می خواهی جزو کدام گروه باشی؟ - صفحه 52 (به ترتیب امتیاز)

780 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    سارا تقوی گفته:
    مدت عضویت: 1375 روز

    با سلام و احترام

    در مورد سوالی که استاد فرمودن باید بگم من یه بار یه سیلی خیلی محکم خوردم و اون هم به این دلیل بود که اولا خودم رو لایق داشتن اون نعمت نمیدونستم و همش استرس داشتم که ازم بگیرنش و دوما با وجود اینکه خیلی سال بود دنبال این نعمتی بودم که بدست اورده بودم اما بعدش دودل شدم که نکنه دارم اشتباه میکنم. شک کردم و رفتم دعا نویس (الان که فکر میکنم چقدر ساده لوح بودم که وقتی مامانم بهم گفت بیا بریم دعا نویس عوض اینکه بگم خدا به من نعمت رو داده، با خودم فکر کردم شاید این از طرف خداست باید برم….) خلاصه این داستان نشون داد به من که ترس و دودلس چه بلایی میتونه سر ادم بیاره

    بعد از این قضیه فهمیدم باید تغییر کنم و خدا رو شکر کلاس های عزت نفس و … رو شروع کردم البته با یه استاد دیگه. با اون استاد جلو رفتم و سعی کردم در خواسته ام استوار باشم. نمیگم صد در صد خوب بودم و رعایت میکردم ولی کم و بیش در حد توانم کارهایی که بهم گفته شده بود رو انجام میدادم. جالب این بود که من مقاومت ذهنی شدید نسبت به خدا داشتم و هر وقت توی این کلاس حرف از خدا میشد میزدم جلو و سر سری گوش میکردم. تا اینکه یه ماه مونده بود کارم درست بشه کرونا گرفتم و این منو خیلی ترسوند. اون موقع بود که زار میزدم و از خدا کمک میخاستم. یادمه ظهر یکی از روزها دراز کشیده بودم و از شدت استرس خوابم نمیبرد. گفتم بزار یوتیوب نگاه کنم حواسم پرت بشه. یهو فایل استاد به اسم نگاه سیستمی به خداوند رو دیدم و شروع کردم به گوش دادن. من چنان محو اون حرف ها شدم که واقعا نفهمیدم یه ساعت چطور گذشت. یکی دو تا فایل دیگه رو هم نگاه کردم. بعدازظهرش بهم زنگ زدن گفتن کارت درست شده. خدارو شکر

    به نظرم بعضی وقت ها ما تشخیص نمیدیم که باید تغییر کنیم و یا چه چیزی رو تغییر بدیم. و گاها فکر میکنیم که تغییر کردیم و بسه دیگه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  2. -
    Fateme گفته:
    مدت عضویت: 1162 روز

    من به شدت احساس تنهایی و خلا میکردم حتی وقتایی که تو جمع بودم تا اینکه متوجه شدم به خاطر کمبود اعتماد به نفس و عزت نفس خودمه و … تا اینکه همسرم فوت کرد و من مجبور بودم تنها بمونم و رو خودم کار کنم تا اینکه با این سایت آشنا شدم و تازه متوجه شدم که تنهایی نه تنها ترسناک نیست بلکه بسیار لذت بخشه و تو تنهایی ها خودت رو پیدا میکنی.

    سپاسگذارم از استاد خوبم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    atefe mansuri گفته:
    مدت عضویت: 3896 روز

    درست زمانی که با وجود سن کم قرض روی قرض اومد بدهی روی بدهی وقتی که دیگه هیچ کسی رو نداشتم که ازش قرض بگیرم وقتی که دیدم پول که آدمارو بزرگ میکنه نه رفتار و کردار!!!

    البته بهتر بگم بیشتر پول تاثیر داره

    هر وقت که بی پول شدم یه شغل کوتاه مدت برای خودم پیدا کردم و درست وقتی که پولدار شدم پولم بیشتر می شد اما باز هم روز از نو روزی از نو بازم هرچی که درآورده بودم رو مجبور بودم برای قسطام بدم باز روزگار یه جوری میشد که مجبور میشدم قرض بگیرم…

    یه روز که دیگه دغدغه ای مثل درس خوندن نداشتم تصمیم گرفتم یه تکونی به خودم بدم و هر طور شده یه شغل ثابت برای خودم پیدا کنم خداروشکر به خواستم رسیدم الان 3 ماه هست که یه شغل ثابت دارم با حقوق مکفی کم کم دارم قرض هام رو میدم با وجود سختی های زیادی که مجبورم تحمل کنم

    اما واقعا برای من کافی نیست من میدونم که با این شرایط فقط میتونم یه زندگیه عادی داشته باشم اما واقعا من یه فرد عادی نیستم!!!!

    از 10 سالگی پدرم رو از دست دادم و از 14 سالگی با تدریس خصوصی به صورت آبرومندانه کار کردم تا فقط بتونم خرج خودم رو در بیارم الان 23 سالمه هم ازدواج کردم هم لیسانس کامپیوتر دارم هم یه شغل خوب با حقوق تقریبا خوب دارم با وجود این همه سختی حقم یه زندگی عادی نیست و میخوام که تو زندگیم جرقه ای زده بشه و یه تغییر اساسی با حکمت خاوند بزرگ که همیشه بهش اعتقاد دارم رخ بده

    به امید اون روز همواره تلاش میکنم ….

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  4. -
    روح اله عبداللهی گفته:
    مدت عضویت: 3987 روز

    از کودکی عاشق نقاشی بودم. اطرافیان و دوستانم استعدادم را تحسین می کردند. در تحصیل بسیار موفق بودم و همیشه جزو نفرات برتر کلاس و مدرسه ام بودم. اما تنها بودم و هر قدر سنم بالاتر رفت این تنهایی را بیشتر احساس کردم. هیچ دوستی نداشتم. وقتی می خواستم بازی کنم یا حرف بزنم کسی را نداشتم. وقتی وارد دانشگاه شدم از خانواده ام کاملا دور شدم و به جایی رفتم که عرب نی انداخت. در شهری که مردمی متفاوت با دانشجویانی که از سراسر ایران آمده بودند. آنجا تنهایی را بیشتر لمس کردم و به شدت افسرده شدم. بعضی شبها در حیاط خوابگاه تنها می نشستم و گریه می کردم. بعد از فارغ التحصیل شدن دنبال کار گشتم. اما هیچ کس را نمی شناختم. به شرکتهای زیادی مراجعه کردم. اما اعتماد به نفس کم من باعث شد آنها من را نپذیرند. از طرفی هم چون وضعیت مالی خانواده ام خوب نبود اصرار داشتند که جایی کار کنم که به من حقوق بدهند. رشته ام معماری است. یک نفر من را به یک شرکت خصوصی در زمینه آب و فاضلاب معرفی کرد. آنجا مشغول به کار شدم. در ابتدا با حمایتی که از طرف رییس شرکت دریافت می کردم پر انرژی شروع کردم. اما مشکلات شخصیتی من رفته رفته ظاهر شدند. دیر رسیدن به محل کار، اخلاق تند، افسردگی، کمال گرایی و احساس تنهایی. سعی داشتم با ایجاد ارتباط با همکارانم خصوصا با خانمها تنهاییم را پر کنم. اما مشکلات زیادی در شرکت به وجود آوردم. شش سال در آن شرکت کار کردم. یک سال بعد از شروع به کارم در آن شرکت همکلاسیهای دوره هنرستان نزد من آمدند و خواستند به عنوان طراح برایشان کار کنم. نزد آنها در بین پیمانکاران به عنوان طراح شناخته شدم. کسانی که با آنها کار می کردم اجتماعی بودند. یکی از آنها بسیار فرد محبوبی بود و دوستان پسر و دختر زیادی داشت. من همیشه به او حسادت می کردم و با خود می گفتم من هم از لحاظ قیافه و هم توانایی کاری از او بهترم ولی چرا حتی یک دوست هم ندارم. آنقدر افسرده شده بودم که در خلوتم گریه می کردم. آنها در مورد یک کار گناه صحبت می کردند. فیلمها و عکسهای مبتذل نشانم می دادند. پزشک اورولوژیم از من خواست آزمایش بدهم. لذتی که در دادن آن آزمایش احساس کردم بنای گناهان زیادی را در من نهاد. تا جایی که بسیار ضعیف شدم و توان حرف زدن هم نداشتم. اما چیزی در درونم می گفت این راهی نیست که باید بروی. تقوا پیشه کردم و به خاطر همین تقوا خداوند متعال هدایتم کرد ( و هدایت للمتقین). ابتدا با جملات تاکیدی و بعد با سایت شما آشنا شدم. اکنون بعد از ده ماه از خرید ، محصولات شما به آرامش ذهنی رسیده ام. چیزی که تمام عمرم دنبال آن بودم. روزهایی که از شدت استرس دچار تهوع می شدم و زمانهایی که حسد، ترس، احساس حقارت، تنهایی و احساس قربانی بودن درونم را می سوخت. اکنون چیزی از بیرون روی من تاثیرگذار نیست. چون من با روحم و با منشا آرام خودم هماهنگ شده ام. مشتریانم بیشتر شده اند و از جاهایی کار به من پیشنهاد می شود که واقعا برایم عجیب است. فایلهای رایگان شما را به افراد زیادی دادم و آنها نیز متحول شدند.

    استاد عزیزم خداوند شما، خانم تیموری، میکاییل جان، پدر و مادرتان را قرین رحمت خود گرداند و با نیاکان تاریخ محشور کند. صمیمانه از شما و گروهتان سپاسگزارم.

    یکی از اهداف من این است که به ورزشکاران مستعد کشورم کمک کنم که موفقتر شوند. امیدوارم این موضوع جزو اهداف شما هم باشد. مثلا در رشته های تیراندازی، دوومیدانی و قایقرانی استعدادهای زیادی در کشورمان وجود دارند.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  5. -
    فروغ قلی پور گفته:
    مدت عضویت: 3830 روز

    تغییر برای من با سختی کشیدن آغاز شد.سخت بودن یکی از روابط موجود در زندگیم.

    اکنون که فکر میکنم همچین مشکلی در زمان کودکیم هم وجود داشت اما در هیبت شخصی دیگر.به نوجوانی و جوانی کشیده شد.من زجر کشیدم اما تغییر نکردم.به قول شما بارها و بارها سختیها ومشکلات آمد اما من ظاهرا جزو دسته سوم بودم و این سختیها هنوز قادر به تغییر دادنم نبود.

    بالاخره آن رابطه در زندگیم کمرنگ شد.مدتی گذشت، ظاهر آرام زندگی مرا در ثباتی تکرار قرار داد.زندگی معمولی ،ناشاد،تکراری …

    واما رابطه ای دیگر در زندگیم در حال آغاز شدن بود .رابطه ای سخت که دقیقا همان حالات دوران کودکی را در من زنده کرد.ترس،طپش قلب،نفرت،تهوع،سرماخوردگی بعد از هر دیدار،آفت دهان و افسردگی و …

    این زجر دیگر تحمل ناپذیر بود.دیگر نمیتوانستم . بند بند وجودمن نیاز به کمک داشت.راه نجات کجا بود؟

    به قول شما دیگر یا باید میمردم یا تغییر میکردم

    واینگونه تغییر آغاز شد. و گویی وقتی نیاز به تغییر در وجودم احساس شد،کتابها،شنیده ها ،سمینارها و در آخر گروه شما به زندگیم وارد شدید.

    اکنون چند ماهی میگذرد ومن حدود 70%بهبود یافته ام

    خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  6. -
    مهربانو تاجعلی گفته:
    مدت عضویت: 3872 روز

    سلام به استاد عزیز و دوست داشتنی و گروه بسیار خوبشون و سلام به همه ی دوستان هم فرکانسی.

    من همواره در زندگیم دنبال پیشرفت بودم و هیچوقت دوست نداشتم وقتم به بطالت بگذره. ولی متاسفانه از همون بچگی خیلی خجالتی و کم رو بودم. و در رابطه با دیگران خیلی ضعیف عمل می کردم. قدرت گفتن “نه” رو نداشتم. هرچند با رفتن به دانشگاه کمی ارتباطاتم بهتر شد ولی باز خیلی ضعف داشتم. و این ضعف من حتی باعث شد که به کسی برای ازدواج جواب مثبت بدم که از نظر اخلاقی و اعتقادی هیچ سنخیتی با من نداشت و من چون فامیل بود تو رودروایسی موندم و نتونستم با قدرت نه بگم. که همه اینها برخاسته از کمبود شدید اعتماد به نفس در من بود و همین طور خیلی از باورها و تفکرات نادرستی که داشتم. بعد از ازدواج اوضاع برام سخت تر شد.. ماه اول بعد از ازدواج من توسط یکی از آشناها به یه شرکت ارتباطات برای کار رفتم و شوهرم خیلی مخالف بود و مدام غر میزد و براهمین هم خیلی طول نکشید که دیگه نرفتم. با شوهرم در مورد خیلی از مسایل مشکل داشتم و باورم این بود که اون باید تغییر کنه و من نیازی به تغییر ندارم. یه سال بعد بچه دار شدم و مشکلاتم بیشتر شد. خیلی دلم میخواست بتونم روند زندگیمو دست بگیرم و وقتم و مدیریت کنم. به کارای کامپیوتری و برنامه نویسی خیلی علاقه دارم همیشه دوست داشتم به زبان انگلیسی مسلط بشم و دلم می خواست از نظر مالی مستقل بشم. متاسفانه من همه کم کاریهای خودم رو تقصیر شوهرم و شرایطی که داشتم مینداختم و براهمین هم همیشه شاکی بودم. و تلاش چندانی نمی کردم. تا اینکه کلیپی از استاد عزیز رو دیدم که برام خیلی جالب بود و ازین طریق با سایت استاد آشنا شدم و متوجه شدم که برای تغییر شرایط باید خودمو تغییر بدم. وقتی محصول اعتماد به نفس استاد رو دیدم تمام فکرم این بود که بتونم این محصول رو تهیه کنم چون میدونستم خیلی به من کمک می کنه. خوشبختانه من به تازگی موفق به خرید این محصول شدم و خیلی خوشحالم که می خوام یه تغییر بنیادین در خودم ایجاد کنم و مطمینم که این آغاز تحولی عظیم در زندگی ام خواهد بود. ازین بابت خداوند بزرگ رو سپاسگذارم که قبل ازینکه شرایطم به حالت بحران برسه هدایتم کرد و این گروه خوب رو سر راهم قرار داد. وقتی به گذشتم فکر میکنم می بینم که من جز گروه سوم بودم و ازین به بعد به لطف خدا تمام سعی ام براینه که تو دسته چهارم قرار بگیرم.

    برای همه دوستان آرزوی توفیق روز افزون رو دارم و از استاد و گروه پرتلاششون کمال تشکر رو دارم. پاینده باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  7. -
    فرزاد حیدرزاده گفته:
    مدت عضویت: 2395 روز

    با سلام خدمت استاد گرامی

    امروز مطلالب ارزنده شمار گوش دادم و فرمایش کردی چه زمانهای تغییر کردی بنویسم

    من قبلا عکاسی داشتم درامد خیلی خیلی کم بود و بیشتر با فتوشاپ کار میکردم ولی متاسفانه شروع به جعل کردن انواع اسناد بدون دستمزد برای افراد گوناگون کردم تااینکه یک روز اداره ااهای منوبردن و……

    واز اون روز تغییر اساسی درزندگیم دادم کلا عکاتسی را کنار گذاشتم و تو رشته پ.شاک فعللیتم شروع کردم درامدش از عکاسی بیشتر بود ولی برای مدتی هم کسب کار رکود کرد بعد مغازو جمع کردم چند سالیه اومد هیات پزشکی ورزشی بعنوان دبیر هیات فعلالیت میکنم شرایط کمی بهتر از قبل شده ولی بازم منو راضی نکردم و تازگیهای بال سایت شما اشنا شدم و هرروز بیشتر و بیشتر به شما ایمانم قوی تر میشود و قصد دارم بیزنس بهتری راه اندازی کنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  8. -
    مسعود رنجبران گفته:
    مدت عضویت: 4006 روز

    سلام استاد عزیزم

    من باید اعتراف کنم که هیچم من این فایل رو چندین بار گوش گردم ودیدم وکامنت بچه ها رو میخونم من این قدر روی احساس لیاقت کارکرده بودم که من مرتب هرروز به شیوه قانون سلامتی فقط تخم مرغ محلی وگوشت گوسفندی میخوردم من اصلا متوجه نشدم که تو حاشیه امن خودم موندم وچند روز بود که متوجه شدم که من گوشت داره تمام میشه وتخم مرغ محلی هم تمام شد ونشد که بخرم بعد من به همسرم گیر میدادم که رفتی چرا تخم مرغ نخریدی برام استاد دقیقا من الان شدم مثل همین قورباغه من جز دسته ی دوم هستم تنها زمانی تغییر میکنم که اوضاع رابطه ودرآمد ورزق خراب میشه تازه یادم میاد که من تو چه مداری هستم دوستان اگر تجربه ای دارید به من بگید من این الگوی تکراری رو دارم وهمیشه تجربه میکنم یعنی من تعادل ندارم من الان کلاس زبان میرم و خوب هم دارم کار میکنم ورانندگی هم عالی‌تر شده ولی یه جاهای دیگه من افت میکنم حالا استاد به من بگو چه کار کنم که متوجه بشم که در چه حالی هستم ومثل قورباغه نباشم از خدا میخام که کم‌کم کنه تا متوجه خودم باشم وهر لحظه بهتر بشم اسناد من اصلا معنی ودرک حرفای شمارو نمی‌فهمم خدایا تنها تورا میفرستم وتنها از تو یاری میخام خدایا کمکم کن تا این آگاهی هارو درک کنم وعمل کنم من توروابط تو درآمد همیشه تغییر نمیکنم تا اوضاع خراب بشه بعد تازه بیدار میشم استاد حالا من میخام بدونم وچه کارکنم که جز دسته چهارم باشم خدایا کمکم کن تا جز دسته چهارم بشم من خیلی ضعف دارم در درخواست کردن ضعف دارم در نه گفتن در کنترل احساسات ضعف دارم از تایید نشدن میترسم همتون رو به خدا می‌سپارم اینارو نوشتم که رد پایی از خودم بزارم که تغییرات خودم را درک کنم

    مهوش همتی

    1403/5/23

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      خانم اکبرزاده گفته:
      مدت عضویت: 1033 روز

      سلام دوست عزیز سپاس که کامنت نوشتید با توضیحات خیلی ذهنم را تلنگر زد .من هم وقتی در حاشیه امن قرار گرفتم وتضادی که در روابط بوجود آمددو هفته پیش … یکی از راه های پیشنهادی که خودم دو هفته هست اجرا کردم و معجزه دیدم ( چون برای من برنامه نویسی روزانه خیلی سخت بود بعد ماهانه هم خیلی طول میکشه از تمرکز می افتم که حالا وقت هست و… ) از دو هفته پیش که کتاب رویاهایی که رویا نیستند فصل 4 را نشستم کامل نوشتم ذهنم خیلی خالی شد البته ابتدا میخواستم دوره عزت نفس را بنویسم هدایتی این مورد شد خیلی حس آرامش بهم داد چند روز چهارشنبه اش که تمام شد برنامه هایم را از جمعه به جمعه نوشتم راحت و تکاملی در جهت رشد .خریدهایم سعی میکنم حدامکان تا جمعه انجام دهم مواد غذایی و بهداشتی ضروری را خیالم راحت تر میشود.شنبه یا یکشنبه نظافت چند ساعته .یکی دو کار کوچک عقب افتاده برای امروزم (پاکسازی کمد از برگه ها ووسایل غیر استفاده ،تماس تلفنی با خانواده ام که از من دور هستند و چند روز هست صحبت نکرده ام ) بامثال زیز گفتم ویک کار مهم تر که در اولویت هست تا جمعه حتما انجام دهم. به کوه بروم . ببینید زندگی و شرایط هر نفر با دیگری از همه لحاظ متفاوت هست با شرایط و موقعیت خود ببینید کدام در اولویت هست. از موارد کوچک یا برنامه ریزی کوچک شروع کنیم ذهن کمتر مقاومت دارد .خدا را شکر گذار باشید که وبه خوتان افتخار کنید که زبان تان خیلی پیشرفت داشته، رانندگی تان خیلی بهتر شده، (دوست خوبم همه انسانها آرام آرام تکامل‌ شان طی می شود و در ابتدا که شروع به تغییر کردم انتظار من بسیار زیاد بود اول تصورم این بود یک مورد مثل روابط را کار میکنی یا ثروت کامل که شدم سراغ بعدی میروم یا بحث توحید بعد در یک حوزه نتیجه میگرفتم خیلی تلاش میکردم یکباره میدیدم در بخش دیگر به تضاد خوردم البته آن اوایل مثل داستان قصه های مجید در یک قسمت از آن همه درسها را پاس شد فقط ورزش نمره‌ای بد بود بعد کلاس ورزشی رفت تمرکزی ورزش را 20 شد و سایر دروس با نمره بسیار پایین .چند روز پیش توی سایت فوق‌العاده کامنت یکی از دوستان که خیلی اتفاقی در عقل کل که من به ندرت آنجا میروم دستم خورد مطلب بسیار مهمی ،نکته کلیدی در جواب خانمی نوشته بود که انقدر محصولات خریداری شده را گوش میده انجام میده نتیجه نمیگیره آن آقا بسیار عالی جواب داده بودند که قرار نیست صبح تا شب با فایلها را گوش بدی مشکل شنوایی هم پیدا کنی هدف اینه مدار و فرکانست را تغییر بدی اولش به نظرم بی ادبانه آمد جوابش بدون اینکه ادامه کامنتش را بخوانم رفتم ببینم پروفایلش را که دیدم اغلب محصولات را خریداری کرده بود بعد ادامه اش را خواندم که گفته بود آنقدر ذهنت را از هر چیزی پر کردی که جایی نمانده برای فهمیدن درست صحبت های استاد چند روز ،چند هفته بزار کنار ذهنت آرام شد دوباره شروع کن. من هم سه شنبه بود کلا گوشیم کنار بود مقداری پیاده روی کردم روز بعدش انگار بهتر می‌فهمیدم تجربه من بود رفتم و از ایشان سپاسگذاری کردم . وقتی من این را خوب فهمیدم که استاد عزیز در مورد دوره ها و آموزش ها گفته بودند که اگر دوره ای را دارید کار کردید ونتیجه گرفتید لزوما نتیجه همیشه پایدار نیست اگه کلا آن را کنار بگذارید حتی گفتند خودم هم آموزش های روانشناسی ثروت را بعضی مواقع میبینم .اینها را گفتم اول برای خودم یاد آوری شود که با امید ادامه دهم و چند مسئله و چالش ریز مرا و شما رادلسرد نکند.خدا را شکر که رژیم عالی را می‌توانید داشته باشید واز حالا سلامتی کامل و اندام زیبا را تجسم کنید و کلی ذوق کنید فرصتی برای گله نگذارید. در هر کجای این کره زندگی می‌کنید روزهای عالی پر از معجزه را برایتان آرزومندم.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        مسعود رنجبران گفته:
        مدت عضویت: 4006 روز

        سلام دوست هم فرکانسی من از خداوند سپاس گذارم به خاطر حضور ش وجودش توی زندگیم از خداوند سپاس گذارم که داشتم زبان تمرین میکردم وگفتم برم ظرف هامو بشورم یه دوش هم بگیرم بعد از خدا میپرسم که چه کارکنم الان بهتره خدایا ازت سپاس گذارم که بهم گفت برو کامنت بچه هارو بخون چون چندروز دارم کامنت فایل مثل ابوموسی نباشید واز حاشیه ی امن خودتون بیرون بیایید رو میخونم واومدم داخل سایت دیدم نقطه ی دیدگاهم داره چشمک آبی میزنه گفتم خدایا شکرت یه نفر به کامنت من جواب داده فورا گفتم خدایا شکرت یه نشانه که درمدار درست هستم دوست عزیزم ازت سپاسگزارم که کامنت مرا خوندی وجواب دادی ازت سپاس گذارم دوست خوبم من هم در برنامه ریزی روزانه خیلی ضعیف م با این که به قول استاد که در زندگی دربهشت فکرکنم اگر درست گفته باشم فایل 118 بوده که استاد لیست تمام کارهایش رانوشته بود ومن هروقت این تمرین رو انجام میدم به نحو خیلی راحت خرید هام انجام میشه به لطف الله این قدر راحت کارهام روابطم عالی میشه که نمیتونم بیان کنم واز خدا میخام کمکم کنه که تمرین هارو هرلحظه ادامه بدم والان امروزی کامنت نوشتم مرتب از خدا میخام که بهم یادآوری کنه که یادم بمونه که حرکت کنم وگول شرایط خوب رو نخورم هرلحظه میگم چه طور از این بهتر از این ساده تروراحتتر زندگی کنم ولذت ببرم حالا یه تجربه بگم چند وقت بود که میخاستم چرخ گوشت بخرم ونمیدونم گفتیم یه چیزی بگیرم که چرخ گوشت نباشه مثلا این خوردکن هایی اومده که گوشت هم خورد میکنن ما یه دونه سفارش دادیم واومد که موتورش فیک بود زود از کار افتاد ودوباره گفتیم الخیر فی ماوقع قراره اتفاق بهتری بیافته و4روز پیش که میخاستم دوباره گوشت چرخ کنم دیدم من چرخ گوشت لازم دارم وسریع تصمیم گرفتم که بریم بخریم واینجا گفتم خدایا من نمیدونم چی بخرم خودن مرا هدایت کن حسم گفت که برم مغازه دوستمون که لوازم خانگی داره خرید کنم خلاصه دوباره که خوب دورهاموزدم رفتیم مغازه دوستمون باز دوباره ما یه خوردکن دیدیم گفتم این چه طوره میشه باهاش گوشت چرخ کنی آقای گفت آره من طبق تجربه قبلی گفتم اگر با تضمین میدی ببرم گفت ببرامشب امتحانش کن اگر نخاستی بیار چرخ گوشت ببر مادوباره خوردکن رو خریدیم اومدیم خونه دیدیم نه اون چیزی که میخام نیست دوباره بردیم وگفتم خدیا من نمیدونم توانتخابکن من یه چیزی میخام که هم جمع جور باشه هم با کیفیت باشه هم قیمت مناسب داشته باشه وخلاصه آقای سه مدل داشت من اصلا حرفی نزدم فقط میگفتم خدایا تو بگو کدوم رو بردارم یکی از چرخ گوشت‌ها از بقیه هم جمع جورتر بود هم دهنه ی گشادتر داشت همرنگی به بقیه وسایل برقی می‌خورد وجالب اینجابود که به قیمت خرید سال 13401 به ما داد وکیفیت عالی دقیقا همون چیزی که میخاستم اینهارو نوشتم که یادم باشه که بدون هدایت خداوند من هیچم خدایا من نمی‌دانم ونمیتوانم توبه من بگو تو انجام بده توراهگشا باش من امروز هیچ برنامه ای نداشتم امروز به خدا گفتم خدایا سکان دست تو توباگو من چه کارکنم که یه قدم از حاشیه امن خودم بیام بیرون واین کامنت نوشته شد توسط خداوند من تو کامنت نوشتن خیلی تنبلم وحوصله نمیشه واینارو نوشتم که ردپایی برای خودم باشه که یادم بمونه که خداوند کارهایی برای ماانجام میدهد که خود قادر به انجامش نبودیم استاد عزیزم ومریم بانوی عزیزم از شما سپاسگزارم بابت وجودتون واقعا روابطتان وتوحیدی بودنتون آرامشتون رو تحسین میکنم من یه روزی توزندگیم این قدر به چالش خورده بودم وبه نقطه عجز رسیده بودم که گفتم خدایا تو وجود نداری اگر بودی به من کمک میکردی ومیگفتم خدایا دوره پیامبر هم که نیست و جالبه میگفتم خدایا یه نفر پیدا بشه به من بگه چی درسته جی غلطه من دیگه نمیتونم زندگی کنم خدایا هزاران بار شکرت که من اول هدایت شدم به الکلیهای گمنام ودوازده قدم رو کارکرده بعد هدایت شدم به سایت استاد عباسمنش عزیزم خدارو هزاران مرتبه شکرت من آرامشی راتجربه میکنم که عمرم نمیدونستم آرامش چیه البته هنوز خیلی کاردار که روی خودم جهاد اکبری راه بندازم درتمام موارد درپناه خداوند باشید دوستون دارم دوست عزیزم اکبرزاده تو باسبانی این کامنت شدی خدایا شکرت بابت این خانواده صمیمی الهی که تنها جایی که میتونم حرفامونو اینجاست در غیر اینجا من هر وقت حرفی میزنم میگن تو دیوانه ای بیش نیستی عاشقتونم دوستون دارم ساعت six:fifty five

        1403 /2/6

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
        • -
          خانم اکبرزاده گفته:
          مدت عضویت: 1033 روز

          سلام دوست خوبم .سپاس از کامنت زیبایتان .ممنونم که یاد آوری کردید در تک تک خریدهایم از خداوند هدایت و راهنمایی بخواهم.خدا را بسیار شکر گزارم از وجود دو استاد نازنین و سایت الهی شان یاد خودم افتادم که سال تقریبا97 عصبانی بودم از دست خدا که خیلی مذهبی بودم و کلا در عبادت وذکر وبسیار مهربان که هیچ کس از دستم ناراحت نبود حتی اگر بدترین کارها را در حقم انجام می‌دادند البته که بعدها فهمیدم اشتباه میکردم.مهربانی بیش از حد پدر ومادرم واینکه اخلاق خوب مهم است و…خیلی گریه میکردم وبه خداوند التماس میکردم من که هر کاری را بگی انجام دادم و…پس چرا اینجور شده اوضاعم در تضاد مالی شدید.وکنارش کلی مسائل دیگر.93سال در اوج بودیم بعد همه چیز رفت .از خانواده ام چند استان دور بودم وهمه چیز تضاد.خداوند جواب دعاهایم را داد توی اینستا چند نفر در مورد موفقیت وخداوندصحبت می‌کردند یه روز قراربود دکتر آزمندیان جلسه بگذارند چقدر من و پسرم خوشحال بودیم حتی 200 نداشتم پول ثبت نام را بدهم .بعد که کرونا آمد لغو شد خدا را شکر کرونا برای ما خیر شد پسرم خیلی دوست داشت برگرده تهران مدرسه قبلی اش مدیر مدرسه که از آشنایان همسرم بوده برای گرفتن کارنامه مدرسه می‌رود مدیر در حال صحبت با تلفن بوده که پسرش را تهران ثبت نام کرده حالا که آنلاین شده همسرم هم بدون اینکه به ما بگویید پرونده هاشون را گرفته بود پس فردا از شهرستان برد تهران مدرسه قبلی پسرم بعد چند سال (نکته مهمش من و پسرام یه چیزی از تجسم وتصویر یاد گرفته بودیم قبلش برای رفتن به مسافرت استفاده کردیم در حالت سجده خدارا شکر به مسافرت عالی رفتیم چقدر خوبه خوش میگذره و دقیقا بعد 3 روز ما به جاده اسالم خلخال هدایت شدیم وبه شمال رفتیم وبسیار خوش گذشت آن هم بعد چند سال .مدرسه را هم تجسم میکردیم بدون اینکه به همسر بگوییم میگفتم از خدا بخواه برگردونده تهران یکسال آنلاین بود و سال بعد با بچه ها برگشتیم تهران.بعد خواهرم کتاب آقای شریفی که شاگرد استاد جان بودند را گرفته بودند چند بار خواستند برام بفرستند نشد …بعدها آرام آرام تکاملم طی شد چند بار رفتم سایت استاد عرشیانفر ثبت نام کنم نمیشد بعد صحبت های استاد عباسمنش کلی با دیگران فرق داشت وبعدها وارد سایت شدم.خدا را هزاران بار شکر که هر روز بهتر و بهتر می‌شوم و روز به روز تکاملم را طی میکنم .بعضی مواقع چند باردر طول روز بلند یا تو دلم از استاد عباسمنش تشکر میکنم و دعای خیر .سپاس مجدد از شما دوست عزیزم باعث شدی چند سال پیش یادم بیاید و شکرگزار باشم وتلاش کنم رو به جلو حرکت کنم حواسم جمع تر باشد.امیدوارم شما پیشرفت روز افزون داشته باشید وبا صدای بلند وافتخار آمیز چند سال بعد هماننداستاد بگویید الانم هیچ ربطی به گذشته ام ندارد آنقدر از هر لحاظ معجزه وار پیشرفت کنیدودر اوج باشید .

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  9. -
    رضا تفرشی گفته:
    مدت عضویت: 3688 روز

    سلام

    روایتی از مولا علی علیه سلام هست که میگه مراقب آرزو هاتون باشید که بعدا افسوس نخورید. از بچگی وقتی فیلم ها رو میدیدم که ستاره فیلم میره مرخصی و از اداره زنگ میزنن و میگن لازمت داریم و بر میگرده سر کار، دوست داشتم همچین کاری داشته باشم. از سال 80 هم رفتم به دانشگاه هم به حوزه کاری وارد شدم. رشته الکترونیک، اما دیدم که چیزی که دارن به ا درس میدن یه مشت اراجیف تاریخ مصرف گذشتست و تو کارم خیلی بیشتر یاد میگیرم.واسه همین دانشگاه رو ول کردم و چسبیدم به کارم و خیلی زود نفر اول اونجا شدم و بالا ترین حقوق دریافتی رو داشیم.ونجا دستگاه های موزیک پشت خط تلفن رو تولید میکردیم.که به مراکز تلفن سانترال وصل میشن.و یسری دستگاه های دیگه …..

    اما همیشه این فکر تو سرم بود که این دستگاه ها چی هستن و چجوری کار میکنن. خلاصه با اینکه درامد بالایی هم داشتم اون موقع اومدم بیرون و وارد کار نصب تلفن سانترال دم با یه مزد خیلی کم. بعد یک سال که روی کار مسلط شدم اومدم بیرون شروع کردم برای خودم کار کردن و گاهی اوقات بصورت درصدی با فروشگاه های بزرگ و قدیمی این دستگاه ها(این رسم همیشه تو بازار صنعتی بوده)و با اشخاص مختلف آشنا شدم و حسابی کارم گرفت .تا جایی که چند نفر برای من کار میکردن و خیلی وقتا شبانه روز سر کار بودم.و دیگه خودم کار نمیکردم.اینجا بود که مغرور شدم و وا دادم. به محض اینکه به خودم غره شدم کارام ریخت بهم.این گروهی که درست کرده بودم از هم پاچید و نتونستم به مشتری هام برسم و یکی پس از دیگری از دست میرفتن و هر کسی رو هم میاوردم بهم خیانت میکرد و ضرر بیشتری بهم میزد.

    یه روز یکی از دوستانی که با هم داشتیم کار سانترال رو یاد میگرفتیم بهم پیشنهاد شراکت داد، من هم قبول کردم و خیلی زود کار و بارمون گرفت و دوباره رو اومدم و خودم رو جمع و جور کردم ،یه خونه نقلی خریدم و مقدار پس انداز برای ازدواج،اما بازهم یادم رفت که روزی رو خدا داره میده و این شریک و کار و همه وسیله هستن.

    چند روزی که درگیر عروسی و این حرفا بودم شریکم گفت که دیگه نمی خواد با من کار کنه و می خواد جدا بشه و من هم چون وقت درگیر شدن ماجرا رو نداشتم. تازه بعدا فهمیدم که چه افاقی افتاده و من برگشته بودم سر پله اول.

    چون فشار مالی زیادی بودم مجبور شدم برم پیش یکی از همکار ها با حقوق بسیار پایین، البته به نسبت تخصصم، 6 ماه کار کنم. بعد هم تو یه شرکت دیگه شبکار شدم ،البته بدون ارتباط به تخصص خودم. شغل مانیتوریگ دوربین های مداربسته.

    بیدار بودن شب باعث شد وقت زیادی واسه فکر کردن داشته باشم.که چرا این همه من دچار مشکل میشم و به نتیجه رسیدم مشکل از منه .خلاصه دنبال راه بودم و سایت ها و کمپین های مختلفی عضو میشدم اما نتیجه خوبی نمیگرفتم.تا اینکه خیلی اتفاقی با این سایت آشنا شدم و فهمین طرز فکر و بیان و خیلی چیزایی که واسه ما عادین چقدر تاثیرات عجیبی روی ما میزارن.

    من قبلا روز ها هم سر کار میرفتم و موقع اومدن به محل کار اصلی از مترو استفاده میکردم و هیچوقت جا برای نشستن گیرم نمیومد. اما الان چند وقته همیشه جای عالی گیرم میاد. قبلا تو اماکن شلوغ بهم تنه میزدن و پام رو لگد میکردن ولی دیگه پیش نمیاد.

    قبلا پول کار های ازادم رو خیلی سخت میدادن اما دیگه این مشکل پیش نمیاد.

    البته هدف گزاری کرم به امید خدا از اول سال 95 کار جدیدم رو راه اندازی میکنم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  10. -
    ابراهیم زهانی گفته:
    مدت عضویت: 4003 روز

    سلام

    مغز انسان طوری طراحی شده که انسان در جایی که براش امن هست و وهیچ گونه خطری براش نداره اونو نگه داره که اونم منطق اونه, و ترس از دست دادن جایگاه قبلیشون باعث میشه توی همون منطقه بمونن .و چجوری میشه ادمها منطقشون رو میشکنن و باور میکنن که میتونند تغییر کنند ؟زمانی که ببینند , بشنود و لمس (انجام بدند )کنند. که مهم ترین بخش باور انسانها برای تغییر انجام دادن کار هایی هست که قبلا انجام نمیدادند . از نظر من با توجه به مطالعات و تجربیاتم ادمها زمانی تغییر میکنن که تحت فشار باشن یا از حالتی که توش هستن ناراضی باشن , بهتر بگم با تمام وجود حالشون از موقعیت فعلی و شرایط حالشون بهم بخوره .اون زمان اماده تغییر هستند . و یه نکته که هست باید استمرار داشته باشند به این تغییر, چون انسان هر لحظه دوست داره به منطقه امن خودش برگرده و برای کمک به این کار میتونه در کنار ادم هایی باشند که از تغییر نمیترسند.

    فقط عذر خواهی میکنم چون من شرایم رو به صورت داستان وار نگفتم .

    ممنون از لطفتون که کمک میکنید به تغییر انسان هایی که میخوان خودشون تغییر کنند .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: