می خواهی جزو کدام گروه باشی؟ - صفحه 40 (به ترتیب امتیاز)

780 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    رحمت الله غزنی گفته:
    مدت عضویت: 1900 روز

    بنام خداوند آرامش بخش قلب ها

    روزشمار تحول روز 112

    خدایا شکر ات بخاطر همه چه که هر روز بهتر و بهتر میشود سلامتی ارامش احساس خوب اعتمادبنفس خودباوری به لطف الله همه چه بهتر میشود الاهی بینهایت شکر ات

    خدایا کمک ام کن توفیق بده در کنترول ورودی های ذهن در کنترول ذهن در عمل کردن به آگاهی ها که واقعا زندگی ساز است

    جز کدام دسته هستی؟

    آدم ها چهار دسته هستند

    دسته اول افرادی هستند که هیچ وقت تغیر نمیکنند قانون جهان این است که یا حرکت میکنی یا نابود میشی میمیری چون جهان برپایه حرکت ساخته شده اگر تغیر نکنی پیشرفت نکنی حتما نابود میشی.

    دسته دوم افرادی هستند که خیلی سخت تغیر میکنند زمانی تغیر میکنند که اوضاع خیلی سخت میشه حسابی چک و لگد های جهان را می خورند و بعد تغیر میکنند

    دسته سوم افرادی هستند که با کوچکترین نشانه ، فشار تغیر میکند مثل معتاد که با اولین توبیخ شدن در خانواده یا سرکار خودش را تغیر میهد

    دسته چهارم افرادی هستند که قبل اینکه فشاری از طرف جهان وارد شود تغیر میکند این دسته افراد خیلی خیلی افراد موفقی هستند که امیدواریم همه ما جز این دسته افراد باشیم

    استاد عزیز همین که در این محیط فایل ضبط کردید واقعا از نظر من کار خیلی بزرگی انجام دادید بدون توجه به حرف مردم دیگران چه فکری در مورد شما میکنند فایل ضبط کردید واقعا شجاعت بزرگی است چون برای خودم یکی از سخت ترین کار همین است چون خیلی نگران حرف مردم هستم

    چه وقت تغیر کنیم؟ موقعی که اوضاع عالی است باید تغیر کنیم این باعث میشه هیچ وقت به تضاد بزرگی مواجه نشیم شرایط عالی و ایده آل یک تله است ما باید همیشه هدف های بزرگ داشته باشیم به دنبال تغیر و بهبود باشیم به دنبال کسب مهارت باشیم

    اگر در مورد زندگی خودم بگویم واقعا من در این دو سه سال به دنبال پیشرفت و موفقیت نبودم تغیر نکردم و جهان هر روز به اشکال مختلف فشار های سنگینی سرم آورد اولین نتیجه یی تغیر نکردم این بود که از شغل قبلی ام خلاص شدم و به یک شغل پایینتر و با درآمد کمتر هدایت شدم سلامتی ام هر روز بد و بدتر شد درآمد هر روز کمتر هر روز ترس ها و نگرانی هایم بیشتر و بیشتر شد تا اینکه فهمیدم به مرز نابودی و جهنم رسیده ام به جای رسیده ام که فشار های سنگینی رویم هست مسئولیت های سنگینی روی دوشم قرار گرفته که همه اش بخاطر این است که تغیر نکردم به سوی موفقیت و پیشرفت حرکت نکردم و جهان هر روز فشار های سنگینی روی دوشم قرار داد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  2. -
    ساناز نوری زاده گفته:
    مدت عضویت: 1213 روز

    به نام خدای وهاب و رزاق و هدایت کننده ام

    روز شمار تحول زندگی من روز صد و دوازدهم از فصل چهارم

    سلام خدمت استاد عباسمنش جان و استاد شایسته ی عزیزم و دوستان همیشه همراه و هم فرکانسم

    بریم سراغ نشانه های الهی امروزم

    خدایا شکرت بابت اینکه امروز یه فرصت و عمر دوباره بهم دادی

    خدایا شکرت بابت حال خوبم

    خدایا شکرت بابت سلامتیم

    خدایا شکرت بابت تک تک ضربان قلبم

    خدایا شکرت بابت هر نفسی که میکشم

    خدایا شکرت بابت هر قدمی که بر روی زمین می‌گذارم

    خدایا شکرت بابت ناهار و شام خوشمزه و رایگانی که خوردم و لذت بردم

    خدایا شکرت بابت مشتری هایی که پیام دادند و زنگ زدند

    خدایا شکرت بابت اینکه برای تولد پدرم که کادوش مونده بود نخریده بودیم پدرم شلوار کردی خواست اولش گفتیم پارچه بخریم مامان براش شلوار کردی بدوزه بعدش گفتیم حاضری بخریم و حالا از کجا بخریم که هم داشته باشه هم نزدیک باشه هم سایز بزرگ باشه که اندازش باشه که یهو خواهرم گفت خرازی احمد شاید داشته باشه و منم به ایده خواهرم عمل کردم و رفتیم و اونجا بود و آوردیم دیدیم خیلی عالی اندازشه و رفتیم پولشو پرداخت کردیم خدایا شکرت واقعا . من این اتفاق رو چند باری به خودم یادآوری کردم که چقدر آسون و راحت و نزدیک و سریع به خواسته خرید شلوار کردی رسیدیم

    خدایا شکرت بابت اینکه طبق درخواست ستاره قطبیم که از خدا درخواست کرده بودم دستگیره ماشینم که شکسته بود ماشینو دادم به دوستم و دوستم دستگیره فلزی مشکی خرید و نصب کرد حتی از قبل بهتر یعنی هر تضادی باعث ایجاد خواسته بهتر میشه دستگیره قبلی پلاستیکی بود حالا یه ایده بهبود یافته و دستگیره فلزی که اصلا نمیشکنه خدایا شکرت بابت دوست خوبم که اینکارو برام انجام داد حتی پولشم نگرفت اینا نعمته برام

    چند روز پیش دستگیره ماشینم رو خواهرم ندونسته شکسته بود اولش ذهن واکنش گرم گفت چرا باید این اتفاق بیفته و بعد چند دقیقه ذهنم رو کنترل کردم و گفتم این یه اشتباهه ممکن بود منم این اشتباه رو بکنم حتی به خواهرمم گفتم این اشتباه رو ممکن بود خودمم انجام بدم خدایا شکرت که دارم کم کم یاد میگیرم که چجوری ذهنم رو کنترل کنم و قلق کنترل ذهنم داره دستم میاد و افسارشو میگیرم دستم خدایا شکرت

    دیروز دو تا مشتری زنگ زده بودند به مادرم و مادرم نتونسته بود بهشون جواب بده امروز زنگ زدیم یکیش گفت دیگه گوشیو برنداشتی رفتم از یکی دیگه گرفتم و یکی دیگشم گفت دیگه نمیخوام همونجا گفتم ای بابا فرصت رو از دست دادم و اون پولی که قرار بود مال من شه از دستم رفت که از باور کمبودم میاد بعد چن دیقه گفتم اون مشتری نباشه خب مشتری دیگه اونقدر مشتری هست که و یه منطق دیگه که آوردم به ذهنم این بود که گفتم حتما تو مدارش نبودم خدایا شکرت بابت کنترل ذهنم و اصلا ناراحت نشدم حسمم بد نکردم که خدا یه مشتری دیگه فرستاد خدایا شکرت

    خدایا شکرت بابت اینکه امروز یه خواب خیلی خوبی دیدم خیلی حالم رو خوب کرد خوابم قشنگ احساس کردم مدارم رفته بالا که یه همچین خواب رویایی رو دیدم

    من خواب بی نهااااااااایت ستاره هاااااااای بسیار درشت و نزدیک به خودم و بسیار درخشان و نورانی و فراوان دیدم چه صحنه رویایی بود همش میگفتم ببین فراوانیه ستاره ها به سمت من از آسمون میومدند من این خواب رو نشانه فراوانی تو زندگیم و تغییر مدارم به سمت ثروت و نعمت و سلامتی و روابط خوب و خوشبختی میبینم

    استاد جان هم همین امروز گوش دادم تو گفتگو با دوستان گفتند که وقتی روی خودت کار میکنی خواب های بهتری میبینی که گفتم ببین من خواب بهتری رو دیشب دیدم چون دارم روی باورام کار میکنم و این نشانه اینه که در مسیر درستم خدایا شکرت

    خدایا شکرت بابت اینکه برای خودم اینترنت خریدم اونم 10 گیگ ماهانه 55 تومن شارژ خریدم که اینترنت 38 تومنی خریدم که قبلا دلم نمیومد این مبلغ رو برای اینترنت پرداخت کنم

    خدایا شکرت بابت اینکه برای خودم بستنی دوقلو خریدم و با مادرم خوردم و لذت بردم

    خدایا شکرت طبق خواسته ستاره قطبیم یه مشتری زنگ زد و 28 بسته سفارش داد و با دوستم بردیم و 410 تومن دریافت کردم

    خدایا شکرت طبق خواسته ستاره قطبیم که گفته بودم خدایا مشتری بفرست از جایی که فکرشم نمیکنم که دیدم مشتری زنگ زد 15 بسته سفارش داد گفت فردا بیار حتی مسیرشم نزدیکه بهمون تو علی آباده گفت قبل از اینکه بیایی واریز میکنم و این مشتری قبلا هم ازم خرید کرده

    خدایا شکرت بابت اینکه یکی از فامیلامون گفت شمارتو دادم به یکی از فامیلامون قراره باهات تماس بگیره و ازت خرید کنه (طبق درخواست ستاره قطبیم)

    خدایا شکرت طبق درخواست ستاره قطبیم که گفته بودم نعمت غیر منتظره دریافت کنم اونم این بود که عموی بسیار مهربونم اومد خونمون و دو تا دسته شیر آب و وسایل دوش آب برامون خریده بود گفتم جنس دلتو میشه ببینم عمو جان خدای من شکرت بابت آدمای خوب زندگیمون من به عموم تو نصب دسته شیر کمک کردم با پیچ گوشتی بستم

    خدایا شکرت که هرروز نعمت‌های زندگیم بیشتر و بیشتر میشن

    خدایا شکرت بابت اینکه ایده اومد یه پارک دیگه برو و من رفتم با خواهر و خواهر زادم و مادرم به پارک نزدیک خونه عمم قدم اول رو که برداشتم رفتیم دیدیم وسایل بازی نداره که خواهر زادم بازی کنه چون قدم اول رو برداشتم قدم بعدی بهم گفته شد که برو باغ بوشلو که تو بچگی رفته بودم مسیرشم یادم رفته بود به صورت کاملا هدایتی رفتم دیدم باغ بوشلو جلوی چشامه رفتم دیدم پارکینگ داره که ماشینتو ببری پارک کنی منم پارک کردم تو پارکینگ قشنگش و پیاده شدم و از تماشای اون همه زیبایی و فراوانی امکانات پارک لذت بردم واقعا زیبایی همه جا هست کافیه شروع کنی به دیدنش

    خدایا شکرت بابت بازی های قشنگ بچه ها که میتونستی بشینی و بچه ها رو ببینی و ما به راحتی نشستیم و بازی خواهرزادم رو دیدیم دیگه نیازی نبود سر پا وایسی و مواظب بچه باشی

    خدایا شکرت بابت اینکه من و خواهرم رفتیم کلی قدم زدیم و لذت بردیم

    خدایا شکرت بابت زیر انداز بارانی که آورده بودند و این خواسته در من شکل گرفت که بخرم

    خدایا شکرت بابت آسمون و ابرهای قشنگ

    خدایا شکرت بابت بینهایت پرنده های زیبا که داشتند پرواز می‌کردند و میخوندند صداشون منو دیوانه کرد

    خدایا شکرت بابت فراوانی چمن های زیبا در پارک

    خدای من چقدر درخت های متنوعی اونجا وجود داشت از درخت های میوه آلبالو گرفته تا درخت های سرو و …. انواع گل بسیار زیبا و فراوانی هم اونجا بودند

    خدایا شکرت بابت فراوانی گل‌هایی که دیدم

    خدایا شکرت بابت درختانی که بی نهایت گل داده بودند

    خدایا شکرت بابت اینکه یه درختی دیدم برگهای ابلق داشت کرمی و سبز ترکیبی بسیار زیبا بودند من لمس میکردم برگها و گل ها رو و میبوییدم

    خدایا شکرت بابت سرویس بهداشتی که پارک داشت و ما رفتیم و ازش استفاده کردیم

    خدایا شکرت بابت درخت های سرو زیبا و خوشگل

    خدایا شکرت بابت اینکه میز پینک پنک هم داشت حتی و 4 نفر مرد مسن اومده بودن و پینک پنک بازی میکردن من واقعا تحسینشون میکنم

    خدایا شکرت بابت اینکه جلوی پارک کلی نیسان و وانت داشتند انواع میوه ها و سبزیجات رو میفروختن و خانمهایی رو دیدم که باقلا اینا خرید کرده بودن هم از فضای پارک لذت می‌بردند هم داشتند اون سبزیجات رو پاک می‌کردند گفتم چقدر قشنگ بجای اینکه تو خونه اینکارو کنند اومدن تو پارک این کارو انجام میدن

    خدایا شکرت بابت تمام امکانات و زیبایی این پارک بسیار زیبا که هدایتم کردی

    خدایا شکرت بابت اینکه موقع برگشتن از پارک یه غروبی رو خلق کردی یعنی دیواااانه کننده بود این غروب چقدر زیبا بود یه غروب آجری رنگ یه غروب نارنجی پررنگ خدای من دیوانه شدم شکرررررت خدای من

    خدایا شکرت بابت اینکه امروز سنگ تموم گذاشتی بعد غروب هم اون همه بارون و رنگ زیبای شهر رو هدیه دادی بهمون خدایا شکرت بابت فراوانی باران

    خدایا شکرت بابت اینکه دوستم ماشینش رو بهم داد تا برگردم خونه و چنان باران قشنگی گرفت و من با 206 اولین تجربم بود که تو شب رانندگی کردم خیلی لذت بردم

    و اما بریم سراغ آگاهی های این فایل قشنگ

    می خواهی جزو کدام گروه باشی؟

    استاد میگه بنظرم آدما 4 دسته هستند

    یه دسته آدمایی هستند که هیچوقت تغییر نمیکنند هر چقدر خداوند به اونا نشونه میده ولی تغییر نمیکنند و اونا زیر چرخ های جهان از بین میرن

    قانون جهان اینه که یا حرکت میکنی و تغییر می‌کنی یا از بین میری

    مثل افرادی که دچار اعتیاد  میشن زندگیشونو زن و بچشونو آبروشونو ثروتشونو سلامتیشونو از دست میدن اما باز هم تغییر نمیکنند و اونا یک روز جنازشون توی جوب پیدا میشه

    گروه دوم آدمایی هستند که تنها زمانی تغییر می‌کنند که خیلی خیلی فشار زیادی بهشون وارد میشه یعنی در حالت طبیعی تغییر نمیکنند و باید پدرشون دربیاد و باید پوستشون کنده بشه تا تغییر کنند

    مثل افرادی هستن که معتاد میشن آبرو و زندگیشون رو از دست میدن اما تو لحظات آخر که دیگه دارن همه چیزشونو از دست میدن سعی می‌کنند ترک کنند تا به زندگیشون برگردند

    دسته سوم افرادی هستن که با کوچکترین نشانه هایی که باید تغییر کنند تغییر می‌کنند مثل یه فرد معتادی که برای اولین بار از کارش اخراجش میکنن سعی میکنه مواد رو ترک کنه و به زندگی برگرده

    دسته چهارم که امیدوارم هممون جرء اون دسته باشیم افرادی هستند که قبل از اینکه فشار بهشون وارد باشه قبل از اینکه مجبور بشن ، به سمت تغییر و حرکت میرن اونا افراد بسیار بسیار موفقی هستند

    استاد درمورد تغییر خودشون میگن که جزء دسته چهارم بودند و سعی کردند تو تله شرایط خوب گیر نکنند و خودشون رو تغییر بدند و حرکت کنند و همواره به دنبال پیشرفت باشند یعنی با دریافت اولین نشونه حرکت کردند و قبل از اینکه جهان بهشون فشار بیاره تغییر کردند

    استاد جان تو تمام موفقیت هایی که کسب می‌کردید و توی شرایطی که همه چی خوب بود و درآمد عالی داشتید  توی تله شرایط خوب گیر نکردید و بازم پیشرفت کردید بازم حرکت کردید یعنی نخواستید توی اون شرایطی که همه چی خوب بود بمونید یعنی توی بهترین شرایط هم دنبال یادگیری و تغییر بودید حتی توی شراطی که همه چی خوب بود تو ایران تصمیم گرفتید مهاجرت کنید نه اینکه از شرایط منفی فرار کنید برید جای دیگه

    موقعی که همه چی خوبه باید تغییر کنیم یا موقعی که شرایط بده باید تغییر کنیم؟

    استاد میگه موقعی که همه چی خوبه باید تغییر کنیم نذار اوضاع انقدر بد بشه که مجبور بشی از صفر شروع کنی

    اوضاع خیلی عالی یه تله هست برا اینکه تغییر نکنیم

    هر وقت اوضاع خوب بود بگو چطور میشه از این بهتر از این زیباتر از این ساده تر و قشنگ تر و پولساز تر باشه (هرروز این سوال رو از خودت بپرس)

    هرروز به فکر تغییر و پیشرفت باش

    مثال قورباغه رو همیشه یادت باشه

    _چه زمانهایی بود که شما تغییر کردید و پیشرفت کردید و چه زمانهایی بوده که تغییر نکردید و این عدم تغییر باعث شده که خیلی چیزا رو از دست بدید؟

    وقتی دانشگاه میرفتم و چن ماه فقط کلیه درد و معده درد و احساس بسیار بدی داشتم اصلا راضی نبودم از رشتم و این نشانه ها از وقتی که وارد دانشگاه شده بودم میومد از لحاظ مالی هم داشت بهم فشار میومد که این نشونه ها مجبورم کرد که تغییر کنم دانشگاه رو ترک کنم و شروع کردم کار کردن و فروشندگی تو مغازه زنداییم و کسب درآمد و بعدش تضادی که پیش اومد و از ته دلم میخواستم یه ماشین داشته باشم و این خواسته خیلی در من شدید بود و چون سوال داشتم از خداوند که چجوری ثروتمند میشن به این مسیر البته به صورت تکاملی هدایت شدم

    خداروشکر که از دانشگاه اومدم بیرون چون هیچ علاقه ای به ادامه تحصیل نداشتم و یه حس درونی بهم میگفت بیا بیرون

    وقتی همه چی خوب بود و توی دورهمی ها میرقصیدم ایده اومد که برو رقص آموزش ببین تو که انقدر علاقه و پشن داری و من توی برف و زمستون با عشق رفتم کلاس رقص تا الانشم میرم خداروشکر از مسیرم راضیم

    توی رابطه گذشته ام که 15_16سالم بود وارد یه رابطه شده بودم که خیلیییی وابسته بودم گفتم بدون اون میمیرم و من این اخلاقم رو تغییر ندادم تا رسیدم به جایی که طرف خودش ولم کرد ولی حالا تو رابطه ام وابستگیم کم شده نمیگم اصلا ندارم ولی خیلی فرق کردم و این تغییر باید همیشگی باشه

    چند سال پیش به پدرم و خواهرم میگفتم بهم پول بده با اولین نشونه ها تصمیم گرفتم خودم واسه خودم یه درآمدی داشته باشم حتی شارژم هم خواهرم قبلا میخرید و تو رابطه قبلیم که بچه بودم طرفم میخرید ولی تو رابطه الانم شارژم رو خودم میخرم

    تو رفتارم حالت حواس پرتی و گیجی بود تو یادگیری که همه بهم میگفتن مخصوصا تو گروه رقصی که به عروسی ها می‌رفتیم باهاشون بهم میگفتن ولی من تغییر نکردم و نمیخواستم یاد بگیرم شل گرفتم تا اینکه به جایی رسید من از اونجا اومدم بیرون و چک و لگد رو جهان بهم زد و ازاونموقع تصمیم گرفتم زود یاد بگیرم و حواس پرت نباشم خیلی عوض شدم حالا تو کلاس رقص با تمرکز بالا دارم یادمیگیرم

    قبلا خیلی غلیظ آرایش میکردم و خیلیا بهم میگفتن غلیظ آرایش نکن و نمیخواستم تغییر بدم این رفتارم رو بعد اینکه به این مسیر اومدم خیلی کمتر آرایش میکنم و آدمای زندگیم میگن توروخدا اصلا آرایش نکن بدون آرایش خیلی زیبایی

    در مورد تمیزکاری خونه و لباسها بسیار شلخته هستم و غذا درست نمیکنم کارای خودم رو تو خونه انجام نمیدم و مسئولیت پذیر نیستم و واقعا هر چه نشونه میبینم در این مورد تغییر نمیکنم و تا الانم تغییر محسوسی نکردم انگار منتظر اینم که اوضاع خیلی بهم فشار بیاره تا تغییر کنم

    درمورد بعضی موردها زود تغییر میکنم در مورد بعضی مورد ها تغییر نمیکنم و منتظر چک و لگد از جهانم

    خدایا تنها تو را میپرستم و تنها از تو یاری میجویم

    در پناه الله یکتا شاد وسالم وثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    محسن ترابی گفته:
    مدت عضویت: 3823 روز

    با سلام

    در حال دانلود فایل هستم.قبلا از شما تشکر می کنم.این خیلی خوبه که ارتباط تون رو با اعضا قطع نمی کنید.

    لطفا هرچند وقت یکبار یک فایل کاملا رایگان اینچنینی بزارید.این هم برای شما و هم برای ما مناسب و مفیده

    یا حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  4. -
    کوروش سلیمانخانی گفته:
    مدت عضویت: 3875 روز

    اولین تلنگری که تا الان پایدار بوده و به من زده شده قرار گرفتن در مسیر درست و مسیر خوبی یعنی داشتن نگاه شاکرانه نسبت به زندگی و طلب خواسته ها از پروردگار به سبب طعنه شنیدن و توسری خوردن از اطرافیان بود.همین وضعیت نادرست که باعث ایجاد نوعی نیاز شد منو به سمت پیدا کردن راهی برای تغییر وضعیت زندگی هدایت کرد همیشه به دنبال این بودم که ثروتمند زندگی کنم و کمک کنم اطرافیان هم ثروتمند زندگی کنن نه اینکه چون دیگران فقیر هستند من هم باید فقیر باشم.فکر میکنم اکثر هم دوره ای های ما وضعیتی مشابه داشتن.همیشه وقتی با اطرافیان در مورد برنامه های ایندم حرف میزنم و با هزار ذوق و شوق توضیح میدم واکنش نود درصد اونها این جملست”در توهم به سر میبری”

    باشنیدن این جمله نه تنها از انگیزه ام برای ثروتمند شدن کم نمیشه بلکه تبسمی میکنم و برای ادامه دادن انرژی بیشتری میگیرم .چرا؟ چون من با قوانین اشنا هستم ولی اونا نه. واونوقت میرسه که من نتایج دلخواهم رو میگیرم و اونا خودشون از من سوال میکنن که تو چه کار میکنی که ما نمیکنیم؟

    مسلمه که ااونا سال هاست یخ زدن و هیچ حرکتی ندارن.

    من سن زیادی ندارم شاید تجربه ام کمتر باشه ولی مسیری دیگه رو برای زندگیم انتخاب میکنم خوشحالم که در این سن کم با این مسائل اشنا شدم و خدا رو شاکرم که در این مسیر قرار گرفتم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  5. -
    ثروت ثروتمند گفته:
    مدت عضویت: 3633 روز

    سلام من ثروت هستم و هنوز 30 ساله نشدم .

    در 11 سالگی پدرم بهترین استوره زندگیم برای همیشه فوت شد و سالهای نوجوانیم رو مهربان مادرم بزرگترین بانویی که شناختم از تمام وجود حامیم بود . 6 سال بعد از فوت پدر و در اوج جوانی 17 سالم بود که بدون حامی شدم مادرم در یک تصادف ناگهانی از پیشم برای همیشه رفت .

    غم ،تنهایی ،سوکت ،بی پناهی، نا امیدی ،ترحم، سوال های بی پاسخ چرا ؟؟؟ و … گذشت روزگار تا وقت کنکور سالهای عاشقی بود و من با اینکه تلاشی برای کنکور نکرده بودم احساس می کردم حتما قبول می شوم و شدم گرچه شهرستان بود و کاردانی اما بازم زمان خودش خوب بود (یادم می یاد وقتی تو روزنامه اسممو داشتم میخوندم احساس کردم این صحنه مثل عکسیه که قبلا دیدم) تو راه شهرستان بودم و روی علت قبول شدنم فکر می کردم ،چون خیلی هابهتر از من در کنکور اون سال نتیجه کسب نکرده بودن ، عاملش شانسی بوده یا واسه نحوه تست زدن رندومی ، دعاکردنو از خدا خواستنم شایدم نامه بوده(او روزها قبل از کنکور نامه ای معروفی رو تو پیاده رو دیدم که این نامه از اون سر دنیا اومده و خیلی ها بعد از خواندن و عمل کردن به پول یا به خواستشون رسیدن و بعضی ها گه عمل نکردن مشکل ایجاد شده براشون و… باید چند نسخه تهیه و پخش میکردم منم دوباره نامرو تایپ کردم و همه نسخه ها رو پخش کردم ) .

    اومدم شهرستان تو یه اتاق بدون هیچ امکاناتی 1 سال به سختی گذشت تنها در آمدم از تقسیم اجاره خانه شهرستان که برای شهریه خرج می شدو یک ششم حقوق مستمری پدرم که اندک خرجیم بود .به فکر کار افتادم سرمایه و ایده نداشتم تا یک روز اتفاقی آگهی فروش یک کافی نت رو در نزدیک محل زندگیم دیدم ،رفتم وبه اونجارو روزها بررسی کردم درآمدش خوبه و از اونجایی که به کامپیوتر کاملا مسلطم وشغله ایده عالی بود که بهش علاقم داشتم .(مادرم واسمون کامپیوتری قسطی قرضی خرید اونوقتا گرون بود هرکسی نداشت آوردیم خونه از مامانم پرسیدم مال ماست با لبخندگفت البته هنوز یک بارم روشنش نکرده بودیم به داداشم گفنم آچار پیچگوشتیارو بیار تیکه تیکشو در آوردیم و اینطور بود که شدیم استاد کامپیوتر)

    فروشنده مبلغ زیادی رو میخواست و من که مشتاق بودم گفتم خبرشو میدم وفکرم شده بود خرید اونجا حساب کرده بودم با درآمدش می تونستم سرمایمو 1 ساله برگردونم فکری بودم تا مسجرمون می خواست از خونه بلند شه شرایط خراب تر شد حالا تو شهریه دانشگاه و خرجی خانواده می ماندین .مستاجر رفت حتی پول پیششم قرض گرفتیم ،ناامیدو خسته بودم ،تا نمی دونم یکهو این ایده چطور به ذهنم رسید که بدم خونرو رهن کامل وباهاش کافی نت رو بخرم و مبلغ اجاره رو من بپردازم به خانواده ،شد کارم دنبال مستجر جدید گشتن ،نبود که قرض گرفتم دوباره به خونه رسیدم ،ولی بازم نشد، تا یه شب (یک شب بزرگ و فراموش نشدنی در زندگیم) یه جوری از ته دلم بود که خواستم بشه و شد .

    گرفتم کافی نت رو و در کمتر از 3 ماه علاوه بر هزینه های جاری و تسویه قروض سرمایم برگشت .در سال نو دکور جدید زدم (البته عجله کردم اما جواب داد )و در آمدم بهتر شد تا اینکه منشی های تمام وقت گرفتم و کارم مدیرت و نظارت بود تنها فقط چند ساعت شبها کار می کردم (در آمد آن زمانم از دکتر متخصص بیشتر بود )در عرض یک سال بعد از شروع کارم ماشین خریدم و تو قکرخرید خونه بودم تا برادرمو دعوت به کارم کردم (همون که آچار پیشچگوشتیهارو آورده بود و مثل من کامپیتر روکاملا مسلط بود)به چند دلیل این تصمیمو گرفتم: اینکه بتونم وقت آزاد بیشتری داشته باشم خیالم از اداره کارم راحت باشه و اینکه به اونم کمک بشه باعث پیشرفتش بشم . چند وقتی گذشت تا اینکه با پیشنهاد من برادرمو در ازای سهم خانه شریک خودم کردم (بگذریم که کلاه برداری شد و از آن سهمو خانه هیچی دست من رو نگرفت تا امروز) ولی من تمام در آمد را با برادرم در آخر هر ماه نصف می کردم. بازم عالی بود با بودن برادرم کارم کمتر و درآمد بهتر شده بود 5 تا 6 سال به همین منوال گذشت تا برادرم خواست مهاجرت کند و با وجود اصرار من رفت (من در این چند سال بااینکه کوچکترین عضو خانواده بودم اما حمایت کننده مالی خانواده و برادرم بودم کلا عاشق کمک کردنم )و من بعد از چند سال مجدد به صورت جدی به کار برگشتم و به فگر مهاجرت به شهر بزرگ بودم اما با اینکه سالها درآمدم خوب بود سرمایه آنچنانی نداشتم(این همیشه یک سوال در ذهنم هست؟؟؟) تصمیم گرفتم برای مدتی خوب کار کنم و در شهر بزرگ خانه بخرم و سرمایه جمع کنم با تلاش زیاد و وام خانه خریدم و شروع به اقدامات جهت مهاجرت گرفتم و کافی نت را برای فروش گذاشتم چون نمی خواستم کاری رو که سالها تلاش کرده بودم بدون فروش تعطیل کنم ،اما مشتری نبود هر روز که می گذشت با اینکه درآمد خوبی داشتم از این کار خسته تر می شدم ،به خیلی ها پیشنهاد خرید با شرایط عالی دادم حتی به برادرم با شرایطی که از سود کارش اندک اندک مبلغ فروش را بدهد ایده دادم اما نشد دوباره ناامید بودم تا یکی از مشتریهایم که اصلا خیالم نمی کردم پیشنهاد خرید داد و به مبلغ خوبی واگذار شد خوشحال از این روند بودم که بهترم شد خانه گلنگی خانوادگی که برای فروش گذاشته بودیم به فروش رفت و یک پول گنده آمد دستم ایده های زیادی برای زندگی در شهر بزرگ و کارم داشتم اما اول می خواستم کمی استراحت کنم .

    تا اینکه مشکلات شروع شد در راه سفر با ماشین جدیدم چنان تصادفی کردم که فکر می کنم هیچگونه آسیب ندیدنمان معجزه بود و بدتر اینکه خانه ای که خریده بودم کلاه برداری از آب در آمد و بعد هم هزینه های مراسم عروسی و اجاره خانه و …..

    الان 2 سال هست که مهاجرت کردم اما باوجود اینکه خیلی انگیزه و تلاش برای راه اندازی کار و کسب در آمد داشتم اما نتوانستم در آمدی داشته باشم و در حال حاضر دیگر سرمایه ای هم ندارم بجز تکه زمینی که مدتهاست برای فروش گذاشتم اما با وجود روکود بازار مسکن مشتری ندارد.

    منی که همیشه از قرض گرفتن و وام و بدهی متنفر بودم و در واقع همیشه به دیگران کمک میکردم حال به خرجی کرایه خانه قرضها وامها و……..مانده ام!!!!

    جناب عباس منش نمیدانم چه شد که چند وقت پیش با سایت شما آشنا شدم اما گاملا یقین دارم اتفاقی نبوده چون چند ماهی هست که روی انرژی های مثبت کیهان کار میکنم وچند روزی هست که برای خرید زمین از من سوال میشود و می دانم امروز به خواست خدا به فروش میرسد.

    و 100% مطمعنم و با تمام وجودم باور دارم تا چند ماه دیگر قبل از سن 30 سالگیم ثروتمند میشوم.(به قول پدر بزرگوارم که همیشه می گفت تو یه چیزی میشی)

    با خدای مهربان و بزرگوارم عهد بستم ثروتمند که شدم به تمام کسانی که در تمام زندگیم قرار میدهد کمک کنم و شاید این شریعت من در این دنیاست .

    با سپاس فراوان از مطالب نادر، تجارب خاص ، تعهد و همنوع دوستی شما.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  6. -
    رها باران گفته:
    مدت عضویت: 3704 روز

    سلام

    یه زمانی فکر میکردم دنیا یعنی اینکه کار کنی ازدواج کنی و شانست خوب شد که هیچ نشد باید بسوزی و بسازی

    اما بعد یه مدت دچار بیماری افسردگی شدید شدم و حملات عصبی شدیدی داشتم و فقط قرص و داروی اعصاب میخوردم و متاسفانه اضافه وزن داشتم بخاطر مصرف قرصها اما یه روز تصمیم گرفتم عوض بشم البته با سایتها آشنایی نداشتم اما کتاب مطالعه میکردم در اثر تلقین 20 کیلو وزن کم کردم و مسیر زندگیمو عوض کردم اما تو این مورد چون از تنها شدن میترسیدم قدمهای اشتباهی برداشتم که منجر شد تمام اندوخته مالیم از دست بره اما با مطالعه و شناخت نقاط قدرتم کار خوبی پیدا کردم با در امد خوب و تونستم بدون اتکا به احدی و توسل به خدا زندگیمو حفظ کنم البته گاهی شرایط وادارم کرد صفر بشم و از نو شروع کنم مثلا در موردی در اداره با دوستی که اعتماد کرده بودم بهش با یاد گرفتن شگرد کارم زیر آبم رو زد اما شکر خدا امروز راه درست رو پیدا کردم و تصمیم دارم قدم به قدم خودم رو به دنیایی که میخوام نزدیک کنم و به آرزوهام برسم سال 95 تصمیم دارم در کنار کار و زندگیم کنکور بدم و تو رشته پزشکی درس بخونم چیزی که سالهاس برام یه رویا بوده اما امروز میدونم میتونم و انجامش میدم چون امروز از کسی مساعدت نمیخوام جز خدای خودم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  7. -
    محمد ایروانی گفته:
    مدت عضویت: 3920 روز

    با سلام خدمت استاد خوب و پر انرژی آقای عباس منش و دوستان ارجمند

    شاید خیلی از مواقع به یاد آوری خیلی از اتفاقات زندگی برای هر کس خیلی سخت و ناراحت کننده باشد . اما برای من یک دنیا تجربه مفید و آموزشهای عالی بوده.

    من تو یک خانواده بسیار خوب و از لحاظ مادی در جایگاه خوبی بودم و هیچ وقت کمبود عاطفی و مالی نداشتم و از هر لحاظ زندگی خوبی داشتم و در همه زمینه ها چه از درسی گرفته تا برنامه های رفاهی همیشه جزء بهترینها بودم.

    اما این طریقه زیاد دوام نیاورد و پدرم دچار بیماری سرطان شد و تمام دار و ندار خود را صرف بیماریش کرد که بعد از 8 سال بیماری خوب نشد و از میان ما رفت.

    منم در موقع فوت پدرم 18 سالم بود و در بدو جوانی و احتیاج مبرم به کسی که پشتم باشه و در همه زمینه ها کمکم کند داشتم که کسی نبود.

    درسته در یک خانواده خوب بزرگ شدم ولی همیشه پدرم به ما یاد میداد که روی پای خود باستید و این امر را خوب یاد گرفته بودم و از یک جایی به بعد فهمیدم که باید خودم خرج زندگی و تحصیلم را فراهم کنم و از خانواده که دیگر به غیر از یک حقوق بازنشستگی و کمی کرایه مغازه های باقی مانده پدرم چیزی براشون نمونده بود مخارجم را نگیرم.

    با کلی تلاش و زحمت و با کمک برادر بزرگم توی یه شزکت تراشکاری کار پیدا کردم و شروع به کار کردم در اوایل برایم خیلی سخت بود اما با اینکه پادو شرکت بودم و همه به هر نحوی کارهای خودشون رو به من میسپردند بعد از 6 ماه توانستم تراشکاری را یاد بگیرم و خودم را بیشتر و بیشتر بالا ببرم . با اینکه یک سال توی اون شرکت بودم و حقوق خوبی داشتم و هم به درسم میرسیدم و هم به کار و با حقوق نسبتا عالی که داشتم کمکم به فکر رفتن به جای جدیدی و یادگیری کارهای جدید افتادم و از اون شرکت رفتم به یه شرکت که دستگاههای پیشرفته تر و به روز تر داشت و شروع به کار کردم و بعد از 5 ماه توانستم کار با دستگاهای سی ان سی رو یاد بگیرم و در آمدم را بالاتر ببرم . بعد از چند ماه کار با این دستگاه ها به فکر یادگیری طراحی برای اینگونه دستگاه ها افتادم و رشته تحصیلی خودم را تغییر داده و ماشین افزار را به عنوان رشته جدید انتخاب کردم و در این رشته هم بسیار موفق و عالی پیش رفتم و در کارم هم به پیشرفتهای زیادی دست پیدا کردم و در مقطعی سرکارگر بخش خودم اونهم در سن 23 سالگی شدم که برای خیلی از اطرافیانم بسیار غیر قابل قبول بود و کمکم حس کردم اینجا هم برای پیشرفت و یاد گیری دیگر جای موندن نیست و من هم برای خدمت سربازی هم باید اقدام میکردم و به خدمت رفتم . در خدمت با یکی از فرماندهانم که برادرش در فلات قاره کار میکرد آشنا شدم و بعد از خدمت به شرکت فلات قاره رفتم و مدت یکسال در اون شرکت کار کردم و به خاطر عمل نکردن پیمانکار شرکت و استخدام رسمی نشدن از اون شرکت خارج شدم به در پی یادگیری کار با دستگاه های نوین سی ان سی به تهران رفتم و دو سال توی شرکتی مشغول به کار شدم و بعد از دو سال به شهرم برگشتم و برای خودم و شراکت برادرم یه کارگاه صنعتی راه اندازی کردیم و به صورت فوق العاده ای پیشرفت کردم و از نظر در آمد خیلی جلو افتادم و بعد از یکسال برادرم به خاطر گسترش کار یکی از دوستانش را شریک کاری کرد و وارد کار با ما شد . یکی از بزرگترین اشتباه های عمرم آوردن دوست داداشم به کار بود و بعد از چند ماه با ضرر بزرگی که به ما زد متواری شد و خسارت سنگی که به ما زد مجبور شدیم از نو شروع کنیم و برام خیلی سخت بود به خاطر همین نا امید شدم و رفتم توی یک شرکت کوچک به عنوان طراح و اوپراتور دستگاه استخدام شدم ، از موقعی که شروع به کار کردم شرکت کار زیاد چندانی نداشت و فقط من و دو کارگر ساده داشت . با طرحها و ایده های که توی شرکت پیاده کردم و استفاده های نوین از دستگاه ها شروع به ساخت وسایل صنعتی و تزیینی جدید کردم و در مدت 4 ماه از یه شرکت نسبتا راکت به یکی از قدرتمند ترین شرکت های اصفهان تبدیل شد که گاهی اینقدر کار داشتیم که هر چه نیرو میگرفتیم و آموزش میدادیم باز هم کم بود و کمکم از فشار کاری خسته شدم و میخواستم برگردم سر کار خودم و برای خودم شروع کنم که از طرفی رییس شرکت با هر عنوانی نمی گذاشت از اونجا بروم حتی با پیشنهاد سهم و شراکت که من هم مدت 21 ماه تو اون شرکت وایسادم و کارم را ادامه دادم . اما دیگه تصمیم خودم رو به یکباره گرفتم و از اون شرکت اومدم بیرون و بعد از یک ماه برای خودم یک دفتر کار زدم و مشغول شدم و درسته که اوایل برام خیلی سخت بود اما با پشت کاری که از خودم میدیدم موفق شدم و هر روز رو به پیشرفت و کارهای نوین هستم و از هر لحاظ در زمینه هایی راه پیدا کردم که خودم به باورهایی دست پیدا کردم که میتوانم به هر جایی که میتوانم دست پیدا کنم و خواسن توانستن اسن . من این افکار جدیدی که پیدا کردم را مدیون برنامه های عباس منش هستم .

    خیلی ممنون به خاطر کمک های شما

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  8. -
    asra zamani گفته:
    مدت عضویت: 3942 روز

    به نام مهربانترین دوست

    با سلام و تشکر و سپاس فراوان از کلیپ زیبایتان

    کلیپ شما مرا یاد این متن انداخت که خالی از لطف نیست که اینجا بگویم :

    وقتی تخم مرغ به وسیله نیرویی از خارج می شکند یک زندگی به پایان میرسد ( گروه اول )

    وقتی تخم مرغ به وسیله نیرویی از داخل می شکند یک زندگی آغاز می شود .( گروه چهارم)

    تغییرات بزرگ همیشه از داخل انسان آغاز می شود . ( قبل از اینکه جهان شما رو مجبور به تغییر کند تغییر کنید )

    داستان من شاید داستان ساده ای باشد ولی نقطه عطف زندگی من است چون اگر این انتخاب را نمی کردم نمیتوانم تصور کنم که دقیقا چه اتفاقی برای زندگی و برای ایده هایم می افتاد .

    من دختری هستم که در یک خانواده مذهبی و سنتی با محدودیت های خاصی بزرگ شدم و می دانستم که حتی در صورت رفتن به دانشگاه هم شرایط خیلی ایده الی نخواهم داشت . احتمالا بدون هیچ شناخت درستی از مفهوم زندگی مشترک ازدواج می کردم ( با توجه به شرایط خانواده ام )و بعد محدود می شدم به همان زندگی بدون هیچ جایگاهی در اجتماع و بدون هیچ شناخت درستی از دنیای اطرافم بدون هیچ درامدی و …. برای من که همیشه دوست داشتم جایگاه مهمی در جامعه داشته باشم و دوست داشتم دیده شوم در زندگی تجربه کنم و خودم دست به انتخاب بزنم این سرنوشت غم انگیزی بود .

    ده سال قبل وقتی در مدرسه نمونه دولتی قبول شدم پدرم به خاطر دوری راه موافق نبود که به آن مدرسه بروم ومی گفت به مدرسه ای که نزدیک خانه است و یک مدرسه معمولی بود برو,آن زمان اگر تصمیم پدرم را قبول می کردم الان زندگی ام طور دیگری بود .

    من با وجود سخت بودن شرایط راه و مخالفت پدرم تصمیم گرفتم که به مدرسه نمونه دولتی بروم بعد از وارد شدن به مدرسه شرایط سخت تر شد, بچه هایی که در آن مدرسه بودند اکثرشان دوران راهنمایی را هم در همین مدرسه بودند و از نظر علمی سطحشان خیلی بالاتر از من بود ,معدل من در مدرسه معمولی بیست بود و همیشه هم جایزه ها مال من بود ولی در این مدرسه من از ده نمره به زور دو می گرفتم, سر کلاس آنقدر دستم را بلند کرده بودم برای اینکه معلم بار دیگر توضیح دهد که خجالت می کشیدم دیگر سوال بپرسم ,احساس حقارت می کردم وقتی به خانه میرسیدم فقط گریه می کردم تا جایی که مادرم پیشنهاد داد که از مدرسه بیرون بیایم .

    ولی من با این وجود حاضر نشدم و تلاشم را بیشتر کردم سال دوم تقریبا هم سطح بچه های مدرسه بودم و گاهی هم بالاترین نمره کلاس مال من بود سال بعد نماینده درسی بودم و تکالیف بچه ها را چک می کردم و با دانش اموزانی که سطحشان پایین بود کار می کردم .

    به جرات می توانم بگویم که موفقیت ام را مدیون این مدرسه و معلمانش هستم چون نه کلاس جداگانه ای می رفتم و نه معلم خصوصی داشتم از طرفی فشار معلم ها باعث می شد درس بخوانم و تنبلی نکنم در کنکور در رشته ای عالی و همان چیزی که می خواستم قبول شدم و الان فارغ التحصیل شده ام و مشغول کار . رشته ام مرا مجبور کرد که بعد از دوران مدرسه هم شرایط سختی را پشت سر بگذارم ولی در نهایت به چیزهایی که می خواستم رسیدم

     به بینشی درست نسبت به زندگی

     به جایگاه اجتماعی و ارتباط سالم با انسان های اطرافم

     به خدمت به مردمی که دوستشان دارم

     به در آمدی ایده ال

     وبه احترامی که شایسته آن بود م

    در این راه

    خیلی ها کمکم کردند و دستم را گرفتند از آن ها ممنونم

    خیلی ها خواستند نا امیدم کنند و باورشان نشد که من می توانم از آن ها هم ممنونم

    در نبرد بین انسانهای سخت و روزهای سخت – این انسانهای سخت هستند که می مانند نه روزهای سخت.

    با آرزوی شادی و سر افرازی برای همه دوستان عزیز

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  9. -
    میلاد صمیمی گفته:
    مدت عضویت: 3729 روز

    سلام دوستان.

    تجربه من اینه که من بعد از تموم شدن درسم تو رشته مهندسی برق قدرت حدود یک سال به قول معروف ول میچرخیدم و هیچ حسی برای کار کردن و تلاش و استفاده از زمان زندگیم تو من نبود که این ناشی از باورای بد من که از کودکی متاسفانه توسط پدر و مادر من در من بوجود اومده بود، بود من تو خونوتده ای بزرگ شدم که شاید وضعیت مالی فوق العتده ای نداشتیم ولی من هر چی میخواستم همیشه برام آماده بود پدر من هیچ وقت به من مسئولیتی نمیداد و من اصلا حس مسئولیت پذیری رو یاد نگرفته بودم. به همین خاطرم بود که احساس مسئولیتی در قبال تلاش برای کسب درآمد نداشتم و فک نمیکردم که من نباید تا آخر عمرم یا تو همین سن سال خرجمو بابام بده. بعد رفتم سربازی بعد دوسال موقعیت خوب داشتم واسه رفتن سر کار دولتی ولی واقعا مسائل مالی رو درک نمیکردم مسئولیتی حس نمیکردم البته مشکلات رفتاری و برخورد اجتماعی رو هم تو وجودم حس میکردم و همین الانم هنوز مقداریشو با خودم دارم و سخت در تلاش برا تغییرشونم. مشکلاتی که بعضی وثتا دیگه امونمو میبره و برا یه روزم که شده هر چی یاد گرفتمو از ذهنم پاک میکنه گرچه دوباره بر میگردم. دوستان اگه شمام دچار چنین حالتایی میشین فقط باید صبور باشین و بدونین این مشکلا میگذرن شاید یه مدت آزارتون بدن همه ذهنیتتون رو به هم بریزن ولی تسلیم نشین اونا نیومدن که بمونن. خلاصه من بعد از تقریبا دو سال الافی بعد از درس و سربازی یه مغازه الکتریکی زدم که بابام و خالم بهم دادن بدون هیچ چشی داشتی چون اونا فکر میکردن دارن در حق من لطف میکنن و من نسبت به دیگران موفق تر خواهم بود ولی دوستان بخاطر چیزایی که تا اون روز باید از رفتار اجتماعی، مسئولیت پذیری و زندگی کردن بین آدما یاد میگرفتم و نگرفته بودم بهد از 4 سال ترس از تغییر بخاطر نداشتن درآمد کافی و ترس از حرفای دیگران شرایطمو تغییر ندادم تا اینکه بالاخره جهان منو مجبور به تغییر کرد و من مجبور شدم که شغلمو عوض کنم شغلی که نه دوسش داشتم نه براش تربیت شده بودم با وجود اینکه تو رشتش درس خونده بودم. بالاخره مغازه رو تغییر دادم و کار چاپ و تبلیغات رو شروع کردم. دوستان تا مشکلاتمون رو حل نکنیم تا باورهامون رو عوض نکنیم اوضاع عوض نمیشه من خیلی تغییر کردم ولی موفقیتی هم که بدست آوردم به اندازه تغییری بوده که تونستم در خودم بوجود بیارم. هنوزم نیاز به تغییر دارم. دوستان صحبتای استاد خیلی برا من ملموسه چون من روز و شب باهاشون سرکار دارم. امروز فهمیدم باید تا جهان منو مجبور به تغییر جدیدی نکرده خودم زودتر دست به کار بشم. و دست به کار خواهم شد.

    آرزوی موفقیت دارم براتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  10. -
    m yari گفته:
    مدت عضویت: 3627 روز

    چه زمانی جهان، با سختی و مشکلات فراوان، شما را مجبور به تغییر کرد؟

    سلام. حدود ده سال پیش در سن 25 سالگی درست بیست روز بعد از ازدواجم در یک سانحه رانندگی پدرم رو از دست دادم و مادرم در بیمارستان بستری شد. پدرم کسی بود که از روز تولدم کنارم بود و فکر میکردم تا انتهای دنیا پشتوانه و همراهم است. اون تمام تلاشش رو کرد تا از من دختری توانمند بسازه اما بعد از رفتنش فهمیدم خیلی با توانمندی فاصله دارم و ارزش حضور عزیز ترین هام رو ندونستم. برای برگشت مادرم به زندگی ناچار بودم خودم رو سرپا و نگه دارم و هر چه بیشتر روی توانایی روحی و فنی و تحصیلیم کار کردم و تا الان هم روی پای خودم ایستادم.

    چه تغییری را در زمان مناسب در زندگی خود ایجاد کردید؟

    وقتی متوجه کاهش کیفیت رابطه ام با همسرم شدم به دنبال علت و علائم اون گشتم و با مراجعه به روانشناس و مطالعه چند کتاب متوجه شدم من در مسیر شیفته شدن هرچه بیشتر افتادم و این مساله خودم و همسرم رو به طرق مختلف آزار میداد که البته با اصلاح زود هنگام این رویه، مشکل رفع شد.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: