خوام بفرشم سالمه سالمه

    بعد گفتیم این دوستمونه و اشنایه از این خریدم به یک روز نکشید هارده خرابشده حالا گارانتیش هم شرکتی بود اینقدر توی این کار های گارانتی هارد بالا پایین شدم که پدرم در اومد ولی من هنوز باهاش راه می رفتم تا یک روز صبرم تموم شده بود چون هم بخاطر هارد هم بخاطر کار های بدی که می کرد مثل تقلب کردن، مزاحمت و یک حرفی خیلی بد گفت که من خیلی از اون حرف بدم اومد گفت من می رم طلبه می شم و فقط بخاطر اون شهریه که به من میدن و من از اون هنگام مجبور به تغییر شدم و اون دوستم رو رها کردم و از اون موقع به بعد به هر کسی اعتماد نمی کنم با هر کسی دوست نمی شم

    امیدوارم خوشتون اومده باشه

    ببخشید که سرتون رو به درد اوردم

    امیدوارم که خداوند متعال به همه شما علاقه و پشتکاری بدهد که بتوانید بزرکترین کار هار و بکنید

    باتشکر از شما

    در پناه خداوند باشید

    یاعلی

    خداوندا هر انچه که به صلاح من است انجام ده

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: