می خواهی جزو کدام گروه باشی؟ - صفحه 33 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/08/abasmanesh-20.gif
800
1020
گروه تحقیقاتی عباس منش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباس منش2015-08-14 09:38:012024-06-08 20:59:00می خواهی جزو کدام گروه باشی؟شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
سلام خدمت همه دوستان و استاد عزیز
ابتدا میخوام موقعیتی رو براتون بگم که باید تغییر میکردم اما نکردم و با مشکل مواجه شدم.
حدود 5 سال پیش من با یکی از دوستانم شراکتی یک رستوران داشتیم که درآمد و کسب و کار خوبی داشت و موقعیت شغلی و اجتماعی خوبی محسوب میشد تا اینکه بعد از مدتی با مشکلاتی مواجه شد،سرآشپز از پیشمون رفت و کیفیت کار اومد پایین و در همین موقع شهرداری و اماکن هم بخاطر محل رستوران گیرهای زیادی به ما دادند تا عاقبت با کلی درگیری و مشکلات رستوران رو برامون پلمپ کردند.یادمه اون موقع 14 میلیون تومان بدهی داشتیم تمام نشانه ها این پیامو میداد که باید کسب و کار رو جمع کنیم و یک تغییر اساسی بدیم و کاری دیگه رو شروع کنیم. اون زمان اگه تمام وسایل رستوران رو میفروختیم بدهی هامون رو میدادیم و مقداری هم برای خودمون سرمایه دست و پامیکردیم. اما از اونجا که کلا تغییر برای انسانها دشواره و ما امید زیادی به آینده شغلمون و موقعیت اجتماعیش داشتیم و ترس اینکه این موقعیت از بین بره کارمون رو در مکانی دیگه از سر گرفتیم و مدت یک سال اونجا بودیم تا اینکه چشم بازکردیم و دیدیم بدهی هامون شده 50 میلیون تومان.
بعد از اون به این نتیجه رسیدم که مکان فعلی برای کسب و کار خوب نیست و بعد از مشورت با شریکم به یکی از مکانهای توریستی شهرمون نقل مکان کردیم تا بتونیم فروش بیشتر و در نتیجه کسب درآمد بیشتری داشته باشیم.
خوب طبعا فروش بالا رفت و کسب و کار خوب شد و امید پیدا کردیم که با همین روش کم کم بدهی هامون رو پرداخت کنیم.
((از اینجا به بعد داستان تجربه ایه که قبل از اجبار شرایط خودم تغییر کردم.))
چند ماهی که از این داستان گذشت نشستم با شریکم حرف زدم و بهش گفتم که اگه همینجوری ادامه بدیم درواقع برای مردم کارکردیم و هیچ کسب درآمدی برای خودمون نخواهد بود و زندگی خودمون از بین میره و با اینکه درآمدمون داشت خوب میشد متقاعدش کردم که کسب و کاری که باید خیلی وقت پیش جمع میکردیم رو تعطیل کنیم و هرکدوممون بریم دنبال یک کار جدید. خوب تقریبا با 50 میلیون بدهی کار رو تعطیل کردیم مقداری از وسایل رو فروختیم و بدهی ها رودادیم و مقداری بدهی هم موند و من با حدود 20 میلیون بدهی رفتم و شاگرد مغازه یکی از اقواممون شدم با حقوق ماهانه 300 هزار تومان.
تغییر سخت و دشواری بود اما میدونستم لازمه زندگیمه و برای پیشرفتم مفیده.
باسختی و مشقت زیاد و کار سنگین و طاقت فرسا مشغول کار بودم با حقوقی ناچیز که جوابگوی مخارج خودم هم نبود چه برسه به بدهی هام.
تصمیم داشتم بعد از مدتی برای خودم یک کسب و کار در همان زمینه راه اندازی کنم.
اوایل سال گذشته بود که ازدواج کردم و حقوقم تقریبا شده بود دوبرابر.
ندایی در درونم میگفت که این کار و حقوق جوابگوی نیازهات نیست و باید برای خودت کسب و کاری راه بندازی، اما از کجا و با چه سرمایه ای؟؟؟؟ برای شروع کار حداقل 50 الی 100 میلیون تومان سرمایه میخواستم . اما در همان اول کار با همون سرمایه کمی که داشتم یعنی 2میلیون و پونصد هزارتومان شروع به کار کردم. خیلی مسخره به نظر می اومد مثل اینه که کسی بخواد یک فروشگاه پوشاک بزنه اما بره کنار خیابون دست فروشی کنه. کار من هم دقیقا در مقابل همکاران مثل دست فروشی بود . اما میدونستم که این شروع کاره و در آینده ای نزدیک موفقیت به زندگیم راه پیدا میکنه . بعد از 4 ماه بصورت عجیب و باور نکردنی از یکجایی پولی به دستم رسید و یک نمایشگاه خوب و قابل قبولی راه اندازی کردم . با تحقیقاتی که در زمینه کاریم داشتم به این نتیجه رسیدم که اگر خوب کارکنم و به قول کاسب کارها خاک این کار رو بخورم بعد از گذشت یک یا دوسال به سود ماهانه 1/5 الی 2 میلیون تومان میرسم و این سود برایم من که حقوق 500 هزارتومان میگرفتم خیلی خوب بودو حتی به سود ماهی 1 میلیون هم راضی بودم. در ماه دوم کسب وکارم با سایت عباس منش و قانون جذب آشنا شدم و تصمیم گرفتم که این قانون رو در زندگیم عملی کنم. بعد از چند ماه گذشتن از این موضوع با یک حساب سرانگشتی متوجه شدم که سود ماهانم حدود 1/5 میلیون شده و من یکی میانبر 1 یا دوساله در کسب و کارم زدم و بدون خاک خوردن در کسب و کارم به اون مبلغ از سودی که میخواستم رسیدم. اما از اونجا که انسانها ذاتا زیاده خواه هستند وقتی به این مبلغ از سود رسیدم راضی نبودم و میخواستم که به سودی که توی تحقیقاتم بهش رسیده بودم یعنی 2 میلیون در ماه برسم.
برای همین احساس کردم که باید دوباره تغییراتی در شغلم بوجود بیارم برای همین درکنار فروش محصولات به پخش محصولات بین همکاران هم روی آوردم و یکی از پخش کنندگان سطح شهر شدم. الان که این متن رو مینوسم درآمد ماهانم حدود 3 میلیون تومانه که میدونم و میخام که اونو به مبالغ بالاتر برسونم. و حتما باید تغییراتی در باورهام، افکارم، روش های کسب و کارم و زندگی و اخلاقم بوجود بیارم تا موفق بشم.
برای رسیدن به موفقیت حتی در زندگی شخصیم تغییرات زیادی رو انجام دادم . کارهایی که هرگز نمیکردم رو انجام دادم تا به ضمیر ناخودآگاهم بفهمونم که هر کاری رو میشه انجام داد. از هر کاری ترس داشتم چه در زمنیه زندگی چه کسب و کار انجام دادم تا بتونم به موفقیت برسم. و هم اکنون اهداف بزرگتری در زندگیم دارم که مطمئنم به همه اونها هم میرسیم
خدایا سپاسگزارم
عالی بود آقای یزدآبادی.
پس کجان بقیه بچه های هدف گذاری! ما هرچی ctrl+f گرفتیم اسم هیچکی تون نبود حالمون گرفته شد! آقا ما دلمون برای همه تون تنگ شده! روزهای خوبی رو باهاتون داشتم و امیدوارم هر جا هستید موفق و شاد و سلامت باشید.
کجایی آقای امید نوری! کجایی آقای طاهر عباخواه! کجایید خانم خواجه نظر و خانم ستاره ر!!!
با سلام خدمت استاد عباس منش عزیز و گروه تحقیقاتی فعال و موفق.
وقتی به خیلی گذشته ها در زندگی خودم فکر می کنم تغییرات بسیاری رخ داده در مراحل مختلف زندگی .
اما دوست دارم از زمانی برایتان بگویم که آگاهانه تصمیم به تغییر زندگی ام گرفتم.
البته آن هم شاید در ابتدا خیلی آگاهانه نبود چون اول به طور واضح نمی دانستم چه می خواهم ، فقط میدانستم که دوست دارم طور دیگری زندگی کنم و به دنبال زندگی و راه و روش درست و صحیح بودم و میدانستم روش و زندگی که دارم با همه اینکه به ظاهر تمام چیزهای خوب را دارد از آن لذت نمیبرم.
الان که فکر می کنم متوجه می شوم که در آن زمان یک آرامش نسبی داشتم که توانستم به تغییر فکر کنم و به دنبال یافتن راهی درست برای زندگی ام باشم.
در آن زمان تنها چیزی که می خواستم و مدام آن را از خدای بزرگ می خواستم این بود که:
“خدایا راه درست زندگی کردن را به من نشان بده”
من فکر می کنم قبل از آن که در یک جنجال فکری بودم و دغدغه های کوچک زیادی داشتم این افکار (تغییر زندگی) به ذهنم نمی رسید اما پس از آنکه به یکسری خواسته های کوچکترم رسیدم مثل (خریدن خانه ، ادامه تحصیل و قبولی دانشکاه و شغل خوب که از قبل هم داشتم) یعنی برای رسیدن به آنها هم گامهایی برداشتم و شاید از دید خیلی از افراد زندگی ایده آل و خوبی برای هر کس بود و بعد از آن افکارم آرام شد و فکر تغییر به ذهنم رسید.
و از آنجایی که هر فکری برای عملی شدن به زمان نیاز دارد تا ما برای دریافت آن آماده شویم ، و بلافاصله اتفاق نمی افتد ، این هم برای من مدتی طول کشید اما من از جستجو و خواسته ام دست نکشیدم و همچنین از خداوند می خواستم تا راه را به من نشان دهد و در این مدت اتفاقاً اتفاق های عجیب و غریب بسیاری برایم رخ داد و شاید بهتر است بگویم شرایط بسیار سخت و مسائل بسیاری برایم پیش آمد.
که الان که فکر می کنم متوجه می شوم آنها همه برای عتش بیشتر و مصمم شدن من برای تغییر بود.
بعد از مدتی که سعی کردم با صبر سپری کنم و تشنه ی شروع زندگی متفاوتی بودم ، در عین حال افکارم را برای تغییری بزرگ آماده میکردم ، یک روز از طریق مادرم با کلاس های استاد عباس منش آشنا شدم و سی دی معارفه استاد را گرفتم و دیدم. یادم است که روز جمعه بود و تصمیم گرفتم فردای آنروز که شنبه بود به کلاس بروم و با اینکه اواسط دوره بود ، رفتم و تصمیم گرفتم دوره بعدی را کامل شرکت کنم و علی رغم تمام نارضایتی و مخالفت همسرم حتماً با او بروم و در همان دو جلسه ای که رفتم با قانون جذب آشنا شدم و شروع کردم ذهن خودم را برای رفتن به دوره بعدی همراه با همسرم آماده کردم.
و اتفاقاتی رخ داد که همسرم خودش پیشنهاد داد که با هم در دوره شرکت کنیم و وقتی رفتیم متوجه شدیم این دوره رایگان برگزار میشود و معجزات از همان وقت شروع شدند.
همیشه آن زمان را تولد دوباره خودم می گویم.
و از همان وقت تمام تغییراتی که در زندگی ام پیش می آمد نه تنها در بدترین وضعیت نبود بلکه شاید می توان گفت در بهترین وضعیت بود.
تحولات بزرگ ، اتفاقاتی فوق العاده که تا قبل از برایم غیر ممکن بود اما میدیدم که وقتی در مسیر درست پیش میروم و اهداف بزرگی دارم و برای آنها گام برمیدارم روند زندگی ام به سمتی پیش میرود تا برای دریافت آن آمادگی پیدا کنم و به راحتی و بدون زور زدن و سختی آنرا به دست می آورم و در طی مسیر نشانه های زیادی برایم هستند و متوجه آنها میشوم و در ادامه مسیر به من کمک می کنندکه اگر بخواهم تغییراتی که رخ داده و اتفاقاتی که پیش آمده را بگویم شاید کتابی شود و اینجا امکانش نیست .
وقتی گام ها را برمیدارم و همه چیز را به خداوند بزرگ میسپارم ، شاید در بعضی موارد زمان بیشتری ببرد و حتی مسائلی هم در بین راه پیش بیاید ، اما مطمئن هستم خدای قدرتمند آنرا برایم آماده نموده و من در بهترین زمان و به بهترین شکل آن را دریافت خواهم نمود و هر روز خدارا برای تمام نعمتهایش شاکر هستم و همچنان روی افکارم کار می کنم و همیشه از خداوند میخواهم آگاهیهای بیشتری به من بدهد و من را در مسیر آفرینش هدایت کند. انشااله
با سپاس از استاد گرامی
شاد موفق سلامت و ثروتمند باشید.
با سپاس فراوان از استاد
من فهمییدم که ما اسوده برانیم ک ارام نگیریم،موجیم ک اسودگی ما عدم ماست.
مااگه تو این دنیا اروم بگیریم و دنبال ارامش باشیم قطعا مرگ تجدریجی ماصورت میگیرد
پاسخ به سوال استاد عباسمنش:
داستان زمانی که تغییر نکردم و شکست خوردم.(در حوزه کسب و کار)
داستان زمانی که تغییر کردم و موفق شدم. (در حوزه ی رابطه ی فردی)
داستان تغییر نکردنم در حوزه ی کسب وکارم و پس رفت کردن و شکست خوردنم:
سلام محمدرضا هستم.میخوام داستان خودم را بگم از زمانی که تغیییر نکردم و در کسب و کارم با شکست مواجه شدم.
من 20سالمه.تقریبا در سن 16 سالگی بود که عاشق این بودم که یک شو من خوب بشوم و برای مردم برنامه اجرا کنم و اونها را خوشحال کنم و بخندونم.تقریبا به طور ناآگاهانه از قانون جذب استفاده میکردم و هر شب قبل از خواب به این فکر میکردم که دارم برای مردم برنامه اجرا میکنم و اینکه همه برام دست میزنند و خوشحالند و دارن میخندن.خوب تقریبا 2 سال از اون ماجرا گذشت و من وارد دانشگاه شدم همش هم به آرزوم توجه میکردم و با خودم جلوی آینه تمرین میکردم تا اینکه با استفاده از قانون جذب در شرایطی قرار گرفتم که یه دفعه همه چیز جور شد که من بتونم اولین اجرام را در دانشگاه در حد10 دقیقه داشته باشم .خدارا شکر اجرا کردم و ترکوندم همه خوشحال و شاد بود .دوستام بم تبریک میگفتند.واین طوری بود که آدم ها مییومدند دنبالم تا باهاشون در زمینه ی اجرای کمدی کار کنم.من بعد از اولین اجرام دردانشگاه هم تقریبا در طی کمتر از یک ماه 30 تا اجرا رفتم.واقعا برام رویایی بود حتی آدم هایی اومدند که با من عکس میگرفتند. ومن واقعا لذت میبردم.
اما اینو هم میدیدم که دارم بعد از اون هر روز پسرفت میکنم.هردفعه که برای برنامه من را دعوت میکردند همون برنامه های کهنه ی قدیمی را تکرار میکردم.هر روز بیشتر از کارم زده میشدم.میدونستم باید تغییر کنم.میدونستم باید آبدیت کنم برنامه های کوتاه و تکراریم را .اما این کار را نکردم تا اینکه خیلی راحت پسرفت کردم.با مدیر برنامه هام دعوام شد.برنامه های پیشنهادی دیگه را کنسل میکردم.دیگه کسی زیاد از برنامه هام لذت نمیبرد .
کسی نمیخندید.تا اینکه از اون کار اومدم بیرون….و در واقع پسرفت کردم… و بعد از این واقعه یاد گرفتم که به خودم و توانایی هام ایمان داشته باشم و حرکت کنم.حرکت کنم تا پیشرفت کنم و یاد بگیرم
داستان زمانی که تغییر کردم و موفق شدم(در حوزه روابط فردی)
من راستش وقتی وارد دانشگاه هم شدم با یک پسری آشنا شدم که هم کلاسیم بود .
با هم میرفتیم و در س میخوندیم .دیگه با هم دوست صمیمی شدیم .هر روز بیشتر و بیشتر میشد.روزی 1 ساعت تلفنی حداقلش حرف میزدبم…تا اینکه من هی دلم واسه این آدم میسوخت و این آدم یه آدم به شدت منفی نگر بود …و این واقعا من را عذاب میداد تا اینکه بعد از مدتی یه اتفاقی افتاد که خدا را شکر من این آدم را شناختم و فهمیدم که باید کنارش بگذارم از دایره دوستام چون داشت واقعا من را هم منفی نگر کمیکرد و وقتم را میگرفت….میدونستم که کم کم باید بزارمش کنار .روی ویژگی های مثبتش تمرکز میکردم و شکرگذار بودم بابت اون ویژگی های مثبت…اینو از کتاب معجزه شکرگذاری راندا برن یاد گرفته بودم…تا اینکه رابطمون خداراشکر بعد از اینکه از هم عذر خواهی کردیم به خاطر بحث هایی که باهم داشتیم.و تشکر ذهنی کردم به خاطر درس هایی که از اون رابطه یاد گرفته بودم… قطع شد…سریع اومدم از مدارش بیرون
و خدا روشکر دیگه اون آدم رو که بخشیدمش ندیدم .الان مدت یه 6 ماهی میشه خدا را شکر.
و الان دوستی دارم به جاش که از هر نظر سالمه و وقت های فراقتم را با اون هستم…هدفمند شدم….دیگه وابسته به کسی نیستم….ارتباطم با خدا بهتر و بیتر شده. احساس مفید بودن بیشتری دارم نسبت به خودم و خدا را سپاس گذا رم
واقعا زندگیم.اوضاع جسمانیم.روابم با خانودم.مادرم.مادر بزرگم بهتر و عالی تر شده و حتی در درسم هم این ترم پیشرفت داشتم
خدایااااا شکرت
با سلام خدمت استاد عباس منش ودیگر اعضای گروه تحقیقاتی و همچنین کاربران سایت.
من پس از تغییر نگرشی که بر اثر مطالعه مقالات مختلف و کتاب هایی در خصوص مدیریت زمان و کسب و کار و همچنین فایل های صوتی مختلف علی الخصوص فایل های استاد به این نتیجه رسیدم که روند زندگی ام را که نسبتا معمولی با یک رشد حلزونی بود تغییر دهم. من مهندس عمران هستم . و آن موقع خیلی خوشحال بودم که با اینکه سابقه ی بسیار کمی دارم ،در یک شرکت مشاور ساختمانی مشغول به کار هستم. خوشحالی من به خاطر این بود که بر خلاف بسیاری از دوستانم که بیکار هستند یا کار مناسبی ندارند در یک شغل مرتبط با رشته تحصیلی ام کار می کنم. اگر چه گاهی مجبور بودم به خواسته رییس کارهایی انجام دهم که شاید در شان یک مهندس نباشد. و حقوقم ماهی یک میلیون بود. و من راضی بودم زیرا حداقل با اینکه حقوقم کم بود ولی تجربه خوبی در این شرکت می توانستم کسب کنم. اما بازار مسکن هم مدت زیادی بود که راکت شده بود. و کارهای ما هم کم شده بود و قرقر های رییس بیشتر. من مدتی بود که یک ایده در ذهنم داشتم برای یک کسب و کار. ولی کمی از عملی کردن آن میترسیدم. اولین مشکل بر سر راه عملی کردن آن ،این بود که شرکت فول تایم وقتم را گرفته بود. و من زمانی نداشتم که برای عملی کردن ایده ام کاری انجام دهم.اولین تصمیم مناسبی که فکر میکنم در زمان مناسبی گرفتم این بود که تئوانستم رییس را قانع کنم که به صورت نیمه وقت به شرکت بیایم. و رییس هم با شرط نصف کردم حقوقم موافقت کرد. و نیمه وقت شدن کار من در شرایطی که شاید کمتر کسی دست به این کار بزند..این بسیار اتفاق خوبی بود که در زندگیم خودم ایجاد کردم… و توانستم با تایمی که بدست اوردم مقدمات کسب و کار جدیدم را فراهم کنم…
با سلام
خداوند در سوره رعد آیه یازده می فرماید:
بی گمان خداوند حال هیچ قومی را دگر گون نخواهد کرد تا زمانی که خود آن قوم حالشان را تغییر دهند
من تغییر کردم ولی نه از نظر مالی از نظر اخلاقی من از همه چیز ناراضی بودم خیلی غیبت میکردم با خدا قهر بودم با خواهرم خیلی بد رفتار بودم و اذیتش میکردم تا جایی که او دچار بیماری شد وقتی رفتیم دکتر گفت ریشه این بیماری استرس و ناراحتییه همین حرف دکتر باعث تغییر من شد وقتی اخلاقم عوض شد همه تعجب کردن خواهرم باورش نمیشد ولی این تغییر باعث شد من متوجه مهربونی و محبت خواهرم بشم او قلبی رئوف و مهربان داشت بهتر شدن اخلاقم باعث شد دنیا رو بهتر ببینم و از خودم بیشتر راضی باشم دلم میخواد از لحاظ مالی هم تغییر کنم با توکل به خدا موفق میشوم
رامین پورشت نژاد
با عرض سلام خدمت استاد عزیز و تمامی دوستان
سالها پیش من با یک ماشین مدل پایین مسافرکشی میکردم که به مرور زمان و کارکرد زیاد ماشین در طول روز استهلاک به هم میزد و هم مصرف بنزین بالایی داشت و از اونجایی که در آنزمان بنزین سهمیه ای در کار نبود من هم همیشه یک دبه چهار لیتری بنزین پرمیکردم وعقب ماشین میگذاشتم و کار میکردم وهیچ موقع هم ازش استفاده نمیکردم چون بنزین آزاد بود ومن دقدقه ای ازبابت بنزین نداشتم وهر بار که میخواستم بنزین بزنم اون دبه رو هم پر میکردم که همیشه در اثر حرکت مداوم ماشین خالی میشد و من به این موضوع اهمیتی نمیدادم و به این ترتیب روزها ماهها و سالها میگذشت و هر موقع خانواده نزدیکان به من میگفتند که ماشین رو عوض کن و مدل بالاتر بگیر تمایلی نشون نمیدادم و میگفتم مگه همین این کار نمیکنه چرا خودم رو بدهکار کار کنم و زیر بار نمیرفتم بطوریکه دوستان دور و نزدیکی که ماهها و سالهای بعد منو میدند منو با اون ماشین میشناختند و میگفتند هنوز اون پیکان رو داری و من هم تایید میکردم اما ولی ته دلم رضایت نداشتم از طرفی طرح تعویض خودرو شروع و همه ته دلم رو خالی میکردند و میگفتند این ماشین رو ازتو نمیخرن قطعاتش هم گیرنمیاد چون از دورخارجه و… و دوست داشتم که اوضاع فرق کنه ولی هر روز اوضاع بدتر میشد و من این مساله رو کتمان و ابراز راحتی و رضایت میکردم و این عدم تغییر باعث شده بود که زمان رو براحتی از دست بدم و در زندگی پسرفت داشته باشم و همه میگفتند که من تا ابد روی این ماشین کار و امرار معاش میکنم ولی من همیشه دوست داشتم که به طرز عجیب و غریب همه چیز براحتی تغییر کنه غافل از اینکه این فکر من بود که باید تغییر میکرد و من بدنبال فرصتی بودم و همیشه امید داشتم تا اینکه یک روز یکی از بستگان از شهرستان اومد و گفت قصد فروش ماشین رو نداری و من هم گفتم اگه یه مشتری پیدا چرا خلاصه ایشان پیشنهاد داد و من بدون هیچ تاملی کلید ماشین بهش دادم از اون روز بدنبال یه ماشین مدل بالاتر بودم البته بعد از چند ماه بیکاری و حرف مردم (ولی سعی میکردم اهمیتی ندم ) دوباره یه ماشین چند مدل بالاتر گرفتم و خرج برمیداشت ولی اینبار بزودی تصمیم گرفتم که ماشین رو بفروشم و با چند تا خرید و فروش یه ماشین مدل بالاتر داشته باشم و ماشین رو فروختم اما با پول من ماشینی به طور من نمیخورد تا که یکی از آشنایان به پیشنهاد داد که میخوای ماشین یکی از همکارانم رو برات بخرم اما فعلا بهت ماشین رو نمیده تا ماشینی که ثبت نام کرده بهش بدن اون موقع ماشین رو تحویلت میده و من پذیرفتم با کمی قرض و قوله نگه داشتن مقداری از پول ماشین تا زمان سند بنام زدن ماشین رو به جالب بود زمانی که مدارک ماشین رو تحویل گرفتم کارت سوختش رو که در پاکت و استفاده نشده بود به من داد بلافاصله بعد از اینکه ماشین رو خریدم بنزین سهمیه ای شد و من وارد بحران جدید و یک چالش بزرگ شدم چون اصلا دیگه بنزینی گیر نمیومد و با گرونی بنزین و کرایه تاکسی دیگه حتی به سختی کسی سوار ماشین میشد و من در مواقعی می بایست که کارکرد یک روز خودم صرف خرید یک باک بنزین کنم که معلوم نبود که در وعده ی بعدی این پول رو در میارم یا نه در این زمان بود که به فکر افتادم که شرایط داره به پیام میده و نشونی میده که من بازم باید تغییر مسیر بدم و به این ترتیب ماشین رو در بدترین شرایط فروختم و باتوکل به خدا و کمی مشورت و بررسی وارد کسب و کار جیدی شدم و با هرتغییر در خودم هر روز به لطف خدای مهربان مسیر رو به رشد رو تجربه میکنم . در پایان از خدای متعال برای شما استاد عزیز و تمامی دوستان آرزوی پیروزی و سربلندی دارم شاد و پرانرژی باشید.
به نام خدای مهربان
با عرض سلام خدمت استاد ارجمند جناب آقای عباس منش و گروه تحقیقاتی زحمتکشتان
من از پایان خدمت به دلیل مشکلات مالی به شغل فروشندگی در یک مغازه مشغول شدم که اصلا باهاش احساس راحتی و رضایت نمیکردم وبه همین خاطر به دنبال یک راهکار بودم که بتونم موقعیتم را تغییر بدم و با استفاده از رشته دانشگاهی (کاردانی کامپیوتر)که خوانده بودم به پیشنهاد یکی از دوستام تونستم مجوز آموزشگاه فنی و حرفه ای را بگیرم البته بدلیل مشکلات مالی 30درصد از سهم آموزشگاه مال من بود وتا اینجا فشار زندگی باعث تغییر در من شده بود و من دوباره احساس نیاز به شرایط بهتری میکردم و تونستم با پشتکار عالی بعد از یک سال آموزشگاهم را ارتقا بدم و از لحاظ درآمد خوب بود و تونستم شراکتم را به 50درصد ارتقا بدم و شرایطم بهتر شد و یک زندگی راحت را داشتم حتی تونستم برای خودم ماشین خوبی بخرم و احساس میکردم میتونم بهتر باشم و شرایط خیلی بهتری ایجاد کنم تا اینکه بعد از دو سال پشتکار و تلاش ،شکر خدا کل آموزشگاه را صاحب شدم وتونستم سطح کارشناسی کامپیوتر را هم بگیرم . در این زمان بود که از ظریق یک دوست فایل تصویری راز به بنده داده شد و من با قانون جذب آشنا شدم و چندین بار فیلم راز را مشاهده کردم و سعی کردم خودم را با قوانین جذب وفق بدم و بدنبال کتاب آن در اینترنت گشتم در همین راستا با کتاب قورباغه را قورت بده نوشته آقای برایان تریسی آشنا شدم و سعی کردم با اتفاده از قوانین راز و دستورالعمل 21 مرحله ای کتاب قورباغه را قورت بده زندگی م را برنامه ریزی کنم و تونستم تو این مدت با برندهای موفقی همچون سنجش و دانش و کانون فارغ التحصیلان ماندگار و شرکت تعاونی سازمان سنجش و قرارداد کاری ببندم و تو این مدت شکر خدا تونستم یک ملکی به ارزش 800 میلیون تومان واسه آموزشگاهم بسازم ولی دوباره احساس نیاز میکردم به مراتب بالاترو به همین دلیل کلیه برنامه های مربوط به موفقیت را توگوشیم نصب کردم و با برنامه دستور العمل ثروت آشنا شدم و برام جذاب بود و به سایت شما مراجعه نموده و فایل های رایگان را تهیه کردم و با استفاده از فایل های شما استاد ارجمند به این فکر افتادم که برای موفقیت بیشتر بستر مطالعاتیم را بالا ببرم به همین دلیل بسته تند خوانی را به صورت حضوری خریداری نمودم و الان 2 هفته است که مشغول گذراندن دوره برای یادگیری مهارت تند خوانی هستم و امیدوارم بتوانم که کتابهای زیادی را هم در زمینه شغلی و هم در زمینه موفقیت مطالعه کنم وتا بتونم بیشتر رو باورهای خودم کار کنم که باعث شده هر روز با اتفاقات مثبتی روبرو شوم که نمونه اش جدیداً بدون اینکه پیگیری کنم پیشنهاد نمایندگی موسسه علوی به من داده شد و تونستم قرارداد ببندم و در همین راستا جلسه ای دیروز داشتم که دقیقاً به چیزهایی که من واسه خودم مجسم میکردم اشاره شد و خدا را شاکرم هر روز شاهد موفقیات بیشتر در زندگیم میشم و درپایان از گروه تحقیقاتی بزرگتان که با استفاده از مطالب و محصولات عالیتان به من در خودباوری وتغییر نگرش زندگیم کمک کرده نهایت تشکرو سپاس را دارم و آرزوی موفقیت بیشتر را از خدای مهربان برای همه خواهانم
با تشکر :انور کیخسروی -بوکان
با سلام خدمت استاد عزیزم و دوستان
من معمولا جزء دسته اول و دوم بودم علتش هم این بود که با سرگرم کردن خودم با لذتهای زودگذر از فکر شرایط بدی که در انتظارم بود فرار میکردم
تنها زمانی که به استقبال تغییر رفتم 12 ساله بودم که متوجه شدم مثل خواهر بزرگترم در حال چاق شدن هستم پنهان از چشم مادرم غذایم را کم کردم و همزمان ورزش را شروع کردم الان 32ساله هستم با وزن و تناسب اندام ایده ال. اما خواهرم 40 کیلو اضافه وزن دارد و متاسفانه هر روز تغییر برایش سختتر میشود.
در تمام زندگیم از کمبود اعتماد بنفس رنج میبردم مدتها بود کلمه اعتماد بنفس را سرچ میکردم تا اینکه با این سایت اشنا شدم و در دوره عزت نفس شرکت کردم و به شدت تغییر کردم و نعمتهای زیادی بدون اینکه زحمت زیادی کشیده باشم از هر طرف به سمت من سرازیر میشد تا اینکه در یکی از جلسات فرمودند(چیزی بیشتر از پولی که داده اید درخواست کنید)من بشدت دچار چالش شدم چون تربیت من دقیقا برعکس این گفته بود حتی طبق اموزه های مذهبی من شنیده بودم که(بیشتر)لغت شیطان است (پول بیشتر رفاه بیشتر )از وسوسه های شیطان است و از وسوسه های شیطان است و با عدالت تناقض دارد درخواست بیشتر داشته باشیم
تمرینات استاد را رها کردم و عزت نفسم دوباره سقوط کرد تا اینکه از قول یک فرد محکوم به اعدام شنیدم که نصیحت میکرد در زندگی (پررو)باشید و همیشه بیشتر بخواهید و به یاد تجربیات گذشته ام از درخواست نکردن خودم و درخواست کردن دیگران افتادم و متوجه اشتباهم شدم و دوباره به استاد ایمان آوردم تصمیم به تغییر خودم گرفتم و اینکه تمرینات عزت نفس را از سر بگیرم که بسیار خوشحال شدم وقتی دیدم استاد هم در این زمان از تغییر صحبت میکنند
زمانی جهان مرا وادار به تغییر کرد که همش از خودم میپرسیدم نقش و هدف من در زندگی چیست اما به صورت جدی و باشیوه درست و شجاعت به دنبال جواب نمیرفتم تا اینکه احساس پوچی کردم و دچار افسردگی شدم و از نظر جسمی هم دچار بیماری و آسیب شدم
ودیگر حاضر نبودم اینطور به زندگی ادامه دهم بنابراین با خودم گفتم باید کار کنم و ورود من به دنیای کار وکسب دیدگاهم به خودم و زندگی را عوض کرد.
الان وقتی احساس میکنم شرایطم به جای رشد کردن دارد افت می کند به دنبال رشد و تغییر می روم و الان فهمیدم دلیل عمده عدم موفقیت من نداشتن ثبات وپشتکار است و از استاد عزیز ممنون میشم من رو راهنمایی کنند.