می خواهی جزو کدام گروه باشی؟ - صفحه 4 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2020/08/abasmanesh-20.gif
800
1020
گروه تحقیقاتی عباس منش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباس منش2015-08-14 09:38:012024-06-08 20:59:00می خواهی جزو کدام گروه باشی؟شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
بنام خدا
سلام ،
درودها بر استاد عزیزم و مریم خانم عزیزم و سپاسگزارم از شما برای تهیه ی سفرنامه ،
روز 112 ام این سفرنامه هستم ، در عین حال در قدم 5 هم هستم همزمان .
خداروشکر میکنم برای این همه آگاهی نابی که دریافت میکنم این روزها .
بله من در مورد کارم دقیقا این اتفاق رخ میداد که جهان با من با چک و لگد میفهموند باید تغییر کنم ، منم تغییر میکردما ولی با ضربه هایی که وارد میشد ،
بعد با تمرکز زیاد روی کارم و سایت شما و مطالعه ی کتاب هاتون فرکانسم میرفت بالا بازم نتایجم خوب میشد و بعدش من تمرکزم رو کارم و مطالعه ی قوانین کمتر میشد یجوری که انگار مغرور میشدم از آگاهی ها و دیدن نتایجم حسم خوب میشد میگفتم خب دیگه اینکه داره رخ میده ، برم یکم تو فضای مجازی راحتر گردش کنم و کنترلم روی ورودی هام کمتر میشد
بعد از یه عکسی یا یه گفته ی کوچیکی ، از ورودی های نامناسب این مثل یک ذغال کوچک میفتاد درونم ،
چونکه تمرکزم کم بود روی خاموش کردنش
این هی بزرگتر میشد
و بعد از چند هفته یا ماه میدیدم که بازم اومدم پایین ،
بازم جهان داره چک و لگد میزنه بهم ،
منی که تا چند وقت قبلش رو قله بودم و قلبم بازشده بود و همش سپاسگزار بودم یهویی میدیدم که رسیدم به ماههایی قبل از انجام تمرینات شما و از نظر احساسی ناراحتی هام نجواهام بیشتر میشد ،
ترسهام بیشتر میشد .
ایمانم کمتر میشد و در این زمانها میدیدم که درآمدم کمتر میشه
و واقعا جهان بهم چک میزد ،
وقتایی این سختر میشد که من میگفتم ای بابا من دارم 12 قدم رو میرم جلو ، الان دیگه چرا ؟؟؟
چرا بازم چک خوردم ؟!
باز میومدم تمرکزی فضای مجازی رو تعطیل میکردم ورودی هامو کنترل میکردم و قفلی میومدم تو سایت شما ، مثل روزهای اول آشنایی ام باشما
زندگی در بهشت ، سفر آمریکا ، فایل روزشمار تحول رو از اول شروع کنم و کتابهاتون و هی مرور آنها .
باز میومدم بالا ، باز فرکانسم بالا میومد و باز هم همون شل شدن رو تمرکزم روی ورودی ها …
و بازم چک …
نمیدونستم چرا باید اینشکلی شه ،
.
مشکل اون تمرکز بود
( اینارو الان فهمیدم و دارم مینویسم ها اون زمان اصلا متوجه نبودم )
.
چجوری متوجه شدم علت این بالا و پایین شدن رو ؛
میگم تا دوستانم با دقت بخونن تا راهی که رفتم رو دوستانم بخونن و درسهاشو بگیرند ؛
من بازم تعهدی تو سایت اومدم ، فرکانسم بالا رفت ، بازم همه چیز خوب شد ، گفتم خب حالا یکم برم بیشتر اینستا گردی کنم ،
اینستا که عکسهای زیبا میبینم و ورودی بدی نداره که ؛
رفتم و یواش یواش اونطرف تمرکزم کمتر شد و این سمت اینستا بیشتر میشد خیلی یواش یواش ،
و همینطور ذهنم هم یواش یواش نجواهاش شروع میشد ،
اولش خیلی کم هست ، اونقد که متوجه نمیشی
مثلا اینستا و توییتر یه ورودی نامناسب دیدم ، تموم شده چند ساعت بعدش یهویی تو مکالمه ی روزمره ام میام نکات منفی یه آشنا یا دوستی رو میگم ،
روزهای اول در این حده ،
بعد ساعات فضای مجازی بیشتر و بیشتر میشه و میبینی مثلا 3 یا 4 ساعت اینستا گردی کردی و توی توییتر و… ورودی نامناسب وارد کردی ،
بعد مثلا یکی رو میدیدم تو خیابون نکات منفی اش واسم بیشتر جلوه میکرد ،
در موردش بیشتر صحبت میکردم ،
تمرکز بر نکات مثبت سختتر میشد .
چونکه ذهن من سالها منفی بوده خیلی راحته که بازم یواش یواش منفی شه ، بازم علف هرزها رشد کنن ،
اولش این علف هرزها کوچیکن و نمیشه خوب شناساییشون کرد و بعد که خیلی رشد کردن متوجه میشی .
خلاصه ساعتهای فضای مجازی ام بیشتر و بیشتر شد ،
( من در فضای مجازی فقط وقت میگذروندم و هیچ افزایش درآمد یا پیشرفت و آموزشی رو دنبال نمیکردم ،
فقط میرفتم واسه وقت گذروندن و اتلاف وقت و انرژی داشت واسم به این علت برای من ورودی نامناسب محسوب میشد )
کم کم فایلهای استاد رو کمتر کار کردم ، کمتر رو قانون تمرکز کردم تا دوباره این رخ داد واسم ،
دوباره دیدم که حالم یواش یواش خوب نیست ،
و این بیشتر شد تا دیدم کل روز بیشتر حالم خوب نیست ،
حرفهای منفی ام بیشتر شده ،
درآمدم خیلی کاهش یافت و جهان چک زد بهم و خیلی شرایط فکری روحی ام بخاطر بحثهای مالی داغون شد اینکه میگفتم بابا من که تو 12 قدم هستم چرا بازم اومدم پایین ؟!
منی که ماههای قبلش اوضاعم خوب شده بودا ،
میدونستم باید درستش کنم و اینا واسم درس داره ،
چون قبلا هم اومده بودم پایین باز بالا رفته بودم ،
پس بازم حرکت کردم ، ولی اینبار با درسهای گذشته ام ،
این بار دیگه گفتم باید یبار واسه همیشه حلش کنم ،
دیدم من هربار دارم مثل یویو بالا پایین میشم ،
نباید اینشکلی باشم ؛
بازم شروع کردم ، قوی تر از قبل ،
این سری که مجدد تو فایلهای شما تمرکزم بالاتر رفت ،
به آرامش که رسیدم ،
فضای مجازی رو کمتر کردم ،
یواش یواش به احساس و حال خوب رسیدم ،
دوباره قدم ها رو از 1 شروع کردم به مرور با نوشتن خلاصه ،
و گفتم دیگه باید جلوشو بگیرم تا ماه های آینده دوباره هی چک نخورم ،
میخواستم جلوی چک آینده رو بگیرم اما نمیدونستم چرا اینشکلی میشه و من میام پایین ،
یه فایل گذاشتید که با مریم خانم بازی میکردید و توش میگفتید آدم وقتی زیاد برنده میشه امکان داره در بحث احساس لیاقت باعث شه که شک کنه و بازی رو که جلو بوده رو ببازه ،
اومدم احساس لیاقتم رو حسابی بررسی کردم دیدم آره ، این یکی از عامل ها بود واسم ،
وقتی درآمدم زیاد میشد یجورایی میگفتم این یعنی منم ؟ منم دارم اینقد پول میسازم ؟؟ ناخودآگاهم بودا . روش کار کردم ، زیاد . تقریبا حلش کردم ،
ولی بازم تغییر خیلی محسوس نبود ،
حداقل روی احساس خوبم دچار مشکل بودم ، تمرکزم بازم خوب نبود .
به زبان میگفتم خدایا شکرت ولی ته دلم یجوری بود ،
مثه ماه هایی که رو قله بودم قلبم باز نمیشد .
درآمدم هم تغییر زیادی نداشت .
گفتم باید بیشتر بگردم تا دلیلش رو کشف کنم ،
رفتم میزان در آمدهام رو که هر ماه در دفتری یادداشت دارم رو از ماههای قبل رو آوردم رو نمودار ،
با خط کش و برگه آچار نمودار درآمدهام رو درست کردم ،
دیدم به طرز عجیبی در طول دو سال من سینوسی درآمد دارم ،
یجا خیلی میرم بالا بعد ماه های بعدش خیلی پایین هستم …
اولش فکر میکردم این شانسیه یا ویژگی های بازاره ، ولی دیدم این روند بشدت با احساس و حالم هم ربط داشت ، و دقیقا همون ماههایی که بالا بودم بیشتر با گوشی کار میکردم و اون ماهایی که پایین بودم تمرکزم روی مطالعات قوانین بیشتر میشد …
مشکل رو شناسایی کردم .
خیلی شگفت زده شدم .
ماهی که این روند رو شناسایی کردم درآمدم به پایین ترین حد رسیده بود ،
گفتم اگر این شناسایی ام درست باشه باید این ماه با انجام آموزشهای استاد خیلی برم بالا ،
ماه بعد طبق برآورد دقیقم بالا رفت و خیلی بیشتر از انتظارم بالا رفتم ،
حالم خیلی خوبتر شد ، احساس آرامشم بیشتر شد قلبم باز شد .
ولی اینبار ،
بجای اینکه مثه صدها دفعه ی قبلی که وقتی به این آرامش و راحتی میرسیدم خیالم راحت میشد و میومدم اتلاف وقت میکردم تو فضای مجازی ؛
اینبار جلوی چک خوردن رو حسابی گرفتم و اکانت اینستا و توییتر ام رو حذف کردم .
( واسه منی که از نوجوانی اش این عادت رو داشته کار بزرگی بود ) .
الان که دارم کامنت میذارم در حالی است که من بعد از قله ای که رسیدم در حال رفتن به قله ی بالاتر هستم برخلاف دفعات قبل .
خیلی حالم خوبه و خداروشکر میکنم برای شناسایی این عامل این علف هرزی که انرژی و تمرکز منو میگرفت و حلش کردم .
به نام خدا
با عرض سلام و خسته نباشید خدمت گروه تحقیقاتی عباس منش.
میخوام داستان زندگی چند سالی اخیرم را بیان کنم. بخشید اگه طولانی و با جزئاته.
قبل از سال 87من دانش اموز بودم و برای کنکور درس میخوندم. در لابه لای درسم کار میرفتم. کارمم عکاسی بود. اون موقع روزی یک و دو ساعت میرفتم اونم برای اشنایی بادستگاه های چاپ و کار گرافیکی و فتوشاپی بود.خلاصه بار اول من کنکور قبول نشدم و بار دوم هم شرکت کردم البته اون موقع من بیشتر جذب کار عکاسی و لابواتوار عکس شدم خلاصه بار دومم قبول نشدم. اون موقع دیگه درس رو کاملا کنار گذاشتم و چسپیدم به کاری که دوست داشتم . و دفترچه خدمت سربازی را پر کردم و نزدیگ 4و5 ماه بعدش عازم میشدم. من در این مدت با تمام وجودم کار میکردم تا تمام فنون با دستگاه های چاپ انالوگ ودیجیتال را یاد بگیرم . جالبه اینو بگم اون موقع دستمزدم روزی 2هزار بود. بعد از دو ماه من تمام و کامل وارد شدم. به طوری که میتونستم روتوش هم کنم. خلاصه وقت سربازی اومد هر جایی میرسیدم توی خدمت من خودمو عکاس معرفی میکردم جالبه تمام مرخصی هایی که میگرفتم زودی میرفتم مغازه و مشغول کار میشدم. خلاصه اواخر خدمتم بود که من عاشق یه دختری از اقوام شدم. البته طرف کنکوری بود.. من در فکرم این چیزا میگذشت خدمت تمامه .کار هم دارم. حالا نوبت زندگیه. و شرایطشم دارم. با اینکه هر دو طرف قبول کرده بودیم که بعد از کنکورش عقد کنیم .بگذریم خلاصه خدمتم سال 90 تمام شد. من رفتم داخل مغازه و مشغول شدم صاحب کار ان قدر اعتماد بهم داشت که تمام دفتر و دستک وکلیدهای مغازه را به من داده بود. و به صورت حرفه ایی با تمام دستگاه وارد شده بودم.اینو بگم با اینکه اونجا شرایطش سخت بود من تحمل میکردم روزی 10 هزار دستمزدم بود و از ساعت 8 صب تا 9شب من داخل مغازه میبودم .و بعضی شبهاهم نمیرفتم خونه بخاتر خرابی دستگاه ها.و روزشم دوباره از نو کار. خلاصه تا اینکه یکی از مشتری هام دوستان قدیمی دوران دبیرستان که خیلی هم دوست بودیم رادیدم اومده بود یه سری عکس چاپ کنه. از وضعیتم پرسید. منم شرایطم براش گفتم. و و و . تا اینکه صب فردای اون روز کادویی برام اورده بود کتاب بود . بهش گفتم من نفرت دارم از کتاب .و چند سالی هس که من خداحافظی با کتاب و دفتر کردم. دوستم اصرار زیادی کرد که من این کتابو بخونم. نام اون کتاب چه کسی پنیر من را جابه جا کرد.
خلاصه من اون روز کتابو گذاشتم کنار البوم های مغازه یه روز اواخر شب بود که دستگاه به طور ناگهانی خراب شد و کار زیادی هم روی دستم بود. منم خسته تا نیمه ها ی شب خودم تنها توی مغازه بودم دیدم نخیر درست نمیشه. گفتم بخوابم . خوابم نبرد ناگهان چشمم به کتابه خورد گفتم بخوانم تا خوابم بگیره.اینو بگم جلد کتابو که دیده بودم با خودم گفتم کتاب قصه احتمالا.همان لحظه گرفتم خوندمش.60 صفحه بود تمامش کردم. در واقع ان شب من میخواستم بخوابم وباخواندن کتاب اصلا نخوابیدم.و به طوری در مورد تصمیمات زندگی اگاهی به من داد .اون شب من تمام زندگی گذشته خود واینده را یه جورایی میدیم. خلاصه تا اینکه صبش زنگ زدم به صاحب مغازه تمام دفتر دستک را تحویل دادم و یه جورایی استفعا دادم و با دنیای عکس خداحافظی کردم. به هر بهانه ایی اونجا را ترک کردم.صب ساعت حدودا12 بود من رفتم خونه تعجب کردن که من این وقت روز خونه ام . معمولا توی مغازه بودم. خانواده ازم پرسیدن چی شدی من گفتم دیگه اونجا کار نمیکنم.و کاره دیگریی پیدا کردم که فردا صب میرم. و نگفتم که میخوام اون کار ی که شبش تصمیم گرفتم را انجام بدم . بعدش من بعداظهرش کاملا داخل انباری خونه بودم دنبال یه چیزهایی بودم . خلاصه صب فردا رسید تا من برم سرکار. همه اعضای خانواده به من گفتن پ چرا نمیری کاره جدیدت. من گفتم ازین به بعد توی انباری کار میکنم. تعجب کردن رفتن توی انباری دیدن انباری تمیز شده و قفسه کتاب ها در کنار یه میز کوجلویی کاملا مشخه. خلاصه ان روز من به همه گفتم من میخوام دوباره درس بخونم با این که من علاقه ایی نداشتم و دو بار کنکور داده بودم و چند سالی فاصله گرفته بودم.من انتخاب خودمو کردم .جالبه همه اعضای خانواده مخالف و هم نامزدم همینطور . اما من هیچ وقت از تصمیم منصرف نشدم خلاصه سال 91 من کلا نشستم بهدرس خوندن و و و خلاصه تا اینکه سال 92 قبول شدم و رشته مشاوره دانشگاه رازی را اوردم.و الانم ترم 5 رشته مشاوره ام.و افتخار میکنم که سرنوشت زندگی مو عوض کردم
یه چیزی بگم هیچ وقت این تغییری که زندگی ام رقم زدم رو فراموش نمی کنم و به قول روانشناس ها شده خاطرات نخستین من.(خاطرات فراموش نشدنی )
باتشکر از زحمات گروه تحقیقاتی عباسمنش
سلام.سپاسگذار از اقای عباس منش بابت ایجاد همچین فضایی که میتوان داستان های واقعی ی زیادی را مطالعه کرد.
از داستانتون لذت بردم
ارادتون قابل تحسینه
ممنون
سلام👋🏻
به همه دوستان و استاد عزیز❤️
من به این خاطر که سن کمی دارم تا به حال تجربه زیادی در مورد این موضوع نداشتم و انشالله با استفاده از آگاهی های فوق العاده این فایل ها هرگز و هرگز تجربه ای نخواهم
داشت (:
اما باز هم تجربیاتی در باره این موضوع داشتم.
مثلا اخیرا آگاهانه به جای اینکه صبر کنم تا سنم بیشتر بشه تصمیم گرفتم که خودم پول بسازم هر چقدر هم که کم باشه و منتظر نموندم
تا زمانم هدر بره.
یعنیبه جای اینکه بیکار باشم، سعی کنم ورودی مالی برای خودم ایجاد کنم و حتی به مقدار کمی پول بسازم.
چون این رو می بینم که اگر بیکار باشم بعدا مجبور میشم به هر طریقی که شده پول در بیارم و به سختی کار کنم.
که به لطف❤️الله❤️ این اتفاق با تغییر اساسی من نمی افتد.
در مورد اینکه جهان من رو مجبور کرد میتونم به حال حاضرم اشاره کنم که جهان منو مجبور کرده که روابطم رو درست کنم و اخلاق های بدم رو تغییر بدم و بهتر با دیگران ارتباط برقرار کنم.
چونکه رفتار های بسیار بدی رو دیدم احساسات بسیار بدی رو تجربه کردم و بسیار از نظر روحی اذیت شدم.
خیلی از جاها توی زندگیم نتونستم به خاطر همین موضوع پیشرفت کنم و احساس خوبی رو تجربه کنم و الان مجبور شدم به تغییر.
و البته به نظرم اینکه جهان حداقل یک بار انسان رو مجبور به تغییر کنه خیلی خوبه چون بعد از اینکه انسان درتنگنا قرار میگیره هوشیارانه تر و آگاهانه تر به مسائل زندگی و تغییر خودش، نگاه میکنه
و…..
اشتباهات کمتری رو در آینده مرتکب میشه❤️🦋
به امید خدای مهربان خودمان آگاهانه خودمان را تغییر میدهیم.⭐🥰👌
سلام
من خیلی وقته که میخوام تغییر کنم و تو شرایط بهتری قرار بگیرم ولی نمیدونستم چه جوری باید این کارو کنم و هر دفعه کم میاوردم و بیخیال میشدم.و واقعا اعتماد بنفس نداشتم.تا اینکه یه روز انگار بهم الهام شد که باید چیکار کنم خیلی جالب بود برام که یک دفعه همچین احساس عجیبی پیدا کردم و انگار قفل ذهنم باز شد .تنها چیزی که تو اون لحظه یاداشت کردم این بود که من باید ذهنمو کنترل کنم و بهش دستور بدم نه اون به من و هر جا که من بخوام باید بره و به هر چیزی که من میخوام باید فکر کنه .تا اون موقه مغز من مثل یه خونه کلنگی و پر از وسایل دربو داغون و خراب بود که هرکدوم یه گوشه افتادن و روشون کلی خاک نشسته و اصلا نمیشد توش وسیله جدیدی قرار بدی .همینجا بود که تصمیم گرفتم از این وضع خلاص بشم و شروع کردم به تمیز کردن ذهنم و هر چی وسیله (فکرو تجربه)قدیمی و تاریخ گذشته داشتم ریختم بیرون البته کمی سخت بود ولی انجامش دادم و اولین کاری که کردم این بود که یه نگهبان واسه ذهنم گذاشتم تا هر فکری بدون اجازه نیاد تو و منزل جدید وقشنگمو خراب کنه حلا یه ذهن تمیز و آماده دارم که میتونه رو هر چیزی تمرکز کنه و هر مسئله ای رو به موقع و به وقتش حل کنه و از روش رد بشه. امیدورم تجربه ای رو که نوشتم مفید باشه .
ازخدا سپاسگذارم که منو آفرید و به من توانایی بخشید.
از استاد عباس منش کمال تشکر و قدر دانی رو دارم که وسعت دید منو هزار برابر کرد.
به نام مهربان پروردگارِ سخاوتمندم ،بنام مهربانه هدایتگرم ، به نام عشق ،به نام مهربان پروردگارم که بخشنده و مهربانِ
تاابد سپاسگزارِ مهربان پروردگارِ سخاوتمندم هستم که هدایتم کرد به آگاهی های استاد عباسمنش…
سپاسگزارم از شما استاد عباسمنش عزیزم که خودتون رو شناختید،خدای خودتون رو شناختیدو خوب زندگی کردید و کمک کردید جهان جای بهتری برای زیستن باشه
خدایا تاابد ازت سپاسگزارم که قوانین جهان هستی رو ازطریق استاد عباس منش عزیزم به من آموزش دادی
من ماریای 37 ساله ای هستم که در واقع 6 سالمه، 6ساله با آگاهی های شما آشنا شدم و دوباره با عشق خودمو تربیت کردم
تاقبل از آشنایی با آگاهی های شما ، فکر میکردم دوام آوردن زیر چک ولگدهای دنیا کار درستیه، نشون میده که من چقدر قوی هستم که دارم تحمل میکنم و این باور محدود کننده از تربیت ناصحیح نشأت گرفته بود
بعد از آشنایی با شما وآگاهی های شما،متوجه شدم چون استاندارد هام پایینه چون احساس لیاقت نمیکنم چون برای خودم به عنوان یک انسان، فقط چون انسانم برای خودم ارزش قائل نیستم ، به همین خاطرهست که بااستاندارد های پایین زندگی میکنم و به اصطلاح دارم دوام میارم و چون مشرک هستم و ایمان ندارم که هدایت میشم که خداوند بزرگترین حامی منه،
به همین خاطر دست به تغییر نمیزنم و اجازه دادم شِرکم، فرمون عملکردهامو دردست داشته باشه نه ایمانم.
مهربان پروردگارم که رب جهانیان هست و رحمن و رحیم هست رو هزاران بار سپاس گزارم که هدایتم کرد به این آگاهی های توحیدی ،تا الان در جایی باشم که بتونم با قدرت بگم ، چون این آموزش هارو دیدم ،تونستم تغییر کنم ،اونم نه مثل الگوی گذشته ی خودم (زمانی که مجبور به تغییر بشم ) بلکه بااولین نشانه ها به خودم بیام وزمانی که اوضاع عالی هست ، درک کنم که باید تغییر کنم
وحالا که به اوضاع نگاه میکنم ، میبینم عین نوح زمانی که بهم گفته شد تغییرات رو آغاز کن با وجود اینکه هیچ نشانه ای از طوفان نبود من شروع کردم به ساختن کشتیم و حالا که اون بیرون ابرهای سیاه وعظیم باران زا رو میبینم ،به خودم تبریک میگم که توحیدی عمل کردم
که حالا با آرامش تو کشتیم نشستم و حمد و ستایش مهربان پروردگارِی رو میکنم که همواره همراه من بوده و سپاسگزارم از استاد عباس منش عزیزم که چراغ راهم هست دراین مسیر .
اصلا نمیتونم تصور کنم که اگر با آگاهی های شما آشنا نمیشدم ،الان در مواجه بااین موضوع (به ظاهر تضاد) باید چیکار میکردم و چقدر آسیب میدیدم ،
میگم به ظاهر تضاد چون دیگه الان یقین دارم برای منی که تو مسیرم هرررررراتفاقی ،هررررررراتفاقی برای رسوندن من به خواسته هامه، چون یقین دارم روند طبیعی جهان رشد و پیشرفته، چون میدونم هیچ چیزی نیست که بخوام اما توانایی تحقق آن رو نداشته باشم، اگررررررر کنترل کانون توجهم رو یادبگیرم.
من به هوشی که تمام کیهان رو مدیریت میکنه اعتماد دارم ،فرمون دست اونه من روی شونه های خدا نشستم و خودش منو میبره اونجا که دلش خواست ،به هرجابُرد میدونم ساحل همونجاست…
دوستتون دارم وعششششششق برای خانواده بزرگم در سایت توحیدی عباسمنش 🟢
سلام خدمت استاد عباس منش عزیز و دوستان گرامی
یه تغییر خوبی که تونستم آگاهانه انجام بدم دیدن فایل ها با دقت بیشتر نسبت به قبل و خوندن همه کامنت هاست و نکته برداری البته اول نجوای ذهنم نمیزاشت میگفت آخه کی ۵۰۴ تا کامنت را میخونه وقتی را که میخوای بزاری این کامنت ها را بخونی برو چنتا فایل دیگه ببین اما یاد حرف استاد افتادم که این کامنت ها یک گنجینه است و خلاصه دو روز سر فرصت همه کامنت ها را خوندم و خوشحالم که تونستم از تجربه افراد زیادی استفاده کنم که چه آگاهی ها و باور های خوبی برام داشت
نتیجه گیری کلی از کامنت ها این بود که هر کس به معنای واقعی به خدا توکل کنه ، ناامید نشه و ادامه بده و احساس خوبی هم داشته باشه در هر کار و هر هدفی که داشته باشه نه تنها موفق میشه که معجزه براش رخ میده .
اما نکته ها و باور هایی که من از کامنتها یاداشت کردم را به صورت خلاصه و تیتر وار میگم
_ قانون بخشش و سپاسگذار
_تعهد و ادامه دادن در هر شرایطی
_ تغییرات در هر حال ( در حوزه کار ، روابط،سلامتی ،معنویت و …)
_همواره و در هر شرایط مثبت بودن
_تا باور نکنیم داده نمیشه
_انسان به سمت بی نهایت میل میکنه چون روح خدا درش دمیده شده و خدا بی نهایت
_ ثبات ، پشتکار ، تمرکز
_قانون طلایی درخواست (درخواست مثبت با احساس خوب )
_از خدا بخواهیم به درک و فهم ما اضافه کنه (قل رب زدنی علما )
_بدترین جنبندگان نزد خدا افراد کر ولالی که اندیشه نمیکنند
_همیشه از خودمون بپرسیم اگه با همین فرمون بریم جلو چند سال دیگه کجاییم (تو حوزه کار و روابط و…)
_آموزش ، صبر ، اشتیاق درونی
_استفاده از اهرم رنج و لذت
_جهان بسیار گسترده تر از پیله ای است که ما دور خود کشیده ایم
_پرندگان گاه آنقدر سرگرم دانه چیدن میشوند که پرواز را از یاد می برند و گاه سنگ کودکی بازیگوش یادآور پرواز است
_همان گونه که جهان هستی از بدو خلقت در حال تغییر و پیشرفت بوده است ما هم به عنوان بخشی از این جهان هستی قاعدتا باید تغییر کنیم
_با تغییر استعداد های ما کشف می شود
_داشتن هدف = تغییر
_ ترس= عدم تغییر
_طبع جهان رشد کردن است
_خدا به آسانی شما اراده کرده است اراده او به سختی شما نیست
_این جمله هم تو یه کامنت برام زیبا بود
وقتی ما از خدا بخواهیم به خاطر مظلومیت امام حسین به ما ثروت بدهد مثل این است که بگوئیم خدایا به خاطر هوش انیشتین ذهن ما را هم قوی کن چنین چیزی نیست هر کس در گرو اعمال خویش است (البته من به شخصه برای ائمه و همه انسان های درست کار احترام قائلم اما شرک نمی ورزم)
_در سکوت تلاش کنیم بگذاریم نتایج ما غوغا و انقلاب کند
_ یکتا پرستی واقعی یعنی اینکه خدا خودش خواسته ات را به گوش تمام انسان ها می رسونه بدون این که با اون ها حرف بزنی
_باید حد و مرز ذهنی خود را باز کنیم تا حدود فیزیکی گسترده تر بشه برامون
_مرگ آگاهی (اگه قرار بود امروز روز آخر زندگیم باشه چه کارهایی میکردم )
_توکل ، باور مثبت ، تعهد ، تلاش
_ حذف بعضی از انسان ها از زندگیمان به معنای متنفر بودن از آن ها نیست به معنی احترام به خودمان است
_شاد بودن ، خونسرد بودن ، امید داشتن ، باور های مناسب
_وقتی من یک قدم بردارم خدا ۱۰۰۰ تا قدم برمیداره
_به حساب خود برسیم قبل از این که به حساب ما برسن
_اگه عمیقا و قلبا اعتقاد به موفقیت در یک رشته را داشته باشیم قطعا موفق میشیم
_پول ساختن باید همراه کاری باشه که به ما احساس خوبی میده (رضایت و آرامش داشتن در کار )
_اگه فکر کنی میتونی کاری را انجام بدی یا فکر کنی نمی تونی کاری را انجام بدی در هر صورت درست فکر کردی
_رفتن تو دل ترس ها
_ برای هر فرد که میبینیم دعای خیر کنیم
_ همواره نکات مثبت هر چیز ،هر موقعیت و هر فرد را ببینیم
_از خدا و دنیا و همه انسان هایی که به حق ما خوبی و بدی کردند سپاسگذار باشیم
_تا مشکلاتمون را حل نکنیم و باورهامون را عوض نکنیم اوضاع عوض نمیشه
_ترس یک توهم ذهنی است نه یک واقعیت
_وقتی خدا را باور کنیم تمام راهها را نشان میدهد
_استفاده از تجربه و داشتن الگوهای موفق
_در نبرد بین انسان های سخت و روز های سخت این انسان های سخت هستند که می مانند نه روز های سخت
_ مادر یادگیری ها تکرار تکرار تکرار
_سخنی از آقای بهجت : اگه طالب علم باشی خدا در و دیوار را برای شما معلم میکنه و اگه خودت نخواستی و طالب نبودی سخن پیامبر هم در شما رسوخ نمیکنه مثل ابو جهل عموی پیامبر
_ زندگی را آسون بگیر اما مسئولیت پذیر باش
_ موفقیت نقطه ندارد و از طول مسیر موفقیت و شخصیتی که به ما میده باید لذت ببریم
_سخت کار نکن با فکر کار کن
_ خدا آخرین حد از خوشبختی را برای بندگانش میخواهد
_خدا در هر لحظه با من است و هیچ گاه مرا تنها نمی گذارد
_از جایی که انتظار نداریم و افرادی که فکرش را نمیکنیم خدا می رساند
_من یک قطعه با ارزش از این پازل جهان هستم
_هنگام کنار گذاشتن دوستان منفی نگر همواره به نکات مثبت آن ها توجه کنیم و بابت آن ها شکر گذار باشیم
_خدایا وظیفه بندگی کردن به عهده من است و وظیفه حل مسائل و مشکلات با تو
_ما آسوده به آنیم که آرام نگیریم موجیم که آسودگی ما عدم ماست
_مسئول همه چیز در این دنیا فقط و فقط خود من هستم
_اگر بندگانم میدانستند من چقدر آن ها را دوست دارم و از عشق من نسبت به خود با خبر بودند بند بند وجودشان از هم می گسست برای رسیدن به من
_ ایمان دارم چنان قدرتی در من نهفته است که میتوانم معجزه کنم
_تمامی اتفاقات و مشکلات در ذهن طراحی میشه و در واقعیت عملی میشه
_آرامش پایه همه موفقیت هاست ، ما از خداییم مگه خدا نگران میشه
_وقتی ما آگاهانه انسان بهتری میشیم خدا کلمات و تصمیمات مناسب را به ما الهام میکنه حتی سکوت در زمان مناسب را هم الهام میکنه
_وقتی ما ترمز های ذهنیمون را ضعیف و ضعیف تر میکنیم به نقطه ای میرسیم که دیگه ترمز میبریم و با نهایت شتاب و سرعت تو سرازیری نعمت ها و برکت ها میفتیم (البته این دو تا کامنت از خانم محمدی و از یه فایل دیگه است )
_اونجوری زندگی خودمون را خلق کنیم که به خودمون احسنت بگیم همون طور که خدا هنگام خلق ما به خودش احسنت گفت
_ کسب موفقیت به باور ذهنی مربوط میشه نه تلاش فیزیکی
_باور دارم هر اتفاقی بیفته به ضرر من نیست و صد درصد خیره
_همیشه به وجود خود به عنوان انسانی که روح خدایی در او دمیده شده است افتخار میکنم
_بهترین زمان انجام کار همین لحظه است
_کاسب روزیش را از خدا میخواد و کارمند از رئیسش
_آدم های موفق و پولدار شاخ ندارن
_یاس و ناامیدی و شک و تردید باعث میشه اوضاع سخت بشه
_ با زور زدن نمیشه پیشرفت کرد قانون تکامل یادمون نره
_من خودم را صمیمانه و قلبا دوست دارم و بی نهایت به خودم عشق میورزم
_کنترل ذهن و کنترل ورودی های ذهن
_داشتن آگاهی ها و اطلاعات خیلی عالی هستن اما باید حرکت را ضمیمه کار کنیم تا معجزه رخ دهد
اما در مورد تغییرات خودم تو زمینه درس و دانشگاه جزو افراد گروه دوم بودم که وقتی اوضاع داشت خراب میشد تغییر میکردم
اما تو زمینه کار و روابط تقریبا بین گروه سه و چهار بودم بعضی وقت ها با دیدن اولین نشونه ها تغییر میکردم و بعضی وقت ها خودجوش تغییر میکردم و خدا را شکر چند سالیه بیشتر به سمت گروه چهارم سوق پیدا کردم خصوصا بهترین تغییرم اینه که اومدم توی این مسیر و به قول بچه ها توی این اتوبوس یا قطار سوار شدم که همواره ما را به تغییر و بهتر بودن تشویق میکنه
خدایا سپاسگذارم که ما را به راه راست و راه آن ها که نعمت دادی هدایت کردی پس ما را در این راه ثابت قدم نگهدار
(یه اتفاق جالب این بود که امروز صبح از خدا خواستم یه خبر خوب بهم برسه و همین الان که داشتم تایپ میکردم یه سفارش خوب تو واتساپ برام اومد که بالای گوشی دیدم و هنوز حتی باز نکردم )
ممنونم خدایا که خودت داری کمک میکنی هر روز بهتر باورت کنم 🙏
دوستتون دارم
لبتون خندون
جیبتون پر پول
دلتون آروم
خدا نگهدارتون
سلام آقای شفیعی
زیبا نوشتی به قدری که زیبایهای درونت به تصویر درآمد لذتبخش بود گرچه به گفته خودتون بعضی مطالب را از دیگران عاریه گرفتی. من متن را کپی کردم که بار ها بخونم و لذت ببرم و برداشت تازه داشته باشم . ممنون از همت شما.
به نام خداوند مهربان
سلام به همگی عزیزانم
امروز روز 112ام از روزشمار تحول زندگی منه
و این فایل
می خواهی جزو کدام گروه باشی؟؟؟
چقدر خوبه که آدم جزو گروه چهارم باشه یعنی جزو یک درصدیا ،جزو عباس منش ها ،که همواره طالب تغییر و پیشرفت باشه و این هم تکامل داره و انسان میتونه روی خودش کار کنه و به نظرم اگر ما قانون جهان و درک کنیم ،که ما تا وقتی که فرکانس مناسب به جهان ارسال میکنیم ،اتفاقات مناسب و دلخواه برامون رقم میخوره ،درک کنیم که اساس جهان بر رشد وگسترشه و هرجا شرایط خوب بود و ما وایسادیم ،یادمون باشه که ما نمیتونیم ثابت باشیم ،چون جهان هر لحظه داره پیشرفت میکنه و ما در حقیقت ثابت نمیتونیم باشیم و اگر ثابت بودیم در شرایط خوبی که داریم ،بدونیم که روزبه روز داریم عقب تر میریم ، چون پایه و اساس جهان بر رشده رشد و من همواره باید میل به تغییر و بهتر شدن داشته باشم و باید به خودم یادآوری کنم که تغییر یک چیز اختیاری نیست بلکه تغییر یک الزامه ،چون جهان همواره داره تغییرمیکنه و من با با این تغییرات هماهنگ و هم راستا میشم ،یا زیر چرخ این تغییرات له میشم ، و هرچقدر به نظرم درکمون از قوانین خداوند و هدف خداوند برای جهان آگاه بشیم بیشتر خودمون سوق میدیم برای رشد همیشگی و متوقف نشدن ،
درمورد تجربیات خودم ،مثال توی روابط دارم که با وجود هزاران نشونه از طرف جهان و خداوند من آنقدر با دلایل به ظاهر منطقی ضعف هامو پوشوندم که خودمم باورم شد و خودمو قشنگ غول زدم و بی توجه بودم و انقدر حریف احساسات و وابستگیم نشدم و انقدر و انقدر و انقدر نخواستم قبول کنم که این رابطه رو خیلی زودتر تموم کنم ، که آخرش جوری تموم شد که صدای شکستن قلبمو من شنیدم ،و انقدر و انقدر و انقدر این شکسته بزرگ بود و انقدر وانقدر و انقدر این وابستگی عمیییییق بود که خدا فقط گواهه که بندش چه رنجی رو چه دردی رو کشید و اصن نمیدونم دستگاهی به نام سنجش درد داریم یا نداریم ولی میدونم که اگر لطف خداوند شامل حالم نبود و اگر خودمو بهش نسپرده بودم و اگر کمکم نمیکرد هیچوقت بعده اون شکست نمیتونستم خودمو پیدا کنم و برگردم به زندگی ، تمام درد اون شکست رو فقط و فقط تو تنهاییم ،به دوش کشیدم و اما یادمه که برگشتم به خدا گفتم که ببخش که گذاشتم تا اینجا پیش بره ،ببخش که نشونه هاتو دیدم و حریف ضعف خودم و حریف احساسات خودم نشدم ، و با تمام وجودم برای همه ی اونهایی که بهم ضربه زدن رو یادمه تو اون حالم آرزوی خوشبختی و سعادت میکردم ،چون میدونستم که من بخوام برگردم به زندگی و مسیر درست باید بتونم اونها و ببخشم ،همه ی آنهایی که برام بزرگترین شکست مالی ،شکست روحی، شکست عاطفی رو رقم زدن ،واینها همش لطف خداوند مهربان بود و این یک مثال واضح از تجربه خودم بود و اگر لطف خداوند شامل حالم نبود اگر اون روزها با تمام وجودم خودمو نمیسپردم دست خدا و نمیتونستم خودمو کنترل کنم ،نمیدونم الان کجا بودم ،من به والله قسم که خیلی خاکتم خدااااااااااا ،ببین خداااا تو اگه بخوای رضارو پاک کنی به والله قسم هیشکی جلودارت نیست ،تواگه بخوای رضارو ببری بالا به بزرگیت قسم که دنیا جلودارت نیس ،تو اگه بخوای رضا درساشو بگیره ،رضا درساشو عالی میگیره و به وسعت غیرقابل باور فقط توی یک سال تغییر میکنه انقدررررررر تغییر ،فقط با برخورد به تضادها و شناختن خودش و به وضوح رسیدن درمورد خواسته هاش ،در زمینه روابط ،مالی ،سلامتی ومعنویت ،رضا از اون به بعد همش درحال تغییر بوده و به تضادی برنخورده ،خیلی راحت اولویت هاش مشخصه و باکسی که تو رابطه بود بعد اون داستانا ،دید که اون مانع داره میشه در مسیر اهدافش و خوشگل گذاشتش کنار ،چون چیزی که منو نکشه قوی ترم میکنه ،و من مثل دفعه قبلی نزاشتم اوضاع بد بشه و با نشونه های اولیه ردش کردم رف ، تمام اعتیادشو گرانش کنار و الان یک ماهه دیگه یک ساله که دودی وارد بدنش نشده بدون هیچ کمپی ،بدون هیچ دوره درمانی ،بدون هیچ دکترو مشاوری ،و اینها همش انگیزه ای بود که اون تضادها بهم دادن ،رضا بدترین روزای عمرشو که خودش باعثش بوده پذیرفت و مثل یک مرد با کمک خدای خودش تنها باهاشون روبرو شد و ساخت خودشو ،دیگه چی میخواد رو این رضا اثر کنه ؟؟دیگه چی میتونه به این پسر رد داده ضربه بزنه؟؟؟ دیگه کی میتونه جلوی حرکتشو بگیره ؟؟؟کل دنیا؟؟؟؟ نه نه نه رضا خودشو با اون تضادها ساخته ،رضا خودشو ساخته ،رضا مسیرشو شناخته ،رضا ارزش هاشو میدونه ،رضا به بزرگی خدای خودش خیلی باور داره و هرروزم داره روخودش کارمیکنه و هیچوقتم از این آگاهی ها سیرنمیشه ، رضا کتکاشو خوشگل خورده و میدونه که باید وابسته نشه به غیر خدای خودش و الان رضا شخصیتی داره که میتونه نهایتا دریک دقیقه قید هرکسی رو که بخواد بزنه و بدون حتی ضربه ای درگیریه ذهنی راجب اون ،به مسیرش ادامه بده ،جمله ای میگه که ،من از خدا قدرت خواستم ،خدا مشکلاتی بهم داد که حلشون کنم ، و منی که در یک سال آنقدر تغییر کردم ،از لحاظ سلامتی ،مالی ، روابط ، معنویت ،درکم از خدا و قوانین ،ایمان و باورم نسبت به خداوند در تمام جنبه ها، منی که در یک سال آنقدر بااعتمادبه نفس تر و شجاع تر و جسورتر و خداگونه تر شدم !!منی که میخوام و تصمیم دارم با تمام وجودم تا پایان عمرم تا روز مرگم روی خودم کارکنم ،چقدر میتونم بهتر بشم؟؟؟؟حتی تصورشم سخته برام ،خدایی که قادره تو یک سال آنقدر منو از هر نظر بهتر کنه و سیقل بده ،انقدر به من قدرت تصمیم گیری بالا ،قدرت انتخاب های درست ،قدرت اراده ، قدرت تعهد ،قدرت ایمان،قدرت مداومت، قدرت ادامه دادن درهر شرایطی ،قدرت کنترل ذهن ،قدرت ارتباط با نیروی درون و خودش ،قدرت سپاس گزاری در بدترین شرایط ها ،قدرت حل مسأله ،قدرت رویاپردازی ،قدرت تشخیص اصل ازفرع ،و….. داده ،پس تا روز مرگم چقدر میتونه در این مسیر منو جلو ببره و این ویژگی هارو درمن بیشتر و بیشتر تقویت کنه؟؟؟خدایا شکرت بابت اینکه هستی و خدایی میکنی ،قدرت تویی و تمام قدرتهای جهان در مقابل تو خاروخاکسارن ،تمام قدرتها در مقابل قدرت تو حتی به اندازه ی پشه ام نیستن، من تنها تو را باتمااااام وجود میپرستم و تنها و تنها و تنها از تو یاری میجویم ، قدرت تویی قدرت تویی ،ومن با برخورد به هرتضادی بهت خواستمو میگم و او منو میرسونی ،من بهت اعتماد دارم خیلی و بهت قول میدم هرروز بیشتر در عمل ثابت کنم این ادعامو .
آنان که طلب کار خدایید بیایید بیایید
حاجت به طلب نیست ،شمایید شمایید
در پناه الله یکتا همواره طالب تغییر و مشتاق رشد و پیشرفت باشید .
مولانا به شمس گفت پس زخم هایم چه؟؟!!!
شمس گفت خداوند از اون زخم ها وارد میشود….
خداوند از اون جایی که قلبت شکست وارد شد تا جای اون وابستگی ها رو برات پر کند،البته روزی که ما به دنیا اومدیم قلبمون فقط جای خودش بود و پر از توحید و یکتاپرستی بود،اما باورهای محدود کننده از خانواده از جامعه از ترسها از کمبود ها از شرک ها،جای الله رو به نفرتها و بدترین صفات ممکن داد….
این بالا و پایین ها شدن در زندگی بخشی از مسیر است که باید نه تنها بپذیریم بلکه در آغوشش بگیریم و نوازشش کنیم و یاد خودمون بیاریم که این ضربه ها و بدبختی ها و گرفتاریها و وابستگی ها و شکستن ها به خاطر اون روزهایی بوده که مشرک شدیم به الله و اگر الان اوضاع درست شده نه به خاطر این هست که ما درست شدیم بلکه به خاطر اینه که ما تسلیم شدیم به خداوند…
اگر رحمتی میاد در زندگی من نه به خاطر این هست که من آدم خوبیم بلکه به خاطر این هست که من از بس خطا کردم و چوبش رو خوردم به ته خط رسیدم و چون هیچ راهی ندارم تسلیم شدم و سپردم به خدا و اونجایی که من من کردنها تموم شد خدا شروع شد…
بعد من فکر میکنم من هستم که اوضاع رو درست کردم و دوباره مشرک میشم به الله ،این بار به کی،به خودم و فکر میکنم خودم درستش کردم….
ما رمیت اذ رمیت،لکن الله رمی
تو نزدی،خدا زد
پناه میبرم به خداوند از خودم
به نام هدایت الله
با سلام خدمت استاد عزیز و خانم شایسته گرامی و همه دوستان هم فرکانسیم
از خداوند بزرگ سپاسگزارم فرصت شنیدن این فایل ارزشمند را به من داد تا بتوانم به آگاهیهای آن دست پیدا کنم اما برای تغییر شخصیتی درونی خودم چیزی که من یاد گرفتم از استاد این است که قانون میگه اگر کسی حرکت نکند و تغییر ندهد شراط رو زیر چرخهای جهان له میشود
و اگر کسی با فشار زیاد که در زندگی به آن وارد میشود به فکر تغییر بیفتد این فشار کمتر میباشد و اما دسته سوم کسانی که با اولین فشار تغییر میکنند و خیلی زود به مسیر باز میگردند آنها کسانی هستند که در زندگی با فشار کم به فکر تغییر میافتند اما دستهای که قبل از فشار تغییر میکنند و در زندگی و در مسیر درست زندگی قرار میگیرند کسانی هستند که زود به بهترین جایگاه و شرایط قرار میگیرند و به فکر شرایط و تغییر میافتند تا بتوانند عالی زندگی کنند
اما الان با آگاهیهای سایت اگر فشار شخصی به من روی بیاورد به فکر راه حل آن مسئله و تغییر میشوم تا بتوانم زندگی خوبی داشته باشم و به قول استاد جمله طلایی که گفتند ما به دنیا آمدهایم که پیشرفت و حرکت کنیم و لذت زیادی از زندگی ببریم اگر موقعی که همه چیز خوب است تغییر کنیم دیگر شرایط برای ما سخت نمیشود
در پناه الله یکتا شاد سلامت و ثروتمند باشید انشالله
سلام به همه دوستان خوبم خیلی وقت بود که دوست داشتم تو صفحه نظرات چیزی بنویسم ولی نمی شد. امروز که توی این صفحه عنوان سوالو دیدم به خودم گفتم انگار این صفحه برای من نوشته شده و تصمیم گرفتم در مورد زندگی خودم و تغییراتی که در اون اتفاق افتاد باهاتون صحبت کنم. من دکتر داروساز هستم و از نظر خانوادگی از سطح زندگی نسبتا خوبی برخوردار بودیم اما یه ویژهگی بد در من ناسپاسی نعمت های خداوند بود و اینکه در زندگی چیزهایی داشتم که بابتشون شکر گذار که نبودم گاهی نعوذ بالله طلبکار هم بودم. اما از نظر دوستا و اطرافیان شرایط خیلی خوبی داشتیم….. تا اینکه 4 سال پیش همه چیز عوض شد. اول ماشینمو دزدیدند بعد خونه مون دزد اومد و مادرم به شدت مریض شد و دو بار عمل قلب انجام داد طوری بود که با وجود خونه خیلی بزرگ توی خوابگاه دانشجویی به مدت 4 ماه زندگی می کردم و بعد از اون به مدت دو سال توی یه سوئیت 30 متری….از خانواده دور بودم و مادرم به شدت مریض بود و از نظر مالی شرایط بسیار سختی رو تجربه می کردم ….تازه انگار داشت یه تلنگری به ذهنم زده می شد که همه اینا رو به خاطر ناسپاسی از دست دادم و همه سختی ها رو به خاطر اینکه دایم بهشون فکر می کردم به سمت خودم کشیدم بله تازه فهمیده بودم ناآگاهانه چه بلایی به سر زندگیم آورده بودم اما این بار تصمیم گرفتم تمام تلاشمو بکنم و ارتباط خودمو با خداوند مهربونم دوباره از نو بسازم و واقعا از صمیم قلب و اعماق روحم به سمتش رفتم و از جهالت های گذشته خودم ذرخواهی کردم و ازش برای بهبود شرایط با تمام وجود کمک خواستم.و خمس مال اندکی که برام باقی مانده بود رو با شوق و شور فراوان پرداخت کردم….الان که باهاتون حرف می زنم توی یکی از زیباترین منازل شهر خودمون زندگی می کنم از نظر شغلی با درجه استادیاری رسیدم و همین هفته هم مطلع شدم که نوبت مجوز تاسیس داروخانه به من رسیده اینها همه از لطف بی نهایت پروردگار خوبم بوده و هست و اینکه با ایجاد شرایط سخت در زندگی بهم کمک کرد تا آنچه رو که قبلا نمی دیدم و خیلی راحت در اختیار داشتم رو قدر بدونم و بتونم در اون شرایط بحرانی که می تونست از من یه فرد افسرده و منزوی و شکست خورده بسازه بهترین تصمیم ها رو بگیرم امیدوارم که بتونم همیشه شاکر و سپاس گذار الطلف و نعمت هاش باشم
سلام به همه
چه تغییری در زمان مناسب؟
فک میکنم یکی از مهم ترین تغییر هام زمان کنکورم بود سال 87٫ که از یک رابطه وابسته فقط بخاطر آینده و دانشگاه گذشتم . و تونستم که موفق بشم .
وارد یک سری جلسات شدم . و دقیقا زمان مناسبی تو زندگیم این اتفاق افتاد و پا بپای اون جلسات تغییر های زیادی وارد زندگیم شدن.
دقیقا توی زمان مناسب، یه شیوه تغذیه جدید رو شروع کردم . چون قبل اش فقط برام سوال بود و وقتی اعلام کردم به هستی که من سوال دارم لطفا بهم جواب بده . جواب ها اومدن و تصمیم گرفتم .
الان که به زندگیم نگاه میکنم، فک میکنم ک من توهم این رو میزنم که ” من ” یک سری تغییر ها یا هر چیزی ؛ توی زمان مناسب انجام دادم و یا درگیرش شدم.
ولی الان ک نگاه میکنم میبینم نه . منی در کار نیس
واقعا سیستم هوشمنده
واقعا شعور الهی توی همه چیز جریان داره
هر چیزی سر تایم خودش اتفاق میفته؛ البته زمانی که همسو بشی با کائنات. هرچند حتی اگر همسو هم نشی یه سری چیزها توسط طبیعت وکائنات بهت تحمیل میشه . و در نهایت هدف از همه چیز بیداری انسان هست.
واقعا که خدا دیر نمیکنه
جهان منو مجبور به تغییر کرد؟
اتفاقا هنوزم درگیر همین تغییرم. درسم داشت به مشکل میخوردو من دیگه نسبت به درس ام بابت این دوسال گذشته نگرشم عوض شده بود. و نمیدونستم که میخوام چیکار کنم توی آینده، رسما مونده بودم بدون هدف، چون ذهنیت ام نسبت به رشته وآیندم عوض شد و تمام هدف هایی ک گذاشته بودم مثلا! همش عوض شد و موندم بدون هدف. با بدهی مالی .
شرایط انقد بهم سخت گذشت که تصمیم گرفتم فقط شروع کنم . مهم نبود از چه مقطعی . من نیاز داشتم فقط شروع کنم که دنیا بتونه بهم کمک کنه . دیگه نشستن فایده نداشت .
بهار و تابستون 94 خیلی شرایط سخت شد . و من موندم سر انتخاب و تصمیم گیری . و تصمیم گرفته بودم تغییر کنم و قربانی کنم یه سری چیزها رو .
شرایط از همه لحاظ بهم ریخته بود. همه جوره . ولی الان خیلی خوشحالم . اتفاق های باعث شد که شروع کنم والان جایی که هستم شکرگزار باشم هر لحظه . اتفاق ها باعث شدن ک حتی من لباس هام وکتاب هام هم عوض شه .اضافی ها رو مجبور شدم رد کنم بره .
از درسم گذشتم و برگشتم از راهی که دیگه دوستش نداشتم . از خیر کاری که باید برای یک شرکت با ماهی 2 میلیون کار می کردی گذشتم. کار و زندگی توی تهران رو ول کردم و اومدم که بسازم خودم و زندگیم رو و با دست پر برگردم . از استراحت ها و تفریحات وقت گیرم گذشتم . از اینترنت و دوست و . . . گذشتم . و ارزشش رو داشت/
مجبور شدم قطع وابستگی کنم از خیلی وسیله ها . و خیلی عالی بود . خداروشکر میکنم ک کسایی بودن ک توی اون لحظات کمکم کنند. واقعا که خدا همیشه سرموقع آدم هاش رو میفرسته و دیر نمیکنه .خدا حاضره همیشه .
الان جایی که هستم یک فرد جدیده
یک فرد که هرروز آماده تغییره
هر روز منتظر قاپیدن فرصت ها
و اینکه خودم میخوام بسازم
میخوام کسی باشم که توی زندگی خودم تکرار نشدنی باشم
و میشه .
سلام استاد
بچه ها من قسم به خدای یکتا میخورم که هرچی الان مینویسم عین حقیقته…
من اسفندماه سال قبل بود که اتفاقی با این سایت آشنا شدم.. اونموقع من یه مغازه سوپرمارکت کوچیک اجاره ای تو شهرک ولیعصر خوی داشتم… خدا خودش شاهده که تا خرخره زیر قرض بودم و مغازه هم که اصلا درآمدی نداشت که بتونم قرضهامو بدم..
من خودم حتی دسته چک نداشتم بدم به طلبکارها که بجای من دامادمون چندتا چک داد به طلبکارها که اکثرا هم تاریخ چکها تیرماه امسال بودن..
سرجمع 17میلیون تومن چک بود.
من که ناامید بودم و قصد داشتم از شهرمون فراری بشم اتفاقی که نشسته بودم مغازه و تو اینترنت بودم این سایت رو دیدم و همه فایلهای رایگانشو دانلود کردم..
کم کم کتابهای صوتی رو دانلود میکردم… باخودم گفتم چه ضرری داره من که چیزی از دست نمیدم شروع کردم به تغییر فکر و باورهام
هرلحظه که افکار بهم هجوم میاوردن که میخوای چکار کنی؟یا طلبکارها میندازنت زندان یا بدبخت شدی و از این جنس فکرها زود حواسمو پرت میکردم یا میرفتم بیرون..
همش به این فکر میکردم که قرض هام رو دادم و صبح تا شب سپاسگزاری میکردم..
تااینکه بالاخره تیرماه رسید و 3روز مونده به موعد اولین چک پیش خودم گفتم تمام این مدت سرکار بودم و کاملا ناامید شدم…تصمیم گرفتم به یه حقه ای یخچالهای مغازه رو بفروشم و فرار کنم تاصاحب مغازه نفهمه چون به صاحب مغازه هم بدهکار بودم
رفتم پیش صاحب مغازه و گفتم من میخوام مغازه رو بکنم موبایل فروشی چون من زیاد از موبایل سردرمیارم و اونم میدونه باور کرد..گفت باشه..بعد که خواستم بیام بیرون گفت صبرکن
“”” گفت چقدر پول داری؟ گفتم زیاد نیست گفت: من تو کارتم 22میلیون پول دارم که همینجوری مونده اگه میخوای بدم بهت باهاش کارکن هرماه هرچقدر شد از سودش یه چیزیم به من بده.. منم که داشتم شاخ درمیاوردم گفتم باشه.. به همون خدای بزرگ قسم همون روز چک اول پول رو زد به کارتم و بدهی هامو دادم والان از مغازه موبایل فروشیم بهتون پیام میدم “”
با این فایل استاد هم فهمیدم که من جزو اون دسته ای هستم که خیلی دیر تغییر میکنن.. ولی قول میدم این رفتارمو اصلاح کنم
در آخر از استاد عباسمنش بسیاااااااااااار سپاسگذارم و خدا رو شکر میکنم
موفق باشید..